جدايي دين از سياست

***
جدايي دين از سياست به معناي دخالت ندادن دين در امور سياسي از راهكارهاي اسلامزدايي است. در ايران سه گروه شامل روشنفكران غيرديني، مليگرايان و مبلغان انديشههاي ايران باستان همراه با روحانيون متحجر عليه انديشه حكومت اسلامي متحد شده بودند. انديشهاي كه پس از قيام 15 خرداد 1342 و در دوره تبعيد امام خميني در نجف مطرح شده بود.
جدايي دين از سياست به معني دخالت ندادن دين در امور سياسي جامعه است كه از آنان به سكولاريسم و لائيسيسم هم ياد ميشود.
پيش از پيدايش رنسانس (در اواخر قرن 15 و نيمه قرن 16 ميلادي) در اروپا كه منجر به تولد انديشههاي سرمايهداري شد، اداره امور جامعه در اختيار كشيشان و فرمانروايان بود و كليسا در كشورهاي اروپايي، قدرت برتر به شمار ميرفت. حضور غيرمنطقي كليسا در همه شئون اجتماعي، حتي به دايره توليد علم نيز سرايت كرده بود و دانشمندان براي اثبات نظريههاي علمي خود بايد نيمنگاهي هم به كليسا ميانداختند تا اگر كشف علمي آنان برابر ديدگاه كشيشان نبود، از تحقيقات علمي خود دست بردارند. ماجراي كشف حركت وضعي و انتقالي زمين و گردش آن به دور خورشيد كه با عقيده كليسا مخالف بود، و منجر به محكوميت گاليله در دادگاه تفتيش عقايد گرديد، يكي از بارزترين نمونههاي دخالت نارواي كليسا در امور علمي به شمار ميرود.
در قرن شانزدهم ميلادي، زمزمههاي اصلاح امور ديني و حكومتي در اروپا به گوش رسيد و از درون كليسا، قيامي بر ضد رفتارهاي تنگنظرانه، آغاز شد و فرقه تازهاي در مسيحيت به نام «پروتستان» متولد گرديد. پروتستانها به آزادي فردي و تساهل مذهبي اعتقاد داشتند و فرد را در برابر خدا مسئول ميدانستند و نه در برابر كليسا. اين گروه با احياي دوباره ارزشهاي علمي، و نيز اصلاح در رفتارهاي ديني، رفتهرفته اساس قدرت سياسي را كه بر مبناي برتري معنوي پاپ و قدرت نظامي فرمانروايان قرار داشت، برهم زدند و پادشاه را صاحب اختيار مطلق دانستند. اين انديشه، زمينه را براي رشد علم و به دنبال آن پيشرفتهاي اقتصادي و سرمايهداري در اروپا فراهم آورد. از آن پس، انديشه جدايي دين از سياست «و سپردن كار قيصر به قيصر و كار خدا به خدا» در اروپا فراگير شد. به دنبال آن، در كشورهاي شرقي و بويژه ممالك اسلامي اين انديشه كه بيشتر مطابق نظر پادشاهان و حاكمان وقت بود، با استقبال مواجه شد. اگرچه فرمانروايان اسلامي كه عنوان خليفه رسولالله را نيز يدك ميكشيدند و صدارت معنوي و سياسي جامعه را با هم در خود ميديدند، با هر گونه انديشه مخالف نظر خود مبارزه ميكردند. از سوي ديگر، گشوده شدن دروازههاي كشورهاي شرقي به روي كالاهاي غربي و رفتوآمد ميان شرق و غرب، گروهي از جوانان تحصيل كرده شرقي را از خود بيخود ساخت، كه اينك آنان با پديدههاي نوظهور اروپا آشنا شده بودند.
