كاركرد تروريسم در سياست خاورميانهاي ايالاتمتحده امريكا
لذا قدرتهاي بزرگ نظير ايالاتمتحده امريكا همواره در فرايند سلطهگري خويش به سلسلهاي ارزشهاي مورد قبول و باور در سطح جهاني نياز دارند كه به كمك آنها بتوانند پيگيري منافع خويش را كتمان يا توجيه نمايند. با فروپاشي بلوك شرق، نيازمندي به دشمن جديدي براي ايالات متحده امريكا كه در تعارض با ارزشها و باورهاي مورد حمايت اين كشور باشد و اجراي برنامههاي سياست خارجي آن را تسهيل كند، در قالب طرح مقوله تروريسم و پردازش آن در جهت منافع ايالاتمتحده امريكا ظهور و بروز كرد. در نوشتار زير، اين فرايند و اهميت آن در تدوين سياست خارجي مناسب از سوي جمهوري اسلامي بررسي شده است.
پس از رويدادهاي يازدهم سپتامبر، اهميت خاورميانه باعث شد قدرتهاي بزرگ به اين منطقه استراتژيك توجه نمايند و درصدد برآيند موقعيت ممتازي در منطقه كسب كنند. قرارگرفتن كشورهاي مخالف ايالاتمتحده در خاورميانه، فرصتي را براي رقباي امريكا فراهم آورد تا روابط خود را با اين كشورها گسترش دهند. در اين ميان ميتوان به اقدامات اروپا و كشورهايي از قبيل روسيه و چين اشاره نمود كه از طريق گسترش همكاريهاي خود با كشورهاي مخالف حضور امريكا در منطقه، بهصورت آشكارا و مخفيانه درصددند از گسترش سير يكجانبهگرايي ايالاتمتحده جلوگيري كنند. تا قبل از يازدهم سپتامبر، امريكا بهانهاي كافي براي پاياندادن به اين وضعيت نداشت، اما اين حادثه، زمينه مقابله امريكا با اين وضعيت را فراهم كرد. بهعبارتديگر وجود رژيمهاي اقتدارگرا در منطقه و حل مناقشه اعراب و اسرائيل، امريكا را در جهت ايجاد تغييرات اساسي در منطقه استراتژيك خاورميانه و دولتهاي آن ترغيب ميكرد.
بهطوركلي رويداد يازدهم سپتامبر و تحولات پس از آن جريانات خاورميانه را به نظام بينالملل مرتبط نمود و اهميت اين منطقه را در توازن قدرت بينالمللي افزايش داد. اين امر باعث شده است آرايش نظامي ايالاتمتحده در منطقه پس از پايان جنگ سرد و بهويژه پس از يازدهم سپتامبر افزايش يابد؛ درواقع امريكا بدونآنكه به واقعيتهاي منطقه توجه نمايد، حضور نظامي خود را در منطقه به صورت روزافزون افزايش داده است.[1] اين امر پيامدهاي زيانباري را در كوتاهمدت و بلندمدت، براي كشورهاي منطقه در پي خواهد داشت. زيرا ايالاتمتحده با درك نادرست از شرايط خاورميانه، نهتنها در رسيدن به اهداف خود ناكام خواهد ماند، بلكه با حضور نظامي خود در خاورميانه بحرانها و منازعات منطقهاي را نيز تشديد خواهد كرد. ازآنجاكه تسلط بر قلمرو ژئواستراتژيك خاورميانه، زمينة داشتن موقعيت برتر در نظام جهاني را فراهم ميآورد، قدرتهاي عمده جهان به تلاششان براي تقويت نفوذ خود در اين منطقه افزودهاند كه گاهي اوقات موجبات رقابت ميان آنها را فراهم مينمايد. در اين ميان ايالاتمتحده قصد دارد با تكيه بر توان نظامي خود، سياست تهاجمي و جنگسالارانه را در پيش گيرد تا بتواند با تسلط بر تحولات منطقه، زمينه تقويت سير سيطرهجويي خود را در نظام بينالملل فراهم نمايد. جمهوري اسلامي ايران نيز با دارابودن موقعيت ممتاز استراتژيك و ژئوپولتيك در منطقه، از اين سياستهاي امريكا مصون نخواهد ماند و ضرورت تدوين استراتژيهاي مناسب براي ايران در اين زمينه كاملا روشن ميباشد. به همين جهت، جمهوري اسلامي ايران در طراحي ديپلماسي خود بايد به عواملي از قبيل نظامي و امنيتيشدن عرصه روابط بينالملل پس از يازدهم سپتامبر، سيطرهجويي امريكا در مناطق گوناگون جهان، نزديكي بيسابقه سياست خارجي و اهداف امريكا با اسرائيل و گسترش اهميت منطقهگرايي توجه كند.
بهطوركلي ميتوان گفت كه دشمنتراشي و ايجاد دشمن فرضي يكي از لازمههاي تعقيب استراتژي توسعهطلبانه غرب و بهويژه ايالاتمتحده است. استراتژي دشمنسازي امريكا با ديدگاه انديشمنداني مثل ماكياولي و اشتراوس مطابقت دارد كه معتقدند اگر تهديد خارجي وجود نداشته باشد، بايد آن را ساخت. در فاصله زماني ميان جنگ جهاني دوم و فروپاشي بلوك شرق، ايالاتمتحده با بزرگنمايي خطر كمونيسم و حضور در منطقه خاورميانه درصدد بود به اهداف استيلاطلبانه خود دست يابد. به همينمنظور، تحت عنوان سياست سد نفوذ كمونيسم، پيمانهاي منطقهاي نظير سنتو و سيتو با حضور امريكا و كشورهاي منطقهاي طرفدار غرب در منطقه منعقد شده بود. بهعبارت ديگر، وجود ايدئولوژي كمونيسم در دوران جنگ سرد و معرفي آن بهعنوان تهديدي براي تمام كشورها از سوي غرب، فرصت مطلوبي براي ايالاتمتحده فراهم آورد كه با حضور مستقيم در تمام نقاط دنيا و از جمله منطقه خاورميانه به منافع و اهداف توسعهطلبانه خود جامه عمل بپوشاند. فروپاشي كمونيسم و خلأ ايدئولوژيك ناشي از آن و همچنين نياز امريكا به وجود دشمني فرضي براي توجيه حضورش در منطقه باعث شد اين كشور، با مطرحنمودن خطر بنيادگرايي اسلامي و مرتبط نمودن تروريسم با آن بهعنوان جايگزين كمونيسم، به حضور همهجانبه خود در منطقه ادامه دهد. در اين ميان برخي كشورهاي منطقهاي تابع امريكا از قبيل تركيه و اسرائيل كه با فروپاشي بلوك شرق، اهميت استراتژيك خود را براي غرب از دست داده بودند، با ايالاتمتحده همگام شدند.[2]
اهداف قديمي، دشمن نوين
در دوران جنگ سرد، جهان به دو بلوك شرق و غرب، به رهبري امريكا و شوروي سابق، تقسيم شده بود و اكثر مناطق و كشورهاي دنيا در يكي از اين دو بلوك قرار ميگرفتند. منطقه خاورميانه يكي از مناطق استراتژيك جهان ميباشد كه در دوران جنگ سرد محل نزاع ابرقدرتهاي شرق و غرب قرار گرفته بود. در اين چارچوب ايالاتمتحده در دوران جنگ سرد، سياستهاي توسعهطلبانه خود را تحت عنوان مبارزه با كمونيسم تعقيب ميكرد و بهعبارتديگر مقابله با خطر كمونيسم، بهعنوان دشمني خطرناك، به حضور و نفوذ امريكا در كشورهاي جهان مشروعيت ميداد. با فروپاشي نظام كمونيسم و پايان جنگ سرد، امريكا بهانهاي براي حضور نظامي در مناطق استراتژيك جهان نداشت و بهدنبال دشمني بود كه جانشين خطر كمونيسم گردد و به همين منظور پس از يازدهم سپتامبر، خطر تروريسم و ضرورت مقابله با آن را بهعنوان توجيهي براي حضور نظامي خود در نقاط مختلف جهان مطرح كرد و آن را با منطقه خاورميانه مرتبط نمود و از اين طريق درصدد برآمد اهداف استيلاجويانه خود را در منطقه توجيه نمايد.
