ماجراي فرار هاليوودي 6 گروگان آمريكايي از ايران

ماجراي فرار هاليوودي 6 گروگان آمريكايي از ايران

 متن زير به عملیات سازمان جاسوسی آمریکا در سال 1980 برای نفوذ به ایران و خارج ساختن شش تن از کارمندان سفارت خود(که توانسته بودند در گیرودار تسخیر لانه جاسوسی به‌دست دانشجویان پیرو خط امام از مهلکه بگریزند) می‌پردازد. آنچه می‌‌خوانید تلخیص خاطرات آنتونیو جِی مندز ـ طراح و مجری عملیات نفوذی در ایران ـ است که از هالیوود به‌عنوان پوشش جاسوسی استفاده کردند.
اسامی شش جاسوسی که موفق به فرار از ایران شدند:
رابرت آندرز، 24 ساله، افسر کنسولی
مارک جی. لیجک، 29 ساله، افسر کنسولی
کورا آ. لیجک، 25 ساله، دستیار کنسولی
هنری ل. شاتز، 31 ساله، وابسته کشاورزی
جوزف د. استافورد، 29 ساله، افسر کنسولی
کاتلین ف. استافورد، 28 ساله، دستیار کنسولی
آماده‌باش کامل بر سیا حاکم بود. اداره ما نیز همچون بیشتر بخشها و زیر‌مجموعه‌های سازمان اطلاعات و امنیت به‌طور شبانه‌روزی فعالیت می‌کرد. فضایی که حالت فوق‌العاده وپیچیدگی کار ما به‌وجود آورده بود داستانهای متعددی را درباره خلاقیتها و ابتکارات عملیاتی و فنی ما بر سر زبانها انداخت.
مأموریت جدید، چالش جدید
روز یازدهم دسامبر 1979 (که یک ماه از تسخیر سفارت در تهران گذشته بود ) مرا از ریاست بخش هویتهای مستعار اداره خدمات فنی به ریاست شعبه تأیید اصالت اسناد این اداره گماردند. مأموریت عملیاتی من در سراسر دنیا ساختن هویتهای مستعار، تهیه و تدارک اسناد و مدارک جعلی، بررسی قانونی و اصالت‌یابی مدارک مشکوک در راستای عملیات ضد تروریستی، یا مقاصد ضد اطلاعاتی بود.
برای حل‌و‌فصل قضیه شش کارمند وزارت خارجه (که در سفارت کانادا در ایران پناه گرفته بودند) ابزار و امکاناتی نیاز داشتم و این در نخستین روزهای سِمت جدیدم چالش بزرگی به حساب می‌آمد. ابتدا بدون فوت‌وقت تیم کوچکی برای کار روی این مسئله تشکیل دادم.
پیچیدگی و حساسیت کار بسیار بالا بود. پناه‌جویان سفارت کانادا در تهران دارای پرونده اطلاعاتی بودند و ما باید در یک هماهنگی با دولت و سیاستمداران ارشد آمریکا و دولتمردان کانادایی برای آنها هویت جدیدی می‌تراشیدیم. ریسک عملیات، فوق‌العاده بالا بود و در صورت شکست، ضمن جلب توجه جهان به قضیه تازه، اوضاع آمریکا نیز وخیم‌تر می‌شد و حتی سرنوشت گروگانهای سفارت را نیز در معرض خطر جدی قرار می‌داد. علاوه بر این، کاناداییهای مقیم ایران، سفیر و اتباعشان و نیز امنیت سفارتخانه آنهادر صورت شکست، تحت ‌تأثیر قرار می‌گرفت. با این حال ما برای موفقیت خود متکی به تجربه موفقیت‌‌آمیز و چشمگیر چندین ساله خود در عملیات های مشابه بودیم.
گردآوری اطلاعات مقدماتی
چندی پیش توانسته بودیم یکی از مأموران خود را از طریق فرودگاه مهرآباد از ایران خارج سازیم. وی در مورد نحوه حراست از فرودگاه و قابلیتها و کارآیی عوامل حراست و کنترل، اطلاعات فنی چند‌جانبه‌ای در اختیارمان نهاده بود. حال باید در مورد صحت و سقم اطلاعات جدید و اطمینان از روزآمد بودن آنها به‌ویژه بخش مربوط به کنترل مدارک مسافران تجزیه و تحلیل کرده و به یک جمع‌بندی برسیم، تا مجبور نشویم از صفر آغاز کنیم . چند تن از افسران و مأموران جاسوسی و اطلاعاتی ما برای گردآوری اطلاعات به‌طور دائم به ایران رفت‌و‌آمد می‌کردند. ادامه کار آنها به‌دلیل استفاده از منابع و اطلاعات آنها بود.
