بررسي تحليلي جريان نئومحافظه كاران امريكا
وي در همان مقاله با رد تفكري كه ميگفت امريكا بايد كشوري مهربانتر شود آورد: "حمله 11 سپتامبر نتيجه بلندپروازي و حضور ناكافي امريكا بود و راه حل آن است كه اهداف ما گسترشطلبانه و تحقق آنها جسورانهتر باشد".
بيشك طرح چنين ايدههايي بود كه دولتمردان كاخ سفيد و عمدتاً جمهوريخواهان كنگره را وادار كرد تا طرح حمله به خاورميانه را كه به اذعان آنها كانون تروريسم جهاني و محل اختفاي تروريستهاي خطرناك عليه بشريت بود طرحريزي و مقدمات يك قشونكشي تمامعيار را در آغاز هزاره سوم به حساسترين منطقه جهان فراهم كنند.
در حقيقت حاميان بوش كه به نئومحافظهكاران مشهور شده بودند، با تدوين دكترين رئيسجمهور جنگطلب خود پس از يازده سپتامبر به پيروزي مهمي دست يافتند. توماس دانلي، محقق مؤسسه امريكن انترپرايز در همان ايام مطلبي با عنوان "بنيانهاي دكترين بوش" نوشت: "انگاره بنيادي دكترين بوش درست است؛ ايالات متحده از ابزار اقتصادي، نظامي و ديپلماتيك لازم براي تحقق اهداف گسترشطلبانه ژئوپلتيك برخوردار است. افزون بر اين و به خصوص باتوجه به واكنش سياسي داخلي به حملات 11 سپتامبر، پيروزي در افغانستان و مهارت به ياد ماندني بوش در جلب توجه ملي، اين هم درست است كه امريكاييها داراي اراده سياسي لازم براي پيگيري راهبرد گسترشطلبانه هستند".
شكلگيري و خاستگاه نئومحافظهكاري امريكايي
وقتي صحبت از نئومحافظهكاري امريكايي ميشود، بيترديد ضروري است ضمن ارايه اطلاعاتي درباره تاريخچه آن، پيرامون خاستگاه نئومحافظهكاري هم بحث شود.
نئومحافظهكاري در دهه 1960 توسط گروهي از روشنفكران امريكايي شامل دانشگاهيان و روزنامهنگاران اين كشور شكل گرفت. اين افراد نگران شكلگيري جريان ضد صهيونيستي بودند كه در نتيجهِ رشد جنبش چپ جديد در امريكا و افزايش نفوذ رهبران سياهپوست در حزب دموكرات رشد مييافت، اما فعاليتهاي علمي و سياسي نئومحافظهكاران به دهه 1970 برميگردد. آنها در سال 1980 و در جريان رقابت ريگان با كارتر به طرفداري از ريگان پرداختند تا از سويي به تيم ريگان، جهتگيري افراطي راست بدهند و از سويي ديگر او را به لحاظ تئوريك تقويت و صاحب يك دكترين نمايند. فاصله گرفتن تدريجي اين محافظهكاران جديد از حزب دموكرات و طيف چپ در امريكا از آن جهت بود كه تهديد را از ناحيه آشوبهاي اجتماعي و از جمله پيدايش رگههايي از يهوديستيزي، متوجه "دموكراسي" ميديدند و در زمينه سياست خارجي نيز آن چه را كه سادهلوحي در برابر تهديدات بينالمللي و دلايل واهي براي مخالفت با جنگ ويتنام ميدانستند، خطرناك ميشمردند. پيروزي رونالد ريگان، طلوع حضور نئومحافظهكاران در گستره سياست خارجي امريكا بود. در حقيقت توفيق ريگان در سال 1984 به مفهوم مشروعيتيابي تفكرات محافظهكاري جديد بود.
پس از پايان جنگ سرد، نئومحافظهكاري باز نياز به تعريف داشت. البته پل وولفوتيز قبل از ترك پنتاگون به تطبيق نومحافظهكاري و خطمشيهاي آن با فضاي پس از جنگ سرد پرداخت. او در گزارش خود از دولتمردان كشورش خواست كه تفوق نظامي خويش را ابدي كرده و پس از فروپاشي شوروي از ظهور هر گونه ابرقدرت رقيب جلوگيري كنند. اساساً او خواهان جهان تكقطبي امريكايي و استفاده از قدرت كاخ سفيد براي گسترش دموكراسي ـ هر چند از طريق يكجانبهگرايي ـ بود. اين رويكرد به خوبي يادآور امپرياليستهاي انگليسي اواخر قرن 19 بود كه گسترش امپراتوري بريتانيايي را به عنوان بخشي از تكليف گسترش تمدن ميديدند. البته پس از انتخاب كلينتون اين محافظهكاران از عرصه سياست تا حدودي كنار كشيده و به مراكز دانشگاهي روي آوردند.
قرن جديد امريكا
نئومحافظهكاران يا به تعبيري نئوكانها از سال 1997 ميلادي با طرح مسألهاي چون "قرن جديد امريكا" به تدريج زمينه را براي قدرتگيري مجدد در آستانه هزاره سوم فراهم كردند. بنيانگذاران طرح اتفاقاً افراد سرشناسي بودند؛ ديك چني؛ معاون رئيس جمهور فعلي ـ رامسفلد وزير سابق بوش ـ پول وولفوتيز، اليوت آبرامز و لوييس ليبي.
