احیای مجدد سرکردگی آمریکا

در حالی که بسیاری از تحلیل‌های بین المللی، ازقبل تعیین شده، جانبدار و تکراری اند، جهان غرب گرفتار خودمحور بینی است و نمی‌تواند از چنگ بیم و وحشت‌های خود رهایی یابد. فرید زکریا، سرمقاله نویس برجسته نیوزویک اینترناشنال، به بررسی موضوع اصلی دوران ما پرداخته است: رشد کشور‌های در حال توسعه، نتایج آن برای کشور‌های غربی و همچنین جستجوی پاسخی برای این معضل. تیتر نوشته او می‌گوید که این درست است که هنوز دوران «پسا آمریکایی» فرا نرسیده است، اما هم اکنون غربی‌ها انحصار «تاریخ» را از دست داده اند و یا دست کم اروپائیان و سپس آمریکائیان قدرت و یا نفوذی را که از قرن شانزدهم در سراسرجهان داشته اند از دست می‌دهند. لذا برای غربی‌ها عاجل است که چاره اندیشی کنند و سیاست‌هایی را برای مقابله با تغییرات ریشه‌ای حاضر اتخاذ نمایند، چرا که در غیر این صورت، زیر فشار اضطراب و نگرانی، سیاست‌های زورمدارانه و ساده انگارانه‌ای همچون سیاست‌های بوش را بر می‌گزینند که به شکست می‌انجامد.
به نظر زکریا « این امر نتیجه طعنه آمیز شصت سال عملکرد آمریکا در جهت گشایش و آمریکایی کردن جهان است». او همچنین با تهدیدات اسلامگرایان و «دولت‌های شرور» نیز مناسب با میزان واقعی آن‌ها برخورد می‌کند. او این تهدیدات را با فاصله و خونسردی به حساب می‌آورد. ارزیابی‌های او از نیرو‌های اقتصادی، مالی و تکنولوژیک در حال حرکت ـ یعنی مبادله آزاد و تصاعدی سرمایه، نو آوری فنی و سقوط قیمت حمل و نقل ـ به صورت اساسی خوشبینانه و لیبرال است. البته او نیز از به هدر دادن و انهدام ذخایر و ثروت‌ها و قدرت گرفتن ناسیونالیسم در جهان، که باعث مشوش کردن ایالات متحده، که گویا هنوز عملکردی برای کل بشریت دارد، نگران است. او به قدرت نیرو‌های مخالف جهانی اذعان دارد، از جمله صعود قدرت برزیل، روسیه، هند، چین و مکزیک. وی به صورتی تا حدی تحریک آمیز و یا شاید عجولانه، فرضیه جهانی را که برای نخستین بار پس ازبیش از پانصد سال دیگر «غربی نیست» جدی می‌گیرد؛ اما این تحلیل، او را به این سمت نمی‌کشاند که فکر کند دنیا ضدآمریکایی خواهد شد. او بیشتر جهان را «پسا آمریکایی» می‌بیند. زکریا به سؤال « آیا می‌توان مدرن بود بدون آن که غربی بود ؟» به صورت محیلانه‌ای پاسخ می‌دهد. او معتقد است که مدرنیسم غربی چنان جهان را تغییر داده است که پایان انحصار قدرت غرب به معنای پایان مدرنیسم غربی نیست. زکریا از ادامه راه تاریخ و رقابت‌ بین کشور‌ها و ملت‌های بزرگ آگاهی دارد. وی تحلیل خود را در دوفصل پرشور و بسیار مستدل در مورد قوت‌ها و ضعف‌های دو مورد مشخص ادامه می‌دهد: «حریف» (چین) و «متحد» (هند) . جای شگفتی نیست که زکریا که خود هندی تبار است، امتیازات هند را برجسته و امکان بالقوه هماهنگی و حتی اتحاد هند و آمریکا را مطرح سازد . او هند را به مثابه یکی از پر و پاقرص ترین هواداران آمریکا در جهان معرفی می‌کند، اما این گفته مانع از آن نمی‌شود که وی اذعان دارد که هنوز زمان زیادی لازم است تا هند به یک قدرت جهانی بدل شود و چنانچه رقابتی بین چین و هند مطرح باشد، قطعا چین در حال حاضر و برای مدتی طولانی برنده است.
