لحظه به لحظه با عمليات پنجه عقاب

لحظه به لحظه با عمليات پنجه عقاب

واشنگتن دی سی، ۱۱آوریل ۱۹۸۰ (۲۲فروردین ۱۳۵۹) جلسه با سخنان جیمی کارتر آغاز شد : «آقایان ، مایلم بدانید که من به طور جدی پیگیر نجات گروگان ها هستم».
همیلتون جردن ، رئیس ستاد کارکنان کاخ سفید ، بلافاصله فهمید رئیس جمهور تصمیم خود را گرفته است. برنامه ریزی و تمرین برای عملیات نجات، پنج ماه کاملاً مخفی نگه داشته شده بود اما تا به حال همیشه به عنوان آخرین گزینه مد نظر بود. از زمان تسخیر سفارت در ۴ نوامبر، کاخ سفید از هیچ تلاشی دریغ نکرده بود. همانطور که رئیس جمهور لیستی از سئوالات در مورد جزئیات عملیات را مطرح می کرد، دستیارانش دانستند وی در ذهن خود از خط قرمز عبور کرده است. از خویشتنداری او بوی ضعف و بی تصمیمی به مشام می رسید. در پنج ماه گذشته سه دور مذاکره در محل های مخفی با مقامات ایرانی انجام شده بود که باعث شد هر بار حکومت آمریکا ابله تر بنظر برسد. محبوبیت دولت سقوطی شیرجه وار پیدا کرد و حتی دوستان سینه چاک دولت هم خواستار اقدامی فوری شدند.
دانیل کرین، نماینده کنگره گفته بود: «من به کارتر اصرار کرده ام که ناو هواپیمابر آمریکایی را به خلیج فارس بفرستد تا نشان دهد عمو سام جدی است.»
جان کانالی، نامزد ریاست جمهوری حزب جمهوری خواه:«اشغال سفارت باید با عکس العمل شدید دولت آمریکا روبرو شود حتی اگر به تحریم نفتی ایران منجر شود. ما باید هر چه زودتر تصمیم بگیریم… واشنگتن نباید اجازه دهد مورد مسخره و استهزاء قرار بگیرد.» کاسه صبر جیمی کارتر لبریز شده بود. او رسماً به ایران و تمام دنیا اعلام کرده بود: مهمانی تمام شده است!
ماموریت که در ابتدا کاملاً نامعقول بنظر می رسید به تدریج عملی جلوه کرد. این عملیات دو روزه با جابجایی بسیار زیاد یگان ها و یک اتاق فوق العاده کوچک برای فرماندهی، یکی از ماجراجویانه ترین عملیات ها در تاریخ نظامی آمریکا بود.
«پنجه عقاب»، این نام عملیات نجات بود. سه هواپیمای ام سی-۱۳۰ حامل نیروها و سه هواپیمای ئی سی-۱۳۰ حامل سوخت، جزیره مصیره در سواحل شیخ نشین عمان را ترک و به سوی ایران پرواز خواهند کرد. در محلی در صحرای طبس که «کویر یک» نامیده می شود فرود می آیند و در آنجا منتظر هشت هلی کوپتر ديگر می مانند. هلی کوپتر ها از عرشه ناو اتمی نیمیتز که در دریای عمان لنگر انداخته، در چهار دسته دوتایی و با مسیرهای متفاوت پرواز می کنند و تقریباً ۳۰ دقیقه پس از فرود آخرین هواپیما وارد کویر می شوند. هلیکوپترها به محض فرود، سوختگیری می کنند و نیروی یورش ۱۱۸ نفری را سوار خواهند کرد. حداقل هلی کوپتر مورد نیاز شش تاست. هواپیماها به مصیره بازمی گردند و هلی کوپترها عازم مخفیگاه بعدی می شوند. آنها باید یک ساعت قبل از روشن شدن هوا در محل مورد نظر باشند. این محل جایی در نزدیکی شهر گرمسار است. آنجا دو مامور وزارت دفاع که از قبل به تهران رفته اند، نیروها را به مخفیگاه خود می رسانند. نیروهای دلتا