دکترین نیکسون و نقش ایران به عنوان ژاندارم منطقه

در ادامه ی این نوشتار به چگونگی تولد آیین سیاسی نیکسون و نقش ایران در این آیین پرداخته می شود.
زمینه های تاریخی و علل شکل گیری دکترین نیکسون:
الف.بحران شبه جزیره ی کره و پیامد های آن:
شبه جزیره ی کره در سال 1905 م به اشغال نیروهای امپراطوری ژاپن در آمده بود، پس از شکست دولت های محور در جنگ جهانی دوم، به تصرف آمریکا و شوروی در آمد. مدار 38 درجه ی جغرافیایی به عنوان حد فاصل نیروهای شمال و جنوب، سرزمین کره را به دو بخش مجزا تجزیه کرد و ابر قدرت ها، دست نشاندگان خود را در این مناطق به کرسی قدرت نشاندند.
در سال 1949 م، ابر قدرت ها سربازان خود را از شمال و جنوب کره خارج کردند. اما در سحرگاه یکشنبه 25 ژوئن 1950، نیروهای کره ی شمالی از مدار 38 درجه تجاوز کرده و بحران کره در ابعاد نظامی آغاز شد. با پیشنهاد و مساعدت آمریکا، قوایی با عنوان سازمان ملل متحد در حمایت از بخش جنوبی وارد عمل شد. با وجود شکست های ابتدایی، این نیرو توانست با موفقیت از مدار 38 درجه عبور کند. در این مرحله از جنگ سربازان چینی به نفع کره ی شمالی وارد عمل شده، نیروهای متحد را عقب راندند و خود نیز در مدار 38 درجه استقرار یافتند. قرارداد ترک مخاصمه نیز پس از کشتارهای بیهوده ی فراوان در ژوئیه ی 1953 منعقد شد. بدین سان، جنگ کره بدون کوچک ترین تغییری در موقعیت مرزی طرفین درگیر به پایان رسید.
 نبرد کره، نخستین کارزار جدی آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد بود. در این نبرد سخت و نفس گیر که در آن ایالات متحده به دلیل عواقب سوء جهانی عاجز از کاربرد سلاح اتمی بود؛ مسئولیت هدایت و  تامین هزینه ی نبردها در بخش جنوبی را بر عهده گرفته بود.
نتیجه ی دخالت آمریکا در بحران کره با این حجم گسترده ی تلفات، نشستن به پای میز مذاکره بود و موافقت با همان مدار 38 درجه ی قبلی به عنوان مرز بود.
نبرد کره، تجربه ی تلخی برای سازمان نظامی آمریکا بود که داعیه ی سروری و حاکمیت بر جهان را داشت؛ چرا که سربازان جناح مخالف با سلاح های قدیمی و از رده خارج، نبرد فاتحانه ای را در برابر جبهه ی متحد غرب با تجهیزات پیشرفته به پایان رساندند. از دیدگاه اقتصادی، علاوه بر تاوان سنگینی که بر جامعه ی آمریکا تحمیل شد، رقیبان تازه نفسی نیز با استفاده از معرکه ی جنگ، به عرصه ی تجارت بین المللی گام نهادند. نبرد کره، نمادی از برتری ژاپن در زمینه ی سازندگی و شروع رقابت اقتصادی با ایالات متحده بود که سرانجام این کشور را از پای درآورد.
پیامدهای ناگوار دخالت آمریکا در بحران کره، واکنش های اعتراض آمیز بسیاری را در محافل داخلی و خارجی این کشور به همراه داشت. در نهایت، طراحان سیاست خارجی آمریکا تصمیم گرفتند که دیگر هرگز در گیر این گونه نبردهای منطقه ای در ماورای مرزهای خود نشوند. اما در نیمه ی دهه 1960 با اشتباهی مشابه و بسیار خطرناک تر در تله ی ویتنام گرفتار آمدند.
ب.نبرد ویتنام:
ارتش آمریکا با استفاده از مدرن ترین تسلیحات به میدان کوچک، اما خطرناک ویتنام پا گذاشت. پنتاگون بسیاری از ادوات کشتار جمعی خود را به صورت آزمایشی و به منظور آگاهی از میزان قدرت و تأثیرات آن بر گروه های انسانی به بوته ی آزمایش نهاد.  آمار مقتولین در پایان جنگ به سه میلیون نفر رسید و آمریکا در این نبرد، بین 14 تا 15 میلیون تن مواد منفجره، معادل قدرت تخریبی 720 بمب اتمی که در هیروشیما استفاده شد را به کار برد.
