اخوان المسلمين و جنبش اسلامى ايران

مقدمه
بى گمان اخوان المسلمين مهم ترين جنبش اسلامى معاصر در جهان عرب است. اين جنبش و رهبران آن در طول چندين دهه, منبع الهام بسيارى از متفكران و فعالان اسلام گرا بوده اند. اخوان المسلمين در آغاز تإسيس, بيشتر در درون مرزهاى مصر فعاليت مى كرد, اما به تدريج فعاليت هاى آن به سرتاسر دنياى عرب و فراتر از آن به بسيارى از كشورهاى مسلمان غير عرب و حتى غير مسلمان گسترش يافت. ايران نيز از امواج اين حركت بركنار نماند; براى مثال مى توان به فداييان اسلام اشاره كرد كه حميد عنايت اخوان را ((همتاى سنى)) آنان در جهان عرب ناميده است.(2) با اين حال, تاريخچه اين روابط كه فراتر از ارتباط اخوان و فداييان اسلام بوده, چندان كه بايد مورد تحليل و بررسى پژوهشگران قرار نگرفته است.
بى ترديد حجه الاسلام و المسلمين سيدهادى خسروشاهى مهم ترين شخصيت ايرانى مرتبط با اخوان المسلمين بوده و ناگفته هاى بسيارى در اين زمينه دارد. وى در مقدمه خود بر ترجمه كتاب اخوان المسلمين بزرگ ترين جنبش اسلامى معاصر وعده داده بود كه رهآورد پژوهش و ارتباط چهل ساله خود درباره ((حركت اخوان المسلمين; تاريخ, انديشه, رهبرى و عملكرد)) را منتشر سازد. اهميت اين اثر را از عبارت زير مى توان دريافت:
اين رهآورد به علت عينى بودن شناخت و آشنايى نويسنده با اغلب كادرهاى آن, به ويژه بحث و گفت و گو با دو مرشد عام ـ شيخ عمر تلمسانى و شيخ محمد حامد ابوالنصر ـ و ديدار با چندين مراقب عام و ده ها عضو مكتب الارشاد و همراه بودن آن با ده ها سند و عكس منتشر نشده, كامل ترين و مستندترين كتابى خواهد بود كه تاكنون درباره اخوان المسلمين نوشته شده است.(3)
دريغا كه اين وعده هنوز تحقق نيافته و آقاى خسروشاهى نيز چندى است كه مسووليت دفتر حفاظت منافع ايران را در مصر عهده دار شده است. نگارنده نيز در اين چند سال تتبعاتى در موضوع اخوان المسلمين و جنبش اسلامى ايران داشته ام كه متإسفانه هنوز به فرجام نرسيده است, اما احساس خلا در اين موضوع, مرا بر آن داشت به عنوان نخستين گام گفت و گوى خود را با آقاى خسروشاهى به همراه پى نوشت هاى توضيحى و تكميلى منتشر كنم; اميد كه علاقه مندان به مطالعه تحولات فكرى ـ سياسى جنبش اسلامى ايران را سودمند افتد.


