آيا آمريكا به سوي بزرگترين فاجعه استراتژيك تاريخش گام برمي‌دارد

هر چه باشد مگر همين نيروهاي اسلامي محافظه‌كار نبودند كه ميان سال‌هاي 1960 و 1970 نيز براي از ميدان راندن و به شكست كشاندن احزاب چپ و ناسيوناليست عرفي مسلك در منطقه و پيش از همه در سال 1953 در ايران به خدمت درآمدند؟ پس چرا بنيادگرايي ايراني نتواند شورشي اسلامي در «دل نرم» اتحاد شوروي به راه اندازد؟
نهايتاً ايالات متحده ميان چندين سياست خاورميانه و آسياي مركزي به نوسان درآمد. اين كشور فقط در پي اهداف دوگانة پيروزي در جنگ سرد و پشتيباني از اسرائيل بود، امّا براي نيل به اين اهداف روش‌هاي برگزيده و دولت‌هاي برخوردار از پشتيباني وي گاه به شيوه‌اي متضاد، دگرگوني مي‌يافتند. بدين گونه ايالات متحده هم‌چنان كه رسماً به عراق در جنگ آن كشور بر ضدّ ايران (1980 ـ 1988) ياري مي‌رسانيد، به تحويل پاره‌اي از سلاح‌ها به ايران نيز رضايت داده بود. با هم پيماني واشنگتن با عربستان سعودي و پاكستان اين استراتژي به نقطة اوج خود رسيد و به ويژه در سال‌هاي دهة 1980 به پيدايش ارتش بين‌المللي جهاد براي پيكار با اتحاد شوروي در افغانستان انجاميد.
در سال 1990 هنگامي كه اتحاد جماهير شوروي از صحنة جهان كنار مي‌رفت، ايالات متحده ائتلافي بين‌المللي براي بيرون راندن ارتش عراق از كويت پي‌افكند. كشورهاي عرب، از سوريه گرفته تا مراكش پاسخي مساعد به دعوتي دادند كه بر موازين حقوق بين‌الملل و احكام قطعنامه‌هاي سازمان ملل متحد بنيان يافته بود. به آنها اطمينان داده بودند كه مسئله تنها رهانيدن يك اميرنشين نفت‌خيز دوست نيست، بلكه غرض، برپا كردن نظم نويني است كه بر عدالتي جهان‌گستر پايه‌ريزي شده باشد. مي‌پنداشتند كه وقتي حاكميت كويت از نو برقرار شود، همة قطعنامه‌هاي سازمان ملل متحد، از جمله آنهايي كه مصر خواستار خروج اسرائيل از سرزمين‌هاي اشغال‌ شدة فلسطين بودند نيز مي‌بايستي به اجرا درآيد.
بازي واشنگتن، مهره‌هاي عرب
به رغم همة فشارها از هر سو، دولت آمريكا تصميم گرفت رژيم صدام حسين را سرنگون نسازد. «براي سرنگوني صدام ( ... ) مي‌بايستي نيروهاي نظامي را درگير مي‌ساختيم. اگر از شرّ صدام حسين و حكومتش خلاص مي‌شديم، لازم بود دولت جديدي را سر كار بگذاريم. امّا چگونه حكومتي را مي‌توانستيم بر تخت بنشانيم؟ يك حكومت سنّي يا يك حكومت شيعه، يك حكومت كُرد يا يك رژيم بعثي؟ يا شايد مي‌خواستيم برخي بنيادگراهاي اسلامي را در حكومت شريك سازيم؟ تا چه زماني مي‌بايستي در بغداد مي‌مانديم تا چنين حكومتي را پا بر جا نگهداريم؟ پس از خروج نيروهاي آمريكايي چه بر سر چنين حكومتي مي‌آمد؟ چه ميزاني از تلفات جاني براي ايالات متحده پذيرفتني بود تا در برقراري ثبات بكوشيم؟ عقيدة من را بخواهيد (...) اگر در منجلاب عراق گرفتار مي‌آمديم شايد اشتباه بزرگي مرتكب شده بوديم و پرسشي كه به ذهن من مي‌رسد آن است كه صدام به چند تن قرباني بيشتر آمريكايي مي‌ارزيد؟ پاسخ آن است كه لعنتي به چيزي نمي‌ارزيد». اين عقيدة سنجيده از آن آقاي ديك چيني است، وزير دفاع وقت و معاون فعلي رياست جمهوري ايالات متحده.
