سياست خارجي ايالات متحده و مسئله گروگانگيري در ايران

كاربردپذيري رويكردهاي روان شناختي به جهان سوم مورد ترديد قرار گرفته است. اولين تلاش هاي سياست خارجي تطبيقي كه عمده آن ها توسط جيمز روزنو انجام گرفته است، بر نقش ويژگي هاي شخصيتي رهبر در تعيين سياست هاي خارجي دولت هاي توسعه نيافته تأكيد مي كنند. با اين حال بسياري از مباحث كلاسيك در اين موضوع، برتري عوامل روان شناختي را كنار مي گذارند. براي مثال فرانكلين ونشتاين در مورد ارتباط گفته اصلي نظريه FPDM - تصميم گيري در سياست خارجي نوشته ريچارد سيندر و ديگران- به مطالعات سياست خارجي، اگر چه بحث او تنها بر اساس مورد اندونزي بود، در جهان سوم ترديد داشت. او مي نويسد در كشورهاي كمتر توسعه يافته، محدوديت هاي آزادي مطبوعات باعث مي شود تا تحليل هاي دقيق و از درون درباره تصميمات بسيار دشوار شود.
درحالي كه كسب اطلاعات معتبر درباره انديشه هاي تصميم گيرندگان ايراني دشوار است، اما اطلاعات هرچه بيشتري از استدلالات امام خميني و نيز دانشجوياني كه سفارت آمريكا را تسخير كردند در سال هاي اخير در دسترس شده اند. اين فصل به ويژه بر مصاحبه هايي استوار است كه در طي نوامبر و دسامبر سال 1997 در ايالات متحده آمريكا و ايران توسط شركت بريتانيايي فيلم سازي Antelope Productions انجام شده است. اين مصاحبه ها كه اساس فيلم مستند بي بي سي با عنوان 444 روز را شكل مي دهند و در نوامبر 1998 در انگلستان پخش شد، در اختيار نويسنده قرار گرفت و اطلاعاتي غني درباره انگيزه ها و مقاصد گروگان گيران كه برخي از آن ها مستقيما مورد مصاحبه قرار گرفته بودند و نيز جزئيات افكار و عكس العمل هاي تصميم سازان ايالات متحده و نيز خود گروگان ها در اختيار گذارد. همچنين از مصاحبه هاي متعدد ديگر و منابع ثانويه ديگر استفاده شده است.


تسخير سفارت خانه
يكشنبه چهارم نوامبر 1979 همچون هر روز عادي كاري ديگري براي اعضاي سفارت خانه آمريكا در ايران شروع شد. آنچه كمي بعد اتفاق افتاد واقعه اي عادي نبود كه تقريبا همه را در تهران، واشنگتن و حتي دولت ميانه روي ايران- غافلگير كرد. در حدود ساعت نه صبح گروهي از دانشجويان ايراني راه خود را در تظاهراتي كه در دانشگاه تهران در يادبود دانشجوياني كه در سال قبل توسط رژيم شاه شهيد شده بودند برگزار مي شد جدا كردند و به سمت ديوارهاي سفارت رفتند. آن ها فرياد مي زدند مرگ بر آمريكا و مرگ بر شاه ، اينها شعارهايي بودند كه كارمندان سفارت پس از سقوط رژيم شاه به آن ها خو گرفته بودند. گرچه آشكارا سروصدا عظيم تر از هميشه بود اما هيچ كس گمان نمي برد كه اتفاقي غير معمول در شرف وقوع است. لي شاتز يكي از وابستگان سفارت در خاطرات خود مي گويد: تظاهرات در تهران مسئله اي معمولي بود.گروه هايي از مردم از روبروي سفارت مي گذشتند و از آن جا كه دانشگاه در خش غربي شهر بود، عادي بود كه كساني كه از شرق تهران به سمت تظاهرات مي رفتند از روبه روي ساختمان سفارت بگذرند. آن گونه كه گروگان سابق تام شائفر به ياد مي آورد ناگهان كسي گفت آن ها دارند از در سفارت عبور مي كنند. احساس من اين بود كه آن ها دسته اي از دانشجويان اند كه احتمالا تنها قصد دارند با ما گفت وگو كنند. اما به تدريج فهميديم كه چيزي بيش از اين است چراكه آن ها كارگران آمريكايي بيرون ساختمان را گرفتند و چشم بند زدند و با تفنگ به سوي آنان نشانه رفته بودند. اين نخستين نشانه اي براي من بود كه فهميدم اتفاقي بيش از بازديد دانشجويان از سفارت ما در حال رخ دادن است. يك اتفاق جدي.
