كنفرانس گوادلوپ و انقلاب ايران
يكي از اين مسايل مهم و حياتي كه اهميت ويژهاي براي دولتهاي غربي داشت، انقلاب ايران بود كه به طور فزايندهاي در حال گسترش بود و رژيم پهلوي و محمدرضا شاه را دچار بحران عظيم و پيچيدهاي كرده بود. نويسنده در اين نوشتار يكي از همانديشيهاي دولتهاي غربي براي حفظ منافع خود در ايران را مورد بررسي قرار داده است. آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد، برگزاري و نتايج حاصله از اين كنفرانس هيچ نقشي در عزم ملت ايران براي سرنگوني رژيم ستمشاهي و نيز استقلال و آزادي نداشت و از موضع كاملاً انفعالي دولتهاي غربي حكايت داشت.
سران غرب براي حفاظت از حيات سرمايهداري با عنايت به منافع ملي دولتهاي خود و مقابله با خطر كمونيسم در كنفرانس گوادلوپ كه به ابتكار فرانسه در اوائل ژانويه 1979 / اواسط ديماه 1357 منعقد شد، شركت كردند.
«گوادلوپ» نام يكي از دو جزيره كوچك و زيبايي است كه در غرب اقيانوس اطلس و در قسمت شرق درياي كارائيب واقع شده. اين جزيره با وسعت 1870 كيلومترمربع و 360 هزار نفر جمعيت به دولت فرانسه تعلق دارد. كنفرانس مهمي كه در 1357 ش در اين جزيره برگزار شد، به مناسبت نام جزيره «كنفرانس گوادلوپ» نام گرفت.
درباره كنفرانس مذكور، در خاطرات والري ژيسكاردستن «قدرت و زندگي»، جيميكارتر، ويليام سوليوان و آنتوني پارسونز به تفصيل سخن رفته است و نويسندگاني چون باري روبين، محقق معروف امريكا، در كتابي تحت عنوان «هموار شده با نيات خوب: تجربه امريكا و ايران» در اين خصوص قلم فرسايي كرده و از ايرانيان، فريدون هويدا1 (برادر اميرعباس هويدا) دكتر صادق طباطبايي 2 و ابراهيم يزدي 3 در اين مورد خاطرات و مطالبي نوشته و گفتهاند و از تحقيقات جديد علاوه بر تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، بايد به كتابي كوچك تحت عنوان «در گوادلوپ چه گذشت» اشاره كرد كه در جاي خود به مطالب منابع مذكور استناد ميشود.
- اوضاع ايران در آستانه كنفرانس:
در آستانه برگزاري كنفرانس گوادلوپ سران كشورهاي امريكا، آلمان، انگلستان و فرانسه به وسيله نمايندگان سياسي خود و فرستادگان ويژه در جريان اوضاع ايران قرار داشتند. مفصلترين اين گزارشها، اطلاعاتي است كه نماينده ويژه ژيسكاردستن ارائه ميدهد. از آن جايي كه گزارشهاي رائول دلاي --- سفير فرانسه در ايران --- نتوانسته بود اعتماد ژيسكاردستن را جلب كند، وي نماينده ويژهاي به ايران اعزام كرد. او در اين باره ميگويد: [حدسيات او رائول دلاي] درباره ايران بدبينانه بود. در گزارشهاي او ميخوانديم كه خروج شاه از ايران با وجود حمايت ارتش، اجتنابناپذير است. به عقيده او هيچ فرمول سياسي براي جانشيني شاه وجود نداشت. بيم آن ميرفت كه كمونيستها كه تنها تشكيلات منظم سياسي ايران را در اختيار داشتند با حمايت شوروي در همسايگي شمال ايران، قدرت را به دست گيرند. من علاقهمند بودم قبل از تشكيل كنفرانس سران در گوادلوپ كه براي اوايل ژانويه پيشبيني شده بود، مستقيماً از نظريات شاه اطلاع حاصل كنم. ظاهراً سفير ما در تهران امكان برقراري تماس مستقيم و گفتوگوي رودرو با شاه را نداشت. من تصميم گرفتم، ميشل پونيا توسكي را به عنوان نماينده شخصي خود به تهران بفرستم... او شاه را به خوبي ميشناخت و قبلاً دوبار با وي ملاقات كرده بود. بنابراين ميتوانست در گفتوگوي خود با شاه از اعتماد او برخوردار باشد.»4