در دوران جنگ سرد، اهداف سياست خارجي امريكا در منطقه خاورميانه موارد زير را دربرميگرفت: الفــ دسترسي آزاد و مطمئن به منابع انرژي خليجفارس؛ بــ تضمين امنيت اسرائيل؛ جــ كنترل نفوذ شوروي سابق؛ دــ جلوگيري از دستيابي قدرتهاي منطقهاي به موقعيت مسلط.[3] پس از پايان جنگ سرد، ديدگاههاي متفاوتي در مورد وضعيت امريكا در نظام تكقطبي پس از جنگ سرد رايج بود؛ عدهاي معتقد بودند كه دهه 1990 درواقع نوعي «لحظه تكقطبي» ميباشد و سرانجام پايان خواهد يافت. لذا استراتژي امريكا بايد افزايش قدرت و تعامل گزينشي با جهان باشد. برخي ديگر بر اين باور بودند كه قدرت امريكا تا اندازهاي زياد است كه براي دههها تداوم پيدا ميكند و در نتيجه «لحظه تكقطبي» ميتواند «دوران تكقطبي» شود.[4]
پس از شكلگيري حوادث يازدهم سپتامبر، نظريهپردازان روابط بينالملل درخصوص جايگاه جهاني جديد ايالاتمتحده، ديدگاههاي متفاوتي داشتند. از جمله ويليام واليس، ديدگاهي بدبينانه نسبت به احتمال گرايش امريكا به چندجانبهگرايي پس از حوادث يازدهم سپتامبر دارد. بهنظر وي روند كنوني، خصلت جلب همكاري كمتري دارد و حكومتهاي اروپايي با انتخاب ميان تبعيت از رهبري ايالاتمتحده يا مقاومت در برابر آن مواجه ميباشند و اين امر نشان ميدهد كه مواجهه كشورهاي اروپايي با ادعاي رهبري امريكا بر جهان در دوران پس از يازدهم سپتامبر با همه دورانهاي گذشته متفاوت ميباشد. ولي برخي ديگر از انديشمندان روابط بينالملل بر اين باورند كه اقدامات يكجانبهگرايانه امريكا براي ايجاد جهاني تكقطبي با محدوديتها و چالشهايي مواجه ميباشد.[5]
بهطوركلي پس از حوادث يازدهم سپتامبر، سياست خارجي ايالاتمتحده در خاورميانه با تغييراتي اساسي مواجه شد كه عوامل عمده آن عبارتاند از: الفــ رقابت امريكا با اروپا و روسيه در منطقه؛ بــ وجود شرايط مساعد در خاورميانه و ضرورت تغيير وضع موجود در آن براي حفظ منافع امريكا؛ جــ اعتقاد رهبران امريكا بر اين امر كه لازمه تحقق صلح اعراب ــ اسرائيل، تغيير شرايطي در منطقه خاورميانه ميباشد. با توجه به اين موارد سياستگذاران واشنگتن به اين نتيجه رسيدند كه تغيير سياست خاورميانهاي امريكا براي تضمين برتري آن كشور در قرن بيستويكم ضروري ميباشد.[6] درواقع رويداد يازدهم سپتامبر را ميتوان دوره گذار در نظام بينالملل و نيز سياست خارجي امريكا دانست. اين حادثه با ايجاد دشمن جديدي به نام تروريسم، زمينه را براي بهرهبرداري امريكا از اين دشمن براي حل مشكلات خود در نظام بينالملل فراهم آورد. بهعبارتديگر، برخلاف دوران جنگ سرد كه شوروي و اقمار آن به سياست خارجي امريكا جهت ميدادند، اينبار خاورميانه اين نقش را ايفا نمود. ارتباطدادن حوادث القاعده به خاورميانه و طرح خطر سلاحهاي كشتارجمعي در منطقه، باعث افزايش اهميت خاورميانه در معادلات استراتژيك امريكا و فراهمشدن زمينه تغيير وضع موجود در خاورميانه شد و ايالاتمتحده نيات و اهداف ديرين خود را با پوششهاي جديد دنبال نمود.
امريكا در خاورميانه
ايالاتمتحده براي حفظ و توسعه قدرت استيلاطلبي خود، سياستهايي طرحريزي كرده است تا قدرتهاي منطقهاي مانند ايران و چين را تضعيف كند. فشارهاي واردشده از سوي اين قدرت استيلاجوي جهاني غالبا عواقبي ناخواسته و زيانبار دارد؛ درواقع، فشاري كه ايالاتمتحده بر اين كشورها وارد ميسازد، به صورت عاملي تسهيلكننده در جهت تقويت و تحكيم روابط بين قدرتهاي منطقهاي مسلط عمل ميكند. ايالاتمتحده براي تامين منافع خود به همراهي و همكاري متحدان منطقهاي خود بهشدت نيازمند است. بهعبارتديگر در خاورميانه كشورهاي اسرائيل، عربستان، تركيه و مصر و در آسياي شرقي كشورهاي ژاپن، تايوان و كرهجنوبي در جهت سياست سيطرهجويي امريكا عمل ميكنند. شايان ذكر است كه در خاورميانه و آسياي شرقي بهترتيب كشورهاي ايران و چين بهعنوان قدرت برتر منطقهاي قلمداد ميشوند.[7]
بهطوركلي، امريكا بهعنوان استيلاجويي جهاني، پيوسته ايران و چين را بهعنوان دو ابرقدرت منطقهاي به نقض حقوق بشر، تلاش براي ايجاد زرادخانههاي عظيم نظامي و تهديد همپيمانان امريكا متهم ميكند. سياست امريكا در محكوم كردن كشورهاي ايران و چين به شكلگيري پيمانهاي منطقهاي و فرامنطقهاي منجر شده است كه در قالب آنها ايران و چين در كانون دواير متحدالمركزي از كشورهاي ناخرسند و مقاوم در برابر سيطرهجويي و يكجانبهگرايي ايالاتمتحده قرار گرفتهاند. در خاورميانه و آسياي شرقي، اين كشورها بهترتيب شامل سوريه و كره شمالي ميباشند.[8]
استراتژي منطقهاي ايالاتمتحده بهشدت تحتتاثير اسرائيل و صهيونيسم بينالملل ميباشد و دفاع از امنيت و موجوديت اسرائيل به سياست خارجي امريكا جهت ميدهد. بهعبارتديگر، امريكا به مناسبات خود با كشورهاي خاورميانه و از جمله جمهوري اسلامي ايران از پشت عينكي مينگرد كه اسرائيل برايش ساخته است. در تمام مدت تاسيس غيرقانوني دولت يهودي در سرزمينهاي فلسطين، اين رژيم از حمايتهاي همهجانبه ايالاتمتحده برخوردار بوده است. امريكا پس از شكلگيري اسرائيل، با فاصله اندكي آن را به رسميت شناخت و در پي درخواست عضويت اسرائيل در سازمان ملل، اين كشور با كمكها و حمايتهاي ايالاتمتحده به عضويت سازمان ملل درآمد.[9]
بهطوركلي ايالاتمتحده امريكا و اسرائيل مناسبات استراتژيك و اتحاد نزديكي با يكديگر دارند و در چهار دهه اخير، اسرائيل از كمكهاي مالي، نظامي و ديپلماتيك امريكا برخوردار بوده است. درواقع امريكا از زاويه تحسينگرايانهاي به اسرائيل مينگرد و عوامل آن عبارتاند از: الفــ اسرائيل سنت دموكراسي، لائيسم و سكولاريسم به شيوه غرب را بهنحو مطلوب در كشورش اجرا ميكند؛ بــ اين كشور با كمك كشورهاي غربي و بهويژه امريكا رشد اقتصادي بسياري داشته است و به تبعيت از غرب، از اقتصاد بازار آزاد حمايت ميكند؛ جــ اسرائيل با جديت با دشمنان مصالحهناپذير خود و امريكا مقابله ميكند.[10]
