جمعبندي نشست: استراتژي امنيت ملي آمريكا در خليجفارس وامنيت و منافع ملي ايران
در اين همايش که 5 ساعت به درازا کشيد، شماري از استادان و صاحبان انديشه مطالعات منطقهاي و بينالمللي حضور داشتند و طي آن؛ منافع، راهبردها و امنيت ملي ايالاتمتحده در خرده سيستم خليجفارس، مورد بحث و بررسي قرار گرفت. مسائل اساسي مبتلابه آمريكا در منطقه و تأثيرپذيري كشورمان از ناحيه تحقق يا عدم تحقق اين استراتژيها، از ديگر موضوعات مطروحه در اين گردهمآيي بود كه جمعبندي كلي مباحث آن را در اين نوشتار ميخوانيد:
راهبرد آمريكا در خليجفارس
خليجفارس بنا بر موقعيت ژئواكونوميك و ژئواستراتژيك خود، داراي موقعيتي بينظير نزد استراتژيستهاي آمريكايي است كه تنها، مناطق و مباحثي مانند فلسطين و چالش اسرائيل ـ فلسطين با آن برابري ميکند. وجود منابع سرشار نفت، گاز و اتكاي شديد غرب بر آن و همچنين تأثيرگذاري بر بحران اسرائيل ـ فلسطين، وجود كشورهاي در چالش با ايالاتمتحده، بازار مصرف غني و سرنوشت ابهام آلود همپيمانان آمريكا در منطقه، خليجفارس را در استراتژيهاي کاخسفيد، از اهميتي مضاعف برخوردار ميگرداند.
به طور كلي، ميتوان راهبرد واشينگتن در خليجفارس را تابعي از اهداف كلان براي دستيابي به منافع اين كشور در عرصه زير دانست:
ـ رويارويي با اسلامگرايي راديكال، آينده متحدان منطقهاي آمريكا در برخورد با تهديدات داخلي و خارجي و نوع رابطه آنها با ايالاتمتحده و اسرائيل؛
ـ مسأله نفت و تضمين تداوم انتقال انرژي ارزان بهاي حوزه خليجفارس؛
ـ ترتيبات امنيت منطقهاي خليجفارس، تثبيت قدرت آمريكا و جلوگيري از تقويت رژيمهاي معارض با اين كشور.
با نگرشبر اعلام دكترين تازه کاخ سفيد از سوي جورج بوش (سخنراني در دانشکده افسري وست پوينت آمريکا ـ خرداد 1381) مبنيبر گزينش استراتژي پيشگيرانه به جاي پدافند و بازدارندگي، به نظر ميرسد اين راهبرد با توجه به وضعيت مناطقي مانند خليجفارس و تهديدات فراروي واشينگتن، تنظيم شده است. در حال حاضر، طيفي از سياستمداران آمريكايي در كاخسفيد مستقر و متولي نيل به اهداف يادشده هستند كه گرايش ميليتاريستي و جهانگرايانه دارند. سياستمداراني كه از دوره ريگان و اوجگيري تضاد آمريكا و شوروي پيشين در امور كلان تصميمگيري کاخسفيد فعال بودهاند، معتقدند همانگونه كه در آن دوران، ايالاتمتحده با رويكردي اخلاقي، شوروي سابق را امپراتوري شرور ناميد و نهايتاً بهرغم عدم همراهي اروپا، بر بلوك شرق فائق آمد، در حال حاضر نيز، آمريكا ميتواند استراتژي خود را در ساير مناطق دنيا از جمله خليجفارس، محقق گرداند. اين رويكرد، پس از وقايع 11 سپتامبر تقويت شد و هماينك طيف راديكال سياستمداران كاخسفيد از جمله ديكچني، دونالدرامسفلد، پل ولفوتيز و خانم رايس، درصدد تحقق آن هستند. عنايت به نقش مهم گروههاي نفتي، لابي اعراب و لابي هواخواه اسرائيل (ايپاك) و نيز رسانههاي گروهي در تعيين نوع نگرش و تنظيم سياستهاي واشينگتن در اين منطقه نيز درخور رويکرد است.
البته، بهرغم ترسيم شماي كلي راهبرد آمريكا در خليجفارس، به منظور تداوم جريان آزاد نفت، رويارويي با اسلامگرايي تندرو، تلاش براي تضمين بقاي متحدان منطقهاي خود و حضور مستقيم در منطقه، بايد گفت، اصولاً ايالاتمتحده به دليل سرعت تحولات فزاينده جهاني و منطقهاي كه از دهه 90 آغاز و پس از رخدادهاي 11 سپتامبر بر شدت آن افزوده شده، هنوز نتوانسته است روند تحقق كامل اهداف و منافع خود را طراحي کرده، تناقضات و تنگناهاي فراروي آن را از ميان بردارد.