به فرماندهی سرهنگ چارلی بکویث، تمام روز را در این مخفیگاه سر می کنند. با تاریک شدن هوا، آنها به انباری در نزدیکی تهران منتقل می شوند. نیروها به سه دسته قرمز، آبی و سفید تقسیم بندی شده اند. شش کامیون در ساعت بیست و سی دقیقه، آنها را به داخل تهران خواهد برد. در پاسگاه شریف آباد همیشه یک ایست و بازرسی هست. چنانچه مشکلی پیش بیاید، دلتا باید مامورین ایرانی را دستگیر کرده و با خود ببرد. یک تیم یورش ۱۳ نفره سوار بر یک فولکس واگن استیشن، مأموریت دارد به ساختمان وزارت خارجه حمله کرده و سه گروگانی را که آنجا نگهداری می شوند، آزاد کند. ساعت ۱۱ و نیم یک تیم، با اسلحه کالیبر۲۲ مجهز به صداخفه کن، باید نگهبانان خیابان روزولت را از پادرآورده و دو پست نگهبانی واقع در این خیابان را تصرف کنند. در این زمان کامیونها خود را به خیابان روزولت ( مفتح ) رسانده و نیروها بی سر و صدا از دیوار سفارت بالا می روند و وارد محوطه آن می شوند. قرمزها که ۴۰ نفرند، باید بخش غربی محوطه را تصرف کنند، نگهبان ها را از پای دربیاورند و هر گروگانی را که در محل سکونت کارمندان و معاون سفیر است، آزاد کنند. وظیفه کشتن نگهبان های محل پارکینگ و مرکز برق هم با قرمزهاست. آبی ها هم ۴۰ نفر هستند. شرق سفارت با آنهاست. آنها باید گروگانهای مستقر در محل اقامت سفیر، انبار و دفتر سفیر را آزاد کنند. سفیدها با ۱۳ نفر مسئول تامین امنیت خیابان روزولت و ایجاد پوشش آتش برای عقب نشینی قرمزها و آبی ها به سوی ورزشگاه امجدیه که در مجاورت سفارت است، می باشند. این عملیات از زمان ورود به سفارت ۴۵ دقیقه طول می کشد. در این زمان هلی کوپترهای مخفی شده در تپه های اطراف گرمسار، خود را به محل می رسانند. نگهبانان برای جلوگیری از فرود هلی کوپتر در محوطه سفارت، تیرک هایی نصب کرده اند. این تیرک ها باید سریعاً برداشته شوند. اگر این کار با موفقیت انجام شود، هلی کوپترها در همین محل نیروها و گروگان ها را سوار خواهند کرد. در غیر این صورت گروگان ها به استادیوم برده شده و آنجا سوار خواهند شد.
البته بدون شک گروگان ها نمی توانند از دیوار مرتفع سفارت بالا بروند. ماموریت نیروی تخریب دلتا، انفجار دیوار است.
درست هم زمان با آغاز عملیات در سفارت، سفیدها هم در وزارت خارجه وارد عمل می شوند. آنها باید از پنجره های طبقه سوم وارد ساختمان شده، تمام نگهبانان را از بین برده و سه گروگان مورد نظر را آزاد کنند. یک هلی کوپتر در محلی اطراف ساختمان که شبیه پارک است، آنها را سوار خواهد کرد.
در حالیکه نیروهای دلتا در تهران مشغول عملیات برق آسای خود هستند، یک گروه رنجر با هواپیما در فرودگاه منظریه – بین تهران و قم- فرود می آیند و کنترل فرودگاه را در دست می گیرند. مقصد همه هلی کوپترها منظریه است. البته هلی کوپترهایی که در سفارت عمل می کنند، قبل از ترک محل باید با موشک های خود تمام ساختمان های سفارت را با خاک یکسان کنند. این شاید آسان ترین مرحله عملیات باشد.