آغاز آشنايى جنبش اسلامى ايران با افكار و شخصيت هاى اخوان المسلمين به چه دورانى باز مى گردد؟
سيدهادى خسروشاهى: بسم الله الرحمن الرحيم. آغاز آشنايى با اخوان المسلمين به مفهوم سياسى آن به زمانى برمى گردد كه آيه الله كاشانى به مكه مكرمه مشرف شدند(4) و آن جا با شهيد حسن البنا, موسس اخوان المسلمين, ديدارى داشتند كه تقريبا مى توان گفت استمرار همان راه, تقريب بين مذاهب اسلامى بود; منتها دارالتقريب بيشتر جنبه فكرى و فرهنگى داشت, اما اين ملاقات مقدمه اى براى همكارىهاى سياسى در سطح جهان اسلام بود. بعضى از خارجى ها هم نوشته اند كه اگر اين وحدت انجام مى شد معلوم نبود كه جهان اسلام تا امروز در اختيار غرب باشد و منافع غرب به طور كلى تهديد مى شد. يكى از علل ترور شهيد حسن البنا را هم آغاز ارتباط وى با آيه الله كاشانى دانسته اند. اين تحليل را شخصى به نام روبر جكسون ارائه كرده كه در كتاب لماذا اغتيل حسن البنا(5) نوشته عبدالمتعال جبرى و كتاب الشيعه و السنه; ضجه مفتعله نوشته شهيد فتحى شقاقى از آن آقا نقل شده است.(6) در دوران ملى شدن صنعت نفت, از طرف اخوان المسلمين مرحوم سعيد رمضان به ايران آمد. او داماد حسن البنا و از كادر رهبرى اخوان و مدير مجله المسلمون بود كه ابتدا در قاهره و بعد از تبعيد در دمشق و بعد از آن هم در ژنو منتشر مى كرد و چند ماه پيش مرحوم شد. به هر حال, شايع بود كه به علت شهادت حسن البنا و عدم كفايت رهبرى موجود اخوان مى خواستند آيه الله كاشانى رهبرى اخوان را بپذيرد كه من اين را نه از سعيد رمضان شنيدم و نه از مرحوم آيه الله كاشانى, ولى شايعه اين طور بود.(7) البته نامه اى كه مرحوم سعيد رمضان خطاب به آيه الله كاشانى نوشته و در مجله المسلمون چاپ شده نشان مى دهد كه قيادت و رهبرى ايشان را مى پذيرند و آرزوى موفقيت اين حركت را در كل جهان اسلام مى كنند.(8)
پس از شكست نهضت ملى, مرحوم نواب صفوى به دعوت شهيد سيد قطب براى شركت در ((موتمر اسلامى قدس)) در اردن دعوت مى شود. در نشست قبلى كنفرانس مرحوم آيه الله كاشف الغطإ و بعضى شخصيت هاى ديگر شركت كرده بودند. در سرى بعد هم مرحوم آيه الله طالقانى و آقاى كمره اى و كسان ديگرى رفته بودند. بعد از اين موتمر, همان جا از ايشان دعوت مى شود و به قاهره مى روند. (9) بعد از كودتاى 28 مرداد كه آيه الله كاشانى در صحنه نبود, مرحوم نواب صفوى به عنوان شخصيتى مستقل, نه وابسته به دولت رفته بود. در اردن هم مهمان اخوان بود و سيد قطب گرچه اردنى نبود, دبير افتخارى و رئيس موتمر بود و در مصر هم مهمان اخوان مى شود. مرحوم نواب در دانشگاه قاهره سخنرانى مى كند كه اوايل كودتاى افسران آزاد در مصر و اختلاف بين اخوان و آنان بود. در واقع, همان كودتايى كه در ايران ليبرال ها و امثال بنى صدر مى خواستند عليه جناح اسلامى انقلاب در ايران, كه جناح اصلى بود, انجام دهند, در آن جا هم دوازده افسر مى خواستند عليه اخوان كه جناح اصلى با چند ميليون عضو و تشكيلات بودند, انجام دهند. به دنبال اين تحولات, جمعيت اخوان را منحل كردند و نواب هم مهمان دولت مصر شد و در رژه سالانه آنان هم شركت كرد.(10) بعد از برگشتن مرحوم نواب تقريبا اين حركت قطع مى شود. يكى از اتهامات مرحوم نواب در دادگاه هم اين بود كه با اخوان در ارتباط بوده و از آنها اسلحه گرفته است.
به هر حال, اين ارتباط نزديك رهبرى جنبش اسلامى ايران با اخوان بعد از كودتاى 28 مرداد و اعدام نواب(11) تقريبا خاتمه يافت و منتفى شد, تا اين كه بنده با ارسال مجله و نشريه به مجله المسلمون كه به دمشق منتقل شده بود و زير نظر دكتر مصطفى السباعى چاپ مى شد ـ البته همه كاره آن سعيد رمضان بود ـ ارتباط را دوباره آغاز كردم. آنها هم المسلمون و كتاب ها و نشرياتشان را براى ما فرستادند. كارهاى بعدى به اصطلاح خودجوش بود, يعنى نيازى نبود كسى به ما بگويد اينها را ترجمه كنيد. ما احساس مى كرديم از لحاظ ايدئولوژى بچه هاى ما چيزى ندارند. به دانشگاه يا مسجد مرحوم آيه الله طالقانى مى رفتيم و مى ديديم واقعا نياز هست و ما چيزى نداريم. با رساله و توضيح المسائل هم نمى شد آنها را در مقابل گرايش هاى غير اسلامى حفظ كرد. اين بود كه اين كار در قم به پيشنهاد من شروع شد. آقاى گرامى و بنده كتاب العداله الاجتماعيه فى الاسلام را ترجمه كرديم,(12) با آقاى زين العابدين قربانى ـ امام جمعه فعلى لاهيجان ـ السلام العالمى فى الاسلام را ترجمه(13) كرديم و از آقاى محمد قطب كتاب الانسان بين الماديه و الاسلام را به فارسى برگردانديم.(14) كارگردان اين فعاليت ها حداقل در قم بنده بودم. در تهران هم آقاى صدر بلاغى بود كه يكى دو تا از كتاب هاى محمد قطب را ترجمه كرده بود. برخى ديگر از دوستان هم كتاب هايى را ترجمه كردند. خلاصه اى از مقالات سيد قطب را من ترجمه كردم كه تحت عنوان ما چه مى گوئيم؟ بيست سى بار مجاز ـ يعنى با نظر بنده ـ چاپ شد.(15) آيه الله خامنه اى هم در مشهد جلدى از فى ظلال القرآن را ترجمه كردند.(16) البته فى ظلال القرآن را احمد آرام هم ترجمه كرده بود.(17)