این تحلیل‌های روشن بینانه، تناقص مسرت بخشی با سنگینی تحلیل‌های سیاه و سفید گونه و حماقت‌های ایدئولوژیک دستگاه اداری کنونی آمریکا و واژگان رایج جهانی شدن امروزین دارد. اما ویژگی و قدرت اصلی نوشته‌های زکریا در دو فصل آخر به نمایش می‌آید: «قدرت آمریکا» و «هدف آمریکا»، فصل‌هایی که از خلال آن‌ها او سعی می‌کند برای این داده‌های جدید پاسخی بیابد. در مقابل زیر سؤال رفتن و چالشی که امروز آمریکا با آن مواجه است، او برای واشنگتن سیاستی کاملا متفاوت با آنچه لندن در اواخر قرن نوزدهم در پیش گرفت تجویز می‌کند. پس از جنگ‌های بوئر (١٨٨٠ـ١٨٨١، ١٨٩٩ـ١٩٠٢) بریتانیای کبیر همه تلاش خود را برای حفظ استیلای سیاسی جهانی خویش بکار گرفته بود و در این راه از انزوا طلبی آمریکا بهره جسته بود. این شیوه، دورانی نسبتا طولانی مؤثر واقع شد، اما نتوانست مانع از اضمحلال اقتصادی اجتناب ناپذیر آن گردد. البته ایالات متحده امروزین در این موقعیت قرار ندارد؛ بر عکس بریتانیای اوایل قرن بیستم، اقتصاد آمریکا علی رغم ضعف‌هایش (بدهی و غیره ...) و جنگ با عراق هنوز پر قدرت و بویژه در زمینه‌های صنعتی و فن آوری‌های آینده بالنده است: نانو تکنولوژی، بیوتکنولوژی .... به علاوه ایالات متحده نسبت به اروپا از سلاح مخفی دیگری نیز بهره می‌جوید که همانا رشد جمعیت بالا به دلیل مهاجرت است. جنگ عراق برای واشنگتن معادل جنگ‌های بوئر برای لندن نمی‌باشد. اما به زعم زکریا، این سیاست ایالات متحده است که دارای اشکال می‌باشد. علاوه بر این امر که این کشور می‌بایست راهیابی به تحصیل و دستیابی به دیگر زیر ساختار‌ها را در داخل تسهیل نماید، لازم است که به جهان خارج، دیگر زبان‌ها و فرهنگ‌ها نیز توجه بیشتری نشان دهد. او با ملایمت ابراز تاسف می‌کند که: « هرگز آمریکائیان نتوانستند به درون دنیاهای دیگر خلق‌ها پای گذارند». و معتقد است امروز زمان آن فرارسیده که این کار را انجام دهند.
به نظر او، در جهان نوینی که همه کشور‌ها ـ چه آن‌ها که در حال توسعه اند و چه دیگر کشور‌ها ـ به میدان بازی جهانی راه می‌یابند و یا از نو وارد آن می‌شوند، سیاست آمریکا برای بار چهارم از سال ١٩٤٥ به بعد مسیر خود را گم کرده و دچار «اختلال» شده است (پس از پایان سال‌های ١٩٥٠، اوایل سال‌های ١٩٧٠ و اواسط دهه ١٩٨٠). او این پدیده را «سیاست هیچ کاری نکردن» می‌نامد. ایالات متحده می‌بایست از حباب خود خارج شود و سیاستی نو برگزیند. اما کدام سیاست؟ زکریا تاکید دارد: سیاستی متفاوت با آنچه بریتانیا در آن زمان‌ها برگزید، سیاستی برعکس آن چه بوش اتخاذ کرده است که باعث انسجام مخالفین گشته و نه انفصال آن‌ها ؛ سیاستی بیشتر در راستای بیسمارک، صدر اعظم آلمانی‌ای که توانست در پایان قرن نوزدهم آلمانی را که به تازگی یکپارچه شده بود، تبدیل به واسطه درستکار در مبادلات اروپایی و هسته اصلی نظام اروپا سازد. هدف واشنگتن در عرصه جهانی می‌بایست همین باشد: با همه کشور‌ها روابطی بهتر از آنچه هر کدام با بقیه دارند برقرار سازد، «محور سیستم بین المللی». او چنین خلاصه می‌کند: «بیسمارک باش نه بریتانیا». از سال ١٩٩١، آقای جیمز بیکر، از وزرای پرزیدنت بوش پدر، نیز همین نقش را برای ایالات متحده تعریف می‌کرد: او از « سیستم مرکز و سخنگو» صحبت کرده بود، نظامی که هر کشوری در آن برای داشتن هر گونه رابطه خارجی می‌بایست از ایالات متحده بگذرد. من این سیستم را به چرخ دوچرخه‌ای تشبیه کرده بودم که ایالات متحده در آن محور و همه دیگر کشور‌ها شعاع‌های فلزی می‌باشند. به نظر زکریا، ایالات متحده هنوز از امتیاز مهمی برای ایفای چنین نقشی برخوردار است: هنوز هم در تقریبا همه نقاط جهان، کشور‌ها سرکردگی عمومی واشنگتن را بر استیلای نزدیک تر غولی منطقه‌ای ترجیح می‌دهند. به این ترتیب، کشور‌های آسیا، خواهان هژمونی چین نیستند. البته عملی شدن این امر مستلزم آن است که ایالات متحده رفتاری متفاوت داشته و نقش ابرقدرت سلطه جو را کنار گذارد، با دیگران مشورت نماید و زمینه تشکیل ائتلاف بین کشور‌ها را فراهم آورد. متوجه می‌شویم که کتاب زکریا به طرزی ریشه‌ای دیدگاه دستگاه اداری کنونی آمریکا را نفی می‌کند. اما این امر چنان جا افتاده است و چالشی که در مقابل آمریکا قرار دارد چنان عاجل که تنها این نفی کافی نیست. زکریا توصیه‌های زیر را برای تعیین عملکرد در جهان نوین مطرح می سازد: توصیه‌هایی در جهت دولت آینده آمریکا که جا دارد اروپائیان نیز به آن‌ها توجه کنند.
