قماربازان سياسي شبهه وارد مي‌كنند

خوب كه چشم مي‌گردانم فقط يك عكس كوچك و متفاوت مي‌بينم كه دختر جواني را اسلحه به دست در حياط سفارت آمريكا به تصوير كشيده است. دختر 22 ساله‌اي كه در آن عكس ديده مي‌شود با فردي كه مقابلم نشسته، در ابتدا خيلي متفاوت به نظر مي‌رسد، اما وقتي كه با فروز رجايي‌فر درباره خاطرات آن موقع صحبت مي‌كنم، شور و شوقي كه در چشم‌هايش مي‌دود گذر زمان 32 ساله را كمرنگ مي‌كند.
خانم فروز رجايي‌فر در حال حاضر عضو كميته مجمع حاميان آزادي قدس شريف و مشاور دبير كل جمعيت دفاع از ملت فلسطين بوده و همزمان تهيه‌كننده آثار مستند فرهنگ مقاومت اسلامي نظير فيلم جنجالي اعدام فرعون است. اميدوارم ايشان تا روز انتشار اين مصاحبه، دفاع از رساله دكترايش در رشته علوم سياسي را هم به پايان رسانده باشد.
می‌خواستم درباره نحوه ورودتان به واقعه تسخیر لانه جاسوسی صحبت كنید و این كه چگونه شما یكی از دانشجویانی شدید كه روز 13 آبان عازم سفارت آمریكا در تهران شد؟
قبل از انقلاب تشكل‌های سیاسی خاصی وجود نداشت. بعد از انقلاب بود كه تشكیلات انجمن‌های اسلامی‌ در دانشگاه‌ها رسمیت پیدا كرد كه من هم در همان قالب فعالیت می‌كردم. منتها در دانشگاه ما كه در واقع یك دانشگاه پسرانه بود با نسبتی تقریبا 10 به یك، دخترها بالطبع محدودیت‌هایی داشتند و در جلسات شورای مركزی انجمن‌ها و سطوح تصمیم‌گیری كمتر حاضر می‌شدند. در زمان سوال شما، تعدادی از دانشجویان پسر عضو انجمن‌های اسلامی ‌چند دانشگاه تهران در جلساتی كه برگزار می‌كنند، بخاطر فضایی كه بعد از سفر شاه به آمریكا به بهانه معالجه بیماری پیش آمده بود و به دلیل همزمانی این واقعه مهم با سفر هیات ایرانی به الجزایر و ملاقات آنها با معاون امنیتی كارتر ـ رئیس‌جمهور وقت آمریكا ‌‌ـ‌ و به دلیل خیلی مهم دیگری كه بیانات روشنگر و تكلیف‌ساز حضرت امام بود، تصمیم به اشغال سفارت آمریكا می‌گیرند. آنها قصد طرح این موضوع با شخصیت رابطی كه حضرت امام برای دانشجویان در دانشگاه‌ها معرفی كرده بودند‌ ‌ـ‌ یعنی آقای خامنه‌ای ‌‌ـ‌ داشتند؛ اما چون ایشان آن موقع به سفر حج مشرف شده بودند، ظاهرا به سراغ روحانی انقلابی دیگری كه به طور محلی از ایشان شناخت مستقیم در ایام انقلاب داشتند می‌روند و از قصدشان برای كسب اجازه از امام برای حمله به سفارت آمریكا سخن می‌گویند. این روحانی هم كه از دوستان مرحوم حاج احمد خمینی بوده، تحلیل به جایی ارائه می‌كند؛ بدین مضمون كه اگر بخواهید از امام اجازه بگیرید، مسوولیت این مساله را متوجه ایشان خواهید كرد و این درست نیست. شما كاری را كه در نظر دارید، انجام دهید. چنانچه امام آن را بعد از وقوع تایید كنند، كه به مقصد خود رسیده‌اید و اگر تایید نكردند، بلافاصله با اعلام تبعیت از امام از سفارت بیرون بیایید. این پیشنهاد مورد پسند دانشجوها قرار گرفته و شروع به طراحی و برنامه‌ریزی تسخیر سفارت آمریكا می‌كنند. به خاطر ریسكی كه این كار از جهت تایید یا تكذیب حضرت امام داشت، بنا می‌شود بچه‌ها نام «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» را انتخاب كنند كه در هر دو حالت بخوبی جواب می‌داد.
