سياست قدرت و فرهنگ سياسي: آمريكا و ايران

اين مخالفت نيز ريشه در عملكرد سابق دولت آمريكا در ايران دارد كه نوعي نارضايتي را در بين مردم دامن زده است. بنابراين اصلاح آن عملكرد و زوال نارضايتي مزبور از مقدمات بحث رابطه ايران و آمريكا به شمار مي رود.
نويسنده براي تأييد ديدگاه خود به شواهد تاريخي متعددي اشاره دارد كه تماما حكايت از مداخله گري آمريكا در حوادث ايران دارد. با اين حال مولف بر آن است كه علل فرهنگي مزبور نبايد آمريكا را از نقش و جايگاه حساس ايران غافل سازد. بنابراين تلاش براي بهبود روابط بايد از سوي آمريكا دنبال شود. 
در اوايل آوريل1980 ايالات متحده رسما به روابط ديپلماتيك خود با ايران خاتمه بخشيد؛ سفارت ايران در خيابان ماساچوست در واشنگتن، دي سي، بسته شد و ديپلماتهاي ايران آن جا را ترك كردند. دو هفتهRH53D و نيم بعد 8چرخ بال سي استاليون آمريكايي ناو هواپيمابر نيمتز 1 كه در ساحل جنوب شرقي ايران پهلو گرفته بود، به سوي حريم تهران پرواز كردند. صد سال روابط ديپلماتيك به پايان غيرمنتظره خود رسيد و براي نخستين بار نيروي نظامي آمريكا به ايران هجوم برد. اكنون، يك دهه پس از آن، 2 سفارت آمريكا بسته مانده است و روابط آمريكا - ايران از دشمني شديد تا انزجار ديپلماتيك آشكار در نوسان است.


1- چشم انداز تاريخي

در سال 1970هيچ مفسّر آگاهي امكان چنين گسستگي در روابط آمريكا - ايران را مطرح نكرده، در آن انديشه نيز نمي كرد؛ حتي در سال در كانون تظاهرات مردمي بر ضد شاه و رژيم تحت حمايت آمريكا، ناظران اندكي استدلال مي كردند كه روابط آمريكا – ايران در 1980به پايان خواهد رسيد، يا نيروهاي نظامي آمريكا به ايران حمله خواهند كرد. به هرحال رابط ديپلماتيك به پايان رسيد و لشگركشي نظامي نيز صورت گرفت.

مجموعه حوادثي كه بر ايدئولوژي‌ها و فرهنگ‌هاي سياسي متفاوت در ايران و ايالات متحده مبتني بودند، قطع يك سده روابط قوي ميان دو متحد را شتاب بخشيدند. آرمانهاي ايران براي استقلال سياسي و اقتصادي و پاي بندي به خودانگيختگي سياسي، در تقابل با سياست‌هاي آمريكا براي دستيابي به منابع و جلوگيري از هرگونه تحول اساسي در نظام سياسي ايران قرار گرفت. ايرانيان با دست يازيدن به قرآن و با اعتقاد به حقانيت جنبش ملي براي رهايي، در صفوف ميليوني خود در سرپيچي آشكار از نيروهاي نظامي مسلح و تحت آموزش آمريكايي ايران در شهرها و شهرستان‌ها به راهپيمايي پرداختند. ناظران بين المللي با شگفتگي از گستردگي تظاهرات و اعتصابات سال 1357كم كم متوجه جدي بودن انقلاب ايران شدند.

در پي تظاهرات خياباني و قيام انقلابي در سالهاي 57-1356، برخي مفسران سرنگوني نهايي شاهنشاهي پهلوي در سال 1357را نقطه عطفي در دوستي ايران و آمريكا دانستند؛ ديگران سرآغاز مشكلات روابط آمريكا – ايران را در كودتاي تحت حمايت سيا در مرداد 1332تعيين نمودند، در حالي كه برخي ديگر به جنگ جهاني دوم اشاره مي كردند. (1) از آن جا كه صاحب نظران بسيار اندكي حوادث دهه هاي 1340و 1350را سرآغاز قيام انقلابي برمي شمردند، بسياري از آمريكايي‌ها ايران 1357 را هم شگفت انگيز و هم درك ناكردني مي يافتند. سرعت فروپاشي نيروهاي مسلح 400000 نفري تحت آموزش آمريكايي شاه در سال 1357 و تظاهرات گسترده ايران در آن سال تقريبا هر صاحب نظر و محققي را غافلگير ساخت. مردم آمريكا مات و مبهوت، سقوط شاه را با آميزه اي از شگفتي و ناباوري به نظاره نشسته بودند.

پرواز شاه از تهران در دي ماه 1357و تشكيل دولت موقت ايران، مسايلي را در اذهان مردم آمريكا كه ترجيح مي دادند "اوضاع به حال عادي برگردد" برانگيخت. پذيرش شاه در مركز سرطان نيويورك در مهر 1358 و تصرف سفارت آمريكا در تهران در سيزدهم آبان همان سال، كه با سقوط دولت موقت همراه گشت، آمريكاييان را بيش از پيش در بهت فرو برد. "معضل" ايران، ناگهان پيچيده تر و خطرناكتر از آن چه پيشتر تلقي مي شد، جلوه گر گشت. به نظر مي رسيد مقامات آمريكا در وزارت امور خارجه و كاخ سفيد "كنترل خود را" بر ايران، يك مشتري مورد اعتماد و دوست ديرينه، از دست داده اند. مطبوعات و مردم آمريكا مي پرسيدند كه اگر ايران "سقوط كند" پس از آن "نوبت كيست؟"

"بحران گروگانگيري آمريكاييان در ايران" در حال تبديل شدن به معضلي بلندمدت بود كه مردم آمريكا را به همان ميزان كه ايرانيان را به هيجان آورده بود، خشمگين مي ساخت. [براي آمريكاييان] ايران 1358 كه زماني دوست وهم پيمان نزديك آمريكا بود، به "ملتي راهزن" در خاورميانه و "قانون شكن" در جامعه بين المللي كه رهبران آن مسلمان، ايدئولوژي آن بنيادگرايي اسلامي و سياست آن "تروريسم" بود، تبديل گشت. (2)

از سوي ديگر، ايرانيان نيز تحليل‌هاي مختلفي از فروپاشي روابط آمريكا - ايران دارند كه ريشه در اختلافات طبقاتي، ايدئولوژيك و سياسي آنها دارد. عنوان "شيطان بزرگ" در طول بحران گروگان گيري سالهاي 1358-60 در مورد آمريكا مسجل گشت، اما انزجار ايرانيان از دخالت [آمريكا] در امور ايران ولو از جانب يك متحد در دهه 1300آشكار بود. (3) فرهنگ سياسي ايران، با تمركز بر خودبسندگي و استقلال از حكومت بيگانه، به تدريج از حالت دهه 1300به تظاهرات چشمگير خياباني در دهه 1350تحول يافت. خروج شاه از ايران در دي ماه 1357و گروگانگيري آبان 1358محصول چندين دهه مخالفت تقريبا مداوم با دخالت اروپاييان و سپس آمريكا، در امور اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي ايران بود.

در اين ميان، سياست‌هاي آمريكا نسبت به نظام شاهنشاهي از دهه 1300تا دهه 1350تغيير اندكي يافت. سياست‌هاي آمريكا پيش از جنگ جهاني اول در گرايش به حمايت از نظام شاهنشاهي در مقابل نهضت مردمي مشروطه، بازتاب سياستهاي روس و انگلستان به شمار مي رفت، كه تمايل كمتري را به اقدام مستقل نشان مي داد. در دهه 1920شركت‌هاي نفتي و بنيادهاي مالي آمريكا تلاش بي ثمري انجام دادند تا جايگاهي براي سرمايه گذاري آمريكا "ايجاد كنند". با اين همه، اقدامات ديپلماتيك و سياسي آمريكا در پي جنگ جهاني دوم در ايران، نمايانگر علايق فزون يافته آمريكا در حفظ سرمايه گذاري‌هايش در منطقه خليج فارس، مي باشد. ضعف قدرت بريتانيا پس از جنگ جهاني دوم در "اعمال نفوذ" بر امور ايران نيز از علايق عمده مقامات واشنگتن به شمار مي آمد.
سياست‌هاي آمريكا در ايران پس از جنگ جهاني دوم، ديگر بازتاب سياست‌هاي بريتانيا و شوروي نبوده و با يك بازنگري بر موقعيت استراتژيك جغرافيايي - نظامي ايران و موفقيت اقتصادي آن در مرزهاي اتحاد شوروي و حوزه هاي غني نفتي خليج فارس متمركز گشت.

رويارويي منافع جهاني شوروي و آمريكا در جنگ سرد، همچنين دخالت آمريكا در ملي كردن نفت ايران، از بازنگري در سياست‌هاي آمريكا در جنگ جهاني اول نشأت مي گرفت. اين بازنگري بيش از بيش بر مهار شوروي، دستيابي به نفت خليج فارس و ايران و ايجاد حكومت "باثبات" در ايران متمركز بود.