البته ايشان هم به طور كامل ترجمه نكرد.
سيدهادى خسروشاهى: بله, دوازده جلد آن ترجمه شد, در كردستان هم يكى ـ دو جلد آن چاپ شد.(18) به هر حال مجموعه آن هنوز در ايران چاپ نشده است. المستقبل لهذا الدين را هم آيه الله خامنه اى ترجمه كردند كه وقتى ايشان به زابل و زاهدان تبعيد شده بودند ما در اين جا تجديد چاپ كرديم.(19) در تهران هم آقاى محمد خامنه اى كتاب خصائص التصور الاسلامى و مقوماته را ترجمه كردند.(20)
به هر حال نياز نسل جوان ايران و احساس ما سبب شد اين آثار را ترجمه كنيم, نه اين كه تشكيلاتى وجود داشته باشد يا از قبل برنامه ريزى شده باشد, در زندان بازجوى ما خيال مى كرد كه اين كارى تشكيلاتى است و مطمئنا با اخوان المسلمين مرتبط است. اگر پاى ما به دادگاه مى رسيد احتمال اين كه اتهام ارتباط با خارج مطرح شود هم بود كه بحمدلله اين طور نشد.

بنابراين مى توان گفت ترجمه آثار اخوان از آغاز دهه چهل شروع شد.
سيدهادى خسروشاهى: بله, از همان سال چهل بنده شروع كردم. قبل از من مرحوم صدر بلاغى با استفاده از كتاب شبهات حول الاسلام, اثرى را تحت عنوان برهان قرآن تإليف و ترجمه كرده بود.(21) البته بعضى انتقاد مى كردند كه ايشان كتاب را به نام خودش قالب زده, در حالى كه اين طور نبود. در مقدمه هم نوشته بود كه من از آن استفاده كرده ام; البته اگر به فهرست نگاه كنيد مى بينيد كه فصل بندى همان است, اما ايشان مطالب را خيلى بسط داده است. به هر حال آغازگر ايشان بود.

فداييان اسلام و آيه الله كاشانى غير از ارتباط شخصى يا سازمانى كه با اخوان داشتند تا چه اندازه از آرا و انديشه هاى آنان تإثير پذيرفتند؟
سيدهادى خسروشاهى: به طور كلى در مورد همه حركت هاى اسلامى بايد گفت اينها هيچ كدام از هم چيزى نمى گيرند, بلكه همه از اسلام مى گيرند. حسن البنا در مصر به وجود مىآيد, اقبال لاهورى و ابوالاعلى مودودى در پاكستان, ملا سعيد نورسى در تركيه و آيه الله كاشانى و مرحوم نواب صفوى و كسان ديگر در ايران. اين كه در خارج خيال مى كنند اخوان در ايران و شهيد نواب تإثير گذاشته, درست نيست. آقاى نواب نجف كه بوده اصلا اخوان را نمى شناخته كه چه كسانى بودند, هستند يا نيستند. طلبه اى انديشه هاى اسلامى را آموخته و بعد به ايران آمده و كار خود را شروع كرده است. به هر حال, وحدت انديشه اسلامى در مسائل حكومتى و سياسى, بعضى را به اين تصور باطل مى رساند كه اينها با همديگر در تإثير و تإثر بوده اند. اسلام پيامى داشته, برداشت آنها خلافت است و برداشت ما امامت.

يكى از نكاتى كه در مورد آثار اخوان جالب توجه است اين است كه آنان به الهيات ـ خصوصا در معناى شيعى آن ـ بى توجه بودند و بيشتر مجذوب مسائل عملى بودند, اما مترجمان ايرانى آثار آنان كه در سنت آموزش شيعى تربيت يافته بودند, غالبا گرايش فلسفى داشتند.
سيدهادى خسروشاهى: البته من نمى توانم از طرف همه مترجمان صحبت كنم. اصلا در جهان تسنن, آغاز عرفان و فلسفه اى كه در جهان شيعه هست, نيست و آنان كسانى چون ملاصدرا يا ابن سينا ندارند; به طور طبيعى در تفكر اخوان هم همين طور است.

اما در دوران معاصر سيد جمال الدين جريانى را در حوزه هاى فكرى اهل سنت به راه انداخت.
سيدهادى خسروشاهى: بله, سيد جمال آغاز كرد. در مصر حكمت تدريس مى كرد, اما تنها كسى كه درك مى كرد شيخ محمد عبده بود كه بعدها او هم از عرفان ـ به مفهوم رايج در ميان ما ـ دست كشيد. حتى رساله اى دارد كه تقرير يكى از درس هاى سيد جمال بوده با عنوان الواردات فى سر التجليات كه من در شماره اخير فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر آورده ام.(22) اين رساله در چاپ اول مجموعه آثار شيخ محمد عبده آمده بود, اما در چاپ بعد سيد محمد رشيد رضا آن را حذف كرد و نوشت: ((لقله من يفهمها)), چون اين رساله صرفا عرفانى است و به وحدت وجود مى رسد. در عالم سنى وحدت وجود را برمى گردانند به وحدت موجودات و چون نمى فهمند, قائلان به آن را هم تكفير مى كنند, خيلى هم نبايد اصرار كرد كه بفهمند. بنابراين, گرايش هاى آنان هم به همان ظواهر اسلام و سنت و قرآن است. ما مى بينيم كتاب هاى حسن البنا و مرحوم سيد قطب و كلا رهبرى اخوان المسلمين, همه مبتنى بر كتاب و سنت است. اگر هم گرايش عرفانى باشد, برمى گردد به ادعيه مإثوره. مرحوم حسن البنا هم كتابى دارد به نام المإثورات.(23) به هر حال, نبايد توقع داشت همه در اين زمينه مثل ما فكر كنند. وارد شدن در مباحث كلامى در كتابى كه درباره مسائل اقتصادى و اجتماعى بحث مى كند, چندان هم معقول نيست; بنابراين هيچ نوع تداخلى در اين مسإله نبود.

درباره آثار سيد قطب روشن است كه برخى از آنها در رويارويى مستقيم با جمال عبدالناصر نوشته شده است; از سوى ديگر, جمال عبدالناصر به عنوان رهبر جنبش هاى جهان عرب از مخالفان سياست هاى رژيم شاه در ايران به حساب مىآمد, با توجه به اين وضعيت, ترجمه آثار مخالفان عبدالناصر در ايران چه بازتابى داشت؟
سيدهادى خسروشاهى: آثار سيد قطب عمدتا در دوران قبل از حكومت عبدالناصر نوشته شده است. در زمان عبدالناصر متإسفانه اغلب رهبران اخوان زندانى شدند و از هر چيزى محروم بودند. ده سال اينها حق نوشتن نداشتند; فقط به سيد قطب بعدها اجازه دادند فى ظلال القرآن را تكميل كند. كتابى كه ايشان در زمان عبدالناصر نوشته, معالم فى الطريق(24) است كه در مقابل همه حكومت هاى طاغوتى است و اختصاص به عبدالناصر ندارد: ((و من لم يحكم بما إنزل الله فإولئك هم الكافرون)), ((... هم الظالمون)), ((... هم الفاسقون))(25), طاغوت ممكن است نامش شاه باشد يا عبدالناصر يا جلاله الملك, اما چون در آن كشور حكومت طاغوتى, ديكتاتور مآبانه و آدم كشانه ناصر حكومت مى كرد, تصور مى كنند كتاب در مقابل آن حكومت است. آن حكومت در ايران هم بود و ما هم با آن مخالفت مى كرديم. البته با اين فرق كه شاه آيه الله طالقانى و مهندس بازرگان را اعدام نكرد و عبدالناصر رهبران سطح بالاى اخوان از جمله شيخ محمد فرغلى, شيخ عبدالقادر عوده و سيد قطب را اعدام كرد. شيخ محمد فرغلى كسى بود كه انگليسى ها براى زنده يا مرده او صدهزار جنيه آن زمان جايزه تعيين كرده بودند, چون جنگ چريكى كانال سوئز را او اداره مى كرد. اين آقا را عبدالناصر اعدام كرد. بنابراين عبدالناصر هم از نظر ما طاغوت بود. در اين جا بعضى ملى گراها و برخى اسلام گراها, مثل جلال الدين فارسى, از او خوششان مىآمد, چون عبدالناصر با شاه مخالف بود, در حالى كه از نظر من مخالفت او با شاه پايه و اساسى نداشت. اولين كسى كه ((الخليج العربى)) را به كار برد و اين تخم نفاق را پاشيد, عبدالناصر بود. بنابراين نمى توانم بگويم كتاب هاى ايشان يا ديگران صرفا در مقابل عبدالناصر بود. كتاب هايى در مقابل او داشتند, اما اين ربطى به انديشه آقايان كه با حكومت هاى طاغوت مخالف بودند, نداشت. البته بعضى از آنها مماشات هم مى كردند و موضع گيرى انقلابى امام را نداشتند, اما در هر حال ربطى به حاكم خاصى نداشت. اما واكنش ها در ايران, نوعا مثبت بود.