شما چطور در جریان كار قرار گرفتید؟
من هم مثل بقیه آحاد ملت در آن روزها، در هر عرصه‌ای كه اقتضا می‌كرد، شبانه روز مشغول كار بودم و از این گفت‌وگوها خبر نداشتم. شنبه بود و شب 13 آبان كه از طرف یكی از اعضای این گروه با من تماس گرفته شد كه فردا صبح ساعت 5/ 6 به دانشگاه بروم. تعجب هم كردم چون قرار بود آن روز به خاطر بزرگداشت سالگرد شهدای دانش‌آموز كه سال قبل در دانشگاه تهران به شهادت رسیده بودند، كلاس‌ها و دانشكده تعطیل باشد.
علت این كه شما را به این جلسه دعوت كردند چه بود؟
شاید ندانید كه محیط پلی‌تكنیك یك محیط سیاسی بود. بنده هم چون از نوجوانی اهل مطالعه بودم و با افكار و چهره‌های سیاسی ناآشنا نبودم، به طور محدود فعالیت‌هایی داشتم كه با اوج‌گیری برنامه‌های انقلاب طبعا بیشتر درگیر شدیم و این مایه نگرانی خانواده بود. از طرفی مبارزه جدی سیاسی هزینه سنگینی داشت؛ (برای دخترها مخصوصا) و از طرفی هم معلوم نبود جریان درگیری با رژیم سابق كی نتیجه بدهد. شاید اصلا تصور پیروزی زودهنگام ملت در آن زمان غیرممكن بود. به همین دلايل به آمریكا رفتم تا آزادی عمل بیشتری در این زمینه داشته باشم و به همین خاطر تا حدی به زبان انگلیسی تسلط داشتم و به همین سبب هم در بخش انگلیسی روزنامه كیهان مشغول بودم. فكر كنم در همین رابطه بود كه دوستان مرا به آن جلسه دعوت كردند؛ چون در روزهای اول كه خانم ابتكار هنوز به ما ملحق نشده بودند، كار ترجمه مصاحبه‌ها و پاسخ دادن به رسانه‌های خارجی را به عهده‌ من گذاشته بودند.
در آن جلسه چه گفته شد؟
درباره این كه قرار است چه كاری انجام دهیم صحبت كردند. آقای میردامادی از عواقب و تبعات سیاسی این اقدام صحبت كرد و این كه حتی احتمال سقوط دولت موقت وجود دارد. البته دولت موقت قبل از آن هم به دلایل دیگری بارها استعفا داده بود كه مورد قبول قرار نگرفته بود. برادر دانشجوی دیگری هم راجع به این كه چطور از محوطه داخلی سفارت آمریكا تا حد امكان نقشه برداری كرده‌اند و اصطلاحا عملیات شناسایی را توضیح دادند كه دانشجویان دانشگاه‌های دیگر چگونه به ما ملحق می‌شوند و اگر كسی زخمی‌ شد یا اتفاقی برایش افتاد دانشجوها چه كنند و...
قرار شد حدود 100 نفر از هردانشگاه به سمت سفارت آمریكا حركت كنند. به همه دانشجوها نیز تصاویری از حضرت امام كه برای به گردن آویختن آماده شده بود و بازوبندی با نوشته «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» داده بودند تا از غریبه‌هایی كه احتمالا در حین تظاهرات به ما ملحق می‌شوند، جدا و مشخص باشیم. یادم هست كه تعداد دانشجوهای دختری كه چادری بودند، خیلی كم بود؛ اما از آنان خواسته شده بود چوب‌هایی را زیر چادر پنهان كرده و با خود همراه كنند تا در صورت درگیری مورد استفاده قرار بگیرد. قیچی آهن‌بر و زنجیر هم به این دانشجویان دختر داده بودند تا پنهان كرده و با خود بیاورند.