از اين رو، منطق عملگرايي بر سياستهاي كنوني اين كشور سايهافكن شده است. اين امر درباره نوع روابط آمريكا با بازيگران مهم منطقه از جمله عراق، ايران و حتي عربستان نيز كاملاً صدق ميكند. به ويژه، دولت بوش هنوز نتوانسته است در زمينه نحوه تعامل با اين كشورها به اجماع و اتفاقنظر دست يابد.
نكته مهم در شناخت و تحليل استراتژي آمريكا در خليجفارس، در نظر داشتن تحولات جهاني و منطقهاي، روشها، ابزارها و نگرشهاي تازه حاكمبر كاخسفيد، پس از تحولات 11 سپتامبر است. در چنين روندي، مسائل مهم منطقه از جمله اسلامگرايي، ترتيبات امنيت منطقهاي، صدور انرژي و آينده رژيمهاي متحد و يا رقيب آمريكا در کرانههاي خليجفارس، نهتنها از همديگر مجزا تلقي نميشوند، بلكه اين پديدهها با يکديگر كاملاً مرتبط انگاشته شده و بر همين اساس در چارچوبي به هم پيوسته به آنها پرداخته ميشود. بدين لحاظ، نقش کاخسفيد در تأمين منافع خود در خليجفارس ـ همانند ديگر نقاط جهان ـ بازيگرداني است نه بازيگري. واشينگتن به جاي بازيگري، ميكوشد قواعد بازي را ترسيم كند. ايفاي نقش بازيگردان، مستلزم شناخت دقيق محيط بازي و موقعيت يكايك بازيگران و نسبت سنجي آنان با يكديگر و نيز بازتعريف مداوم فرصتها و تهديدات است. طبعاً امکان دارد برخي اهداف و منافع با ساير بازيگران همپوشاني و يا برخورد داشته باشد. آمريكا درپي «امنيت در خليجفارس» است، اما كشورهاي منطقه از جمله ايران، «امنيت خليجفارس» را طلب ميكنند.
بررسي تحول در استراتژي دهه اخير آمريكا در منطقه كه در قالب مهار توأمان ايران و عراق، حفظ امنيت منطقه و تداوم جريان آزاد نفت از طريق حضور مستقيم نظامي انجام ميشد، اهميتي فراوان دارد. حوادث 11 سپتامبر و پيامدهاي آن، نگرش آمريكا به خليجفارس را نيز دگرگون ميسازد. بخشي از راهبرد جديد، در قالب گنجاندن نام عراق و ايران در محوري موسوم به «شرارت» از سوي جورج بوش متبلور است. عامل ديگر، حساسيت آمريكا نسبت به عربستان و تحولات ساختاري اجتماعي، سياسي و پيامدهاي آن در روابط دوجانبه است كه به طور كلي موجب گرديده، شيوهي تلقي آمريكا نسبت به ماهيت، نتايج تحول و توسعه در كشورهاي کرانه خليجفارس، ديگرگون شود؛ زيرا، آمريكاييان براي مدتي بيش از 3 دهه با سران اقتدارگراي حاكمبر اين كشورها، روابطي مثبت داشتهاند؛ توسعه و گسترش مردمسالاري ميتواند اين روابط را خدشهدار سازد.
صرفنظر از موقعيت عربستان و ديگر شيخنشينهاي منطقه؛ در اين زمان عراق، كشوري است كه نوع نگاه و شيوه برخورد آمريكا با آن، به عنوان يكي از پايههاي سهگانه قدرت در خليجفارس ـ در كنار ايران و شوراي همكاري خليجفارس (GCC) ـ در استراتژي منطقهاي كاخسفيد اهميتي تعيين كننده دارد.
راهبرد آمريكا در خليجفارس، در تعامل با اين سه پايه قدرت شكل ميگيرد. اما شرايط داخلي و بينالمللي مسأله عراق به گونهاي است كه در حال حاضر، براي مقامات واشينگتن اولويت و فوريتي مضاعف دارد. وجه ديگر اهميت مسأله عراق، تأثيرگذاري بر معادلات قدرت در منطقه بهويژه براي ايران و كليت خرده نظام خليجفارس و خاورميانه و نيز احتمال گسترش و تعميق الگوي برخورد به ساير كشورها و مناطق است. لذا، بايد به اين مهم پرداخت كه چرا و چگونه عنصر عراق در سياست خارجي و سياست امنيتي آمريكا تحليل ميشود؟ ديگر اين كه در حال حاضر، آمريكا چه نوع راهبرد و نگرشي نسبت به عراق دارد؟ و سرانجام اين كه بازتاب استراتژي آمريكا در قبال عراق بر حوزه خليجفارس و ايران، چيست؟
در پاسخ به پرسش نخست، توجه به عواملي مانند تداوم مسأله عراق در منطقه، ترشرويي عراق در رويارويي با نظام منطقهاي و بينالمللي، ظرفيت بالاي حكومت بعث، بعد ايدئولوژيك و توان نظامي بالاي آن و نيز رودرويي آن با سه كشور بزرگ غيرعرب خاورميانه يعني اسرائيل، تركيه و ايران قابل ذكر است. از سوي ديگر، عنايت به جهاني شدن مسأله عراق به ويژه پس از رويداد 11 سپتامبر و تبديل مسأله عراق به قضيهاي بسيار مهم در گردونه سياست داخلي آمريكا، حائز اهميت است.