سؤال ما در مورد گذرنامه این بود که از گذرنامه‌های عادی آمریکایی استفاده کنیم، یا گذرنامه‌های کانادایی، یا سایر کشورها . نظر مدیران سیا درباره جعل گذرنامه‌های خارجی مثبت نبود. زیرا نگران بودند که افرادشان به علت عدم آشنایی با جوانب یک داستان پوششی خارجی نتوانند از عهده کار برآیند. از طرفی، ایرانیان به دو گذرنامه خارجی جعل‌‌شده توسط اداره خدمات فنی در سفارت آمریکا که متعلق به دو مأمور سیا در تهران بود دست‌یافته و از این بابت نگرانی آمریکا را تشدید کردند. یکی از مأموران در میان گروگانهای سفارتخانه بود. کشف گذرنامه‌های جعلی بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های ایرانی و سایر کشورها داشت.  در مورد گذرنامه‌های کانادایی تردید داشتیم که کانادا به نقض قوانین گذرنامه‌ای کشور خود تمایل داشته باشد. گمان نمی‌کردیم اتاوا حاضر باشد در صورت لو رفتن مقاصد واقعی ما و استفاده شهروندان آمریکایی از گذرنامه‌های کانادایی، شهروندان و اموال خود را در ایران در معرض خطر مضاعف گذارد . با در نظر گرفتن همه جوانب، سرانجام با وجود تمام خطرها استفاده از گذرنامه‌های کانادایی تأیید شد . تصمیم بر این شد که روی گزینه فوق کار کنیم، اما پیش از آن تمرکز خود را بر ساخته و پرداخته کردن سرپوش نجات آن شش نفر گذاشتیم.
در جست‌وجوی اطلاعات
جست‌وجوی همه‌جانبه‌ای را برای کسب اطلاعات و اخبار از افراد و گروههایی که از طریق فرودگاه مهرآباد به داخل یا خارج ایران تردد می‌کنند آغاز کردیم. در این اثنا، بخش خاور نزدیک مدیریت عملیات سیا گزینه دیگری را پیشنهاد کردند: فراری دادن گروگانها به ترکیه از راه زمین، به کمک یک قاچاقچی و از مسیر مخصوص این افراد . بر طبق آخرین اطلاعات ،متوجه شدیم گروههایی که قانونی به ایران سفر می‌کنند شامل کارشناسان نفتی شرکتهای اروپایی، تیمهای خبری همه کشورها، جویندگان عتیقه و خیرخواهان سراسر دنیا هستند. جمع زیادی از این افراد را شهروندان ‌آمریکایی تشکیل می‌دادند که با توجه به سابقه و الگوی این گروهها و نظارت دقیق و کنترلی که نیروهای امنیتی و اداره مهاجرت ایران بر این آدمها اعمال می‌کرد هیچ‌یک به درد مقاصد ما نمی‌خوردند. به اعتقاد ما می‌بایست مأموران اطلاعاتی حرفه‌ای ما تحقیق نهایی را در خاک ایران انجام دهند و ضمن ملاقات با آن شش تن اوضاع روحی و روانی و توانایی ایشان برای اجرای عملیات را ارزیابی کنند.
از مدیران ارشد بخش خاور نزدیک تقاضای ملاقات کردیم تا موقعیت خود را برای آنها تشریح کرده و گزینه‌ها را در میان گذاریم. اطلاع داشتیم کارمند عالی‌رتبه بخش خاور نزدیک که در امر نجات شش آمریکایی مشارکت داشت و در این بحران رابط ما با کاناداییها بود قبلاً در اُتاوا مذاکراتی با مقامات یکی از وزارتخانه‌های این کشور انجام داده و موضوع گذرنامه‌ها را نیز در مذاکراتش گنجانده بود. ملاقات ما با کارمندان بخش خاور نزدیک مفید بود و آنها به طور اصولی با مواضع ما موافقت کردند . نگرانی کاناداییها از بابت ساز‌و‌کار فرار گروگانها و نحوه استفاده از گذرنامه‌های کانادایی قابل درک بود، بنابراین پیشنهاد کردیم از طرف اداره‌خدمات فنی نماینده‌ای را به اُتاوا گسیل کنیم تا جزئیات عملیات را برای ایشان تشریح کند.
من به همراه جومیسوری، ـ از متخصصان مدارک اداره خدمات فنی ـ بی‌درنگ به اتاوا عزیمت کردیم. عکسهای گذرنامه‌ای و اطلاعات زیستی مستعار متناسب با شرایط فیزیکی آن شش نفر را به امید متقاعد ساختن کاناداییها به آنها ارائه کردیم . با تایلور ـ سفیر کانادا ـ نيز تماس گرفتيم و از او در مورد تمایلش به مشارکت و مساعدت در امر برنامه‌ریزی عملیات نجات مخفی جویا شده بودیم . پاسخهای او موجب دل‌گرمی ما شده بود.
