از حکومت اسلامی ‌نواب تا جمهوری اسلامی ‌امام/ فدائیان اسلام با شاه مخالف بودند یا سلطنت؟

حکومت اسلامی ‌نواب صفوی چه نسبتی با جمهوری اسلامی ‌امام خمینی دارد؟ حکومت اسلامی ‌که سید‌ مجتبی نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام در آبان ماه 1329 با انتشار کتاب "جامعه و حکومت اسلامی" (اعلامیه فدائیان اسلام یا کتاب رهنمای حقایق) ویژگی‌های آن را ترسیم کرد و گفت این قانون اساسی حکومت اسلامی ‌است، با حکومت دینی مدنظر آیت الله خمینی که 6 سال پیش از آن (1323) کتاب کشف الاسرار را به رشته تحریر درآورده بود، چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی داشت و آیا روش‌ها و مقصد هر دو یکی بود؟
 
نقطه ثقل ایده حکومت اسلامی ‌بی‌شک زاویه برخورد آن با نظام موجود(سلطنتی) است؛ اینکه آرمان حکومت اسلامی ‌از منظر واضعان و واعظانش، رویه‌ای براندازانه و انقلابی نسبت به نظام مستقر داشت یا جنبه‌ای ناصحانه و ناقدانه پیش گرفته بود که اگر همان سیستم موجود به ایده‌هایش جامه عمل می‌پوشاند، ردای ضدیت با آن را از تن به در‌می‌آورد؟
 
برخی منتسبان به فدائیان اسلام سعی در تعریف نواب صفوی در قامت یک رهبر انقلابی مخالف شاه و نظام سلطنتی دارند. سید‌هادی خسروشاهی در مقاله‌ای به دیدار خبرنگاری پاکستانی با نواب صفوی پیش از بازداشت و اعدام و در مخفی‌گاهش در حومه تهران اشاره کرده و به نقل از این خبرنگار روایت می‌کند: «در این دیدار و گفتگو، برای من روشن شد که نواب صفوی مردی روشنفکر، تیزهوش و دارای ذوق ادبی زیبایی است. بیان اشعار و استشهاد به ابیات فارسی جالب در بسیاری از مناسبت‌ها نشانگر این ذوق بود. نواب صفوی صریحاً به من گفت: با شاهنشاهی و نظام سلطنت مخالف است، زیرا سلطنت با اصول اسلام در تضاد آشکار است...
وقتی درباره نظر رژیم نسبت به وی پرسیدم، با بیتی پاسخ مرا چنین گفت:
من سردسته سرکشان نافرمانم
نافرمانی، مرا از بلندی به پایین کشیده است!»
 
آقای خسروشاهی همچنین سال گذشته در گفت‌وگویی با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران با اشاره به کتاب «اعلا‌میه فدائیان اسلا‌م یا کتاب راهنمای حقایق» نواب صفوی تصریح کرد:« شهید نواب صفوی در این کتاب به صراحت و به آشکار، ضمن غیرقانونی خواندن رژیم حاکم، خواستار برقراری نظام یا دولت اسلامی ‌در ایران، به جای "حکومت غاصب" شاه می‌شود و در این راستا، به چند موضوع مهم و حیاتی تکیه می‌کند که عبارتند از:
1- ضرورت نشر و گسترش اسلا‌م راستین در جامعه
2- حذف فرهنگ و اقتصاد غرب‌زده حاکم بر کشور و اجرای موازین و قوانین اسلامی ‌در این زمینه
3- ضرورت تشکیل حکومت اسلامی ‌و مبارزه همه‌جانبه- حتی مسلحانه- برای برقراری آن...پس از تعیین هدف‌های اصلی فدائیان اسلا‌م؛ شهید نواب صفوی در همان کتاب‌ یا بیانیه می‌نویسد: "ایران مملکت اسلامی ‌است، بایستی احکام اسلا‌م اجرا شود، اگر اجرا می‌شد ایران نورباران می‌شد. پس باید حکومت را به دست خود مسلمین سپرد تا آنها نیز از طریق فقها و بزرگان و اندیشمندان غیرتمند و آگاه دین در مسیر اصلی سعادت و شرافت خود قدم بردارند. بایستی با انتخابات آزاد نمایندگان پاک و لا‌یق انتخاب گردند و قوانین پوسیده را لغو نمایند. اعلا‌م ما به دشمنان اسلا‌م و غاصبین حکومت اسلا‌م، شاه و دولت و سایر کارگردانانی که آنان را به خوبی می‌شناسیم: ای خائنین، ایران مملکت اسلامی ‌است و شما دزدان و غاصبینی هستید که حکومت اسلامی ‌را غصب نموده‌اید..." باز در آخرین صفحات کتاب می‌خوانیم:"...‌ برای آخرین بار به دشمنان اسلا‌م و غاصبین حکومت اسلامی، شاه و دولت و سایر کارگردانان ابلا‌غ می‌شود که چنانچه مقررات اسلامی ‌را مو به مو اجرا ننمایند، به یاری خدای توانا نابودشان می‌کنیم و حکومت صالح اسلامی ‌و قانونی تشکیل و احکام اسلا‌م را سراسر اجرا می‌نماییم." بدین ترتیب روشن می‌شود که حکومت مطلوب فدائیان اسلا‌م، حکومتی است که مجری تمامی ‌احکام اسلامی ‌باشد و چون شاه و ارکان او، صلا‌حیت چنین کاری را ندارند، به عنوان غاصب و خائن، باید کنار بروند تا حکومت "صالح اسلامی " تشکیل گردد. و همانطور که قبلا‌ اشاره شد در این کتاب یا بیانیه، وظایف همه وزارتخانه‌ها، نهاد‌های اجتماعی، فرهنگی، هنری و کیفیت برنامه‌های رادیو، تلویزیون، سینما و چگونگی وظایف مجلس و بالا‌خره پاکسازی سازمان روحانیت و حوزه‌های علمیه از آلودگی‌ها و نابسامانی‌ها مطرح می‌شود که نشان‌دهنده تدوین یک برنامه کامل برای اداره یک جامعه اسلامی ‌است.»
 
 
سلطان بد یا سلطنت بد؟
 
اینکه حکومت شاه غاصب تلقی شود و یا باید حکومتی سرکار آید که مجری تمامی ‌احکام اسلامی ‌باشد، واجد و واضع هیچ شکلی از حکومت نیست؛ و مشخص نیست در قالب فکری فدائیان اسلام راه رسیدن به حکومت اسلامی ‌جایگزینی سیستم سیاسی دیگری بجای نظام سلطنتی برای عمل به شعائر مذهبی است یا با همان سیستم و سپردن کار به افراد صالح هم می‌توان به این مهم دست یافت و اگر فرد غیرصالحی مانع از اجرای احکم اسلامی ‌شد می‌توان او را اعدام انقلابی کرد(مانند رزم آرا و هژیر)؟ بواقع مساله نواب افراد ناصالح در سیستم هستند یا سیستم ناصالح که چنین افرادی در آن به مسوولیت می‌رسند؟
 
نواب با لحنی تند به نقد وزارت دربار و نهاد سلطنت پرداخته است، ولی با اصل سلطنت مخالفت رسمی ‌نمی‌کند. شاه در اندیشه او مانند پدر خانواده است(راهنمای حقایق، ص111) و همانگونه که پدر در خانواده وظایفی دارد، شاه نیز در مملکت کارهای مهمی ‌بر دوش دارد.(همان) مقام سلطنت باید بر خانواده خود و رفتار و دارایی‌های مملکت و خانواده خویش(که همان مردم کشورند) نظارت دقیق و طولانی مدت داشته باشد. اگرچه در کتاب راهنمای حقایق وجود نهاد سلطنت و وزارت دربار نفی و طرد نشده است، ولی نقش شاه و شخص سلطان کشور مورد سخت‌ترین اتهامات قرار گرفته‌اند. نواب معتقد است اطرافیان چاپلوس تیشه به ریشه حکومت شاه می‌زنند و او را چون عروسکی با فراهم آوردن خانم‌های عروسک مآب بازی می‌دهند.(نواب نوشت، فریدالدین حداد عادل، مجله زمانه، شماره 24)
 
او شاه را به طور رسمی ‌تهدید می‌کند و در بحث‌های اولیه مربوط به محمدرضا شاه، وی را از سرنوشت پدرانی که به خاطر غفلت و سهل انگاری و سوء مدیریت از خانه بیرون می‌شوند می‌هراساند و در مرحله بعد و در قسمتهای دیگر کتاب غیرقانونی بودن سلطنت محمدرضا شاه را اعلام می‌کند. استدلال نواب برای غیرقانونی بودن حکومت شاه، ساده و صریح است. او می‌گوید:«در ایران اسلامی ‌قانون اساسی براساس تعالیم اسلام تدوین شده است، حال که شاه به قانون و اسلام عمل نمی‌کند، نه قانونی و نه اسلامی ‌است.» سلطان غیرقانونی مستوجب سرنگونی و توبیخ است و با این استدلال نواب سرنگون کردن او را به عنوان حقی برای غیرتمندان جامعه محفوظ می‌داند. فدائیان با این سوال مواجه‌اند که چرا با اینکه ادعای حذف و تنبیه شاه را دارند، همچنان شاه بر مسند امور تکیه زده بود؟ چرا فدائیان با وجود چند ترور موفق به سرنگونی فرد اول کشور نشدند؟ نواب درباره چرایی و چگونگی این امر دلایل زیر را برمی‌شمارد: 1- نگرانی از هدر رفتن خون مسلمانان در پی درگیری مردم با دربار و نیروهای آن، 2- احتمال سود بردن بعضی افراد سودجو و ایجاد شورش‌های محلی و بدتر شدن اوضاع سیاسی کشور،3- نگرانی از بی نظمی ‌عمومی ‌پس از انجام چنین کاری. احتمال داده می‌شود دلایل سه‌گانه فوق بیشتر جنبه توجیه یا صبغه حفظ اندک روابط موجود بین دولت و فدائیان را داشته باشد و یا شاید به منظور انحراف اذهان از نیات ایشان طرح شده باشد چرا که در تاریخ 1329.02.17 به هنگام تشییع جنازه رضاخان در تهران، نواب طبق خاطرات خود در مجله خواندنیها(بهار، تابستان و پاییز سال 1334) قصد داشته شخصا شاه را ترور کند که توسط دوستانش در منزل کرباسچیان برای سالم ماندن از تبعات این اقدام زندانی می‌شود و در نهایت این نیت محقق نمی‌گردد. به این ترتیب چنانکه برمی‌آید طبق متن کتاب، نواب با سلطنت طبق احکام اسلام مخالف نبود اما با مصداق آن سر ستیز داشته و اعمال آن را مغایر شرع می‌دانست. به همین دلیل نواب صفوی در بکارگیری روش متداول فدائیان که همان ترور مقدس بوده است در مورد شاه کمی ‌تردید و مکث کرده است تا حجت بر او و بقیه نیروهای مسلمان تمام شود و شخصیت محمدرضاشاه بیشتر به مردم شناسانده شود.(نواب نوشت)
 
نواب صفوی در سیزدهمین و آخرین جلسه بازجویی خود در اداره دادرسی ارتش وقتی بازجویش، سرتیپ کیهان خدیو از او می‌پرسد:"اتهام شما توطئه به منظور برهم زدن اساس حکومت و تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت و تشکیل جمعیتی که مرام و رویه آن ضدیت با سلطنت مشروطه ایران بوده است و قاچاق اسلحه و مهمات می‌باشد"، صرفا بر این نکته تاکید می‌کند که: ‌« شاه باید دارا و مروج مذهب شیعه باشد و بنابراین به طریق اولی حکومت و قوای تابعه حکومت باید دارا و مروج مذهب شیعه باشند... پس کسی و کسانی که برای دفاع از قوانین اسلام و بالنتیجه برای دفاع از قانون اساسی، عملی و اعمالی علیه حکومت یا شخص شاه با وضع مذکور فعلی انجام داده است بینکم و بین‌الله، از نظر قانون اساسی و از نظر اسلام آیا انجام وظیفه واجب، واجب است و امر قانون اساسی و اسلام را اجرا کرد و آیا در خور تشویق و تقدیر حقیقت اسلام و قانون اساسی نیست؟... اگر قوانین اسلام یعنی روح قانون اساسی را اجرا کنید، این منافع عالی و بلند نصیب شخص شما و مملکت خواهد شد و ما هم قدرت بزرگی با ملت مسلمان ایران یعنی از روی واقعیت و حقیقت در اختیار شما و برای شما خواهیم بود.»(خبرگزاری فارس، ویژه نامه شهید نواب صفوی و شهدای فدائیان اسلام، دی 1388)
 
