ريشه يابي تسخير سفارت آمريكا

ريشه يابي تسخير سفارت آمريكا

آن هنگام که در بهار سال ۱۹۷۷ آن بادام‌زمینی فروش بعنوان رئیس جمهور امریکا سوگند می‏خورد و مراسم تحلیف را در کنگره امریکا به‌جای می‌آورد، هیچگاه گمان نمی‌برد که در دوران ریاستش بر کاخ سفید و دولت فدرال با یکی از تاریک‌ترین و دهشتناک‌ترین کابوس‌های تاریخ سیاسی امریکا مواجه گردد. «جیمی کارتر» هنگامی که در مراسم تحلیف مسند قدرت در کاخ سفید را از «جرالد فورد» دریافت می‌نمود، هیچگاه به مخیله‌اش نیز خطور نمی‌کرد که چهار سال بعد در بیستم ژانویه ۱۹۸۱ در هیأت رئیس‌جمهوری شکست خورده و مغموم ـ و در حالیکه غرور ملی امریکاییان را که پس از شکست هولناک در ویتنام می‌رفت تا اندک اندک ترمیم یابد را با بزرگترین ضربه مواجه سازد و اعتماد به نفس دولت امریکا را با بحرانی عمیق روبرو گرداند ـ قدرت را به «رونالد ریگان» این دلقک درجه سوم‌‌ها‌‌لیوود واگذارد.
همه می‌دانستند آنچه که در ساعت ۱۲ ظهر روز بیستم ژانویه ۱۹۸۱ و در صحن کنگره امریکا قدرت را از کارتر به ریگان منتقل ساخت چیزی نبود جز «بحران گروگان‌ها».
سال ۱۹۷۸ آخرین روزهای خود را می‌گذارند. کارتر که با سیاست «حقوق بشر» به صحنه آمده بود بر آن بود تا با شعار حقوق بشر و بسط دموکراسی «امپراتور سرخ» را خلع سلاح ساخته و نظمی یک‌سویه را به نفع بلوک سیاسی غرب به زمامداری کاخ سفید برقرار سازد.
کارتر که از سفر آخر سال خویش به «چین» باز می‌گشت برای آنکه با همان پیمان استراتژیک و ژاندارم خویش در خلیج فارس تجدید دیداری داشته باشد و حمایت خویش از نظام شاهنشاهی را به اثبات رسانیده و زهر چشمی از دشمنان آن گرفته باشد و از دیگر سو قوت قلبی به محمدرضا پهلوی بخشیده باشد و او را در برابر پاره‌ای حوادث ناگوار سیاسی سال ۱۹۷۸ دلداری داده و به آینده رژیمش امیدوار سازد تصمیم گرفت تا شب سال نو را در کنار شاه و ملکه ایران بگذراند.
بر سر ضیافت شام سال نو میلادی و در شب اول ژانویه سال ۱۹۷۹ کارتر و شاه به سلامتی و پایداری یکدیگر گیلاس‌های مشروبشان را با هم نوشیدند و کارتر طی نطقی آتشین و حمایت‌آمیز، ایران را «جزیره ثبات خواند» و افسار این جزیره ثبات را در دستان با کفایت محمدرضا پهلوی دانست. نه ماه نگذشته از آن شب امواج انقلاب اسلامی آن‌چنان قوی بود که بنیانهای این جزیره ثبات را به زیر آب برد. امری که بخوبی ثابت کرد که گیلاس آن شب آنقدر به مغز کارتر گرما بخشیده بود که آنرا از کار افکنده بود و او خود نمی‌دانست که چه می‌گوید و در عالم مستی چیزی پرانده بود.
موتور انقلاب اسلامی در ایران آنچنان به کار افتاده بود که هیچکس را یارای پایداری در برابر آن نبود. محمدرضا وقتی بخود آمد که چاره‌ای جز فرار نیافت و شانزده روز از فرار او نگذشته، امام خمینی با استقبال جمعیتی بالغ بر ۴ میلیون ایرانی قدم در خاک وطن نهاد و در نطق تاریخی خویش حجت خویش با نظام پوسیده شاهنشاهی را تمام کرد و ده روز بعد انقلاب تمام ایران را فتح کرد و رژیم شاهنشاهی را برافکند و نظام جمهوری اسلامی را جایگزین آن گردید.
اهالی کاخ سفید انگشت بهت و حیرت از ناباوری پیروزی انقلاب ایران اسلامی به دهان می‌گزیدند و اما یارای هیچ کاریشان نبود. اما چرا یک کار می‌توانستند بکنند،‌ «توطئه، دسیسه، نیرنگ وتلاش براندازی نظام نوپای اسلامی».
