ارتش خصوصی صدام - عملیات فروغ جاویدان

غرب به طور کلی از مبارزه مجاهدین حمایت وسیعی به عمل می¬آورد. اما در سال 1988 همه چیز بهم خورد. این شکستی بود که هرگز بدان اعتراف نشد، و رجوی تلاش کرد طوری رفتار کند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. اما گرچه او توانست از ماشین تبلیغاتی خودش برای متقاعد کردن هوادارانش که در پایگاه های عراق هیچ دسترسی به رسانه ها نداشتند استفاده کند،اما صحنه سیاسی غرب موضوع دیگری بود. آنان بلافاصله به ارزیابی شکست فروغ، و شکست صدام حسین برای پیروز شدن در جنگ با رژیم، در برنامه ریزی هایشان پرداختند.
البته، صدام این موضوع را بهتر از هر کسی می دانست. خیلی زود پس از این که او آتش بس را پذیرفت و خیلی زود پس از این که از جاه طلبی خود برای شکست پارسی¬ها (فارس ها) دست کشید، به کمتر قانع شد، یعنی به کویت حمله کرد. آتش بس با ایران کشورهایی را که به او پول و اسلحه داده بودند وادار کرد به بازپس گیری بدهی صدام بیاندیشند. برای صدام، که خودش را رهبر تمام عرب هایی میدانست که با پارسیان و اسرائیل میجنگند، خیلی تحقیر کننده بود که کشور کوچک و بی اهمیتی مانند کویت از او بخواهد پولش را پس دهد!
به موازات استراتژی بی ثبات کردن رژیم ایران، در ژوئن 1988، ارتش آزادیبخش عملیاتی نظامی به نام چلچراغ یا "چهل ستاره" (Forty Stars) را انجام داد که با حمایت نیروهای عراقی بیش از پیش در داخل خاک ایران نفود میکرد. رجوی مصمم بود از ارتش آزادیبخش برای باز کردن راهی برای خود و مریم به سوی تهران استفاده کند. در این عملیات، آنها به مهران رسیدند، شهری کوچک در جهت همدان. مجاهدین با کمک بعضی از ساکنان محلی، که با مصلحت گرایی به مجاهدین خوشامد گفتند، توانستند شهر مهران را به تصرف خود در آورند. مجاهدین، قبل از عقب نشینی با تعدادی از افرادی که تازه به آنان پیوسته بودند، برای چند روز مهران را در تصرف داشتند. علیرغم موفقیت مجاهدین در این عملیات تنها حدود 15 نفر به آنها ملحق شدند.
مجاهدین همه حملاتشان را با هماهنگی کامل با ارتش عراق انجام می دادند، که توسط صدام حسین رهبری می‌شد. ارتش عراق از مجاهدین حمایت لجستیکی بعمل می آورد و آنان را آموزش می داد، و نقشه هایی از پروازهای شناسایی از راه های مورد نظر به آنان ارائه می کرد. 24 ساعت قبل از آغاز هر حمله ای عراقی ها با بمباران مواضع ایرانی ها موافقت می کردند تا نیروهای ایرانی را مجبور به دفاع کنند و آشفتگی به وجود آورند. فقط با این حمایت ها بود که مجاهدین حملات خود را آغاز می کردند. در مورد چلچراغ باید گفت که مجاهدین با عراقی ها به توافق رسیدند که مجاهدین پیشرفت کنند و عراقی ها از پشت سر حرکت کنند و هر موضعی را که مجاهدین می گیرند، مثل توپخانه، حفظ کنند. با وجود این، در عوض، عراقی ها در مناطق گرفته شده سنگر ساختند وکانال حفر کردند، و از ایده آلیسم مجاهدین برای خود سود نظامی بردند.
اما بعدها بدون هشدار قبلی، در جولای 1988، وقتی صدام از استراتژی خود دست کشید و خواهان صلح شد، جنگ هشت ساله بین ایران وعراق به پایان رسید.آقای خمینی با بی میلی پایان جنگ و پیروزی ایران را پذیرفت. در این زمان عراق هم از تمام مناطقی که از ایران فتح کرده بود عقب رانده شده بود و هم در مناطق خودش مانند فاو و بصره متحمل شکست هایی شده بود. علیرغم این امر، با این که آقای خمینی در ایران فاتح جنگ شناخته میشد، پذیرش صلح را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرد. جنگ به رژیم کمک زیادی کرده بود که موضع قدرت خود را تثبیت کند.