نئومحافظهكاران البته در جريان انتخابات اخير كنگره از همراهي مردم با سياستهاي خود تا حدود بسياري ناكام شدند چه آن كه به نوعي پس از سالها طعم شكست را چشيدند؛ امري كه باعث تعديل نسبي گفتههاي بوش به ويژه در عرصه سياست خارجي و البته تضعيف او شد.
حمايت جانانه از اسرائيل؛ شاهبيت هميشگي
نكته جالب توجه در ميان سياستهاي نئومحافظهكاران در طي 4 دهه اخير، حمايت بيدريغ آنها از رژيم صهونيستي در هر شرايطي است. اين مسأله حتي در پارهاي مواقع باعث ميشد آنان به اين متهم شوند كه منافع اسرائيل كوچك را بر منافع امريكاي بزرگ ترجيح ميدهند. در ميان نئو محافظه كاران پل وولفوتيز و داگلاس فيشا روابط تنگاتنگي با لابيهاي صهونيستي امريكا دارند حتي وولفوتيز در اسرائيل خويشاونداني هم دارد.
مسأله مهم ديگر سوء استفاده نئومحافظهكاران از عنصر مهمي به نام مذهب در پيشبرد برنامههايشان است. از نظر آنها، دنيا تجلّيگاه قدرتهاي خير و شر است (ديدگاه مسيحيهاي راستگرا و بوش) مايكل لدين در همين باره ميگويد: "ميدانم كه جنگ عليه شيطان براي ابد ادامه خواهد داشت". نئو محافظه كاران به خوبي اين نكته را دريافتهاند كه جامعه امريكا يك جامعه مذهبي است. وقتي ميتوانيم نقش مذهب را در حيات سياسي اين كشور به درستي درك كنيم كه بدانيم از آغاز استقلال امريكا حدود 2500 گرايش مذهبي در كنار يكديگر به شكلدادن به روندها و تعاملات اشتغال داشتهاند.
شايد به همين دليل هم باشد كه به اعتقاد تحليلگران، به قدرت رسيدن بوش، بيش از هر چيز مديون ژست مذهبي او و حمايت و بسيج رايدهندگان گروههاي انجيلي موسوم به "راست مسيحي" بوده است؛ راست مسيحي كه البته پيوندي عميق با "صهيونيست مسيحي" دارد.
داستان ما و نئومحافظه كاران امريكا
درباره محافظه كاران جديد امريكا در محافل رسانهاي كشور زياد صحبت شده و قلم زده شده است. در اين جا به چند نكته مهم اين جريان نهچندان جديد به صورت مختصر اشاره ميشود:
1. شكي نيست كه يكي از مهمترين مؤلفههاي نئو محافظه كاري جمهوريخواهان امريكا، تلاش براي نهادينه كردن ارزشهاي امريكايي در قالب پروسه "جهاني شدن" است. جالب اين كه آنها تلاش در اين مسأله را براي خود فضيلت ميدانند و در حقيقت در اين جا هم باز به آن رنگ و بوي مذهبي ميبخشند (بهرهگيري از مذهب براي پيشبرد سياست.) به اعتقاد نئومحافظهكاران، صلح و ثبات در جهان تنها از طريق تفوق (هژموني) امريكا ميسر ميشود. آنها حاضرند براي اين تفوق از هر ابزار و حيلهاي همچون تروريسم، حقوق بشر، مبارزه با بنيادگرايي بهره گيرند، حال آن كه به اذعان خودشان، امريكا بزرگترين حامي تروريسم دولتي (اسرائيل) و يكي از كشورهاي ناقض حقوق بشر است!
2. در نگاه اين افراد به هيچ وجه جهان چندقطبي جايي ندارد هر چند ممكن است در ظاهر خلاف آن را به زبان آورند. در ايده تكقطبي آنها سياست خارجي نقشي فعال، مداخلهگر و يكجانبهگرا با هدف تضعيف رقيب دارد. از نظر آنها، چانهزني با تروريسم و كشورهاي شرور ناكارآمد است؛ به همين سبب بهترين شيوه را اقدام غافلگيرانه ميدانند (لشكركشي به منطقه.)
3. به شدت ميكوشند پس از اضمحلال شوروي، اسلام را خطر جدي براي جهان معرفي كنند و از همينرو است كه ميبينيم همواره ايران را محور شرارت جهاني و خطر بالقوه معرفي ميكنند و از آن سو تركيه سكولار را الگوي جهان اسلام ميدانند.
4. دشمن اصلي ما امريكا و دشمن اصلي آنها ما هستيم. امريكاييها براي همين با جوسازيهاي متعدد و به بهانههاي مختلف (انرژي هستهاي) سعي در بر هم زدن نقش فعال ايران به عنوان قدرت مهم منطقه در معادلات سياسي دارند. در اين ميان به نظر ميرسد امريكا بر خلاف عراق به يك جنگ نرمافزاري با ايران روي آورده است؛ جنگي كه به تعبير مقام معظم رهبري در "قوتگيري ناتوي فرهنگي" خلاصه ميشود. اميد است در آينده درباره اين موضوع مهم بيشتر بحث شود.سياست خبر خواهد داد؟!