در صبح زود آن يكشنبه، حدود 300 دانشجوي ايراني در مكاني مخفي جمع شدند تا جزئيات نقشه اشغال سفارت آمريكا را بشنوند. در حدود ساعت دو صبح به وقت واشنگتن و ده و سي دقيقه به وقت تهران جمع كثيري از دانشجويان از دروازه اصلي سفارت به درون حياط ريختند و از ديوارهاي سفارت بالا رفتند. به رغم تلاش هاي مأموران سفارت دانشجويان توانستند كنترل ساختمان را به دست گرفته و 65آمريكايي را گروگان بگيرند. آن ها به سرعت به گروگانان خود چشم بند زدند و به زودي آن ها را مقابل دوربين هاي جهان به نمايش گذاردند.
اشغال سفارت اقدامي خودانگيخته نبود. اين اقدام از قبل و در آخرين هفته ماه اكتبر توسط دانشجوياني كه آن را انجام دادند در پي ورود شاه به ايالات متحده برنامه ريزي شده بود. نيات و انگيزه هاي گروگان گيران هنوز براي غربيان امري رازآلود باقي مانده است و تحليلگران سال هاست در جست وجوي حل اين معمايند كه چرا دانشجويان ايراني چنين اقدامي را انجام دادند. يك نظريه مي گويد كه گروگان ها را به عنوان مهره اي براي معامله به منظور بازگرداندن شاه كه كشور را در ژانويه 1979 ترك كرده بود گرفته بودند. توضيح دوم به تعصب ايدئولوژيك دانشجويان اشاره مي كند كه ريشه در باورهاي راديكال اسلامي آن ها داشت. سفارت به اين دليل اشغال شد كه دانشجويان اسير خشم غير عقلاني خود شدند و در پي هدفي معين نبودند. برخي در دولت كارتر نيز گفته اند كه سفارت بنا به دلايل ابزاري و سياسي اشغال شد. گري سيك مي نويسد كه امام خميني حداقل به صورتي كلي از اشغال سفارت آگاه بود. سرنوشت شاه مسئله اي واقعي نبود. مسئله واقعي تحقق بخشيدن ديدگاه خود از يك جمهوري ايراني بود.
همه اين تبيين ها شواهدي را در خود دارند و هر يك بخشي از داستان را مي گويند، اما آن ها مشكلاتي قابل توجه را هم دارند. نخست، درحالي كه دانشجويان خواهان بازگرداندن شاه به ايران بودند، فرضيه معامله با اين اشكال روبه روست كه امام خميني از صحبت با نمايندگان كارتر امتناع كرد. از طرف ديگر تبيين هاي دوم و سوم ضعف هاي بيشتري دارند. آشكارا اين مطلب درست است كه دانشجويان مسلمانان راديكالي بودند كه از نظر ايدئولوژيك در مقابل ايالات متحده بودند، اما اين تحليل با ضعف هايي روبه رو است. اين تحليل منكر هرگونه هدف انديشه شده براي اين اقدام است. اين تحليل از نظر تاريخي ضعيف است چراكه كل پيش زمينه روابط ايران و آمريكا را كه زمينه اقدام دانشجويان را فراهم مي آورد ناديده مي گيرد.