در مذاکراتمان با مقامات کانادایی فهمیدیم طی قوانین موضوعه این کشور صدور گذرنامه کانادایی برای اتباع غیرکانادایی صرفاً برای مقاصد انسان‌دوستانه مانعی ندارد. با علم به این موضوع بلافاصله برای شش میهمان سفارت کانادا در تهران تقاضای صدور شش گذرنامه احتیاطی کردیم. دو گذرنامه اضافی نیز برای استفاده "اسکورتهای " سیا. کاناداییها در مورد تقاضای اول ما مخالفتی نکردند، اما چون در قوانین مجلس این کشور صدور گذرنامه به مأموران اطلاعاتی، حرفه‌ای پیش‌بینی نشده بود تقاضای دوم را رد کردند.
لُن دیگالدو، رابط ما در وزارتخانه کانادایی به‌طرز معجزه‌آسایی به یک ایراد ظریف و حساس در کار ما برخورد که تذکر وی بسیار به‌جا و به‌موقع صورت گرفت. نام مستعاری که برای یکی از آن شش تن انتخاب کرده بودیم نامی عبری بود که درکشورهای مسلمان حساسیت‌زاست. بلافاصله نام مناسبی جایگزین نام قبلی کردیم.
مرحله بعدی شامل گفت‌وگو درباره مشخصات و داستان پوششی بودکه برنامه های خود را درباره پوشش گروهی و پوشش فردی، لزوم گردآوری اطلاعات بیشتر از مسافران، اعزام مأمور یا مأمورانی به تهران برای تحقیقات نهایی راجع به حراست و کنترل فرودگاه و ملاقات با شش میهمان مخفی سفارت کانادا توضیح دادیم . در این ملاقات فرصتی پیش آمد تا ایده‌ای را که در خانه‌ام پیش از عزیمت به کانادا راجع به مشخصات و داستان پوششی در ذهنم شکل گرفته بود مطرح کنم. وقتی جزئیات چنین داستانهایی با تجارب عملی یا سابقه استفاده‌کننده کاملاً منطبق باشد، نتیجه مطلوبی خواهد داشت. شرح و بسط داستان در صورت امکان باید به حدی کسل‌کننده باشد که ناخواسته توجه کسی جلب نشود. در این مورد خاص می‌بایست شاخ و برگهایی به آن می‌افزودیم که کسی بو نبرد این یک پوشش عملیاتی است.
مشورت با هالیوود
در منصب ریاست بخش هویتهای مستعار اداره خدمات فنی سازمان سیا از خدمات و نظرات مشاوران متعددی در صنعت سرگرمی و تفریحات بهره‌مند شده بودم. جهت مشورت در اَمر گریم به سراغ جِروم کالووی، هنرمند فوق‌العاده خبره این رشته رفتیم. او مفتخر به دریافت چند جایزه از سازمان سیا از جمله "نشان لیاقت " از این سازمان شده بود. سازمان سیا به این سادگیها به افراد غیر پرسنلی خود نشان اعطا نمی‌کند. انگیزه جروم برای کمک به ما کاملاً میهن‌پرستانه بود.  ما قبلاً جروم را در قضایای بحران گروگان‌گیری درگیر ساخته بودیم. یک هفته پس از تصرف سفارتخانه ما در تهران از او دعوت کردم به واشنگتن بیاید. 24 ساعته به مدت 5 روز به کمک او و تیم هویت مستعار برای تکمیل یک نقشه فریب زحمت کشیدیم که سرانجام با صدور دستوری مبنی بر انصراف از این نقشه، جروم به کالیفرنیا بازگشت.
هنرمند زبردست ما پیش از عزیمت دوباره تمایل خویش را به هرگونه کمک برای نجات گروگانها اعلام کرد. در اتاوا که بودم از هتل با جروم تماس گرفته از او پرسیدم برای اعزام یک تیم پیش‌قراول برای مکان‌یابی صحنه‌های فیلم چند نفر لازم است. جروم هشت نفر با این مسئولیتها را نام برد: مدیر تولید، تصویربردار، مدیر هنری، مدیر حمل‌ونقل، مشاور متن، همکار تهیه‌کننده، مدیر مالی، و کارگردان. این گروه لوکیشن را از نقطه‌نظر هنری، لجستیک و مالی ارزیابی می‌کنند.
طبق یک حساب سرانگشتی حتی یک فیلم‌برداری چند روزه میلیونها دلار خرج روی دستمان می‌گذاشت.
فیلمسازی در دنیا روال تعریف‌شده‌ای ندارد. بنابراین گشت‌و‌گذار کمپانیهای فیلمسازی هالیوود برای پیدا کردن یک خیابان یا تپه مناسب با صحنه‌ای از سکانسهای فیلمشان تعجب کسی را برنمی‌انگیزد.
گزینه‌های پوششی
توصیه پوشش فیلمسازی برای بیشتر عملیاتهای سری در دنیا جای شک و شبهه‌ای باقی نگذاشت، اما این عملیات در نوع خود بی‌نظیر بود. قضیه را با لُن دیگالدو، ‌رابطمان در وزارتخانه کانادا در میان گذاشتم. یقیناً این داستان پوششی با گذرنامه کانادایی ناسازگار نبود. کمپانیهای فیلمسازی معمولاً هنرپیشگانی از ملیتهای مختلف دارند. صنعت تصاویر متحرک کانادا نیز اسم و رسم خوبی داشت.
