آزادسازي سوسنگرد و شکست بزرگ ماشين جنگي صدام

ترابي / مي گويد: آتش دشمن هر لحظه شديد و حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر مي شد. سوسنگرد تقريبا سقوط کرده بود و فقط مسجد جامع مانده بود که هيچ ارتباطي با آن نداشتيم و حتي نمي توانستيم مجروحان را منتقل کنيم بسياري از مجروحان در جلو چشم  ما در اثر خونريزي شديد به شهادت رسيدند. بعثي ها آمده بودند تا انتقام شکست قبلي را بگيرند و از هيچ جنايتي فروگذار نمي کردند. در اين شرايط دست به دعا برداشتيم...
اين ها بخشي از خاطرات ناصر ربيعه يکي از رزمندگان اسلام است که در آن زمان مسئولان اطلاعات و عمليات سپاه سوسنگرد و عضو شوراي فرماندهي سپاه سوسنگرد بوده است و ما را ميهمان خاطرات آن روزها مي کند روزهايي که به گفته خودش با هيچ تصوير و نوشته اي وصف نمي شود...
او در گفت وگو با خراسان از آن روزها روايت مي کند: در ۳۱ شهريور ۵۹ عراق حملات هوايي و زميني را به کشورمان آغاز کرد و در نهايت و با وجود مقاومت رزمندگان اسلام بخش هاي وسيعي از خوزستان را به تصرف خود در آورد... نيروهاي دشمن تا بن دندان مسلح بودند اين در حالي بود که نيروهاي ما در مقابل دست خالي و با امکانات محدود با دلاوري مي جنگيدند اما آن چه رزمندگان را در جنگ سرآمد مي کرد، ايمان، ايستادگي نيروهاي مسلح و در کنار مردم و عشاير منطقه بود. در واقع مردم دشت آزادگان با هر اسلحه اي که داشتند پا به پاي رزمندگان و بسيجيان در دفاع از آب و خاک کشورشان کمر همت بسته بودند. در همين زمان يک تيپ از ارتش ۹۲ زرهي به کمک آمد. به اين ترتيب و در شرايطي که تقريبا دست خالي بوديم ۴۷ ساعت از پيشروي دشمن جلوگيري کرديم گرچه رزمندگان بسياري مجروح، شهيد و اسير شدند اما از شکسته شدن خط جلوگيري کرديم.اما به هر حال پس از ساعت ها درگيري، عقب نشيني کرديم و سوسنگرد سقوط کرد. تيپ مهندسي عراقي ها خود را به طرف جاده سوسنگرد تا اهواز رساند و در آن جا مستقر شد. عراقي ها بعد از آن در روز ششم مهرماه به قصد تصرف به سوي اهواز حرکت مي کنند و در حميديه مستقر مي شوند تا صبح تدارک حمله به اهواز و تصرف آن را ببينند.
بايد فکر و چاره اي مي کرديم. آن شب شهيد غيوراصلي رزمندگان را جمع کرد و گفت: «هر کس داوطلب است جلو بيايد مي خواهيم به سمت حميديه برويم.» با گفتن اين جمله شور و حال عجيبي در ميان رزمندگان به وجود آمد، مي دانستند با اين وضعيت شايد راه برگشتي نباشد ، غسل شهادت کردند و آماده رزم شدند. اين رزمنده دفاع مقدس نفسي تازه مي کند و مي گويد: آن شب۲ کيلومتر پياده رفتيم تا به مقر دشمن در حميديه رسيديم و صف آرايي کرديم و حمله آغاز شد و در اين ميان نيروهاي هوا نيروز به کمک ما آمدند و بالاخره پس از چندين ساعت نبرد نابرابر، نيروهاي عراقي با دادن تلفات سنگين به طرف جنوب سوسنگرد عقب نشيني کردند و به اين ترتيب سوسنگرد و دشت آزادگان آزاد شد و رزمندگان اسلام با سردادن نداي ا... اکبر اين پيروزي بزرگ را به همه اعلام کردند.