استدلال ابزاري - گفته سيك مبني بر اينكه اشغال سفارت تقريبا به طور كامل كاركردي در سياست هاي داخلي ايران بود- نكاتي را در خود دارد. با اين حال داراي يك مشكل محوري است. شواهدي مبني بر نقش داشتن امام خميني در طرح ريزي اشغال سفارت و يا آگاهي او از آن وجود ندارد.
شواهدي كه ما اكنون در اختيار داريم نشان مي دهند كه سه دانشجو- ابراهيم اصغرزاده، عباس عبدي و محسن ميردامادي- نقش مركزي و ويژه اي در اين طرح ريزي داشته اند. برخي ديگر- علي الخصوص معصومه ابتكار كه به عنوان مترجم در درون سفارت عمل مي كرد - نيز نقش مهمي هم در طي هجوم و هم اتفاقات پس از آن ايفا كردند. شواهد در دسترس نشان مي دهند كه دانشجويان قصد اشغال طولاني مدت سفارت را نداشتند. قصد آن ها تصرف سفارت براي سه تا هفت روز بود (بر اساس خاطرات اصغرزاده سه روز و بر اساس خاطرات عبدي پنج تا هفت روز). در اواخر اكتبر، اصغر زاده تعدادي از دانشجويان موافق با ايده اشغال را براي آگاهي از عادات و روال تفنگداران آمريكايي كه از سفارت محافظت مي كردند به درون سفارت فرستاد. آن ها خود را براي چهارم نوامبر آماده كردند. براي بريدن زنجيرهاي دروازه سفارت يكي از دانشجويان مؤنث يك جفت قيچي برش فلز را در زير چادر خود پنهان كرده بود.
هر سه اين چهره هاي محوري مكررا آگاه بودن امام خميني را از هرگونه مسئله اي مربوط به نقشه اشغال سفارت رد كرده اند. در اوايل مارس سال 1980- قبل از شكست مأموريت آزادسازي و در اوج بحران گروگان گيري، ابتكار و يك دانشجوي راديكال ديگر با يك دانشگاهي يوناني به نام كريستوس يوآنديس مصاحبه كردند. هردوي آن ها اين مسئله را كه اشغال سفارت با دستور [امام]خميني انجام گرفته است به شدت انكار كردند.
بر اساس مشاهده كننده ديگري،[امام]خميني در واقع در سه روز اول گروگان گيري از اين عمل دانشجويان به شدت عصباني بود چراكه احساس مي كرد اين اقدام انقلاب را به خطر مي اندازد. ابراهيم يزدي نيز مي گويد كه امام خميني از نخستين كساني بود كه از وي خواست تا دانشجويان را از آن جا بيرون كند. اگر اين مسئله درست باشد واضح است كه در خلال نخستين روزهاي بحران، [امام]خميني نظر خود را درباره مطلوبيت تسخير سفارت تغيير داد. همان طور كه هنري پرشت اشاره كرده است ممكن است دلايل احساسي نيز در تغيير نظر[امام] خميني وجود داشته باشد. هنگامي كه گروهي مي گويند آن ها پيروان خط آيت الله هستند،... من فكر مي كنم او وادار شد تا با آن ها بايستد. عليه شاه و آمريكا، دو دشمن انقلاب.
اگر چه حكومت ايران پس از شروع گروگان گيري از آن به عنوان حربه اي براي پيشبرد سياست هاي داخلي خود استفاده كرد اما اين مطلب نمي تواند نيات و انگيزه هاي كساني را كه حادثه گروگان گيري آفريدند توضيح دهد.
رابين مي نويسد كه دانشجويان اقدام خود را بر پايه ميل به مسدود كردن هر گونه تلاش ضد انقلابي كه از حمايت از آمريكا استفاده كند و نيز تخريب دولت ميانه رو انجام دادند. رابين استدلال مي كند كه گروگان ها در اصل سياستي براي بيمه كردن در مقابل مداخلات آمريكا بود تا حادثه اي همچون آگوست 1953 اتفاق نيافتد. از ديد افراطيون اين اقدام تنها راه اطمينان از اين امر بود.