لُن دیگالدو نیز در مورد داستان پوششی فکر کرده بود و نظرش این بود که گروهی را تحت پوشش اقتصاددانان امور غذایی که به نقاط مختلف جهان سوم سفر می‌کنند اعزام کنیم. وزارت‌خارجه قبلاً پیشنهاد جمعی از معلمان بی‌کار را داده بود که مدارس بین‌المللی دنیا را برای کسب شغل جست‌وجو می‌کنند.
جلسه‌های ما به پایان رسید. سپس رئوس دستاوردهایمان از جمله گزینه‌های پوششی و به‌خصوص پوشش فیلمسازی را به سیا تلگراف کردم.
تا پایان دسامبر بین اتاوا و واشنگتن تردد می‌کردم. یک تیم اداره خدمات فنی برای تهیه مدارک و مستندات و اقلام مربوط به هویت مستعار زیر پوشش گذرنامه کانادایی و اعزام به تهران تشکیل شد. تیم هنرهای گرافیکی و تأیید اصالت اسناد در اداره خدمات فنی همچنان به جمع‌آوری اطلاعات در مورد مرزبانی ایران سرگرم بودند. پیامهایی که در این مورد به جهان مخابره می‌شد با علامت Flash مبادله می‌شد و این بالاترین سیستم پیام‌رسانی محرمانه سیا بود . مدیران بلندپایه سیا گزینه پوشش هالیوودی را رد نکردند و کاربرد چنین روشی را نیز برای سایر موارد احتمالی صحه گذاشتند.
با توجه به موقعیت خاص تهران ایده به‌کارگیری نیروهای شبه‌نظامی برای نجات گروگانهای سفارت آمریکا امکان‌پذیر نبود. پوشش فیلمسازی به ما امکان می‌داد با پیشنهاد برداشتن سکانسهایی از پروژه خود در داخل یا حوالی شهر تهران به وزارت ارشاد ایران نزدیک شویم. این وزارتخانه برای خنثی‌سازی تبلیغات منفی بر ضد ایران به تشویق توریسم می‌پرداخت. تهران درصدد شناسایی شیوه‌هایی بود تا مشکلات ناشی از نقل و انتقال ارز پس از انسداد داراییهای ایران توسط آمریکا را برطرف سازد. تولید فیلم در ایران از نظر اقتصادی برای آنها قوت قلب محسوب می‌شد و برای کمک به مقابله با تبلیغات خصمانه ناشی از موقعیت گروگان‌گیری، کانال ارتباط عمومی مطلوبی برای آنها به‌وجود می‌‌آورد.  بنی‌صدر، ‌شخصیت میانه‌رو در میان سیاستمداران ایران، در آستانه رسیدن به ریاست جمهوری ایران بود و ما حدس می‌زدیم او از این امتیازات اقتصادی استقبال کرده و بتواند با چنین پشتوانه‌ای موافقت عناصر تندروی رژیم ایران را جلب کند.
در چنین صورتی،‌نفوذ نیروهای دلتا (در مقدمه اقدام برای نجات گروگانها از سفارت) زیر پوشش کارگران دکورسازی و خدمه تصویربرداری امر عادی و جاافتاده‌ای بود. تصور ما بر این بود که می‌توان سلاح و مهمات را درون تجهیزات فیلمبرداری جاسازی و استتار کرد.
تأسیس کمپانی فیلم
در اوایل ژانویه، بین سفرهایم به اتاوا و جلسه‌های برنامه‌ریزی با بخش خاور نزدیک، سفر کوتاهی به کالیفرنیا کردم. ده هزار دلار نقد (که فاز اول محموله بودجه چند مرحله‌ای برای تأسیس کمپانی فیلمسازی بود) را همراه بردم. جمعه شب رسیدم و در یکی از سوئیتهای دفاتر تولید فیلم (که برای هدف ما در محوطه قدیمی استودیوی کلمبیا در هالیوود رزرو شده بود) با جروم و همکارش ملاقات کردم. از یکی از افسران بخش قراردادهای سیا خواسته بودم در جلسه ما شرکت کرده شاهد نقل و انتقال نقدینه باشد و در ادامه نیز نقش تنخواه‌گردان و حسابدار عملیات را بپذیرد.
ظرف چهار روز کمپانی فیلمسازی ما به نام Studio Six Productions راه‌اندازی شد. دفاتر ما قبلاً تحت اختیار مایکل داگلاس _ سازنده فیلم "سندروم چین " _ بود.
جروم و همکارش در ساماندهی دم و دستگاه هالیوودی استاد بودند. آنها پیش از رسیدن من سبیل خیلیها را چرب کرده حتی کمکهای مالی نیز جذب کرده بودند. کارهای ساده‌ای مثل نصب خطوط تلفن که قاعدتاً چند هفته طول می‌کشید به‌سرعت انجام شده بود و وقتی رسیدم چیزی کم‌وکسر نبود.