در این نبرد بیش از پانصد هزار نفر نیروی نظامی آمریکایی به همراه گروهی از متفقین آنان در چنوب شرقی آسیا شرکت داشتند. از جمع سربازان آمریکا در ویتنام 56550 نفر کشته و 303622 مجروح و 2949 نفر نیز مفقود شدند که دست کم، 86 تن از این تعداد که اکثراً از کادر فرماندهی بودند، به دست دیگر سربازان خودی، نابود و بیش از 700 نفر نیز زخمی شدند.
به موازات طولانی شدن اقامت نظامیان در ویتنام و استمرار مقاومت مردم این کشور، جنایات و عملکردهای غیر انسانی مهاجمان نیز افزایش یافت  که در رسانه های گروهی و ارباط جمعی داخل و خارج آمریکا به طور گسترده ای منعکس شد. انتشار این تصاویر و اخبار مردم آمریکا را به شدت تکان داد و اعتراضات و راهپیمایی های متعددی  صورت گرفت.
عملکرد آمریکا در ویتنام، موج اعتراضات در سطوح بین المللی را نیز به همراه داشت به طوری که فرانسه، استعمارگر پیر جنوب شرقی آسیا، دخالت خارجی آمریکا را محکوم کرد و در سال 1966 از پیمان ناتو خارج شد.
جنگ ویتنام با وارد کردن آسیب های جدی به بخش اقتصاد، یکی از دوران های بحرانی را برای آمریکا به ارمغان آورد. همراه با معضلات اقتصادی، روند بیکاری نیز سیر صعودی داشت. از دیگر پیامدهای اجتماعی نبرد ویتنام، گسترش نژادپرستی، اعتیاد و شیوع امراض روانی در بین سربازان و جوانان آمریکایی بود.
دخالت نظامی در ویتنام، موقعیت آمریکا در بسیاری از کشورهای جهان، به ویژه در جنوب شرقی آسیا را به شدت به مخاطره انداخت. همراه با دخالت و زوال سیاست آمریکا در جنوب شرقی آسیا، شوروی به سرعت در منطقه نفوذ کرد و در مدت کوتاهی بر ویتنام، کره شمالی، لائوس، کامبوج و برمه تسلط یافت. این امر، نتیجه ی معکوس دخالت های بی مورد آمریکا در بحران های منطقه ای بود.
بحران هندوچین، ویتنام و کره، درس های بسیار خوبی را به سیاستمداران واشنگتن آموخت تا از آموزه های تاریخ عبرت گرفته و دیگر گرفتار تکرار مصیبت بار آن نشوند. بر این اساس، طراحان سیاست خارجی و نظریه پردازان آمریکا در راهبرد آینده ی خود، لزوم اصلاحات و ارزیابی جدید از تحولات جهانی را مد نظر قرار دادند. بدین ترتیب، اتخاذ سیاست نبرد برای حمایت از رژیم های فساد و ماورای مرزهای سرزمین مادری، می بایست به فراموشی سپرده می شد. متفکران کاخ سفید، احتمال تکرار ویتنام های دیگر، حتی به مراتب وحشتناک تر را در نتیجه ی سلطه ی استعماری و عکس العمل جنبش های خود جوش مردمی، اصل بنیادی در مبانی تفکر آینده ی خود قرار دادند.   
دکترین نیکسون:
این آیین سیاسی که نخستین بار در سال 1969، توسط ریچارد نیکسون رییس جمهور وقت آمریکا، در یکی از پایگاه های نظامی آمریکا در جزیره ی «گوام» واقع در اقیانوس آرام اعلام گردید، بیانگر تغییر نقش ضد شورشی آمریکا از جنگیدن به نفع یک رژیم دچار جنگ_نظیر ویتنام_ به تأمین کننده تدارکات و آموزش گسترده و همه جانبه ی مشتریان محلی بود. در مرحله ی ویتنامی کردن جنگ ویتنام،کیسینجر وزیر وقت امور خارجه ی آمریکا، هدف برقراری «روابط ویژه» با کشورهای کلیدی جهان سوم را که از آن به بعد به صورت شرکای کوچک در عملیات سنگین مدیریت امپریالیستی در می آمدند، دنبال می کرد. در این شرایط بود که فکر «ابرقدرت منطقه ای» زاده شد، و ایران به موازات برزیل، اندونزی، رژیم اسراییل و پرتغال، به عنوان یکی از مهمترین نامزدهای این نقش انتخاب گردید.