دركل حمايتهاي سياسي و اقتصادي فوقالعاده نمايندگان كنگره و رهبران فكري امريكا منافع و سياستهاي اسرائيل را به پيش ميبرد؛ درواقع مهمترين مساله امنيتي كه به سياستهاي امريكا بهعنوان قدرت استيلاجوي جهاني در خاورميانه جهت ميدهد، حول منافع دولت اسرائيل دور ميزند. ميتوان گفت در سايه روابط ويژهاي كه بين امريكا و همپيمان منطقهاي كوچك ولي قدرتمندش، يعني اسرائيل، وجود دارد، عاديسازي روابط بين ايران و امريكا ممكن نخواهد بود. اين سياست امريكا باعث رنجش ايران، بهعنوان يك قدرت بزرگ منطقهاي، گرديد كه در درازمدت تاثير بسياري در منافع ملي امريكا دارد.[11]
جايگاه اسرائيل در استراتژي منطقهاي امريكا
پس از رويداد يازدهم سپتامبر، تامين امنيت اسرائيل تاثير بسزايي در شكلگيري استراتژي منطقهاي امريكا در خاورميانه بر جاي گذاشت. يكي از انگيزههاي مهم امريكا در حمله به عراق، تقويت روند صلح اعراب و اسرائيل بوده است. حل اين مناقشه ديرپاي ميتواند پرستيژ امريكا را در نظام بينالملل تقويت نمايد و زمينههاي اعمال قدرت را براي اين كشور در سطح جهاني فراهم كند. درحاليكه اروپاييها تاكيد ميكردند كه كليد حل بحران عراق، حل مناقشه اعراب و اسرائيل است، جرج بوش پسر تحتتاثير افكار نومحافظهكاران به اين باور رسيده بود كه كليد حل مناقشه اعراب و اسرائيل در منطقه خاورميانه است و لذا تغيير رژيم در عراق، فلسطينيها را به صلح وادار ميكند.[12] بهعبارت ديگر اتحاديه اروپا ريشه بحرانها و درگيريهاي منطقهاي را در خاورميانه، منازعه اعراب و اسرائيل ميداند. در اين چارچوب اعتقاد آنها بر اين بود كه با حل نهايي اختلاف اعراب و اسرائيل، عراق نيز بهعنوان كشوري عرب ناچاراً از موضع تهديد اسرائيل دست برميدارد و براي از دست ندادن حمايت اعراب با آنها همگام ميشود. اما ايالاتمتحده معتقد بود كه سرنگوني رژيم صدام باعث ميشود ضريب امنيتي اسرائيل افزايش يابد و فلسطينيها و اعراب را در موضع ضعف قرار ميدهد و به تحقق صلحي ميان اعراب و اسرائيل منجر ميگردد كه در آن منافع و اهداف امريكا و اسرائيل مورد توجه قرار گيرد.[13] بهعبارتديگر تامين امنيت اسرائيل و حمايت از آن كشور به سياستهاي امريكا در منطقه جهت ميدهد. اين امر در مواجهه دوگانه امريكا با موضوع تروريسم و سلاحهاي كشتارجمعي در منطقه بهخوبي مشهود است؛ ايالاتمتحده درحاليكه از سياستهاي اسرائيل در كشتار مردم فلسطين حمايت به عمل ميآورد، مبارزه فلسطينيها و دفاع آنها از سرزمين و حق حاكميت خود را عملي تروريستي قلمداد ميكند.[14]
همچنين، دولت امريكا ميكوشد كه ايران را از دستيابي به تكنولوژي صلحآميز انرژي هستهاي محروم كند، درحاليكه نخبگان سياسي امريكا در تعيين استراتژي امنيت ملي امريكا براي اسرائيل از لحاظ داشتن سلاحهاي كشتارجمعي حق قائل شدهاند. به سخن ديگر، با توجه به اختلاف ميان اسرائيل و كشورهاي اسلامي منطقه، ايالاتمتحده درصدد است با خلع سلاح كشورهاي منطقه و درعينحال تجهيز اسرائيل به انواع سلاحهاي كشتارجمعي، توازن فرامنطقهاي و منطقهاي را به نفع اسرائيل تغيير دهد. اين مواجهه دوگانه امريكا در موضوع تروريسم و سلاحهاي كشتارجمعي نشاندهنده تاثير اسرائيل بر سياست خارجي امريكا در منطقه است.[15]
از ديد نخبگان سياسي امريكا، بزرگترين تهديد براي امنيت و موجوديت اسرائيل، جمهوري اسلامي ايران ميباشد و لذا رفتار خصمانه امريكا عليه ايران هميشه تداوم دارد.
پس از انتخاب جرج بوش پسر به رياستجمهوري ايالاتمتحده، اين كشور در پي آن است كه سياستهاي جهاني، منطقهاي و داخلي را بهمنظور ايجاد جوامع و سياستهاي ليبرال، با بهكارگيري قدرت خود و آن هم در شكل نظامي، متحول كند. بوش بر اين باور است كه جهان در آستانه تحولي عظيم در تاريخ بشري قرار دارد و ايالاتمتحده امريكا خود را در مركز ثقل اين تحول ميبيند.[16] درواقع استراتژي كلان امريكا در دوران پس از يازدهم سپتامبر كه از تفكرات محافظهكارانه نشأت گرفته و طي دو دهه گذشته تدوين گشته است، سه ويژگي مهم دارد: ضدچندجانبهگرايي تهاجمي، جنگسالاري و مطلقگرايي اخلاقي. در توضيح اين عبارت بايد گفت كه نخبگان امريكا پس از يازدهم سپتامبر بر اين باوراند كه با اعتقاد به نسبيگرايي نميتوان از عدالت و عقلانيت سخن گفت. آنها رژيمهاي سياسي را به نيك و بد، و خير و شر تقسيم ميكنند كه اين ديدگاه متاثر از تقسيم ارزشها به خير مطلق و شر مطلق ميباشد. رگههاي اين انديشه را ميتوان بهخوبي در جملات جرج دبليو بوش (پسر) ديد؛ جملاتي در مورد دولتها و كشورهاي شرور كه ارزشهاي امريكايي را به چالش كشيدهاند. ناگفته نماند كه در دوران ريگان نيز اتحاد جماهير شوروي لقب امپراتوري شيطاني (Evil Empire) گرفته بود.[17] توجيهكننده اين عناصر مبارزه با تروريسم ميباشد كه به جاي مبارزه با كمونيسم قرار گرفته است و چون مبارزه با تروريسم هم ميتواند در ميان مردم مقبوليت پيدا كند، اين توانايي را دارد كه مبناي تشكيل ائتلافهايي با قدرتهاي منطقهاي و فرامنطقهاي گردد.[18]
بهطوركلي پس از يازدهم سپتامبر، نخبگان سياسي امريكا به اين باور رسيدند كه ماشين نظامي امريكا بايد در جهت تحقق آرمانهاي امريكا بهكار گرفته شود. از نگاه دولت بوش، رويداد يازدهم سپتامبر بهعنوان مانعي در راه تحقق آرمانهاي امريكايي، ريشه در دنياي عرب دارد و لذا حذف صدام و ظهور دموكراسي در عراق، باعث ميشود سلسلهاي از تحولات جدي پيدرپي در دنياي عرب به نفع غرب و امريكا بهوجود آيد. بههميندليل، اروپاييها، راهبرد دولت جرج بوش پسر را «ويلسونيسم در چكمه» تعبير ميكنند و معتقدند كه اينبار امريكا درصدد است با قواي نظامي خود آرمانهاي ويلسون را نهادينه كند.[19] بهعبارتديگر امريكا براي خود منافع فراملي قائل است و درصدد است اين منافع را با بهكارگيري قدرت نظامي تامين نمايد.[20]
اروپا در خاورميانه
ايالاتمتحده امريكا و اتحاديه اروپا از جمله بازيگران مهم و تاثيرگذار نظام بينالملل محسوب ميشوند و ازاينرو شناخت مواضع و عملكرد اين دو بازيگر در قبال جريانات جهاني، از جمله شيوههاي تبيين پديدارهاي بينالمللي محسوب ميگردد. توجه به مقولات و مسائل مهمي همچون تروريسم، سلاحهاي كشتارجمعي، مناقشه خاورميانه و ساير موضوعات مهم جهاني بهطور فزايندهاي در دستور كار اروپا و امريكا قرار گرفته است. هر دو بازيگر تلاش ميكنند جريانات مهم جهاني را مطابق با منافع و علايق خود هدايت نمايند و بهرغم بسياري از مواضع مشترك، اختلافات زيادي نيز در ديدگاهها و مواضع آنها مشاهده ميشود.