در ايران، بويژه در دوره قاجار، اين تفكر در ميان مسافران و دانشجويان ايراني از فرنگ برگشته موج ميزد. در آن دوره، نفوذ عالمان ديني و مراجع تقليد در ميان مردم و دربار شاهان قاجار، بسيار زياد بود. آنان اگرچه در امور حكومتي دخالتي نميكردند اما هر بار كه زمينههاي انحراف اساسي را در امور حكومتي مشاهده ميكردند، بيدرنگ به صحنه ميآمدند و با بهرهمندي از تمايل عمومي مردم به روحانيت، حكومت را از گام برداشتن در مسيرهاي نادرست باز ميداشتند. از آن گذشته، بسياري از بزرگان فقه شيعه، نظير شيخ مفيد، شيخ طوسي، ميرزاي ناييني، ميرزاي قمي و... از گذشته تا آن دوره، بر حضور فعال فقيهان و عالمان و مجتهدان در امور حكومتي تأكيد و در آثار خود از دخالت دين در امور حكومتي و سياست دفاع ميكردند. پادشاهان قاجار نيز عموماً از مراجع و مجتهدان وقت، حرفشنوي داشتند و در مواردي از قبيل جنگ و هجوم قواي بيگانه به مرزهاي ايران، به آنان روي ميآوردند تا از نفوذ كلام روحانيان در ميان مردم استفاده كنند و سربازان بيشتري براي مقابله با بيگانگان جمع آورند. توازن ميان قدرت روحانيان و پادشاهان قاجار تا نهضت مشروطه برقرار بود و شاهان قاجار، قدرت بالاي روحانيان را در وقايعي نظير واقعه تنباكو و... ديده بودند. پس از نهضت مشروطه كه با هدف ايجاد قانون در كشور و محدود ساختن اختيارات حكومت و شخص شاه شكل گرفته بود، نزاع تازهاي ميان مشروطهخواهان رخ داد كه ريشه در انديشه جدايي دين از سياست داشت.
با اين حال برخي از روشنفكران، از طرح مسئله مشروطه مشروعه استقبال نكردند و در پي حكومتي صرفاً سياسي و در چارچوب قوانيني بودند كه كمترين نقش را براي امور ديني در نظر ميگرفت. روحانيان نيز همه قوانين كشور را زماني لازمالاجرا ميدانستند كه مهر تأييد شرع را در پاي خود داشته باشد.
اين اختلاف با تغيير سلسله حكومت از قاجار به پهلوي و نفوذ قدرتهاي بزرگ در ايران، عملاً به سمت كنار گذاشتن كامل دين از دخالت در امور حكومتي رفت، به طوري كه حتي در دوره رضاشاه، ايرانيان را مجبور به ترك بسياري از واجبات ديني خود كردند. كشف حجاب از آن جمله است. در چنين فضايي، بسياري از نويسندگان، انديشه جدايي دين از سياست را با ملاحظه پيشرفتهاي اقتصادي ـ اجتماعي اروپا مرتبط دانسته به تبليغ آن پرداختند.
در دوره محمدرضا شاه نيز با ترويج تفكر ايراني ـ ملي و بازگشت به ايران پيش از اسلام، عملاً به تبليغ آيينهاي خرافي پرداختند و در سال 1354 ش نيز تاريخ رسمي كشور را از هجري به شاهنشاهي تبديل كردند.
گروهي از روحانيون نيز با رفتار خويش و دوري از سياست، عملاً به حمايت از رژيم پهلوي كشانده شدند و با تبليغ برخي روايتهاي جعلي، هر گونه اقدام براي اصلاح جامعه را در چارچوب احكام اسلام، تا قبل از ظهور حضرت مهدي(عج)، حركتي نادرست و محكوم به شكست دانستند.
سه گروه روشنفكران غيرديني، مليگرايان و مبلغان انديشههاي ايران باستان، و نيز روحانيان متحجر، خواسته و ناخواسته عليه انديشه حكومت اسلامي متحد شده بودند؛ انديشهاي كه پس از قيام 15 خرداد 1342 و در دوره تبعيد امام خميني در نجف، مطرح شده بود. حتي در روزهاي اوجگيري انقلاب اسلامي در نيمه دوم سال 1357 ش، حكومت پهلوي دست به تغييراتي در جهت مذهبي جلوه دادن رژيم زد تا بدين وسيله شماري از مردم را از ميدان مبارزه با دولتي بيرون كند كه اينك خود را در زر ورقي از مذهب پيچانده بود.
اما انقلاب اسلامي ميتوانست با رهبري ديني، در 22 بهمن 1357 به پيروزي برسد و حكومتي با عنوان جمهوري اسلامي و مبتني بر آموزههاي ديني در كشور تشكيل دهد. امام خميني با انديشه يكسان بودن نفس دين و سياست در زندگي اجتماعي مردم، آنان را از حوزههاي علمي، دانشگاهي، اقتصادي، فرهنگي و... به صحنههاي سياسي ـ اجتماعي كشاند و از آنان خواست تا تحت هيچ شرايطي، حكومت و سرنوشت خويش را نه در دست سياستمداران بيدين قرار دهند و نه در اختيار روحانياني كه تنها به امور معنوي توجه دارند.
ايشان با اشاره به جملهاي از آيتالله شهيد سيدحسن مدرس، يكي از مجتهدان و مبارزان دوره رضاشاه كه گفته بود: «سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ماست»، دين اسلام را ديني توأم با سياست ميدانستند.