كساني كه آن وقت سرسختانه «تغيير رژيم» در بغداد را توصيه مي‌كردند، مي‌توانستند با تحريم‌هايي كه بيش از يك دهه در عراق روا داشتند آرامش خيالي يابند. اينها خود را در درون گروه‌هاي فشاري مانند «طرحي براي قرن جديد آمريكايي» سامان مي‌دادند و هر گاه كه اوضاع و احوال مقتضي مي‌شد، روشمندانه هواداري سياسي از طرح حملة آتي به عراق را بنياد مي‌نهادند. در اين ميان اسرائيلي‌ها كه مي‌ديدند از كوشش كوته عمر جيمز بيكر وزير خارجه از زمان كنفرانس سال 1991 اعراب و اسرائيل در مادريد براي اجراي سياست رسمي آمريكا در فلسطين رفته رفته دست كشيده مي‌شود، آسودگي خاطري يافتند. پس از سال 1996 «پويش صلح» ديگر چيزي جز پوششي براي دو چندان كردن مهاجرنشيني در كرانة باختري رود اردن نبود.
دورتر در افغانستان، در شرق هلال بحران، فرجام جنگ در نبرد ميان سركردگان جنگي، اتحاد شمال و طالبان رقم مي‌خورد. با پايان گرفتن جنگ سرد، ايالات متحده كارها را به طور كامل به پاكستان واگذار كرده بود كه خود به سوي يك رژيم نظامي اسلامگرا گام برمي‌داشت و افغانستان اسلامي ژرفاي استراتژيكي لازم بر ضدّ هند را برايش مهيا مي‌كرد. پيروزي طالبان، كه دستگاه‌هاي امنيتي ارتش پاكستان به طور گسترده‌اي به سود آنها وارد عمل شده بودند امكاني فراهم مي‌ساخت تا اسلام‌آباد پيوندهاي خود را با رژيم تازه استوار سازد.
بدين گونه در تمام طول اين دهه‌ها، ايالات متحده هرگز آمال ملل عرب و مسلمان را به چيزي نگرفته بود. سياست‌ها راه خود را مي‌پيمودند، ارتش‌ها بسيج مي‌شدند، اتحادها به هم مي‌پيوست و از هم مي‌گسست، جنگ‌ها در سرزمين‌هاي اعراب و مسلمانان و بر روي كالبد آنها، امّا همواره به اقتضاي مصالح ديگران، در مي‌گرفت. گسيختگي و زير و رو كردن سياست‌ها دربارة عراق، ايران، بنيادگرايي شيعه و سنّي، ايدئولوژي جهاد، ديكتاتوري، دموكراسي، سلطنت مطلقه، ياسرعرفات و سازمان آزاديبخش فلسطين، مهاجرنشينان اسرائيلي و «فرايند صلح»، همه و همه به خوبي نمايانگر چنين رويكردي است. ايالات متحده (چه براي تضمين عرضة نفت براي خود، چه براي بردن جنگ سرد، چه براي تصريح برتري جويي‌هاي خويش يا براي حمايت از اسرائيل) در تدارك هدف‌هاي خاص خويش بسيج مي‌شد و به محض آن كه در راستاي يكي از هدف‌ها به مراد خود مي‌رسيد، همة نگراني‌هاي اعراب و مسلمانان را كه براي همراه ساختن آنها پيش كشيده بود به دست فراموشي مي‌سپرد.براي جهان عرب و مسلمانان چيزي موهن‌تر از گفتة مشهور برژينسكي سه سال پيش از واقعة 11 سپتامبر 2001 نيست. وي در پاسخ به پرسشي دربارة احساس پشيماني احتمالي وي از سركار گذاشتن نهضتي جهادگرا به ياري آمريكا به منظور برانگيختن دست‌اندازي شوروي به افغانستان گفته بود: «پشيماني از چه چيز؟ (...) چه چيزي در چشم‌انداز تاريخ جهان برجسته‌تر مي‌نمايد؟ طالبان يا سقوط امپراتوري شوروي؟ چند تن اسلامي هيجان‌زده يا آزادي بخشيدن به اروپاي مركزي و پايان دادن به جنگ سرد؟»
برچنين زمينه‌اي كه در پنج سال اخير، از حملات 11 سمپتامبر گرفته تا تجاوز به عراق و اشغال اين كشور، رخدادهايي «جهان را دگرگون كرده‌اند.» شايد در سال 2003 گذاري سريع به كشوري با ثبات، متحد، مردم‌سالار، غير مذهبي و خصوصاً اشغال نشده مي‌توانست تنها «پيروزي» ممكن آمريكايي باشد. به قمار پرخطري دست زدند كه در آن باختند. به گفتة يك ژنرال باز نشستة آمريكايي، وضع عراق «بزرگترين فاجعة استراتژيك تاريخ ايالات متحده است.» چاره‌اي براي چنين شكستي نمي‌توان يافت.