در منظریه تمام نیروها اعم از راننده ها، مترجمین، خلبان های هلی کوپتر، خدمه، مامورین وزارت دفاع، تیم های یورش و البته گروگان ها سوار هواپیماهای استارلیفتر سی۱۴۱ شده و ایران را ترک می کنند. رنجرها هم پس از نابودی منظریه ایران را ترک خواهند کرد.
البته این طرح اصلی عملیات پنجه عقاب است. سناریوهای موازی برای مواجهه با موقعیت های مختلف هم پیش بینی شده است. کارتر و برژینسکی لبخند رضایت آمیزی می زنند. مو لای درز این طرح نمی رود.
چارلی بکویث، از آنهایی نبود که پشت میزش نشسته باشد و درجه هایش را برایش آورده باشند. او در ویتنام جنگیده بود و برای هر ترفیع کلی ویتنامی را راهی آن دنیا کرده بود. یک بار هم خودش تا آستانه مرگ رفت ولی گویا تقدیر او را برای چنین روزهایی نگاه داشته بود. تجربه ویتنام به بکویث نشان داد، ارتش آمریکا ضعف های زیادی دارد. چارلی یک سال در نیروهای ویژه هوابرد انگلیس آموزش دید و فهمید آموزش های ویژه ارتش کشورش چقدر بچگانه بوده اند، چرا که او با تمام تجربیاتش در آنجا مثل یک نیروی عادی بود. او طرح تشکیل نیروی دلتا را ارائه کرد و سال ها برای آن دوید و جنگید تا بالاخره موفق شد.
نیروهای دلتا زبده ترین نظامیان بودند. در هر فراخوان شاید کمتر از ۱۰ نفر انتخاب می شدند. آموزش ها وحشتناک بود. خیلی ها جا می زدند. فرد متقاضی ورود به دلتا باید از خوان های زیادی عبور می کرد. فقط آمادگی بدنی مهم و تخصص های ویژه مهم نبود. ذهن شاید مهم تر بود. سوال های عجیب و غریب طرح می شد. سوال هایی که هیچکس جواب آنها را نمی دانست. فقط می خواستند واکنش فرد را ارزیابی کنند.
چهارم نوامبر ۱۹۷۹ (۱۳ آبان ۱۳۵۸)؛ چارلی و نیروهایش در پایگاه استوارت مشغول استراحت هستند. چند روز بود که استراحت نکرده بودند. صبح زود بود که یکی از افسران دلتا، تلفنی خبر مهمی را به فرمانده اش داد؛ «رئیس فکر کردم که مایل به شنیدن این خبر باشی که سفارت آمریکا در ایران اشغال شده و تمام کارمندان آن گروگان گرفته شده اند.» چارلی هیجان زده شد. این می توانست اولین عملیات دلتا و باعث افتخار او باشد. آیا او به قهرمان آمریکا تبدیل می شد؟ وقتی برای تشکیل دلتا راهي اتاق های ستاد ارتش و پنتاگون بود، عکس های زیادی از فرماندهان آمریکایی دیده بود که با افتخار در راهروها و اتاق فرماندهان نصب شده بودند. بنظرش رسید، در آینده نزدیک عکس او هم می تواند به این مجموعه اضافه شود.
تصرف سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام شوک عجیبی به مقامات کاخ سفید وارد کرد. آنها مثل مار زخم خورده بودند. در کوران جنگ سرد، این یک شکست واقعی بود. چه باید می کردند؟ اولین راه حل تهدید و تشویق بود؛ چماق و هویج.
برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر، ژست آشتی جویانه گرفت و گفت: «کشور ایران با در نظر گرفتن موقعیت جغرافیایی و سیاسی آن از بسیاری جهات همیشه در معرض مخاطره است و به خاطر روابط نزدیک دوستانه آمریکا بوده که ایران توانسته استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ کند.»
کارتر فروردین ۱۳۵۹ در نامه ای محرمانه، خطاب به امام خمینی چنین نوشت: «ما آماده پذیرش حقایق جدید که مولود انقلاب ایران است می باشیم. این امر همچنان هدف و آرزوی ما است، زیرا من تصور می کنم ما هدف واحدی را که صلح جهان و برقراری عدالت برای همه ملل است تعقیب می کنیم.»