ایالات متحده آمریکا به دلایل زیر رفته رفته سعی داشته است تا حوزه قدرت جهانی خود را به منطقه ی مدیترانه و اقیانوس هند نفل مکان دهد:
1.    افزایش روزافزون نفوذ شوروی در منطقه ی حیاتی، استراتژیک و نفت خیز خاورمیانه و مدیترانه.
2.    اوج گیری نهضت های آزادی بخش در آنگولا، موزامبیک، زیمبابوه، اریتره، فلسطین و عمان.
3.    تجدید قدرت آمریکا برای حفظ موقعیت آن در نظام جهانی در برابر اروپای غربی.
بنابراین ایجاد یک شبکه منسجم از متحدان آمریکا در خاورمیانه و جنوب آفریقا که از حمایت حضور نظامی کارآمد و پرتحرک آمریکا نیز برخوردار باشد، به صورت رکن اساسی این آیین سیاسی در آمد.
نیکسون، سلاح قاطع خود را در بر خورد با حوادث بحران زایی که آمریکا را به مخاطره افکنده بود، سیاست خارجی منطقی قرار داد. به گفته ی کیسینجر، وی سیاست خارجی را عنصر کلیدی در رفع مشکلات می دانست.
مهم ترین مبانی فکری و اصولی این دکترین بر موارد ذیل استوار بود:
1.    رعایت کلیه ی تعهدات کشورهای هم پیمان از سوی آمریکا: براین اساس، آمریکا به تمامی قراردادها و پیمان های نظامی و اقتصادی پیشین با دولت های متحد، پایبند بود.
2.    تأمین پوشش اتمی برای متحدان یا کشوری که موجودیتش به منافع حیاتی و امنیت آمریکا بستگی دارد.
3.    کمک نظامی بر پایه ی تعهدات قبلی برای رویارویی با هرگونه تجاوز، به شرط آنکه کشورهای مورد تجاوز، مسئولیت اصلی دفاع را بپذیرند.
این اصل از مهمترین اصول دکترین نیکسون بودکه ساختار سیاست خارجی آینده ی آمریکا در مناطق مختلف جهان، به ویژه خلیج فارس ترسیم کرد. دکترین نیکسون به صراحت اعلام داشت که آمریکا به دولت هایی که با خطر روبرو هستند، کمک خواهد کرد و ابزار نظامی لازم را در اختیار آنان خواهد گذاشت. البته اگر ملل یاد شده، خواهان پذیرش مسئولیت تدارک اولیه ی نیروی انسانی لازم برای دفاع خودشان باشند.
  دکترین نیکسون به شدت تحت تأثیر دستاوردهای خونین نبرد ویتنام بود و در ابتدا، طرحی برای مقابله با این لانه ی زنبور و باتلاق نابود کننده که هر روز تعداد بیشتری از جوانان آمریکایی را می بلعید، محسوب می شد. بنابراین، سیاست ویتنامی کردن جنگ مطرح شد؛ بدین صورت که سربازان ویتنامی خطوط اولیه ی جبهه را از آمریکایی ها تحویل گرفته و در برابر هم میهنان خود قرار داده تا بر روی آنان آتش بگشایند.
مهم ترین درس باتلاق هندوچین به سیاستمداران آمریکا، این بود که دیگر نمی بایست موارد مشابهی از این ذست تکرار شود و اگر منافع ایالات متحده در گوشه ای از جهان به خطر می افتاد، بدون اعزام مستقیم نیروی انسانی و با همان سیاست ویتنامی کردن یا بومی سازی مشکل و با ارائه ی کمک های مادی و معنوی، برادران را به کشتار برادران وادار کنند.
تقویت نیروهای محلی دست نشانده براساس دکترین نیکسون، منافع متعددی را برای آمریکا می توانست در پی داشته باشد. حضور گسترده ی نظامی این کشور در مناطق دیگر و اصرار بر درگیری های مستقیم، علاوه بر کاهش انگیزه ی حاکمان محلی به مقاومت و اتکا به خود، باعث خشم و انزجار توده های مردمی علیه آنان نیز می شد که مهم ترین پیامدهای آن، دامن زدن به بحران، مداخله ی نیروهای وابسته به بلوک شرق و تزلزل در پایه های حکومت های وابسته بود. اما حضور غیر مستقیم، از این مسائل جلوگیری می کرد. کاهش مخارج و هزینه های گزاف لشکر کشی خارجی از دیگر پیامد های مثبت دکترین نیکسون بود.