١ ـ انتخاب. داشتن سیاستی روشن در قبال چین، روسیه و ...، امری که امروز وجود ندارد؛ و مثلا در رابطه با ایران انتخاب بین تغییر نظام و یا تغییرات سیاسی.
٢ ـ ساختن . برپا کردن نهاد‌ها و سازو کار‌هایی باز و گسترده و موازینی که در چارچوب دیدگاهی بسته و منحصرا وابسته به منافع، زندانی نباشد.
٣ ـ پیاده کردن و تشویق نظم جهانی مناسب با شرایط، چند جانبه گرایی وابسته به موقعیت‌ها. البته زکریا گوشزد می‌کند که حتی در این صورت، آمریکا باز هم می‌بایست با دیگران به مذاکره نشیند و به سازش‌هایی تن دهد.
٤ ـ توجه به توازن که هر چه بیشتر قدرت‌های سیاسی مخالف جهانی از آن بهره می‌جویند. در خود ایالات متحده می‌بایست به مسلمانان امریکائی اطمینان بخشید و از آن‌ها بهره جست و نه آن که به آن‌ها مظنون شد و آن‌ها را تاراند.
٥ ـ به یاد داشت که تنها مشروعیت است که قدرت را تضمین می‌کند، و نه برعکس آن و این امر به برداشتی بستگی دارد که هر خلق از تاریخ خود دارد.
بالاخره و به ویژه باید از ترس رهایی یافت. زکریا به کنایه می‌گوید: «آمریکابه ملتی پریشان از نگرانی مبدل شده است، وحشت از تروریسم و دولت‌های شرور، از مسلمان‌ها، از مکزیکی‌ها، از شرکت‌های خارجی، از مبادله آزاد، از مهاجرین و نهاد‌های بین المللی». به نظر او این وضعیت پر تناقض است: «بزرگترین قدرت تاریخ جهانی توسط نیرو‌هایی که از کنترل او خارج شده اند تحت محاصره قرار گرفته است». او یاد آور می‌شود که استفاده از ادبیات ترس تنها مختص بوش نیست. در سال ١٩٣٣ روزولت اعلام کرد: « از تنها چیزی که باید ترسید، خود ترس است.»
جالب است که یک آمریکایی چنین طرز تفکری داشته باشد: و بدون شک اتفاقی نیست که زکریا یک هندی تبار مسلمان است که شهروند ایالات متحده شده و از وجود دیگر کشور‌ها و بغرنجی‌های آن‌ها آگاهی دارد؛ مسلما همچون باراک اوباما. البته برای زکریا حفظ منافع حیاتی ایالات متحده و سرکردگی آن در دستور روز است، اما به صورتی معقولانه و به شیوه بیسمارکی ـ روزولتی و با استفاده از «قدرت زیرک» پرفسور ژوزف نی از دانشگاه‌هاروارد . جای تعجب نیست که اروپائیان از این که «اروپا» در این تفکر جمعی غایب است، متاسف باشند، اما این امر تقصیر خود آن‌هاست. اگر ایالات متحده پس از روی کار آمدن رئیس جمهور تازه، در این جهت گیری نوین گام نهد، و مجددا برخوردی عاقلانه و جاه طلبانه داشته باشد، هشت سال گذشته تنها عکس العمل نهایی ابر قدرتی خواهد بود که برای اعمال سرکردگی خود تمایل به پذیرش دیگران و درک آن‌ها نداشت. اروپائیان که نظریاتشان در رابطه با همین جهان بسیار در هم و برهم و بی حاصل است، و از آن هم بدتر برخی از آن‌ها که حتی فرانسه هم جزوشان است، جذب سیاه وسفید گرایی بوش و نو محافظه کاران شدند، بهتر است ازچنین نظریات موشکافانه‌ای الهام گیرند تا قرار ملاقات‌های مهم سال ٢٠٠٩ را از دست ندهند.