شاه گریخته از ایران ابتدا به مصر رفت و در آنجا «انور سادات» از وی چونان پادشاهی که هنوز بر اریکه قدرت تکیه دارد استقبال نمود. هرچه از مدت اقامتش در مصر می‌گذشت بر تشویش و اضطرابش افزوده می‌شد. او گمان می‌برد که این بار نیز چون ۲۸ مرداد سال ۳۲ کودتایی در راه است تا دولت سقوط کند و او باز بر سریر قدرت تکیه زند. اما این بار تعلل امریکاییان و دیگر هم‌پیمانان غربیش و گذشت زمان او را ناامید می‌کرد و اندک اندک بر این باور استوار می‌ساخت که این بار دیگر تاریخ تکرار نخواهد شد.
شاه مفلوک مدتی به ملک حسن پادشاه مراکش پناه برد اما برخورد سرد وی او را بر آن داشت تا به حامی اصلی‌اش امریکا پناه برد.
او درخواست عزیمت به امریکا نمود اما کارشناسان سیاسی امریکا در یک برآورد سیاسی ـ اطلاعاتی در ۱۴ فوریه ۱۹۷۹- ۲۵ بهمن ۱۳۵۷- به اطلاع کارتر رساندند که پذیرش شاه از سوی کارتر مساویست با نابودی تمامی امیدهای بسیار کوچک باقی مانده در امریکا و واکنشهای تند انقلابیون ایرانی و تسخیر سفارت امریکا در تهران.
اجابت نکردن خواسته شاه از سوی دولت امریکا شاه را بدان حد از خفت کشاند که او را به یک «ناخدای سرگردان» flying duchman تبدیل نمود. ناخدای سرگردانی که بقول کيسینجر پس از سی و هفت سال خدمت به اربابان بانکی خود، بسان ناخدایی سرگردان بدنبال بندری برای پهلو گرفتن و پناه جستن بود اما کسی حاضر به یاریش نبود.
وضعیت شاه آنقدر رقت‌انگیز شده بود که موجب شد تا دوستان نزدیک وی که از قدرت فراوانی در هیأت حاکمه برخوردار بودند به‌ستوه آمده و به یاریش آیند.
«دیوید راکفلر» مالک «امپراتوری صهیونیستی راکفلرها» متشکل از شبکه‌ای از تراستها و کارتلهای مالی، بانکی، نفتی و صنعتی امریکا و دلال و کارگزار معروفش «هنری کيسینجر» و «جان مک کلوی» جبهه دوستان شاه را تشکیل می‌دادند. جبهه‌ای که از ۲۸ سپتامبر با فرستادن نامه‌ای از دفتر دیوید راکفلر به وزارت خارجه امریکا تشکیل شد. نامه‌ای که از دولت کارتر خواسته بود چون شاه بشدت بیمار است و امکانات معالجه سرطان غدد لنفاویش در مکزیک ـ محل اقامت جدید شاه ـ نیست باید به امریکا سفر کند. در ماه اکتبر این جبهه به کاخ سفید نیز نفوذ کرد و از میان نزدیکترین یاران جیمی کارتر نیز یارگیری نمود. او کسی نبود جز «زبیگنیو برژینسکی». برژینسکی همو بود که از سال ۱۹۷۲ به بعد و طی دوران فرمانداری کارتر بر ایالت جورجیا، وي را به عضویت در «کمیسیون سه جانبه» ـ این نهاد بین‌المللی وابسته به شورای روابط خارجی امریکا و یکی از دهها اهرم این شورا برای بسط حاکمیت امریکا بر دنیا است که در سال ۱۹۷۳ و با نظر و حمایت و هدایت دیوید راکفلر ریاست وقت شورا تشکیل شد ـ تشویق و دعوت نمود. پس از عضویت کارتر در آن نهاد برژینسکی سمت استادی وی در امور بین‌المللی را یافته و او را به جرگه شاگردان کلاس خویش وارد ساخت. چرا که برژینسکی مدیر «تحقیق کمیسیون سه جانبه» بود. این ارتباط چنان بود که در این دوران و بعدها کارتر از او به‌عنوان «استاد» یاد می‌کرد. برژینسکی در دوران کارتر به سمت «مشاور عالی امنیت ملی»، عالی‌ترین مقام امنیتی در کاخ‌سفید دست یافت. در مقابل جبهه راکفلر و کارگزارانش، کارتر و وزیر خارجه‌اش با تأسیس جبهه‌ای مخالف بنای اعتراض و مخالفت با ورود شاه به امریکا را نهادند.