بواقع مساله نواب صفوی، سلطان بد بود نه سلطنت بد؛چنانکه او حتی به تدوین وظایف درست وزارت دربار هم دست زده است. او با لحاظ ساختار موجود، به شرح وظایف آنها می‌پردازد و هیچ الگوی بدیل یا بدیعی که به لحاظ شکل و ساختار متفاوت از نظام مستقر باشد، ارائه نمی‌کند.
 
 
عبور از نظریه سلطنت مشروعه
 
 بخش دوم کتاب راهنمای حقایق عمدتاً رویکردی اصلاح گرانه دارد و به مثابه دستورالعملی برای شؤون مختلف حکومت و جامعه طراحی شده است که از نگاه مؤلف آن «این دستورات بایستی به یاری خدا مو به مو عملی گردد» اما این اصلاحات پیشنهادی همانند ریشه‌یابی مفاسدش بیشتر یک برداشت صوری از اصلاح سطحی است تا ماهوی.(بازخوانی حقایق- سیری در اندیشه‌ها و مبانی فکری جنبش فدائیان اسلام؛ مهدی علیخانی، ‌مرکز اسناد انقلاب اسلامی )
 
محمد مهدی عبدخدائی، دبیرکل کنونی فدائیان اسلام در کتاب خاطراتش چنین می‌نویسد: «تابستان سال 1333 هجری شمسی پس از بازگشت نواب از مصر جلسه‌ای با حضور مخالفین رژیم برگزار شد که رهبر فدائیان نیز در آن شرکت کرد. در پایان جلسه نواب به یارانش گفت: به توافق نرسیدیم. آقایان در این فکر هستند که آیت الله کاشانی سال 28-1327 بشوند و من نیز نواب صفوی سال 28-1327 بشوم. آنها می‌خواهند به عنوان یک روحانی با سواد و من نیز به عنوان یک طلبه مرید و علاقمند به آنها کار کنم. در حالیکه من برای خودم برنامه دارم. برنامه من حکومت اسلامی ‌است. من زمانی سقوط دولت را می‌خواهم که حکومت اسلامی ‌جایگزین آن بشود. من با اصلاح ظاهری کاری ندارم و به مبارزه قانونی در چهارچوب قانون اعتقاد ندارم. من حکومت را قانونی نمی‌دانم که در چهارچوب قانون مبارزه کنم. اینها وقتی می‌گویند مبارزه در چهارچوب قانون یعنی که قوانین حاکمیت را قبول دارند. ما شاه را غاصب می‌دانیم، ما حکومت مشروطه را مشروعه نمی‌دانیم. ما دو نوع اندیشه داریم به همین جهت این ارتباط و تقاضای همکاری به نتیجه نمی‌رسد.»
 
در این روایت هم نشانی از چگونگی شکل گیری حکومت اسلامی ‌دیده نمی‌شود و با این گفته نواب هم قابل جمع نیست که پیش از زندانی شدن، برای رسیدن به هدف اجرای احکام اسلامی،  دستور ترور هژیر و رزم آرا را می‌دهد اما پس از آزادی از زندان، در پاسخ به خبرنگار روزنامه "ترقی"، آسان‌ترین و کوتاه ترین راه برای اجرای احکام اسلامی ‌را "تربیت اجتماع و نشان دادن مناظر زیبای اسلام حقیقی" می‌داند. پاسخی که عبدخدایی بر این تناقض دارد، این است که:« در آن زمان که نواب این حرف را گفته است، در حاکمیت اختلاف افتاده بود و نواب صفوی با هر جناح که مخالفت می‌کرد، در حقیقت گرایش به طرف دیگر دعوا بود و این به نفع طرف دوم دعوا بود. نواب نمی‌خواست چنین بهره‌ای را به طرفین آن نزاع برساند زیرا هیچ یک از آنها در پی اجرای احکام اسلام نبودند. من به سراغ نواب صفوی در زندان قصر رفتم و به او گفتم دست از مخالفت با دکتر مصدق بردار. او گفت احکام اسلامی ‌را اجرا کنند، ما حرفی نداریم. آقایان قول دادند و باید انجام بدهند. نزد دکتر مصدق رفتم و او گفت فدائیان آرمان‌هایشان را بگذارند برای کابینه‌های بعد از من. کابینه من، آخرین کابینه نیست. لذا برای نواب صفوی، مصدق و شاهی که با آرمان‌هایش موافق نبودند، تفاوتی با یکدیگر نداشتند. لذا او در این برزخ به دنبال کار فرهنگی می‌رود.»(گفت‌وگو با خبرآنلاین، 29 مرداد 1389)
 