درواقع مأموريت‌هاي نظامي و اقتصادي جنگ جهاني دوم زمينه هايي را براي پيشبرد سياست‌هاي بازنگري شده آمريكا در ايران فراهم ساخت. (4) نياز به تاكتيك‌هاي جديد تا اندازه زيادي از ماهيت رويارويي طلبانه 1 فزون يافته فرهنگ سياسي ايران و در همان اندازه از تحولات سياست قدرت جهاني برمي خواست و در پي كودتاي تحت حمايت سيا در 1332شاه و سياست خارجي آمريكا يكسان و واحد شدند هرچند كه در 1356مردم ايران هم آماده رويارويي با شاه و هم با آمريكا بودند.
در اين نوشتار استدلال خواهيم كرد كه سياست آمريكا نسبت به ايران در حمايت از نظام شاهنشاهي از 1357 - 1288 تا اندازه زيادي ثابت مانده بود. حكومت استبدادي شاهان پهلوي، رضاشاه (1304-1320)و محمدرضاشاه(1320-1357)به تدريج تحولاتي را در تاكتيك‌هاي آمريكا در حمايت نظام شاهنشاهي ضروري ساخت. با اين همه، در همان دوران، نظر مردم ايران نسبت به نظام شاهنشاهي، نقش قدرت‌هاي خارجي و خودشان به نحو فزاينده اي تغيير يافته بود. در واقع اين ظهور فرهنگ سياسي اصيل ايران، ابتدا در دهه هاي 1280و 1290و سپس در دهه 1330تا دهه 1350بود كه مدت‌ها پيش از آن كه عباراتي چون "شيطان بزرگ" يا "مرگ بر آمريكا" تيتر روزنامه هاي عصر آمريكا را تشكيل دهد، آمريكا را منفور و "شيطان ساخته بود".
از اين رو از نظر اكثر ايرانيان، سالهاي 7-1356دوران پيروزي ملي به شمار مي آيد؛ پيروزي در براندازي شاه "شكست ناپذير" و شادماني در تحقق آرمان‌هاي ديرين و اعتماد به نفس جديد. اظهار تنفر از شاه و آمريكا، از خاطره جمعي ايراني از كودتاي تحت حمايت سيا در 1332و مداخلات بعدي در سياست، جامعه و اقتصاد ايران برمي خاست. ايرانيان، بدين معني ضد آمريكا به شمار مي رفتند كه مخالف آمريكايي سازي گسترده و تند ايران بودند. (5)

ايرانيان ضدآمريكا نبودند، يعني با مردم آمريكا ضديتي نداشتند. شعارهاي خياباني اين نبود كه "مرگ بر آمريكايي‌ها" يا "مرگ بر آرمان‌هاي آمريكا، قانون اساسي و اعلاميه حقوق بشر آن"، يا "مرگ بر طبقه متوسط آمريكا"، يا "مرگ بر كارگران و دانشجويان آمريكايي"، بلكه شعارهاي "مرگ بر شاه" و "مرگ بر كارتر" بر اشخاصي متمركز بود كه كاملا مظهر مشكلات سياسي هفت دهه گذشته قلمداد مي گشتند. رئيس جمهور كارتر، نماد تمامي رؤساي جمهوري پيشين آمريكا بود كه حمايت بدون شرطي از اشراف سالاري فاسد و رشوه خواري پهلوي انجام مي دادند. رئيس جمهور كارتر مظهر سيا، سازمان عمران بين المللي آمريكا، 1 ستادهاي فرماندهي هيأت اعزامي به ارتش وگروه مستشاري كمك‌هاي نظامي 2 بود كه در امور داخلي ايران دخالت مي كرد. كارتر مظهرتأييد كنگره از سيستم‌هاي تسليحاتي بسيار پرهزينه حتي براي كشور ثروتمند نفتي چون ايران بود. باور نداشتند كه اين رييسان جمهورها، سازمان‌ها، مشاوران و سناريوها "نمايندگان واقعي" ايده آليسم آمريكا و جانشينان باسكرويل‌ها يا جردنها، از مبلغان كليساي پرسبيتري 3 آمريكا باشند. (6)

تاريخ روابط دوستانه آمريكا با شاه، دربار پهلوي و نخبگان ايران براي آمريكايي‌ها از طريق مقالات مجله تايمز و مصاحبه هاي شبكه هاي CBSوABC باشاه كاملا شناخته بود. اما تاريخ روابط خصمانه آمريكا نسبت به مردم ايران از ديد عموم آمريكاييان كه در ايران كار يا زندگي نمي كردند، كاملا پنهان مانده بود. موضوعات مردم پسندي چون استقلال سياسي، فرهنگي و اقتصادي، مبارزه ايرانيان براي تسلط بر تاريخ خود و حق دستيابي به رشد اقتصادي و اجتماعي هرگز در برنامه هاي اخبار شامگاهي مطرح نگرديد و در خلاصه اطلاعات حكومت آمريكا نيامد. (7)

احساس برآشفتگي و خشم عميقي كه بسياري از آمريكاييان در برابر ايران و ايراني‌ها بروز مي دادند، بيشتر حاكي از ضعف درك آمريكاييان بود تا عمق دلهره و اضطراب از ايران. ژرفاي مبارزه و شدت احساسات ايران، هنوز هم مورد بي توجهي و سوء درك اكثر آمريكاييان از جمله مقامات رسمي آن قرار دارد. در تبيين روابط دوگانه آمريكا با شاه از يك سو و با عموم مردم از سوي ديگر، بايد به خاطر داشت كه ايران از نقشي ويژه براي سياستگذاران آمريكا برخوردار بود.

حتي از نخستين اظهارات رييس جمهور فرانكلين روزولت به مشاوران عالي رتبه خويش در خلال كنفرانس تهران در 1322در مورد "تجربه ايران"، مستشاران نظامي، اقتصادي و سياسي آمريكا نقش برجسته اي در معادله روابط حكومتي آمريكا – ايران داشتند. (8) در واقع نامهاي نورمن شوارزكف 1 فرمانده نيروهاي ژاندارمري-1942)يا كلارنس ريدلي 2 (فرمانده نيروهاي ارتش –1947) دكتر آرتور ميلسپو 3 (مستشار مالي آمريكا4-1942)ماركس وستون تورنبرگ 4 يا توكيلد ريبر 5 صفحات "برنامه هاي توسعه و تاريخ معاصر ايران" را بدون كسب اعتبارشايسته اي براي ور رفتن با نهادهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي، ايران لكه دار كرده اند. (9)

گ رچه اين امر براي مردم ايران ناشناخته مي نمود، ايران آينه تمام نماي روابط بين المللي و سياست خارجي آمريكا(بين57-1321)گشته بود. باز هم با وجود روشن نبودن براي آمريكاييان، بسياري از ايرانيان عميقا به استقلال ملي و آزادي فرهنگي دل بسته بودند. جنگ جهاني دوم و لايحه ملي كردن نفت در مجلس در فروردين 1330،بار ديگر واكنشي را در ميان شمار زيادي از ايرانيان برانگيخت. تقريبا همه قدرتهاي خارجي از جمله اتحاد شوروي اهميت لايحه قانوني 1330را ناديده گرفتند. در حالي كه آمريكا اين عمل را حمله اي به "منافع جهاني" آمريكا و اروپا تلقي كرد، اين لايحه گواهي عيني براي ايرانيان بود كه بدان طريق مي توانند وضعيت خود را تغيير داده و شخصا به آرمانهاي ملي خويش دست يابند. قانون ملي كردن [نفت]، قدرت سياست خياباني را به مردم، آشكارا نشان داد.

اين نوشتار بر آنست كه زوال مداوم چهره آمريكا را در مقام حامي اكثريت مردم ايران و آرمانهاي آنها براي تعيين سرنوشت خود و فروپاشي نهايي طرفداري از آمريكا را در ميان مردم ايران نشان دهد. "فرخنده شماري" آمريكا و شهروندان آن در دهه 1290درست در مقابل "اهريمن شماري" سياستهاي آمريكا و ترديد فراگير نسبت به نيات آمريكا در دهه 1360قرار مي گيرد.

براي ايرانيان چهره خيرخواهانه آمريكا در طول زمان به سه دليل به چهره اي مغرض تبديل شد: 1) يك قرن حمايت خلل ناپذير از رژيم پادشاهي به رغم دشمني فزاينده مردم با فساد پهلوي؛2) سوءظن عميق و در موارد متعدد، دشمني با فرهنگ سياسي ايران؛ و 3) يك سده پاي بندي "به منافع استراتژيك جهاني" آمريكا، كه به نحو فزاينده اي در مقابل منافع اكثريت مردم ايران قرار داشت. چنين سياستها و مداخله جوييهايي به شكل گيري فرهنگ سياسي ضدآمريكايي در ايران منجر گشت.

نخستين تحولات قابل توجه در روابط آمريكا - ايران در سالهاي 8-1268بود، هنگامي كه از كارمندان آمريكايي در تبريز و تهران خواسته شد تا در مبارزه براي "عدالت برابر در چهارچوب قانون" به جاي مشروطه خواهان از پادشاهي حمايت كنند. دومين تحول قابل توجه در سالهاي 32-1330اتفاق افتاد، هنگامي كه آمريكا بار ديگر تصميم گرفت تا به جاي مشروطه خواهان، در مبارزه براي "ايران براي ايرانيان" از پادشاهي حمايت كند. (10) تا سال 1341محمدرضا پهلوي جبهه ملي و حزب توده را از صحنه بيرون رانده بود، او پارلمان و ارتش را تصفيه و لايحه اصلاحات ارضي را مطرح كرد. "انقلاب سفيد" شاه در بهمن 1342، اصلاحات آمريكا - شاه را در42-1332به اوج خود رسانيد. البته، قيام 1342و نهضتهاي چريكي بعدي با آغشتن "انقلاب سفيد" به خون، نشان داد كه اصلاحات آمريكايي و مردم ايران در تضاد با يكديگر قرار دارند. سومين تحول عمده در انقلاب 7-1356روي داد كه به تصرف سفارت آمريكا در آبان 1358انجاميد. به هرحال، روابط اوليه ميان دو حكومت و مردم دو كشور كاملا با آرامش آغاز شد.


2- مشروطيت، تبريز و قضيه باسكرويل ،8-1286

در سال 1262نخستين سفير آمريكايي پس از تسليم استوارنامه و حمايت از سوي حكومت قاجار وارد تهران شد.(11) در آخرين دهه هاي قرن نوزدهم اين سفير به نحو فزاينده اي به فعاليتهاي تجاري ميان آمريكا و ايران، به ويژه تجارت ميوه و محصولات كشاورزي علاقه مند شد. در اين ميان هيچ اقدامي براي دخالت در رقابت انگلستان - روسيه يا ياري ايران در برنامه نوسازي صورت نگرفت. در 1286در آغاز نهضت مشروطه تحولي روي داد. سفير آمريكايي مقيم در تهران درخواست كرد تا كنسولي در استان شمال غربي، آذربايجان، در شهر تبريز مستقر شود تا بتواند اطلاعات بهتري از جهت گيري نهضت مشروطه به دست آورد، با مهاجران آذري از ميادين نفتي و شهر باكو ارتباط برقرار سازد و به وضع كميته تبليغاتي نسبتا بزرگ تبريز و اروميه رسيدگي كند. (12)

اين درخواست حاكي از علاقه جديد به اوضاع سياسي ايران و نقش آمريكاييان در آن بود.

در بهار 1286ويليام دوتي 1 نخستين كنسول آمريكايي، وارد تبريز شد. در آن هنگام تبريز با دو حكومت كاملا مختلف اداره مي شد. از يك سو شاه قاجار در تهران حاكم بيگلربيگي را براي تنظيم و جمع آوري ماليات و حفظ نظم و قانون منصوب كرده بود. از سوي ديگر انجمن يا كميته اي مردمي شامل تجار، كسبه و صاحبان حرف، فرماندهي شبه نظاميان محلي را در اختيار گرفته و بر روند ماليات ستاني نظارت و احكام قضايي را در موارد لازم صادر مي كرد.