براي پاسخگويي به پرسش دوم در چيستي نگرش آمريكا به عراق، ميبايست براساس ديدگاههاي خرد، سياست روزآمد، پرهيز از كليگويي و گمانهزني به تحليل نشست. اما به طور كلي ميتوان گفت مسأله عراق، در حدود 10 سال است كه حاكميت آمريكا را در دوران سه رييسجمهور به خود واداشته است. در كنار اينها، مسأله عراق براي بوش (پسر) به دلايلي، يك مسأله شخصي نيز هست و وي، رسالت خويش را حل چنين مسائلي فرض ميكند.
گرايش ضدامپرياليستي و ضدصهيونيستي حزب بعث (به لحاظ ايدئولوژيك و نه از نظر تاكتيكي) نيز از اين رو درخور توجه است.
دربارهي نگاه آمريكا به عراق، نكات تازهاي مطرح ميشود؛ از جمله:
1ـ مفهوم تغيير و دوباره شكل دادن خاورميانه؛
2ـ تعريف جديد از تهديد معطوف به آمريكا، به ويژه سلاحهاي كشتار جمعي، تروريسم و رژيمهاي خشن غيرقابل پيشبيني (كه همه اينها در عراق گرد آمده است)؛
3ـ اعلام دكترين تازه کاخسفيد در سخنراني چندي پيش بوش ـ در وستپوينت ـ تحت عنوان: «حمله پيشگيرانه».
البته، در داخل آمريكا دو نگرش فكري وجود دارد كه يكي، اولويت و مسأله اصلي آمريكا را روند صلح خاورميانه و ديگري، مسأله عراق ميداند و ظاهراً نگاه نخست در حال حاضر چيرگي دارد. زيرا موضوع عراق به لحاظ موقعيت بازيگران آن، داراي پيچيدگي بسيار زيادي است و علاوهبر مداخله آمريكا، بازيگران پرشماري نيز در سطح جهاني و منطقهاي بر آن تأثير ميگذارند.
در آمريكا، سناريوهاي متعددي درباره حمله به عراق طراحي شده كه مهمترين آنها، تک هوايي بسيار گسترده به منظور برهمزدن شرايط داخلي و فروپاشي رژيم و ديگري، اشغال كامل نظامي است كه نيروي نظامي بسياري ميخواهد. اما نظاميان آمريكا، بهرغم مواضع بسيار تند و محافظهكارانه پس از تجربه جنگ ويتنام، تا به پيروزي قطعي اطمينان نيابند، دخالت نميكنند. ضمن اين كه رژيم آينده عراق و تأثير آن بر اسرائيل نيز مهم است تا مبادا رژيم جديد متمايل به آمريكا، با دريافت حمايت گسترده از غرب، تهديدات تازهاي براي اسرائيل پديد آورد. اما به هر حال بايد گفت، با توجه به در پيش بودن انتخابات كنگره در ماه نوامبر، حمله به عراق موكول به پس از انتخابات خواهد شد.
در سطح منطقه بازيگر فعال در قضيه عراق، عربستان سعودي ميباشد كه مخالف حمله به عراق است. به ويژه آن كه به اعتقاد برخي، دو انقلاب آرام در داخل عربستان رو به وقوع است. ظهور نسلي تازه و مخالف آمريكا و نيز قدرتيابي آرام امير عبدالله با مواضع خاص خود و تبحر وي در بازي سياسي و ديپلماتيك؛ به همين سبب در آمريكا نگاه منفي جدي نسبت به عربستان وجود دارد که آن را خطرناكتر از ايران ارزيابي ميکند و حتي ايران را نمونه جايگزين ميانگارد. بنابر اين ديدگاه، براي كنترل عربستان ميبايست در عراق، رژيمي متمايل به آمريكا روي كار آيد. ديگر بازيگران فعال در منطقه مانند اتحاديه عرب، تركيه و ايران نيز با حمله به عراق مخالفاند و در اين ميان آمريكا ميكوشد که دستکم، ايران را از اين جريان حذف كند.