خصیصه روش‌شناختی که این سنت فکری حائز آن بود جنبه سلبی قوی و ضعف بعد ایجابی آن است. این ویژگی که بر اغلب ادبیات سیاسی سنت‌های مختلف فکری دهه 20 حکمفرما بود در فدائیان اسلام برجستگی بیشتری داشت. عملگرایی شدید و سطح تحصیلات پایین اجازه تعمیق ادبیات نظری به آنها نمی‌داد. رساله "راهنمای حقایق" ردیه‌نامه‌ای است که در مورد حکومت پهلوی و غرب‌گرایی آن به رشته تحریر درآمده است. آنها رفتار خود را برحسب تقدم عمل بر تئوری تعریف می‌کردند و معتقد بودند اسلام جامع و مانع است و همه برنامه زندگی را مشخص و رهنمودی کلی را ارائه کرده است، لذا عمل انقلابی لازم است. درنتیجه نواب در پاسخ به این سوال که "برنامه شما برادر برای اداره جامعه چیست؟"، سکوت می‌کند.(حجتی کرمانی)
 
فدائیان اسلام با نقد شدید به مشروطیت به طرح نظریه حکومت اسلامی ‌پرداختند و بر توانایی همه جانبه اسلام در اینکه به یک ایدئولوژی سیاسی تبدیل شود، تأکید داشتند. با این حال عناصر و نهادهای نظریه حکومت اسلامی ‌فدائیان اسلام، همان نهادهای نظام حاکم است که برخاسته از قانون اساسی مشروطیت می‌‌باشد. نواب در چارچوب آن در پی اجرای احکام اسلام بود. این نکته مهم است که نواب و و یارانش درک انقلابی نداشته و در پی زیر و رو کردن ساخت اجتماعی نبودند. آنها می‌گویند به کنش‌های خود پس از اتمام حجت، نصیحت، صدور اعلامیه و عدم پیش‌آمد خطرهای احتمالی مانند «شورش برخی بی‌خردان» دست می‌زنند. در نظریه "سلطنت مشروعه"، سلطان یا پادشاه یک ستون از حاکمیت دوگانه را شکل می‌دهد که در کنار فقیه و با نظارت او به امورات جاری مسلمین می‌پردازد. به تبع آن فدائیان حضور سلطان را بعنوان یک عنصر مهم نظام سیاسی می‌پذیرند و سلطنت را ماهیتاً جوری و غاصب نمی‌دانستند. تقسیم بندی آنها از سلطنت، سلطنت اسلامی ‌و سلطنت غاصب بود. هر کسی که در رأس حکومت قرار می‌گرفت، چنانچه در اجرای احکام شرع می‌کوشید مقدس بود و سلطنت او مشروعه می‌نمود. آنها هیچ اشاره‌ای به آشنایی رأس حکومت با علم فقه ندارند. در نتیجه در رأس حکومت هر کسی می‌توانست قرار گیرد. کما اینکه پیروان نواب بارها تأکید می‌کردند که نواب باید در رأس دولت اسلامی ‌قرار گیرد نه از این جهت که روحانی است بلکه از این زاویه که تربیت اسلامی ‌دارد و مقید و مصر به اجرای احکام شرع است. بنابراین تفاوتی در دیدگاه فدائیان ندارد که محمدرضا شاه پهلوی، محمد مصدق، ابوالقاسم کاشانی یا حسین علاء در رأس حکومت قرار گیرد. شرط نواب در همکاری با آنها اجرای احکام شرع بود. نواب به پیروی از دیدگاه "سلطنت مشروعه" شیخ فضل‌الله نوری، اساساً سخنی از ولایت سیاسی فقیهان به میان نمی‌آورد. تنها نکته برجسته و بدیع در ادبیات فدائیان کنار زدن شاه و توهین و ناسزا به او و پدرش رضا شاه بخاطر عدم اجرای احکام اسلام بود. در نظریه حکومت اسلامی ‌آنها، متأثر از اوج برابری‌خواهی و پرتاب‌شدگی در درون دعاوی دنیای جدید تأکید شده که شاه فردی است عادی و خصلت لاهوتی ندارد و بدون کمترین تفاوت با افراد عادی، از حقوقی برابر با دیگران برخوردار است. در عین حال آنها نخستین گروهی بودند که بی‌محابا صحبت از کنار زدن شاه و جایگزینی فردی دیگر به جای او در صورت عدم اجرای برنامه پیشنهادیشان داشتند. آنها خطاب به شاه می‌گویند: «چنانچه نقشه‌ها و دستورات اسلامی ‌اصلاحی بطور دقیق عملی و اجرا نگردد... بیاری خدای منتقم دست به انتقام و نابود کردن شما گذاشته... (رهنمای حقایق. ص63-62) این نکته را می‌توان عبور نواب از نظریه "سلطنت مشروعه" علیرغم وفاداری به آن دانست. شاه در نظریه سلطنت مشروعه، "اسلام پناه" است اما نواب و فدائیان به راحتی او را مورد هتک و ناسزا قرار می‌دادند. با وجود این، آنها گرچه پیوسته شخص شاه را به باد انتقاد گرفتند ولی هنوز امیدشان به مفهوم پادشاهی مشروطه از دست نداده و جایگزینی برای آن پیشنهاد نکرده بودند.(عقلانیت سنت فکری رادیکالیسم اسلامی؛ جمعیت فدائیان اسلام؛ ابراهیم عباسی، رساله دکتری علوم سیاسی)
 
 
مخالفت امام با مشی مبارزه مسلحانه
 
از نکات مهمی‌که در بینش تاریخی امام پیرامون مشروطیت‌، حائز اهمیت است دفاع از موضع شیخ فضل الله نوری است‌. با پیروزی انقلاب اسلامی ‌امام به دفاع از فضل الله نوری برخاست به خصوص از اقدامی ‌که شیخ برای تصویب متمم قانون اساسی و اصل مربوط با نظارت پنج تن از مجتهدین بر مصوبات مجلس داشت‌ و دراین ارتباط فرمود: «...لیکن راجع به همین مشروطه و اینکه مرحوم شیخ فضل‌الله رحمه‌الله ایستاد که‌: مشروطه باید مشروعه باشد، قوانین باید قوانین‌اسلام باشد در همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسی هم از کوشش ایشان بود. مخالفین‌، خارجی‌ها که چنین ‌قدرتی را در روحانیت می‌دیدند کاری کردند در ایران که شیخ فضل‌الله مجاهد مجتهد دارای مقامات عالیه را، دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف‌، روحانی‌نما او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه شیخ فضل‌الله را در حضور جمیعت به دار کشیدند.» امام در سال 43 آنجا که از شاه می‌خواست تا به قانون اساسی عمل کند بر روی ‌همان متمم و اصل نظارت مجتهدین تکیه می‌کرد:«با این متمم قانون اساسی عمل کنید که علمای اسلام در صدر مشروطیت برای گرفتن آن و رفع اسارت ملت جان دادند.»( سخنرانی به مناسبت 15 خرداد، صحیفه نور، ج‌1، ص 69)
 