ورود آقاي دوتي تأثير اندكي بر مبارزه ميان حاكم منصوب از طرف شاه و انجمن منصوب از طرف مردم داشت. هنگامي كه دوتي ضروري مي ديد يكي از آن دو را در امور رسمي مخاطب قرار دهد، اين دوگانگي مشكلاتي را براي او ايجاد مي كرد. در ژوئن 1907دوتي به دليل ارجاع مسأله اي شخصي به انجمن و نه حاكم شهر مورد بازخواست سفير مقيم در تهران و وزارت خارجه واشنگتن قرار گرفت. او براي آزاد كردن خدمتكار كنسول، به انجمن مراجعه كرده بود. خدمتكار به دست مأموران انجمن، ظاهرا به دليل برهم زدن صف نان و بي احترامي به يك خانم و اسلام شلاق خورده و سپس دستگير شده بود. (13) حاكم شهر نمي توانست كه كار زيادي براي حل اين مسأله انجام دهد در حالي كه انجمن مستقيما دست اندركار امور محلي بود، دوتي از انجمن خواست تا از اين هتك حرمت و دستگيري پوزش بطلبد كه انجمن آن را رد كرد؛ اندكي بعد، خدمتكار بدون پوزش انجمن آزاد شد.

دوتي در مورد مبلغان آمريكايي در تبريز و اروميه با مشكلي بزرگتر از مشكل انجمن روبه رو بود. در همان سال جوان فارغ التحصيلي از دانشگاه ينستون به نام هاوارد باسكرويل 2 تحت عنوان معلم مخصوص مدرسه اي به سرپرستي ساموئل ويلسون 3 وارد تبريز شده بود. ورود باسكرويل در كانون نهضت مشروطه براي وي، مديران مدرسه و كنسول آمريكا مسأله اي حساس شد.

در واقع اقدامات بعدي باسكرويل و مرگ او به دست نيروهاي شاه، مسايل را نه تنها براي دوتي بلكه براي همه در تبريز و اروميه بسيار بغرنج ساخت. (14) به هر حال، حوادث دوران مشروطه كار اين مدرسه را هم چنان مختل كرده بود. در ژوئن 1908محمدشاه دستور داد تا ساختمان مجلس را در حالي كه نمايندگاني در آن جلسه داشتند، به توپ ببندند. از پاييز 1287تا دي ماه آن سال شهر تبريز به محاصره ارتش شاه درآمد. طي چندماه غلات و محصولات كمتري وارد شهر شد و در عين حال خطوط پست و تلگراف نيز مرتب كنترل مي شد. در بهمن 1287شهر دچار قحطي قريب الوقوع بود و مردم به تدريج دچار نااميدي مي شدند. (15)

باسكرويل بسيار تحت تأثير حوادث تاريخي كه در تبريز و ايران در حال وقوع بود، قرار گرفت. از بهمن تا اسفند ماه او و آرتورمور، 1 روزنامه نگار انگليسي، شروع به تعليم پياده نظام ستارخان، فرمانده نيروهاي ملي گراي تبريز، كردند. باسكرويل به زودي دريافت كه او نمي تواند وظايف آموزشي خود را در مدرسه پسرانه ادامه داده و هم زمان در مبارزه مشروطه خواهان شركت كند. در دهم فروردين 1288او دو نامه با عنوان معلمي خويش نوشته و در آنها لزوم كمك به نيروهاي انقلابي و ستارخان را در شكستن محاصره شهر خاطر نشان ساخت. يك نامه به ويلسون، مافوق او، و ديگري به ويليام دوتي، كنسول آمريكا ارسال شد. ويلسون در همان روز طي نامه اي او را از تصميمش بر حذر داشت و خطرات جاني را گوشزد نمود، دوتي نيز تلگرافي به سفارت آمريكا در تهران فرستاد. (16)

باسكرويل به خواستهاي ويلسون پاسخ محكمي در روز بعد داده، قصد خود را در پيوستن به ياري نيروهاي ستارخان تكرار كرد. سه روز بعد، دوتي در جستجوي باسكرويل به ميادين نظامي رفت و او را يافته شخصا از او خواهش كرد تا در تصميم خود تجديد نظر كند، يا حداقل، پاسپورت خود را تحويل دهد. باسكرويل با احترام از همكاري با او خودداري كرد و از دوتي خواست تا راه او را در پيش گيرد. (17)

از فروردين 1288،تلگرافهاي دوتي به تهران و واشنگتن دي سي در مورد باسكرويل حاوي اظهار نظرهاي خشم آميز در مورد رفتار اين جوان آمريكايي و درخواست راهنمايي براي برخورد با اين شهروند خاطي بود.

يك امر براي دوتي بسيار خفت آور بود؛ او به واشنگتن نوشت كه چگونه باسكرويل از دايره المعارفهاي دوتي و ديگر كتب كتابخانه كنسول استفاده كرده است. تنها در اوايل فروردين بود كه دوتي دريافت كه باسكرويل اطلاعاتي را از كتابخانه كنسول در مورد اصلاح امور پياده نظام، ساخت بمب و استفاده بهينه تر از سلاحهاي سبك به دست مي آورده است. (18)

در نخستين ساعات 31فروردين 1288باسكرويل و جمعي از شاگردان او در مدرسه پسرانه، با رفتن به اطراف شهر در جستجوي راهي از ميان خطوط محاصره برآمدند. نيروهاي شاه متوجه اين گروه كوچك شده، آتش گشودند كه در اين بين باسكرويل از ناحيه سينه به سختي هدف قرار گرفت؛ او ده دقيقه بعد در همان حال كه در آغوش يكي از شاگردان پيشين خود بود، جان سپرد.

برگزاري مراسم يادبود در دو روز بعد در كليساي پرسبيتري حايز اهميت بود. صدها تن از مردم براي اداي احترام به مسيونرها و باسكرويل حضور يافتند. در روز سوم در مراسم تشييع جنازه، هزاران تبريزي شامل اعضاي انجمن، افسران نظامي، ستارخان، شخصيتهاي تبريز و نيروهاي انقلاب مسافت بين مدرسه پسرانه تبريز تا زمينهاي مبلغان را كه باسكرويل در آن به خاك سپرده شد، پيمودند. رهبران انجمن تبريز، فرماندهان نظامي از جمله ستارخان، سران اصناف و جماعات تبريز و شاگردان مدرسه، همگي حضور داشتند؛ در اين مراسم سخنرانيهاي آتشيني در باره آزادي حق انقلاب و برقراري مشروطه انجام شد، فريادهاي كارگران و دانش آموزان خروشيد و ستارخان و ويلسون سخنان مهمي بيان كردند.

مرگ باسكرويل در سي و يكم فروردين 1288شقاق موجود قبلي را در ميان مبلغان آمريكايي حادتر ساخت؛ برخي از مشروطيت و حقوق مجلس ملي هواداري كرده ديگران پشتيبان حقوق اشراف زمين دار و شاه بودن. مكاتبات مسيونرها نشان مي دهد كه اين اختلاف بين مبلغاني كه در "تخصصهاي" پزشكي و آموزشي فعاليت مي كردند و آن گروه كه در كار تبليغ امور ديني بودند، هرگز به طور كامل برطرف نشد، در حالي كه دسته نخست طرفدار انجمن و حكومت مستقل محلي تقويت يافته، بودند، دسته اخير پادشاهي و برتري موجود ملاكين بودند. (19)

در سال 1337،جمعي از ايرانيان تصميم گرفتند تا مراسم بزرگداشت درگذشت باسكرويل را برپا كنند. هنگامي كه كنسول آمريكا در تبريز اطلاعاتي در مورد باسكرويل از پرينستون در خواست نمود، همكاري اندكي با وي شد كه شگفتي اش را برانگيخت.

البته، سفير آمريكا در سي و يكم فروردين 1338در مراسم يادبود تبريز شركت جست و مدرسه پسرانه اي به نام مدرسه هاوارد باسكرويل نام گذاري گشت. (20)


3- نفت، سياست قدرت و فرهنگ سياسي 32-1330

دوران 32-1330نقطه عطفي در روابط آمريكا - ايران بود. پيش از ملي سازي ميادين نفتي آبادان در سال 1330و ظهور دولت ملي گراي مصدق، آمريكا از نظر شاه و اشراف زميندار، متحدي قابل اعتماد در دوره پس از استعمار و از نظر طبقات پايين و متوسط، كشوري صاحب نفوذ و قدرتمند در دربار پهلوي تلقي مي شد. در واقع اعتبار آمريكا به صدها سال كارآموزشي و پزشكي، به ويژه خاطره جانفشاني هاوارد باسكرويل و فعاليتهاي جردن در كالج البرز تهران برمي گشت. ورود تيمهاي مستشاري نظامي و مالي از نظر ايرانيان، اقدامات دوران جنگ تلقي مي شد و تأثير اندكي در مخدوش ساختن چهره دوست خيرخواه و قدرتمند داشت. با اين كه، كودتاي تحت حمايت سيا در 1332تصوير آمريكا در اذهان و قلوب اكثريت مردم ايران را به سختي تغيير داد. مرگ باسكرويل در 1288و اقدامات كنسول تبريز اين باور عمومي را تقويت كرد كه سياست خارجي آمريكا بازتابي از ديدگاه شهروندان آمريكا نيست. كودتاي تحت حمايت سيا در 1332طبقات متوسط ايران را متقاعد ساخت كه آمريكا در واقع مخالف ازمانهاي ملي گرايانه ايران بوده و تمامي آمريكاييها باسكرويل نيستند. در واقع اين كودتا دومين پديده بيدار كننده نسبت به مشكلات سياست قدرت با "ابرقدرتها" در قرن بيستم بود. (21)

در آغاز "بحران" ملي سازي در 30-1328 نگلستان و مجلس ايران بحث در مورد امتياز نفت را آغاز كردند. آمريكا موضع "بي طرفي" در پيش گرفت و سرانجام طرفين براي حل اين اختلاف به آمريكا رجوع كردند. دستيابي به نفت منطقه و ايجاد سدّ نفوذي در برابر شوروي در منطقه، سياست خارجي دو ستوني آمريكا را تشكيل مي داد. اين "ستونها" مبتني بر تصميمات دولت ترومن در 1947بود تا دستيابي آمريكا را به مناطق توليد نفت در خاورميانه گسترش داده و با هر هزينه اي مانع هرگونه اقدامات ممكن شوروي براي نفوذ يا حركت به سوي خاورميانه شود.(22) اضافه شدن ايران به دكترين ترمن در 1947، برنيات آمريكا در مورد "حمايت" و نيز "سرمايه گذاري" تأكيد گذارد.