تا آنجا که به مجاهدین مربوط میشد، آنان نیز منافع جنگ برای رژیم را تجزیه و تحلیل کرده بودند و درباره ادامه اش حاضر به شرط بندی بودند. توقف ناگهانی دشمنی ها پیش قراول آخرین شانس مجاهدین برای حمله ای گسترده و فراگیر به ایران بود. حال که دوکشور در صلح بودند و مرزها تحت نظارت شدید بود و درباره شان مشاجراتی در میان بود، حمله به ایران غیر ممکن بود، بخصوص که آنان برای چنین حملاتی شدیدا متکی به پشتیبانی نیروی هوایی عراق بودند. رجوی به سازمان دستور داد در طول دو هفته خودش را برای حمله فاتحانه به سوی تهران آماده کند. ارزیابی او این بود که کشور آماده است. بعد از سال ها جنگ و سرکوب، مطمئنا مردم از مجاهدین به عنوان نیروهای آزادیبخش استقبال خواهند کرد. با وجود این، دلیل اصلی این که رجوی این قدر سریع عمل کرد این بود که او صرفا نمی توانست بیش تر از این تحمل کند.
او از صدام حمایت خواست، که البته با بی میلی پاسخ مثبت گرفت. برای ارتش عراق روشن بود که برنامه رجوی وظیفه ای غیر ممکن است. آنها قبول کردند که تا حد معینی از مجاهدین، حمایت هوایی و موشکی بعمل آورند. این کار انجام شد. نیروی هوایی عراق در آسمان به پرواز در آمد و از موشک های دور برد استفاده شد.
به محض این که حمله زمینی آغاز شد مجاهدین تا آنجا که حمایت از آنها صورت می‌گرفت، و نه یک متر بیش تر از آن، پیش رفتند. 150 کیلومتر در داخل خاک ایران، مجاهدین از یک گردنه گذشتند و قبل از عبور از گردنه بعدی، "چهار زبر"، از دشت وسیعی عبور کردند. ارتش ایران که از برنامه های آنان اطلاع داشت، یک عملیات غافلگیرانه ساده انجام داد، و آن ها را بین دو گردنه محاصره کرد. آنان مجاهدین را در راهشان زمین گیر کردند، و 2000 تن از آنان را کشتند. آنهایی که از عقب می آمدند بلافاصله به سمت عراق عقب نشینی کردند. از کسانی که گیر افتاده بودند، بعضی ها فرار کرده و به داخل ایران رفتند، بعضی ها به سوی پاکستان گریختند. بعضی ها گم شدند و چندین روزگرسنه ماندند تا این که روستائیان و افراد قبایل به دادشان رسیدند.
از چندین نظر، عملیات یک فاجعه بود. اولا، بخاطر این که رجوی خیلی ها را بدون سلاح و آموزش ندیده به میدان نبرد فرستاد. آنان زنان و مردان ایرانی جوانی بودند که در غرب زندگی می کردند. بعضی از آنها در طول جریان اعتصاب غذای گابن جذب سازمان شده بودند. تا آنجا که ممکن بود هواداران سریعا به عراق اعزام شده بودند، چند روزی آموزش اولیه دیده بودندو بعد از آن ها انتظار داشتند که برای عملیات نظامی حمله به ایران شرکت داشته باشند؛ چیزی که عراقی ها بعد از هشت سال نتوانسته بودند انجام دهند. این افراد را انگار به پیک نیک میفرستادند، به آنها هندوانه و نان و شیر و دیگر مواد غذایی داده بودند که تا رسیدن به تهران بتوانند از آن ها استفاده کنند.
کسانی که فرستاده شده بودند شامل زنان و مردان پیر (والدین و پدربزرگ و مادربرزگ های مبارزان مجاهدین) و جوانان زیر هجده سال بودند. کودکان، زنان پیر و خارجی های پاسپورت در جیب را فرستاده بودند تا با کماندوهای مجرب و محکم شده در میادین نبرد، که از حمایت هوایی برخوردار بودند، بجنگند. یک خارجی، یک پرستار خارجی و همسر یکی از هواداران مجاهدین، توسط ایرانی ها اسیر و در نهایت به فرانسه فرستاده شد. بقیه اینقدر خوش شانس نبودند. در میان کشته شدگان، سو و سمینا از بریتانیا وجود داشتند.
حتی خیلی از اعضای مجاهدین که آموزش های نظامی دیده بودندافرادی بودند که مناسب مبارزه نظامی نبودند. اعضای بخش دیپلماسی مجاهدین، که ایرانیان طبقه متوسط تحصیلکرده در غرب بودند، روحیه جنگ نداشتند. ارتش ایران، که با آن مواجه شدند، هشت سال با عراق جنگیده بود. آنها در جنگ استوار و محکم شده بودند. بعضی از آنان روستائیان زمختی بودند که از کشتن دشمن، چه ایرانی چه عراقی، با دست خالی هیچ رقتی نداشتند. بقیه از نظر ایدئولوژیک مجاهدین را دشمن انقلاب امام شان می‌دانستند و آنان را هدف قرار داده ومی کشتند. این عملیات از آغاز یک مسابقه نابرابر بود.