برای تبلیغات خود از نشریه‌های صنفی شروع کردیم و دو آگهی تمام‌صفحه درThe Holly wood Roporter وVariety به چاپ رساندیم. نمی‌خواستیم اسم جروم به بیرون درز کند، اما "خبرچینان" رقبای ما سخت‌گوش خوابانده بودند و شایع شد که قرار است در صنعت فیلمسازی هالیوود اتفاق بزرگی بیفتد.  خبر سر و سر جروم با این کمپانی فیلمسازی مستقل ، مطبوعات را به سمت ما سرازیر کرد. از طرفی ما می‌کوشیدیم نقش جروم را مخفی نگاه داریم و این در عمل اعتبار کمپانی ما را بالا برد. هالیوود مکان ایده‌آلی برای یک‌شبه پولدار شدن یک تشکیلات پوششی بزرگ و دهان‌پر‌کن بود. مافیا و بیشتر سرمایه‌گزاران خارجی از تولیدات هالیوودی حمایت می‌کردند. در هالیوود علاوه بر پولشویی عده‌ای مدام به نان و نوا می‌رسند و عده‌ای دیگر به زمین می‌خورند.
انتخاب متن
به محض تأسیس استودیو به سراغ تهیه یک متن مناسب رفتیم. من و جروم پشت میز آشپزخانه‌اش درباره مضمون فیلم گفت‌وگو کردیم. جنگ ستارگان به تازگی با موفقیت عظیمی روبه‌رو شده بود، موضوعات فیلمهای علمی ـ تخیلی، فانتزی و اَََََََبُرقهرمانان به درد ما نمی‌خورد. متن ما باید عنصر های علمی ـ تخیلی‌، خاورمیانه‌ای و اساطیری می‌داشت. موضوعی درباره عظمت اسلام نیز جالب‌توجه بود. جروم متنی را که می‌توانست منظور ما را تأمین کند پیشنهاد کرد و سپس از میان انبوهی از دست‌نوشته‌های ارسالی، متن مورد نظر خود را بیرون کشید . متن مورد نظر به بهترین نحو هدف ما را برآورده می‌کرد. خط داستانی‌اش به‌قدری پیچیده بود که رمزگشایی آن فقط از عهده افراد متخصص برمی‌آمد و خوشبختانه بر اساس یک رمان علمی ـ تخیلی (که جایزه‌ای را نیز از آن خود ساخته بود) به وجود آمده بود . تصمیم گرفتیم متن قرضی خود را با لوگو و نقش و نگار مناسب بازنویسی، طراحی و عرضه کنیم. یک نسخه از متن را من به‌عنوان مدیر تولید همراه می‌بردم تا در صورتی که در فرودگاه تهران از ما سؤال کردند به مقامات ایرانی نشان دهم . سپس من و جروم به انتخاب نام مناسبی برای فیلم پرداختیم. می‌بایست نامی گیرا و جذّاب از فرهنگ و اسطوره‌شناسی شرق، یا کلمه‌ای که به گوش شرقیان سنگین نیاید انتخاب می‌کردیم. سرانجام پیدایش کردیم! جروم آدم خوش‌مشرب و لطیفه‌گوی قهاری بود. یک‌بار جوک بسیار زشتی را برای ما تعریف کرد که نقطه اوجش با کلمه "آرگو" دیگران را از خنده روده‌بر می‌کرد . این کلمه را برای نام فیلم و علامت شناسایی پوششی خود برگزیدیم. در ساعات طولانی و شرایط سخت کاری هرگاه اعصابمان متشنج می‌شد کلمه آرگو را می‌پراندیم و بدین ترتیب فضای پرتنش خود را کمی تسکین می‌دادیم.
جروم می‌گفت کلمه "آرگو  نام کشتی جیسون و آرگوناتس اساطیری است که برای نجات "پشم زرین" از چنگ اژدهای چند‌سر باغ مقدس عازم سرزمینهای افسانه‌ای شدند. این کلمه موقعیت ما و گروگانها را در ایران به‌خوبی معرفی می‌کرد.
لوگوی آرگو را روی آگهیهای تمام صفحه نشریه‌ها چاپ کردم. متن آگهی بدین شرح بود: Studio Six Productions تقدیم می‌‌کند: "آرگو "... حریق کیهانی ... داستانی به قلم ترزا هریس (نام مستعار مشاور داستان که قرار بود یکی از شش تن استفاده کنند) .
تماس با کنسولگری ایران
در آخرین روز اقامت در کالیفرنیا از دفتر استودیو با کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو تماس گرفتم و خود را با نام مستعارم معرفی کردم. هدفم را که پیدا کردن یک لوکیشن در تهران برای فیلمبرداری بود توضیح دادم و از آنها درخواست صدور روادید برای هشت نفر شامل شش کانادایی، یک اروپایی و یک نفر از آمریکای جنوبی کردم . فرد آمریکای جنوبی یکی از کارمندان تأیید اصالت اسنادِ اداره خدمات فنی به نام "جولیو " و مسلط به زبانهای اسپانیایی، فرانسوی و عربی بود که تجارب ارزنده‌ای در عملیات نفوذ داشت و برای مأموریت به اروپا روانه شده بود.