از مهمترین نتایج این نظریه، کاهش اعتراضات مردمی در داخل و خارج از ایالات متحده بود که دیگر پس از بحران های طولانی هندوچین، درگیری های جدیدی را نمی پذیرفتند.
بازتاب دکترین نیکسون بر منطقه ی خلیج فارس:
الف.سیاست دو ستون:
دكترین نیکسون بازتاب خود را بر منطقه خلیج فارس با سیاست دو ستون یا سیاست دوقلو نشان داد. براساس این سیاست، دولتهای ایران و عربستان سعودی بهعنوان دو ستون اصلی برنامه های ایالات متحده، وظیفه حراست و پركردن خلأ قدرت را در منطقه خلیج فارس عهده دار شدند.
امریكا با اعطای كمك های اقتصادی و نظامی به این دو كشور، آنان را به عنوان ابزار و وسیله تامین امنیت در كل منطقه تقویت میكرد، بدون آنكه خود احتیاجی به حضور مستقیم داشته باشد.
نیكسون می گوید: «رشد اقتصادی و ایجاد اصلاحات در كشورهای كرانه خلیج فارس، یكی از مسائل مهم در حفظ استقرار امنیت و آرامش منطقه است و دو كشور عربستان و ایران میتوانند با تلاش متعهدانه خود آرامش را در خلیج[فارس] تقویت كنند».
نیكسون از آن پس سیاست چهارگانه زیر را برای منطقه خلیج فارس تعیین كرد:
1.       همكاری نزدیك با ایران و عربستان بهعنوان پایههای ثبات منطقه؛
2.       حضور نظامی نیروی دریایی امریكا به مقدار اندك در حد سه كشتی از واحد فرماندهی خاورمیانه؛
3.       افزایش فعالیتهای دیپلماتیك در منطقه و توسعه كمكهای تكنولوژی به آن كشورها؛
4.       كاستن از توجه كشورهای كوچك منطقه به انگلستان در جهت تامین نیازهای امنیتی آنان.
همچنین براساس سیاست دو ستون، جوزف سیسكو، وزیر امورخارجه امریكا، در سپتامبر ۱۹۷۲.م گفت: اصول عمده سیاست خارجی ما در این منطقه به قرار زیر است:
1.       مداخله نكردن در امور داخلی دیگر ملتها؛
2.       تشویق همكاریهای منطقهای برای صلح و پیشرفت؛
3.       تشویق كشورهای دوست برای اینكه وظیفه امنیتی را خود بپذیرند؛
4.       مبارزه با توسعه طلبی مسكو؛
5.       تشویق تبادل كالا یا خدمات و تكنولوژی.
از بین دو ستون عمده، انتخاب اول، ایران بود، و به عربستان در درجه دوم، بیشتر از دیدگاه تامین كننده مالی برنامه های امنیتی، توجه می شد. عربستان به علت كمی جمعیت و عقب ماندگی صنعتی و فقدان سازمانهای اداری و سیاسی مستحكم، با وجود ثروت ناشی از نفت نمی توانست ژاندارم باشد.
ژزف سیسكو نیز در این مورد میگوید: «نیروی دریایی عربستان سعودی در خارج از آبهای ساحلی خود قابلیت دفاعی و رزمی چندانی ندارد.»
اما نیکسون مهمترین علت جایگاه درجه دوم عربستان را در سیاست دو ستون به خوبی مطرح می سازد: «به هر حال سعودی ها متحد مرموزی به شمار می روند، زیرا بیم آن است كه چه بسا در برابر حكومتهای افراطی عرب عقب نشینی كنند.»
با تمام این تفاصیل، حضور عربستان در سیاست نیكسون علاوه بر اینكه اعراب را نسبت به همكاری با این طرح راضی و خوشبین می ساخت، متضمن این فرضیه بود كه منافع ایران و منافع دولتهای عرب كرانه جنوبی خلیج فارس با یكدیگر مطابقت و سازگاری دارد.