در طي دو قرن اخير ايرانيان تقريبا به صورت مدام زير سايه بيگانگان زندگي مي كرده اند. همان طور كه جيمز بيل مي نويسد در سراسر قرن نوزدهم روسيه و انگلستان در ايران مشغول توطئه چيني بودند و هر يك سعي مي كردند ايران را زير نفوذ خود درآورند. پس از اينكه رضاشاه پهلوي - كه بين سال هاي 1925 تا 1941 بر ايران حكم مي راند- به نازي ها نزديك شد، ايران مورد حمله انگلستان و اتحاد جماهير شوروي قرار گرفت. رضا شاه تبعيد شد و متجاوزان پسر او محمدرضا شاه را جانشين او كردند. موقعيت استراتژيك و اقتصادي ايران در خاورميانه در طي جنگ جهاني دوم و سپس در طي جنگ سرد از ديد ايالات متحده پنهان نماند و از سال 1942 به بعد آمريكا آغاز به ايفاي نقش فزاينده اي در اين كشور نمود. در سال هاي پس از 1953، نقش سيا در سرنگوني حكومت مصدق مورد بررسي هاي فراوان قرار گرفت. همان طور كه گري سيك اشاره مي كند اين باور كه ايالات متحده يك تنه يك مستبد زورگو را بر توده مردم تحميل كرده است به اسطوره اي محوري در روابط ميان ايالات متحده و ايران تبديل شد.
در ايالات متحده حوادث سال 1953 تا سال هاي تحقيقات كنگره در پي واترگيت در دهه 1970 به خوبي به اطلاع عمومي نرسيد. براي مثال پرزيدنت آيزنهاور تعمدا مداخله آمريكا را در آن حوادث چه در همان زمان و چه زماني كه خاطرات خود را نوشت مخفي كرد. تا اواخر دهه 1970 كتاب هاي درسي سياست خارجي آمريكا و ديگر آثار تحقيقاتي اشاره اي به كودتا در ايران در آن سال نداشتند. اما در ايران داستان متفاوت بود. نسل هايي از ايرانيان كه در سايه 1953 رشد كردند كودتا يك حادثه تعيين كننده در زندگي شان بود. همان طور كه هنري پرشت يادآوري مي كند مضمون ثابتي كه در جنبش عليه شاه مشخص بود عقيده اي بود كه هم رهبران انقلاب و هم پيروان آن ها درباره اين مسئله داشتند كه ايالات متحده اقدام سال 1953 خود را تكرار كند.
دانشجويان همان طور كه اشاره شد در زمانه اي به شدت پرآشوب و نامعين مي زيستند. بسياري از دانشجويان معتقد بودند كه كارتر و وانسه در سال 1979در راه تخريب انقلاب و برقراري مجدد موقعيت شاه اند، همان طور كه آيزنهاور و دالس اين كار را در سال 1953 انجام داده بودند. علاوه بر اين آن ها اقدامات آمريكا را در بهار سال 1979 به نادرست به عنوان تكرار اقداماتي كه منجر به كودتا عليه مصدق شد تفسير كردند. از اوايل آن سال دولت كارتر تلاش كرد تا مجددا سفارت آمريكا را در تهران كه كاركنانش در روزهاي انقلاب از كشور خارج شده بودند مستقر كند و روابط خود را با قدرت سياسي نوين در ايران عادي سازي كند. همان طور كه گروگان ديگر ميشل مترينكو معتقد است آنچه كه ما به عنوان عادي سازي با حكومت جديد موقت و حكومت جديد انقلابي مي نگريستيم، دانشجويان و بسياري از روحانيون به عنوان تخريب انقلاب مي ديدند . مترينكو نيز همچون كيفنر به ياد مي آورد كه بسياري از ايرانيان باور نداشتند كه شاه مريض است تا اينكه او واقعا مرد و حتي آنگاه نيز شك داشتند.
