مهم‌ترين اسرار راهبردي آمريكا در خاورميانه

به نام و بهانة مبارزه با تروريسم اسلامي، توانستيم تمامي قدرت‌هاي خود را بازيابيم و خود را سازماندهي كنيم، همة مخالفان خود را در ميان رهبران آمريكايي و غربي به حاشيه برانيم، آنها را پاكسازي كنيم و اين گونه، ناوگان‌هاي خود را براي حمله به جهان به حركت درآورديم. سرآغاز حملات ما، افغانستان و عراق بود.

پنج خط استراتژيك مجامع مخفي عليه سرزمين‌هاي اسلامي

پس از فروكش آتش جنگ جهاني دوم، قدرت‌هاي غربي به صورت محرمانه با هم توافق كردند كه «آمريكا»، مستعمرات «انگلستان» و «فرانسه» را در اختيار داشته باشد و به استعمارگري بپردازد؛ امّا به گونه‌اي جديد. آنها براي دراز مدّت برنامه‌ريزي و اصولاً بر وسايل فرهنگي، سياسي و اطّلاعاتي، بيش از هر چيز ديگري مانند قدرت نظامي و استفاده از سربازان تكيه مي‌كنند.

 

در مورد منطقة شرق «درياي مديترانه» (كشورهاي عربي، «تركيه» و «ايران») نيز بايد گفت: رهبران اثرگذار، علني و پشت پردة آمريكا به اين نتيجه رسيده‌اند كه اين منطقة گسترده كه در شرق درياي مديترانه قرار دارد، در طول تاريخ، مركز فرهنگي و تمدّني بسيار بزرگي بوده است كه به تمدّن اروپايي در غرب درياي مديترانه شانه مي‌زده است. اينجا منطقة همساية اروپا است. اين منطقه از «تنگة بسفر» در تركيه تا «تنگة جبل الطّارق» ميان «مراكش» و «اسپانيا» ادامه دارد. اينجا منطقه‌اي است كه اروپا را از بقية مناطق جهان قديم و كهن (قاره‌هاي آ?يا و آفريقا) جدا مي‌سازد و در اين منطقه، نخستين تمدّن‌هاي تاريخ در «عراق»، «مصر» و «سوريه» شكل گرفته است. عقايد و اديان، همانند مسيحيّت، يهوديّت و اسلام و بيشتر دانش‌ها و كشفيّات نيز از اين منطقه برخاسته و به اروپا رسيده است.مهاجمان و حمله‌كنندگان نخستين به اروپا از اين منطقه بوده‌اند، فينيقي‌ها، عرب‌ها و در نهايت ترك‌ها.
امپراتوري عثماني آخرين قدرت شرقي بود كه شرق اروپا را به اشغال خود درآورد و تا چندين قرن اروپا را تهديد مي‌كرد. امّا غرب موفّق شد با تأثير بر نخبگان عثماني، پيش بردن آنان به سوي پذيرش فرهنگ غربي، جدايي‌طلبي، ردّ وحدت و يكپارچگي اسلامي عثماني، اين امپراتوري بزرگ را نابود سازد.
به دليل اهمّيت و سرنوشت‌ساز بودن اين منطقه براي اروپا، نيروهاي اثرگذار اروپايي، در طول تاريخ تلاش كرده‌اند تا كشورها و مردم آن منطقه را ضعيف سازند و بر آن فرمانروايي كنند، حملة رومي‌ها، صليبي‌ها و سپس فتوحات استعماري در قرن‌هاي اخير و سياست نفوذ در آن و ضعيف كردن اين كشورها و تسلّط بر آن، از زمان پايان يافتن جنگ جهاني دوم تا زمان حاضر، نمونه‌هاي عملي اين سياست دقيق و حساب شده است.
با توجّه به اين اطّلاعات در مورد تاريخ ارتباطات شرق و غرب، «سازمان IFB »، استراترژي خود را بر اهداف اصلي زير متمركز كرده است:
جلوگيري از ايجاد ثبات و آرامش و فراهم آمدن عناصر فرهنگي، ديني، سياسي و اقتصادي كه به مردم اين منطقه اجازه دهد به هم نزديك شده و با هم همكاري كرده يا يك قدرت فرهنگي و تمدّني بزرگ را تشكيل دهند؛ قدرتي كه ممكن است يك امپراتوري خطرناك در آينده به وجود آورد و سلامت غرب و منافع آمريكا را تهديد كند. به طور خلاصه بايد گفت كه سلامت و امنيّت غرب به شدّت در گرو وجود رژيم‌هاي هم‌پيمان غرب و آمريكا و هم‌سو با آنان است. به  عبارت ديگر براي تحقّق اين امر بايد اين استراتژي را عملي ساخت: اصل نظم از ويراني برمي‌خيزد. آنها بايد تمامي وسايل را براي ويران ساختن منطقه فراهم سازند تا دوباره آن منطقه را آن گونه كه مي‌خواهند، بازسازي كنند و اين منطقه به گونه‌اي درآيد كه كشورها، مردم، فرهنگ‌ها، خواسته‌ها، اهداف و منافع آنها دقيقاً هم‌سو با منافع غرب باشد.
اين هدف راهبردي براي ويراني كامل منطقه، اين گونه تحقّق مي‌يابد:
ايجاد تنش، دشمني، تعصّب و كينه ميان گروه‌هاي اصلي كه جوامع شرقي از آنها تشكيل شده‌اند. اين درست است كه در اين منطقه كشورها و گروه‌هاي سياسي و قوميّت‌ها، اديان و مذاهب بسيار زيادي وجود دارد، امّا پژوهشگران ما گروه‌هاي اثرگذاري را كه پايه و اساس جوامع شرقي به شمار مي‌آيند، شناسايي كرده‌اند. اين گروه‌ها عبارتند از:
مسلمانان اهل سنّت و شيعه، سكولارها، اشخاص متدّين، يهوديان، مسيحيان و گروه‌ها و قوميّت‌هاي مختلف مانند عرب‌ها، ترك‌ها، فارس‌ها، كُردها و ... .
امّا اجراي عملي اين طرح بدين صورت است:
ما خود مشكل به وجود نمي‌آوريم؛ بلكه آن را پيدا كرده و سعي مي‌كنيم آن را تقويت كنيم و گسترش دهيم، ما همانند كساني هستيم كه به دنبال اكتشاف نفت هستند، ما نفت را نمي‌سازيم؛ بلكه آن را اكتشاف و استخراج مي‌كنيم و براي به دست آوردن آن بايد چاه حفر كرده، سپس از آن بهره‌برداري كنيم.
بنابراين، كميته‌هاي ويژة ما كه شامل شمار زيادي از پژوهشگران در عرصه‌هاي مختلف از خاورميانه و ديگر مناطق بودند، شروع به تحقيق دربارة مشكلات بزرگ و پنهان اين منطقه كردند تا آن را شناسايي كرده و از آن بهره‌برداري كنند. با توجّه به اين مهم، راهبرد ما بر محورهاي بنيادين زير تمركز يافت:

 

•اوّل: ويران و نابود ساختن اسلام از طريق ايجاد دشمني و كينه و نفرت ميان شيعيان و اهل سنّت:
اين اصل، مهم‌ترين هدف راهبردي بزرگ ما براي ضعيف كردن منطقه و ايجاد جنگ‌ها و حسّ نفرت و كينه‌توزي ميان مردمان آن منطقه است.
لازم به ذكر است كه ما ديدگاهي خاص نسبت به اسلام و مسلمانان داريم كه تا كنون جرئت نكرده‌ايم به صورت علني آن را اعلام كنيم. ما به اين نتيجه رسيده‌ايم كه اسلام پس از شكست كمونيسم، تنها اعتقاد و ايدئولوژي‌اي است كه داراي چنين قدرتي براي رويارويي و مقابله با تمدّن و فرهنگ غربي مي‌باشد. چيزي كه در اين ميان باعث تعجّب بيشتر ما مي‌شود، اين است كه آنها هر چند به ضعف و عقب‌ماندگي خود در حال حاضر اعتراف مي‌كنند؛ امّا همچنان اصرار دارند، خدا موافق با طرز زندگي آنان است و با اينكه در حال حاضر اعتراف مي‌كنند كه غرب فرمانرواي مطلق عرصة تمدّن و علم است؛ امّا همچنان بر گذشتة پوسيده، دوران گذشته و فرهنگ و تمدّن پيشين خود مي‌بالند، گذشته‌اي كه از نظر آنها از نظر عدالت‌پروري و عظمت، بسيار بالاتر و?پيشرفته‌تر از جهان غرب در زمان حاضر است و به همين دليل آنها تمامي توجيه‌هاي لازم براي به ديدة حقارت نگريستن به تمدّن كنوني ما را دارند تا تمدّن اسلامي موعود خود را بسازند.
به همين دليل، ما براي نابود و ويران ساختن عقايد و ايدئولوژي‌هاي سرسخت، به راه حلّ سحرآميز معروف پناه برديم؛ يعني بايد آن عقيده يا ايدئولوژي را به وسيلة خود آنان نابود سازيم، به عبارت ديگر نابود و ويران ساختن بنيان دين اسلام توسط خود مسلمانان.
از دهة پنجاه تاكنون ما بسيار آرام و حسّاس براي تحقّق بخشيدن به اين هدفمان تلاش مي‌كنيم و مبلغ زيادي در اين راه هزينه كرده‌ايم تا اينكه اخيراً به مراحل پيشرفتة اين طرح رسيده‌ايم.
كميته‌هاي مختلف پژوهشگران ما كه شامل مسلمانان و اسلام‌شناسان است، به مهم‌ترين اقدام و گام در اين جهت دست يافتند و آن اقدام اين است كه دو قطب متضاد و دشمن در دين اسلام به وجود آوريم و اين دو قطب، مسلمانان را به دو گروه مخالف هم تقسيم كند. اين گونه در سال‌هاي پاياني دهة پنجاه قرن بيستم ميلادي، ما به اين نتيجه رسيديم كه «عربستان سعودي»، بايد مركز قطب سنّي و ايران، مركز قطب شيعي باشد. ما با مهارت و روش‌هاي ديپلماتيك بر روي اين دو كشور كار كرديم. از يك سو، عربستان را تشويق به انتشار و گسترش تفكّر وهّابيت در ميا? جنبش‌هاي اسلامي و گروه‌هاي مختلف مسلمانان كرديم، به ويژه در ميان گروه اخوان المسلمين و به آنها به صورت غيرمستقيم فهمانديم كه بايد دانشگاه‌ها و مساجد وهّابي در جاهاي مختلف جهان اسلام بنيان‌گذاري شود و ما به تشويق افكار سلفي و متعصّب، به ويژه متعصّب ضدّ شيعه پرداختيم.
در دهة هفتاد، از احساسات و عكس‌العمل‌هاي مسلمانان، ضدّ اشغالگران «شوروي» در «افغانستان»، استفادة زيادي كرديم. ما از طريق نيروهاي نفوذي و مزدورانمان، شروع به بنيان‌گذاري جنبش‌هاي سلفي‌گري اسلامي و در رأس آنان، القاعده و گروه طالبان نموديم.
چه كسي باور مي‌كند كه مبدع فرهنگ و اصل عمليّات انتحاري اسلامي، ما بوده‌ايم و آن را رواج داده‌ايم. اين ما بوديم كه از طريق كميته‌هاي تخصّصي اين تفكّر را به وجود آورديم و از طريق مزدوران آن را ميان اسلام‌گرايان و مجاهدان گسترش داديم تا آنها دست به عمليّات تروريستي انتحاري ضدّ برادران مسلمان خودشان بزنند.
اوج موفّقيت ما در اين زمينه، در حادثة 11 سپتامبر سال 2001م.  بود. بله، عمليّات ويران ساختن و انفجار برج‌هاي دوقلوي «تجارت جهاني»، كار سازمان القاعده بود، اين ما بوديم كه القاعده را به وجود آورديم و اين ما بوديم كه مقدّمات لازم براي موفّقيت اين عمليّات را فراهم كرديم.
به نام و بهانة مبارزه با تروريسم اسلامي، توانستيم تمامي قدرت‌هاي خود را بازيابيم و خود را سازماندهي كنيم، همة مخالفان خود را در ميان رهبران آمريكايي و غربي به حاشيه برانيم، آنها را پاكسازي كنيم و اين گونه، ناوگان‌هاي خود را براي حمله به جهان به حركت درآورديم. سرآغاز حملات ما، افغانستان و عراق بود.
اين جنبش‌هاي سلفي به صورت مستقيم يا غيرمستقيم، با مشاركت اثرگذار خود در نابودي جهان اسلام و شعله‌ور ساختن آتش درگيري خونين با شيعيان، همچنان در خدمت ما هستند.
ما توانسته‌ايم شبكه‌هايي مطمئن و خالي از شك و شبهه براي تغذية اين گروه‌ها به وجود آوريم و از طريق آنان، اين جنبش‌هاي اسلامي خشونت‌طلب را از نظر مالي، نظامي و اطّلاعاتي، تغذيه و حمايت كنيم؛ زيرا ما دقيقاً مي‌دانيم كه هرچند آنها صادقانه به دشمني غرب و آمريكا مي‌پردازند، گاهي برخي از سربازان ما را نيز به قتل مي‌رسانند، امّا مأموريّت اوّل و بزرگ‌ترين وظيفة آنها، نابود ساختن جهان اسلام و ضعيف كردن و نابود كردن آن از داخل است تا اين گونه بهانه‌اي به دست ما بدهند و ما بتوانيم مخالفان خود را از ميدان بيرون كنيم و ?ه بهانة مبارزه با تروريسم، بر جهان تسلّط يابيم.
اقدام و طرح اخير ما، در طرح نابودگرانه و ويرانگرمان براي اسلام، اشغال عراق بود تا به اين صورت عراق به صورت ميداني خونين براي جنگ همه جانبة دو قطب اصلي جهان اسلام؛ يعني شيعيان و سنّي‌ها شود.

 

•دوم: جلوگيري از نزديك شدن گروه‌ها و قوميّت‌هاي اصلي كه خاورميانه را تشكيل مي‌دهند:
ما اين كار را با حمايت از جريان‌هاي قومي و نژادي متعصّب كه رؤياي امپراتوري و داشتن سرزمين‌هاي گسترده را در سر مي‌پرورانند، انجام داديم، جريان‌ها و گروه‌هايي مانند پان‌تركيسم‌ها، پان عربيسم‌ها، پان ايراني‌ها و پان‌كُردها‌.
به عنوان مثال، جريان قوم‌گرايي عربي و جريان پان عربيسم، نقش زيادي در ايجاد حسّ كينه، دشمني و تعصّب ضدّ ترك‌ها و ايراني‌ها داشته و تلاش كرده است قوميّت‌هاي غيرعربي را كه در وطن‌هاي خود، در كشورهاي عربي زندگي مي‌كنند، به حاشيه براند و آنها را به انزوا بكشاند، قوميّت‌هايي مانند كُردها، تركمن‌ها، زنگي‌ها (سياه‌پوستان) و ... .
ما موفّق شديم مانع هر گونه تفاهم و صلح ميان كُردها و طرف‌هاي آنها در وطن‌هايشان شويم و اين كار را از طريق حمايت و پشتيباني از كُردهاي متعصّب و جدايي‌طلب، ارسال سلاح براي آنان، حمايت معنوي، تبليغاتي و رسانه‌اي آنها انجام داديم.
كميته‌هاي تخصّصي ما تفكّر رمانتيك كردستان بزرگ را گسترش داده و ميان شاگردان خود، اسطوره‌هاي نژادي و اوهام بزرگ در مورد يك ميراث بزرگ قومي را رواج دادند و اين در حالي بود كه چنين گذشتة درخشاني و چنين قهرماناني به هيچ عنوان با آن شكل در تاريخ آن مردمان وجود نداشته و اين تنها ساخته و پرداختة كميته‌هاي تخصّصي ما بود كه به صورت غيرمستقيم به آنها القا مي‌شد.
ما با اين ايدئولوژي قوم‌گرايي متعصّبانه، احزاب و جنبش‌هاي شورشي و جدايي‌طلب را در كشورهاي «خاورميانه» تغذيه و تقويت كرديم تا به وسيلة آنان، دولت‌ها و حكومت‌هاي قدرتمند را ضعيف سازيم و آنها نتوانند صلح، ثبات، آرامش و امنيّت را در حوزه‌هاي خود برقرار كنند.
كُردها، با وجود همة اين تجارب ارزشمند و طولاني مدّت و فاجعه‌هاي پياپي، هنوز به طور كامل درنيافته‌اند كه تنها كسي كه از اين جريان‌ها سود مي‌برد، ما هستيم؛ البتّه نبايد فراموش كرد كه در اين ميان، رهبران متعصّب و قوم‌گراي مورد حمايت ما نيز تا حدودي به نان و نوايي مي‌رسند.
آنها، همچنان با كمال شور و اشتياق، خود را به صورت هيزم طرح‌هايي در مي‌آورند كه ما به وسيلة آتش آن، به مقصود و هدف خود مي‌رسيم.

 

•سوم: جلوگيري از نزديكي اشخاص متديّن به سكولارها:
ما اين كار را با حمايت از گروه‌ها و طرف‌هاي تندرو و متعصّب دو طرف انجام مي‌دهيم. در حالي كه ما تمامي امكانات تبليغاتي، اطّلاع‌رساني، فرهنگي و سياسيمان را براي انتشار و گسترش فرهنگ غربي و تشويق نخبگان سكولار به كار مي‌گيريم، به صورت غيرمستقيم از جريان‌هاي سلفي و متعصّب حمايت مي‌كنيم و با تمركز تبليغاتي و اطّلاع‌رساني بر بزرگان و فعّاليت‌هاي آنان و هم‌پيماني با عربستان سعودي، توسط مركز سلفي‌گري وهّابيت در شرق اين هدف را دنبال مي‌كنيم. جدا از اين، ما از جريان‌هاي چپ‌گرا و ماركسيست نيز در جهان حمايت كرده‌ايم؛ زيرا اين جريان‌ها با دشمني سرسختانة خود با دين، به صورت و گونه‌اي اثرگذار، در تغذية انشقاق و جدايي سكولاريسم ديني و شدّت بخشيدن به تندروي نقش دارند.
نهادها و مؤسّسات تبليغاتي، اطّلاع‌رساني و فرهنگي ما در پي انتشار و رواج شبكه‌هاي ماهواره‌اي تندرو و جنگ‌جو در جهان عرب است؛ زيرا اين شبكه‌هاي ماهواره‌اي ديني سلفي‌گري و تاريك فكر يا مدرن از ديدگاه هنري، فرهنگي و اجتماعي به درگيري‌هاي ميان شرق و غرب دامن مي‌زنند.

 

•چهارم: جلوگيري از نزديك شدن عرب‌هاي مسلمان و مسيحي و يهودي به هم:
قطعاً نزديك شدن عرب‌ها به يهوديان مي‌تواند بزرگ‌ترين خطر براي تسلّط و چيرگي غرب در اين مناطق را به وجود آورد.
در اين چارچوب، بايد به دو حقيقت اشاره كرد:
1. يهوديان شرقي با دين، فرهنگ، ريشه و اصل و وابستگي‌هايشان در طول قرن‌هاي متمادي از نزديك با مسلمانان رابطه داشته و با آنها هم‌پيمان و به هم نزديك و در ساختن فرهنگ و تمدّنشان نقش داشته‌اند.
2. گروه‌هاي يهودي در كشورهاي غربي، بسيار فعّال و مهمّند و هرگونه نزديكي عربي، يهودي بدين معناست كه اين گروه‌هاي يهودي تبديل به گروه‌هاي شرقي فعّال و اثرگذاري شوند كه در خدمت منافع شرق و تمدّن شرقي و رقيب تمدّن غربي گردند.
به همين دليل، اوّلين و بزرگ‌ترين هدف ما از تشكيل اسرائيل و حمايت از موجوديّت و قدرت آن، اين است كه اين حكومت، نقش يك قدرت شرور را بازي كند و مانع هرگونه نزديكي ميان عرب‌ها و يهوديان شود. ما براي ايجاد تنش ميان طرفين از تمام امكانات خود استفاده، به صورت پنهاني از عناصر متعصّب حمايت، قدرت و توان جنگي آنها را تقويت مي‌كنيم و سخن‌چيني و ايجاد نفرت و كينه از يكديگر را در دستگاه‌هاي اطّلاع‌رساني، رواج و گسترش مي‌دهيم. اين ما بوديم كه به صورت غيرمستقيم از گروه‌هاي تندرو فلسطيني مانند ابونضال حمايت ‌كرديم، گروهي كه در كار پاكسازي و از ميان برداشتن بسياري از رهبران تحصيل كرده و روشن‌فكر و صلح‌طلب فلسطيني به ما كمك بسيار زيادي كرد. اين ما بوديم كه با تمام امكاناتمان تلاش كرديم انتفاضة سنگ را با شكست مواجه سازيم؛ زيرا آن انتفاضه مسالمت‌آميز بود و با همة سياست‌هاي ما كه مشوّق خشونت بود، تناقض داشت، ما اسرائيل را قانع كرديم كه با عرفات به توافق برسد و در نتيجه موفّق شديم راه را براي پيروزي جنبش اسلامي حماس و به دست گرفتن «غزّه» توسط آن، هموار سازيم تا اين گونه درگيري فلسطيني، فلسطيني و فلسطيني، اسرائيلي همچنان ادامه داشته باشد. امّا در عين حال تلاش كرديم كه به ديگران اين مسئله را القا كنيم كه ما تمام تلاش خود را به كار مي‌گيريم تا اين دو راه را به هم نزديك كنيم تا آنها به توافق با هم برسند و هر از چندگاهي، يك نمايشنامة ديپلماتيك و تبليغاتي براي ميانجي‌گري ميان آنها ترتيب داديم و عموماً اين نمايش‌ها با شكست مواجه مي‌شد و درگيري همچنان ادامه مي‌يافت، به بركت اين سياستمان، توانستيم مانع نزديك شدن عرب‌ها و يهود?ان به هم شويم و در عين حال از دردسرهاي يهوديان و دشمني تاريخيشان با مسيحيّت و غرب راحت شديم و اين دشمني و كينة آنان را متوجّه عرب‌ها كه برادران خوني و هم‌ريشه و هم فرهنگ آنان است، كرديم.

