حمله مسلحانه به سفارت آمريكا به روايت سوليوان

حمله مسلحانه به سفارت آمريكا به روايت سوليوان

سوليوان آخرين سفير آمريكا در ايران، در كتاب خاطرات خود موسوم به «مأموريت در ايران» واقعه حمله مسلحانه به سفارت آمريكا در 24 بهمن 1357 (دو روز پس از پيروزي انقلاب اسلامي) را تشريح كرده است. با هم مي‌خوانيم:
روز دوازدهم فوريه (22 بهمن) به واحد نظامي مستقر در سفارت دستور داده شد محل سفارت را ترك و به پادگان خود مراجعت نمايند. سروان فرمانده اين واحد، پس از آنكه افراد خود را آماده حركت كرد با حالتي هيجان‌زده و چشماني اشك‌آلود از وابسته نظامي ما خداحافظي نمود و بسوي سرنوشتي نامعلوم براه افتاد. از نقاط ديگر شهر هم بما اطلاع دادند كه به كليه واحد‌هاي نظامي دستورات مشابهي داده شده و نيرو‌هاي نظامي از سطح شهر جمع‌آوري شده و به پادگانهاي خود مراجعت مي‌كنند. فرماندهان نيرو‌هاي مسلح از حمايت حكومت بختيار دست برداشته بودند و خود بختيار هم كه ديگر هيچ نيروئي براي ادامه حكومت در اختيار نداشت بعدازظهر همانروز ناپديد شد تا اينكه بعد‌ها از فرانسه سردرآورد. مهدي بازرگان و اعضاي دولت او در مقر نخست‌وزيري مستقر شدند و نيرو‌هاي انقلابي حكومت را در اختيار گرفتند.
آنروز پس از عزيمت واحد نظامي محافظ سفارت من جلسه‌اي با حضور كليه اعضاي ارشد سفارت منجمله چارلي‌ناس، وابسته نظامي سفارت، نمايندة سازمان سيا و فرمانده واحد تنفگداران دريائي تشكيل دادم و وضع فوق‌العاده‌اي را كه با آن روبرو هستيم براي آنها تشريح كردم. من حدس ميزدم كه سفارت مجدداً مورد حمله قرار خواهد گرفت و چون اين بار مردم مسلح بودند و سفارت تحت حمايت نيروي نظامي و پليس ايران نبود با وضع خطرناكتري روبرو بوديم.
ما طي دو هفته قبل با پيش‌بيني خطرات احتمالي بسياري از اسناد طبقه‌بندي شدة سفارت را بسته‌بندي كرده و به واشنگتن فرستاده بوديم. آنچه باقي‌مانده بود قسمتي از مدارك و سوابق مكاتبات روزانه ما بود كه براي كارهاي روزمرة خود به آنها احتياج داشتيم. قسمت عمدة اين اسناد هم در بايگاني رمزي ما نگاهداري مي‌شد و پيش‌بيني‌هاي لازم بعمل آمده بود كه در صورت بروز خطر جدي بتوانيم ظرف دو ساعت اين اسناد را سوزانده يا در دستگاههاي مخصوص ريز‌ريز كنيم. با افزايش خطر به مراقبت و آمادگي ما هم افزوده شد و با انتقال تمام اسناد و دستگاههاي رمز و مخابرات به اطاق مخصوص بايگاني اسناد دستور دادم كه بمحض بروز خطر آنها را از ميان ببرند.
در جلسه‌اي كه با اعضاي ارشد سفارت داشتم توافق كرديم كه تفنگهاي (ام ـ 16) تفنگداران دريائي از آنها گرفته شود و تفنگ‌هاي كوچكي با فشنگ مخصوص شكار پرندگان در اختيار آنها قرار گيرد، ولي براي دفاع شخصي در صورت بروز خطر هر يك از تفنگداران يك اسلحه كمري كاليبر 38 در اختيار داشته باشند. به تفنگداران تفهيم شد كه در صورت حمله به سفارت از آنها انتظار روياروئي مستقيم با مهاجمين را نداريم، زيرا اگر يكي از آنها بدست تفنگداران كشته شود بهانه‌اي بدست ديگران خواهد داد تا هر آمريكائي را كه بدستشان مي‌افتد قطعه قطعه كنند. با همه شجاعت و شهامتي كه تفنگداران در ماجراي حمله به سفارت در شب كريسمس نشان داده بودند ما مي‌خواستيم آنها را آمادة‌ قبول اين امر ناگوار بكنيم كه در صورت وقوع يك حمله جدي از طرف عناصر مسلح از درگيري خودداري كرده و تسليم شوند.