البته همان زمان که کارتر نامه می نوشت و نمایندگانش با قطب زاده مشغول مذاکره بودند، نیروهای دلتا در پایگاه خود مشغول تمرینات سخت و فشرده بودند. سفارت در پایگاه استاکید شبیه سازی شده بود. آنقدر تمرین کرده بودند که دیگر چشم بسته هم می توانستند عملیات را انجام بدهند. آنها حداقل صد بار سفارت شبیه سازی شده را تسخیر کرده بودند. مهارتشان در تیراندازی شبانه، چند فرمانده بلند پایه ای را که از این طرح کاملاً سری مطلع بودند، متعجب کرده بود.
امام دستور علنی شدن نامه کارتر را داد. دیگر آبرویی برای کاخ سفید نمانده بود. تنها راه فرار از اتهام بزدلی، عملیات نجات بود. چشم امید کارتر به چارلی و نیروهایش بود. آنها در تمرینات عالی و بی نقص بودند. چیزی به روز موعود نمانده بود. کارتر کم کم به فکر متن سخنرانی فاتحانه خودش هم بود. این عملیات می تواند نام او را در ردیف رئیس جمهورهايی مانند آبرهام لینکلن و جفرسون قرار دهد.
از ۲۵ تا ۲۷ مارس – ۵ تا ۷ فروردین- آخرین تمرین بصورت کامل انجام شد. با پرواز در مسافت های واقعی، سوختگیری و تمام جزئیات. چهار روز بعد یک هواپیمای کوچک با دستور کاخ سفید راهی ایران شد. هواپیما در کویر یک فرود آمد. سه سرنشین آن اوضاع را بررسی کردند، تعداد زیادی عکس گرفتند و مقداری از خاک منطقه را هم با خود آوردند. میزان تحمل زمین منطقه آزمایش شد. مشکلی نبود. کویر طبس می توانست سنگینی هواپیماهای حامل سوخت را تحمل کند.
آنها چراغ های مخصوصی هم در منطقه کار گذاشتند. این چراغ ها کنترل از راه دور بودند. وقتی هواپیماها به چند کیلومتری محل می رسیدند، آنها با سیستمی که برایشان طراحی شده بود فعال می شدند و محل فرود را مشخص می کردند. چهار نفر از بهترین نیروهای دلتا انتخاب و آموزش های ویژه دیدند. رسم و رسوم ایرانی ها، خیابا نهای تهران، کمی فارسی، سیستم پولی ایران، زندگی مخفیانه و هر چیز دیگری که لازم بود. بهترین مربی ها گردآمده بودند. کسانی که قبلاً زندگی در ایران را تجربه کرده بودند. یکی از آنها متولد تهران بود و فارسی را مانند زبان مادری اش حرف می زد. آنها راهی تهران شدند و به «باب» – اسم مستعار افسر سیا در تهران- پیوستند. کوچک ترین اتفاقات در تهران و اطراف سفارت بطور منظم گزارش می شد. سفارتخانه کشورهای دوست آمریکا نیز بیکار نبودند. آنها هم گزارش های خود را می فرستادند. گزارش ها هر روز تجمیع و تحلیل می شد. گزارش های تلویزیونی از تهران هم خیلی مفید بودند. تقریباً هر روز مقابل سفارت تظاهرات بود. تعداد نگهبان ها، اسلحه آنها، پراکندگی شان و… مشخص بود. جوان هایی با تفنگ هایی مثل ژ-۳ و حداکثر مسلسل های یوزی، بنظر نمی رسید آنها حرفه ای باشند. همه چیز تحت نظر بود.
باب به آمریکا بازگشت. با بکویث دیدار کرد و آخرین بررسی ها انجام شد. او دوباره به تهران رفت.