موضع رژيم شاه چه بود؟
سيدهادى خسروشاهى: حكومت كارى نداشت. اتفاقا چون اخوان مخالف عبدالناصر بودند و رژيم ايران هم با حكومت عبدالناصر مخالف بود, كارى به كار ما نداشتند و نمى فهميدند كه اين كتاب ها نهايتا به ضرر خودشان هم خواهد بود. بعضى از دوستان كه مى شناسم, مثل آقاى جلال الدين فارسى كه نامه هايى نوشتند يا آقاى حميد زيارتى (روحانى), موضعى داشتند كه براى من قابل درك نبود; شما كه طرفدار حكومت اسلامى هستيد, عبدالناصر كه اين كاره نيست; چطور اشكال ندارد سيد قطب را اعدام كند. حالا نمى دانم بعد برگشتند يا نه, اما آن زمان آغاز اختلاف من با ايشان اين بود كه چرا ما اين كتاب ها را ترجمه مى كنيم; البته اين براى ما مسإله اى نبود, چون ما تفكر خود را به خاطر اين و آن از دست نمى داديم. آنها مى گفتند تحكيم رژيم است و حال آن كه حرف غلطى است. نماز خواندن و روزه گرفتن هم تحكيم رژيم است, پس نبايد بكنيم؟! بايد همه را بى دين كنيم تا عليه رژيم قيام كنند؟! كسانى كه دعوت مى كردند نماز بخوانيد يا مال حرام نخوريد, تحكيم رژيم است؟! فقط به اين دليل كه عبدالناصر چند تا فحش به شاه داده بود كه تازه فحش هم نداده بود. بعدا هم ديديم كه خود عبدالناصر اولين كسى بود كه طرح راجرز را پذيرفت و طرح راجرز هم مقدمه كمپ ديويد بود الى آخر.

بازتاب انتشار اين آثار در حوزه هاى علميه چه بود؟
سيدهادى خسروشاهى: در حوزه هاى علميه قشرى ارتجاعى داشتيم كه مى گفتند سيد قطب سنى است و ما را متهم كردند به تسنن يا ((توهب)) و از اين برچسب ها. ما هم نه به دنبال مقام و پستى بوديم كه از اين اتهامات بترسيم و نه اهميتى مى داديم كه مثلا پيرمرد محترمى, وقتى سلام مى كرديم جواب سلام ما را نمى داد! ما به اين برخوردها عادت كرده بوديم.

به دليل ترجمه همين كتاب ها اين گونه برخورد مى كرد؟
سيدهادى خسروشاهى: بله, مى گفتند كه اينها تمايل به تسنن دارند و حالا بعضى هاشان براى محكم كارى مى گفتند ((توهب)); به هر حال, ظاهرا تإثيرى در ما نداشت, چون نه مى خواستيم پيش نماز شويم كه از حرف ها بترسيم كه ديگر كسى پشت سر ما نماز نخواند و نه مى خواستيم خمس بگيريم كه بترسيم مردم ديگر به ما خمس ندهند. نگرانى نداشتيم; نه اين كه نياز مالى نداشتيم, اما چون قانع بوديم, اين مسائل تإثيرى در هدف ما نداشت و از كارمان باز نمى داشت. در مشهد وضع بدتر بود و اين قبيل اتهامات قوىتر از قم.

در ميان گروه هاى فعال سياسى كه فعاليت زيرزمينى عليه رژيم داشتند, چطور؟ آيا آنان آثار اخوان را مى خواندند؟
سيدهادى خسروشاهى: تا آن جا كه مى دانم در كتابچه اعلام مواضع گروه شهرام و بهرام نوشته بودند با ترجمه آثار سيد قطب و امثال اينها نمى شود مشكلات جامعه را حل كرد. معلوم است كه آنها هم مطالعه مى كردند. محمد حنيف نژاد هم كه قوم و خويش بنده و بچه متدين خوبى بود ـ البته نمى گويم اشتباهات فكرى نداشت چون ظاهرا شناخت را ايشان نوشته است ـ كتاب ما چه مى گوئيم؟ را در ابتدا كه مى خواستند عضوگيرى كنند, معرفى مى كردند يا كتاب عدالت اجتماعى در اسلام را. بيشتر از اين اطلاعى ندارم.

آيا در مجامع علمى برخورد فكرى و انتقادى هم با كار شما مى شد؟
سيدهادى خسروشاهى: ما از آن تاريخ تا به امروز هم, بحث فكرى ـ آن گونه كه در زمان انبيا و ائمه بوده كه حتى منكر وجود حق تعالى بتواند حرفش را بزند ـ در جوامع علمى خود نداشته ايم. در اين جا هميشه چماق حاكم بوده; يا چماق فيزيكى كه مرحوم شهيد نواب و واحدى را با آن در مدرسه فيضيه زدند و يا چماق تكفير و تفسيق و اين كه اينها مثلا انحراف فكرى دارند, كه عرض كردم براى ما مهم نبود. ما نشنيديم كسى بگويد بياييد بحث كنيم كه شما چرا اينها را ترجمه مى كنيد.

نظر من بيشتر به جريان نو انديش اسلام گرا, كسانى چون شهيد مطهرى و دكتر شريعتى بود.
سيدهادى خسروشاهى: آنها كه مويد ما بودند. اين جريان هم محدود به شهيد مطهرى, مرحوم آقاى بازرگان و مرحوم آقاى طالقانى و امثال آنان بود كه با ما بودند و ما را به دليل نشر اين كتاب ها تشويق مى كردند. در واقع, خودشان نمى رسيدند, از اين كه مى ديدند بچه طلبه هايى مثل ما به ميدان آمده اند, خوشحال بودند.(26) البته بنده در مورد هر يك از سوالات شما ساعت ها مطلب دارم, ولى الان بيش از اين ممكن نيست.

در مورد نامه اى كه در ايام سفارت در واتيكان به عمر تلمسانى ـ مرشد عام اخوان ـ نوشتيد هم توضيحى بفرماييد.(27)
سيدهادى خسروشاهى: من اين نامه را وقتى نوشتم كه به اروپا براى سفارت در واتيكان رفته بودم. آن جا ديديم كه بعضى از دوستان وابسته به اخوان گرايش عليه انقلاب دارند. دليل آن اتهاماتى بود كه آل سعود پخش مى كردند يا مسإله ديگرى بود. پذيرش اين موضوع براى ما كه اين همه آرزو داشتيم اخوان المسلمين با ما باشند, دشوار بود. البته با ما هم بودند; اولين هيإتى كه به ايران آمد كادر رهبرى اخوان بود. از سودان هم ترابى آمده بود. از مصر و جاهاى ديگر خيلى ها آمده بودند.
براى ما مشكل بود كه اخوان اين گونه موضعى داشته باشد. بچه هاى ما مى رفتند در مساجد نشريات عربى توزيع مى كردند, آنها البته به عنوان اخوان ـ چون اخوانى واقعى نبودند ـ[ مانع ايجاد مى كردند]. تا اين كه مصاحبه اى از عمر تلمسانى ديديم كه گفته بود ((ما با شيعه اختلاف اصولى داريم)). اين حرف از چنين شخصيتى بسيار عجيب بود. اول نامه اى رسمى نوشتيم و پخش كرديم كه موضع گيرى ايشان و اخوان تغيير كرده است. بعد تماس هايى گرفتيم و رفت و آمد كرديم. به آنها گفتيم كه ما اين جور نيستيم و اين حرف هاى دشمنان ماست. حرف هاى حسن البنا را در مورد اختلاف شيعه و سنى نقل كرديم. بالاخره خود آقاى تلمسانى گفت كه اين طور نيست و شيعه هم مسلمان است. درباره كسى كه شهادتين مى گويد نمى توانيم بگوييم ((ليس بمسلم)). خلاصه موضعش تغيير كرد. آن نامه بيشتر مربوط به موضع گيرىهاى بچه هاى ((رابطه)) و اخوان بود و ما انتظار داشتيم رهبرى جلو آنها را بگيرد كه آخر هم گرفت. البته بعضى موضع گيرىهاى آنها در قبال انقلاب بسيار ارزنده بود. منتها يك اشكال كه وجود داشت موضع گيرى ما در قبال سوريه بود كه اخوان را قتل عام مى كرد. آنها مى گفتند مگر اين دولت با صدام چه فرقى دارد كه با صدام مى جنگيد اما با سوريه روابط خوبى داريد. يك مسإله سياسى بود كه پاسخ قانع كننده اى هم نداشتيم. با مسوولان هم كه صحبت مى كرديم مى گفتند روابط ما با سوريه در جريان جنگ استراتژيك است. تا حدودى هم حق بود. اگر سوريه نبود ما خيلى از امكانات دفاعى را نداشتيم. با اين حال, عملكرد سوريه در مورد اخوان هيچ فرقى با عبدالناصر و صدام نداشت.

در مورد آثار ساير نويسندگان اخوان كه مثل سيد قطب تندرو نبودند هم توضيحى بفرماييد.
سيدهادى خسروشاهى: من اين اسم گذارىها را كه در ايران هست نمى پذيرم. مرحوم غزالى همان انديشه اى را داشت كه قطب داشت, ولى شرايط و افراد فرق مى كنند. كسى تندتر مى رود و كسى كندتر, ولى هدف يكى بود. اگر كتاب هاى غزالى را هم در مجموع نگاه كنيم ـ به ويژه آخرين موضع گيرىهايش در مورد حكومت ها و در مورد اسرائيل ـ مى بينيم كه مسإله همان است. حالا سيد قطب حكومت هاى طاغوتى را با اسم و رسم تفكيك مى كند, ايشان هم در كتاب هايش تفكيك مى كند, منتها بايد جمع بندى كرد. به هر حال من بين اينهافاصله زيادى را نمى بينم, منتها تاكتيك ها فرق مى كند.