به روشني مي‌توان ديد كه پيروز اين ميدان، ايران است. استراتژي آمريكا در نابودي ارتش و ساختارهاي بعثي دولت عراق، دشمن سنتي تهران را از ميان برداشت و در همان حال آسودگي خاطر آمريكايي‌ها از روحانيون شيعه، ياور هم‌پيمانان ايراني در درون عراق شد. بدين گونه واشنگتن همان دولتي را استوار ساخته است كه داعية نبرد با آن را دارد.
پيامدهاي چنين امري براي ايالات متحده كم نيست. ناسيوناليزم عرفي مسلك و چپگراي عرب كه چهارچوبي عقيدتي براي پايداري در برابر سلطه جويي غرب فراهم ساخته بود ناچار ميدان را در برابر جريان‌هاي اسلامي خالي گذاشته است كه اين مقاومت را در درون ايدئولوژي‌هاي عميقاً محافظه‌كار محصور ساخته‌اند. امروز شكست و هزيمت آمريكا در عراق، فرصت‌هاي تازه‌اي براي تهران به ارمغان آورده است تا زير بيرق اسلام، مشعل ناسيوناليزم عرب را بر سر دست گيرد.جمهوري اسلامي دلاور جبهة نبرد تازه پديدار گرديده است كه ناسيوناليزم عرب و موج اوج گيرندة مقاومت اسلامي را به يكديگر پيوسته است. جمهوري اسلامي دو برگ برنده در دست دارد: مي‌تواند وضعيت سپاهيان آمريكايي در عراق را آسان كند يا پيچيده‌تر سازد و مي‌تواند به مدد متحدان حزب‌الهي‌اش به شكست اسرائيليان در لبنان ياري رساند؛ حتّي مي‌تواند از طريق كمك به حماس دست ياري به سوي فلسطينيان دراز كند. اين كشور دامنة نفوذ خود را تا مناطق نفت‌خيز خليج [فارس] و عربستان سعودي نيز گسترده است. بيش از آن، جمهوري اسلامي در موقعيتي است كه مي‌تواند خلاء عظيم قدرتي را در منطقه پر كند كه با ويراني دولت عراق به وجود آمده است و وزنة سنگيني در ستيزة اعراب و اسرائيل باشد و حتّي سرنوشت مناسبات چند صد سالة شيعيان و سنّيان را دگرگون سازد.
از تهديد‌ها، به ويژه تهديدهاي نظامي ايالات متحده و اسرائيل، جز تقويت اهميت دامن‌گستر ايران و به رخ كشيدن ارج وي همچون پيشتاز پايداري جهان عرب و مسلمان كاري ساخته نيست. زيرا واشنگتن و تل‌آويو در تناقضي دست و پا مي‌زنند. آنها به ضرورت يك مداخلة نظامي يقين يافته‌اند، امّا به خوبي مي‌دانند كه ناگزيرند چنين مداخله‌اي را به بمباران‌هاي هوايي و عمليات نيروهاي ويژه محدود سازند. با اين همه چنين تهاجمي نمي‌تواند نظام حاكم را نابود سازد، بلكه برعكس آن را استوار خواهد ساخت. آيا به همين دليل است كه رئيس‌جمهور آمريكا و معاون وي به فكر استفاده از سلاح هسته‌اي افتاده‌اند؟ به يقين پيامدهاي چنين هنگامه طلبي‌هايي در مقياس منطقه‌اي و بين‌المللي را نمي‌توان محاسبه كرد. امّا ايالات متحده ناگزير بايد اعتبار از دست رفته‌اش را باز يابد و بار ديگر رعب و وحشتي در دل‌ها بياندازد كه بنياد هر امپراتوري بر پايه‌هاي چنين هراسي نهاده شده است.