ما او را با مدرک جعل‌شده به‌وسیله اداره خدمات فنی با عنوان همکار تهیه‌کننده فیلم و نماینده سرمایه‌گزاران صوری کمپانی فیلمسازی که ظاهراً اهل آمریکای لاتین بودند، معرفی کردیم. هویت من نیز در گذرنامه جعلی اداره خدمات فنی، یکی از اتباع اروپایی عنوان شده بود. تماس با کنسولگری ایران سودی نداشت. آنها پیشنهاد کردند با نزدیک‌ترین کنسولگری در منطقه خود تماس گرفته درخواستمان را به آنها اطلاع دادیم. از پاسخشان تعجب نکردیم، زیرا بسیاری از دیپلمات های ایرانی را رژیم شاه منصوب کرده و بیشترشان نسبت به جایگاه کنونی و اختیاراتشان در زمینه صدور روادید بلاتکلیف بودند.
آخرین تدارکات فنی
تلاشها و اقدامات مختلفی بر ضد ایران در واشنگتن جریان داشت. نقشه عملیاتی ما برای نجات شش میهمان مخفی سفارت کانادا در اداره خدمات فنی و بخش خاور نزدیک به مرحله‌اجرا نزدیک می‌شد، اما هنوز سیاستمداران بر آن مهر تأیید نزده بودند . ما به کار خود ادامه ‌دادیم. من چند نمونه از مدارک جنبی را که قرار بود متخصصان گرافیک اداره خدمات فنی از روی آنها، مدارک تیم فیلمسازی را تکمیل کنند؛ در اختیارشان گذاریم تهیه کرده بودم. برای مدیر تولید نیز باید یک سابقه هنری با آثار تولیدی دست و پا می‌کردیم . جومیسوری در کانادا باقی مانده بود تا در مورد مدارک جنبی با مسئولان کانادایی مذاکره کند. وی با چانه‌زنیهای فراوان توانست از مقامات رده‌های مختلف کانادا مجوز مربوط به مدارک را بگیرد و این برای یک مأمور جوان دستاوردی بزرگ به حساب می‌آمد . جو پس از گرفتن مجوز از کاناداییها به واشنگتن برگشت و کار تهیه سوابق شغلی قلّابی را برای اعضای تیم فیلمسازی با هنرمندی تام و تمام انجام داد. وی با این ترفند زیرکانه برای اعضای تیم یک شرح وظیفه کامل نوشت.
یک هفته پس از بازگشت از کالیفرنیا، محموله مدارک و اسناد کانادایی و آمریکایی آماده شد. تیم اداره خدمات فنی در اتاوا نیز مشغول جعل مدارک کانادایی بودند و آخرین اصلاحات را روی گذرنامه‌ها انجام می‌دادند. سرانجام 12 گذرنامه کانادایی و 12 گذرنامه آمریکایی آماده شد.
درخواست ویزا
جولیو روز دوشنبه 21 ژانویه به ژنو رفت تا با گذرنامه جعلی خود روادید ایران را بگیرد. من نیز از واشنگتن به بن رفتم تا از آنجا با گذرنامه جعلی‌ام روادید بگیرم. یک پیام Flash از اتاوا مبنی بر رسیدن لوازم عملیات رسید. بی‌درنگ به سفارت ایران در بن رفتم و آنها مرا به بخش کنسولی فرستادند. در آنجا ضمن تحویل مدارکم در پاسخ به پرسشهای مؤدبانه کارمند کنسولگری گفتم که قصدم از سفر به ایران ملاقات با همکارانم در هتل شرایتون تهران است. آنها از هنگ‌کنگ به تهران می‌آیند. ظرف پانزده دقیقه روادید من آماده شد . به محض دریافت روادید از بن پیامی مبنی بر آمادگی خود برای سفر به تهران به واشنگتن فرستادم. ظرف نیم ساعت رئیس جمهور در پیامی مختصر ضمن تأیید مأموریت برایم آرزوی موفقیت کرد.
ورود به تهران
پیش از عزیمت به تهران یک‌بار دیگر با جولیو ملاقات کردم. در این ملاقات مأموری از سیا (که چندین‌بار به تهران رفت‌وآمد کرده و کار مکانیزم پشتیبانی داخل ایران با او بود) حضور داشت. با اطلاعات خوبی که در مورد فرودگاه مهرآباد به ما داد قوت قلب گرفتیم.