اما ایران به عنوان ستون اول و عمده دكترین نیكسون، وظیفه ژاندارمی و پلیسی منطقه را عهده دار شد. دولتمردان ایران، كه در تاریخ نوزدهم آذرماه ۱۳۴۶/سی نوامبر ۱۹۶۷ اعلام نموده بودند دیگر نیازی به كمكهای امریكا ندارند، و برنامه های كمك امریكا به ایران را خاتمه داده بودند، به سرعت و با علاقه بسیار آن وظیفه را پذیرفتند. شاه در تاریخ سی دیماه ۱۳۴۷/ بیستم ژانویه ۱۹۶۷ در مصاحبه با یك مجله امریكایی اظهار كرد: «در خلیج فارس جایی برای قدرتهای بزرگ نیست، پس از خروج بریتانیا از خلیج [فارس]، نمی خواهیم هیچ قدرت بزرگی سعی كند جای آن را بگیرد و ایران از پایان یافتن كمكهای امریكا احساس غرور میكند.»
همچنین شاه در مصاحبه با یك نشریه انگلیسی در بیستودوم شهریور ۱۳۴۸/ سیزدهم سپتامبر ۱۹۶۹.م گفت: «هیچ قدرت و نفوذ خارجی دیگری حق ورود به خلیج [فارس] را ندارد و ایران آزادی كشتیرانی را تضمین میكند.»
همچنین در مصاحبه با خبرگزاری اسوشیتدپرس در بیستوهفتم مهر ۱۳۴۸.ش/۱۹۶۹.م گفت: «ما از كشورهای عربی منطقه خواستار همكاری امنیتی شدهایم، ولی در صورتی كه آنها همكاری نكنند، دولت ایران خود به تنهایی مسئولیت امنیت و ثبات منطقه را به عهده خواهد گرفت.»
پس از انتصاب به مقام ژاندارم منطقه خلیج فارس، ایران یك سلسله رایزنیهای دیپلماتیك را برای گسترش قدرت خود و رفع اختلافات با دول عرب انجام داد. شاه در آبان ۱۳۴۷.ش به عربستان و كویت مسافرت كرد كه قبل از این سفر، اختلافات دیرینه ایران و عربستان بر سر محدوده فلات قاره حل شده بود و دو كشور موافقتنامهای در این زمینه در دوم آبان امضا كردند. ضمناً اختلافات دو طرف بر سر مالكیت دو جزیره فارسی و عربی، با تقسیم آن برطرف گردید.
مشكل عمده و بانی اختلافات و تنشهای گسترده میان ایران و اعراب، مجمع الجزایر بحرین بود كه ایران براساس سوابق تاریخی ادعای تملك آن را داشت.
در ژانویه ۱۹۶۹، شاه طی دیداری از هند اظهار كرد كه با وجود مخالفت با عملكرد بریتانیا در بحرین، در آنجا به زور متوسل نخواهد شد.
این سخنان به معنی تلاش ایران برای رفع اختلافات و استقلال این جزایر بود. در نتیجه ویتوریوگوییچاردی، نماینده دبیركل سازمان ملل، اوتانت، به بحرین مسافرت كرد و براساس برنامه او بحرینیها می بایست یكی از سه امر ذیل را انتخاب می نمودند: الفــ) اتحاد دوباره با ایران؛ بــ) حمایت بریتانیا از آنان به روال سنتهای گذشته؛ جــ) استقلال، كه مردم بحرین امر سوم را پذیرفتند.
ایران یك ساعت پس از اعلام استقلال بحرین، آن را به رسمیت شناخت، یكی از رسانه های ارتباط جمعی رسمی و وابسته به سیاست خارجی ایران، استقلال بحرین را اینگونه توصیف می كند: «سیاست ایران بر این مبنا بود كه پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه خلیج فارس، قدرت مطلقه شود. مبارزه برای پس گرفتن بحرین در اصل چون خاری در برابر این بود و ایران نمی توانست در عین حال اینكه، مشغول مبارزه با بحرین است، راه دوستی خود را با سایر كشورها و واحدهای سیاسی خلیج [فارس] هموار كند. با توجه به عدم حكومت ایران بر بحرین به مدت صدوپنجاهسال، جز دشمنی و لشكركشی و مخالفت، امری را مسجّل نمی ساخت. پذیرش استقلال، برای نشان دادن حسن نیت و دیپلماسی صلح بود.»