دانشجويان معتقد بودند همه اهالي سفارت درگير فعاليت  جاسوسي هستند براساس همين باور حجت الاسلام احمدخميني سفارت را لانه جاسوسي ناميد
زماني كه آمريكاييان به شاه اجازه دادند كه براي مراقبت هاي پزشكي در 22 اكتبر به آمريكا بيايد، بدگماني ايرانيان تشديد شده و در نزد راديكال هاي ايراني به عنوان پيش درآمدي بر كودتا تعبير شد. شاه پس از ترك ايران در ژانويه از كشورهاي مختلفي براي رسيدن به يك پناهگاه امن گذر كرد. پس از اينكه مشخص شد او از بيماري سرطان رنج مي برد، دولت كارتر با بي ميلي به او اجازه ورود به آمريكا را داد. اما همان طور كه ابراهيم اصغرزاده به ياد مي آورد اين مسئله بدگماني هاي فراواني را در ميان ايرانيان برانگيخت. تصميم ما در اشغال سفارت آمريكا پاسخي بود به آنچه آمريكا انجام داد. ما احساس كرديم كه با دادن اجازه ورود به آمريكا به شاه، آن ها عليه انقلاب توطئه مي چينند. اين گفته با خاطرات هاميلتون جوردن مطابقت دارد. او مي گويد در ايران كسي باور نداشت كه شاه به منظور معالجات پزشكي به آمريكا رفته باشد. آن ها اين مسئله را بخشي از توطئه اي مي دانستند كه تلاش در بازگرداندن شاه به قدرت دارد. اين احساس را امام خميني نيز داشت. همان طور كه باقر معين اشاره مي كند وي بر اين باور بود كه ايالات متحده رژيم جديد را نخواهد پذيرفت و مسئله تنها زمان مداخله است.
حادثه ديگري نيز درست قبل از اشغال سفارت دانشجويان را متقاعد كرد كه آمريكا در حال برنامه ريزي براي يك 1953 ديگر است. گروگان ديگري مي گويد: براي راديكال هاي ايراني بدگمان، پذيرش شاه به منظور معالجات پزشكي دروغي بود كه براي پوشاندن توطئه سرنگوني حكومت انقلابي طرح ريزي شده بود. براي اضافه شدن بنزين به آتش، نخست وزير بازرگان و وزير امور خارجه ابراهيم يزدي با مشاور امنيت ملي آمريكا برژينسكي در اول نوامبر 1979 در الجزاير و در جشن هاي روز استقلال الجزاير ملاقات كوتاهي داشتند. در اين ملاقات شاه و آينده روابط آمريكا و ايران مورد بحث قرار گرفتند.
اين ملاقات ميان مشاور امنيت ملي و ميانه روهاي درون حكومت موقت ايران بدون شك دانشجويان را برانگيخت و قياس تاريخي موجود در ذهنشان را تقويت كرد. هنري پرشت نيز نظر مشابهي دارد. او مي گويد وقتي ما شاه را به نيويورك آورديم آن بدگماني را آماده اشتعال كرديم و ملاقات برژينسكي-بازرگان-يزدي در الجزاير جرقه اي بر آن بود.