چطور به سفارت رسیدید؟ در طول مسیر اتفاق خاصی نیفتاد؟
قرار شده بود حركت ما از تقاطع قبل از سفارت شروع شود. تقریبا بعد از آن جلسه توجیهی، از ساعت 8 صبح بچه‌ها در گروه‌های 2‌‌ـ‌3 نفره ‌‌ـ‌ كه جلب توجه نكند ‌‌ـ‌ به سمت آن تقاطع حركت كردند و قبل از ساعت 10 بود كه جمعیت تكمیل شد و در حال شعار دادن به حركت در آمد. طبق عرف آن موقع خانم‌ها در جلوی جمعیت حركت می‌كردند و آقایان در پشت سرشان. بر همین روال ما نیز در صف جلو قرار گرفتیم. قرار قبلی این بود كه وقتی دخترها از مقابل در اصلی سفارت عبور كردند، پسرها به سمت راست پیچیده و به سمت در سفارت بروند و با قیچی آهن‌بر در را باز كنند تا همه داخل شوند. در این حین چند دانشجو طاقت نیاورده و از در نرده‌ای سفارت بالا رفتند كه همان عكس‌ها، امروز به نماد اشغال تبدیل شده است. دانشجویان دختر هم كه چند قدم جلوتر رفته بودند دوباره برگشته و همراه با پسرها وارد سفارت شدند. خاطرم هست كه باران لطیفی هم می‌آمد و آن باران و لطافت هوا همیشه در حافظه من وجود دارد و نگاه عارفانه‌ای به آن دارم چون برایم نمادی از شستشوی آلودگی استعمار و استكبار، از خاك میهن اسلامی ‌ما توسط رحمت الهی است.
خانواده شما از این كه قصد انجام چنین كاری را داشتید، مطلع بودند؟
خیر؛ خبر نداشتند. در همان جلسه توجیهی قرار شده بود هیچ‌كس به كسی در این باره خبری ندهد، چون احتمال خنثی شدن نقشه و فلج شدن عملیات وجود داشت. ساعت یك بود كه دیدم باید به خانواده از خودم خبر بدهم تا نگران نشوند چون وقت برگشتن به خانه بود. سراغ تلفن رفته و با كلی مشكل در نحوه استفاده از آن بالاخره به مادرم زنگ زدم اما جرات نكردم بگویم كجا هستیم!
چرا؟
چون خانواده ما انقلابی بودند و مخالف هرگونه ضربه زدن به دولتی بودند كه منصوب حضرت امام محسوب می‌شد. دولت مرحوم بازرگان برای مردم ایران خیلی عزت و اعتبار داشت چون دولت انقلاب و منصوب امام بود.
پس به مادرتان وقتی كه زنگ زدید چه گفتید؟
وقتی وارد سفارت شدیم با رادیو تماس گرفتیم و اعلام كردیم كه سفارت آمریكا در تهران اشغال شده. خاطرم هست وقتی خدمت مادرم تلفن زدم، حوالی ساعت یك (13) بود؛ گفتم شما رادیو را روشن كنید. الان خبری می‌گوید كه ما همانجا هستیم و بعد بلافاصله خداحافظی كردم كه واكنش ایشان را نشنوم و گفتم بعدا تماس می‌گیرم.
واكنش اعضای خانواده‌تان بعد از این كه فهمیدند كجایید، چه بود؟
روز اول را به اعتبار خودم حرفی نزدند. به هر حال این مقدار جا داشت كه به من و تشخیص و تصمیمم و كاری كه كرده‌ام، اعتماد داشته باشند. این تا روز اول بود، اما از روز دوم كه امام این حركت را تایید فرمودند، تتمه نگرانی‌ها تمام شد و حالا دیگر خانواده‌هایی كه فرزندانشان جزو این دانشجوها بودند، به حضور فرزند خود افتخار می‌كردند.
يعني شما عضو تيم بازسازي اسنادرشته شده بوديد؟
خير؛ آن كار تيم ديگري بود. به هرحال همه اسناد كه از بين نرفته بود! بلكه تعدادي سالم بودند كه من به ترجمه آنها هم مشغول بودم. در عین حال هر روز تعداد زيادي نامه از تمام دنيا به سفارت مي‌آمد كه آنها را هم بررسي مي‌كرديم و تلفن‌های زیادی از تمام دنیا برای ابراز همبستگی یا حتی محكوم كردن و انتقاد كردن به ما می‌شد كه باید جواب می‌دادیم. این كارها با نیروی محدود ترجمه كه در اختیار داشتیم، تقریبا تمام روز و حتی شب ما را پر می‌كرد.