حتی اگر عملیات مورد کمین قرار نمی گرفت تصور موفقیت مجاهدین در تصرف شهر به شهر و کسب حمایت در راه به سوی تهران با چنین ارتش شله قلمکاری، کاری دشوار است. با وجود این، شاید این انتقاد خیلی تند و تیز باشد و آمادگی مردم ایران برای تغییر حکومت را نادیده گرفته باشد. شاید، اگر مجاهدین قادر می بودند بیش تر در خاک ایران نفوذ کنند، قدرت می گرفتند وحرکت ضد _انقلاب آغاز می‌شد. این، بی شک تنها زمان ممکن برای اتفاق افتادن چنین امری بود.
همانطور که گفته شد، ارتش ایران به راحتی عملیات را غافلگیر کرد. دو هزار نفر کشته شدند، چون جایی برای فرار نداشتند.
نمونه هایی از بی کفایتی ها در فروغ
ارتش عراق معتقد بود که نقشه بی پروا بود و تقریبا شکست اش مشخص بود. ارزیابی آن ها بر اساس مشاهدات نظامی بود. با وجود این، مجاهدین نقاط ضعف درونی خودشان را داشتند، که در شکست عملیات شان تاثیر زیادی داشت. آسیب رسان ترین ویژگی، ساختار فرماندهی ارتش بود.بعد از انقلاب ایدئولوژیک، فقط کسانی که رهبری رجوی را قبول می کردند و از امتحانات ایدئولوژیک عبور میکردند را دارای ظرفیت رهبری می دانستند. این بدان خاطر بود که آنان به رجوی وفادار بودند و از هر دستور وی اطاعت میکردند. با وجود این، در عملیات نظامی آن هایی که فرمانده بودند اغلب آموزش و تجربه نظامی کافی و واقعی نداشتند.
نمونه ای از تاثیر آسیب رسان این امر، سوء استفاده از نظامیان و تجهیزات بود. مجاهدین با خود یک توپ بزرگ از کرند (شهری که از نظر تئوریک تصرف اش کرده بودند) آورده بودند و آن را به چهارزبر برده بودند تا برای جنگیدن از آن استفاده کنند. آنها افراد زیادی را که سعی میکردند این توپ را به میان کمین های رژیم به پیش ببرند، از دست دادند، آن هم به این خاطر که توپ خیلی بزرگ بود و در ضمن فقط وقتی می توانست موثر واقع شود که در همان کرند باشد. یکی از مجاهدین که قبلا در ارتش ایران سرباز بود، این را به آنها گفته بود، اما آن گونه که ساختار فرماندهی مجاهدین بود، هیچ کس حاضر نبود به حرف یک سرباز معمولی گوش کند.
خیلی از بازماندگان بعدا گفتند وقتی با دشمن روبرو شدند، در شلیک کردن تعلل کرده بودند. این یک نوع ذهنیت غیرنظامی طبیعی است و بنابراین خیلی از آنها کشته شدند. بقیه، وقتی هواپیماهای دشمن را دیدند، با غفلت زیرخودروها پناه گرفتند، و در نتیجه بمباران خودروها توسط هواپیماها سوختند و کشته شدند. خیلی ها وقتی دیدند بخاطرمجاهدین به دام افتاده، بخصوص زنان، شوکه شده و روحیه خود را از دست دادند. فقط بین ده تا بیست درصد از مجاهدینی که در چهارزبر درگیر بودند، شکست خورده و ناتوان به پایگاه هایشان درعراق بازگشتند. خیلی هایشان مجروح شده بودند، و بعضی ها جراحات شان شدید بود.
وقتی آب ها از آسیاب افتاد، عراقی ها فقط گفتند "ما که به شما گفته بودیم." در طول عملیات، رجوی بین بغداد و مرکز فرماندهی عراق در پرواز بود و به صدام التماس میکرد که از نیروی هوایی اش برای شکستن کمین و همچنین عقب نشینی نیروها استفاده ی بیشتری بکند. صدام و ارتش او می دانستند که نقطه ای برای به خطر انداختن افراد بیشتری از عراقی ها برای نجات نیروهای مجاهدین وجود ندارد و بنابراین تقاضای او را رد کردند. دیگر دیر شده بود و آنها قبلا به رجوی هشدار داده بودند که چه مقدار حمایت هوایی میتوانند به آنها بدهند.