هنگام ورود به سفارت، بسياري از دانشجويان فكر مي كردند كه هركس كه در سفارت است درگير فعاليت هاي جاسوسي است و همين باور منجر به ناميدن سفارت به عنوان لانه جاسوسي توسط احمد خميني شد. جست وجوي وسيعي در مورد اين جاسوسان به فوريت انجام پذيرفت. مصاحبه هاي انجام گرفته با دو تن از آن ها باري روزن مسئول مطبوعات و مسئول ارتباطات چارلز جونز مي تواند نمونه گويايي باشد. زماني كه از روزن درباره شغلش در سفارت سئوال شد او پاسخ داد كه مسئول مطبوعات است. اما بازجوي او حرف وي را قبول نكرد. او گفت نه اين دروغ است. تو سيا هستي. و سپس سخنراني اي طولاني درباره اين كرد كه چگونه سيا ايران را نابود كرده است. چارلز جونز نيز شرح مي دهد كه چگونه سعي كرد كمي درباره ديپلماسي بين المللي به آن ها توضيح دهد و وظايف يك سفارت را توضيح دهد. اما نتيجه نااميدكننده بود. آن ها كاملا متقاعد شده بودند كه همه در سفارت جاسوس اند.
تحليل گروگان گيري توسط سيك، كاتلر و برژينسكي از يك طرف و روبين، يوآنيدس، داگرتي و پرشت از سوي ديگر، در مورد اهميت انديشه ها و يا منافع مغايرند. از نظر گروه نخست، منافع سياسي داخلي رژيم انگيزه واقعي گروگان گيري بود. از نظر گروه دوم انديشه ها و تصوراتي كه ايرانيان از ايالات متحده داشتند و نيز احساس ناامني آن ها از امكان مداخله دوباره آمريكا در ايران آن ها را به اين اقدام كشاند. حقيقت ممكن است جايي بين اين دو باشد. البته حقيقت ممكن است هرگز شناخته نشود چراكه صحت منابع موجود به سختي قابل اثبات است.
اين مسئله آشكار است كه 1953 در خاطره مردم عادي قرار داشت. در نوامبر 1979 اصغر زاده 24، عبدي 23، ميردامادي 24 و ابتكار 19 ساله بودند و ميانگين سن حدود 400 دانشجويي كه در مارس 1980 سفارت را اشغال كرده بودند توسط يك مشاهده گر معتبر كه از ساختمان بازديد كرده بود 22 سال تخمين زده شده بود. يك محاسبه ساده نشان مي دهد كه هيچ يك از مشاركت كنندگان عمده، در سال 1953 متولد نشده بودند. با اين حال اتفاقات آن سال در فرهنگ مردمي ايرانيان كه آنان در آن باليدند حفظ شد. ايرانيان تاريخ خود و نقشي كه بيگانگان در آن ايفا كردند را از ياد نبردند و آن را به پسران و دختران خود آموختند.
حادثه 1953 و محوريت آن براي نيروي ناسيوناليسم ايراني چيزي بود كه تصميم گيران در ايالات متحده آن را درك نكردند، اما اين مسئله دشوار است كه بفهميم چرا ايرانيان رخدادهاي سال 1979 را نشانگر سال 1953 مي ديدند. ما مي دانيم كه تصاوير سال 1953 در ذهن بسياري در تهران فعال بود. اما نمي توانيم دقيقا مطمئن باشيم كه چرا. از منظري غربي تفاوت هاي بسياري ميان اين دو دوره بود. كمترين واقعيت اين بود كه رييس جمهور آمريكا در سال 1979به جاي آيزنهاور، جيمي كارتر بود. كارتر متعهد به سياست خارجي ايده آليستي بود كه اعتقادات اخلاقي آمريكا را در وهله نخست قرار مي داد، بر خلاف آيزنهاور كه رئاليست تر بود و جنگ عليه نيروهاي راديكال كمونيست را به پيش مي برد.
اما نشانه هايي نيز وجود دارد كه نشان مي دهد چرامقايسه با سال 1953 در ذهن بسياري از ايرانيان شكل گرفت. يكي از نكات تشابه، امام خميني بود كه همچون مصدق برخلاف سياست هاي شاه بر عليه منافع غرب (وبه خصوص آمريكا) بود.
در سال 1953 ژنرال زاهدي با دستور آمريكا جايگزين مصدق شد. در سال 1979 پسر او يعني اردشير زاهدي در آخرين روزهاي رژيم سابق سفير شاه در ايالات متحده بود.