ما تصميم گرفته بوديم كه در صورت حمله از در پشت سفارت به يك محوطة نظامي كه در شمال غرب سفارت قرار داشت پناه ببريم. با فرمانده اين قرارگاه كه يك سرهنگ بود قبلا مذاكره كرده بوديم و او هم قول داده بود كه در صورت بروز خطر ما را پناه خواهد داد و حتي اگر لازم باشد از واحد‌هاي نظامي سيار كمك خواهد گرفت. اما بعد از ظهر همان روز مشاهده كرديم كه اين قرارگاه از طرف عده‌اي از عناصر مسلح بدون برخورد با مقاومتي از طرف سربازان اشغال گرديد و ساعتي بعد تأسيسات آن به آتش كشيده شد.
ما ناچار به فكر تأمين منابع و امكانات ديگري براي دفاع از خود در صورت بروز خطر افتاديم و با مهدي بازرگان كه در نخست‌وزيري مستقر شده بود، معاون او امير‌ انتظام و يزدي تماس گرفتيم. همه آنها به ما اطمينان دادند كه از حمايت دولت برخوردار خواهيم بود، اما نوع اين حمايت مشخص نبود. بازرگان و امير‌انتظام و يزدي فقط شمارة تلفن‌هاي مستقيم خود را در اختيار ما گذاشتند كه در مواقع اضطراري با آنها تماس بگيريم.
در اين وضع بحراني من به اعضاي سفارت توصيه كرده بودم كه حتي‌المقدور از محل اقامت و دفتر كار خود خارج نشوند و در محوطه سفارت كمتر رفت‌وآمد كنند. روز چهاردهم فوريه در محوطة سفارت كمتر از يكصد نفر آمريكائي و در همين حدود ايراني بودند و برخلاف روزهاي قبل اوضاع آرام بنظر مي‌رسيد.
صبح آنروز وقتيكه در دفتر كار خود حاضر شدم دستور‌العملي از واشنگتن دريافت داشتم كه به موجب آن تصميم دولت ايالات متحدة آمريكا دربارة ادامة روابط ديپلماتيك با ايران و شناسائي حكومت جديد به من ابلاغ گرديد و اجازه داده شده بود مراتب را بوزير امور خارجة جديد ايران اعلام نمايم. در حاليكه من مشغول تهيه يادداشت مربوط به ابلاغ اين تصميم بودم مقامات سياسي سفارت موفق به يافتن وزير خارجه جديد در وزارتخانه يا خانه‌اش نشدند. ناچار به معاون وزارت امور خارجه، كه او هم به وزارتخانه نرفته و در خانه‌اش بود تلفن كردم و مراتب را بوي اطلاع دادم. معاون وزارت خارجه پيشنهاد كرد كه يادداشت را براي او بفرستم تا وي شخصاً بدست وزير خارجه برساند. در حدود ساعت ده صبح بود كه يادداشت آماده شد و من آنرا بدست رانندة مورد اعتماد خود هايكاز سپردم تا بدست معاون وزارت خارجه برساند. بيست دقيقه بعد معاون وزارت خارجه تلفن كرد كه وزير را پيدا كرده و بهتر است يادداشت مستقيماً نزد خود او فرستاده شود. من به هايكاز كه در آنموقع نزد معاون وزير خارجه بود دستور دادم كه كپي يادداشت را نزد معاون وزارت خارجه بگذارد و اصل را به خود وزير برساند.