واکنش رجوی
اما رجوی نمی خواست نشان دهد این یک شکست یا اشتباه بوده است. دستگاه تبلیغاتی او وارد عمل شد و درباره این که رژیم خیلی از این حمله ترسیده و این که چقدر این حمله ریشه های رژیم را هم لرزانده شروع به تبلیغات کرد. در واقع، این حمله برای رژیم ایران تعجب برانگیز بود؛ آن ها نمی توانستند آن را قبول کنند یا به آن باور داشته باشند، اما آن طوری که رجوی شرح می داد نبود. در طول عملیات و مدتی بعد از آن، آن ها هنوز منتظر حمله واقعی، و حادثه ای بزرگتر، بودند. آنها نمی توانستند قبول کنند که این هجوم نا کارآمد تمام آن چیزی بود که مجاهدین میتوانستند انجام دهند. آنها منتظر حمله ای توسط عراق در قسمت دیگری از کشوربودند، یا این که قدرتی خارجی به کشور حمله کند، یا حتی منتظر یک کودتای داخلی بودند. اما هیچ چیز دیگری اتفاق نیفتاد.
رجوی که می دید نمی تواند حقیقت را به چالش بکشد بعدها خطوط هدف را تغییر داد و شروع کرد به بحث های ایدئولوژیک برای توضیح عملیات، و در این میان دقت میکرد تا مبادا اشاره ای به شکست داشته باشد. رجوی، با استفاده از مریم به عنوان سخنگوی خود، ادعا کرد مجاهدین به اندازه کافی خالص نبودند و لیاقت یک پیروزی را نداشتند. مریم گفت، رهبر هر آنچه میتوانسته انجام داده، اما پیروان او، البته بجز مریم، به رجوی خیانت کرده اند چون اذهانشان غرق مسائل دیگری، مثل همسرانشان، بچه هایشان و خانواده هایشان، بوده. رجوی جلسات خود را برای تغییر دادن استنباط اعضا شروع کرد. او از اعضای ارشد شروع کرد و همه را مجبور کرد اعتراف کنند به وی خیانت کرده اند، و تا آنجا پیش رفت که بگویند واقعا نمی خواستند پیروز باشند.
رجوی برنامه های خودش را داشت. او ادعا میکرد آن هایی که در فروغ جاویدان کشته شدند، به اندازه کافی وقف او نشده بودند و برای اهداف و آرزوهای خودشان میجنگیدند، برای انگیزه های شخصی، از روی عشق و نفرت یا هرچیز دیگر. بنابراین، در ذهن او، آنهایی که مردند از فاز انقلاب ایدئولوژیک عبور نکرده بودند تا ببینند که برای او (رجوی) دارند می جنگند.
کاملا درست است که بگوییم مجاهدین به عنوان یک فرقه اکنون در شرایطی است که ادعا کند اعضای باقی مانده اش واقعا به این به اصطلاح ایدئولوژی اعتقاد دارند و صرفا برای عشق به رجوی می جنگند، و همچنین این که آنها هیچ مسئولیت شخصی یا اجتماعی برای آنچه انجام می دهند نمی پذیرند. این افراد ظرفیت اجرای بمبگذاری های انتحاری یا هر وظیفه دیگری را که رهبر دستور دهد دارند. اعضای وفادار مدتها است که این را گفته اند و به عنوان فرقه ای مذهبی دموکراسی را یک ابزار می بینند، نه یک هدف. آنها فقط وقتی چیزی برای هدفشان سودمند باشد آن را دنبال میکنند، بخصوص برای روابط شان با غرب. رجوی میخواهد یگانه رهبر ایران، یا هرجای دیگری باشد. بنابراین برای این که اعتباری کسب کند ادعا می کند که این افراد برای او مرده اند.
فروغ جاویدان مثال دیگری از سوء استفاده رجوی از منابع سازمان در جهت منافع خودش می باشد. در این مورد نیز منابع، افراد سازمان هستند. البته اگر افراد مفهوم یک رهبر ایدئولوژیک را قبول کنند، یعنی اگر دموکراسی را رد کنند، آن گاه رجوی حق دارد از هر منبعی برای هدف خودش استفاده کند. رجوی در تحلیل های خودش، از برداشت شخصی اش از تکامل حیوانات در صحنه سیاسی بهره می برد. برای او مثل قربانی کردن مرغ یا گوسفند برای موجودات تکامل یافته تر، بشر، میباشد. او میخواهد آن ها که در رده های پایین هستند قربانی رده های بالاتر شوند. رجوی میگوید:
"قوانین رهبری از قوانین برای پیروان متفاوت هستند."
بعد از فروغ، رجوی اعلام کرد "خون شهدا آینده مجاهدین را بیمه کرده است." همچنین بعد از سی خرداد و بقیه موقعیت ها، هم مجاهدین و هم تندرو ها در ایران بیشترین استفاده را از رادیکالیزه کردن فضا بردند، و در این میان نیروهای دموکرات و لیبرال بیشترین آسیب را دیدند.
فروغ باعث شد موج دیگری از مخالفان و ناراضیان کمی بعد از عملیات از سازمان جدا شوند. هیچ راهی برای جلوگیری از این امر وجود نداشت. سازمان، از سال 1972 که تمام رهبران اعدام شده بودند، در پایین ترین حد خود قرار گرفته بود.