چه نامه‌هایی؟
مردم تعداد زيادي از كشورها با ارسال نامه حركت دانشجويان را تاييد مي‌كردند و من نمي‌دانم كه اين نامه‌ها كه می‌توانست سند خوبی از همبستگی ملت‌های تحت سلطه با هم باشد، الان كجاست. همين طور اعضاي خانواده و دوستان گروگان‌ها براي آنها نامه می‌فرستادند و ضمن حمایت از آنها، دلداریشان می‌دادند.
به نكته جالبي در اين نامه‌ها برخورد نكرديد؟
بله؛ بسیار موارد جالبی در نامه‌ها بود. يادم است يكي از گروگان‌ها كه ظاهرا در آمریكا به طور جداگانه و مخفیانه با 2 خانم دوست بود، اینها بعد از اشغال و گروگان شدن این آقا، متوجه ماجرا می‌شوند و جالب بود كه به جای ناراحتی و قهر، يك عكس 2 نفره با هم گرفته بودند و با كلی پیام دوستانه برایش فرستاده بودند. زمان كریسمس هم تعداد بسیار زیادی كارت تبریك با نوشته‌های احساسی برایشان فرستاده بودند كه حاصل ظاهرا یك موج تبلیغاتی بود كه در داخل آمریكا سازمان داده بودند.
در طول مدتی كه با گروگان‌ها ارتباط داشتيد احساسشان چه بود و چه مي‌گفتند؟
البته من پاس گروگان‌ها نداشتم؛ بلكه بیشتر در محوطه نگهباني مي‌كردم. گروگان‌ها هم طبيعي است كه دلشان مي‌خواست آزاد بشوند. حس می‌كردندكه عمرشان دارد تلف مي‌شود و در آمریكا هم كسی به فكر آنها نیست و اقدامی‌ برای آزادی آنها نمی‌كند؛ بخصوص كه در جريان اخبار و تحولات هم قرار نداشتند. گروگان‌هاي زن، شاید براي اين كه سرگرم باشند گفته بودند غذاهاي ايراني را زياد دوست ندارند و می‌خواهند خودشان آشپزي كنند كه با اين درخواستشان موافقت شده بود.
شما گفتيد گروگان‌ها در جريان اخبار و تحولات جهان قرار نداشتند. يعني راديو يا روزنامه‌اي به آنها نداده بوديد؟
خير، طبعا نباید می‌دادیم! اما ظاهرا خیلی سعی می‌كردند به نحوی از تحولات روز دنيا خبری بگیرند، مثلا از بچه‌هایی كه نگهبانی می‌دادند، حرف بكشند. البته يكي از گروگان‌ها كه ديپلمات ارشدي هم بود كه 30 سال در ايران سكونت داشت و همسرش هم يك ايراني بود، چون به زبان فارسی مسلط بود، از شعارهايي كه مردم ايران مقابل سفارت سر مي‌دادند، متوجه حمله صدام به ايران مي‌شود! وي بعد از آزادي در خاطراتش عنوان كرده بود كه روزي متوجه مي‌شود ايراني‌هايي كه همیشه مقابل سفارت تجمع كرده و شعار الله‌اكبر مي‌دادند،‌ بعد از مدتي جملات اضافه‌تری هم مي‌گویند. اين گروگان در ميان آن هياهو شنيده بود كه مردم مي‌گويند: «مرگ بر صدام؛ ضد اسلام» و از همين شعار حدس زده بود كه حتما صدام به ايران حمله كرده و جنگي بين ايران و عراق شروع شده است.