 

•پنجم: جلوگيري از نزديكي مسيحيان و مسلمانان به هم در خاورميانه:
ما اين طرح را به ويژه در ميان مسيحيان و مسلمانان در لبنان، عراق و مصر از طريق حمايت و پشتيباني عناصر متعصّب طرفين و تقويت تنش‌ها، جنگ‌ها و كشتارها ميان آنها به انجام رسانديم. در اين راستا ما تلاش كرديم يك گروه نخبه از مسيحيان تربيت كنيم كه وابستگي زيادي به غرب داشته باشند و احساس كنند كه مسيحيّت آنان غربي است نه شرقي. ما همچنين مسيحيان شرق را تشويق به مهاجرت به كشورهاي غربي كرده و درهاي حكومت كشورهاي غربي را به روي آنان گشوديم.
متأسّفانه ما نتوانستيم طرح تشكيل يك كشور مسيحي در لبنان را با موفّقيت به انجام برسانيم. هدف ما اين بود كه لبنان همانند اسرائيل كه مركز تجمّع يهوديان است، مركز تجمّع مسيحيان شرق شود. در اين ميان، به گونه‌اي غيرقابل باور، رهبران مسيحي لبنان توافقات خود را با ما ناديده گرفتند. هدف غايي ما از اين سياست اين بود كه مسيحيان را از جوامع شرقي جدا و خالي سازيم (دقيقاً همان‌گونه كه موفّق شديم يهوديان را از جوامع شرقي بيرون بكشيم و در كشور تازه متولّد شده‌اي به نام اسرائيل جمع كنيم).
ما همچنين قصد داشتيم كشورهاي شرقي را از اقلّيت‌هاي ديني ديگر نيز خالي كنيم تا شرق به‌صورت منطقه‌اي خالص و مسلمان‌نشين درآيد.
وجود يهوديان و مسيحيان و ديگر گروه‌هاي ديني و هم‌زيستي آنان با مسلمانان، كار رويارويي ما با شرق و متّهم كردن آن به تعصّب و عقب‌ماندگي و دشمني با غرب را با مشكل مواجه مي‌سازد؛ زيرا ما جوامعي مسيحي و يهودي هستيم، ما مي‌خواهيم شرق تبديل به منطقه‌اي صددرصد اسلامي شود تا ما به آساني بتوانيم مردم و نخبگان خود را قانع كنيم كه رويارويي و مقابله با اين شرق و دشمني با آن به عنوان يك قدرت اسلامي تمام عيار و كامل، بسيار ضروري است.