در پاسخ به پرسش سوم پيرامون چگونگي عملكرد ايران، بايد درنظر داشت كه فعلاً هر دو كشور ـ ايران و عراق ـ از نظر آمريكا در محور شرارت قرار دارند و لذا حمله به عراق براي ما محرز است. از سوي ديگر، اين بحران در مجاورت مرزهاي ايران واقع است. وانگهي، ملاحظه ميشود كه عراق، ذاتاً داراي تضاد استراتژيك با ايران بوده، قدرت نظامي آن براي ما يک تهديد به شمار ميرود. ضمن اين كه به هم ريختن وضعيت داخلي و فروپاشي عراق هم براي كشور ما خطرناك است.
نكته مهم اين است كه اصولاً هر آنچه آمريكا بخواهد، تحققپذير نيست؛ و تغيير شكل خاورميانه مانند هر نوع مهندسي اجتماعي ديگر، براي آمريكا بسيار پرهزينه است. ديگر اين كه ايران نبايد در مسأله عراق، منفعل و حاشيهاي بماند. به هر حال، سياست سرنوشتي محتوم ندارد و رفتار بازيگران كوچك و مياني هم ميتواند مؤثر باشد. بنابراين، تأكيد ميشود امكان تأثيرگذاري بر راهبرد آمريكا، هم در عرصه تدوين و هم در گيرودار اجرا، وجود دارد. افزونبر همپوشاني منافع دو كشور در عرصههايي مانند حفظ امنيت منطقهاي، سلامت بازار توليد و صادرات نفت، موارد زير بدين لحاظ درخور رويکرد است:
1ـ لزوم شناخت دقيق و روزآمد روندهاي سياسي، الگوها و فرآيند تصميمگيري مقامات و نهادهاي آمريكايي درپيرامون جمهوري اسلامي و تأكيد بر تقويت لابي ايران و كمهزينه كردن حمايت از اين کشور در ايالاتمتحده؛
2ـ امكان تأثيرگذاري بر دستگاه سياسي و تصميمگيري آمريكا در قبال ايران به ويژه با توجه به مشتركات هر دو كشور در حوزه خليجفارس (مواردي همچون تأكيد بر صدور انرژي، لزوم حفظ امنيت منطقهاي و رويارويي با اسلامگرايي تندرو). توجه به وجود مؤلفههاي تأثيرگذار در واگرايي يا همپوشاني منافع ايران با آمريكا، شناخت و تعريف دقيق اين منابع و حوزهها به ويژه در حوزه خليجفارس، اهميت فراوان دارد. ضمن آن که بايد دانست موارد واگرا و چالشبرانگيز لزوماً غيرقابل تغيير نيستند؛
3ـ تأكيد بر شرايط در حال گذار منطقه و تأثيرپذيري شديد از تحولات پس از 11 سپتامبر و طرح محيط جديد امنيتي در خليجفارس كه در آن مسائل مختلف از اسلامگرايي تا مسأله انرژي و ترتيبات امنيت منطقهاي از يكديگر جدايي ناپذيرند؛
4ـ راهبرد و منافع آمريكا در خليجفارس با راهبرد و منافع كلان اين كشور در خاورميانه و اسرائيل گره خورده است و تابعي از آن متغيير كلان تلقي ميشود. در حال حاضر نيز، حل مسأله چالش فلسطيني ـ اسرائيلي، در اولويت است؛
5ـ ديگر عامل تأثيرگذار بر سياست کاخسفيد در خليجفارس، تداوم بحران عراق است. به ويژه اين كه بازيگران منطقهاي و همپيمانان آمريكا در اين ناحيه، در هر دو موضوع دخالت داشته و درگيرند؛
6ـ از منظر آمريكا، حفظ «امنيت در خليجفارس» اهميت دارد. اما براي ايران «امنيت خليجفارس» مهم بوده و همين امر ميتواند موجبات نزديكي ايران و بازيگران مؤثر منطقهاي از جمله عربستان و كويت ـ كه در برخي معادلات امنيت منطقهاي با ايالاتمتحده اختلافنظر دارند ـ را فراهم سازد؛
7ـ استراتژيها و سياستهاي واشينگتن در خليجفارس، رويارويي با چالشهاي جدي است. دكترين امنيتي تازه کاخسفيد مبنيبر لزوم استفاده از توان نظامي و حتي هستهاي آمريكا براي تغيير در جغرافياي سياسي و جلوگيري از پيدايش قدرتهاي رقيب و دولتهاي ياغي، مورد مخالفت جدي حتي از سوي متحدان آمريكا بوده و در درون مراكز تصميمگيري كاخسفيد نيز درمورد آن اجماع وجود ندارد. به ويژه درباره مصداق ايران ـ به مثابه كانون چالش و تهديد براي آمريكا ـ اختلافنظر جدي وجود دارد و اين امر فرصتي براي ايران به شمار ميآيد.