دو دقيقه پس از اين مكالمه ناگهان باران گلوله از چند طرف بسوي سفارت سرازير شد. اينطور كه پيدا بود از ساعتها پيش عده‌اي با مسلسل‌هاي كاليبر پنجاه و سي در پشت‌بامهاي ساختمان‌هاي بلند اطراف سفارت موضع گرفته و با يك برنامة از پيش تنظيم شده در راس ساعت ده و نيم صبح بسوي سفارت آتش گشوده بودند. بسياري از شيشه‌هاي پنجره‌هاي سفارت در دقايق نخست تيراندازي شكست و قطعات شيشه بدرون اطاق‌ها ريخت. در برابر اين حمله ناگهاني ما چاره‌اي جز اينكه در پناه ديوار‌هاي زير ‌پنجره‌ها روي زمين دراز بكشيم نداشتيم. در سه اطاق قسمت ما در حدود بيست نفر پرسنل آمريكائي بودند و چارلي‌ناس معاون من در اطاق خود جلسه‌اي براي ترتيب تخليه بقية اتباع آمريكائي از ايران تشكيل داده بود. من در همان حال درازكش بر روي زمين به ناس و وابسته‌ نظامي سفارت گفتم بوسيله شماره تلفن‌هائي كه از نخست‌وزير و معاونان او گرفته‌اند مراتب را به آنان اطلاع بدهند. خوشبختانه يك دستگاه كوچك «واكي ـ تاكي» هم در دسترس من بود كه بوسيلة آن مي‌توانستم با فرمانده تفنگداران و ساير مأمورين امنيتي سفارت كه در بيرون ساختمان بودند تماس گرفته و در جريان ماوقع قرار بگيرم.
از گزارش‌هاي آنها دريافتم كه در حدود هفتاد و پنج چريك مسلح در پناه آتش مسلسل‌ها خود را به بالاي نرده‌هاي آهني و ديوار‌ها رسانده و بداخل محوطة سفارت سرازير مي‌شوند. من به تفنگداران دستور دادم كه در قسمت اطراف ساختمان اصلي سفارت جمع شوند. به آنها تأكيد كردم كه بهيچوجه تيراندازي نكنند و فقط در صورت لزوم براي دفاع شخصي و حفظ جان خود از اسلحه‌ كمري استفاده نمايند. چند دقيقه بعد يكي از تفنگداران بمن خبر داد كه مورد حمله قرار گرفته و بدام افتاده و اجازة تيراندازي مي‌خواست. باو گفتم كه طبق دستور آمادگي خود را براي تسليم اعلام كند و اگر بازهم جانش در خطر بود از سلاح كمري استفاده نمايد. باوجود شاق بودن اين دستور براي يك تفنگدار او طبق دستور عمل كرد و چند دقيقه بعد دوباره بامن تماس گرفت و گفت تسليم شده و حالا او را بطرف قسمت كافه‌تريا در شمال‌غربي محوطة سفارت مي‌برند. معلوم نبود كه چرا بي‌سيم او را از دستش نگرفته‌اند.
حمله‌كنندگان ابتدا بطرف محل اقامت من هجوم بردند و عمليات آنها در اين قسمت نزديك يكساعت بطول انجاميد. بهمين جهت ما وقت كافي براي تماس و استمداد از مقامات ايراني به دست آورديم. در داخل ساختمان سفارت ما بيشتر در كريدور‌ها كه جاي امن‌تري بود جمع شده بوديم و عده‌اي را هم به قسمت مخابرات كه از تيررس مهاجمين دور بود فرستاده بودم. بتدريج همه ما باستثناي تفنگداران و وابسته نظامي به طبقه دوم پناه برديم و در اين موقع بود كه حمله به ساختمان اصلي سفارت با تفنگ‌هاي پر قدرت «ژ ـ 3» آغاز شد. ما دفاع موثري نمي‌توانستيم بكنيم و تنها مي‌بايست ورود مهاجمين را بداخل ساختمان هر چه ممكن است به عقب بياندازيم. به همين جهت به تفنگداران دستور دادم در مقابل در‌هاي ورودي موضع بگيرند و سدي از گاز اشك‌آور در مقابل مهاجمين ايجاد كنند. در اين موقع صداي تيراندازي‌هاي متقابل از بيرون بگوش مي‌رسيد و اينطور بنظر مي‌آمد كه قواي كمكي براي نجات ما فرستاده شده و آنها مشغول زد و خورد با مهاجمين هستند.