ناصر ربيعه مي گويد: آزادسازي سوسنگرد، شکست سنگيني براي دشمن بعثي بود و تلفات بسياري در اين عمليات متحمل شدند. اما آن ها همچنان سوداي پس گيري سوسنگرد را در سرمي پروراندند به همين دليل پس از يکماه از عقب نشيني، مجددا حملات خود را آغاز کردند. در اين مرحله نيز در حالي که شهر تقريبا خالي از سکنه بود و عده کمي در آن ساکن بودند وارد سوسنگرد شدند اما باز هم نيروهاي مردمي، بسيج و سپاه آرزوي فتح سوسنگرد را بر دل دشمنان باقي گذاردند، ماجرا از اين قرار بود که يک تيپ از نيروهاي بعثي از غرب سوسنگرد که قصد تصرف قسمت غربي سوسنگرد را داشت و ۲ تيپ هم که در جوفير از جنوب سوسنگرد در حال ورود به شهر بودند در کنار ۲ روستا به نام جلاليه و ابوحميزه به يکديگر رسيدند و نيروهاي زرهي همين طور به طرف سوسنگرد حرکت مي کردند. ما تقريبا در محاصره کامل تانک ها و توپخانه شديد دشمن از ۲ طرف تپه هاي ا... اکبر و بستان قرار داشتيم. از سمت منطقه جوفير- سوسنگرد هم کاتيوشا، هوانيروز و نيروهاي هوايي عراقي بودند که سوسنگرد را به طور کامل زيرآتش داشتند. نيروهاي جنوب سوسنگرد تا نقطه ارتباطي جاده سوسنگرد- هويزه تا رودخانه پيش رفتند و تانک هاي عراقي در آن طرف رودخانه به طور کامل ديده مي شد حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر و تنگ تر مي شد در اين اوضاع هيچ ارتباطي با اهواز و حتي سپاه و ارتش هم امکانپذير نبود، آن شب شليک هاي هوايي و تانک هاي دشمن براي يک دقيقه هم قطع نمي شد.
هيچ کس نمي توانست در خيابان تردد کند و رفتن به يک سمت خيابان کار خيلي سختي بود. جايي که مجروحين را پانسمان کنيم نبود يعني نه بيمارستاني وجود داشت نه پزشکي و نه پرستاري ، نه امکاناتي.
قبل از اين که شهر به طور کامل محاصره شود، دور شهر را با چند تا لودر خاکريز درست کرده بوديم. اين خاکريزها به فاصله ۱۵۰ متري آخرين ديوار شهري بود که عراقي ها به آن رسيده بودند. نيروهايي که مي توانستيم بسيج کنيم خيلي کم بودند. تعدادي مجروح و تعدادي هم شهيد شده بودند.
هيچ راه خروجي وجود نداشت و تنها مقاومت ما در مسجد جامع بود که زير گلوله و آتش دشمن بود.
صبح ۲۵ آبان ديگر درگيري تن به تن ميان بعثي ها و رزمندگان آغاز شد و نيروهاي پياده آن ها در داخل شهر بودند. غرب سوسنگرد به طور کامل در اختيار نيروهاي عراقي بود.
ربيعي لحظه اي سکوت مي کند و بعد مي گويد: لحظه هايي که در آن جا بوديم را با هيچ تصوير و نوشته اي نمي شود وصف کرد.
ارتش عراق وقتي وارد منطقه شد هدف اول آن ها قتل عام مردم بود آن هم به خاطر شکستي که قبلا خورده بودند.
روز بيست و پنجم شهر تقريبا سقوط کرده بود و فقط مسجد جامع مانده بود و هيچ ارتباطي نداشتيم و مجروحان را نمي توانستيم منتقل کنيم.
بسوي خدا دست به دعا برداشتيم. بچه هاي مجروح در داخل مسجد جامع که مثل بيمارستان شده بود دست به دعا بردند. مجروحين زيادي بودند که براثر خونريزي زياد به شهادت رسيدند.
حالا ديگر ