از اقامت امام در نوفل لوشاتو تا مدرسه علوی چه گذشت

محمدرضا توکلی بینا از مبارزین اسلامی است که از ابتدای نهضت امام خمینی(س) در کنار آن بوده و در برهه های مختلف نیز وظایف حساسی را برعهده داشته است. توکلی بینا در سال های پیش از 42 رابط هیئت های موتلفه اسلامی با امام خمینی بود و آن گونه که خود می گوید هر هفته به دیدار حضرت امام می آمد. وی و سایر اعضای شورای مرکزی مؤتلفه در قتل منصور زندانی و محاکمه می شوند.

صمیمی ترین دوست و همراهش حاج مهدی عراقی نیز مورد علاقه و توجه حضرت امام بود و نقش توکلی بینا و شهید عراقی در مدیریت محل سکونت حضرت امام در نوفل لوشاتو غیرقابل کتمان است و پس از آن نیز توکلی بینا با حضور در ایران نقش فعالی در سازماندهی و پشتیبانی کمیته استقبال برعهده می گیرد که خاطرات شنیدنی از این برهه دارد.

توکلی بینا از دوران ریاست جمهوری آیت الله هاشمی رفسنجانی تا دوره اول ریاست جمهوری  احمدی نژاد مشاور رئیس جمهور در امور اصناف بود و هم اکنون نیز عضو شورای مرکزی مؤتلفه اسلامی است:

 

 

جناب آقای توکلی خاطرات جنابعالی از نهضت مبارزاتی حضرت امام(س) بسیار گسترده و دامنه دار است اما با توجه به ایام مبارک دهه فجر از رویدادهای مقارن با اوج گیری انقلاب اسلامی و حضور شما در رابطه با این حوادث توضیحاتی بفرمایید.

زمانی دولت عراق فشارها و توصیه هایی به حضرت امام داشتند تا ایشان سخنرانی ها و اعلامیه های جدیدی صادر نکنند و از ایشان می خواهند که یا سکوت کنند یا خاک عراق را ترک کنند. امام هم که فرموده بودند که اگر مجبور باشم فرودگاه به فرودگاه جنایت های رژیم شاه را افشا خواهم کرد. امام اساساً بعد از فاجعه مدرسه فیضیه مصمم بودند که رژیم شاه را سرنگون کنند و هر چه فشارها بیشتر می شد حضرت امام به هیچ وجه عقب نشینی نمی کردند و در مقاطع حساس همیشه می گفتند حالا باید محکم تر ایستاد.

وقتی امام از ورود به کویت بازماندند روز بعد صبح تصمیم گرفتند که به فرانسه بروند. بعضی ها مدعی اند که دیگران این تصمیم را گرفتند اما خود ایشان تصمیم را گرفتند. در فرودگاه پاریس دکتر حبیبی و دوستانشان حضور داشتند و استقبال کردند و ما سه چهار روز بعد از سفر امام به پاریس تصمیم گرفتیم که به آنجا برویم و تا مقدمات سفر فراهم شود یک هفته ای طول کشید تا خدمت ایشان برسیم. امام یکی دو روز اول را در پاریس بودند و به نوفل‌لوشاتو تشریف برده‌بودند در ابتدا امکان مصاحبه و دیدارهای عمومی فراهم نشده بود. ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه بود و با ایران تماس می گیرند و شریف امامی مثل یک استخوان در گلو موضوع را می پذیرد چون راه چاره دیگری نداشت.  علاوه بر فعالیتها در نوفل‌لوشاتو یک دفتر هم در خیابان کشان در پاریس بود که ایرانی ها در اختیار حضرت امام قرار داده بودند و آقای محتشمی پور و املایی آنجا بودند.

 

علت اینکه تصمیم گرفتید علی رغم جریان اصلی انقلاب در ایران به پاریس تشریف ببرید چه بود؟

من چند روز اول دیدم که جبهه ملی ها و بعضی ضدانقلاب عازم پاریس هستند و به شهید حاج مهدی عراقی زنگ زدم که ما هم باید برویم. ما دوازده نفر شورای مرکزی مؤتلفه سر پرونده منصور گرفتار بودیم دونفر فرار کردند سه نفر در اطلاعات شهربانی با بخارایی و امانی بودند و هفت نفر دیگر را هم دستگیر کردند که در قزل قلعه بودیم و بعد محاکمه شدیم. شهید عراقی به من جواب داد من و تو که از پرونده قتله منصوریم! نمی توانیم از کشور خارج شویم. گفتم: نه رژیم یک مقدار سست شده و من افسری را سراغ دارم که گفته اگر مدارکتان را بیاورید پاسپورتتان را 24 ساعته تهیه می کنم. امتحانش مجانی بود مدارکمان را دادیم و آدرس نوفل لوشاتو و خیابان کشان را هم گرفتم. این افسر هم یک روزه پاسپورتمان را تحویل داد و ما به فرودگاه لوور رفتیم و نزدیک برج ایفل در هتل ایفل اتاقی گرفتیم. من همان ساعات اول به دفتر خیابان کشان زنگ زدم و محمد هاشمی برادر آقای هاشمی گوشی را برداشت به همراه تعدادی از اعضای انجمن اسلامی آمریکا آمده بود. من با ایشان شوخی داشتم گفتم تو چی کاره ای آنجا که گوشی را برداشتی؟ گفت من شوفر استیشنم مسافرها را می برم نوفل لوشاتو! خلاصه ما هم رفتیم نوفل لوشاتو. نزدیک مغرب رسیدیم شلوغ بود. ساختمان مثل ویلایی های شمال زیرش خالی بود بالا سالن بزرگی بود و دوتا اتاق هم داشت. حیاط و درخت سیبی هم که آنجا بود هوا که بهتر بود حضرت امام پایین نماز می خواندند.

حضرت امام  بعد از نماز هر شب برای جمعیتی که جمع می شدند سخنرانی داشتند و شب ها هم در اتاق با دانشجویان دیدار می کردند و طرف دیگر خیابان هم یک خانه شصت متری بود که دیدار با شخصیت ها هم در یک اتاق دومتری این خانه انجام می شد. ما که رسیدیم بالا جا نبود و پشت جمعیت نشستیم بعد که حضرت امام سخنرانی شان تمام شد داخل اتاق حضرت امام با دانشجویان دیدار کردند. یک سید نوجوانی طرف من آمد که آقای توکلی شما کی آمدید؟ گفتم من شما را نمی شناسم. گفت من پسر حاج آقا مصطفی هستم، من بچه بودم شما برای دیدن پدرم می آمدید و با ایشان صمیمی بودید. آقای سیدحسین خمینی بودند.

گفتم من و آقای عراقی امروز صبح آمدیم. رفتیم خدمت حضرت امام و ایشان آن شب خیلی محبت کردند. دست مهدی را گرفتند و محکم تکان دادند و فرمودند کو آن بازوها؟ چون عکس حاج مهدی عراقی در محاکمه منصور هست که بسیار قوی هیکل هستند. با من شوخی کردند و پرسیدند کی آمدید و الآن کجایید؟ بعد فرمودند بروید وسایلتان را بیاورید، شما دوتا مسئول اداره اینحا هستید. شب با یک دانشجویی که فولکس واگن داشت رفتیم و وسایل را  آوردیم. در نوفل لوشاتو یک هتل کوچکی بود دونفری یک اتاق گرفتیم. اول که سکونت در نوفل لوشاتو پیشنهاد می شود همه اطرافیان امام از حاج احمدآقا و آقای محتشمی پور و املایی و دیگران همه مخالف بودند علتش هم فاصله چهل پنجاه کیلومتری با پاریس بود. حضرت امام می گویند که خودم باید ببینم و بعد که می بینند موافقت می کنند. آن موقع هم پیش بینی نمی کردند که روزانه سیصد چهارصد خبرنگار از سراسر دنیا خواهد آمد اما ما هر روز حداقل روزی چهارصد نفر ظهر و شب غذا می دادیم و نوفل لوشاتو کانون خبری دنیا شده بود. موقعیت خیلی عجیبی بود امام تا قبل از 26 دی همیشه می فرمودند شاه باید برود بعضی آدم های ترسو و بی تدبیر می گفتند این سید چه می گوید اما به مجرد اینکه 26 دی شد و شاه فرار کرد حضرت امام از فردا می گفت هر کس می آید باید مواضعش را کتبی بنویسد. دکتر سنجابی آمده بود اول مواضعش را نوشت من خدمت حضرت امام بردم ایشان چند مورد اشکال کردند و دوباره پیش سنجابی آوردم و تمیز در یک کاغذی نوشت و امضا کرد بعد ملاقات کرد.