دليل كمتر آشكار ديگر رفتار شاه در اين دو دوره بود. در يال 1953 شاه كشور را ترك كرد و به كشور سومي رفت. در سال 1979 نيز او همان طور عمل كرد. از نظر راديكال هاي ايران به نظر مي رسيد همان سلسله وقايع در شرف وقوع است.
 
حقوق بشر و رئاليسم
چرا دانشجويان راديكال شواهدي را كه نشانگر تفاوت دولت جيمي كارتر با دولت پس از جنگ در آمريكا ناديده گرفتند. اشتباه است اگر پاسخ را جهالت آن ها بدانيم. اين مسئله درست نيست كه هيچ يك از گروگان گيران با سياست هاي آمريكا آشنايي نداشتند. برخي از آن ها در ايالات متحده تحصيل كرده بودند و قابل قبول است كه حدس بزنيم ديگران با روشي كه كارتر در سياست خارجي داشت آشنا بودند كه متفاوت با سياست خارجي پس از جنگ بود. به نظر مي رسد دليل واقعي در رفتارهاي دولت كارتر از سال 1977 به بعد بود. كارتر در اولين سخنراني خود دنبال كردن حقوق بشر را به عنوان هدف محوري سياست خارجي خود اعلام كرد. او اعلام كرد تعهد ما به حقوق بشر مسئله اي مطلق است، چراكه ما آزاد هستيم. ما نمي توانيم از سرنوشت آزادي در هر جاي ديگر بركنار باشيم.
اما در واقعيت هرگز حقوق بشر در ايران به كار برده نشد. اگر چه دولت كارتر آشكارا به شاه درمورد اينكه بايست وضعيت حقوق بشر در ايران بهبود يابد هشدار داد اما در عمل چشم بر اعمال سركوبگرانه و وحشيانه ساواك بست. در 22 نوامبر 1977 كمي بعد از آنكه شاه از سفري به آمريكا كه در آن كاخ سفيد به گرمي از او استقبال كرده بود، بازگشت بود، يك تجمع مسالمت آميز مخالفان با خشونت ساواك به پايان رسيد.
 
ريشه هاي بحران گروگان گيري
بر اساس توضيحات در دسترس براي اشغال سفارت در سال 1979، تنها رهيافتي كه بر دليل مقايسه اشاره دارد مي تواند به طور متقاعد كننده اي رفتار دانشجويان را هنگامي كه وارد سفارت شدند و رفتار خشمگينانه آن ها در جست وجوي جاسوسان را توضيح دهد. در حالي كه تبيين سياست ابزاري يا داخلي به عنوان تحليلي بر عملكرد امام خميني در روزهاي پس از اشغال به خوبي معتبر است، شواهدي مبني بر اينكه وي اتفاقات را طرح ريزي كرده باشد و يا گروگان گيران را تحريك كرده باشد وجود ندارد.
اين يافته كه نيروهاي روان شناختي تأثيري كليدي بر آناني كه سفارت را اشغال كردند داشته است پتانسيل زيادي دارد، چراكه پيشنهاد مي كند مدل هاي شناختي كه در ايالات متحده توسعه يافتند از طريق استفاده از تحقيقات موردي كيفي آن گونه كه در اين جا مورد بررسي قرار گرفت، كاربردپذيري وسيعتري دارند. به خصوص اين مدل موجب تقويت پيش نظريه طرح شده توسط جيمز روزنو است كه در آن بر اهميت نيروهاي روان شناختي فردي در تصميم گيري هاي سياست خارجه در جهان سوم تأكيد مي كند. همچنين با رويكرد اخذ شده توسط تحليلگران سياست خارجه خاور ميانه همچون اديد داويشا مطابقت دارد.

عنوان اصلي مقاله به شرح زير است:
US Foreign Policy and the Iran Hostage Crisis