تا قبل از فروپاشي نظام دوقطبي، راهبرد كشورهاي اروپايي در زمينه سياست خارجي، پيروي از جهتگيريهاي امريكا بوده است. بهعبارتديگر منافع امريكا و اروپا در دوران جنگ سرد هيچگونه تقابلي با يكديگر نداشته و سطح منافع مشاركتي آنان نيز گسترده بوده است. پس از پايان جنگ سرد و با توجه به اينكه منافع اقتصادي در سياست خارجي اتحاديه اروپا بعد استراتژيك پيدا كرده، به مرور سطح منافع رقابتي اين اتحاديه با ايالاتمتحده در حال گسترش است. درواقع با وجود آنكه اتحاديه اروپا و امريكا از مشاركت اقتصادي روبهرشد و دوجانبه سودمند برخوردارند، توجه اين دو بازيگر به حوزه منافع عيني و شخصي در بسياري موارد، موجبات تلاقي و حتي تعارض مواضع آنها را درباره اين موضوعات فراهم ميسازد. البته ازآنجاكه اروپا و امريكا تشكيلدهنده تمدن غرب هستند و از جهات فرهنگي و سياسي با يكديگر مشتركات بسياري دارند، در مقايسه با مناطق ديگر، در آينده نزديك كمترين تقابل و تضاد منافع را با يكديگر خواهند داشت.[21]
رويداد يازدهم سپتامبر و تحولات پس از آن، مناسبات امريكا و اروپا و همچنين جايگاه استراتژيك اروپا را در سطح بينالمللي و منطقهاي دگرگون نمود و استراتژي منطقهاي اروپا را در خاورميانه تحتتاثير قرار داد. در فضاي نظام بينالملل پس از يازدهم سپتامبر، اروپا در خاورميانه با نگرانيهايي مواجه بود كه از جمله عبارتاند از؛ نفوذ اقدامات تروريستي و بنيادگرايانه از خاورميانه به اروپا، تبديلشدن ناتو به ابزاري سياسي در دست امريكا پس از حمله يكجانبه اين كشور به عراق، فشار امريكا بر اتحاديه اروپا در زمينه افزايش هزينههاي دفاعي و نظامي به منظور كاهش قدرت اقتصادي كشورهاي اروپايي، ناهماهنگي كشورهاي اروپايي درخصوص اتخاذ يك سياست مشترك در خاورميانه و ناتواني اروپا در پرداخت هزينههاي حضور در خاورميانه.[22] تا پيش از وقوع يازدهم سپتامبر اروپاييها اميدوار بودند كه پارادوكسهاي ناشي از اين موارد را از طريق حضور در كشورهايي جبران كنند كه امكان حضور امريكا در آنها كم بود، چراكه فضاي نظام بينالملل در اين دوران، زمينه عمليشدن اين استراتژي را تاحدي فراهم آورده بود و امريكا بهانه چنداني براي حضور در منطقه خاورميانه نداشت.[23] درواقع اروپاييها درصددند مفهوم جديدي از امنيت را به جاي مفهوم آن در دوران جنگ سرد بهكار برند. در مفهوم جديد، امنيت بيشازآنكه وابسته به قدرت نظامي و تكثير نكردن سلاحهاي هستهاي باشد، وابسته به توسعه اقتصادي، سياسي و اجتماعي كشورهاي جنوب مديترانه ميباشد. البته اقدامات امريكا پس از يازدهم سپتامبر در جهت يكجانبهگرايي و تقويت نظاميگري از طريق حمله نظامي به افغانستان و عراق در مسير مخالفت و تضعيف فرايند جايگزيني مفهوم جديدي از امنيت تلقي ميشود.[24]
منافع اروپا در خاورميانه بر تجارت، انرژي، ثبات مورد نياز براي مهار تروريسم و ايجاد صلحي پايدار ميان اعراب و اسرائيل متمركز است. در مورد ثبات منطقهاي، منافع اروپا با منافع امريكا همپوشاني دارد و اين مساله از موضوعات اولويتدار براي هر دو طرف محسوب ميشود. بااينحال اروپا و امريكا در خاورميانه اختلافات زيادي با هم دارند. امريكا مايل است بهعنوان يك ابرقدرت جهاني، با منطقه خاورميانه در تعامل باشد و اين درحالي است كه اروپا با توان و قدرت محدودتري كه دارد، از مواضع توسعهطلبانه كمتري نسبت به منافع و نيازهايش در منطقه خاورميانه برخوردار است. همچنين اروپا برخلاف امريكا كه منطقه را به همپيمانان و دشمنان تقسيم ميكند، درصدد برقراري و حفظ رابطه با تمامي كشورهاي منطقه است. امريكا از دهه 1990، از اتخاذ رويكردي منصفانه نسبت به فرايند صلح خاورميانه دوري كرده است، ولي اروپا تحقق صلحي پايدار و باثبات را در گرو تشكيل دولتي فلسطيني به پايتختي قدس شرقي ميداند. ميان اروپا و امريكا درخصوص اتخاذ جهتگيريها و سياستهايي در مورد عراق و ايران اختلافنظرهايي وجود داشته است.[25]
سياست اروپا در منطقه خاورميانه به دليل مشكلات موجود در راه دستيابي به سياستي مشترك در قبال خاورميانه دچار ضعف بوده است. فقدان يكپارچگي در اتخاذ راهبردي مشترك و نبود يكپارچگي در قدرت نظامي اروپا موجب شده است ميزان تاثيرگذاري اروپا محدود گردد.[26] از عوامل ديگري كه نفوذ اروپا را در خاورميانه آسيبپذير ميسازد، جايگاه ايالاتمتحده در نظام بينالملل و استراتژي منطقهاي آن كشور در خاورميانه پس از يازدهم سپتامبر ميباشد. بهعبارتديگر اروپا براي حفظ موقعيت فعلي و نيز كسب موقعيت برتر در آينده نظام بينالملل، نيازمند اين است كه به شريك امريكا در خاورميانه تبديل شود و نه اينكه تابع استراتژيك امريكا در خاورميانه باشد. تحقق چنين امري ميتواند از فشارهاي وارده از سوي امريكا بر كشورهاي اروپايي بكاهد. از منظر امريكا، اروپاييها ميكوشند كه بدون پرداخت هزينههاي لازم براي حضور در خاورميانه و صرفا با اتكا به اختلاف موجود ميان امريكا و برخي كشورهاي منطقه از جمله ايران، سوريه، ليبي و عراق (قبل از حمله امريكا به آن كشور)، موقعيت خود را در خاورميانه تثبيت كنند و از وابستگي خود به امريكا در حوزههاي اقتصادي، سياسي و نيز بينالمللي بكاهند.[27]
درواقع از نظر امريكا، اروپا توان پرداختن هزينه حضور در منطقه خاورميانه را ندارد و ازهمينرو بايد دنبالهرو سياستهاي امريكا در اين منطقه باشد. امريكا و اسرائيل درنهايت حاضراند اروپا را بهعنوان بازيگر درجه دوم در خاورميانه بپذيرند. يكي از انگيزههاي رهبران اروپايي براي پيوستن به ائتلاف ضدتروريسم در جنگ افغانستان، متقاعدكردن امريكا به پذيرش اروپا بهعنوان شريك در خاورميانه ازيكسو و استفادهنكردن از شيوه حمله نظامي عليه عراق ازسويديگر بود. بهطوركلي اروپا تواناييهاي لازم را بهمنظور تاثيرگذاري بر چگونگي سياستهاي خاورميانه ندارد، بنابراين موضوعات مورد علاقهاش اين اجازه را نميدهد كه حتي در صورت داشتن ديدگاههاي متفاوت بر سر تاكتيكها، راهبردها و هزينهها، به منافع بنيادين مشتركي كه با امريكا در منطقه دارد، آسيبي برسد.