ایران همچنین استقلال قطر را در دهم شهریور ۱۳۵۰ سریعاً به رسمیت شناخت.
در نهم آذرماه ۱۳۵۰/ اول دسامبر ۱۹۷۱.م، پس از مذاكرات طولانی پشت پرده میان ابرقدرتهای امریكا و انگلیس، ایران جزایر سه گانه ابوموسی، تنب كوچك و تنب بزرگ را، كه موقعیت بسیار مهم سوق الجیشی در خلیج فارس و تنگه هرمز داشتند، تصرف كرد. مقدمات این كار با مصاحبه های متعدد شاه و ادعای تملك تاریخی و تهدید به استفاده از زور و نیروی نظامی فراهم آمده بود.
در نهم دسامبر ۱۹۷۱، شكایت اعراب تندرو، شامل عراق، لیبی، الجزایر و یمن جنوبی، در این باره در شورای امنیت با كمك امریكا و اعراب محافظه كار، چون كویت و عربستان سعودی، با بی اعتنایی مسكوت گذارده شد.
ایران، پس از تصرف جزایر سه گانه، به فوریت فدراسیون شیوخ خلیج فارس یا امارات متحده عربی را در یازدهم آذرماه ۱۳۵۰ به رسمیت شناخت و همین امر شایعه های متعددی در مورد معامله پنهانی بین ایران و بریتانیا درباره استقلال بحرین، رسمیت امارات متحده عربی و اشغال جزایر سهگانه به وجود آورد.
ایران همچنین با نكوهش ظاهری عملكرد توسعه طلبانه اسرائیل در جنگ شش روزه ژوئن ۱۹۶۷.م، در هفتم شهریور ۱۳۴۹، روابط دیپلماتیك و دوستی خود را با مصر برقرار نمود كه با مرگ جمال عبدالناصر و به قدرت رسیدن انورسادات به اوج خود رسید.
مجموعه این اقدامات، گسترش روابط منطقه ای و تنزل تنشها و اختلافات منطبق با دكترین نیكسون در خلیج فارس بود.
ایران همچنین، با درك ارتباط امنیت خلیج فارس در درازمدت با امنیت و ثبات اقیانوس هند، از قطعنامه ۲۸۳۲ سازمان ملل در تاریخ شانزدهم دسامبر ۱۹۷۱.م مبنی بر اینكه اقیانوس هند یك منطقه صلح و عاری از حضور ابرقدرتها باشد، حمایت كرد.
ایالات متحده با اجرای دكترین نیكسون و سیاست دو ستون، ضمن كمك به فروپاشی امپراتوری بریتانیا كه خواستار آن بود، پاكس امریكانا یا قدرت توازن و صلح امریكایی را جانشین پاكس بریتانیكا قدیمی و منفور ساخت كه آغازی برای دوران تشدید سلطهگری و چپاول بیشتر با حفظ ظواهر و به دست رهبران وابسته منطقه بود.
همچنانكه ذكر گردید، در این موازنهٔ قدرت و صلح امریكایی، وظیفه اصلی و اول را ایران با شرایط مناسب و آمیخته با اهداف غرب انجام داد.
ب.علل و اهداف گرینش ایران در راهبرد منطقه ای آمریکا:
دکترین نیکسون در کشور هایی به مورد اجرا در آمد که از شایستگی و توانمندی های لازم برای حفظ منافع آمریکا و جهان غرب برخوردار بودند.ایران بر اساس ملاحظات زیر، توانایی اجرای نقش اول را در سیاست نوین آمریکا دارا بود.
1. موقعیت راهبردی: یکی از مهم ترین شرایط انتخاب، برخورداری هم پیمان منطقه ای از موقعیت راهبردی در حوزه ی مورد نظر بود. تلفیقی از نفت در جنوب و کمونیست شوروی در شمال، مفاهیم آشکار و بنیادی در اهمیت راهبردی ایران، محسوب می شد. ایران نسبت به دیگر کشور های منطقه، تنها کشوری بود که بر خلیج فارس اشراف کامل داشت. بنابراین، هرگونه تصمیم سیاسی یا موضع گیری نظامی در ارتباط با وضعیت منطقه، می بایست به طور انحصاری از سوی رژیم شاه اتخاذ می شد.اما با واگذاری این وظیفه به شیوخ خلیج فارس، آمریکا می بایست برای پیشبرد راهبرد خود، با شش کشور عرب هماهنگی برقرار می کرد. اهمیت راهبردی ایران از پایان جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد در برنامه های آمریکا افزایش یافت. ایران مرکز کمربند امنیتی پیرامون شوروی محسوب می شد و آن را با کمک پیمان سنتو استحکام مب بخشید. ایران همچنین وظیفه ی اتصال پیمان ناتو با سنتو را بر عهده داشت. این زنجیره ی دفاعی به منظور جلوگیری از توسعه ی کمونیسم از اروپای غربی و شمال مدیترانه، شروع و به موازات هم به منتهی الیه جناح شرقی در ترکیه و از طریق ایران و پاکستان به جنوب شرقی آسیا منتهی می شد.