کیسینجر تهدید کرد که اگر حکومت کارتر می‌خواهد از پشتیبانی آنها در مورد قرارداد محدود ساختن سلاحهای استراتژیک پیمان (سالت) برخوردار شود باید تقاضای مسافرت شاه را بپذیرد. در کنار وی، برژینسکی نیز پذیرفتن شاه از سوی امریکا را این چنین توجیه می‌نمود: «پذیرفتن شاه در امریکا یک امر اصولی و اخلاقی بود. من قویاً این نظر را دنبال می‌کردم که آنچه برای ما مطرح است پای‌بندي به تعهد برای پناه دادن به یک دوست قدیمی است. من می‌دانستم که سادات و ملک حسین و رهبران سعودی و سایر دوستان ما به دقت مراقب رفتار ما با شاه هستند و روش ما در برابر روش شاه در قضاوت خود آنان نسبت به ما نیز مؤثر واقع خواهد شد. بعلاوه من احساس می‌کردم که از نظر تاکتیکی ما نباید خود را در معرض تهدید و شانتاژ قرار دهیم و بر روی سنتهای سیاسی و اخلاقی خود معامله کنیم».
کارتر مخالف آن بود که شاه در امریکا تنیس‌بازی کند در حالیکه امریکاییها در تهران بخاطر او ربوده یا کشته شوند و یا سفارت امریکا اشغال شود و بسیاری از امکانات اطلاعاتی و امنیتی امریکا در تهران از بین برود. وي و کابینه‌اش در شرایطی دشوار و بحرانی گرفتار آمده بودند. از یکسو «گزینه» مصالح سیاسی و منافع ملی ایالات متحده قرار داشت و از دیگر سو «گزینش» پذیرش شاه توأم با جنگ روانی جناح «راکفلر ـ کیسینجر» در پوشش اخلاقی ـ انسانی که کارتر را در تنگنایی دشوار قرار داده بود.
در سویی منافع ملی و بین‌المللی امریکا قرار داشت و در دیگر سو حفظ اعتماد سایر دیکتاتورهای وابسته به امریکا. چه عدم پذیرش شاه از سوی دولت کارتر موجب دلسردی این دیکتاتورها از امریکا می‌گردید و آنان را در تداوم پیوند با آن دچار تردیدهای انکارناپذیر می‌نمود.
سرانجام کارتر از کاردار سفارت امریکا در تهران درخواست کرد تا نظر دولت بازرگان در مورد سفر شاه به امریکا را خواسته و آنان را نسبت به الزامات این سفر که صرفاً برای معالجه شاه می‌باشد روشن سازد. دولت موقت با بی‌تفاوتی نظر منفی نسبت به این سفر ابراز نمی‌دارد . تنها امریکاییان را از عواقب ناگوار و غیرقابل پیش‌بینی از خشم مردم انقلابی ایران بیم می‌دهد و تنها به این شرط بسنده می‌کند که شاه در مدت اقامت در امریکا و در طول معالجه خود از انجام هرگونه فعالیت سیاسی احتراز نماید.
امریکاییان چنین پنداشتند که قضیه خاتمه یافته، غافل از آنکه، کسی که زمام اصلی قدرت را در دست دارد نه دولت موقت که رهبر انقلاب است. اگر امریکاییان می‌دانستند که پذیرش شاه برایشان چقدر گران تمام می‌شود هیچگاه او را نمی‌پذیرفتند.
شیطان بزرگ
یک فروند هواپیمای «گلف استریم» در شب ۲۲ اکتبر ۱۹۷۹-۳۰ مهر ۱۳۵۸- به آرامی در فرودگاه «لاگاریا» در نیویورک فرود آمد. این هواپیما حامل محمدرضا و فرح پهلوی شاه و ملکه فراری ایران و گروه کوچکی از اعضای خانواده و همراهانشان بود. جیمی کارتر رئیس جمهور امریکا، ساعاتی قبل، ورود محمدرضا شاه پهلوی به امریکا را برای معالجات پزشکی تصویب کرده بود. این تصمیم بسیار مهم مستقیماً آغازگر عصر جدیدی در روابط ایران و امریکا بود. عصری که ساختار «گرگ و میشی» رابطه امریکا و ایران را برهم زده و آنرا به تقابلی رویاروی کشاند که موجب حقارت و شکست بزرگ ابرقدرت غرب گردید. شکستگی بزرگ که از زمان جنگ ویتنام و شکست خفت بار امریکا در سال ۱۹۷۳ بی‌سابقه می‌نمود.