از رخدادهای سال 42 به بعد و بطور مشخص در آستانه انقلاب اسلامی، امام خمینی نه تنها با شخص شاه که با نهاد سلطنت نیز بطور علنی به مخالفت برخاست و بر خلاف نواب صفوی، شکل و قالب حکومت را نیز تعیین کرد. تفاوت نواب با امام خمینی در این است که در اندیشه رهبر فدائیان، اصلاح حکومت سلطنتی با نظارت دقیق مذهب بود نه با تغییر کامل رژیم. در حالیکه امام خمینی از سال 42 در پی تغییر رژیم بود. سوای تفاوت عمیق در حوزه نظری، امام و نواب صفوی تفاوت جدی در حوزه عملی و روشی داشتند. هویت فرهنگی انقلاب اسلامی ‌و تکیه امام به مردم دقیقا نقطه مقابل منش مسلحانه نواب و عدم تکیه او به مردم بود.(از مجتبی میرلوحی تا نواب صفوی، پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران)
 
مخالفت امام با مشی مبارزه مسلحانه فقط مختص به فدائیان اسلام نبود. بر اساس مدارک تاریخی و خاطرات عنوان شده و اسناد و مدارکی که تاکنون در موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی بررسی شده‏اند، فتوا و اجازه‏ای خاص از جانب ایشان برای ترور عناصر رژیم پهلوی، حتی برای اعضای جمعیت موتلفه اسلامی وجود ندارد. در بخشی از گزارش بازجویی اداره اطلاعات شهربانی کل کشور از متهمان قتل حسنعلی منصور (مجله 15 خرداد، شماره 28، زمستان 1376) که البته تاریخ دقیق آن ذکر نشده، آمده است: «...ضمناً حبیب الله عسگراولادی را که از مریدان خاص آقای خمینی... می‌باشد به قم اعزام و نظر خمینی را در مورد ترور استعلام می‌نمایند که مدعی هستند خمینی این عمل را صلاح ندانسته. سپس شیخ محی‌الدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوا به خمینی مراجعه و به وی نیز جواب رد داده می‌شود. مجدداً حبیب الله عسگراولادی را به قم اعزام و به وی ماموریت می دهند از آقای خمینی چنین سوال بکند(چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص موثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند؟) در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است (شما چه کاره هستید که منع بکنید یا نکنید.) به نوشته اسدالله بادامچیان از اعضای جمعیت موتلفه اسلامی،«تقریباً اکثر قریب به اتفاق مبارزین به این (نتیجه) رسیده بودند که تنها با زبان گلوله باید با طاغوت سخن گفت. در چنین جوّی برادران موتلفه اسلامی که قبلاً آمادگی داشتند بیش از همه به فکر بودند و فقط در پی (کسب) جواز شرعی برای اقدام مسلحانه بودند. در آن موقع صحبت از این بود که گرچه فعلاً دسترسی به امام ممکن نیست، اما ایشان که قبلاً فرموده بودند حالا موقع این کار نیست پس منع از اعدام نکرده‌اند فقط زمان را مساعد ندانسته‌اند. بنابراین الان که امام بطور صریح فرموده اند اینها خائن به اسلام و قرآن و مملکت و ملتند و دست نشانده امریکا هستند و... پس در حقیقت می توان همین نظریات را به عنوان حکم شرعی به حساب آورد و الان هم زمان مقتضی فرا رسیده است.(آشنایی با جمعیت موتلفه اسلامی، ص 123)
 
بنابراین با لحاظ دو تفاوت عمده، یکی در وضع نوع حکومت اسلامی و تعریف آن و دیگری ابزارهای نیل به آن هدف و کاربرد مشی ترور یا مبارزه سیاسی- فرهنگی و نیز جایگاه مردم به عنوان عامل حرکت(در تفکر امام) و غیبت آن در اندیشه‌های فدائیان اسلام، می‌توان نقش و جایگاه حرکت نواب صفوی را صرفا "روشنی‌بخش حیات اسلام و انقلاب و راه مبارزان" به تعبیر سید احمد خمینی به نقل از امام(مجله حضور، شماره 1، بهار 1370) دانست؛ چنانکه در خاطرات روحانیون مبارز انقلابی چون آیات سید علی خامنه‌ای، حسینعلی منتظری، اکبر هاشمی رفسنجانی و...جایگاه نواب صفوی در برانگیختن روحیه مبارزاتی کاملا هویداست.