اقدامات نامتقارن و تصاعد بحران در روابط ايران و آمريكا

اين امر ناشي از تغيير در موازنه استراتژيك و همچنين دگرگوني توازن اخلاقي در سطح بين المللي است. بازيگران منطقه اي در شرايط «ابهام امنيتي» قرار گرفته اند و به اين ترتيب نگراني امنيتي آنان به گونه قابل توجهي افزايش يافته است. اين امر ناشي از شرايط مبتني بر هژمونيك گرايي آمريكا در سطح بين  المللي است. هنگامي كه يك كشور موقعيت ساختاري خود را براساس مولفه هاي هژمونيك گرا تعريف مي كند، در آن شرايط ضريب امنيتي ساير بازيگران به گونه قابل توجهي كاهش خواهد يافت. چنين روندي را مي توان در روابط ايران و آمريكا مورد ملاحظه قرار داد.
شاخص هاي رفتار استراتژيك كشورها مبتني بر قدرت سازي است. به طور كلي، قدرت سازي را مي توان اقدامي براي بقاء دانست. شرايط نظام بين الملل به گونه اي است كه بدون توجه به منابع قدرت هيچ بازيگري نمي تواند از ثبات سياسي، جايگاه بين المللي و امنيت نسبي برخوردار باشد. هنگامي موازنه قدرت تغيير مي يابد، جايگاه كشورها نيز دگرگون مي گردد و به اين ترتيب امكان ظهور تهديدهاي جديدي وجود خواهد داشت. به اين ترتيب، در دوران موجود، قدرتهاي بزرگ به ويژه آمريكا تلاش بيشتري براي تغيير در موازنه بين المللي انجام مي دهند. اين امر سطح ستيزش هاي منطقه اي و بين المللي كشورها را افزايش مي دهد.
مولفه هاي تشكيل دهنده رئاليسم ساختاري در نظام بين المللي بيانگر آن است كه بر اساس فعال سازي الگوي هژمونيك گراي آمريكا، زمينه براي افزايش تضادهاي سياسي و استراتژيك ايران و آمريكا فراهم مي شود. شاخص هاي رئاليسم جديد بر اين امر تاكيد دارند كه نقش ملي و جهت گيري سياست خارجي كشورها براساس موقعيت ساختاري آنان سازماندهي مي شود. به اين ترتيب، آمريكا براي تحقق جايگاه ساختاري خود در سياست بين الملل، تلاش قابل توجهي را براي ايجاد «امنيت هژمونيك» انجام مي دهد. در اين شرايط، سطح جدال و ستيزش آن كشور با بسياري از واحدهاي منطقه اي افزايش مي يابد و زمينه هاي شكل گيري تعارض، رويارويي و جنگ هاي منطقه اي را فراهم مي آورد.
برخي از نظريه پردازان و تحليل گران روابط ايران و آمريكا معتقدند كه جمهوري اسلامي ايران طي سال هاي ۱۹۹۷ و همچنين ،۱۹۹۸ فرصت مناسب براي بازسازي و متعادل سازي روابط با آمريكا را از دست داده است. آنان براساس چنين استدلالي، تعارضات موجود ايران و آمريكا را ناشي از نبود فرصت طلبي استراتژيك و فقدان انگيزه لازم ومؤثر براي مصالحه گرايي در سياست خارجي ايران مي دانند. در حالي كه عناصر ومتغيرهاي تشكيل دهنده واقعگرايي ساختاري، نتايج متفاوتي را در مورد علل تعارض و ستيزش هاي ايران و آمريكا عرضه مي كنند.
براساس رويكرد واقعگرايي ساختاري، جدال  ها ناشي از چگونگي رفتار يك كشور در سطح منطقه اي و بين المللي نيست، بلكه بايد آن را بازتاب ساز و كار توزيع قدرت در سطح بين المللي دانست. در شرايطي كه آمريكا داراي گرايش هژمونيك گراست، نه تنها بازسازي روابط با چالشگران منطقه اي گذشته به راحتي انجام نخواهد پذيرفت، بلكه در روند هژمونيك گرايي آمريكا، طيف جديدي از كشورهاي خاورميانه در فهرست تهديدهاي استراتژيك آمريكا قرار مي گيرند. بنابراين جدال هاي ايران و آمريكا در اولين دهه قرن بيست و يكم را بايد بازتاب شرايطي دانست كه ناشي از كار ويژه  هاي نظام بين الملل است.در دوران موجود، آمريكا الگوي تعارض امنيتي خود با ايران را ادامه مي دهد. اين امر تحت تاثير شرايط عمومي منطقه و همچنين شكل بندي هاي رفتاري در سياست بين الملل، ماهيت تعارضي داشته است و به گونه اي تصاعديابنده سطح جدال هاي ايران و آمريكا افزايش مي يابد.