بهطوركلي، استراتژي منطقهاي اتحاديه اروپا در خاورميانه، بهشدت تحتتاثير اقدامات و مواضع ايالاتمتحده است كه نمونه مشخص آن رويكرد كشورهاي اروپايي درباره برنامه هستهاي ايران ميباشد. كشورهاي يادشده بر حقوق ايران در چارچوب آژانس بينالمللي انرژي اتمي و براساس عضويت ايران در معاهده عدم گسترش سلاحهاي هستهاي تاكيد ميكنند. آنان الگوهاي مرحلهاي را پذيرفته و از برخوردها و اقدامات واكنشي بر ضد ايران نگران بودند و براي تحقق چنين سياستي، الگويي متفاوت با امريكا به كار گرفتند. اروپاييها در اعمال اقدامات تنبيهي عليه ايران محتاطتراند و از فشارهاي تدريجي و گامبهگام متناسب با رفتار ايران حمايت ميكنند. بهعبارتديگر، نگرش كشورهاي اتحاديه اروپا ابتدا مبتني بر شفافسازي سياستهاي اتمي ايران به ازاي مشاركت بينالمللي براي تامين نيازهاي هستهاي اين كشور بوده است و زمانيكه ايران گامهايي را در چنين جهتي برداشت، كشورهاي اتحاديه اروپا با واكنش امريكا روبرو شدند. بنابراين معادله رفتاري جديدي ايجاد شد كه در چارچوب آن محدوديتها و فشارهاي بينالمللي امريكا افزايش يافت و امريكاييها تلاش كردند الگوي رفتار اروپا را كه مبتني بر اعتمادسازي بود، تغيير دهند. درواقع «ديپلماسي فشار» امريكا زمينهساز تغييرات تدريجي در مواضع كشورهاي اروپايي در قبال برنامه هستهاي ايران شد.
دركل اولويتهاي راهبردي اروپا در خاورميانه عبارت است از: حمايت از دموكراتهاي منطقه، ايجاد زمينه براي سهولتبخشيدن به توسعه دموكراسي و سازماندهي مجدد سياست غرب براي حمايت از نخبگان حامي استقرار دموكراسي در كشورهاي ديگر.[28]
روسيه در خاورميانه: سرگرداني يا خودآگاهي
مسكو در سالهاي پاياني حكومت اتحاد جماهير شوروي، استراتژي خارجي جديدي را آغاز كرد كه بر كاهش روابط با كشورهاي درحالتوسعه متمركز شده بود. پس از فروپاشي شوروي و باتوجه به محدوديتهاي اقتصادي كشور روسيه رهبران اين كشور با اعطاي امتيازات بزرگ به غرب و از جمله همگامشدن با سياستهاي غرب در مسائل مربوط به جهان سوم، براي كسب كمك اقتصادي به آن متوسل شدند. درنتيجه حجم مبادلات تجاري روسيه با كشورهاي درحالتوسعه از سال 1991 تا 1995 به دوسوم كاهش يافت.[29] پريماكف، نخستوزير روسيه در 1996، بهمنظور احياي قدرت بزرگ روسيه با مدنظرداشتن روابط نزديكتر با كشورهاي درحالتوسعه بهعنوان اهرمي براي نفوذ و قدرت مسكو در نظام بينالمللي، سياست خارجي جديدي را در پيش گرفت. برقراري روابط نزديك با كشورهاي خاورميانه، امريكاي لاتين، چين و هند از جمله اهداف سياست خارجي روسيه در دوران نخستوزيري پريماكف بود. تداوم ابتكارات سياست خارجي وي در دوران نخستوزيري ولاديمير پوتين همچنان حفظ شد. پوتين پس از انتخاب به رياستجمهوري روسيه به تلاشهاي خود براي جلب همكاري بيشتر اين مناطق شدت بخشيد و توانست با تقويت ارتباط با اين كشورها، شبكهاي از روابط دوستانه در مناطق درحالتوسعه و از جمله خاورميانه ايجاد كند. بهطوركلي خاورميانه يكي از مناطق اصلي درگيري ميان روسيه و ايالاتمتحده بوده است. اين تعارض در مناقشه ايالاتمتحده با روسيه بر سر فروش فناوري موشكي و راكتورهاي هستهاي اين كشور به ايران، علاوه بر فروش سلاحهاي متعارف به جمهوري اسلامي ايران بوده است. بااينحال، هرچند ايران براي سياست منطقهاي روسيه اهميت دارد، در مقايسه با روابط روسيه با امريكا، بهنظر ميرسد روسها حاضر نيستند منافع روسيه را قرباني كنند.[30] بااينحال، برخي از سياستهاي روسيه در منطقه براي جمهوري اسلامي ايران مطلوب است و با امنيت و منافع ايران همخواني دارد.
يكي از محورهاي مهم سياست منطقهاي روسيه كه ميتواند جزء سياستهاي امنيتزا براي جمهوري اسلامي ايران محسوب گردد، برخورد و تعارض منافع و سياستهاي روسيه با سياستها و منافع تركيه ميباشد. بهنظر ميرسد دو كشور ايران و روسيه درخصوص مقابله با تحركات و اقدامات تركيه در آسياي مركزي و قفقاز منافع مشترك دارند و به عبارتي نوعي اتحاد طبيعي ميان اين دولت برقرار است. درواقع رقابت كشورهاي ايران، روسيه و تركيه در منطقه خزر، سابقهاي حداقل چندقرني دارد، اما از هنگام تسلط شوروي تا سقوط آن قدرت مانور ايران و تركيه به حداقل رسيد. واكنش تركيه پس از فروپاشي شوروي و تكوين كشورهاي جديد به سمت همگرايي سياسي و فرهنگي با كشورهاي منطقه و بهويژه جمهوري آذربايجان بود. از نظر اين كشور، تقريبا همه كشورهاي جديد در حوزه خزر با تركيه اشتراكات تاريخي، مذهبي يا زباني دارند. علاقه تركيه، به گسترش روابط اقتصادي، فرهنگي و علمي با اين دولتهاست و عدهاي از نخبگان تركيه در پي اين هستند كه تركيه جانشين روسيه در منطقه شود كه اين امر با امنيت و منافع روسيه همخواني ندارد.[31] تلاش روسيه براي مقابله با نفوذ تركيه در منطقه با استراتژي منطقهاي ايران نيز همسو ميباشد. تا سال 1375، جمهوري اسلامي ايران نخستين صادركننده كالا به جمهوري آذربايجان بهشمار ميرفت، ولي بهتدريج تا آبانماه 1379 به رتبه ششم تنزل پيدا كرد و تركيه از راه تبليغات دامنهدار و زيركانه توانست با متهمساختن ايران به همكاري با ارامنه، افكار عمومي را در آذربايجان و نخجوان تحتتاثير قرار دهد.[32] همچنين يكي ديگر از تهديدهاي موجود عليه ايران، تحركات اسرائيل در منطقه آسياي مركزي و قفقاز است. روسيه نيز از برخي جهات، نگاهي تعارضآميز به فعاليتها، تحركات و مواضع اسرائيل دارد. در نتيجه منافع و امنيت ايران و روسيه در منطقه از ابعاد گوناگوني به هم گره خورده است كه اتخاذ جهتگيريهاي مشترك از سوي اين دو كشور را ضروري ميسازد.
وقوع حوادث يازدهم سپتامبر باعث نزديكي بيسابقه روسيه به امريكا و مشاركت در جنگ با تروريسم در افغانستان شد. بعد از پيروزي امريكا در افغانستان، روسيه همچنان درصدد بود از ايران و عراق به عنوان ابزاري براي پيشبرد سياست مبهم و دو پهلوي خود در مقابل امريكا استفاده كند. ازطرفديگر مقاومت نكردن روسيه در برابر حمله امريكا به عراق ميتوانست اعتماد ايران و برخي كشورهاي ديگر را نسبت به روسيه كاهش دهد. بههميندليل روسيه ميكوشيد حتي در ظاهر هم كه شده، با حمله به عراق مخالفت كند. امريكا از وضعيت متناقضنمايي كه روسيه در آن گرفتار بود، آگاهي داشت و ازهمينرو كسب رضايت روسيه براي حمله به عراق چندان مشكل نبود. درواقع روسيه ازيكطرف براي رشد اقتصادي و حل مشكلات داخلي به كمكهاي اقتصادي غرب و امريكا نياز داشت، ولي ازطرفديگر وابستگي بيش از حد به غرب ميتوانست موقعيت سياسي روسيه را در نظام بينالملل تضعيف كند.[33] بههمينخاطر روسيه براي گرفتن امتياز از غرب نيازمند گسترش روابط با عراق و ايران و حمايت از آنها تا جايي بود كه اين حمايت به قطع روابط روسيه و غرب منجر نشود. حمله امريكا به عراق ميتوانست اين امتياز را از دست روسيه بگيرد و همكاري اين كشور با امريكا و درواقع تابعشدن آن را تضمين كند. پذيرفتهشدن روسيه در گروه 8 و امضاي توافق ميان اين كشور و ناتو بيش از گذشته روسيه را وارد كلوب غرب كرد.[34]
در خصوص پيوستن روسيه به ائتلاف ضدتروريستي به رهبري امريكا، اين كشور به اين نتيجه رسيد كه فرصت بينظيري براي بهرهگيري روسيه از پتانسيلهاي نظام بينالملل و غرب پديد آمده است. در پي اين امر روسيه به صورت تلويحي برتري امريكا را پذيرفت و كوشيد از ايجاد تنش با غرب بپرهيزد. ازطرفديگر سياست پوتين نسبت به متحدان منطقهاي خود از جمله ايران، تحتتاثير نزديكي به غرب قرار گرفت و لذا روسيه كوشيد به ديپلماسي پنهان روي آورد. امضاي توافقنامه دوجانبه نيمهمخفي در مورد تقسيم درياي خزر و متوسلشدن به بهانههاي مختلف به هنگام برملا شدن اين توافقات، محدودكردن فروش تسليحات نظامي پيشرفته به ايران و چراغ سبز نشاندادن به امريكا براي حمله به عراق در صورت تضمين بازپرداخت بدهيهاي عراق به روسيه را ميتوان در پرتو حوادث يازدهم سپتامبر تحليل كرد.[35]
دركل حوادث يازدهم سپتامبر و تحولات پس از آن گوياي اين واقعيت است كه نظم خاورميانهاي دهه 1990 كه با جنگ امريكا عليه عراق آغاز شده بود، در يازدهم سپتامبر به پايان خود رسيد و از آن دوران شاهد به وجود آمدن نظم جديدي هستيم كه يكي از ويژگيهاي بارز آن رويكرد جديد قدرتهاي بزرگ جهاني به تحولات منطقه ميباشد. بهعبارت ديگر اين قدرتها وضعيت موجود را فرصت مناسبي براي حضور فعال خود در منطقه قلمداد ميكنند. رويكرد روسيه به خاورميانه را نيز ميتوان در اين چارچوب بررسي كرد.
ايران در خاورميانه
بنيان قلمروهاي ژئواستراتژيك در دوران جنگ سرد كه براساس توان بازدارندگي نظامي، فضاي جغرافيايي و گستره ايدئولوژيك بنا شده بود، به دلايل فراوان، از جمله هزينه بالاي تسليحات نظامي و پشتيباني از كشورهاي اقماري، پيشرفت سريع علم و صنعت، ظهور انقلاب تكنولوژيك و گسترش ارتباطات، و با فروريختن ديوار برلين از هم پاشيد. يكي از تحولات بزرگي كه پس از جنگ سرد در انتخاب قلمروهاي ژئواستراتژيك روي داد، اين است كه معيارها و شاخصها تغيير كرد.[36] در دوران جنگ سرد، شاخصها نظامي بود و بنابراين نقاط استراتژيك، مناطق استراتژيك و جبهههاي استراتژيك متاثر از اهداف نظامي بود. پس از اين دوران و در حال حاضر مناطق و قلمروهاي استراتژيك بيشتر براساس معيارهاي اقتصادي تعيين ميشود، ولي قابليت مناطق از جهت كاربرد نظامي هم موردنظر است. بهعبارتديگر عامل اقتصادي به تنهايي كارساز نيست، بلكه پشتوانه قدرت نظامي و ملاحظات نظامي هم در كنار ملاحظات اقتصادي اهميت دارد و در نتيجه بين قلمروهاي ژئواكونوميك و ژئواستراتژيك انطباق ايجاد شده است.
بدينلحاظ منطقه خاورميانه و بهويژه حوزه خليجفارس به دليل دراختيارداشتن بيش از شصتدرصد منابع توليد انرژي، اهميت و تاثير ژئواكونوميك ويژهاي در سده بيستويكم خواهد داشت. ايران كه در دوران جنگ سرد بهعنوان يك كشور مهم از ديد استراتژيك مطرح بود و جايگاه ژئواستراتژيك ممتازي داشت، اكنون علاوهبرآن، با عامل اقتصادي (ژئواكونوميك) منطبق شده و موقعيت منطقهاي آن به موقعيت ممتاز بينالمللي تبديل گرديده است. اين موقعيت استثنايي است و هيچ مورد ديگري را نميتوان به جاي آن قرار داد. بدينترتيب ايران تاثير محوري در تدوين استراتژي منظومههاي قدرت در عصر كنوني دارد. درواقع ايران نقش بسيار محوري و مهم در ژئوپولتيك درياي خزر و خليجفارس دارد. درياي خزر بيش از دويستميليارد بشكه نفت و دويستوهفتادونه تريليون فوت مكعب گاز طبيعي را در خود جاي داده است و شركتهاي نفتي تاكنون بيش از چهارميليارد دلار براي استخراج اين منابع انرژي هزينه كردهاند.[37]
بهطوركلي ايران با دارا بودن بيش از صدميليارد بشكه ذخاير نفتي جزء چهار كشور اول جهان است و با هشتصد تريليون فوت مكعب ذخاير گاز طبيعي اثباتشده، پس از روسيه، مقام دوم را در جهان داراست. در منطقه خاورميانه، سهم ايران از ذخاير گاز طبيعي پنجاهوهشتدرصد است. درواقع ايران با يكدرصد جمعيت جهان، پانزدهدرصد ذخاير گاز طبيعي جهان را در اختيار دارد. دركل ميتوان گفت كه امنيت همهجانبه جهان در سده بيستويكم به مثلث ژئواستراتژيك خاورميانه، خليجفارس و درياي خزر بستگي دارد كه ايران در مركز آن قرار گرفته و ايالاتمتحده كنترل اين مثلث استراتژيك را اساس سياست خارجي خود قرار داده است. گزينه ديگري براي قرار گرفتن به جاي خليجفارس در معادلات استراتژيك وجود ندارد و ايران در اين حوزه با داشتن بيش از دوهزار كيلومتر ساحل مناسب عملياتي و بنادر و لنگرگاههايي با توان پذيرش ناوگانهاي بزرگ، موقعيتي استثنايي دارد. بنابراين تامين امنيت منطقه ژئواستراتژيك خليجفارس از هر نظر با مشاركت ايران عملي خواهد بود و قدرتهاي جهاني با توجه به اين واقعيت، پس از انقلاب اسلامي به دنبال تامين امنيت خليجفارس با كمك كشورهاي فرامنطقهاي بودند، غافلازاينكه در صورت وقوع عمليات نظامي، موقعيت ايران به گونهاي است كه ميتواند دست به عمليات تاخيري بزند يا منافع قدرتهاي بزرگ فرامنطقهاي را به اشكال مختلف بهخطر اندازد. بنابراين ناامني خليجفارس با منافع قدرتهاي بزرگ و كشورهاي منطقه همخواني ندارد و دستيابي به امنيت واقعي در حوزه خليجفارس، جز از راه مشاركت كشورهاي منطقه و هماهنگشدن آنها با اهداف استراتژيك جهاني ممكن نيست. در نتيجه ضروري است كه جمهوري اسلامي ايران دستورِ كاري ژئوپولتيك تدوين كند كه همزمان جوابگوي مشكلات منطقهاي و مسائل جهاني باشد.