از اين فرصت محدود كه در اختيار ما گذاشتيد, كمال تشكر را داريم.
پى نوشت ها
1. آنچه مى خوانيد گفت و گويى است كه چندى پيش از اين در مركز بررسى هاى اسلامى (قم) با حجه الاسلام و المسلمين سيد هادى خسروشاهى در مجالى تنگ و كوتاه انجام گرفته است.
2. حميد عنايت, انديشه سياسى در اسلام معاصر, ترجمه بهإالدين خرمشاهى (تهران: خوارزمى, 1372) ص 170.
3. اسحاق موسى الحسينى, اخوان المسلمين بزرگترين جنبش اسلامى معاصر, ترجمه سيد هادى خسروشاهى (تهران: موسسه اطلاعات, 1375) ص 4, مقدمه مترجم.
4. در ذيحجه 1367 مصادف با 1327 شمسى و 1948 ميلادى.
5. كتابى است به قلم عبدالمتعال جبرى, از شخصيت هاى اخوان المسلمين.
6. فتحى شقاقى, جهاد اسلامى, امام خمينى, شيعه و سنى, مسإله فلسطين, ترجمه سيدهادى خسروشاهى (تهران: موسسه اطلاعات, 1375) ص 49.
7. جعفر رائد در گزارش خود از ديدار سعيد رمضان به اين موضوع اشاره كرده است: ((از سعيد رمضان در تهران استقبال گرم و صميمانه اى به عمل آمد. او از راديو تهران, خطاب به مسلمانان جهان مطالبى گفت و نيز در اجتماعى كه به افتخار او برپا شده بود سخنرانى پرشورى ايراد كرد, ولى آخرالامر مإموريتش شكست خورد, زيرا هنگامى كه او به آيه الله كاشانى پيشنهاد كرده بود كه بزرگوارى و پدرى كرده و سايه خود را از سر جمعيت اخوان المسلمين كوتاه نكند و آن را در پناه خود بگيرد, كاشانى گفته بود: جمعيت اخوان المسلمين يك سازمان چپ گراست و من به هيچ وجه حاضر نيستم كه از جمعيتى حمايت كنم كه مرام و روش آن را نمى پسندم. اين جواب بر سعيد رمضان بسيار گران آمد و به اين جهت دل شكسته و افسرده و نوميد ايران را ترك كرد)). جعفر رائد, ((آيه الله كاشانى, آن طور كه من شناختم)), تاريخ و فرهنگ معاصر, ش 6 ـ 7, ص 331 ـ 332.
8. با اين همه در تحليل نهايى مى توان گفت آيه الله كاشانى با جمعيت اخوان المسلمين ارتباط تشكيلاتى نداشته و چه بسا مايل بدين كار نيز نبوده است. ايشان در گفت و گويى با خبرنگار روزنامه ديلى اكسپرس لندن كه پرسيده بود ((آيا جناب عالى به تشكيلات اخوان المسلمين بستگى و ارتباط داريد)), مى گويد: ((كليه مسلمين با يكديگر ارتباط دينى و معنوى دارند و مومنين در همه جا با هم برادرند, اما ارتباط ويژه اى بين ما و تشكيلات اخوان المسلمين نيست)). ((خلع يد, يك ضرورت)) تاريخ و فرهنگ معاصر, ش 6 ـ 7, ص 369.
9. نواب صفوى در بازگشت از اردن, نخست به سوريه و لبنان و سپس به عراق رفت. در نجف با علامه امينى ديدار كرده و شرح سفر اردن و دعوت اخوان را با او باز گفت. علامه امينى او را بر انجام اين سفر تشويق كرد و هزينه سفر را نيز خود بر عهده گرفت. ر.ك: حسين خوش نيت, سيد مجتبى نواب صفوى, انديشه ها, مبارزات و شهادت او (تهران: بى نا, 1360) ص 140.
10. براى آگاهى از جريان سفر نواب به مصر و حوادث آن, ر.ك: حسين خوش نيت, پيشين, ص 140 ـ 147.
11. دى ماه 1334.
12. عدالت اجتماعى در اسلام, ترجمه محمد على گرامى و سيد هادى خسروشاهى (تهران: شركت سهامى انتشار, بى تا).
13. اسلام و صلح جهانى, ترجمه سيد هادى خسروشاهى و زين العابدين قربانى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى, چاپ چهارم, 1368).
14. اين كتاب نخست با مشخصات زير ترجمه شد:
محمد قطب, انسان بين ماديگرى و اسلام, ترجمه خليل خليليان (تهران: شركت سهامى انتشار, 1341). بار ديگر با مشخصات زير ترجمه و منتشر شد:
محمد قطب, بشريت بر سر دوراهى, ترجمه سيد هادى خسروشاهى و ضيإالدين روحانى (قم: مطبوعاتى دارالعلم[ ,ويرايش سوم, ]1348).
خسروشاهى همچنان كه در متن اشاره مى كند يك بار ديگر اين كتاب را ترجمه و منتشر مى كند:
محمد قطب, انسان بين ماديگرى و اسلام, ترجمه و توضيحات: سيد هادى خسروشاهى (قم: نشر خرم, 1370).
15. ما چه مى گوئيم؟, ترجمه و تفصيل: سيد هادى خسروشاهى (قم: مركز بررسيهاى اسلامى[ ,تاريخ مقدمه مترجم 1389ق/ 1348ش]).
16. سيد قطب, تفسير فى ظلال القرآن, ترجمه على خامنه اى, تصحيح حسن نيرى (ايران: 1362).
17. همو, در سايه قرآن, ترجمه احمد آرام[) تهران]: علمى, بى تا).
18. همو, فى ظلال القرآن, ترجمه مصطفى خرم دل (سنندج: بى نا, 1362).
19. سيد قطب, آينده در قلمرو اسلام, ترجمه سيدمحمد خامنه اى[) تهران]: انتشارات عصر[ ,تاريخ مقدمه, ]1345).
20. ويژگيهاى ايدئولوژى اسلامى, ترجمه سيد محمد خامنه اى (تهران: موسسه انتشارات بعثت[ , تاريخ مقدمه, ]1350).
كتاب شناسى ترجمه آثار اخوان المسلمين به فارسى نيز مستقلا تهيه شده كه اميدوارم انتشار يابد.
21. صدرالدين بلاغى, برهان قرآن و رد شبهات پيروان كمونيسم و ساير معاندين اسلام[) بى جا:] مرتضى فتحى, 1334).
22. تاريخ و فرهنگ معاصر, سال چهارم, ش 1 و 2 (بهار و تابستان 1374) ص 419 ـ 446.
اين رساله در كتاب زير تجديد چاپ شده است:
السيد جمال الدين الحسينى الافغانى, رسائل فى الفلسفه و العرفان, اعداد و تقديم السيد هادى خسروشاهى (طهران: المجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الاسلاميه و قم: مركز البحوث الاسلاميه, 1421ه' .), ص 43 ـ 75.
23. اين كتاب به فارسى نيز ترجمه شده است: حسن البنا, مإثورات يا دعاهاى سينه به سينه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله, ترجمه عفت نوابى نژاد و محمود سرمدى (تهران: نشر احسان, 1367).
24. اين كتاب با مشخصات زير به فارسى برگردانده شده است: سيد قطب, نشانه هاى راه, ترجمه محمود محمودى (تهران: نشر احسان, 1378).
درباره محتواى اين كتاب و زمينه هاى تاريخى نگارش آن, در اثر زير به تفصيل بحث شده است: ژيل كوپل, پيامبر و فرعون, ترجمه حميد احمدى (تهران: كيهان, 1366) ص 33 ـ 71.
25. مائده (4) آيه 44, 45 و 47.
26. البته استاد شهيد مطهرى در برخى از آثار خود به دليل بى توجهى اخوان به الهيات از آثار آنان انتقاد مى كند: ((متإسفانه اخيرا گروهى از نويسندگان به اصطلاح روشنفكر مسلمان عرب تحت تإثير فلسفه حسى غرب از يك طرف و سوابق اشعرىگرى از طرف ديگر, نوعى جمود فكرى و لا ادرىگرى در الهيات را تبليغ مى كنند و يك نوع اشعرىگرى پيوند خورده با فلسفه حسى را رواج مى دهند. فريد وجدى و تا حدى سيد قطب, محمد قطب, سيد ابوالحسن ندوى از اين طبقه اند. كم و بيش موج اين طرز تفكر به ميان ما هم رسيده است)). مرتضى مطهرى, علل گرايش به ماديگرى (تهران: صدرا, 1373) ص 191.
در جايى ديگر مى نويسد: ((روشنفكران مسلمان ايران چشمشان به دانشمندان مصر است كه در مسائل اجتماعى اسلامى مورد نياز روز, تإليف جديدى بيرون دهند, از روحانيين خودشان مإيوسند, زيرا در وضع و شرايط حاضر, از اينها جز رساله عمليه كه به كار عوام مى خورد و يا تإليفات سطحى كه از حدود فكر عوام تجاوز نمى كند نمى توان انتظار داشت. تنها در سى چهل سال اخير است كه گروهى زبده و مخلص, خود را از بودجه عمومى روحانيت بريده اند و در زمينه نيازهاى روز جامعه اسلامى به تحقيق و تإليف پرداخته اند. صاحب نظران اعتراف دارند كه آثار و تإليفاتى كه در ظرف اين چند سال از طرف فارغ التحصيل هاى حوزه هاى شيعه نشر يافته از آثار دانشمندان مصرى بسى عميق تر و محققانه تراست)). مرتضى مطهرى, ده گفتار (تهران: صدرا) ص 297 ـ 298.
27. در كتاب زير به اين نامه اشاره شده است:
*. هراير دكمجيان, جنبش هاى اسلامى در جهان عرب, ترجمه حميد احمدى (تهران: كيهان, 1372) ص 205.