2. مبارزه با نفوذ و توسعه ی شوروی در منطقه ی خلیج فارس: خروج نیروهای انگلستان از خلیج فارس که مهم ترین مانع در گسترش فعالیت های شوروی در این منطقه بود، آمریکا را سخت دچار مشکل ساخت. احتمال توسعه ی قدرت شوروی در منطقه ی خلیج فارس و دریای عمان، لزوم توجه به یک نیروی سوم بومی را که بتواند خارج از رقابت های  تسلیحاتی ابر قدرت ها، مانع از نفوذ بیشتر شوروی شود، شدت بخشید. بدین ترتیب، آمریکا رژیم شاه را برای ایجاد سپر دفاعی در مقابل اهداف مسکو نسبت به خلیج فارس، شایسته دانست.
3. تحولات خاورمیانه؛ تثبیت حاکمیت مجدد آمریکا: گسترش جنبش های ملی گرا، ناصریسم و ظهور دولت های عرب رادیکال در دهه ی 60-1950 پایه های تسلط آمریکا در خاورمیانه لرزان و صحنه را به نفع رقیب سنتی، یعنی شوروی دگرگون ساخته بود. حضور اسرائیل که وظیفه ی مبارزه با دولت های عرب تندرو را بر عهده داشت، نه تنها استقرار حاکمیت و آرامش به نفع آمریکا را در منطقه ایجاد نکرد، بلکه نا آرامی تشنج را افزایش داد، جنبش های آزادی بخش را ریشه دار تر کرد و از همه مهم تر، به احساسات خصمانه علیه غرب در بین توده های عرب دامن زد. ایران با بررسی تحولات خاورمیانه تلاش کرد که از آن در سیاست منطقه ای خود استفاده کند. خشم و نفرت ملت عرب نسبت به آمریکا و اسرائیل، ایران را در حقیقت به بهتین و مهم ترین هم پیمان برای آنان تبدیل کرد. نقش ایران از دو دیدگاه برای آمریکا اهمیت داشت: 1) ایران، کشوری عربی محسوب نمی شد و در نتیجه، در مسائل پیچیده ی اعراب و اسرائیل نیز درگیر نبود. 2) ایران کشوری اسلامی بود و می توانست تحت لوای دین، ضمن تأثیر گذاری بر اعراب مسلمان، به تثبیت منافع غرب نیز کمک کند.
4. ثبات و آرامش داخلی: دولت آمریکا در پی ریزی راهبرد منطقه ای خود، همواره در جستجوی متحدانی بود که برای تداوم قدرت خود از ثبات و امنیت لازم برخوردار باشند. به عبارت دیگر واشنگتن نمی توانست در دکترین نوین خود به هم پیمانانی متکی باشد که شرایط داخلی آنان، به سادگی دستخوش ناآرامی شود و یا به دلیل درگیری با مشکلات، نتوانند به منافع غرب خدمت کنند. ایران در آن زمان با توجه به شرایط داخلی آن ثبات و آرامشی که آمریکا به دنبال آن می گشت را داشت.
5. انگیزه توسعه طلبی در سیاست خارجی پهلوی دوم: محمد رضا پهلوی، اشتیاق فراوانی به اجرای نقش سرپرستی و حاکمیت سیاسی و نظامی بر پیرامون خود داشت. تأکید دکترین نیکسون در مشارکت جمعی و سیاست دو ستون، جاه طلبی های شخصی شاه را اجتناب ناپذیر ساخت و او را در نقش یک امپریالیسم کوچک، منویات خود را در لفافه ی مسایل امنیتی و همکاری منطقه ای ظاهر کرد. هدف عمده ی شاه، تثبیت پایه های حکومت، گسترش توانایی های خود به خارج از مرزها و داشتن یک نقش بین المللی بود. و تمامی اینها نیز در سایه ی تأمین منافع غرب و وابستگی به آمریکا تأمین می شد.
6. پیوند های عمیق دوستی بین شاه و طراحان راهر منطقه ای آمریکا: رابطه ی شاه با نیکسون بسیار نزدیک و بر اساس دوستی قدیمی شکل می گرفت. هر دو همدگیر را عمیقاَ تحسین و پشتیبانی می کردند. نام شاه در فهرست نیکسون از رهبران بزرگ دنیا، همیشه در ردیف سوم یا چهارم بود.
عوامل محرک در توسعه ی نقش نظامی و امنیتی منطقه ای ایران:
الف.افزایش بهای نفت:
 مهم ترین تأثیر افزایش قیمت نفت بر سیاست خارجی ایران، تأمین هزینه های هنگفت مالی عملکرد ژاندارم گونه و برنامه های برون مرزی با تأکید بر خرید های تسلیحاتی بود. این امر با توجه به اعلام صریح انگلیسی ها مبنی بر اینکه پس از عقب نشینی، هزینه ی سنگین نگهداری و حفظ امنیت در منطقه را بر دوش ایران تحمیل کرده اند، اهمیت خود را بیشتر نشان می دهد.  
ب.گسترش خرید های تسلیحاتی:
 ایران همزمان با سیاست جدید منطقه ای در آغاز دهه ی 1970 به گونه ای بی سابقه و جنون آسا به خرید مجموعه ای رنگارنگ و گوناگون از جدیدترین و گران ترین تولیدات نظامی کشورهای مختلف پرداخت. آمریکا همگام با دکترین نیکسون مؤثرترین منبع تأمین این نیازها بود. بی تردید، آمریکا، ارتش و میلیتاریسم، از مهم ترین عوامل تعیین کننده در سیاست خارجی ایران بین سال های 78-1970 بودند. ایران علاوه بر آمریکا از انگلستان،شوروی، آلمان و اسرائیل نیز خریدهای تسلیحاتی داشت.
بررسی ساختاری نظامی و سیر صعودی خریدهای نظامی ایران، چند نکته را مشهود می سازد:
1.    تجهیز ارتش ایران در راستای سیاست منطقه ای نیکسون
2.    اشتهای سیری ناپذیر شاه در جمع آوری تسلیحات جنگی
3.    هراس شاه از خیانت متحدان به هنگام وقوع یک نبرد واقعی
نتیجه:
نوشتار  بالا بخش کوچکی از تاریخ پر فراز و نشیب 2500 ساله ی ایران عزیزمان است و قسمت مهمی از تاریخ معاصر کشورمان. تاریخ معاصری که تنها واژگان استبداد، استثمار، استعمار را برایمان به یادگار باقی گذاشته. روزهای پر درد سرکوب جنبش های آزادی بخش و ملی گرا، اختناق و وحشت در میان مردم و توطئه برای بهترین هایمان که همه عزیز بودند در تاریخ معاصر می توانیم ورق بزنیم. آری واقعیت این است که دکترین نیکسون و نقش ایران به عنوان ژاندارم منطقه جزیی از این تاریخ معاصر است. جایی که پهلوی دوم در خواب ناز رویاهای خود غرق شده بود ایران باز هم مورد تهاجم استعمار اما به شیوه ای نوین قرار گرفته بود و ملعبه ای برای اهداف امپریالیستی استعمارگر جوان عرصه ی بین الملل، آمریکا بود. اما با تمام واقعیات گذشته که همه گذشته اند باز هم خدا را شکر می کنم که انقلابی به من هدیه داد تا زین پس تاریخ کشورم با افتخار بر روی صفحه ی کاغذ بیاورم و با شوکت بیشتری به ایرانی بودنم به مسلمان بودنم ببالم.
(محمد علی تارخ)
فهرست منابع:
1.    فرهنگ سیاسی آرش، غلامرضا علی بابایی
2.    اطلاعت سیاسی و اقتصادی، مجتبی امیری، ش7و8 سال 1373
3.    بحران ظفار و رژیم پهلوی، محمدجعفر چمنکار
4.    خلیج فارس و مسائل آن، همایون الهی
5.    جنگ واقعی،صلح واقعی، ریچارد نیکسون