بهطوركلي ميتوان گفت كه جمهوري اسلامي ايران نگرانيهاي امنيتي متعددي دارد كه از جمله ميتوان به حضور نظامي امريكا در عراق و افغانستان و بيثباتي ناشي از آن در اين كشورها و نيز تهديدات نظامي ايالاتمتحده و اسرائيل اشاره كرد. همچنين نزديكي نظامي تركيه و اسرائيل، خطر تروريسم، قاچاق مواد مخدر، ادعاهاي امارات متحده عربي در مورد جزاير سهگانه ايراني و اختلاف با جمهوري آذربايجان بر سر ميدانهاي نفتي درياي خزر از ديگر دغدغههاي امنيتي ايران محسوب ميشود.[38] ولي ازسويديگر، جمهوري اسلامي ايران، ارتشي نيرومند و منسجم دارد و از وحدت و انسجام دروني و ميزان رشد اقتصادي بالايي برخوردار است كه شرايط امنيتي مناسبي فراهم ميآورد. همچنين در اين زمينه ميتوان به خلأ قدرت در عراق پس از اشغال اين كشور به دست امريكا و چالشهاي ايالاتمتحده و متحدان اروپايياش در آن كشور و نيز سياستهاي منطقي ايران در جهت بهبود روابط امنيتياش با همسايگان خود اشاره نمود.[39] ايران، پس از يازدهم سپتامبر، با شرايط ويژهاي در منطقه خاورميانه مواجه است. پس از اين دوران با پديدآمدن ارتباط عميق ميان منطقه ژئواستراتژيك خاورميانه و نظام بينالملل، اهميت اين منطقه در نظام جهاني افزايش يافت. در نتيجه قدرتهاي جهاني به تلاش خود براي حضور و نفوذ فزاينده در اين منطقه افزودهاند كه اين تلاشها گاهي اوقات موجبات رقابت ميان آنها را فراهم ميكند. دراينميان ايالاتمتحده سعي ميكند با تكيه بر توان نظامي خود و با تعقيب سياست تهاجمي و يكجانبهگرايي بر تحولات منطقه مسلط شود تا زمينه تقويت سير سيطرهجويي خود را در نظام بينالملل فراهم نمايد. جمهوري اسلامي ايران نيز كه از موقعيت و جايگاه استراتژيك و ژئوپولتيك ممتاز و بينظيري در منطقه برخوردار است، از سياستهاي نظاميگري و سيطرهطلبي امريكا بركنار نخواهد ماند و بايد استراتژيهاي مناسبي در اين زمينه تدوين نمايد.[40]
ايران در اجراي ديپلماسي خود به دو دليل عمده نميتواند چندان روي اروپا سرمايهگذاري كند: 1ــ رفتار اروپاييان و شيوه تعاملشان با ايران اعتمادساز نيست و سير مذاكرات ايران با سه كشور اروپايي درخصوص مساله هستهاي اين امر را روشن نمود 2ــ اختلافهاي اروپا با امريكا ساختاري نيست و بازي ايران با كارت اروپاييان به سبب اعتمادناپذيري آنها و دشواربودن پيشبيني ديپلماسيشان، يك خطر محسوب ميشود و احتمال همدستي امريكا و اروپا بر ضد ايران در موارد گوناگون وجود دارد.[41]
ازسويديگر نزديكي بيشازحد ايران به روسيه نيز با منافع و امنيت ملي ايران سازگاري ندارد. طبق شواهد تاريخي ايالاتمتحده و روسيه هرگز مستقيما با هم جنگي نداشتهاند. در برخورد با پديدهها و رويدادهاي گوناگون، مثل بحران كره، اشغال مجارستان، اشغال ايران در سالهاي جنگ جهاني دوم و حتي در سختترين روزهاي جنگ سرد، تلاش دو ابرقدرت براي پرهيز از جنگ و تنش با يكديگر تاملپذير است. همچنين امريكا و روسيه هرگز رقيب اقتصادي جدي يكديگر نبوده و هريك بهعنوان قدرتي قارهاي و منطقهاي، امكانات بالقوهاي داشته و بيشتر در پي تامين منافع ملي خود بودهاند.[42] همچنين با وجود مخالفت ظاهري روسيه با حمله نظامي امريكا به عراق و افغانستان پس از يازدهم سپتامبر، چراغ سبز روسيه به امريكا و انعطاف آن در مقابل امريكا از مواردي است كه اعتماد ايران به روسيه را با آسيب جدي مواجه مينمايد.
بهطوركلي جهان در سده بيستويكم به سوي منظومههاي قدرت پيش ميرود و از حالت دوقطبي و تكقطبي خارج شده است. ايران نيز بايد جهاني بينديشد و با واردشدن به همه اين منظومهها، با امكانات و منابعي كه دارد، حداكثر بهرهبرداري از فرصتها را براي حفظ و بالابردن منافع ملي خود بنمايد. اگر با يكي از منظومههاي قدرت مشكل داشته باشيم، قدرتهاي ديگر اين منظومه به ما فشار ميآورند تا از ديگر قدرتها امتياز بگيرند و در نتيجه قدرت چانهزني ايران براي گرفتن امتياز از قدرتهاي بزرگ جهان كاهش مييابد. جمهوري اسلامي بايد در عرصه سياست خارجي بهشدت در پي تنشزدايي در سطح منطقهاي و بينالمللي باشد. اين امر ميتواند با حفظ اقتدار و عزت اجرا شود و بههمينمنظور ايران بايد با ازميانبردن احساس ترس و نگرانيهاي امنيتي به گونه متقابل عمل كند. نقش ايران در زمينه صلحسازي منطقهاي بسيار مهم و چشمگير است. ايران با ديپلماسي كارآمد بايد به جايگاه مناسب خود بهعنوان عامل ثبات منطقهاي دست يابد. در اين زمينه ارائه تركيبي از نقشهاي امنيتي و منافع اقتصادي ميتواند موثر باشد. ايران بايد در طراحي و تدوين سياست خارجي خود بر نكاتي از قبيل چندجانبهگرايي در عرصههاي جهاني، تاكيد بر بهرهگيري از عوامل قدرتي، شرايط استراتژيك، مشخصكردن اهداف و روشها به منظور افزايش توان ديپلماتيك كشور، بهرهگيري از طيفهاي گوناگون سياسي در داخل امريكا و فعاليت در زمينه تامين حقوق شهروندان و بالابردن سطح رفاه آنها در عرصه داخلي بهعنوان پشتوانه اصلي توفيق اقدامات ديپلماتيك توجه كند.