سال گذشته عكسي منتشر شد كه نشان مي‌داد سفره عقد شما داخل سفارت انداخته شده! چرا داخل سفارت؟ همسرتان هم از دانشجويان تسخير كننده بودند؟
 اولا بنده خودم با این كه عكس این مراسم را داشتم، ولی هیچ وقت فكر انتشارش را هم نكرده بودم؛ چون یك امر شخصی بود. عكس‌های دیگری هم كه از آن زمان موجود است، همه خبری بوده كه بعد از انتشار در خبرگزاری‌ها و مطبوعات، خودم آنها را دیده‌ام و حتی یكی دو عكس مسلح و در حال پاس، دو سه سال پیش در اینترنت از طرف عكاس آنها منتشر شد. ثانیا ما سفره عقد نداشتيم و فقط مقداري نقل همراهمان بود. همسرم جزو دانشجويان تسخیر كننده نبود؛ بلكه ایشان از قبل از انقلاب در آمريكا دانشجو بودند و دوستان ما می‌گویند كه ما در انجمن اسلامي آنجا، در یك جلسه عمومی‌ یكبار به هم معرفی شده بوديم. اين كه چه شد درون سفارت عقد كرديم داستان جالبي دارد. آن موقع رسم بود كه بچه‌هاي سفارت را امام عقد مي‌كردند، اما چون تاریخ عقد ما بعد از شروع جنگ بود، تصميم گرفتيم مزاحم امام نشويم و وقت ايشان را حالا كه جنگ هم شروع شده نگيريم. از طرفی هم نمی‌خواستیم كه آغاز زندگی مشترك ما با مجلس و مراسمی‌ باشد كه خدای ناكرده در آن آداب و حدود شرع به وسیله بعضی از مهمان‌ها رعایت نشود.
همین نگرانی را با مرحوم پدرم مطرح كردیم. موافقت كردند كه مراسمی‌ نداشته باشیم و موضوع محدود شد به عقد در سفارت. خطبه عقدمان را هم آيت‌الله حائري شيرازي كه در سفارت كلاس اخلاق برگزار مي‌كردند،‌ خواندند. موقع عقد نيز همسرم يك كاپشن سربازی بر تن داشت و من هم یك مقنعه سفيد و چادر مشكي. عقد در سفارت تسخیر شده آمریكا، به هر حال از نظر تاریخی مورد منحصر به فردی است؛ حتی در دنیا! قرار بود مراسم عقدمان در جمع كوچكي با حضور خانواده‌هاي بلا فصلمان برگزار شود، اما چشم‌تان روز بد نبيند چون دانشجوها خبردار شده بودند، آنهايي كه آن موقع سر پست خاصي نبودند به سالن ويزا كه سالن كوچكي بود آمدند و خلاصه شاید حدود 200 دانشجو در مراسم عقد ما حضور داشتند. خیلی وحشتناك بود! (مي‌خندد)
به نظر شما زمینه‌های سیاسی‌ای كه باعث شد تا دانشجویان چنین تصمیمی ‌بگیرند چه بود؟
برای پاسخ دادن به این سوال باید در ابتدا فضای دانشگاه‌ها و دانشجویی آن موقع را توضیح داد. در آن زمان كه حدود 8‌ ‌ـ ‌7 ماه از انقلاب می‌گذشت، انقلاب اسلامی ‌حتی تا روستاهای دور افتاده نیز نفوذ كرده و راه یافته بود و این تاثیر قطعا در دانشگاه‌ها نیز وجود داشت و البته آگاهانه‌تر و همراه با بصیرت بیشتری بود. متاسفانه هرگاه از جریان اشغال سخن به میان می‌آید، برخی تمایل دارند چنین عنوان شود كه 4تا دانشجو دور هم نشسته و این پروژه را مطرح كرده و یكی دو نفر موافقت و یكی دو نفر مخالفت كرده‌اند و در نهایت تصمیم بر این شده كه وارد سفارت آمریكا شوند. در حالی كه برای تحلیل این اتفاق باید شرایط و فضای آن موقع را شناخت و این كه چطور دانشجوها در جاذبه وجود و هدایت حضرت امام خمینی قرار گرفته بودند. اگر عمق آگاهی اسلامی ‌دانشجوها را بشناسیم، متوجه می‌شویم كه اگر این چند دانشجو آن روز این تصمیم را نمی‌گرفتند، فردا چند دانشجوی دیگر، این كار را می‌كردند. در هر حال به دنبال سفر شاه به آمریكا به عنوان معالجه، ایران اعم از دولت و مردم اعتراض كردند؛ اما مقامات آمریكایی وقعی به این اعتراض‌ها نگذاشتند. حتی وقتی از دولت موقت، تقاضای افزایش نیروهای حفاظت از سفارت را كردند و در مقابل، وزیر خارجه ما درخواست كرد كه پزشكان ایرانی شاه را معاینه كنند، مورد قبول آمریكا قرار نگرفت.