به هر حال در 1330مذاكرات ميان گروه اعزامي مصدق و شركت نفت ايران - انگليس پيشرفت چنداني نداشت.

در پايان اسفند 1330لايحه ملي كردن نفت به اتفاق آراء در مجلس ايران تصويب و مصدق "مرد روز" ايران شد. مقامات سفارت آمريكا نگراني شديد خود را به واشنگتن اعلام داشته و پيشنهاد كردند تا يك هيأت عالي رتبه "بي طرف" آمريكايي براي كمك به جلوگيري از درگيري تشكيل شود. آقاي آوريل هريمن 1 فردي بود كه واشنگتن او را در تيز 1330به تهران فرستاد تا در مورد حل و فصل اختلاف به مذاكره بپردازد.

دوران هريمن در تعيين جهت سياست آمريكا، با اهميت به شمار مي آمد. آمريكا مي توانست سه سياست را در سال 1330در پيش بگيرد:1) سياست "موازنه منفي" مصدق؛2)سياست انگليس در پرداخت غرامت؛ يا 3)سياست درگير شدن سياسي و اقتصادي مضاعف در امور ايران و ايجاد "ايران جديد". در سال 1330اين سياست مصدق بود كه مطلوب واقع شد در حالي كه "امتيازات" و سياستهاي انگلستان براي مصدق و پارلمان ملي گرا، پذيرفتني بود. گرچه سياستگذاران آمريكا در 1330آشكارا در حمايت از مداخله جويي ترديد ورزيدند، سياست آمريكا در 1331درگير شدن مضاعف را براي مقابله با نفوذ شوروي و "استوار ساختن" نظام پادشاهي مطلوب يافت. در 1332سه حادثه سياست آمريكا را در دخالت اقتصادي و نظامي بيشتر در امور ايران شتاب بخشيد: 1 )ناكامي مأموريت هريمن و شكست مذاكرات نفت؛ تغيير سفير هري گريدي و2)گسيل سفير هندرسون و 3)پايان روابط ديپلماتيك انگلستان با ايران.

مصدق و مجلس كاملا مخالف امتياز نفت و مصمم به رويارويي با انگلستان بودند. بين تير تا شهريور 1330هريمن كوشيد تا مواضع قابل مذاكره اي براي طرفين به دست آورد ولي در اين امر ناكام ماند. در خلال تحريم انگلستان در مورد نفت ايران در 1330، مسدود كردن مجموعه داراييهاي استرلينگ ايران، ورود بزرگترين ناو جنگي انگلستان به خليج فارس از هنگام جنگ جهاني دوم و طرح دعوي برضد ايران در ديوان لاهه، مصدق به لاهه سفر كرده و سپس به واشنگتن رفت و در صدد يافتن متحداني جهاني در اروپا و آسيا برآمد. در دوران تصدي سفير هندرسون كه از شهريور 1330آغاز شد، آمريكا موضع "بي طرفي" را كنار گذارد و در آبان 1331به فكر راههاي بركناري مصدق افتاد. (23) و در تيرماه 1332آمريكا با همفكري انگلستان "عمليات آژاكس" را طراحي كرد در مرداد 1332تيمهاي مهم متعددي از اطلاعات آمريكا در تهران آماده عمليات كودتا بودند.

موفقيت اقدامات سياسي - رواني تيم آمريكايي در 28مرداد به دنبال ناكامي در عمليات 25مرداد معلوم و شناخته شده است. اما مجادلات تند بعدي ميان برخي مقامات سيا و سفير هندرسون در مورد اقدامات مختلفي كه مي بايست پس از كودتاي تحت حمايت سيا صورت مي پذيرفت، چندان روشن نيست. (24)

اصولا، برخي از مقامات سيا خواهان نرمش در پاكسازي مجلس و ارتش بودند، به اين اميد كه برخي از ظواهر رهبري ملي گرايانه را در حكومت حفظ كنند. استدلال آنها براين باور مبتني بود كه با حذف مصدق و ياران نزديك وي، حمايت مردمي از مصدق مخلوع وجود نخواهد داشت و اين امر منجر مي شود تا قطعا تهديداتي برضد آزمونهاي سياستهاي آمريكا و نظام سلطنتي حاكم ايجاد شود. نظر هندرسون آن بود كه پيش از سرمايه گذاري آمريكا در ايران چه از طريق شركتهاي نفتي و چه از طريق كمكهاي نظامي - امنيتي بيشتر، مي بايست تمامي مظاهر مخالفت با سلطنت را به طور كامل، به ويژه از مجلس و ارتش، از بين برد. هندرسون، همسو با ديگر مقامات وزارت خارجه احساس ميكرد كه در درازمدت، ملي گرايي و به ويژه "سياست عدم تعهد" آشكارا مصدق را روياروي منافع اقتصادي و نظامي آمريكا قرار خواهد داد. (25)

از سوي ديگر برخي مقامات سيا مشكلات بزرگتر را فقط در هرگونه سركوب گسترده نهضت ملي مي ديدند. در واقع اين مقامات استدلال مي كردند كه آمريكا [در اين صورت] فقط مخالفان را به شاه "تسليم كرده" و در صورت اعمال تصفيه هاي برنامه ريزي شده در مجلس و ارتش زمينه هايي را براي مشكلات عمده تر در آينده فراهم خواهد ساخت.(26) [در اين ميان] واشنگتن استدلال سفير را پذيرفت و سياست خود را بر اين مبنا به اجرا گذارد.

بحثهاي مطرح شده پس از كودتاي 1332در تهران و واشنگتن بسيار آموزنده است. با بازانديشي اين امر اينك روشن تر از سال 1332است كه "اتخاذ گزينه محدود" در پاكسازيها كار معقول تري بود. در شرايط دهه 1950به دنبال جنگ كره، حاد شدن "جنگ سرد" و مك كارتيسم اين امر قابل درك است كه تصميم براي انجام دادن تصفيه هاي گسترده از طريق آغاز "عصر آمريكا" در ايران چگونه صورت گرفت، از اين رو احساسات ضد كمونيستي در ميان رده هاي بالاي محافل ديپلماتيك آمريكا به شدت احساس مي شد.

ژنرال فضل اللّه زاهدي، كه سيا در اجراي كودتا بسيار بر او متكي بود، بين سالهاي 34-1332كنترل نظامي و سياسي كاملي را بر ايران به دست آورد. او در برخي شهرها حكومت نظامي مستمري ايجاد كرد، ارتش را تجديد سازمان داد، پاكسازيهاي گسترده اي در مجلس و ارتش انجام داد و زمينه هاي تشكيل سازمان اطلاعات و امنيت كشور، ساواك، را براي سال 1336فراهم ساخت.

در همان دوران در آذر 1333چهار شركت نفتي بزرگ امريكا و شماري از شركتهاي كوچكتر توافقنامه اي را با انگلستان و پادشاهي اعاده شده، امضا كردند. انگلستان را در قالب بريتيش پترليوم 1 و ورود شماري از شركتهاي نفتي آمريكا را به ميادين آبادان فراهم ساخت. اين توفقنامه خاتمه اي بر پيشگامان نفت در دهه 1300و آغازي براي "عصر آمريكا" در ايران بود. (27)

مصدق و جبهه ملي نخستين قربانيان كودتاي 1332و توافقنامه نفتي 1333بودند. البته در درازمدت بسياري از برجستگان ايراني، از جمله بسياري از نويسندگان، تحصيل كردگان، افسران نظامي و ديوان سالاران 2 قرباني كودتا: تصميمات هندرسون واقدامات زاهدي شدند. از ايرانيان بسيار فعال در دوره 32-1321 چه با نام "ملي گرايي" و چه "سوسياليست" صدها تن دستگير، محاكمه و محكوم شده و در مواردي اعدام گشتند. با اين همه، سياست "دست آهنين" زاهدي تغيير چنداني در فرهنگ سياسي ايران پديد نياورد. در واقع، دوره زاهدي، همچون دهه 1310و دوران استبداد رضاشاه گروهها را مجبور ساخت تا خود را با سازماندهي ديگر باره تاكتيكهايشان را براي دستيابي به اهداف خودبسايي و استقلال باز تعريف كنند. در اين ميان مفهوم افراطي تر انقلاب به تدريج به گوش خورده و به طور جدي مطرح شد. پادشاهي و به همراه آن، سياست قدرت آمريكا مي بايست باژگون به مبارزه طلبيده مي شدند.

براي مردم ايران و براي سياستگذاران آمريكا، اين تصميم - در انتخاب بين حمايت از شاه يا حمايت از مجلس - تأييد مجددي بر قضيه پيشين باسكرويل بود كه واشنگتن شاه را برگزيد. تفاوتهاي كيفي در روابط آمريكا - ايران در دوره هاي 1288و 1332به ورود دو عامل جديد در سياست قدرت آمريكا برمي گشت:

1)فعاليتهاي شديد شد كمونيستي ( از محدودسازي اتحاد شوروي و نيروهاي تندرو در ايران؛ و2) سياست نفتي (دسترسي به منابع نفتي ايران و خليج فارس)؛ هيچ كدام از اين دو عنصر در سال 1288مطرح نبود، حال آن كه هر دو مسأله، روياروي سياستگذاران آمريكا در سال 1332قرار گرفته بود.

گرچه تصميم به حمايت از شاه قاجار در 1288تصميمي سياسي بود، سياستهاي آمريكا در 4-1332اساسا اقتصادي و نظامي به شمار مي آمدند.

از نظر ايرانيان عمل گرا دهه 1330زمان سازماندهي مجدد خود براي مقابله با سياست دخالت گسترده آمريكا در حيات ايران، بود. فرهنگ سياسي ايران با ناكاميهاي جنگ جهاني اول و سپس با فعال شدن مجلس در جنگ جهاني دوم خود را تطبيق داده بود. به دنبال كودتاي 1332و "دوران فترت" زاهدي، فرهنگ سياسي مخالفت، چنان كه در ادبيات و هنر و نيز نهضتهاي سياسي ايران منعكس شده است، به تدريج در اين امور تمركز يافت:1)لزوم براندازي پادشاهي؛2)ارزيابي كامل نقاط ضعف و قوت سياست آمريكا نسبت به ايران و جهان سوم؛و3) ارزيابي مجدد فعاليت سياسي در ايران، در اين ميان مجلات زيرزميني يا "كوچك" به تدريج از اواخر دهه 1330ظاهر شدند و در اين زمان دانشجويان ايراني در اروپا و آمريكا انجمنها و كلوپهاي فرهنگي خود را تجديد سازمان دادند. نشانه هاي فعاليت روستايي در ميان روستاييان و گروههاي زيرزميني شهري جديد در گزارشهاي مطبوعاتي محلي و ملي ظاهر شد. شكل گيري ساواك در 1339بازسازي گروههاي مستشاري نظامي آمريكا در يك واحد يا ARMISHMAAG (ستاد فرماندهي هيأت اعزامي به ارتش - گروه مستشاري كمكهاي نظامي)در 1337و پيمان همكاري متقابل بين آمريكا و ايران، هركدام واكنشي در برابر جهت گيريهاي جديد جريان مخالفت ايران و تحولات در فرهنگ سياسي اعلام مخالفت ايران بود.

