سرباز گمنام فرهنگ (مرحوم یدالله فتوت) مردی که در شغل خیاطی کار فرهنگی می‌کرد

ارتباط گسترده ایشان با رجال و شخصیت‌های سیاسی، هیأت‌های مذهبی و روحانیان بزرگ، او را به یک «فعال سیاسی» تأثیرگذار در ارتباطات تبدیل کرد.
با آن که ساواک نسبت به ایشان از همان 15 خرداد 1342 حساسیت داشت و چند بار بازداشت موقت و در سال 1350 دستگیر و مدتی محبوس گردید، پس از تبعید امام خمینی نیز به پخش رساله، کتاب و اعلامیه‌های حضرت امام پرداخت.
حتی در پخش گسترده آن در ارتباط با افراد انقلابی و مراکز فرهنگی مورد سوءظن قرار گرفت. آن گونه که خود می‌گفت نه تنها با «سیدمحسن خاموشی» که با «وحید اقراخنه» در سال 1350 مرتبط شد. آن گونه که میگویند، خاموشی او را به ساواک معرفی کرد (شاید هم دربازجویی اعترافاتی داشته) و درست در مرداد 1352 دستگیر شد و تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت.
یکی از افراد موثق نقل می‌کرد که ایشان را در دادستانی ارتش مورد بازجویی قرار دادند. آن چه به‌عنوان «سند محکومیت» وی مطرح شده بود، پخش رساله و آثار امام خمینی بود. در مغازه خیاطی خود که جنب آن کتب مذهبی پخش می‌کرد، به صورت مخفیانه کتاب‌ها و اعلامیه‌ها را در دسترس خواص قرار می‌داد.
آشنایی من با ایشان از سال 1350 که به مؤسسه بعثت رفتم، شروع شد. مردی میان‌سال، متین، باوقار، قدبلند، لاغراندام، جدی و مصصم و همواره در حال ذکر خدا بود.
کتاب‌های دینی- سیاسی را انتخاب می‌کرد، حتی از برخی کتاب‌ها یک نسخه می‌خرید تا بتواند در دسترس عده‌ای قرار دهد؛ آن‌هم در محله سید نصرالدین. من گاهی به دفتر روزنامه ندای حق در «سرای صبا» پاچنار می‌رفتم، ولی تا قبل از سال 1350 ایشان را نمی‌شناختم.
جالب آن که در همان سال‌ها ما چند مرکز پخش غیررسمی داشتیم. مغازه پدر حاج علی خلیل‌نیا در کوچه قورخانه، به ظاهر مرکز «پخش چای» بود، ولی علی آقا و حسن آقا در آن‌جا کار پخش کتاب و گاهی هم چاپ را عهده‌دار بودند که به‌همین دلیل حاج علی خلیل نیا به زندان افتاد و متحمل شکنجه و آزار شدیدی شد.
دیگر مسجد امین السلطان در خیابان فردوسی بود که امامت جماعت آن با مرحوم حجه الاسلام و المسلمین سید محی الدین علایی طالقانی بود. در این مسجد هم کتب «ممنوعه» پخش می‌شد!
در مسجد نارمک که امامت جماعت و جمعه آن با مرحوم حجه الاسلام و المسلمین سید محمد تقی واحدی برادر شهیدان سید محمد و سید واحدی بود، کتاب‌خانه و پخش کتاب را آقای حجتی قوچانی که با تخلص «پریشان» شعر می‌گفت، اداره می¬نمود.
کتاب‌فروشی مسجد هدایت، که امامت مسجد با مرحوم آیت‌الله سید محمود طالقانی بود و در حقیقت آن را باید پایگاه مبارزان و انقلابیون دانست.1
و برخی مغازه‌های دیگر که بماند تا وقت دگر به آن بپردازیم. اما مرحوم فتوت علاوه بر آن که خود کتاب را پخش می‌کرد، عواملی داشت که آن‌ها کتاب‌ها را در محیط کار، محله، مسجد در دسترس خواص قرار می‌دادند. ساواک با تحقیق و مراقبت‌های ویژه توانست به برخی از آن اطلاع پیدا کند. مضافاً آن گونه که می‌گفتند ایشان در سال 1349 جلسه قرآن در خیابان خیام داشت و برای 20- 30 نفر درس قرآن می‌داد. در جلسه قرآن علاوه بر آموزش قرآن و شرح برخی آیات به مسائل شرعی و این که از «چه کسی باید تقلید کرد»، عموماً به حضرت امام خمینی ارجاع می‌دادند.
حتی در سال 1349 با حضور فعال سرمایه‌گذاران امریکایی در ایران که منجر به مقاومت مردم شده بود، طلاب اعلامیه‌ای علیه سلطه امریکا در ایران نوشتند که خصوصاً مرحوم فتوت یک تحلیل دو صفحه‌ای آن را در جلسات می‌خواند یا در دسترس افراد موثق قرار می‌داد.
در همین دوران گویا کتاب ولایت فقیه امام را پخش کرده بود؛ البته آن زمان کتاب به‌صورت جزوه بود. این حرکت باعث حساسیت بیش از پیش ساواک نسبت به فعالیت ایشان شد.
با آن که در سال‌های 1355- 1350 این‌جانب به‌ندرت در پخش اعلامیه و کتب ممنوعه فعالیت می‌کردم. خصوصاً مؤسسه بعثت همواره مورد توجه و حساسیت ساواک بود و هر از چندگاهی احتمال«یورش ساواکی»ها و «تفتیش» مؤسسه و شاید هم خطر دستگیری وجود داشت؛ لذا بیش‌تر در حد مطالعه خودم بود؛ اما افرادی چون حاج علی خلیل‌نیا، مرتضی عظیمی، فتوت، حاج حسن تهرانی، حجه الاسلام مولانا، حاج قاسم نظیفی، شهید علی‌اکبر وهاج، حاج اکبر صالحی ... در این عرصه فعال بودند. آن چه می‌نویسم از سال 1350 بیش‌تر مشاهدات و قبل از آن در مواردی نقل قول دست اوّل است.
مرحوم فتوت با مرحوم محمد خلیل‌نیا در میدان حسن‌آباد جلسه‌ای با عنوان «مکتب المهدی» تشکیل داده و خود حضور فعال داشت و سعی می‌نمود در
1- رجوع شود به کتاب آیت‌اله سید محمود طالقانی به روایت اسناد ساواک، 3 جلد.
جلسات، مساجد و هیأت‌ها کتب اسلامی را پخش کند یا در دسترس دوستان خاص قرار دهد. از کتب مذهبی عادی تا کتب ممنوعه حضرت امام و برخی دیگر. با آن که سه بار در سال‌های 46- 51- 52 دستگیر شده بود، سایه شوم ساواک همواره بالای سرش و مورد تعقیب و مراقبت بود، ولی به وظیفه خود عمل می‌نمود.
در سال‌های 52 احساس می‌کرد از خیاطی خسته شده و کاری سودمند به نفع اسلام و دین نیست؛ بلکه مسؤولیت بالاتری دارد؛ لذا سعی نمود در کار پخش کتب اسلامی بیش از پیش کوشا باشد.
او در همین موقع ارتباطش را با شرکت سهامی انتشار مؤسسه انتشارات بعثت، کتاب‌فروشی ملی، کتاب‌فروشی علمیه اسلامیه، آخوندی، فراهانی، اسلامی (حاج قاسم نظیفی)، مکتب الصدوق مجله مکتب اسلام، انتشارات جهان... و سیع‌تر و گسترده‌تر نمود.
از روحانیونی که با ایشان در همین دوره مرتبط بود، حجت‌الاسلام عراقچی همدانی است؛ البته من ایشان را ندیده و منیر وی را هم درک نکردم. اما مرحوم فتوت نوعی شیفتگی و ارادت به ایشان داشت. خصوصاً آقای عراقچی در قم بودند؛ روزهای آخر هفته به تهران می‌آمد، و شب‌های جمعه جلسه تفسیر قرآن داشت که مسائل سیاسی را نیز مطرح می‌نمود.