 

اعلام مواضع شامل چه مواردی بود؟

سه مورد را امام تعیین کرده بودند؛ یک اینکه نفی رژیم سلطنتی بکند، دو تأیید مبارزات ملت ایران و سه مواضع شخصی خودش را به طور روشن بیان کند. بعضی که مورد تأیید حضرت امام قرار نمی گرفتند حضرت امام ملاقات نمی کرد. شخصیت های زیادی با امام دیدار کردند. می دانید که حتی بختیار درخواست دیدار با حضرت امام را کرد که ایشان گفتند باید اول استفعا کند بعد بیاید. کلارک دادستان اسبق آمریکا که هنوز هم زنده است دیدار کرد از ملاقات که آمد بیرون به بچه های انجمن اسلامی آمریکا گفتم جلوش را بگیرید و بپرسید نسبت به این رهبر ما نظرت چیست؟ یک خرده فکر کرد و گفت این یک مرد استثنایی تاریخ است. 

نزدیک چهار ماه حضرت امام در نوفل لوشاتو حضور داشتند و انصافاً به نظر من تمام مبارزات پیشین را اگر در یک کفه بگذاریم و این چهارماه را در یک کفه، نوفل لوشاتو سنگینی خواهد کرد، آن مواضع روشنی که اتخاذ شد و بازتابی که در سراسر دنیا پیدا کرد. روشنگری این مدت رژیم فاسد را چنان برملا و رسوا کرد که دیگر چیزی برای رژیم فاسد سلطنتی باقی نمانده بود.

 

در اداره نوفل لوشاتو چه مسائل و فعالیت هایی مطرح بود؟

اداره نوفل لوشاتو که با من و حاج مهدی عراقی بود. ساماندهی سخنرانی های حضرت امام که روزانه انجام می شد مطرح بود در آن چند روز ابتدایی که حضرت امام آمده بودند بچه های نهضت آزادی آنجا بودند سخنرانی امام را چاپ کرده بودند و زیرش نوشته بودند نهضت آزادی، ما که آمدیم حاج احمدآقا گفت اینها چنین کاری کرده اند و ما آن را مستقل کردیم و دست همین بچه های انجمن اسلامی آمریکا سپردیم. یک دستگاه تکثیر چهاردقیقه ای داشتیم که شهید عراقی گفت این کفاف نمی دهد هر چه کپی می شد باز هم کم می آمد. فرانسه پیدا نکردم رفتم از لندن یکی دیگر خریدم و برگشتم. تمام سخنرانی ها را هم نوار و هم متن تکثیر شده داشتیم.

در زمینه اسکان مهمانان هم که مرتباً می آمدند نیاز به ساماندهی بود و عموماً هم از ایران می آمدند. دانشجوها همین قدر که کرایه رفت و برگشت شان را که داشتند دیگر فکر جای خواب و غذایشان را نمی کردند و می آمدند. هتل کوچکی که در نوفل لوشاتو بود صحبت کردم که همه اتاق ها را اجاره کنیم دیدم 120هزار لیر تقریباً کم داریم. همان شب که قرارداد نوشتم آیت الله صدوقی با تعدادی همراهانشان آمدند دیدم حاج احمدآقا ناراحت است که چی کار کنیم؟ گفتم ناراحت نباش من هتل را یک ماهه اجاره کرده ام و دوتا اتاق را در اختیار آیت الله صدوقی گذاشتیم. بعد ایشان برگشتند با آن لهجه یزدی شان خطاب به من گفتند آقای توکلی شنیدم هتل دار هم شدی؟ گفتم روزگار آدم را به خیلی کارها وا می دارد. ایشان گفتند که یک سوم هزینه اش را به حساب من بگذارید. به حاج مهدی عراقی گفتم ببین مهدی ما قصدمان را لله کردیم خدا رساند!