یکشنبه ۲۰ آوریل (۳۱ فروردین) نیروهای دلتا به پایگاه پاپ منتقل شدند. در آنجا دو تیمسار ایرانی که بعد از انقلاب فرار کرده بودند به آنها پیوستند. چارلی در توانایی آنها شک داشت اما ممکن بود در تهران بدردشان بخورند. چارلی به آنها دو کلت کمری مگنوم۳۵۷ داد. نیروها براه افتادند. شب هنگام، در فرانکفورت فرود آمدند. ۱۳ نیروی ویژه آلمانی به آنها پیوستند. آنها همان نیروهای سفید بودند که باید به وزارت خارجه یورش می بردند. فرمانده آنها دوست چارلی بود. آلمانی ها هم با استفاده از ساختمانی مشابه، بارها تمرین کرده و کاملاً آماده بودند.
اکنون تیم ۱۳۲ نفری کامل بود. دو تیمسار ایرانی، ۱۲ راننده، ۱۲ مترجم، تیم ۱۳ نفره ضربت آلمان غربی و نیروهای دلتا. مقصد مصر بود. ۱۲ نفر از ستاد فرماندهی عملیات در مصر می ماندند و ۱۲۰ نفر راهی ایران می شدند.
دوشنبه نیروها وارد وادی قنا در مصر شدند. آن شب هم بیکار ننشستند و سلاح هایشان را آزمایش کردند. همان شب یک آشپز سفارت آزاد شد. او اطلاعات با ارزشی داشت. یک مامور سیا در هواپیما او را همراهی کرد و سئوالات لازم را پرسید. با اطلاعات جدید، عملیات تغییراتی جزئی کرد. بخت با دلتا یار بود.
پیش از عزیمت همه هیجان زده بودند. سرگرد اسنافی روی سکویی رفت و عباراتی از جلد یکم اسماعیل نبی را قرائت کرد: «در آنجا یک پهلوان ظاهر شد…به نام جالوت… نیزه اش همچون میل بافتنی بود… و داود گفت: خدایی که مرا از پنجه خرس نجات داد، از دست این دشمن فلسطینی هم نجات خواهد داد… سنگی برداشت و پرتاب کرد. سنگ بر پیشانی جالوت خورد و او با صورت به زمین افتاد.»
بعد باکشات – معاون چارلی- مشغول خواندن سرود «خدا آمریکا را حفظ کند» شد. همه همراهی کردند. صدایشان در سوله طنین انداخت. روانشناس گروه رو به چارلی کرد و گفت: روحیه آنها خیلی خوب است. بهتر از همیشه.
ساعت ۱۴ هواپیماها در مصیره به زمین نشستند. کمتر از سه ساعت بعد نیروها آماده پرواز به ایران بودند. لباس های مخصوص را پوشیدند. شلوارهای لی وایز پوشیدند، کت های مشکی و پوتین هایی که واکس نداشت. روی شانه راست کت آنها یک پرچم آمریکا دوخته شده بود. فعلاً با نواری پنهان شده بود. با رسیدن به سفارت نوارها کنده می شدند. افراد کلاهی سورمه ای رنگ هم بر سر داشتند. هیچکس درجه نداشت.
۲۴ آوریل ۱۹۸۰ (۴ اردیبهشت) ساعت ۱۸ اولین هواپیمای ام سی-۱۳۰ اوج گرفت. بکویث و نیروهای آبی سوار آن بودند. ارتفاع آنها بر فراز دریای عمان چند صد هزار پا بود. وقتی وارد حریم ایران شدند، ارتفاع به ۴۰۰ پا رسید. هواپیما حرکت های مارپیچ می کرد تا راداری موفق به رهگیری آن نشود. پنج هواپیمای دیگر، یک ساعت بعد پرواز می کردند. هواپیما به نیمه راه رسیده بود که به چارلی خبر دادند، هلی کوپترها هم از ناو بلند شده اند. هلی کوپترها را رنگ قهوه ای زده و روی بدنه شان پرچم ایران را کشیده بودند.