او گفت: کتب امام را یک شیخ گمنام که شاید آقای فتوت هم از ایشان آدرس نداشتند، می‌آوردند. این یک روش بود که در آن روزگار افراد سیاسی انقلابی کم‌تر نام را حفظ یا آدرس را می‌گرفتند؛ چون خطر دستگیری و احتمال دستیابی به آن‌ها بیش‌تر می‌شد.
از دوستان دیگر ایشان که باید خاطرات داشته باشند، سید محمد صادق طباطبایی تبریزی، حجت‌الاسلام عراقچی، سید مهدی طالقانی، حاج اکبر خوش صولتان، فرزند ایشان حاج علی‌آقا فتوت و ... می‌باشند.
گر چه مرحوم آقایان محمدعلی هوشیار قیومی، حجةالاسلام سید محی علوی طالقانی، آیت‌الله سید محمود طالقانی، حاج احمد صادق، فخرالدین حجازی، حسین مجمع الصنایع سبزواری... ارتباط بیش‌تری داشتند که همه خاطرات را با خود بردند.
در سال 1354 آن چه دوستان اطلاع دارند علاوه بر فعالیت فرهنگی، پخش رساله و کتب امام خمینی، آثار شهید مطهری، فخرالدین حجازی، دکتر شریعتی، آیت‌الله سید محمد ضیاء‌آبادی و ... بود که با دستگیر شدن سیدمحسن خاموشی1 از اعضای سازمان مجاهدین خلق و گزارشی که وی درباره فعالیت مرحوم فتوت داده بود، آقای فتوت دستگیر و متحمل انواع و اقسام شکنجه می‌شود. خاموشی حتی گفته بود کتاب‌های سحوری، کشف‌الاسرار امام، رساله امام... را از فتوت گرفته‌ام و با او ارتباط دارم... و شاید هم مطالب دیگر... . ‌پس از آزادی در جلسات هیئت عزاداران حسینی تفرشی‌های مقیم مرکز کارش را با دقت و برنامه¬ریزی بیش‌تری ادامه داد. او در این جلسات نقش مدیریتی داشت و این را باید به تمام جلساتی تعمیم داد که حاج فتوت در آن حضور می‌یافت.
علاوه بر مسجد امین السلطان و مسجد هدایت که پاتوق ایشان بود، در مسجد جلیلی که امامت جماعت آن با حضرت آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی بود، حضور می‌یافت. خصوصاً با شخص آیت‌الله هم ارتباط داشت.
در سال 1356 یکی از مراکز پخش اعلامیه فجر اسلام در تهران، مغازه حاج فتوت بود. گویی ایشان به هدف و رسالت خود رسیده، سر از پا نمی‌شناخت. اعلامیه‌ها را با توجه به گستردگی ارتباطات پخش می‌نمود. به تعبیر دیگر، او را باید یکی از بازوان پرتوان فجر اسلام در پخش اعلامیه دانست که امیدوارم در خاطرات دوستان فجر اسلام به این نکته و نقش ایشان اشاره و حتی به تفصیل بیان شود. خصوصاً آقایان داود احمدی، سید احمد هوایی، محسن لنگرلو، سید محمد رضا دربندی ... که اطلاعات وسیع‌تر و بیش‌تری دارند.
در دیداری که اخیراً با آقای علی فتوت، فرزند ایشان داشتم، می¬گفتند: منوچهری در شکنجه و بازجویی ساواک فشار می‌آورد تا پدرم نسبت به امام خمینی اسائه ادب کند. حتی گاهی قرآن از جیب خود درمی‌آورد، که من هم مسلمانم! مرحوم فتوت می‌گفت: آخر این چه مسلمانی است؟ این چه اعتقاد به قرآن است که من باید به یک مرجع و سید اولاد پیامبر (ص) توهین کنم؟ منوچهری فردی قسی‌القلب بود و او را با انواع و اقسام شکنجه آزار می‌داد. من شاهد شکنجه‌های پدر بودم. البته خود من هم بی‌نصیب نمی‌شدم.