بحث دیگر حفاظت از امام بود. می دانید قوی ترین پلیس فرانسوی ها ژاندارم است، چهارصد ژاندارم آمدند در آن ده خیمه زدند و در سه شیفت محافظت می کردند. حتی مسئول امنیتی پاریس نزدیک روزانه بیست ساعت حضور داشت و گاهی می آمدند که خبرهایی شنیده ایم اجازه بدهید که می خواهیم دور خانه را محاصره کنیم و صدتا ژاندارم تا صبح دورتادور این خانه را حفاظت کردند. انصافاً فرانسوی ها خیلی خدمت کردند اما مثل گاوه نه مَن شیرده شدند و در جنگ با عراق زدند خراب کردند. اما در حفاظت آنجا خیلی خدمت کردند در داخل هم خودمان از طریق آقایان و آشنایان مراقبت می کردیم و حفاظت خیلی خوب بود. غذا هم که روزانه بیش از چهارصد نفر را ظهر و شب غذا می دادیم.

آن روستا چنین جمعیتی به خودش ندیده بود مثل روستاهای خودمان عده کمی رفت و آمد داشتند و چندین بار حضرت امام از همسایه ها دلجویی کرده بودند و در اعیاد برایشان گل فرستادند و تشکر کرده بودند و از بابت رفت وآمدها که بالاخره مزاحم آنها می شد عذرخواهی کرده بود.

 

تصمیم به بازگشت به ایران چگونه گرفته شد و نظرات در این زمینه چه بود؟

زمانی که این بحث طرح شد عده ای لیبرال منش می آمدند و حضرت امام را نصیحت می کردند که به ایران نیایند. حضرت امام خیلی باهوش بود می گفتند من از نصایح اینها فهمیدم که من باید خیلی زودتر بین مردم خودمان بروم. وقتی حضرت امام این تصمیم را گرفتند من با شهید عراقی صحبت کردم که یکی از ما باید برویم و ستاد تشکیل بدهیم. ایشان خواست بیاید گفتم نه شما باید کنار حضرت امام باشی و صلاح نیست من باید خودم بروم. حاج مهدی عراقی سابقه طولانی در مبارزه داشت قبل از اینکه دیپلم بگیرد وارد فدائیان اسلام شده بود و حضورش مثمر ثمر بود. من از حضرت امام اجازه گرفتم و به ایران آمدم. دو سه روزی کنار مسجد قبا ستاد تشکیل دادیم اما دیدیم نمی شود باید جایی باشیم که هم خط تلفن زیاد داشته باشد و هم فضای بیشتری داشته باشد؛ به همین علت مدرسه رفاه را انتخاب کردیم چون بنیاد رفاه هم مال خودمان بود و وقتی از زندان آزاد شدیم این مدرسه را تأسیس کردیم جای بزرگی بود -نزدیک سه هزارمتر- و تلفن و امکانات کاملی دارد.

چند شب وظیفه من این بود که ساعت یک از پاریس زنگ می زدند که ما سخنرانی های حضرت امام را از طریق تلفن ضبط کنیم و عده ای از بچه های مخابرات که من نمی شناختم این امکان را فراهم کرده بودند. من یک دستگاه خریده بودم که تلفن را به دستگاه ضبط صوت وصل کنم و سخنرانی را ضبط کنم بعد هم این سخنرانی را همان نیمه شب پیاده می کردیم و می دادیم تا اذان صبح ماشین نویسی می شد و شهید حاج طرخانی آن را تکثیر می کردند و به چندین نقطه تهران می دادیم که اول صبح در ادارات و جاهای مختلف روی میز افراد بود.

شهید حاج طرخانی مسجد قبا را ساخت و بعد از پیروزی انقلاب توسط گروه فرقان ترور شد، گودرزی سابق در کتابخانه مسجد قبا کار می کرد بعد از انقلاب اینها از شهید حاج طرخانی مبلغی را خواسته بودند و ایشان گفته بودند آن روزها که من پول می دادم شما در خط امام بودید الآن نیستید من دیناری نمی دهم که شب می آیند و زنگ خانه را می زنند و شهیدشان می کنند.

 

مقدمات استقبال از حضرت امام چگونه فراهم شد و چه پیش بینی هایی صورت گرفته بود؟

ما حدود شصت هزار نیرو را برای انتظامات مراسم استقبال سازماندهی کردیم از فرودگاه تا بهشت زهرا سی و سه کیلومتر را تدارک دیدم فقط هفت هزار نفر در بهشت زهرا بودند. از فرودگاه تکه تکه افراد محلی را که مورد اعتماد بودند شناسایی کردیم و آنها را مسئول همان تکه می کردیم حالا بعضی ها هم به سلیقه خودشان کف خیابان را گل کاری کردند. مقدار زیادی پارچه گرفتیم و دادیم که بازوبند درست کنند. حدود هزارنفر از قم آمده بودند و مانده بودیم که اینها را کجا سازماندهی کنیم من افراد را چون پدر و مادرم قم ساکن بودند می شناختم اینها گفتند که ما کلی سلاح در اختیار داریم و اینها را از فرودگاه تا میدان انقلاب در کوچه های عمود بر خیابان استقرار دادیم که اگر اتفاقی افتاد ما پیش بینی لازم را کرده باشیم.

 

این اسلحه ها چگونه تهیه می شد چه طور این افراد این همه اسلحه داشتند؟

آن موقع اسلحه از خارج از کشور زیاد می آمد ما خودمان هم از همین طریق تأمین کردیم. برای مرحوم بخارایی من و حاج مهدی عراقی رفتیم در صفائیه دو قبضه اسلحه از آقای هاشمی گرفتیم، آقای هاشمی خیلی به نظام خدمت کرده‌اند. وقتی که حاج مهدی را برده بودند برای بازجویی و ناخن هایش را کشیده بودند گفته بود من این اسلحه ها را از نواب صفوی گرفته‌ام.

 

در بحث سازماندهی شهید مطهری و شهید بهشتی و آقای هاشمی هم درگیر سازماندهی و کار اجرایی بودند یا تنها نظارت کلی داشتند؟

نه آقایان بیشتر رهبری کلی را بر عهده داشتند و ارتباط با حضرت امام و کارهای اجرایی را بیشتر بچه های موتلفه انجام می دادند. در مورد مدرسه رفاه مرحوم مطهری پیشنهاد دادند که نمی شود همه چیز اینجا باشد و بهتر است به مدرسه علوی برویم چون مدرسه علوی دو در داشت و ورود و خروج مردم آسانتر بود. مردم از یک در وارد می شدند و از در دیگر خارج . ستاد اجرایی و حتی زندان سرانی که دستگیر شده بودند همانجا بود که حدود پنجاه شصت نفر بودند. نصیری، هویدا و فرماندهان نظامی تهران و اصفهان که خیلی جنایت کرده بود همگی رفاه بودند، چهار نفرشان هم همانجا اعدام شدند. آقای مطهری و سایر آقایان گفتند که ستاد اجرایی همان مدرسه رفاه باشد و مدرسه علوی محل اقامت و ملاقات های امام باشد.

 

برای مراسم استقبال روز 12 بهمن چه پیش بینی هایی شده بود و چگونه برگزار شد؟

در مراسم استقبال بچه های نیروی هوایی با ما  در ارتباط بودند و کمک کردند. از دو هلی کوپتر و نیروی حفاظتی آنها در فرودگاه استفاده کردیم و من رفتم با آنها هماهنگ کردیم و کروکی محل را برداشتیم و چگونگی ورود و خروج و مراسم را مشخص کردیم. بعضی ها با حضور حضرت امام در بهشت زهرا مخالفت کرده بودند اما ایشان گفته بودند ابتدا برای دیدن مجروحین بروم بیمارستان هزار تخت خوابی و بعد بهشت زهرا. دوستان گفتند که امام مصمم هستند در بهشت زهرا حضور پیدا کنند و ما آنجا را تجهیز کردیم هفت هزار نفر از بچه ها مسئول سازماندهی بهشت زهرا شدند .دوتا هلی کوپتر را هم گفتیم احتیاطاً باشند که اتفاقاً ماشین به بهشت زهرا که رسید صفحه کلاچ سوزاند و با هلی کوپتر حضرت امام را رساندیم. بچه های وزارت نیرو سه تا ماشین و تعدادی بی سیم که تا چهل کیلومتر برد داشت داده بودند و خیلی کمک کرد. من داخل یکی از همین ماشین ها جلوی ماشین بلیزر حضرت امام حرکت می کردم و دوتا هم پشت سر ماشین حضرت امام بودند. بعد از بهشت زهرا حضرت امام با هلی کوپتر رفتند بیمارستان هزار تختخوابی و از آن‌جا با ماشین آقای ناطق نوری به منزل  یکی از منسوبین رفته بودند و وآخر شب با ماشین آقای ناطق به مدرسه رفاه آمدند. آن شب مدرسه رفاه بودند و از روز بعد در مدرسه علوی ساکن شدند.

 

این ده روز دهه فجر انقلاب اسلامی حضرت امام دیدارهای متعدد مردمی در مدرسه علوی داشتند سازماندهی این فعالیت چگونه بود؟

ورود مردم از خیابان ایران بود و خروج از در پشتی مدرسه؛ سه روز اول قبل از صبح تا ظهر مربوط به آقایان بود و بعد از نماز و نهار و یک استراحت کوتاه از ساعت سه خانم ها می آمدند تعداد زیادی از خانم ها از روی احساسات بیهوش می شدند. آقای عراقی روز دوم دیدن حضرت امام رفتند که ایشان گفته بودند همه بچه های ستاد را بیاورید یک ملاقات داشته باشیم و یک دیدار داشتیم. بعضی از آقایان کم لطفی کرده بودند و بعد از اینکه ده پانزده شب درست نخوابیده بودیم و مرتب کارها را انجام می دادیم یکی از آقایان آمدند که دیگر کار تمام شد دیگر خوش آمدید من گفتم که اینجا مدرسه رفاه مال خود ماست دیگر از خانه خودمان که نمی توانید بیرون کنید و شب ما رفتیم خدمت حضرت امام و ایشان خیلی تشکر و دلجویی کردند و حتی یک جمله ای فرمودند که من خدمتگزار شما هستم. خیلی شکسته نفسی بود و بچه ها گریه کردند و بعد فرمودند بروید هیئت مدیره تشکیل دهید و این دیدارها به ویژه خانم ها را سامان دهید. چون گویا شهید محلاتی آمده بود دیدن امام و به امام گفته بود حرام است این خانم ها بیایند اینجا! امام فرمودند که تو خیال می کنی شما مردها تنهایی شاه را بیرون کردید اینها سهم شان بیشتر است و بچه به بغل در راهپیمایی ها آمدند. ما هم تشکیل جلسه دادیم و پنج نفر بنده، شهید عراقی، حاج محسن رفیق دوست، شهید رجایی و آقای عسگراولادی هیئت مدیره بودیم و هر نفر هم مسئول یک قسمت بودیم رفیق دوست امنیت ساختمان را برعهده داشت حیاط دست من بود. یک گروه پزشکی قوی از خانم ها آوردیم و تجهیز کردیم.

حضرت امام که تشریف آوردند خانه کناری را هم برای حضرت امام گرفتیم که از پایین هم نمی شد رفت و آمد کرد و از پشت بام استفاده می کردیم. از وقایع مهم آن ده روز یکی هم دیدار همافران با حضرت امام بود که من چون مسئول حیاط بودم نگذاشتم چهره اینها در عکس مشخص باشد چون بختیار هنوز سرکار بود و آن عکس معروف گرفته شد.

 

از خاطرات دوران سکونت حضرت امام در مدرسه علوی بفرمایید.

بعد از 15 بهمن که دولت موقت تشکیل شد حاج احمدآقا گفتند که حضرت امام می خواهندبرای زیارت شاه‌عبدالعظیم بروند. من و حاج مهدی بودیم که گفتیم ترتیبش را می دهیم ده پانزده نفر از بچه ها را مسلح کردیم و فرستادیم که درازی بازار را محافظت کنید چون قرار گذاشتیم ساعت نه حضرت امام را ببریم که بازار تعطیل است. من یک بنز دویست داشتم که آن را آوردم. حاج احمدآقا آمدند که امام می فرمایند تاکسی بگیرید برویم! که من شوخی کردم که امام خیال می کنند می توان با تاکسی بیرون رفت ما از دیروز ماشین را اینجا آماده کرده‌ایم.