ساعت پنج صبح روز جمعه 25 ژانویه به تهران رسیدیم. مأموران کنترل مهاجرت کارشان را به‌دقت انجام می‌دادند. این‌بار مأموران فرودگاه افراد حرفه‌ای بودند و فرم دو برگی نیز استفاده می‌شد. برخورد نامناسبی با ما نکردند، زیرا ایران در تنگنای اقتصادی قرار گرفته بود و از کسانی که ارز به مملکت وارد می‌کردند استقبال می‌شد.
به هتل شرایتون رفتیم و بدون فوت وقت از دفتر هواپیمایی سوئیس در تهران بلیت برگشت برای روز دوشنبه گرفتیم. در فرصتی که پیش آمد سری به اطراف سفارت آمریکا زدیم. ترس سراپایم را فرا گرفته بود. روی در و دیوار پر از پوسترها و شعارهای تبلیغاتی بر ضد آمریکا بود  . به‌دنبال سفارت کانادا می‌گشتیم که یکی از ایرانیان با ‌ادب و احترام ما را راهنمایی کرد. تایلور، سفیر کانادا، انتظار ورودمان را می‌کشید. بیشتر کارمندان سفارت کانادا قبلاً تهران را ترک کرده و فقط پنج تن از آنان مانده بودند که طبق برنامه می‌بایست روز دوشنبه 28 ژانویه عازم لندن شوند. از طریق مکاتبات دیپلماتیک با وزارت خارجه ایران تعطیلی موقت سفارت کانادا اطلاع داده شده بود. ورود به تهران و برنامه ملاقات با شش میهمان پنهان سفارت کانادا را از طریق اتاوا به واشنگتن اطلاع دادیم.
دیدار با شش میهمان
میهمانان سفارت کانادا در خانه شردون ـ از کارمندان سفارت ـ مخفی شده بودند. منزل او در منطقه خوش آب و هوایی از تهران قرار داشت. سرانجام در منزل شردون با هم‌وطنانم ملاقات کردم. آنها عبارت بودند از جوزف و کاتلین استافورد، مارک و کورا لیجِک، باب اندرز و لی‌اسکاتز. کارمندان کنسولگری هنگام حمله دانشجویان به سفارت آمریکا از در پشت سفارتخانه گریخته بودند. اسکاتز به سفارت سوئیس پناه برده و یک هفته در آنجا پنهان شده بود . در ملاقاتمان نقشه عملیات را برای همه تشریح کردم تا خود را برای خروج از ایران ظرف دو روز آینده آماده کنند . یکشنبه شب، 27 ژانویه، همه‌چیز طبق برنامه پیش می‌رفت. یک‌بار دیگر در خانه شردون گرد هم آمدیم. میهمانان از محموله مدارک جعلی به‌وجد آمده بودند و ما نیز از تغییر قیافه و شخصیتهایشان. قبلاً مشخصات فردی _ پوششی هر یک را که جو میسوری نوشته بود به آنها دادیم. اسباب و وسایلی نیز برای رد گم کردن.
آنها لباسهایشان را با هم عوض کرده و لنگه‌به‌لنگه پوشیدند تا قیافه‌شان هالیوودی‌تر به نظر آید. روحیه خوبی داشتند. جزئیات ورود دروغینشان را به تهران توضیح دادیم و آنها وضعیت را به‌خوبی درک کردند.
تایلور با پاسخ مثبت و تأیید سیاستمداران اتاوا و واشنگتن نزد ما آمد. پس از صرف شام مفصلی برای محک زدن اعتماد‌به‌نفس این شش نفر یک جلسه نمایشی اما پراسترس بازجویی ترتیب دادیم و یک‌به‌‌یک سؤال‌پیچشان کردیم تا در صورت دستگیری در فرودگاه بتوانند به‌خوبی از عهده پاسخ به سؤالات گیج‌کننده بازجویان بی‌آنکه دست‌‌وپایشان را گم کنند برآیند . طبق قرار می‌بایست ریچارد ساعت 3 صبح به هتل می آمد تا مرا نیم‌ساعت زودتر از دیگران به فرودگاه برساند. من از گمرک عبور می کردم؛ جلوی کانتر (پیشخوان) هواپیمایی سوئیس منتظر بقیه می‌ماندم. حضور من در آنجا به معنای وضعیت عادی و چراغ سبز به بقیه بود. بلیت هواپیمایی سوئیس در جیبم بود.
روز بعد
ریچارد ساعت 3 صبح به هتل آمد و مرا بیدار کرد. کمی دیر شده بود. با عجله لباس پوشیده و ظرف 15 دقیقه خود را به لابی رساندم. سریع به فرودگاه رفتیم. و اکنون _ روز دوشنبه 28 ژانویه 1980 _ در فرودگاه مهرآباد بودیم . من و ریچارد از بازرسی گمرک عبور کرده به پیشخوان هواپیمایی سوئیس رفتیم. کارمند هواپیمایی سوئیس به ما اطمینان داد که پرواز رأس ساعت پنج صبح از زوریخ می‌رسد. در محل از پیش تعیین‌شده در انتظار بقیه ایستادم. ریچارد نزد مدیر یکی از خطوط هواپیمایی که از دوستانش بود و فرمهای خالی را همان شخص داده بود رفت و با او به خوش‌وبش پرداخت. همیشه برای عملیات فرار، یا نفوذ به داخل و خارج، وجود یک رابط یا دوست‌در فرودگاه غنیمت است.