آن چه مشهود است او در سال 1352 همراه فرزندش دستگیر و محاکمه می‌شود. فرزند تلاش می‌کند به ساواک گزارش غلط بدهد و تا آخر هم منوچهری نتوانست از فرزند صالح و متدین او اطلاعاتی به‌دست آورد؛ چون فرزند با زیرکی از خستگی پدر نسبت به کار خیاطی و مشکلات مالی سخن می‌گفت. حتی فقر در خانه و عدم امکانات مالی را بهانه‌ای برای روی آوردن پدر به کار کتاب فروشی می‌گفت و علت عمده را درآمد مادی که پدر از این راه به‌دست می‌آورد.
گر چه ساواک در منزل ایشان تعدادی کتب ممنوعه به‌دست آورده و به‌عنوان سند محکومیت و فعالیت وی قلمداد نمود، اما دقت فرزند توانست تا حدی مشکل را تعدیل کند.
علی آقا فتوت فرزند مرحوم حاج فتوت وقتی از خاطرات پدر، حضورش در زندان کمیتة مشترک و شکنجه‌های مشترک پدر و پسر می‌گفت، اشک در چشمانش حلقه می‌زد و با دردی از آن روزها و خاطرات تلخ سخن می‌گفت، از فشار، اختناق ... و در کنار آن از شیرینی‌های یاران و دوستان پدر. از همراهی‌ها و همکاری‌ها و همسویی‌های شخصیت‌های فرهنگی سیاسی آن دوران.
آن چه می‌آید بخشی از این خاطرات است که به اختصار می‌آوریم، امید است روزی فرا رسد که خودش خاطرات کامل دوران زندگی، زندان، انقلاب و پس از پیروزی انقلاب را بنویسد.
او می‌گفت: رسولی بازجو، برخوردهای بسیار خشن و کثیفی داشت. پس از یک ماه دستگیری پدر، شاگردش را دستگیر می‌کنند. او جوانی به‌نام محمد مدرسی بود. یک طرف مغازه خیاطی و یک طرف دیگر کتاب‌فروشی بود. در شناسنامه مدرسی نوشته شده بود: «محمد مدارکی»؛ بر او فشار می‌آوردند که مدارکی کیست؟ از پدرم می‌خواستند، از من. پس از کلی شکنجه و اذیت و آزار، با مواجه شدن شاگرد با من و پدرم، مشخص شد که او مدرسی است و در شناسنامه اشتباهاً مدارکی آمده است.
تقریباً 19 بار ساواک به مغازه ما یورش آوردند. حتی مال، لباس، پارچه مردم و کتب را با خود می‌بردند.
مدرسی شاگرد خیاط بود و ذوق شعر و حفظ آیات کلام الله مجید داشت. هر چه بود، من نسبت به او نوجوان بودم. او بسیاری از کارها و برنامه‌های پدرم را نمی‌دانست. پدر به من رساله، اعلامیه و کتاب می‌داد تا در بازار به حاج علی‌اکبر غفاری «مؤسسه مکتب الصدوق»، شمس فراهانی، اسلامیه علمیه، حاج قاسم نظیفی، حاج شیخ محمد و حاج مرتضی آخوندی «مؤسس و مدیر انتشارات اسلامیه آخوندی» بدهم و می‌بردم و می‌رساندم. چون نوجوان و با دوچرخه بودم کسی به من شک نمی‌کرد. بسته را در مغازه یا به دست آقایان می‌دادم و می‌آمدم.
چون ما در محله مرحوم جهان پهلوان تختی بودیم، با شهید داود کریمی از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرماندهان غیور در دوران دفاع مقدس همسایه بودیم. ما همه بچة خانی آباد بودیم؛ رفت و آمدها زیاد بود. گاهی ساواک به منزل ما یورش می‌آورد و به دنبال اسلحه بود. حتی یک بار ساواک وقتی مرا با پدرم گرفته بود، کلی زدند که اسلحه کجاست؟ شنیدم در قبرستان خرابه دنبال اسلحه بودند!