به هرحال پيش از بررسي روابط آمريكا و جمهوري اسلامي لازم است تا مروري بر سالهاي بحراني 1357تا 1360بيفكنيم، يعني سالهاي سقوط نهايي شاه و استقرار نهايي جمهوري اسلامي؛ در اين ميان، سومين مرحله تحول فرهنگ سياسي ايران نيز بررسي خواهد شد


4- انقلاب ايران: از پادشاهي به جمهوري اسلامي 60-1357

براي سومين بار در قرن بيستم، ايرانيان به خيابانها مي ريختند تا مقاصد خود را براي داشتن حكومت مستقل ايراني اعلام كنند. روابط شاه با مردم ايران به دنبال مخالفتهاي ماهانه، سپس هفتگي و روزانه و در نهايت لحظه به لحظه با شاه، خانواده و دربار او و با تصميم هندرسون در 1332فروپاشيده و از هم گسست.

از ژنرال هايزر در دي ماه 1357خواسته شد تا عملياتهاي نظامي را در برابر آشوبهاي سياسي در حال تجمع در بيرون ديوارهاي ستاد عالي فرماندهي در مركز تهران هدايت كند. (28) در 26دي ماه 1357محمدرضا پهلوي و خانواده وي ايران را ترك كردند و بااين ترك پادشاهي نيز به پايان رسيد. در 12بهمن 1357آيت الله خميني وارد ايران شد تا جمهوري اسلامي را پي بريزد. شعار "شاه رفت، امام آمد" تقريبا بر ديوار تمامي خيابانهاي ايران نوشته شده بود. سياست گذاران آمريكا و كاخ سفيد به شيوه هاي متضادي به ظهور جمهوري اسلامي واكنش نشان دادند: ابتدا تأييد ضمني و سپس ابراز نارضايتي آشكار.

براي دو سال پيش از سال 1357، ايرانيان به نحو روزافزوني مهارت و عزم خود را براي تحميل سياست مسجد و خيابان به كاخ پهلوي و ميزكار ساليوان، سفير آمريكا، نشان دادند. هيچ تصويري نتوانست شكوه پيروزي دو سال تظاهرات و درگيريها را بهتر از آوارگي بين المللي شاه نشان دهد. خروج شاه از تهران در 26دي ماه، سرآغاز سفر پرماجراي ذلت بار و تحقيرآميزي براي خاندان پهلوي بود. آنها كه به دهه ها منزلت با شكوه و احترام شاهانه در پايتختهاي جهان خو گرفته بودند، براي درخواست پناهندگي دائم از كشوري به كشور ديگر ره مي سپردند. وزارت خارجه آمريكا در پذيرش شاه مردد بود و سرانجام از دادن اجازه ورود به شاه خودداري كرد. بخشي از اين ترديد به دليل گزارشهاي پياپي از سفارت آمريكا در تهران در مورد تلاش براي توقيف كاركنان و ساختمان سفارت در بلوار درخت كاري شده تخت جمشيد در مقابل بازگرداندن شاه بود.

به هرحال، دوستان متحد آمريكايي شاه تصميم گرفته بودند راه خويش را انتخاب كرده و به انزواي شاه پايان دهند. شاه، محور كشمكش سياسي و اقتصادي بي سابقه در روابط آمريكا - ايران گشته بود. ديپلماتهاي وزارت خارجه به دليل خاطره سال 1332ايران، در مورد هرگونه طرفداري از شاه هشدار مي دادند، حال آن كه دوستان قدرتمند شاه در صنعت بانكداري آمريكا ختم سريع سفرهاي تحقيرآميز شاه مي خواستند. مشاوران كاخ سفيد كارتر كه معمولا در پيوندهاي مهم قبلي در روابط شاه - آمريكا به ديده ترديد مي نگريستند، در رديف دوستان و حاميان متحد شاه قرار گرفتند. (29) مقرر شد تا به شاه "به دلايل بشردوستانه" اجازه ورود به آمريكا داده شود.

در آذر 1357 مسأله باقي مانده جز تعيين زمان دقيق ورود شاه به نيويورك، نبود.

در دي ماه 1357كاخ سفيد به ژنرال هايزر قائم مقام فرماندهي نيروهاي ناتو در اروپا دستور داد تا به ايران رفته و سه مأموريت را به انجام برساند: (1ارزيابي نقاط ضعف و قوت نظامي و استراتژيك ايران؛ (2حفظ فرماندهي نظامي به هر صورت ممكن از طريق جلب حمايت نظاميان براي بختيار و جلوگيري از هرگونه تلاش براي كودتا؛ و (3ارزيابي وضعيت سياسي و اقتصادي متحول باتوجه خاص به ميدانهاي نفتي. (30)

به طور كلي هايزر در مأموريت خود براي دستيابي به هر سه هدف از جمله جلوگيري از كودتاي نظامي موفق گرديد. (31) در بهمن 1357موضع آمريكا عبارت بود از "به انتظار نشستن و مشاهده" جهت گيريهاي جديد رهبران نوظهور ايران. در پي درگيريهاي 22-20بهمن ماه 1357بين پرسنل نيروي هوايي و گارد شاهنشاهي، شاپور بختيار با هم دستي آمريكا به پاريس گريخت و دولت موقت ايران با نخست وزيري مهدي بازرگان و وزارت خارجه ابراهيم يزدي روي كار آمد. در فروردين ماه 1358ايرانيان به استقرار جمهوري اسلامي رأي دادند و پرچم جديدي طراحي شد و برنامه هايي نيز براي تنظيم قانون اساسي جديد شكل گرفت. از تمامي ظواهر اوضاع معلوم بود كه انقلاب مردمي ايران با اندكي تأخير در حال پيش رفتن به جلو بود.

از بهمن تا آبان 1358حكومت دوگانه شوراي انقلاب اسلامي و دولت موقت ملي گرا به طور روزافزوني به حكومت تك حزبي شوراي انقلاب تبديل مي شد. تقاضاهاي مكرر بازرگان و يزدي از سفارت آمريكا براي حل مسأله موافقتنامه هاي وام بين آمريكا - ايران و خريد تسليحات، برخي از مقامات آمريكا را كه مي پنداشتند بهتر است دولت موقت به جاي بستن حسابهاي بانكي و خريد سلاح درصدد اداره امور كشور برآيد، سردرگم ساخت. (32) به هرحال، با تأملي دقيق، اين امر روشن مي شود كه بازرگان و يزدي به دنبال بازيابي قدرت نظامي و مالي "از دست رفته" خود بودند كه به آنها اجازه مي داد شوراي انقلاب را زمين گير سازند.

از سوي ديگر شوراي انقلاب نيز درصدد افزايش پايگاه قدرت خويش از طريق گسترش كنترل خود بر كميته هاي محلي، دسته هاي خياباني سازمان يافته يا حزب الهي ها و تشكيل نيروي شبه نظامي ملي پاسداران برآمد. موفقيتهاي فزاينده شورا، دولت بازرگان - يزدي را مغلوب ساخت و در اين حال دخالتهاي پيوسته و آشكار آيت الله خميني در امور ملي، مثل انتقاد از برخي سازمانهاي چپ گرا در مرداد 1358و طرفداري از عمليات بر ضد[ انقلابيون] كرد در شهريور 1358، گرفتاريهاي دولت موقت را دوچندان ساخت.

در واقع تركيب "تذكرات" شفاهي آيت الله خميني و فعاليت زيربنايي شورا هر دو دست دولت موقت را بست و در نتيجه دولت، موقعيت خود را در معرض اتهامات "تزلزل"، "عدم قاطعيت" و حتي رابطه با سيا قرار داد، كه درستي اتهامات اخير بعدها ثابت شد. (33) از اين رو در آبان 1358در تقاضاهاي مردمي فزاينده براي دستورهاي صريح دولتي يا "اقدام انقلابي" و پايان دادن به ترديدهاي دولت موقت جاي هيچ شگفتي نبود. "عرصه سياسي" در برابر ائتلاف ملي گراي بازرگان و يزدي شكل گرفته بود. به طور روزافزوني براي بسياري از ناظران روشن مي شد كه دولت موقت محكوم به ناكامي است. در پي توصيه هاي هايزر موضع رسمي آمريكا حمايت از دولت موقت اعلام مي شود حال آنكه موضع واقعي آمريكا "انتظار و مشاهده" جهتي بود كه مبارزات سياسي داخلي سير خواهند كرد: جهت گيري به سوي قانون گرايي ليبرال و سكولار يا جهت گيري به سوي وطن پرستي محافظه كار ديني. آمريكا براي رسيدن به پاسخ ناگزير نبود انتظار زيادي بكشد.

در شبانگاهي در اوايل آبان 1358هنري پرچ 1 مدير بخش ايران در وزارت خارجه آمريكا وارد ايران شد تا اخبار بدي را به بازرگان و يزدي اعلام كند. آمريكا تصميم گرفته بود تا به دلايل بشردوستانه به شاه اجازه ورود به آن كشور را بدهد؛ تندرستي او دچار اختلال شده و آمريكا براي او مراقبت پزشكي با تجربه اي را كه او نمي توانست در طي اقامت خود در مكزيك دريافت كند، فراهم ساخته بود. پرچ خواست تا دولت موقت، محافظت كافي را از تمامي پرسنل سفارت در قبال هرگونه اقدامي براي گروگانگيري فراهم آورد. (34)

باور اين مسأله براي بازرگان و يزدي دشوار بود؛ نه تنها آنها مشكلات مداومي از جانب شوراي انقلاب و آيت الله خميني داشتند، بلكه اكنون با اقدام قوي تر متحد خود رودرروي يك بحران ملي خطرناك و بالقوه اي قرار گرفته بودند. آنها هر دو، پرچ را در مورد دلايل پذيرش شاه در آمريكا و درخواست حفاظت از سفارت كاملا بازخواست كرده و وي را مطمئن ساختند كه دولت موقت در مدتي نه چندان دور در كنترل كميته هاي محلي قرار خواهد گرفت.