بدين ترتيب پونياتوسكي در روز پنجمديماه1357 در حالي كه در تهران حكومت نظامي برقرار بود، از فرودگاه مهرآباد و راهي سفارت فرانسه شد. وي در گزارش خود به ژيسكاردستن درباره اوضاع ايران و شخص شاه چنين نوشت: [«شهر عملاً حكومت نظامي است، عبور از ساعت 21 تا 6 صبح ممنوع اعلام شده، رفت و آمد اتومبيلها محدود است و اتومبيلها هنگام عبور بيشتر به سدهايي كه از طرف تظاهركنندگان ايجاد شده، برخورد ميكنند. صداي تيراندازي و انفجار نارنجكها بدون وقفه به گوش ميرسد. اتومبيلهاي خارجيان هم مورد حمله قرار گرفته و بعضي از آنها سنگباران شده و سرنشينانشان مضروب شدهاند. فقط فرانسويها بدون خطر در خيابانها عبور ميكنند و هنگامي كه اتومبيل سفارت فرانسه خارج ميشود، مردم با فريادهاي "زنده باد خميني - زنده باد ژيسكاردستن"5 از آن استقبال ميكنند. دفاتر سفارت انگليس را آتش زدهاند و دفاتر مربوط به سفارت امريكا روزانه مورد حمله قرار ميگيرد. رفتن به كاخ سلطنتي از سفارت كه در مركز شهر واقع شده خيلي مشكل بود. ناچار بوديم با انحراف مسير و سرعت زياد و رويارويي با چند فقره تيراندازي اين مسير را طي كنيم. بنزين و همچنين نفت چراغ كه اكثر ايرانيها كارهاي آشپزي خود را با آن انجام ميدهند، پيدا نميشود. برق مرتباً قطع ميشود، ولي بيمارستانها و سفارت فرانسه مستثني هستند.»6
او در مورد شاه ميگويد:
«شاه سخنان خود را چنين آغاز كرد؛ من ميخواهم با يك مرد سياسي صحبت كنم، نه يك نماينده ديپلماتيك، لذا حرفهاي من ممكن است به نظر شما كمي خشن بيايد من تقريباً در صحنه سياست داخلي ايران تنها ماندهام و خيليها مراترك كردهاند... من از خود ميپرسم آيا سياستهاي خارجي هم از من روي گردان شدهاند؟ آيا در غرب توطئهاي عليه من جريان ندارد؟ آيا آنها تصميم نگرفتهاند كه مرا رها كنند؟ آيا فكر نميكنند كه من از مرز بدون بازگشت عبور كردهام؟ اگر اينطور است، بهتر است مرا هم آگاه كنيد تا بعضي تدابير و جهتگيريهاي لازم را از حالا به عمل بياورم. مخفي ساختن تصميمي كه جرات اعتراف به آن را ندارند و ابهاماتي كه ازآن ناشي ميشود، وضع مرا بيش از پيش خطرناك ميسازد، امريكاييها ميگويند كه تا آخر از من حمايت ميكنند، ولي من ميدانم كه در ميان آنها ترديدهاي جدي در اين مورد وجود دارد... فشار شوروي در صحنه داخلي از طريق حزب توده اعمال ميشود ولي نفوذ اين حزب محدود است، ما فشار را از جهات سياسي و ديپلماتيك و نظامي احساس ميكنيم.
...من در پي درك علل وعوامل آنچه در يك سال اخير بر ما گذشت هستم. مطمئناً ما بايد مرتكب اشتباهاتي شده باشيم و گرنه كارمان به اينجا نميكشيد؛ اما من معتقدم كه علاوه بر فسادي كه اخيراً متوجه اهميت آن شدم، علل عميق وضع فعلي از اين قرار است:
-1 تغيير و تحول سريع؛ ايران براي غربي شدن شتابزده آمادگي نداشت و اعمال يك سياست غيرمذهبي نظير آنچه آتاتورك به آن دست زد، در اين كشور امكانپذير نبود.
-2تجديد حيات يك جريان مذهبي نيرومند كه خصومت واختلاف ديرين روحانيت شيعه را با سلسله ما، كه پنجاه سال سابقه دارد، به يك زورآزمايي علني مبدل ساخت.
-3 عوامل نفوذ خارجي، كه نقش روسها در اين ميان هر چند محدود، ولي قطعي است ؛ ليبياييها با تامين مالي اين جريان نقش موثري دارند و بالاخره امريكاييها با ناپختگي و بيسياستي...
شما از من ميپرسيد كه طرح عملي من چيست و آينده را چگونه ميبينم؟ وقتي كه شما بر اوضاع مسلط نيستيد و حوادث از كنترل شما خارج شده و هر عملي ممكن است اشتباه باشد، چه ميتوانيد بكنيد؟»7
پونيا توسكي در پايان گزارش نتيجه مشاهدات و نظرات خود را چنين بر ميشمارد:
«-1 تصادمات به سرعت رو به افزايش است و نقطه اوج بحران خيلي نزديك به نظر ميرسد.
-2 مبارزه مخالفان تركيبي از دو تاكتيك است؛ تظاهرات و اعتصابات اقتصادي.
-3 ژنرال ازهاري در ماموريت خود موفق نشده است.
-4 اگر ارتش را كنار بگذاريم، تقاضاي بركناري و طرد شاه عمومي است.
-5 آنچه در ايران جريان دارد، تنها طرد يك رژيم پليسي و فاسد نيست، بلكه پايان يك جدال طولاني بين روحانيت شيعه و سلطنت به شمار ميآيد.
-6 دو نيروي عمده و تنها نيروهايي كه در صحنه حاضرند، يعني مذهبيها و ارتش، خصوصيات مشتركي دارند كه ممكن است سرانجام آنها را به تفاهم برساند؛ هر دو مليگرا، سنتگرا و ضد ماركسيست هستند.
-7 رويه امريكا از آغاز بحران، مبتني بر فرمول تساوي شاه = ارتش = استقلال بوده كه امروز فرمول تساوي ديگري ميتوان نوشت: مذهب = ارتش = استقلال
-8 در واقع چنين به نظر ميرسد كه شاه بايد يكي از اين دو راه حل را انتخاب كند، توسل به زور يا مصالحه براي خروج از كشور.