"شش نفر" آمدند و پس از عبور از گمرک به طرف پیشخوان هواپیمایی سوئیس حرکت کردند. مشکلی پیش نیامد. در قسمت بازرسی کارمند فرودگاه که داشت برگه‌های زرد فرم دوبرگی را مهر می‌زد برگه‌ای بر زمین افتاد. خیلی بااحتیاط و بدون جلب‌توجه همان برگه را که برای باب اندرز جعل کرده بودیم از روی زمین برداشتم. هر لحظه آماده بودم در صورت بروز مشکل برای هر یک از شش نفر، پرونده "آرگو" را به کارمند فرودگاه نشان داده و با توضیحات مفصل و کلافه‌کننده خود مشکل را رفع و رجوع کنم.
داخل سالن انتظار پروازهای خارجی شدیم. هنوز یک بازرسی امنیتی دیگر پیش‌رو داشتیم. "شش نفر" به فروشگاههای آن سالن سر زده و مانند توریست ها به اجناس نگاه می‌کردند و مثلاً برای خریدن سوغاتی قیمتها را می‌پرسیدند. تعدادی پاسدار همه را زیر نظر داشتند. ریچارد به همراه مدیر خطوط هواپیمایی نزدمان آمد. آنها از دور مراقب ترخیص ما از بازرسی بودند. تایلور و کارکنان سفارت نیز از راه رسیدند. پرواز آنها پس از پرواز ما بود.
موفقیت
بالاخره سوار هواپیما شدیم. جالب اینکه نام هواپیمای سوئیسی نیز "آرگو" بود و ما این اتفاق را به فال نیک گرفتیم. سرانجام هواپیما به پرواز درآمد و من و جولیو ناهار را در رستوران فرودگاه زوریخ صرف کردیم تا هواپیمای بعدی ما به آلمان برسد. نمایندگان وزارت خارجه آمریکا در گمرک فرودگاه زوریخ به استقبال ما آمدند و شش گروگان آزاد‌شده را به یک استراحتگاه کوهستانی منتقل کردند.
تبلیغات
داستان آزادی شش آمریکایی چند روز بعد در کوی و برزن مونترئال پیچید. هنگامی که این خبر از رادیوی نیروهای مسلح پخش شد هنوز در آلمان بودم. به نیویورک که پرواز کردم در همان فرودگاه یک نسخه از نشریه نیویورک پست را خریدم که با تیتر درشت نوشته بود "کانادا به داد رسید. "
فصل بیست و یکم کتاب "کلک کانادایی" نوشته پله‌تیر بازتاب موفقیت ما در آمریکا و کانادا را چنین نوشت: «سفارت کانادا اقدام قهرمانانه کارکنان خود را به زیور تواضع آراست.» اما چنانچه تایلور در مصاحبه‌ای گفت: " آمریکاییها در قدردانی از ما سنگ تمام گذاشتند. " پس از ماهها اضطراب این نخستین خبر خوش بود. برگ درخت افرا [پرچم کانادا] در اوکلاهاما، لیوونیا، میشیگان و چند صد شهر کوچک و بزرگ ‌آمریکا به اهتزاز درآمد. در سراسر آمریکا تابلوی اعلانات بزرگی که روی آنها با عبارت درشت نوشته بودند: کانادا متشکریم ، نصب شد. "
سفیر کانادا تبدیل به قهرمان شد و نشانهای لیاقت از آمریکا و کانادا به‌علاوه چند مدرک افتخاری به وی اعطا کردند . تا چند هفته پس از عملیات نجات 26 متن برای استودیوی ما ارسال شد که یکی از آنها از سوی اسپیلبرگ بود.
ملاقات با رئیس‌جمهور
روز 12 مارس 1980 در معیت آدمیرال ترنر، رئیس سیا، با کارتر رئیس‌جمهور  و برژنیسکی  مشاور امنیت ملی  ملاقات کردم.  تمام مواد و نقشه‌های عملیات را به ایشان نشان دادم و همان روز به سِمت مدیر اداره خدمات فنی منصوب شدم.
در ماه مه، از آن شش آزاد‌شده و جروم که در بوربانک به سر می‌برد دعوت کردم به مزرعه شخصی من بیایند و یک هفته بعد نیز به اتفاق تایلور و شش نفر دیگر در استادیوم یانکی میهمان افتخاری سی‌هزار نفر شدیم . در سپتامبر 1997 سازمان سیا نظر مرا درباره مصاحبه با شبکه CBS و افشای عملیات نجات جویا شد . موافقت کردم و بالاخره پس از چند سال افکار عمومی در جریان داستان واقعی عملیات قرار گرفت.