در واقع آنها از دادن هرگونه تضميني براي پرچ در مورد اين كه سفارت آمريكا از هر گونه حمله خصمانه مصون خواهد بود، خودداري نمودند. (35) پرچ با ابلاغ پيام دولت موقت به آمريكا بازگشت و حوادث 13و 15آبان گويا طبق برنامه پديدار گشتند: شاه در آبان وارد آمريكا شد، سفارت آمريكا در 13آبان اشغال گرديد و دولت موقت ايران در 15آبان فروپاشيد.

براي 444روز بعد روابط آمريكا - ايران عمدتا بر "بحران گروگان گيري" متمركز شد. توجه رسانه ها شديد بود و شبكه ABCبرنامه شامگاهي ويژه اي( با عنوان، "Night line) براي پوشش قرار دادن اين حادثه ترتيب داد. (36) وزارت خارجه آمريكا تماس مداومي با خانواده هاي گروگانها برقرار كرده و گاه و بيگاه آنها را براي دادن اطلاعات به واشنگتن مي آورد و با گذاشتن كمكهاي روان شناختي در اختيار آنها، كنفرانسهايي مطبوعاتي را تنظيم مي نمود.(37) سازمان خصوصي و غيرانتفاعي " "No Greater Loveمستقر در آمريكا از اقدامات خاص براي اين خانواده ها حمايت كرد و كليسا اقدام به مبادله نامه بين گروگانها و خانواده هاي آنها در آمريكا نمود.

واكنش گسترده به گروگان گيري وواكنشهاي آمريكادرتاريخ معاصراين كشوربي سابقه بود. از زمان بمباران پرل هاربور بدين سوي، مردم آمريكا هرگز چنان سريع يا چنان شديد به بحراني بين المللي واكنش نشان نداده بودند. در واقع، مفسران خبري 7دسامبر1941را با 4نوامبر 1979 (13 آبان 1357) هم سان دانسته،پيشنهادهايي براي دستگيري گسترده شهروندان ايراني]مقيم آمريكا[وحبس دربازداشتگاههاي موقت ژاپني - آمريكايي سابق، ضرب و شتم آمريكاييهاي ايراني تبار، پرتاب سنگ به خانه هاي ايرانيان، پنچر كردن لاستيك اتومبيلهاي ايرانيان مطرح ساخته، گاه و بيگاه به اخراج تمامي كساني كه از تبار ايراني بودند، اشاره مي كردند. حتي برخي پيشنهادحمله به ايران را براي گرفتن گروگان مطرح مي ساختند. فضاي نفرت تقريبا نامعقولي از هر آن چه اسلامي يا ايراني بود به تدريج به سطح فعاليتهاي ضدژاپني دهه 1940رسيد.

از اين رو، پس از پنج ماه مذاكرات ناموفق براي رهايي گروگانها، دولت كارتر تصميم گرفت تا كماندوهاي نظامي به تهران بفرستد تا "اسراي آمريكايي ما را نجات دهند." واكنش عمومي در اين باره بسيار مثبت بود؛ راه حل نظامي براي آمريكا مورد بحث واقع شد، گرچه وزارت خارجه آمريكا همواره با هشدار نسبت به چنين اقداماتي، راه حلهاي ديپلماتيك را براي مشكل سياسي گروگان گيري ترجيح مي داد؛ با اين همه، هنگامي كه اخبار شكست 2ارديبهشت 1359 (22 آوريل 1980 ) با آتش گرفتن چرخ بالها و هواپيماي ترابري در عمليات "صحراي شماره 1به آمريكاييان رسيد، حمايت مردمي از كارتر به شدت تنزل يافت.

با ادامه بحران گروگان گيري اميدهاي كارتر براي انتخاب مجدد در دشت كوير ايران، كاملا مدفون گشت.

روابط آمريكا با ايران در 18فروردين 1359متوقف شد؛ البته، مأموران آمريكايي از جمله عوامل اطلاعاتي آمريكا با بني صدر رييس جمهور جديد ايران و صادق قطب زاده وزير خارجه تحصيل كرده آمريكا در تماس بودند. از فروردين تا مهر، آمريكا ارتباط خود را با نمايندگيهاي مختلف جمهوري اسلامي ايران از طريق ميانجيها حفظ كرد.

در پي تهاجم عراق در 31شهريور 1359به استان خوزستان و افزايش نارضايتي عمومي در مورد مسايل حل نشده فقر، آوارگي و بيكاري، در مهرماه همان سال آيت الله خميني گفتگوي بيشتر با الجزايريها در مورد تبادل محتمل گروگانها با پس اندازهاي خارجي ايران در انگلستان و آمريكا را پذيرفت. در دي ماه 1359بيشتر اختلاف ديدگاهها حل شده بود. همزمان با نخستين دقايق آغاز به كار رييس جمهور ريگان، 53گروگان آمريكايي در مسير خود براي خروج از فضاي هوايي ايران بودند. كارتر تاوان "گناهان خود" را پرداخت و ايران به دستيابي مجدد به اكثر داراييهاي مسدود شده و تسليحات تحويل نشده خود اميدوار گشت. سرانجام ثابت شد كه راه حل اقتصادي و سياسي و نه نظامي، كليد حل مسأله گروگان گيري بوده است.

مشكلات ايران با مسأله گروگان گيري پايان نپذيرفت. در داخل كشور، نگراني فزاينده از ناتوانيهاي جمهوري اسلامي در حل مسايل بنيادين در مورد حقوق بشر، موجب بروز حوادث متعدد بي ثبات كننده و تظاهرات ضدحكومتي گرديد. از اسفند تا خرداد 1360جنبش مجاهدين خلق متشكل از افراد 15تا 30ساله برخاسته از طبقات پايين و متوسط به نحو روزافزوني مردم را برمي انگيخت تا در برابر جمهوري و آيت الله خميني تظاهرات نمايند. در خرداد 1360گروگانهاي آمريكايي بازگشتند؛ پول و تسليحات خريداري شده ايران هنوز در دست آمريكا بود و آيت الله خميني با موفقيت عرصه سياسي را از مخالفان پاك مي كرد. آمريكا به دنبال نوعي ثبات سياسي در ايران بود و در عين حال چشم آن داشت كه جنگ به طور روزافزون متغير و بي ثبات عراق – ايران روند خود را طي كند.

در سالهاي 1360-1368،روابط آمريكا - ايران بر چهار موضوع متمركز گشت:

 (1اقدامات مداوم ايران براي پايان بخشيدن به "دوران پهلوي" از طريق بازگرداندن تمام داراييهاي خارجي ايران و تسليحات خريداري شده به ايران؛ (2عزم ايران به يافتن نقش غالب در منطقه به ويژه چونان سرمشقي براي دولتهاي اسلامي ديگر؛ (3گرايش آمريكا بر محدود ساختن جنبشهاي تندرو در كشورهاي خاورميانه و در عين حال ادامه دسترسي بر نفت خليج فارس؛ و (4تمايل آمريكا به مسلح كردن و كمكهاي نظامي به هر كشوري كه خواهان پيشبرد منافع سياسي و اقتصادي آمريكا در مقابل منافع شوروي باشد.

تعهد ايدئولوژيك رهبري ايران به اجراي سياست اسلامي ونيزتوسعه سرمايه داري، آمريكا را در موضع غيرعادي مخالفت با سياستهاي خارجي ايران ولي حمايت از برنامه هاي داخلي آن قرار داد. موضع نخست، آمريكا را بر آن مي داشت كه دست بالا را در مخالفت با "تروريسم ايراني" و گسترش شبه نظاميان اسلامي - مردمي، يا حزب اللهيان در سراسر خاورميانه در پيش بگيرد؛ به رغم آن كه آمريكا مي دانست كه عراق آغازگر جنگ ايران - عراق بوده و به كشتيها در خليج فارس از جمله كشتي آمريكايي استارك حمله كرده است، با وجود اين با حمايت از عراق در جنگهاي زميني و دريايي كوههاي زاگرس و خليج فارس، با ايران به مخالفت برخاست.

سياست قدرت در روابط آمريكا - ايران مبتني بر تواناييهاي ايران در حفظ ثبات سياسي و اقتصادي و در عين حال حمايت از متحدان خود در منطقه و ديگر نقاط بود. عزم ايران در "آموختن درسي براي ديگر ملل"، به ويژه براي عربستان سعودي، اردن و عراق پايان ناپذير به نظر مي رسيد. در نهايت، ايران كاملا درصدد برآمد تا خود را به طور جدي تر بيش از پيش درگير مسايل جهان اسلام، عرب، آفريقا و آسيا كرده و پيوندهاي نزديكتري با رژيمهايي چون سوريه، ليبي، يمن و الجزاير، يا پاكستان، مالزي و اندونزي برقرار سازد.

در خلال سالهاي 1368-1360آمريكا درصدد مهار انقلاب اسلامي به شيوه هاي مختلف بود: با حمايت از عراق در جنگ ايران - عراق، با رويارويي با ايران در سازمان ملل متحد با استناد به موارد نقض حقوق بشر، با به تأخير انداختن بازگرداندن پس اندازها و تسليحات خريداري شده ايران و با "تروريستي" خواندن تمام اقدامات منطقه اي ايران. از سوي ديگر، آمريكا دريافته بود كه ايران بالقوه تندرو و انقلابي است. ايران شاه را برانداخته و با موفقيت با حضور آمريكا - ناتو در خاورميانه به مبارزه پرداخته بود.

از اين رو ايران، هم متحدي بالقوه 1 در حل اختلافات و تعارضات منطقه اي بود ( حضور سوريه در لبنان و گروگان گيري حزب الله لبنان) و هم دشمن بالقوه اي در بي ثبات كردن نزديكترين متحدان آمريكا ( اردن و عربستان سعودي).


نتيجه گيري

يك سده روابط بين آمريكا و ايران با چهره يك "آمريكاي خيرخواه" و "دوست" آغاز گشت، اما سرانجام با چهره يك "قدرت بدخواه" و "شيطاني" به پايان رسيد.

نخست، چهره اي است كه اكثر آمريكاييان از خود و سياست‌هاي خارجي آمريكا كه آنها معتقدند براحساس، منصفانه و آگاهانه است، دارند. البته براي ايرانيان، تصوير دوم از آمريكا بسيار مناسبتر است، زيرا آنها مدعي هستند سياستهاي آمريكا اساسا فاقد عواطف، جانبدارانه و سخت ناآگاهانه است. اطلاق "شيطان بزرگ" به آمريكا براي آمريكاييهايي كه نمي توانند باور كنند كه حكومت يا شهروندان آنها شايسته چنان عنوان ناشايستي است، بسيار دردناك است. از سوي ديگر، ايرانيان اين عنوان را بسيار مناسب مي دانند به خاطر آن كه ايران سياستهاي گذشته آمريكا را كلا نيرنگ آميز، گمراه كننده و مستكبرانه يافته است.