چند دقيقه بعد مهاجمين از سد گاز اشك‌آور گذشته و وارد ساختمان شدند. قبل از رسيدن آنها به طبقه دوم من به كليه كاركنان امريكائي سفارت و پرسنل نظامي گفتم كه بدون هيچگونه مقاومتي تسليم شوند و خود در حاليكه دستهاي خود را به علامت تسليم روي سرم گذاشته بودم پيشاپيش همه حركت كردم. ژنرال رئيس هيئت مستشاري هم در پشت سر من براه افتاد و بقيه نيز بهمين ترتيب عمل كردند. ايرانيان مسلح ما را بطرف اطاق انتظار هدايت كرده و با خشونت به بازرسي بدني ما پرداختند. در اين احوال يك گروه ديگر از افراد مسلح كه ظاهراً از گروه نجات بودند وارد شدند و بين آنها و گروه اول كشمكش شديدي در گرفت. در راس گروه نجات مرد جواني بود كه اسلحه‌اي با سرنيزه بدست داشت و در راس مهاجمين مردي با تفنگ AK-47 ديده مي‌شد.
در جريان گفتگوي دو گروه مسلح تيري در داخل اطاق شليك شد و عده‌اي بي‌اختيار بروي زمين دراز كشيدند. با اينكه همه ما بازرسي بدني شده بوديم رئيس گروه مهاجم مدعي شد كه تيراندازي از طرف آمريكائيها بوده و اسلحه خود را بطرف ما نشانه گرفت. در اين موقع من چشمم به دو روزنامه‌نگاري افتاد كه قبل از شروع حمله به سفارت آنها را در محوطة سفارت ديده بودم. آنها براي ترتيب انتقال جسد همكارشان «جو. آلكس. موريس» به يونان به سفارت آمده و حالا خود بدام افتاده بودند.
بالاخره مسئله بنحو شايسته‌اي حل شد. آمريكائيها يك‌بيك از اطاق خارج شده و به خارج از ساختمان هدايت شدند و در آنجا مورد استقبال يزدي قرار گرفتند. من اصرار داشتم كه آخرين نفر باشم و پس از آنكه همه پائين رفتند در حاليكه رئيس گروه نجات يك بازوي مرا گرفته و رئيس گروه مهاجم بازوي ديگرم را بدست داشت از در خارج شديم. هنگاميكه عكس‌هاي مربوط به اين واقعه در مطبوعات چاپ شد هر دو نفر را از مهاجمين معرفي كرده بودند در حاليكه جواني كه سرنيزه بدست داشت نجات‌دهندة ما بود.
اوضاع بيرون ساختمان و محوطة پاركينگ كه آمريكائيان را در آنجا جمع كرده بودند خيلي مغشوش بود. داخل محوطه و بيرون سفارت مملو از جمعيت بود. تعدادي از افراد مسلح كه دستمال چهارخانه بگردن داشتند ظاهراً از گروه چريكهاي فدائي بودند كه بين فلسطينيها و زير نظر جرج‌حبش تعليم يافته بودند. بين اين عده و گروه مسلح ديگر كه ظاهراً از نجات‌دهندگان ما بودند مردي سپيد‌موي با كت و شلوار خوش‌دوخت غربي و يك روحاني با ريش انبوه ايستاده بودند و ظاهراً مهاجمين را دعوت به ختم غائله و خروج از محوطه مي‌كردند. در سمت ديگر و نزديك ديواري كه اعضاي سفارت در آنجا جمع شده بودند ابراهيم يزدي روي كاپوت يكي از اتومبيل‌ها رفته و با بلند‌گوئي كه در دست داشت جمعيت تماشاچي و افراد مسلح را دعوت به ترك محوطه و متفرق شدن از اطراف سفارت مي‌كرد. عدة زيادي از خبرنگاران هم با دوربين‌هاي عكاسي و فيلمبرداري خود در اطراف پراكنده بودند.