بچه‌ها اعلامیه‌ها را می‌بردند، پخش می‌کردند و من هم با بچه‌ها همکاری می‌کردم. هفده سال داشتم که ساواک دستگیرم کرد. منوچهر جلاد مرا خیلی اذیت می‌کرد. او آبجو را با پارچ می‌خورد و ما را مسخره می‌کرد. این‌ها عموماً به دلیل وضعیت اعصاب، همیشه خودشان قرص مصرف می‌کردند. قرص آرامش‌بخش! گاهی شب‌ها مست بودند. شب تا صبح ما آرامش و خواب نداشتیم. چون در مورد برخی افراد، بازجویی و شکنجه در شب صورت می‌گرفت.
من در زندان با عزت شاهی آشنا شدم. البته او یک شخصیت مهم سیاسی برای بازجوها بود. ما را اذیت می‌کردند. گاهی از ما می‌خواستند به امام فحش بدهیم. پدرم را از این لحاظ خیلی مورد آزار قرار می‌دادند. هر چه پدرم سعی می‌کرد، خودش را حفظ کند، نمی‌شد. اما او به انواع و اقسام آزار می‌داد.
به یاد دارم گاهی پدرم با کارتن کتاب را بسته‌بندی و برای افراد می‌فرستاد. از کسانی که بیش‌تر به مغازه، حتی منزل ما رفت و آمد داشتند، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بود. او همیشه از پدرم کتاب می‌گرفت و به مغازه می‌آمد. آقای هاشمی رفسنجانی. شهید باهنر. آقای ناطق نوری گاهی در زیرزمین منزل ما می‌آمد و با پدرم صحبت می‌کرد. پدر، با روحانیون بزرگ رفت و آمد داشت. با آقای مطهری، فخرالدین حجازی، طالقانی، مهدوی کنی و با شخصیت‌های دیگر. پدرم صبح‌های جمعه مرا به جلسات مذهبی می‌برد.
درست به یاد دارم هنوز حسینیه ارشاد ساخته نشده بود، در چاله‌هرز، خیابان شمیران، پدرم می‌رفت و در آن جا فعالیت می‌کرد.
ما بعد از ظهر که از مدرسه می‌آمدیم، به مدرسه جعفری وابسته به جامعه تعلیمات اسلامی آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی می‌رفتیم. با آن که خودمان مشکلات داشتیم، پدرم به دنبال رفع مشکلات دیگران بود. تا آن جا که من هم تحت تأثیر حرف‌های پدرم یک بار انشاء را درباره مردم فقیر و بیچاره نوشتم، معلم تهدید کرد که دیگر از این مطالب ننویسم!
وقتی حسینیه ارشاد درست شد، پدرم گاهی بچه‌های محل را به حسینیه می‌برد. یا شهید باهنر را برای سخنرانی در مسجد اتفاق دعوت می نمود، تشویق می‌کرد جوانان به مسجد بروند و صحبت‌های ایشان را گوش کنند.
نکته‌ای که یادم آمد، در دورانی که در کمیته مشترک بودم، حدود سه ماه طول کشید. در این مدت علاوه بر آقای عزت شاهی، با مرحوم حجة الاسلام حاج شیخ علی موحدی ساوجی در یک سلول بودم. در همان موقع آقای محمدعلی بشارتی هم آمد. او انگار مدیر بود. دستور داد بچه‌های مذهبی خودشان را معرفی کنند. مرحوم آقای لاهوتی هم بود. من با محسن قانع در یک سلول بودیم.
در این مدت گاهی می‌گذاشتند پدرم را ببینم. او را خیلی شکنجه داده بودند. می‌گفت پس از دو ماه به من مفاتیح داده‌اند.