تكامل تاريخي فرهنگ سياسي ايران و تعهدات ايدئولوژيك ناشي از آن به حق تعيين سرنوشت خويش طي هشتاد سال گذشته از 1368-1284همواره روياروي منافع آمريكا و سياست قدرت آن قرار گرفته است. در واقع انقلاب 1357نمايانگر افراطي ترين مرحله در تكامل فرهنگ سياسي ايران، هم در دستيابي نسبي به آرمانهاي مردمي براي استقلال سياسي و هم در دفاع آن از ميراث اسلامي ايران مي باشد. سرمنشأ يك سده رويارويي با سياست قدرت آمريكا را سه عامل شكل مي دهد:

1. خواست ايران براي استقلال و هويت خود كه هم تصوير "ايران جديدي" را كه آمريكا درصدد پديد آوردن آن رد مي كند و هم بيان يك خوداتكايي است كه هرگونه نياز به آمريكا را مردود مي داند؛

2. تمايل ايران به استقلال داخلي با تمايل به استقلال بين المللي توأم است كه طبق آن ايران مي تواند شرقي باشد يا غربي، يا هم شرقي باشد و هم غربي يا نه شرقي و نه غربي، چه آمريكا آن را بخواهد يا نخواهد؛

3. اعتقاد عميق ايران به اين كه ايران در كنار "امت مسلمان مبارز" متعهد به شركت در مسايل اسلامي بين الملل و منطقه اي، از جمله دفاع از اسلام، امت و آرمانهاي اسلامي، مي باشد.

از نظر برخي سياستگذاران آمريكا، هر سه نكته فوق بزرگترين مانع بهبود روابط آمريكا - ايران است. از نظر برخي ديگر، ايران گرچه بالقوه خطرناك است اما متحد بالقوه بسيار مهمي در خاورميانه و جهان اسلام نيز مي تواند باشد. اين گروه در تبين ابعاد مثبت روابط گذشته آمريكا - ايران مدعي هستند كه صبر و انتظار فضاي مناسبي را براي بهبود روابط آمريكا - ايران ايجاد خواهد كرد؛ در واقع آنها آشكارا متذكر مي شوند كه امروزه آمريكا بيش از پيش به ايران چونان يك متحد نيازمند است؛ در هر حال جمهوري اسلامي ايران عامل مهمي در روابط آمريكا و خاورميانه بشمار مي آيد و به همين علت است كه بايد به فرهنگ سياسي ايران عطف توجه شده و با مقامات ايران و مردم آن به شكل شايسته اي برخورد شود. ايران همچون ويتنام نقطه عطفي در روابط بين المللي آمريكا مي باشد و خاطره بسيار تلخ ويتنام نبايد مجددا در اينجا تكرار شود.


يادداشت‌ها

(1) در مورد سقوط شاه و تأثير آن بر روابط آمريكا - ايران نك:

- Afkhami, Gholam R., The Iranian Revolution: Thanatos on a National Scale, Middle EastInstitute, Washington DC, 1985;

- Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Andre Deutsch, London, 1986;

- Saikal, Amin, The Rise and Fall of he Shah, Princeton Unviersity Press, Princeton NJ, 1980;

- Sick, Gary, All Fall Down: America's Tragic Encounter with Iran, Random House, New York,1985;

- Zabih, Sepehr, Iran's Revolutionary Upheaval: An Interpretative Essay, Alchemy Books, SanFrancisco, 1979.

در مورد دوره مصدق، ملي شدن صنعت نفت و كودتاي مرداد 1332نك:

- Abrahamian, Ervand, Iran Between Two Revolutions, Princeton University Press Princeton NJ,1982;

- Bill, James A., The Eagle and the Lion: the Tragedy of American-Iranian Relations, Yale University Press, New Haven CT, 1988;

- Cottam, Richard W., Iran and the United States: A Cold War Case Study, University of Pittsburgh Press, Pittsburgh PA, 1988;

- Halliday, Fred, Iran: Dictatorship and Development, Penguin Press, New York, 1979;

- Keddie, Nikki R., with Yann Richard, Roots of Revolution: An Interpretative History ofModern Iran, Yale University Press, NewHaven CT, 1981;

- Ramazani, R.K., The United States and Iran: The Patterns of Influence, Praeger Publishers,New York, 1982.

(2) See: Dorman, William A. and Farhang, Mansour, The US Press and Iran: Foreign Policy andthe Journalism of Defence, University of California Press, Berkeley CA, 1987.

(3) درخلال جنگ جهاني اول شاعر ايراني ميرزاده عشقي (1303-1272) نوشت: "گستاخي را ببين - غوغايي در غرب برپاست: يكي مي گويد ايران مال من است، ديگري مي گويد مال من است؛" به نقل از:

- Rahman, Muniburu, Post-Revolution Persian Verse, University of Aligarh Press, Aligarh, India,1955, p. 67.

در مورد نويسندگان ايران و فرهنگ سياسي ايران در قرن بيستم نك:

- Ricks, Thomas M., "Iran: Contemporary Persian Literature", The Literary Review, vol. 18, no. 1,Special Issue (Fall, 1974) and Thomas M. Ricks (ed.), Critical Perspectives on Modern PersianLiterature (Three Continents Press, Washington, DC, 1984).

مضافا اين كه قتل رابرت امبري در تهران نمونه اي از فرهنگ سياسي متحول ايران و خصومت فزاينده با دخالت خارجي است. نك:

- Zirinsky, Michael P., "Blood, Power and Hypocrisy: The Murder of Robert Imbrie and American Relations with Pahlavi Iran", International Journal of Middle East Studies, vol. 18, no.3 (August 1986), pp. 275-92.

(4) See: Ricks, Thomas M., "US Military Missions to Iran: The Political Economy of Military Assistance, 1942-1979", in US and Liberation in the Gulf, edited by Leila Meo (Arab-AmericanUniversity Graduates Press, Belmont MA, 1980), pp. 60-90 and Stephen L. McFarland, "Anatomyof and Iranian Political Crowd: The Tehran Bread Riot of December 1942", InternationalJournal of Middle East Studies, Vol. 17, no. 1 (February 1985), pp. 51-65.

مك فارلند در مقاله فوق نتيجه گيري مي كند كه: "آمريكا پس از دسامبر 1942اقدام به پيگيري يك سياست خارجي به طور روزافزون مستقلي از انگلستان در ايران نمود."(61).

(5) See: Albert, David H. ed., Tell the American People (Movement for a New Society), Philadelphia, 1980: and the issues of RIPEH/Review of Iranian Political Economy & History,vols 3 and 4 (1979-80).

(6) نك: جلال آل احمد، غربزدگي (تهران، بي نا،1340)آل احمد در اين كتاب فرايندها و نتايج "مدرنيزاسيون"، يا به تعبير او "غريزدگي" ايران را مطرح مي كند. او فرايند مدرنيزاسيون را به دانه گندم ظاهرا سالم تشبيه مي كند كه در نتيجه ابتلاء به آفات سوراخ و مغز آن خالي شده است. نك:

Westoxication' of Iran: Depictions and Reactions of Behrangiض - Larson, Brad, "The, Al-eAhmad and Shariati", International Journal of Middle East Studies, vol. 15, no. 1 (February,1983), pp. 1-23.

(7) See: Bill, op.cit., p. 314.

بيل در اين كتاب به طور مناسبي خاطرنشان مي سازد كه: "تراژدي آمريكا و ايران آنست كه هركدام از طرفين - شمار عظيمي از ايرانيان متعهد به جمهوري اسلامي و اكثر آمريكاييان وطن پرست - از فهم ديدگاه طرف مقابل ناكام مانده است. دراين ميان، حكومتهاي هر دو كشور سياست خارجي خود را در فضاي بدگماني، بيزاري، جهل و احساسات شكل مي دهند."

(8) در پس كنفرانس تهران 1322 رييس جمهور روزولت به ژنرال پاتريك هرلي (Hurley) خاطرنشان ساخت كه "من از ايده استفاده از ايران همچون الگويي كه براساس سياست ناخودخواهانه آمريكا مي توانيم انجام دهيم، نسبتا هيجان زده شدم". دكتر ميلسپو، مدير هيأت مالي آمريكا در ايران از "ديدگاه" روزولت حمايت كرد، هنگامي كه اظهار داشت "ايران به دليل موقعيت آن، مشكلات آن و عواطف دوستانه آن نسبت به آمريكا چيزي شبيه يك كلينيك - محل تجربه - براي سياستهاي پس از جنگ رييس جمهور - قصد او براي توسعه و ايجاد ثبات در مناطق عقب مانده - مي باشد )يا مي توان آن را اين چنين نمود(." هر دو عبارت در اين منبع ذكر شده اند:

- Motter, T. H. Vail, The Middle East Theatre: The Persian Corridor and Aid to Russia, USArmy in World War Two Series, Washington DC, 1952, p. 445.

(9) Ricks, "US Military Missions to Iran", in US and Liberation.

برخي از كارشناسان ديگر آثار "ور رفتن" آمريكا را با جامعه، اقتصاد و سياست ايران بررسي كرده اند. نك:

- The Iranian Specialists, Bill, Eagle and Cottam, Iran, or the international relations specialist, Halliday, Iran, Barry Rubin, Paved Good Intentions (Oxford University Press, New York, 1980)and Sick, All Fall Down.

(10) See: Ladjevardi, Habib, "The Origins of US Support for an Autocratic Iran", International Journal of Middle East Studies, vol. 15, no. 2 (May 1983), pp. 225-39.

لاجوردي در اين مقاله استدلال مي كند كه اكتبر 1946نقطه عطفي در روابط آمريكا - ايران بود، در حالي كه گازيوروسكي مدعي است كه تنها در سال 1951بود كه "درگير شدن آمريكا در امور ايران به ميزان قابل ملاحظه اي افزايش يافته بود."

- Gasiorowski, Mark J. "The 1953 Coup d'Etat in Iran", International Journal of Middle EastStudies, vol. 19, no. 3 (August 1987), pp. 261-86.

(11) See: Grayson, Benson Lee, United States-Iranian Relations, (University Press of America, Washington DC, 1981), pp. 13-5.