دو روز پس از ورود شاه به امریکا، رهبر کبیر انقلاب در نخستین موضعگیری و در واکنش بدین سفر فرمودند: «اخیراً هم که شاه رفته امریکا و پذیرفتند او را منتهی به اسم اینکه سرطان دارد و انشاءالله صحیح باشد منتهی… پس پولهای ما چه می‌شود، خوب او بمیرد پولهای ما چه می‌شود؟»
اشتباه سیاسی امریکا به پذیرش شاه محدود نماند. در اول ماه اکتبر سناتور «هنری جکسون» از حامیان دیرینه شاه به انقلاب اسلامی ایران و رهبران آن حمله کرد. روز دهم آبان امام خمینی در پیامی به مناسبت سیزده آبان ۵۷ قاطعانه خواستار استرداد شاه به ایران گردید و در آخر فرمودند « هرچه فریاد دارید بر سر امریکا بکشید ».
با الهام از مواضع رهبر انقلاب تقاضای استرداد شاه در تظاهرات عمومی مردم مطرح گردید و تظاهراتی در مقابل سفارت امریکا صورت گرفت. روز دهم آبان «بازرگان» نخست‌وزیر و «ابراهیم یزدی» وزیر امور خارجه و «مصطفی چمران» وزیر دفاع برای شرکت در جشن استقلال انقلاب الجزایر به آن کشور عزیمت نمودند. برژینسکی نیز که در الجزایر اقامت داشت ملاقاتی با هیئت ایرانی انجام داد. این اشتباه سوم امریکا بود. دیدار الجزایر سوءظن نسبت به امریکا را عمیق‌تر کرد و حیات سیاسی لیبرالها و سازشکاران را کوتاهتر. روند تقابل ایران و امریکا که پس از انقلاب با پذیرش شاه از سوی امریکا کلید خورده بود اینک با رسوایی الجزیره که به مثابه کبریتی درانبار باروت بود موجب انفجار خشم انقلابی مردم ایران بر علیه امریکا گردید. پذیرش شاه از سوی امریکا مردم ایران را به این باور رسانده بود که توطئه‌ای دیگر از جنس کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ در شرف تکوین است.
روز ۱۰ آبان ۵۸ / اول نوامبر ۱۹۷۹ تظاهرات عظیمی همراه با شور ضد امریکایی شدید در تهران انجام شد حدود دو میلیون نفر تظاهرکننده خشمگین، شعار «مرگ بر امریکا» سردادند و به سخنرانی‌های آتشین در تقبیح امریکا به دلیل پناه دادن به «شاه جنایتکار» گوش دادند. آن شب تلویزیون ملی ایران تصاویری از «برژینسکی» در حالیکه با هیأت ایرانی دست می‌داد را نشان داد. حال دیگر کبریت روشن در میان انبار باروت افتاده بود.
شکست هیمنه
ساعت ۱۰ صبح روز ۱۳ آبان ۵۸ است. خیابان طالقانی وضع عادی خود را دارد. مردم در سراسر خیابان مشغول رفت و آمد هستند. اتومبیلها با سرعت با سروصدا عبور می‌کنند. فروشگاهها و شرکتها بازند و کارکنان آنها سرگرم کارهای روزمره خود هستند. همه چیز درست مثل روزهای قبلی است. ساعت ۱۱ صبح است؛ گروهی نزدیک به ۴۰۰ نفر در حالیکه خیابان طالقانی را طی می‌کنند به سوی سفارت امریکا در حرکتند. هنگامی که به مقابل آن می‌رسند در یک لحظه از در و دیوار سفارت بالا می‌روند و به درون محوطه سفارت می‌پرند . مردم ‌ها‌ج و واج به این صحنه نگاه می‌کنند و همه از خود می‌پرسند چه شده است؟ خیابان بند می‌آید، جوانها تند و تیز یکی پس از دیگری از گوشه و کنار سفارت به داخل می‌روند. حالا هرکدامشان بازوبندی به دست و عکس امام را به سینه دارند. مدتی نمی‌گذرد در حالیکه باران رحمت از آسمان تهران شروع به بارش کرده خبر در همه شهر می‌پیچد «سفارت امریکا تسخير شده». سفارت به اشغال دانشجویان درآمد و اولین اطلاعیه رسمی آنها به نام «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» ساعت یک بعد از ظهر از رادیو پخش شد. آنها در اولین اطلاعیه خود سفارت امریکا را «سفارت جاسوسی» خواندند و اعلام کردند: « ما به پیروی از موضع قاطعانه امام در مقابل امریکای جهانخوار و به منظور اعتراض به دسیسه‌های امپریالیستی و صهیونیستی، سفارت جاسوسی امریکا را در تهران به تصرف درآوردیم تا اعتراض خویش به گوش جهانیان برسانیم». پس از پخش این اطلاعیه مردم از جریان حمله به سفارت امریکا باخبر شدند و فوراً برای پشتیبانی از اقدام دانشجویان به مقابل سفارت امریکا سرازیر گردیدند و در حالیکه شعار می‌دادند «نه سازش نه تسلیم، نبرد با امریکا» عمل دانشجویان را تأیید کردند.