تدبير دوربرد ديگري كه در واشنگتن مورد بحث بوده، بهره‌برداري از شكاف‌هاي فرقه‌اي با كمك عربستان سعودي است. دو گرايش متضاد در كارند. نخست، آنهايي كه آهنگ نزديك ساختن شيعيان و سنّي‌ها به يكديگر را دارند، به ويژه پس از جنگ لبنان در تابستان 2006 كه از پيوندهاي‌ آشكار ميان تهران و حزب‌الله پرده برداشت و شيخ حسن نصرالله و تا اندازه‌اي هم حماس را به مقام قهرماني در جهان عرب بركشيد. امر بي‌سابقه آن بود كه روحانيون سنّي مورد احترام از اين پس تأييد مي‌كنند كه اختلاف آنها با شيعيان تنها در جنبه‌هاي جزئي دين است، يعني پيش از آن كه در «اصول» باشد در «فروع» جاي دارد. گرايش دوم، در تشنج‌هايي است كه با اشغال سرزمين‌ها ميان دو مذهب اسلام به ويژه در عراق از نو سر برداشته است. سلوك حاكمان سنّي از قرن‌ها پيش جماعات شيعه را كه در نقاط سوق‌الجيشي تمركز يافته بودند غالباً خوار شمرده‌اند، زمين بلاخيز رنجش و خشم آنها را بارور ساخته است، و از ديگر سو اعدام صدام حسين سنّيان را به وادي ضدّيت رانده است.
برخي از مسئولان آمريكايي مي‌پندارند كه رياض شايد بتواند نقدينه‌اي را فراهم سازد كه براي به راه انداختن جنبش مقاومتي در برابر شيعيان لازم است. در واقع رژيم سعودي با توسعة نفوذ فقه شيعي و جمهوري اسلامي در منطقه، سخت دشمني مي‌ورزد. اين كشور از هم‌اكنون نيز قول داده است كه اگر ناگزير بشود، سنّيان عراق را در ساية حمايت‌هاي خويش خواهد گرفت. آيا عربستان سعودي و اميرنشينان خليج [فارس]، مصر، اردن، كُردها، سنّي‌هاي عراق و لبنان و سازمان الفتح مي‌توانند روياروي نفوذ ايران شيعه، سوريه علوي و هم‌پيمانان آنها، حزب‌الله لبنان و حماس فلسطين، بايستند؟ «ميانه روهاي» عرب براي يافتن اعتباري بايد بتوانند راه حلّي عادلانه و سريع براي مسئلة فلسطين بجويند. امّا اگر ايالات متحده و اسرائيل خود به ميدان اين معركه قدم بگذارند از آن روست كه از هر گونه مصالحه و سازش جدي شانه خالي كنند. 
افزودن بر ريسك اين قمار
چنين سياست دوربردي با هدف دامن زدن به تنش‌هاي فرقه‌اي به يك جنگ داخلي ميان مسلمانان خواهد انجاميد. كساني را كه در آن مشاركت جويند، چون گماشتگاني خواهند نگريست كه منطقه را در خدمت به منافع اسرائيل و ايالات متحده به خاك و خون مي‌كشند؛ و به كدام نيروي مسلمان سنّي و ضدّ شيعه است كه مي‌خواهند كمك برسانند؟ اين احتمال هست كه افكار عمومي غربي و حتّي آمريكايي با وحشت دريابند كه باز حكومت آنان از سر نو در حال برپا ساختن «ارتش سلفي جهاد» يا القاعده تحت نام ديگري است. امّا چنين سناريويي به جاي آن كه به «پيروزي» ره برد زنجيرة ديگري از بحران‌هاي تازه را به راه خواهد انداخت.
نو محافظه‌كاران، اين استراتژي را ناپايداري راه‌گشا (يا ويراني كارساز) توصيف مي‌كنند، امّا ناظري هوشيار به روالي شايسته‌تر آن را ويراني دولت‌ها (دولت كُشي) نامگذاري كرده است. ايالات متحده در نهايت در لبنان و فلسطين به چنين جهت‌گيري تن در داده است. اگر امر واقع را به جاي نيات بررسي كنيم، مي‌توان دريافت چرا عرب‌ها و مسلمانان به اين نتيجه رسيده‌اند كه سياست واشنگتن در خاورميانه نه نجات «دولت‌هاي ورشكسته»، بلكه پديد آوردن آنهاست. يورش بر ضدّ لبنان كه ويراني‌هاي فراواني به بار آورد به شكست انجاميد و اسرائيل را اندكي بيشتر در منطقه و در جهان به انزوا كشانيد؛ از لحاظ نظامي، حزب‌الله هرگز توانايي‌هايش را براي ارتباط با رزم‌آوران، براي پخش پيام‌هاي خود به مردم از طريق راديو و تلويزيون، براي وارد ساختن زيان به متجاوزان يا براي پرتاب موشك به اسرائيل از دست نداده است. اسرائيلي‌ها نه توانستند به يكي از اهداف اعلام شدة خود برسند، نه حزب‌الله را خلع سلاح كنند و نه حتّي سربازان اسير خود را بازگردانند.