یعنی از ایران پزشك به آمریكا برود؟
وزارت خارجه ما اول درخواست كرد یك تیم پزشك به آمریكا برود و شاه را ببیند، اما آنها قبول نكردند. باز طرف ایرانی گفت لااقل پزشكان ایرانی مقیم آمریكا به دیدن شاه بروند كه بازهم آنها قبول نكردند. حتی با رویت پرونده بیماری شاه توسط پزشكان ایرانی هم موافقت نكردند و همچنان همان نگاه استكباری خود را به ایران داشتند و با ایران بعد از انقلاب اسلامی، همچون ایران زمان شاه صحبت می‌كردند.
این مذاكرات رسما منتشر شد و در رسانه‌ها انعكاس یافت؟
بله، همان زمان منتشر و رسانه‌ای شد. بعد از انجام این مذاكره، سرانجام وزارت خارجه ایران یك یادداشت رسمی ‌منتشر كرد مبنی بر این كه موفق نشده از صحت خبر بیماری و نیاز شاه به معالجه اطمینان حاصل كند و اگر مردم ایران به علت خشم و اعتراضشان از سفر شاه به آمریكا، اقدامی علیه سفارت آمریكا در تهران انجام دهند، مسوولیت هرگونه تبعات احتمالی با آمریكا خواهد بود.
تدارك تسخیر سفارت آمریكا چگونه مهیا شد؟
یادم است در آن جلسه توضیح دادند كه از روز قبل، برخی از دانشجویان به دفعات سوار اتوبوس 2 طبقه‌ای كه آن وقت‌ها اتوبوس خطی خیابان طالقانی بود، شده بودند تا بتوانند از همان طبقه دوم، فضای درون سفارت را ببینند و موفق هم می‌شوند كه پلانی از محوطه و محل ساختمان‌های سفارت تهیه كنند. خاطرم هست صبح روز 13 آبان این پلان را برایمان تشریح كردند و گفته شد كه اگر از این در وارد بشویم چه ساختمان‌هایی سر راهمان قرار دارد و... ما هدفمان این بود كه توجه دنیا را برای تحقق مطالباتمان جلب كنیم. از خدا هم می‌خواستیم وقتی وارد سفارت شدیم توسط نیروهای آمریكایی شهید یا زخمی ‌شویم تا این بشود سند جنایت آمریكا. تمام این موارد طراحی شده بود و یادم هست كه آقای میردامادی نیز صبح همان روز، قبل از عزیمت به دانشجوها گفت اگر كسی شهید شد قرار است بچه‌ها او را سردست گرفته و به عنوان سند جنایت آمریكا به دنیا نشان دهند.
خبر تسخیر سفارت توسط دانشجویان چگونه به امام می‌رسد؟
ظاهرا از طریق حجت‌الاسلام موسوی خوئینی‌ها كه دوست مرحوم حاج احمدآقا بودند به اطلاع امام می‌رسد. ایشان هم بعد از این كه از ماهیت اعتقادی بچه‌های اشغال‌كننده مطمئن می‌شوند می‌فرمایند پس بگویید خوب جایی را گرفته‌اند و رهایش نكنند.
آیا این حساسیت امام كه درباره ماهیت دانشجوها سوال می‌كنند، در روزهای بعد هم ادامه داشت؟
بله، حاج احمدآقا همان شب اول به داخل سفارت آمدند تا همه چیز را ببینند. یك بار هم خاطرم هست فردی بود كه ظاهرش با بقیه دانشجوها كمی‌فرق داشت. شاید محاسن یك مقدار بلندتری كه ظاهر او را با بقیه متفاوت كرده بود. یك نیمه شب كه پاس ورود و خروج ساختمان مركزی بودم، دیدم این جوان در حالی كه لباس روحانی برتن داشت از ساختمان بیرون رفت. بعدها فهمیدم كه این فرد از طرف حضرت امام به آنجا آمده بود تا در بین دانشجوها باشد.
امروز كه 32 سال از تسخیر سفارت آمریكا می‌گذرد آیا با پدیده‌ای مواجه شده‌اید كه موجب تاسف شما شود؟
بله، متاسفانه برخی‌ها كه دوست دارند وارد قمارهای سیاسی بشوند، شبهه‌هایی را درباره تسخیر لانه جاسوسی مطرح می‌كنند.