اولين كاري كه من پس از رسيدن به اين صحنه كردم رفتن بطرف مرد روحاني و دست دادن به او بعنوان سپاسگزاري بود. مرد معمم هم كه ظاهراً تحت تأثير قرار گرفت و بر تلاش خود براي متفرق ساختن فدائيان افزود. سپس بطرف يزدي رفتم و او هم بمحض ديدن من از روي كاپوت اتومبيل پائين پريد و از وضعي كه پيش آمده با حرارت زيادي عذرخواهي كرد و بهمن اطمينان داد كه خطر برطرف شده و اوضاع تحت كنترل است. يزدي سپس مجدداً روي كاپوت اتومبيل رفت و به تلاش خود براي پراكنده ساختن جمعيت ادامه داد. من هم بلافاصله بطرف ساير اعضاي سفارت رفتم و بزودي همه ما تحت حفاظت گروهي افراد مسلح غير‌نظامي قرار گرفتيم.
پس از رفتن فدائيان و متفرق شدن تماشاچيان يزدي بما پيوست و گفت اگر ما محوطة سفارت را ترك كنيم بيشتر در امان خواهيم بود. او قبلاً دستور داده بود اتوبوسي را كه نيروي كمكي را با خود آورده بود براي بردن ما به يك «محل امن‌» آماده كنند، ولي قبول اين پيشنهاد براي من دشوار بود. لذا از يزدي خواستم كه براي مذاكره دربارة اين موضوع به ساختمان محل اقامت من برويم. يزدي اين پيشنهاد را پذيرفت و ما در حاليكه قريب يكصد نفر عكاس و خبرنگار و تعدادي از افراد نيروي هوائي با تفنگهايي «ژـ3» در اطراف ما در حركت بودند بطرف محل اقامت من راه افتاديم.
وقتي كه به ساختمان محل اقامت رسيديم قبل از همه اعضاي ارشد سفارت را فرا خواندم و از آنها خواستم يك سرشماري از كاركنان خود بعمل آورند تا كسي در اين ميان ربوده نشده باشد. با قسمت مخابرات و بايگاني اسناد سري هم تماس گرفتم و خوشبختانه معلوم شد كليه اسناد و كليد رمز را از ميان برده‌اند و حتي قسمتي از دستگاه مخابرة مستقيم ماهواره‌اي سفارت را هم برداشته‌اند تا براي ديگران قابل استفاده نباشد.
پس از انجام سرشماري معلوم شد همه كسانيكه هنگام حمله به سفارت در ساختمان سفارت بودند حضور دارند، ولي هنوز از وضع تفنگداران خبر نداشتيم. ابراهيم يزدي اظهار علاقه كرد كه چند كلمه‌اي براي اعضاي سفارت صحبت كند و ضمن سخنراني كوتاه خود گفت كه عاملين حمله به سفارت عده‌اي از افراد بي‌انضباط بوده‌اند و دولت انقلابي عميقاً از اين واقعه متأسف است و منبعد تمام اقدامات لازم را براي محافظت از آمريكائيان بعمل خواهد آورد. يزدي افزود كه دولت جديد مخالفتي با آمريكا ندارد ولي‌ خاطرنشان ساخت كه روابط ايران و آمريكا با روابط دو كشور در دوران شاه متفاوت خواهد بود. پس از سخنان يزدي من از كليه اعضاي سفارت باستثناي معاونم و وابسته نظامي سفارت و همچنين رئيس هيئت مستشاري آمريكا خواهش كردم به محل كافه‌تريا بروند و اگر هنوز نوشيدني و غذا در آنجا پيدا مي‌شود صرف كنند تا ما به مذاكره بنشينيم.