تسخير لانه جاسوسی پس از ۳ ساعت تیراندازی و مقاومت از طرف تفنگداران امریکایی مستقر در سفارت با دانشجویان حاصل آمد و جاسوسان امریکایی به گروگان گرفته شدند. پس از تسخیر لانه جاسوسی بعد از ظهر همان روز، امریکا نگرانی خود را از عدم امنیت مالی و جانی کارمندان امریکایی سفارت ابراز داشت.
مبارزه بی‌امان ملت ایران با استکبار جهانی به سرکردگی امریکا و تکیه بر سیاست «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» ارتباط تنگاتنگی با ظهور روحیه‌ای عارفانه در ملت قرار داشت که در نتیجه آن هر کار سیاسی و مبارزاتی و اجتماعی عبادت محسوب می‌شود. اشغال لانه جاسوسی فریاد اعتراضی بود بر علیه شیطان بزرگ و علیه نیروهای لیبرال و ملی‌گرایاني که در داخل کشور آگاهانه در پی رجعتی دوباره به امپریالیسم آمریکا بودند.
تسخير سفارت جاسوسی امریکا با حمایتهای بی شائبه رهبری انقلاب و مردم انقلابی ایران توأمان بود. این چنین بود که بحران ۴۴۴ روزه کاخ سفید کلید خورد و سرانجام سرنگونی کارتر را به ارمغان آورد.
بازتاب یک شکست
فتح سفارت امریکا در تهران مانند بمبی سیاسی در دنیا عمل کرد و بر صدر اخبار سیاسی جهان نشست. امریکا تحقیر شده بود و بدتر آنکه چاره‌ای به نظرش نمی‌رسید.
زین پس دو جناح با دو خط مشی متفاوت در اتاق بیضی کاخ سفید رودرروی یکدیگر قرار گرفتند. «خط‌مشی شدت عمل» توأم با برخورد نظامی به رهبری «برژینسکی» و «خط مشی مسالمت‌آمیز» به رهبری «سایروس ونس» وزیر امور خارجه. کارتر در این میان جانب ونس را گرفت.
در بیست و دوم آبان ۵۸ جلسه « شورای امنیت سازمان ملل متحد » بنابر اصرار و پافشاری امریکا در ساعت ۱۰:۴۳ بوقت نیویورک تشکیل گردید.
«مک‌ هنری» نماینده وقت امریکا در شورای امنیت دعاوی قبل خود را علیه ایران تکرار نموده ـ مبنی بر تحریم سیاسی ـ اقتصادی ایران در ۵ بند ـ و از شورا تقاضا کرد که برای حفظ صلح بین‌المللی قطعنامه مورد درخواست امریکا مبنی بر تحریم اقتصادی ایران را به تصویب برساند.
در همان جلسه نمایندگان برخی از کشورها قطعنامه مورد تقضای امریکا را علیه ایران مردود دانسته و خاطرنشان ساختند که ایران هیچ اقدامی بر علیه صلح و امنیت بین‌المللی مرتکب نشده است. و اضافه کردند که هر نوع تصمیم شورا در این مورد علیه ایران نوعی دخالت در تحولات سیاسی آن سرزمین خواهد بود و ناقض حق تصمیم‌گیری مردم ایران است که در منشور ملل متحد پیش‌بینی شده است. آن شب یکی از جلسات بسیار شورانگیز شورای امنیت در جریان بود و به درازا کشید. پس از بحثها و تبادل نظرها نمایندگان انگلیس، نروژ، پرتقال و فرانسه حمایت خود را از قطعنامه امریکا اعلام داشتند، بنگلادش و مکزیک به این قطعنامه رأی ممتنع دادند و آلمان شرقی با آن به مخالفت برخاست و در نهایت شوروی با استفاده از «حق وتوی» خویش آن را به در بایگانی شورای امنیت دفن کرد. ولی از فردای آن روز برخی از دولتها به سرکردگی امریکا قطعنامه تصویب نشده را به اجرا گذاردند و حسب دستور کارتر کلیه نقدینه‌های ایران در بانکهای امریکا و شعبات آن در اروپا مسدود گردید و محاصره اقتصادی در نهایت شدت جریان یافت.