اولین هواپیما قبل از ساعت ۲۲ در کویر یک فرود آمد. نیروهای تامین بسرعت پیاده شدند و موضع گرفتند. چند دقیقه ای نگذشته بود که سر و کله یک اتوبوس پیدا شد. نیروها شروع به شلیک کردند. اتوبوس ایستاد و محاصره شد. مسافران پیاده و بدقت تفتیش شدند. اغلب پیر و بچه بودند. بشدت هراسان و متعجب بودند. کمی بعد یک کامیون حمل سوخت هم سر رسید. یکی از نیروها با سلاح ضد تانک، آن را هدف گرفت و منفجرش کرد. تانکر در آتش می سوخت و کویر را روشن کرده بود.
دومین هواپیما هم رسید. باکشات و قرمزها در آن بودند. وقتی تانکر در حال سوختن را دید، قهقهه زد. چارلی گفت: به جنگ جهانی سوم خوش آمدید!
بقیه هواپیماها هم رسیدند. حالا نوبت هلی کوپترها بود. آنها باید ۳۰ دقیقه بعد می آمدند.
چشم چارلی به یکی از تیمسارهای ایرانی افتاد. جلد کلتش خالی بود. چارلی سرش داد کشید که کلتت کجاست؟ تیمسار گفت؛ موقع پیاده شدن از هواپیما گمش کرده است. چارلی عصبانی بود. فهمید او با دیدن آتش در کویر ترسیده و اسلحه اش را پرت کرده. چارلی تا جایی که می توانست او را تحقیر کرد و به او گفت اندازه یک سرباز عادی هم لیاقت ندارد تا چه برسد به یک ژنرال! فرمانده دلتا تصمیم گرفت او را در ایران جا بگذارد چرا که بنظرش وجودش بی فایده بود. هلی کوپترها دیر کرده بودند. آنها با یک ساعت و نیم تاخیر رسیدند. دیگر چارلی مطمئن بود قبل از طلوع آفتاب به پايگاه بعدي نمی رسند. هلی کوپترهای ۵ و ۶ هرگز نیامدند. آنها به توفان شن خورده بودند. خلبانان به چارلی توضیح دادند که از جهنم گذشته اند. عجیب بنظر می رسید چون ماه ها هواشناسی بطور دقیق روی اوضاع جوی منطقه کار کرده بود. وقت زیادی نبود. هلی کوپترها مشغول سوختگیری مجدد شدند. نیروها هم بترتیب وارد آنها می شدند. در همین اوضاع بود که به چارلی خبر رسید یک هلی کوپتر قابل پرواز نیست و مشکل پیدا کرده است. این دیگر برای دلتا کابوس بود. با پنج هلی کوپتر عملیات غیر ممکن بود. چارلی با خود فکر کرد ۲۰ نفر را نمی برد و عملیات را ادامه می دهد. اما آیا ممکن بود؟
با مصر تماس گرفته شد. فرماندهی مصر می خواست عملیات انجام شود. چارلی درخواست آنها را رد کرد. او معتقد بود ادامه عملیات فاجعه آمیز است. عملیات شکست خورده بود. چارلی دستور عقب نشینی را صادر کرد. ولوله ای برپا شده بود. هر کسی به سمتی می دوید. قرار شد نیروها با هواپیماها برگردند و هلی کوپترها منفجر شوند. گرد و غبار شدید حاصل از توفان و موتورهای هواپیماها و ملخ هلی کوپترها، منطقه را فرا گرفته بود و دید را محدود کرده بود. ناگهان انفجاری مهیب رخ داد. یکی از هلی کوپترها با هواپیمای حامل سوخت برخورد کرده و منفجر شد. اندکی بعد هواپیما هم در آتش غرق شد. همه به فکر نجات جان خودشان بودند. ساعت تقریباً سه نیمه شب بود. نیروها سوار هواپیماها شدند و دلتا پس از ۵ ساعت کویر یک را ترک کرد. هلی کوپترها جا مانده بودند و معلوم نبود چند نفر کشته شده اند.