اين امر را مي توان بازتاب جايگاه هژمونيك آمريكا و به كارگيري الگوي امنيت هژمونيك گراي اين كشور دانست. اجرايي سازي الگوي يادشده منجر به افزايش تضادهاي ايران و آمريكا گرديده است. در اين شرايط، ساختار امنيتي و نيروهاي امنيت گرا در امريكا از الگوي جدال نامتقارن عليه ايران بهره مي گيرند. به اين ترتيب، مي توان تضادهاي موجود در روابط ايران و آمريكا را در جلوه هايي از نبود تقارن مورد ملاحظه قرار داد.
۱ _ بهره گيري از عمليات نامتقارن عليه ايران
شواهد نشان مي دهد كه الگوي تعارض آمريكا عليه ايران مبتني بر جلوه هايي از عمليات نامتقارن است. اين امر براساس جلوه هايي از نبود تعادل شكل مي گيرد. از سوي ديگر، اگر نمادهايي از «تعادل منفي» بين كشورها ايجاد شود، زمينه براي افزايش تعارضات به وجود مي آيد. نشانه هاي روابط و تعامل موجود ايران و آمريكا به گونه اي است كه مي توان جلوه هايي از تعادل منفي را مورد ملاحظه قرارداد. كشورهاي اروپايي مي توانند در شرايط عادي نقش تعادل بخش را ايفا كنند، اما فضاي موجود در روابط ايران و آمريكا به گونه اي است كه قابليت واحدهاي بين المللي و منطقه اي براي ايفاي «نقش تعادل بخش» بسيار محدود است.
به طور كلي، عمليات نامتقارن در شرايط نبود تعادل، مطلوبيت ويژه اي را براي بازيگران به وجود مي آورد. آمريكا الگوي رفتاري خود با ايران را براساس جلوه هايي از نبود تقارن قرارداده است. اين امر به مفهوم آن است كه آن كشور مطلوبيت هاي خود را براساس نقاط ضعف ايران تنظيم مي كند. در اين باره مي توان نشانه هايي از نبود تقارن استراتژيك در اقدامات آمريكا عليه ايران را مشاهده كرد. در عمليات نامتقارن آمريكا، مي توان جلوه هايي از بزرگ نمايي تهديدهاي ايران را براي نظام بين الملل موردتوجه قرار داد. آمريكا به گونه پايان ناپذيري تلاش مي كند جايگاه ايران در سطح منطقه اي و بين المللي را كاهش دهد. از ديدگاه مقامات آمريكايي، عمليات نظامي بايد در شرايطي انجام پذيرد كه قدرت مقاومت كشورها به حداقل رسيده باشد و از سوي ديگر، اين كشورها جايگاه خود را در بين بازيگران نظام بين الملل از دست داده باشند.
تجربه اقدامات آمريكا در افغانستان، عراق، لبنان، سوريه، گرجستان، اوكراين و مولداوي بيانگر آن است كه واشنگتن نشانه هايي از عمليات رواني براي برجسته سازي تهديدهاي احتمالي كشورها را منعكس مي سازد. اين امر به گونه تصاعد يابنده اي تكرار مي شود. به گونه اي كه بتوان جلوه هايي از «تهديد مجازي» را به نمايش گذاشت.
فضاي موجود در روابط سياسي و امنيتي آمريكا در برخورد با ايران مبتني بر بزرگ نمايي تهديدهاي ناشي از سياست و الگوي رفتاري ايران است.جنگ نامتقارن بر فريب استوار است. اين امر به مفهوم آن است كه فضاي بين المللي و منطقه اي براي تحرك ايران محدود گرديده است و به موازات آن مي توان نشانه هايي از برجسته سازي تهديدها را مورد ملاحظه قرار داد. الگوي جنگ نامتقارن آمريكا به گونه اي سازماندهي شده است كه كشورهاي اروپايي و همچنين بازيگران منطقه اي، جلوه هايي از تهديد را در رفتار استراتژيك ايران مورد ملاحظه قراردهند. هدف آنان را مي توان به كارگيري الگوها و روش هايي دانست كه منجر به كاهش اعتبار بين المللي ايران گردد. از سوي ديگر، فضاي رواني ايجاد شده به گونه اي است كه مي توان نشانه هايي از تهديدسازي ايران در محيط منطقه اي و بين المللي را مشاهده كرد.
نتايج حاصل از چنين اقداماتي را مي توان محدودسازي و انزواي مرحله اي ايران دانست. انعكاس اين فرايند را مي توان در الگوي رفتاري كشورهاي اروپايي و همچنين برخي از واحدهاي غيرمتعهد در واكنش به پرونده فعاليت هاي هسته اي ايران مشاهده كرد. اگر تصور جامعه بين المللي از تهديدهاي ايران بيش از واقعيت باشد، در آن شرايط مي توان جلوه هايي از عمليات نامتقارن را مشاهده كرد. درحالي كه اگر تهديدهاي اسرائيل با كوچك نمايي همراه شود، جلوه هايي ديگر از نبرد نامتقارن ايجاد مي شود. به طور كلي، بازتاب عمليات نامتقارن را مي توان در ادراك كشورها درمورد ميزان تهديدسازي يا تهديدزدايي ايران در نظام منطقه اي و بين المللي دانست.