نتيجه
در دوران جنگ سرد، ايالاتمتحده امريكا و همپيمانان اروپايياش با طرح خطر كمونيسم، حضور همهجانبه خود را در كشورهاي خاورميانه توجيه ميكردند و به اقدامات خود مشروعيت ميدادند. حالآنكه پس از فروپاشي شوروي و سقوط كمونيسم، غرب ديگر، بهانهاي براي حضور نظامي در منطقه نداشت، بنابراين درصدد برآمد با طرح دشمن فرضي جديد به حضور خود تداوم بخشد. وقوع حوادث يازدهم سپتامبر اين فرصت را براي غرب فراهم آورد. پس از يازدهم سپتامبر، ايالاتمتحده با مطرحكردن خطر جدي تروريسم و تقسيمبندي جهان به دو بخش، يعني طرفدار امريكا و حامي تروريسم، درصدد برآمد خلأ ناشي از فقدان ايدئولوژي كمونيسم را با تهديد تروريسم جبران كند و ازاينطريق به اهداف و اميال توسعهطلبانه خود در ديگر كشورها مشروعيت بخشد. بهعبارتديگر تروريسم به جاي كمونيسم مطرح شد. ازسويديگر، ازآنجاكه امريكا اقدامات تروريستي را به گروههاي اسلامگرا و بنيادگرايي اسلامي نسبت ميداد و منطقه خاورميانه نيز مهد اسلامگرايي سياسي است، اين منطقه در مركز ثقل تحولات جهاني قرار گرفت. بدينترتيب قدرتهاي بزرگ جهاني سياست خود را بر خاورميانه متمركز ساختند و بهويژه حضور نظامي امريكا در منطقه بهشدت افزايش يافت. با توجه به موقعيت ممتاز و بينظير ايران در منطقه خاورميانه، تدوين استراتژيهاي متناسب با شرايط بينالمللي، منطقهاي و داخلي براي اين كشور ضروري بهنظر ميرسد. بهعبارتديگر، تعامل متقابلي ميان نظام دروني، منطقهاي و بينالمللي وجود دارد كه در تصميمگيريهاي خارجي تاثير بسزايي دارد. عوامل مهمي كه در طراحي ديپلماسي ايران در منطقه خاورميانه بايد مدنظر قرار گيرد، به قرار زير است: نظامي و امنيتيشدن عرصه روابط بينالملل بهويژه پس از يازدهم سپتامبر، مداخله بيشتر امريكا در صحنههاي جهاني، سيطرهجويي امريكا در مناطق گوناگون و بهويژه خليجفارس، نزديكي بيسابقه سياست خارجي امريكا و اسرائيل، افزايش اهميت عامل ژئوپولتيك در سياستهاي جهاني و اهميت رو به گسترش منطقهگرايي در روابط بينالملل. دركل با توجه به سياست سيطرهجويي امريكا در عرصه جهاني و پيوستگي دنياي امروز بايد توجه داشت كه به سبب اهميت خليجفارس، ذخاير نفتي آن ميتواند خطري براي امنيت ايران باشد و البته هر دوي اين عوامل ميتواند با تدبير و برنامهريزي مناسب به فرصتي براي پيشبرد منافع ملي جمهوري اسلامي ايران تبديل شود.
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - Sandra Mackey, Passion and Politics, The Turbulent World of the Arabs, Dutton, 1992
[2]ــ كشورهاي تركيه و اسرائيل در دوران نظام دوقطبي بهعنوان همپيمانان امريكا با نفوذ كمونيسم در منطقه خاورميانه مقابله ميكردند و در مقابل از كمكهاي اقتصادي چشمگير غرب برخوردار ميشدند. پس از پايان جنگ سرد و فروپاشي بلوك شرق، اين دو كشور اهميت استراتژيك خود را براي غرب و بهويژه ايالاتمتحده از دست دادند و براي بازيابي جايگاه ممتاز خود، اسلام سياسي را مظهر تروريسم و تهديدي بزرگ عنوان كردند كه منافع حياتي كشورهاي غربي و متحدان منطقهاي آنان را با خطر مواجه ساخته است. هدف اصلي تركيه و اسرائيل از اين امر، بهرهمندي از حمايتهاي همهجانبه پيشين غرب بود. براي اطلاعات بيشتر رك: سخاوت رضازاده، «ملاحظات مشترك ايران و روسيه پس از شكلگيري محور استراتژيك تركيه و اسرائيل»، فصلنامه مجلس و پژوهش، مركز پژوهشهاي مجلس شوراي اسلامي، سال دوازدهم، شماره 48، تابستان 1384، صص272ــ249
[3] - Dilip Hiro, Neighbors Not Friends: Iran and Iraq After the Gulf War, London: Rout Ledge, 2001
[4] - Joseph Snye, Limits of American Power, Political Sience Quarterly, Volume 117, Number 4, 2002-3, P. 546
[5] - William Wallance, Living with the Hegemon European Dilemman, NewYork Social Sience Research Council, 2001
[6] - Joseph Snye, op. cit.
[7]ــ جيمز بيل، «سياست استيلاجويي: ايران و ايالاتمتحده»، ترجمه: عباس ايمانپور، مجله اطلاعات سياسي ــ اقتصادي، سال شانزدهم، شماره 78، فروردين و ارديبهشت 1381، صص55ــ50
[8]ــ همان، ص50
[9] - Lenni Brenner, Jews in America Today, NewYork Stuart, 1998, PP. 88-89
[10]ــ نفوذ عميق سنتهاي يهودي بر زيربناي موسسات امريكا را ميتوان در قانون اساسي اين كشور نيز مشاهده نمود. اين نفوذ تاحدي است كه جان آدامز در نامهاي به توماس جفرسون نوشت: «من به يقين معتقدم كه يهوديان متمدنتر از ديگر ملتها هستند.» رك:
Mitchell G. Bard, Roots of the U. S. Israel Relationship, http://www.us.Israel relation, P. 7
[11]ــ جيمز بيل، همان، صص53ــ52
[12] - Philip H.gordon, Iraq: The Tranatlantic Debate, Paris: European Union Institute for Security Studies, December 2002
[13] - “The Nature of U. S. Foreign Aid to Israel”, www.jerusalemites.org
[14]ــ اسدالله خليلي، جايگاه خاورميانه در استراتژي امنيت ملي جديد امريكا، كتاب امريكا، تهران، موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر تهران، 1382، صص206ــ201
[15]ــ همان.
[16] - Edward Rhodes, The Imperc of Bushs Liberal Aganda, Survival, Vol. 45, Spring 2003, P. 133
[17] - Tom Borry, The U.S Power Complex: Whats New, Silvercity Nm Washington. D.C: Foreign Policy in Fecus, Nowember 2002
[18] - Myron Magnet, “What is Compassionate Conservatism?” The Wall Street Journal, February 5, 1999, PP 1-2
[19]ــ محمود سريعالقلم، «مباني نظري سياست خارجي دولت بوش»، فصلنامه مطالعات منطقهاي، زمستان 1381، ص10
[20] - Edward Rhodes, op. cit.
[21]ــ علي عبداللهخاني و محمودرضا گلشنپژوه، بازيگران خزر؛ منافع و چالشها، گزيده تحولات جهان، تهران، موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر تهران، 1381، صص43ــ42
[22]ــ رحمان قهرمانپور، استراتژي امريكا در خاورميانه و روند يكجانبهگرايي در نظام بينالملل، كتاب امريكا، تهران، موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر تهران، 1382، صص32ــ31
[23]ــ همان.
[24] - Bendicte Suzan, The Barcelona Process and the European Approach to Fighting Terrorism, www. Brookings. edu
[25]ــ ريموند هينبوش و انوشيروان احتشامي، سياست خارجي كشورهاي خاورميانه، ترجمه: علي گلمحمدي، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1382، صص130ــ129
[26]ــ رحمان قهرمانپور، همان، ص30
[27]ــ همان.
[28]ــ سعيد خالوزاده، «اتحاديه اروپا و روند صلح اعراب و اسرائيل»، فصلنامه مطالعات خاورميانه، سال يازدهم، شماره 3 و 4، پاييز و زمستان 1383، صص182ــ151
[29] - Financial Izvestia, Jonuary 21, 1993; International Life (a Russian Journal). No. 10, 1996
[30]ــ سيداسدالله اطهري، «سياست روسيه نسبت به خاورميانه: ميراث يلتسين و چالش پوتين»، فصلنامه مطالعات خاورميانه، سال نهم، شماره 1، بهار 1381، صص110ــ81
[31]ــ قدير نظاميپور، «آثار سياستهاي منطقهاي روسيه بر امنيت ملي جمهوري اسلامي ايران»، فصلنامه مطالعات خاورميانه، سال دهم، شماره 3، پاييز 1382، صص17ــ16
[32]ــ همان.
[33] - http://www.baztab.com/news/39353.php.
[34]ــ رحمان قهرمانپور، همان، صص34ــ32
[35]ــ همان.
[36] - Seymon Brown, Explaining the Transformation of World Politics, International Journal, Vol. XL VI, No. 2, spring 1991, P. 209
[37] - Geoffrey kemp, The New and Old Geopolitics of the Persian Gulf, Foreign Policy Research Institute, Conference on November 1999
[38]ــ علي رحيمپور، «تحولات ژئواستراتژيك در سده بيستويكم و جايگاه منطقه و ايران»، مجله اطلاعات سياسي و اقتصادي، سال هفدهم، شماره سوم و چهارم، آذر و دي 1381، صص61ــ46
[39]ــ همان.
[40] - Tom Borry, op. cit.
[41]ــ علي رحيمپور، همان.
[42]ــ همان.