همیلتون در رابطه با آنچه در لحظه دریافت خبر برخورد هلیکوپتر و هواپیما در طبس در کاخ سفید گذشت می گوید: «کارتر گوشی را برداشت و گفت: «دیوید (جونز) چه خبر؟» ما حرفهای جونز را نمی شنیدیم. ولی حالت چهره کارتر و پریدگی رنگ او نشان می داد که خبرهای بدی می شنود. کارتر لحظه ای چشمانش را بست و در حالیکه به زحمت آب دهانش را قورت می داد پرسید «آیا کسی هم مرده است؟» همه ما به دهان او زل زده بودیم. چند ثانیه بعد گفت: «می فهمم… می فهمم» و گوشی تلفن را گذاشت. هیچ کس سئوال نکرد تا اینکه خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: «مصیبت تازه ای پیش آمده. یکی از هلیکوپترها به یک هواپیمای سی ۱۳۰ خورده و آتش گرفته و احتمالاً چند نفری هم کشته شده اند.» هامیلتون جوردن در کتاب خود -بحران- می نویسد: «تصور اینکه گروهی از داوطلبان نجات گروگانها، خود جان باخته و به خاک هلاکت افتاده اند، چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی می کرد. از اطاق کابینه بیرون آمدم تا کمی در هوای آزاد قسمت جنوبی کاخ قدم بزنم و افکار خود را منظم کنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم و به دستشویی خصوصی رئیس جمهور رفتم. هلیکوپترها، هلیکوپترهای لعنتی! چیزی که قرار است آمریکا بهترین سازنده اش باشد! بهترین وسیله مکانیکی ما چنین از آب درآمده است… برای من جای تعجب بود و معنی اش را نمی فهمیدم…»
آفتاب طلوع کرده بود که یگان دلتا به جزیره مصیره رسید. از حلقه گل خبری نبود. چارلی بیشتر مسیر بازگشت را گریه کرد. آنها باعث شرمساری و سرافکندگی آمریکا شده بودند.
در مصیره نیروها بارها شمارش شدند و مشخص شد، هشت نفر کشته شده اند. جا ماندن جنازه ها هم افتضاح کمی نبود. خیلی از نیروها هم وسایل و تجهیزات خود را از ترس جا گذاشته بودند. دلتا از آنجا راهی مصر و سپس آمریکا شد. کسی منتظر آنها نبود. هر کسی به گوشه ای خزید. از فرماندهی ارتش با فرمانده عملیات پنجه عقاب تماس گرفتند. او باید خود را برای رویارویی با رسانه ها آماده می کرد. کارتر قربانی شماره یک این افتضاح تمام عیار بود و حالا بکویث را به مسلخ رسانه ها می فرستاد. کارتر می خواست کمی خودش را جمع و جور کند. دستور داد نسخه ای از سخنرانی کندی در زمان شکست خلیج خوکها را برایش بیاورند. او در سخنرانی اش دوباره به ایران تاخت و هرگز نفهمید چرا پنجه عقاب در کویر شکست. گروگان ها تقسیم شده و به شهرهای مختلف فرستاده شدند و با این کار عملیاتی دیگر عملاً غیرممکن شد.
راز شکست عملیات پنجه عقاب را باید در این سخنان امام راحل جست: «روی حساب قدرت های مادی، قدرت های آنها میلیون ها برابر شما بود. شما نباید روی حساب دنیایی، غلبه کنید. آنها باید با یک یورش شما را از بین ببرند. لکن همه حسابهایی که حسابگرها می کردند، باطل شد. پیروزی موافق با هیچ حسابی نبود… این حساب معنوی است نه حساب مادی.»
این معیارها جایی در حساب و کتاب و طرح های دقیق کاخ سفید و دلتا نداشت.
ـــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱- افتضاح کویر یک، هفته نامه آتلانتیک، مارک بودن
۲- نیروی دلتا، چارلی بکویث، ترجمه فاضل زرندی، نشر امیرکبیر
۳- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، نگرشی بر ماجرای طبس