گام دوم تهديدها معطوف به كاهش اراده نخبگان سياسي براي مقاومت در برابر اقدامات آمريكاست. اين امر از طريق عقب نشيني تدريجي حاصل مي شود. بنابراين آنچه را كه به عنوان جلوه هايي از عقب نشيني برخي نخبگان سياسي يا گروه هاي اجتماعي مطرح مي شود، مي توان عامل تشديدكننده تضادهاي ايران و آمريكا دانست. به طور كلي اگر روند عقب نشيني آغاز شود، تمايل آمريكا به انجام دادن اقدامات تهاجمي افزايش مي يابد.بنابراين كاهش اراده مقاومت مسئولان اجرايي و نخبگان استراتژيست را مي توان بازتاب عمليات نامتقارن آمريكا عليه ايران دانست. در اين روند، ميل به اقدامات تهاجمي از سوي تصميم گيران آمريكا افزايش مي يابد.
سومين مرحله در عمليات نامتقارن آمريكا عليه ايران را مي توان به حداقل رساندن همبستگي اجتماعي در ايران دانست. اگر همبستگي اجتماعي در ايران كاهش يابد، در آن شرايط مي توان جلوه هايي از تصاعد تهديدهاي آمريكا را ملاحظه كرد. زيرا در روند عمليات نامتقارن، تلاش مي شود پيوند ساختاري جامعه با حكومت به حداقل ممكن كاهش يابد.هنگامي كه نشانه هايي از پيوند ساختاري بين جامعه و حكومت وجود نداشته باشد، سطح و شدت ستيزش هاي آمريكا براي نيل به هدف نهايي افزايش مي يابد. به اين ترتيب، هرگونه گسست اجتماعي در ايران نه تنها منجر به كاهش قدرت ملي مي شود، بلكه سطح جدال هاي آمريكا عليه ايران را افزايش مي دهد.
۲ _ نشانه هاي جنگ نامتقارن آمريكا عليه ايران
طيف گسترده اي از تهديدهاي رواني، اجتماعي، سياسي و بين المللي عليه ايران سازماندهي شده است. آمريكا در دوران موجود تلاش مي كند شكل بندي هاي اعتقادي و الگوهاي رفتاري جوامع متفاوتي را در خاورميانه كنترل كند. اين روند در ايران و ساير كشورهاي منطقه اي موردملاحظه قرار مي گيرد. براي اجرايي سازي اقدامات نامتقارن، موضوعات متفاوتي در دستور كار برنامه ريزان سياست خارجي آمريكا قرار گرفته است. هريك از اين موضوعات، جلوه هايي از تهديد را به نمايش مي گذارد. بنابراين الگوي رفتاري آمريكا عليه ايران ماهيت تهديد محور دارد،  با الگوي عمليات نامتقارن سازماندهي مي شود و در نهايت اين كه جهت گيري مقابله گرا و تهاجمي دارد.
تحقق اهداف فوق در موضوعات و پرونده هاي مختلفي موردتوجه واقع مي شود. الگوي انقلاب مخملي در بسياري از كشورهاي جهان مورد استفاده قرار گرفته است. انقلاب رنگارنگ را مي توان نمادي از عمليات نامتقارن دانست. در اين فرايند، هيچگونه نشانه اي از رويارويي نظامي آمريكا با كشورهاي مختلف مشاهده نمي شود. در اين روند مي توان جلوه هايي از اقدامات نرم افزاري را مشاهده كرد. هدف آمريكا از به كارگيري اين الگو را مي توان حداكثرسازي تضادهاي جامعه و حكومت در ايران دانست.
موضوع ديگري را كه در سياست اجرايي آمريكا مورد ملاحظه قرار مي گيرد مي توان فعال سازي گروه هاي اپوزيسيون دانست. آنان طيف فراگيري از گروه هاي سياسي ايراني در خارج از كشور را سازماندهي كرده اند. هدف آمريكا از انجام دادن چنين اقداماتي را بايد متمركزسازي نيروهايي دانست كه مي توانند در شرايط بحراني مورد استفاده قرار گيرند. اين امر در چارچوب طرح هاي موسسه آمريكايي اينترپرايز و همچنين لايحه دموكراسي در ايران مورد توجه قرار مي گيرد. طبعا جدال هاي ايران و آمريكا در در مورد يادشده و همچنين پرونده هسته اي ايران در سالهاي ۲۰۰۸-۲۰۰۵ با افزايش قابل توجهي همراه خواهد شد.