در آغاز مذاكره من مشكلات ترك سفارت را بخصوص از نظر تجهيزات ارتباطي سفارت براي يزدي بيان كردم و از او خواستم براي تأمين امنيت محوطة سفارت چاره‌اي بيانديشد. در اين موقع مرد موسفيدي كه قبلاً در محوطة سفارت او را ديده بودم بما پيوست و معلوم شد وي سرهنگ بازنشسته‌اي است كه با نيرو‌هاي انقلابي همكاري ميكند. با همكاري او و يزدي قرار شد براي تأمين امنيت سفارت يك گروه چهل نفري محافظت از اطراف سفارت را بعهده بگيرند و يك گروه چهل نفري در محوطة داخل سفارت مستقر شوند. يزدي علاوه بر اين دو گروه مرد جواني را هم كه خوب انگليسي صحبت مي‌كرد بعنوان محافظ شخصي من معرفي كرد و افزود كه وي سرپرستي عده‌اي را هم بعهده دارد كه وظيفة گارد محافظ شخصي مرا به عهده خواهند گرفت.
پس از آشنائي و صحبت‌هائي كه بعدا با اين جوان و گروه تحت فرمان او داشتيم معلوم شد كه اين عده اعضاي يك سازمان مبارز دانشجوئي هستند كه در جريان انقلاب يك «گروه ضربت» براي قتل من ترتيب داده بودند ولي پس از پيروزي انقلاب وظيفه محافظت از مرا بعهده گرفته‌اند!
دو گروه محافظ داخل و خارج سفارت هم از دو گروه مجزا تشكيل شده بودند. يك گروه از افراد نيروي هوائي بودند كه در جريان انقلاب به نيرو‌هاي انقلابي پيوسته بودند و گروه ديگر افراد مسلح غير منظمي بودند كه سرپرستي آنها را يك قصاب تنومند و پرجوش و خروش بعهده داشت. در روزهاي بعد كه با اين گروهها سروكار داشتيم معلوم شد كه هيچكدام از آنها نمي‌توانند با هم كنار بيايند و گاهي ما مجبور مي‌شديم براي حل اختلافات آنها ميانجيگري كنيم.
پس از رفتن يزدي و سرهنگ ما شروع به ارزيابي خسارات وارده كرديم. خانه به صحنة جنگ و كشتار تبديل شده بود. تمام پنجره‌ها شكسته و آثار گلوله بر در و ديوار بچشم مي‌خورد. مبلمان و اثاثيه خانه زيرورو شده و براي سنگر‌بندي مورد استفاده قرار گرفته بود. بعضي از اشياء قيمتي را هم بغارت برده بودند. بهرحال چاره‌اي نبود، تصميم گرفتيم آنچه را كه مانده است جمع‌وجور كنيم و قرار شد در محل اقامت و استراحت كسي هم تغييري داده نشود. برق سفارت را هم با بكار انداختن يك ژنراتور مستعمل تأمين كرديم و در اين ميان از تفنگداران دريائي هم سرشماري بعمل آمد و معلوم شد فقط يكي از آنها زخم سطحي برداشته و در بيمارستان بستري است.
اولين سفيري كه پس از اين واقعه به ديدن من آمد سفير سوئد بود كه از ساختمان سفارت خود شاهد جريان حمله به سفارت ما و عمليات نجات بوده و نگران اين بود كه اين واقعه تلفات جاني براي ما ببار نياورده باشد. سفير از اينكه همه ما زنده و سلامت هستيم خيلي خوشحال شد و چون از اختلال در وسائل مخابراتي ما مطلع شد پيشنهاد كرد از امكانات سفارت سوئد براي تماس با واشنگتن استفاده كنيم. من از اين پيشنهاد استقبال كردم و گزارش جريان را از طريق سفارت سوئد به واشنگتن فرستادم.
دومين سفيري كه بديدار من آمد سفير واتيكان بود و بدنبال او طي دو روز تقريباً همه سفيران خارجي يا ديپلمات‌هاي ارشد مقيم تهران براي ابراز همدردي از واقعه‌ايكه پيش آمده به ديدن من آمدند.