یکی از بازجوهای من فردی به نام شاهین بود. حسینی را هم دیدم که قیافه ترسناکی داشت. آدم از دیدن او وحشت می‌کرد. چون حسینی همه چیز بود، جز آدم. او انسانیت نداشت. یک روز که به حمام رفتیم، من پدرم را خواستم صابون بزنم. محسن قانع گفت بگذار من این کار را بکنم. در حالی که صابون می‌زد زیرلب مطالب بازجویی و سؤالات را به پدرم گفت.
به راستی پدرم به لحاظ معنوی یک روحانی بود. گر چه به جهت محیط تربیتی، پدربزرگم از روحانیان و پیش‌نماز محله بود و درس دینی، مسئله دینی می‌گفت. حتی در دوران رضاخان با آن همه استبداد و اختناق او مخفیانه به برخی بچه‌های محل درس قرآن می‌داد.
به هر صورت پدرم برای من یک معلم، روحانی و انسان معنوی بود. پس از سه ماه مرا از زندان کمیته مشترک به قصر بردند و بیش از سه ماه هم در آن جا بودم. گر چه به لحاظ سن و سال هنوز به حد بلوغ نرسیده بودم.
پس از آزادی من و بعدها پدرم، او دوباره فعالیت را شروع کرد. در جلسات مذهبی و سخنرانی آقایان حجت‌الاسلام صدر بلاغی، حجت‌الاسلام محمدتقی فلسفی، فخرالدین حجازی و ... حضور می‌یافت و نوارهای این سخنرانی‌ها را هم پخش می‌کرد.
سفرهای مشهد و قم را شروع کرد. انگار که او را دستگیر نکرده و ساواک نسبت به ایشان حساس نیست.
او علاوه بر کار فرهنگی، رسیدگی به خانواده‌های فقرا و محتاجان را فراموش نمی‌کرد. برخی از بازاریان متدین و نیکوکار، پول در اختیار پدرم می‌گذاشتند تا به فقرا کمک کند.
ایشان در محل با یک تقسیم کار از کسبه و افراد مورد اطمینان خود کمک می‌گرفت و به هر کس مسؤولیتی می‌داد. لذا زیادی کار او را خسته نمی‌کرد و خودش بر همه کارها نظارت داشت و برخی را هم شخصاً انجام می‌داد.
در دوران انقلاب فعالیت او بیش‌تر شد. پخش کتاب، اعلامیه، و پس از پیروزی انقلاب هم کتاب‌فروشی را ادامه و کتاب‌های خوب را در اختیار جوانان می‌گذاشت. او در محله، تعاون جمهوری اسلامی را تأسیس و نسبت به اعتصابات و نیاز مردم برنامه‌ریزی می‌کرد.
در دوران جنگ فعال بود. کمک به جبهه، اعزام افراد به جبهه، تهیه ماشین و بردن امکانات، جمع‌آوری کمک‌های مردمی و رسیدگی به خانواده‌های بی‌بضاعت را وظیفه خودش می‌دانست.
در جمعیتی که با حاج علی‌اکبر خوش صولتان داشتیم، ایشان خاطرات بسیاری از دوران مبارزه دربارة مرحوم فتوت داشتند. گرچه بیماری اجازه صحبت به حاج خوش¬صولتان نمی‌داد، ولی چند خاطره را بیان کرد.
پنج روایت از آقای حاج علیاکبر خوشصولتان درباره مرحوم آقای فتوت
24/2/88
یکی از دوستان خاص مرحوم آقای فتوت، آقای حاج علی‌اکبر خوش‌صولتان بودند. ایشان خاطرات زیادی از مرحوم فتوت دارند؛ از جمله دو سه خاطره‌ای که تعریف می‌کردند:‌
1- هنگامی که مسجد جامع نارمک قرار بود ساخته شود و مرحوم حجه الاسلام فلسفی در آن سخنرانی نماید، از افراد فعال مسجد یکی همین آقای فتوت بود که کار می‌کرد. تلاش می‌نمود تا مسجد آماده شود.