مثلا چه شبهه‌هایی؟
سال گذشته برخی دانشجویان طرفدار شخص آقای احمدی‌نژاد، در جلسات مختلفی كه در دانشگاه‌ها یا نمایشگاه مطبوعات برگزار می‌شد با بیان این كه «وقتی آقای احمدی‌نژاد مخالف بودند شما برای چه رفتید سفارت را اشغال كردید؟» به دنبال زیرسوال بردن اصل ماجرای اشغال لانه‌جاسوسي و مبارزه با آمریكا بودند. باز خدا خیر بدهد خود آقای احمدی‌نژاد را كه بالاخره پارسال در یكی از سخنرانی‌هایش گفت كه «جریان اشغال لانه جاسوسی، معادلات استكباری را برهم زد.» بنده هم نهایتا با استناد به همان مرجع مورد قبول، خطاب به آن جوان دانشجو گفتم: پسرم! شما كه فكر می‌كنی ما باید در جایی كه امام را داشتیم به حرف آقای احمدی‌نژاد كه خودش آن موقع یك جوان 20 ساله بود گوش می‌كردیم، خود ایشان هم چنین جمله‌ای گفته است كه اگر آن را به زبان ساده ترجمه كنیم این طور می‌شود: «اگر به مخالفت من 20 ساله دانشجوی علم و صنعت توجه شده بود و لانه جاسوسي اشغال نمی‌شد، پس معادلات استكبار به هم نمی‌خورد و آمریكا به مراد دلش در منطقه كه همان اسارت دوباره ملت ماست، رسیده بود. پس معلوم است كه من احمدی‌نژاد اشتباه كرده بودم كه مخالف اشغال بودم!» خلاصه این كه از این دست جریان‌های خطرناك از سال گذشته ایجاد شده تا اصل ماجرای اشغال لانه جاسوسي را زیر سوال ببرد. این جریان رگه‌های دیگری هم دارد از جمله این كه ادعا می‌كند كه جریان اشغال لانه جاسوسي را به حضرت امام تحمیل كردند وگرنه ایشان راضی به این قضیه نبودند! این خطرهایی است كه حركت با عظمت مبارزه با استكبار جهانی را به انحراف تهدید می‌كند. بنابراین باید دید كسی كه شبهه‌ای را طرح می‌كند، قصد و غرض سیاسی‌اش چیست. اگر امروز برخي از افرادی كه 30 سال قبل در واقعه تسخیر لانه حضور داشتند، به جرمی‌ علیه نظام متهم شده‌اند این دلیل نمی‌شود كه عمل صحیح و به جای آنها در آن موقع، زیر سوال برده شود. افرادی كه دنبال ساختن حواشی‌ای از این دست بودند پارسال موفق شدند به تاریخ دهه اول انقلاب كه دهه قداست و معصومیت انقلاب بود، ضربه‌های هولناكی وارد كنند. باید مانع تاثیر این ضربه‌ها شویم. نباید اجازه دهیم این افراد، تاریخ انقلاب را مملو از حضور خیانتكاران در اطراف امام خمینی نشان دهند.
در پايان اگر صحبت خاصی دارید، بفرمایید.
امروز بعد از 30 سال، ایران نماد مبارزه با آمریكاست و حتی اگر خودش هم بخواهد نمی‌تواند پرچم مبارزه با استكبار را زمین بگذارد و افتخار و نمایندگی مقابله با استكبار را به كشور دیگری واگذار كند. خط امامی ‌بودن هم شاخصه‌هایی دارد از جمله این كه باید ضد آمریكایی باشد. آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر انقلاب نیز هنوز كه هنوز است رابطه با آمریكا را به صلاح نمی‏دانند و كماكان بر شيوه امام خمینی این مسیر را ادامه می‌دهند. پس اگر قرار است ببینیم كسی هنوز خط امامی ‌هست یا نه، باید دید در حال حاضر درباره رابطه با آمریكا چگونه فكر می‌كند. نكته دیگری كه می‌خواهم تاكید كنم آن است كه جریان دانشجویی و تسخیرلانه جاسوسی، نباید به اسم افرادی مثل من یا افرادی مدعی‌تر از من سند بخورد. اگر این اتفاق تاریخی سندی دارد، سندش به اسم حضرت امام است كه جریان تاریخی مبارزه با استكبار و شیطان بزرگ را آغاز و تاسیس كردند و ما اكنون شاهد ثمرات آن هستیم.