-9 محافل و گروههاي سياسي در حال حاضر بياعتبار و فاقد مشروعيت هستند و ارزش و اعتبار آنها فقط بعد از انتخابات بايد مورد ارزيابي قرار بگيرد.
-10 موقعيت فرانسه در افكار عمومي به طور استثنايي خوب است و شايد بتوان گفت كه در نقطه مقابل موقعيت نامساعد امريكاييها و انگليسيها قرار دارد و آلمانيها سعي ميكنند خود را از معركه كنار بكشند.»8
در اين گزارش به خوبي ميتوان به يأس و نااميدي شاه پيبرد چرا كه او آشكارا اشتباهات خود را فهميده و به آنها اعتراف ميكند و در عين حال سياست مذهبي دوران پدرش و خودش را مغاير اهداف و ارزشهاي مردم ميداند و تازه متوجه شكست اصلاحات به ظاهر مترقيانه خود شده و از سوي ديگر وي بر هيچ چيز تسلط ندارد و تنها اميدش قدرتهاي خارجي است كه در راس آنها امريكا قرار دارد.
سوليوان، سفير امريكا در ايران، در گزارشي به كشور متبوع خود اوضاع ايران را بحراني و وخيم اعلام كرد بهطوري كه روز و شب درگيري، تظاهرات و اعتصاب ادامه دارد و شاه نيز سست و بياراده و سردرگم شده تا جايي كه در ملاقات 5 ديماه 1357 از سوليوان پرسيد كه آيا امريكا از او براي استفاده از زور و خونريزي به منظور ايجاد نظم و امنيت حمايت ميكند؟9
سرآنتوني پارسونز سفير انگليس در تهران درباره اوضاع ايران در آستانه كنفرانس گوادلوپ چنين گزارش داد:
«راس ساعت 9 [شب] كه دولت مقررات حكومت نظامي و منع رفت و آمد را اعلام كرده بود، جمعيت به خيابانها ريختند و مردم در پشتبام خانههاي خود فرياد اللهاكبر سردادند. نظاميان به مقابله برخاستند و صداي شليك مسلسلها و تفنگها و حتي صداي توپ كه ظاهراً بوسيله تانكها شليك ميشد، طوفاني به پا كرد. در اين ساعت برق شهر هم قطع شده بود و ما در تاريكي، مقابل سفارت ايستاده و به صداهاي گيج كننده شليك تير و توپ كه با فريادهاي الله اكبر درهم آميخته بود گوش ميكرديم... درگيريهاي خياباني از سر گرفته شد و دولت نظامي كه قصد قدرتنمايي داشت در عرض چند روز، اعتبار و هيبت خود را از دست داد و ازهاري هم كار زيادي نتوانست بكند، او مدارس را تا روز عاشورا تعطيل كرد و مرتباً مردم را به حفظ نظم و آرامش دعوت ميكرد... در كاخ نياوران شاه به تلاش نوميدانه خود براي تشكيل يك دولت ائتلافي يا بيطرف ادامه ميداد تا اگر شرايط اجازه دهد از شدت بحران كاسته شود.10 ارزيابي من از اوضاع ايران بسيار تيره و تار بود. كشور به سرعت در كام هرج و مرج فرو ميرفت. سرتاسر كشور از شهرهاي بزرگ و كوچك گرفته تا روستاها، در غليان بود و دولت به معني واقعي كلمه وجود نداشت. 11
- گفتوگوي سران كنفرانس
سران كشورهاي غربي كه از اوضاع و وقايع داخلي ايران و درماندگي محمدرضا شاه آگاهي داشتند، در كنفرانس گوادلوپ به ميزباني فرانسه شركت كردند. اين كنفرانس در حالي برگزار ميشد كه شاهپور بختيار به تازگي از سوي شاه به نخستوزيري انتخاب شده و شاه نيز هنوز ايران را ترك نكرده بود.
صبح روز پنجشنبه 14 ديماه 1357/4 ژانويه 1979، ابتدا ژيسكاردستن، جميز كالاهان، نخستوزير انگلستان و هلموت اشميت صدر اعظم آلمان فدرال و سپس كارتر به همراه زبيگنيف برژينسكي، مشاور امنيت ملي رييس جمهور امريكا وارد جزيره شدند. رهبران پس از رفع خستگي عازم ساحل درياي كارائيب شدند. در نزديكي ساحل، آلاچيق ساده و كوچكي قرار داشت كه در زير آن يك ميز كنفرانس و چهار صندلي از پيش آماده و تزئين شده بود. موضوعاتي متنوع، اما مهم در دستور كار كنفرانس قرار گرفته بود: جنگ كامبوج و خشونتهاي آفريقاي جنوبي، نفوذ روزافزون شوروي در خليجفارس و كودتاي افعانستان12؛ اما مباحث مربوط به اوضاع بحراني ايران و سرنوشت مبهم شاه، از اهميت خاصي برخوردار بود. در آغاز بحث، ژيسكاردستن از جيمز كالاهان خواهش كرد كه موضوع ايران و وضعيت شاه را براي همتايانش تشريح و موضع كشورش را در اين خصوص بيان كند. كالاهان نيز با استناد به اطلاعات گستردهاي كه از طريق سفير انگلستان در ايران بدست آورده بود و با واقعبيني به تحليل وضعيت نابسامان سياسي ايران پرداخت و گفت:
«شاه از دست رفته و ديگر قادر به كنترل اوضاع نيست. راه حل واقعي براي جانشيني او هم وجود ندارد. مردان سياسي كه در ميدان ماندهاند تواناييهاي محدودي دارند. به علاوه بيشتر آنها با رژيم ارتباطاتي داشتهاند و آلوده به مسايل و مشكلات اين رژيم هستند. آيا ارتش ميتواند در اين ميان يك نقش انتقالي ايفا كند؟ نه! ارتش فاقد تجربه سياسي است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند.»13
هلموت اشميت با دقت و توجه خاصي به اظهارات كالاهان گوش داد، ولي هيچ سخني به ميان نياورد. آنگاه ژيسكاردستن براساس اطلاعاتي كه ميشل پونيا توسكي نماينده مخصوص او طي سفر چند روزه خود به ايران براي او فرستاده بود، تلاش كرد تا سران دول غربي را متقاعد كند كه از شاه پشتيباني كنند. او دو خطر عمده را به سران گوشزد كرد: به نظر او خطر سقوط شاه و احتمال مداخله شوروي، مهمترين عللي بودند كه بايد دولتهاي غربي در جلوگيري از وقوع آنها ميكوشيدند، او اضافه كرد كه شاه از وي تقاضا كرده است براي كاستن از فشار شوروي به طور مشترك اقدام كنند. او معتقد بود بايد از طرف سران به شوروي هشدار داده شود تا شورويها بدانند كه اين سران مستقيماً درگير و نگران اوضاع هستند. او مجدداً تاكيد كرد كه بايد از شاه پشتيباني شود. زيرا با وجود اين كه شاه تنها وضعيف شده ولي ديد واقعبينانهاي به مسايل دارد. تنها نيرويي كه او در برابر جريان مذهبي، در اختيار دارد، ارتش است. از طرف ديگر اين امكان وجود دارد كه مشكلات فزاينده اقتصادي در سطح طبقه متوسط كه تعداد آنها در تهران زياد است و از نفوذ قابل توجهي هم برخوردارند تغيير به وجود آورد و ابتكار سياسي را در آينده ممكن سازد. كارتر كه تا اين لحظه گوش فرا ميداد، رشته سخن را به دست گرفت و گفت:
«اوضاع ايران به كلي تغيير كرده، شاه ديگر نميتواند بماند مردم ايران ديگر او را نميخواهند و دولتمرد توانايي در ايران باقي نمانده است كه حاضر به همكاري با او باشد، اما جاي نگراني نيست نظاميها هستند. آنها قدرت را به دست خواهند گرفت. بيشتر فرماندهان نظامي ايران در مدارس ما تحصيل كردهاند و فرماندهان و رؤساي ارتش ما را خوب ميشناسند. آنها حتي يكديگر را به اسم كوچك صدا ميكنند.»14
در حالي كه حاضرين از سخنان كارتر متعجب شدند او سعي ميكرد كه آنان را در اين زمينه متقاعد كند. كنفرانس گوادلوپ پس از دو روز در 17 ديماه 1357 پايان يافت، در 21 ديماه سايروس ونس --- وزير خارجه امريكا --- به عنوان سخنگوي چهار كشور شركتكننده در كنفرانس گوادلوپ به روزنامه نگاران گفت:
«شاه در نظر دارد تعطيلات خود را خارج از ايران بگذارند و دولت ايالات متحده نيز اين تصميم شاه را تاييد ميكند. امريكا احساس ميكند شاه ديگر در آينده ايران نقشي ندارد.»15
- تصميمات و نتايج كنفرانس:
به خاطر محرمانه و غير رسمي بودن كنفرانس گوادلوپ، تصميمات آن نيز به مثابه اسرار سياسي به شمار آمد. طبيعتاً جنبههايي از مذاكرات مزبور همچنان ناشناخته مانده و به همين دليل گزارشهاي متفاوت و بعضاً متناقضي در اين باره ارايه شده است: فريدون هويدا --- برادر اميرعباس هويدا نخستوزير ايران و آخرين سفير ايران در سازمان ملل متحد --- در اين باره مينويسد:
«طبق اطلاعاتي كه از كنفرانس سران چهار كشور در گوادلوپ به دستم رسيده، در آنجا صدراعظم آلمان و نخستوزير انگليس بر حمايت از شاه پافشاري داشتند، ولي كارتر و ژيسكاردستن برعكس معتقد بودند كه به خاطر وضعيت حاكم بر ايران ديگر امكان ادامه حمايت از شاه وجود ندارد. به هر حال هدف مذاكراتشان هم جز اين نبود كه با هم براي انتخاب بهترين راه در جهت حفظ منافعاشان در ايران به توافق برسند.»16
دكتر صادق طباطبايي كه در پاريس از همراهان امام بود و سپس به همراه ايشان به ايران آمد، در اين مورد ميگويد:
«... نتايج آن [كنفرانس گوادلوپ] از طريق وزارت خارجه آلمان به ما اطلاع داده شد كه بين ژيسكاردستن و هلموت اشميت از يك سو و جيمي كارتر از سوي ديگر اختلاف نظر افتاد. به اين ترتيب كه كارتر معتقد بود كه هنوز بايد اين وضع را در ايران تحمل نمود و بايد به آقاي [امام] خميني و مسلمانان فشار آورد كه دولت بختيار را بپذيرند، اما هلموت و ژيسكاردستن اعتقاد داشتند كه ديگر دوران حكومت شاه به پايان رسيده است و نگهداري شاه به زور ارتش موجب اين نخواهد شد كه مردم آرام بشوند. خونريزيها به اين طريق بيشتر خواهد شد بنابراين بهتر است كه انقلاب سير طبيعي خود را طي كند.»17
در مورد مذاكرات كنفرانس منبع ديگري آورده كه:
«رييسجمهور فرانسه پيشنهاد كرد پيكي به تهران فرستاده شود و از شاه مصراً خواسته شود كه به فوريت ايران را ترك كند. كارتر كه از پيشنهاد رييسجمهور فرانسه ناراحت شده بود، اظهار داشت او حاضر نيست براي ماندن يا رفتن به شاه تكليفي كند؛ اما با همكاري انگلستان تسهيلات لازم را براي عزيمت شاه در آينده فراهم خواهم كرد. كالاهان و اشميت با اين پيشنهاد موافقت كردند.»18
پس از پايان كنفرانس جيمي كارتر مدعي شد كه هيچ يك از رهبران حاضر در كنفرانس تمايلي به حمايت ازشاه نداشتهاند او گفت:
«در گوادلوپ هيچ يك از رهبراني كه با من گفتوگو كردند، اشتياق زيادي به حمايت از شاه نشان ندادند. هر سه آنها فكر ميكردند كه شاه بايد جاي خود را به يك حكومت غير نظامي بدهد و ايران را ترك كند؛ اما آنها در اين مورد با من هم عقيده بودند كه ارتش بايد متحد بماند و نشان بدهد كه هيچگونه تمايلي به آيتاللهخميني و عناصر تندرو ندارد. ژيسكاردستن به طور خصوصي به من گفت كه وي قصد اخراج آيتاللهخميني را از فرانسه داشته، ولي شاه از او درخواست كرده بود اين كار را نكند، زيرا اگر آيتاللهخميني در ليبي يا يك كشور ديگر عربي كه مخالف ايران است مستقر شود به مراتب خطرناكتر خواهد بود...»19
پروفسور باري روبين، محقق معروف امريكا، درخصوص كنفرانس مذكور و تصميمات آن مينويسد:
«رهبران سه كشور اروپايي موافق بودند كه كار شاه ديگر تمام شده است. سخناني كه ژيسكاردستن بعد از همه ايراد كرد، مخصوصاً درباره اين نكته خيلي قوي بود. او گفت اگر شاه بماند ايران دچار جنگي داخلي خواهد شد. مردم زيادي كشته خواهند شد و كمونيستها نفوذ فوقالعاده زيادي به دست خواهند آورد. نهايتاً مستشاران نظامي امريكايي حاضر در صحنه در زد و خوردها درگير ميشوند و اين امر ممكن است زمينه دخالت روسها را فراهم سازد، او در ادامه گفت آنچه اروپا احتياج دارد، نفت ايران و ثبات منطقه است.» 20
يك روز بعد از كنفرانس روزنامه يونايتد پرس اينترنشنال نوشت:
«شاه ايران، در حالي كه چشم به راه پاسخ ايالات متحده امريكاست، بايد سرانجام تصميم بگيرد كه در ايران بماند، يا به يك مرخصي كه ممكن است منجر به پايان سلطنتش شود، برود. امريكا به خاطر مخالفتهاي روزافزون و همه جانبه مردم ايران، نميتوان از او حمايت كند.»21 ظاهراً تمام نويسندگان بر اين عقيده هستند كه براي حمايت و عدم حمايت از شاه در بين سران چهار كشور، اختلاف نظر وجود داشته است. از سوي ديگر سران كشورهاي شركت كننده در كنفرانس در مورد رفتن شاه از ايران به توافق رسيدند؛ ولي اين بدان معنا نبود كه سران كنفرانس جمع شدند تا شاه را سرنگون كنند يا آنكه راه را براي پيروزي انقلاب اسلامي هموار سازند؛ بلكه آنها تلاش ميكردند در وضعيتي كه شاه ديگر نميتوانست بماند، منافع شاه و خودشان را تامين كنند. محمدرضا شاه پهلوي درباره تصميم كنفرانس مبني بر خروج وي از ايران ميگويد كه:
«... از ماه دسامبر فشار براي بيرون رفتن من از كشور شروع شد، طي چند هفته مذاكره بر سر تشكيل يك دولت ائتلافي، شرط اوليه عزيمت من به خارج براي استفاده از تعطيلات بود... به گمانم در كنفرانس گوادلوپ فرانسه و آلمان با پيشنهاد انگليس و امريكا در اخراج من موافقت كردند...»22
به هر تقدير آنچه از گفتهها، آثار و نيز عملكرد رهبران غرب آشكار شد ميتوان در يك جمعبندي، حاصل گفتوگوهاي كنفرانس درباره ايران را چنين خلاصه كرد: مهمترين محور تصميمات، بر اين حقيقت تاكيد داشت كه از نظر شركتكنندگان كنفرانس، شاه اكنون به پايان خط رسيده است و ديگر نميتوان به آينده سياسي او اميد بست و حضور او تنها به توسعه بحران و گسترش انقلاب خواهد انجاميد و به ناآرامي و آشوب بيشتر دامن خواهد زد؛ در نتيجه كنترل كشور و غلبه بر اوضاع را دشوار خواهد ساخت. بنابراين برجستهترين نتيجه اين گردهمايي كه به عنوان نقطه نظر مشترك دولتهاي قدرتمند غربي در رسانههاي خبري انعكاس يافت، اين بود كه شاه بايد خود در مورد حضور يا خروج از ايران تصميم بگيرد؛ زيرا ممالك غربي به سبب موج فزاينده و فراگير مخالفت با شاه به هيچ طريق قادر به پشتيباني از وي نيستند.23 سياست امريكا در اين مرحله كه دوران گذار شناخته ميشود، بر اين اصل استوار بود كه نظام شاهنشاهي فروپاشيده است و انتخابي جز بختيار يا مخالفان تندرو به رهبري آيتاللهخميني وجود ندارد. بنابراين غرب بايد هر چه سريعتر با رژيم جانشين توافق نمايد و اين نظام جانشين هم بايد دولتي غير نظامي باشد. زيرا شاه همه راهكارها و راهحلها را در عمل آزموده و از آن هيچ نتيجهاي نگرفته بود. از سوي ديگر از آنجا كه زندگي شاه در سالهاي پس از خروجش از ايران يكي ديگر از معضلات غرب به ويژه امريكا بود، اجلاس گوادلوپ نسبت به آن حساسيت نشان داد و به اين نتيجه رسيد كه ترتيب پذيرايي از شاه را كه در عرض چند روز آينده كشور را ترك ميكند، فراهم آورد.24
پس از توافق دولتهاي بزرگ غربي براي خروج شاه و تصميمگيري درباره آينده ايران، اين سوال به عنوان يك دغدغه اساسي آنان را به انديشه واداشت كه با استعفا يا خروج شاه، حفاظت از منافع غرب در وضعيت جديد چگونه ممكن خواهد شد. مطمئناً راهكار بنيادين جز اين نبود كه ابرقدرتها اگر پادشاه در حال باخت را رها كردهاند، بايد با رهبر بيرقيب آينده ايران معامله نمايند تا با خارج شدن ايران از گردونه متحدان غرب، منافع پايدار آنان به مخاطره نيفتد و به ويژه قطع صادرات نفت - اين بزرگترين منبع انرژي جهاني - صنايع غرب با دشواريهاي پيشبيني نشدهاي مواجه نشود. گذشته از اين، با روي كار آمدن حكومتي تندرو و بنيادگر، آنان از هر سو متضرر خواهند شد. چه ايران به عنوان بزرگترين قدرت منطقه سهم آشكار در تامين ثبات خاورميانه و استمرار سيطره ممالك صنعتي بر نفت و سياست منطقه را داشت. در كنفرانس گوادلوپ، هلموت اشميث صدراعظم آلمان بيشتر از ديگر متحدان غربياش بر اين نكته تاكيد ورزيده بود.25
به همين دليل نكته مهمتر براي شركتكنندگان، چارهجويي براي حفظ منافع حياتي غرب بود كه آنان را واداشت تا از راه ايجاد ارتباط و گفتوگو با امام خميني --- رهبر انقلاب ايران --- و نيز ممانعت از متلاشي شدن ارتش، اين هدف را محقق سازند.
در ميان مقامات امريكايي سوليوان، به درستي معتقد بود كه كليد اصلي كار در پاريس، در دست آيتاللهخميني است و حصول توافق با نيروهاي مخالف رژيم منوط به موافقت اوست. بر همين اساس سوليوان از تهران با ونس، نيوسام و ساندرز در وزارت خارجه تماس گرفت و پيشنهاد كرد كه با آيتاللهخميني در پاريس تماس برقرار شود. كارتر تا پيش از حضور در كنفرانس گوادلوپ سعي داشت از هيچ كوششي جهت پشتيباني از شاه دريغ نورزد. در نتيجه اصرارهاي سوليوان به انحا دلايل گوناگون ناديده انگاشته ميشدند؛26 اما در جريان گفتوگوهاي مفصل كنفرانس گوادلوپ، كارتر به پذيرش اين توصيه متقاعد شد. شخصيتي كه كارتر را به اين موضع كشاند تا حد زيادي والري ژيسكاردستن بود كه اميد داشت با استفاده از حضور امام خميني در كشورش، بتواند نقش واسطه را با نيروهاي مخالف رژيم در ايران باز كند. او تصور ميكرد آيتاللهخميني به پاس امكاناتي كه فرانسه در اختيار وي گذاشته، منافع اين دولت را در ايران حفظ خواهد كرد، لذا به اعضاي كنفرانس، اين انديشه راتلقين ميكرد كه ميتوان با ايشان كنار آمد.27
كارتر پس از مراجعت به واشنگتن و پس از مشورت با مقامات امريكايي، سرانجام به پيشنهاد او قرار شد تا با يك واسطه يعني از طريق دولت فرانسه به نيابت از امريكا با امام خميني تماس مستقيم برقرار شود. براساس همين توافق در 18ديماه 1357 (8 ژانويه 1979)، دو نفر از سوي رييسجمهور فرانسه براي ديدار با امام به نوفل لوشاتو وارد شدند.
دكتر صادق طباطبايي كه خود شاهد و ناظر مذاكره افراد مزبور با امام بوده در اين مورد ميگويد:
«... دو نفر شيكپوش وارد محل اقامت امام در نوفل لوشاتو شدند و ابراز داشتند كه ما از طرف رييسجمهور فرانسه آمدهايم و ميخواهيم امام را ملاقات كنيم. نزديك غروب اين دو نفر را ديديم، طبيعي بود كه نسبت به آنها ظنين ميشديم [به خاطر مسايل امنيتي] به همين دليل من در پاسخ آن دو گفتم كه ما پيغام شما را به امام خواهيم داد و شما ميتوانيد براي دريافت پاسخ فردا مراجعه كنيد. آنها كه داشتند رد ميشدند، ناگهان آقاي صادق قطبزاده رسيد. ملاحظه كردم كه آنها همديگر را ميشناسند و قطبزاده هم ابراز داشت كه آقايان از طرف ژيسكاردستن هستند و خواهان ملاقات با امام هستند. آقاي اشراقي هم به امام اطلاع دادند و قرار بر اين شد كه آنها همان روز پس از نماز مغرب و عشا بيايند. اصولاً در اين گونه ملاقاتها امام اصرار داشتند كه با آنها تنها نباشند و حتماً عدهاي از نزديكان حضور داشته باشند؛ چرا كه [ايشان] معتقد بودند ممكن است عدهاي فرصت طلب بگويند كه امام مخفيانه با چند نفر وارد مذاكره سري شدهاند و اينها همگي ناشي از هوشياري دقيق امام بود. اين دو نفر خدمت امام گفتند كه آقاي كارتر پيام رسانده كه اوضاع ايران بسيار خطرناك و بحراني است و منطقه هم منطقه حساسي است وشرايط آن هم شديداً دارد به سمت بحران پيش ميرود و صلاح كشور و صلاح روند سياسي و دموكراتيزه نمودن كشور اين است كه شما خودتان از دولت بختيار حمايت كنيد و به افرادتان هم سفارش كنيد كه اين چنين عمل كنند كه اوضاع آرام شود. تا پس از مدتي با سيستم انتخابات يا چيز ديگري در نهايت تكليف حكومت در ايران معلوم شود و گرنه امكان دارد كه ارتش ديگر نتواند تاب بياورد و مجبور به دخالت شود و دخالتي هم كه ارتش نمايد منجر به خونريزي وسيع ميشود. پس از دادن اين پيغام امام چنين پاسخ دادند:
«در مورد قسمت اول من از آقاي كارتر تعجب ميكنم كه يك آدم دموكرات كه در يك كشور دموكرات دارد حكومت ميكند بايد به قانون پايبند باشد و اگر ايشان دموكرات هستند و پايبند قانون، چرا از ما مطالبه ميكند كه خلاف قانون عمل كنيم؟ ايشان مگر اطلاع ندارند كه سلطنت شاه در ايران غيرقانوني است و مگر نميداند كه بختيار كه شاه او را به نخستوزيري منصوب نموده است به همين دليل پست و سمتش غيرقانوني است و او توسط مجلسي راي اعتماد گرفته است كه آن مجلس هم اساساً غيرقانوني است. و ايشان چطور از ما چنين توقعي دارند كه ما خلاف قوانين خودمان عمل نماييم؟ چنين چيزي امكان ندارد و تازه اگر من هم چنين عملي انجام دهم، مردم ايران چنين چيزي را نخواهند پذيرفت و ايشان در ادامه گفتند كه علاوه بر موارد ذكر شده آقاي كارتر دارند ما را با سرنيزه تهديد ميكنند. ما يك عمر است كه زير سرنيزه زندگي كردهايم و ايشان اگر نگران ارتش ايران هستند، من به ايشان چنين توصيه ميكنم كه دست از ارتش ايران بردارند و اگر ارتش ايران احساس كند كه دولتهاي خارجي پشت سرش نيست، اصلاً جرات نميكند كه روبه روي ملت ايران بايستد. از طرفي، بدنه ارتش ايران مسلمان است و سرباز اين آب و خاك؛ هرگز رودرروي برادران و خواهران خويشتن نميايستد. بنابراين بهتر است ايشان در امور دخالت نكنند و اين را هم بدانند ملت ما پس از پيروزي هم اگر بخواهند رابطهاي [اعم از سياسي - اقتصادي...] با كشورهاي جهان برقرار كنند، كيفيت برخورد آنها را با انقلاب مد نظر قرار خواهند داد. بنابراين گمان نكنيد امروز يك مقطعي است كه ميگذرد و فردا صفحه دفترچه جديدي باز خواهد شد. خير! ملت ما تمام اين موارد را مد نظر قرار خواهد داد.28 و انشأالله به زودي حكومت اسلامي در ايران سركار ميآيد و بعد ما نفت را به هر كي كه با ما خوب رفتار كرد، ميفروشيم.»29
پس از آن امام خميني در مصاحبهاي در همين رابطه اعلام كرد:
«اگر امريكا به حمايت از شاه پايان دهد و از بختيار نيز پشتيباني نكند، وي داراي رفتار دوستانه و عادلانه با مردم امريكا خواهد بود.»30
امام خميني با پاسخي كه به نمايندگان دولت فرانسه دادند، اعلام داشت كه دولت بختيار چون دست نشانده شاه است غيرقانوني است و درعين حال دولتهاي غربي با شخص طرف نيستند، بلكه با يك ملت روبهرو هستند و همچنين در مورد رفتار آنان در مقطع كنوني و تاثير آن بر روابط آينده تذكر داد. بدين ترتيب امام خميني سرانجام توانست نتايج نهايي كنفرانس يعني سازش با رهبر انقلاب براي حفاظت از منافع غرب را به سود كشور ايران تغيير دهد؛ در مورد هرگونه كودتاي نظامي به امريكا هشدار داد و با موضعي روشن و آشكار ناكامي سياستهاي مداخلهگرانه و پيروزي قريب الوقوع انقلاب را نويد داد. از سويي ديگر كنفرانس گوادلوپ نشان داد كه رهبران غرب از درك اوضاع ايران و فهم تحولات دروني آن ناتوانند و از مباحثي سخن به ميان ميآورند كه موضوعيت خويش را مدتهاي مديد از دست دادهاند؛ مانند خروج شاه از كشور كه ديگر كار از كار گذشته بود. به همين دليل كنفرانس گوادلوپ هيچ تاثيري در پيروزي مگر اذعان به شكست شاه نداشت.
پينوشتها:
1- هويدا، فريدون: سقوط شاه، ترجمه ح.ا. مهران، تهران، اطلاعات، 1374 ش، ص 202.
2- «ناگفتههاي انقلاب در گفتوگو با دكتر صادق طباطبايي: ماجراي گوادلوپ چه بود»، روزنامه آفتاب امروز،18 بهمن 1378، ص 7.
3- يزدي، ابراهيم: آخرين تلاشها در آخرين روزها، تهران، قلم، 1368، ص 96.
4- ژيسكاردستن، والري، قدرت و زندگي: كنفرانس گوادلوپ، ترجمه محمود طلوعي، پيك نشر و ترجمه، 1368، ص 99.
5- به خاطر اقامت امام خميني در فرانسه و آزادي نسبي ايشان در آنجا، مردم به نفع فرانسه شعار ميدادند و متعرض سفارت و تأسيسات فرانسوي و اتباع آن كشور نميشدند.
6- ژيسكاردستن، والري، همان، ص 271.
7- همان، صص 271-276.
8- همانجا
9- برزينسكي، زيبگنيف، اسرار سقوط شاه، ترجمه حميد احمدي، تهران، جامي، 1362، ص 65.
10- نجاتي، غلامرضا، تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، جلد دوم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، چاپ دوم، 1371، ص 213.
11- پارسونز، سرآنتوني، غرور و سقوط (خاطرات سفير انگليس در ايران)، ترجمه، منوچهر راستين، تهران، هفته، 1363 ش، صص 166-180.
12- نجاتي، غلامرضا، همان، ص 213.
13- ژيسكاردستن، والري، همان، ص 101.
14- همان، ص 102.
15- موحد. ه': دو سال آخر (رفورم يا انقلاب) تهران، اميركبير، 1363 ش، ص 262.
16- هويدا، فريدون؛ همان، ص 202.
17- ناگفتههاي انقلاب در گفتوگو با دكتر صادق طباطبايي: ماجراي گوادلوپ چه بود» همان، ص 7.
18- اسكارت، آرمسترانگ، امريكا و سقوط شاه، ترجمه خورشيد، تهران، برهام، 1360 ش، ص 70.
19- سوليوان، ويليام و آنتوني پارسونز: خاطرات دو سفير، ترجمه محمود طلوعي، تهران، علم، 1357 ش، ص 457.
20- يزدي، ابراهيم؛ همان، صص 96-97.
21- ر.ك: نجاتي، غلامرضا: همان، ص 213.
22- همان، ص 251-256.
23- مازندي، يوسف، ايران ابرقدرت قرن، به كوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، البرز، 1373 ش، ص 657.
24- برژينسكي، زيبگنيف. همان، ص 82.
25- سوليوان، ويليام، مأموريت در ايران، ترجمه محمود مشرقي، تهران، هفته، 1361 ش، ص 141.
26- مازندي، يوسف؛ همان، ص 657.
27- روبين، باري؛ همان، ص 176.
28- «ناگفتههاي انقلاب در گفتوگو با دكتر صادق طباطبايي: ماجراي گوادلوپ چه بود»، همان، ص 7.
29- غفاري، هادي، خاطرات هادي غفاري، تهران، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1374 ش، ص 343.
30- هايزر؛ مأموريت مخفي در ايران (خاطرات ژنرال هايزر)، ترجمه محمد حسين عادلي، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1365، ص 210.