پرسشي كه بايد پرسيد آن است كه آيا اسرائيل در لبنان همراه ايالات متحده در عراق مي‌توانند به چنين ناكامي‌هايي تن در دهند يا به وسوسه خواهند افتاد كه «ريسك اين قمار را دو برابر كنند»؟ آيا اين شكست‌ها پيام‌آور وعيد نسل تازه‌اي از جنگ‌هاست؟ يا شايد فقط گذرا باشند؟ امّا به يك چيز مي‌توان يقين داشت: دوران الگوي پيروزي «بدون تلفات جاني» كه هنگام جنگ خليج [فارس] (1990 ـ 1991) يا با بمباران‌هاي انبوه و استفاده از سلاح‌هاي دقيق پيشرفته كه در منطقة بالكان ستوده مي‌شد، اينك به سر آمده است. از اين پس، برد اين بازي به مهار درازمدت و بيعت مردمان بستگي دارد كه اينها را نمي‌توان با نيروهاي هوايي به دست آورد و هزينه‌هاي سياسي و انساني مهمي را ناگزير به همراه دارد.
واشنگتن هم اينك هم، بهاي سنگيني براي نقش خويش در اين جنگ كوچك [لبنان] پرداخته است. تصوير فواد سينيوره، نخست وزير لبنان، كه با چشماني گريان از ايالات متحده تمني مي‌كرد از ويراني كشورش جلوگيري كند شايد نقطة عطفي به شمار آيد. جنبش 14 مارس بر بستر يك «انقلاب سبز» با حمايت‌هاي كاخ سفيد به قدرت رسيده بود، كه آن را درست به علّت همان گونه اصلاح دموكراتيكي مي‌ستودند كه رئيس جمهور، جورج دبليو بوش، آرزو داشت آن را در سرتاسر جهان عرب تشويق كند. امّا روياروي اشتياق اسرائيل به گوشمالي دادن به لبنان، آقاي سينيوره را به حال خويش رها كرد. نه فقط واشنگتن يك ماه تمام از برقراري آتش‌بس جلوگيري كرد بلكه سلاح‌هاي ويرانگري را نيز به اسرائيل تحويل داد.
ماحصل، چيزي شد كه آقاي سينيوره آن را چون نابودي «باورنكردني» زير بناي غير نظامي لبنان و همچنين تضعيف دولت خود برشمرده است. حزب‌الله امروز خواستار بر عهده گرفتن نقش مهم‌تري است، و با تقليد از تاكتيك‌هايي كه ايالات متحده و دنياي غرب تجويز مي‌كنند از درون «انقلاب سبز»، تظاهرات خياباني انبوه، آشتي‌جويانه و منضبط خاص خود را سامان مي‌دهد. ايالات متحده كه در اين نبرد داخلي «واهمه‌اي ندارد كه بازي را ببازد»، اكنون كمك به ارتش لبنان و نيروهاي امنيت داخلي را دو برابر ساخته است كه گماردن سنّيان و افرادي از جامعه دروز را شدّت بخشيده‌اند. اين سياست‌ها كه در ايالات متحده به تفسير چنداني درنيامده‌اند، توسط مطبوعات عرب، اسرائيلي و جهان افشا شده‌اند، پس از جنگ لبنان، بسيار دشوار بتوان جهان عرب و مسلمانان را قانع كرد كه ايالات متحده به قصد حمايت از اسرائيل حاضر نيست به هم‌پيمانان خود يا اصول عدالت خيانت كند.
ويراني زيربناي غيرنظامي، تضعيف انسجام اجتماعي و سياسي، پروراندن منطقي كه به سمت ستيزه‌اي فرقه‌اي و جنگ داخلي راه مي‌برد: وقتي اين پويايي در عراق شتاب گرفت، چنين مي‌نمود كه پيامد وحشتناكي باشد كه واشنگتن برنامه‌ريزي نكرده بود. هنگامي كه همين عناصر در لبنان هم پديدار شدند، باز هم مي‌شود آن را همچون تصادفي ناميمون در نظر گرفت. امّا از لحظه‌اي كه پويايي همگوني در فلسطين نيز نقش مي‌بندد، ناظران بسياري ديگر ترديدي به خود راه نمي‌دهند كه سخن از «الگويي» براي اجراي استراتژيك آمريكا به ميان آورند.
پي‌نوشت‌ها:
1. بنيادگزار انستيتو مطالعات معاصر در مورد آفريقاي شمالي، خاورميانه و آسياي مركزي در دانشگاه پرينستون. مشاور پيشين نمايندة ويژة سازمان ملل متحد در امور حقوق بشر در كوسوو. او پسر عموي محمّد ششم، پادشاه مراكش است.