من و حاج مهدی عراقی و حاج احمدآقا و حضرت امام سوار ماشین شدیم و رفتیم. با ماشین داخل بازار شدم و تا چندمتری در حیاط جلو رفتم و بعد کنار ماشین ماندم تا امام زیارت کنند و برگردند. در حالی که بازار کامل تعطیل بود و هیچ کس هم حضور نداشت یکهو دیدم جمعیت خبر شدند و ما اختیار خودم را کنار ماشین نداشتم و من نگران بودم که حالا چطور می خواهیم راه را باز کنیم که امام سوار ماشین شوند. یک مرتبه دیدم در باز شد و چند فرد قوی هیکل دور امام را گرفته اند که ما چاکر شما هستیم و با سلام و صلوات امام را سوار ماشین کردند نمی دانم فرشته بودند ولی به هر حال ما از بازارچه خارج شدیم و جمعیت هم روی کاپوت ماشین و اطراف ماشین بودند و من فقط دستم روی بوق بود تا بالاخره تا میدان رسیدیم و بعد خواهش کردیم که مردم اجازه بدهند که حرکت کنیم و قبل از ساعت یازده که حکومت نظامی شروع می شد خودمان را به مدرسه علوی  رساندیم.

در این بین قرار شد سه شب هم حضرت امام برای استراحت خانه دامادشان مرحوم دکتر بروجردی مهمان باشند و بعد از سه شب یک روز هم مدرسه علوی باشند و با مردم خداحافظی کنند بعد ایشان را به قم ببریم. شب که می خواستیم برویم قرار شد کسی نداند و من و حاج مهدی و حاج احمدآقا فقط بدانیم یک ماشین پژو ازعقب می‌آمد و مراقب بود سر سه راه ضرابخانه شهید عراقی به اینها هم گفتند که شما هم بروید و حضرت امام را داخل خانه ایشان بردیم. سه شب که تمام شد قرار بود برویم و حضرت امام را بیاوریم با مهدی رفتیم و دیدم که کل منطقه را بچه های انقلابی خودجوش دارند محافظت می کنند و متوجه شدیم که قضیه لو رفته است. با آقای دکتر بروجردی صمیمی بودیم گفتم محمود آقا این چه کاری بود کردید؟! ایشان گفتند من چی کار کنم خود امام کرده اند. حضرت امام هر روز پیاده روی داشتند گویا صبحی در حال قدم زدن در حیاط بودند و روبرو دبیرستان دخترانه امام را می بینند و قضیه لو می رود و آن شب به سختی ما حضرت امام را سوار کردیم و میان جمعیت مردم ایشان را به مدرسه علوی برگرداندیم.

 

حضرت امام نهم اسفندماه تهران را به مقصد قم ترک می کنند در این قضیه هم شما راننده و مسئول انتقال ایشان بودید درباره چگونگی این موضوع هم توضیحاتی بفرمایید.

 من رفتم نخست وزیری و با مهندس صباغیان صحبت کردم که یک بنز سیصد ضدگلوله و یک بنز دویست و هشتاد هم گرفتیم. امام فرمودند که من ساعت نه صبح می خواهم بروم که من و حاج احمدآقا خدمتشان گفتیم که مردم اجازه نمی دهند از تهران خارج شویم و ما باید زودتر برویم که مردم خبردار نشوند که ایشان قبول کردند و زودتر حاضر شدند. ما خواهش کرده بودیم که بتوانیم حضرت امام را با هلی کوپتر ببریم اما حضرت امام گفتند که نمی شود احساسات مردم را نادیده گرفت، اما هلی کوپتر بالای سر ما می آمد.

حاج احمدآقا پرونده بزرگ حضرت امام در ساواک را هم برداشته بودند و با حضرت امام پشت ماشین نشستند. از کهریزک رفتیم و به حسن آباد که رسیدیم حضرت امام تشریف آوردند جلو نشستند  به کوشک نصرت که رسیدیم مردم زیادی از قم به استقبال آمده بودند و دیدیم نمی توان حرکت کرد ماشین سقفش کوتاه بود و مشکل ایجاد می کرد. یکی از آمبولانس های اتاق دار آنجا بود که امام سوار آن شدند و چون ارتفاع ماشین بیشتر بود میان جمعیت مشکل پیدا نمی کرد. نزدیک میدان امام قم مراجع و علما به استقبال آمده بودند و نگه داشتیم امام با آقایان دیدار کردند و رفتند منزلی که در قم تدارک دیده شده بود. من هم دو سه روزی قم بودم و بعد به تهران برگشتم.