(12) قتل مبلّغ پرستبوري آمريكايي و بنيامين لاباري در اطراف شهر سلماس در آذربايجان غربي - در شمال اروميه در روز 9مارس 1904آسيب پذيري شهروندان آمريكايي را در مقابل حملات انتقام جويانه و نياز به نزديكتر بودن وزارت خارجه را بر جامعه بزرگ آمريكائيان و منطقه آشوب زده غرب ايران به اثبات رسانيد؛ قضيه لاباري سرانجام در 1908فيصله يافت. نك:

- United States, National Archives and Records Administration (hereafter US, NARA) Department of State, "Telegram from Pearson to Hay, Tehran March 13, 1904", Papers Relatingto the Foreign Relations of the United States (Washington, DC, 1904), p. 657.

(13) US, NARA, Department of State, Numerical and Minor Files, 1906-10, Microcopy 862, Roll 482, Case No. 5931/13, William F. Doty to the Assistant Secretary of State/Tabriz, June 13, 1907(received July 5, 1907).

(14) گزارش زير مبتني است بر تحقيقاتي كه در مراكز زير انجام شده است: جامعه تاريخي پرستبوري( فيلادلفيا، (PAآرشيو ملي (واشينگتن دي سي) و در آرشيو آلومني (Alumni)در كتابخانه سيلي ماد (S. Mudd)دانشگاه پرينسيتون (پرينستون NJ)

(15) نك: اميرخيزي، اسماعيل، قيام آذربايجان و ستارخان،(تبريز،1339)و:

- Browne, Edward G., The Persian Revolution, Cambridge University Press, Cambridge 1912.

(16) Presbyterian Historical Society (hereafter PHS), Persia Letter: West Persia Missions, 1909,vo. 204, Howard C. Baskerville to Rev. Samuel Wilson/Tabriz, March 30 and April 1, 1909.

(17) US, NARA, Department of State, Numerical and Minor Files, Microcopy 862, Roll 483,Case No. 5931/377, Resident Jackson to Assistant Secretary of State/Tehran, April 3, 1909.

(18) Ibid., Case No. 5931/379, Robert Speer to Assistant Secretary of State, New York, April 7,1909 and H. Wilson to Robert Speer, Washington DC, April 9, 1909.

(19) PHS, West Persia Mission, vol. 204, no. 69, Rev. John N. Wright to Robert Speer, Tabriz toNew York, April 22, 1909.

(20) Princeton University, Seely Mudd Library and Alumni Archives on the "Baskerville File" of1958-9 correspondence between Princeton's public relations office, the Near Eastern StudiesDepartment and the US Consul Harold G. Josif/Tabriz regarding the April 20, 1959, ceremonies.See S. R. Shafagh, Howard Baskerville: The Story of An American Who Died in the Cause ofIranian Freedom and Independence, (n.p., n.d.), 27 pp.

(21) مرسوم است كه نخستين "مراحل بيداري" دوره 1907-1890 مي باشد، هنگامي كه تجار، روحانيون و روشنفكران ايراني اقدام به مخالفت سازمان يافته با شاه و دخالتهاي خارجي نمودند. اين دوره با تحريم ملي تنباكو در2-1890آغاز و با معاهده روس و انگليس در 1907پايان يافت؛ مورد اخير ايران را به "حوزه نفوذ" روس در شمال ايران و "حوزه نفوذ" انگلستان در جنوب ايران تقسيم كرد. شركت انگلستان در تقسيم ايران را تجار روحانيون و روشنفكران به خوبي درك كردند، كساني كه به طور جدي بر حمايت بريتانيا در ايجاد موازنه در مقابل سلطه روسيه بر ايران حساب باز كرده بودند. دومين مرحله "بيداري" با دخالت آمريكا بر ضد مصدق و حمايت از شاه صورت گرفت.

(22) See: United States, Department of State, Foreign Relations of the United States, 1951, Vol.V: The Near East and Africa, (Government Printing Office, Washington DC , 1982) forinformation on US petroleum Policy in the Near and Middle East, pp. 1-342.

(23) در مورد مخالفت هندرسون با كودتا نك:

Etat', P. 276ض - Gasiorowski, 1953 Coupd

(24) See: Hemerl, Robert G., "U.S. Policy, the Nationalization of Iranian Oil and the Overtghrowof the Mossadegh Government", unpublished MS, American Unviersity, 1982, pp. 144-50.

نويسنده مجموعه مصاحبه هايي را در واشينگتن دي سي با جاسوس سابق سيا هاوارد "راكي" استون (H. R Stone) در پاييز 1981و بهار 1982در مورد "مباحث داغ" و حوادث پس از كودتا انجام داده است. در مورد نظرات استون در مورد كودتا همچنين نك:

- Kwitny, Jonathan, Endless Enemies: the Making of an Unfriendly World, congdon & Weed,New York, 1984, pp. 174-7.

(25) در مي 1951معاون وزير خارجه در بخش خاور نزديك، آسياي جنوبي و امور آفريقا جرج مك كي (G. C McChee) در حضور بخش اجرايي كميته امور خارجه گواهي داد كه ايران در " 1951بيش تر و بيش تر، نه به سوي ارتباط و همكاري با روسيه، بلكه به سوي نوعي بي طرفي گرايش خواهد يافت و اين بدان معناست كه ما نمي توانيم در مورد ايران، در حكم حلقه اي از سيستم امنيت جمعي كه درصدد ايجاد آن هستيم، حساب كنيم."

- United States, House of Representatives, Committee on Foreign Affairs, The Middle East, Africa and Inter-American Affairs, Selected Executive hearings of the Committee, 1951-6, vo. 16(Government Printing Office, Washington DC, 1980), p. 53.

(26) See: Cottam, Iran, pp. 261-3.

كاتم در آنجا اظهار مي دارد كه "وضعيتي كه تصميم به براندازي مصدق بدينسان مي تواند ايجاد كند، به راستي يك وضعيت تاريخي است" و اين كه "سياست آمريكا تاريخ ايران را به شكلي بنيادين متحول ساخت".

(27) در مورد تاريخ فشرده بسيار عالي در مورد منافع آمريكا در منابع نفتي ايران از دهه 1920تا 1950نك:

- Elwell-Sutton, L. P., Persian Oil: A Study in Power Politics, Laurence & Wishart, London, 1965.

(28) Huyser, Mission, p. 225.

(29) براي اطلاعاتي در مورد علايق بانكداري جهاني نسبت به ايران، شاه و انقلاب ايران، به ويژه علايق ديويد راكفلر و چيس مان هاتان نك:

- Hulbert, Mark, Interlock: the Untold Story of American Banks, Oil Interests the shah, Money,Debts and the Astounding Connections Between Them (Richarson & Snyder, New York, 1982).

در مورد نقش ريچارد نيكسون، ديويد راكفلر و هنري كيسينجر در ترغيب كاخ سفيد به ديدگاه ايشان نك:

- William Scawcross's The Shah's Last Ride: the Fate of and Ally (Simon & Schuster, New York,1988), pp. 151 and 240.

(30) Huyser, Mission, pp. 88, 133 and 287. See Sepehr Zabih, The Military and the IranianRevolution (Routledge & Kegan Paul, 1988) for the Iranian generals' views of the HuyserMission.

(31) در خلال سقوط دولت سايه شاپور بختيار در روز 22بهمن 1357زيبيگنيو برژنسكي مشاور امنيت ملي كارتر، چارلز دانكن معاون وزير دفاع و ديويد جونز رييس با ژنرال هايزر در مورد احتمالات كودتا بر ضد ائتلاف بازرگان - آيت الله خميني صحبت كردند. هايزر پاسخ داد او در صورتي مي تواند آن را انجام دهد كه بودجه نامحدود، 10هزار نفر از بهترين نيروهاي آمريكا، 12-10ژنرال برگزيده آمريكا و حمايت ملي يكپارچه را در اختيار داشته باشد، كه اين ايده كنار گذاشته شد. نك:

- Huyser, Mission, p. 283

(32) مصاحبه خصوصي با جان گريوز (J. Graves)مدير آژانس اطلاعاتي آمريكا در ايران61- 1357و بالاترين مقام رسمي آمريكا در ميان 53گروگان آمريكايي مصاحبه بين سالهاي 1982و 1983در ويرجينيا، روستون صورت گرفت.

(33) مهدي بازرگان، ابراهيم يزدي و سفير ايران در سوئد اميرانتظام بنا به دلايلي غير از اعتراضات آيت الله خميني گفتگوهايي را با مأموران سيا بين مرداد و مهر 1357انجام دادند. اين ملاقاتها را بعدا دانشجوياني كه سفارت آمريكا را تصرف كردند، به صورت سند چاپ كردند.

- Bill, Iran, pp. 290-2

(34) در 4سپتامبر 1979تلگرافي از سفارت آمريكا از بروس لاين جن (B. Laingen )كاردار آمريكا، به وزير خارجه ونس، از تهران به واشينگتن دي سي فرستاده شد و در آن لاين جن استدلال كرد كه نبايد آمريكا به شاه اجازه دهد تا در "اين زمان" به دليل احتمال تلاش براي گروگانگيري وارد آمريكا شود بلكه بايد آن را تا بهار 1980به تأخير انداخت. استدلال لاين جن بر مشاهدات او از كميته هاي محلي و ناتواني دولت موقت در كنترل بر خيابانها مبتني بود. لاين جن به واشينگتن توصيه كرد كه "دلايل بشردوستانه" بايد به مثابه توجيه هرگونه پذيرش شاه در آمريكا مطرح شود. براي اطلاعات بيشتر در مورد مكاتبات لاين جن با واشنگتن در مورد احتمال گروگان گيري نك:

- Hulbert, Interlock, pp. 141-3

(35) مصاحبه خصوصي با مهدي بازرگان و ابراهيم يزدي در پنجم ژانويه 1980در تهران - ايران.

(36) شبكه ABCظاهرا براي چندين ماه در انتظار يافتن "حادثه واقعي" بود تا در برنامه "شامگاهي "Nightlineبر آن تمركز كند. گروگان گيري در تهران، طبق اظهار مفسر اخبار شبكه ABCخشمي تمام عيار بود. مصاحبه خصوصي در واشينگتن دي سي در آوريل .1980

(37) مصاحبه هاي خصوصي با شماري از خانواده هاي گروگانها در واشينگتن دي سي، به ويژه با خانواده گريوز ,(Graves)بين ژانويه و دسامبر .1980

* اين مقاله ترجمه بخشي از كتاب زير است:

Farsoun, Samih & Mehrdad Mashayekhi (eds), Iran: Political Culture in The IslamicRepublic, "Power Policy And Political Culture: U.S.A-Iran", by: Thomas M. Ricks, (London &New York, Routledge), 1992.