2- گاهی من به ایشان می‌گفتم: اگر جایی می‌خواهید بروید، ماشین هست. یا ماشین را با خودتان ببرید، یا به من بگویید تا در خدمت شما باشم. ولی ایشان با مناعت طبع و روحیه‌ی خاصی که داشتند، همواره احساس بی‌نیازی می‌کردند. من هیچ‌گاه ندیدم و نشنیدم که آقای فتوت احساس نیاز کند یا از کسی برای خودش درخواستی داشته باشد.
3- وقتی از زندان آزاد شد، به دیدنش رفتم. در حالی که روحیه قوی و مصمم داشت، از قصی¬القلب بودن و ددمنشی شکنجه‌گران سخن گفت که: در زمستان و در هوای سرد مرا لخت نمودند. دور حیاط کمیته مشترک با شلاق می‌زدند. گاهی شلاق را در حوض می‌انداختند سپس با آن بدنم را کبود می‌کردند. بحمدالله توانستم مقاومت کنم.
4- ایشان به این مرحله رسید که دیگر خیاطی فایده ندارد. بهتر است آن را به کتاب‌فروشی تبدیل کند. با آن که به لحاظ مالی دچار مشکل بود و کتاب‌فروشی هم درآمد زیادی نداشت، به این اقدام دست زد. خصوصاً می‌دانست که ساواک او را رها نمی‌کند و بیش‌تر از قبل در خطر دستگیری است.
روزی در منزل ما (خوش‌صولتان) جلسه‌ای بود که از اعاظم و بزرگان دعوت شد. جلسه ای بسیار خوب و عالی بود. مسائل و مباحث سیاسی  مذهبی و وضعیت جامعه و نسل جوان مطرح شد. حضرات آیات علامه محمدتقی جعفری، شهید آیت‌الله دکترسیدمحمد بهشتی، مرحوم آقا سید غلام‌رضا سعیدی، شهید حجت الاسلام دکتر محمدجواد باهنر، آیت‌الله خامنه‌ای، آقای فتوت و ... دعوت بودند. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به مغازه مرحوم فتوت رفته بودند. نزدیک ظهر بود. آقای فتوت گفتند منزل آقای خوش‌صولتان هستیم؛ آقا فرمودند: من هم می‌آیم. به اتفاق هم موقعی رسیدند که وقت نماز ظهر بود. آیت‌الله طالقانی هم حضور داشتند.
صحبت امام جماعت شد، همگی متفق‌القول گفتند: آقای خامنه‌ای اقامة نماز نمایند. در آن روز آقای فتوت در مورد کتاب، کتاب‌فروشی و موقعیت فرهنگی مقداری صحبت کرد.
5- دو سال قبل وقتی فرزندم برای عقد ازدواج، خدمت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسیدند، ضمن صحبت درباره بیماری و وضع آقای فتوت هم صحبت کردند.
آقا فوراً یکی از اعضای دفتر را مأمور نمودند که از طرف ایشان به عیادت آقای فتوت بروند. ضمناً یادآوری کردند که خدمات ایشان در دوران ستم شاهی چگونه بود. دو هفته بعد، از دفتر آقازاده ایشان و چند نفر به منزل آقای فتوت رفتند و از ایشان عیادت و سلام رهبری را به ایشان رساندند.
مرحوم فتوت از اواخر سال 1370 دچار بیماری شدید شد که منجر به بستری شدن گردید. اما با کمی تعدیل فعالیت را آغاز و از سال های 1385 بیماری عود نمود. بار دیگر بستری شدند که اوّل فروردین 1388 به رحمت حق پیوست.
بی‌تردید بیماری او را با خود برد که باید آن را خسرانی برای تاریخ سیاسی فرهنگی معاصر دانست؛ اما اسناد مبارزاتی ایشان «پرونده ساواک» باید وجود داشته باشد. امیدواریم در کنار انتشار اسناد یاران امام و چهره-های مبارز، روزی هم شاهد نشر پرونده سیاسی انقلابی ایشان باشیم.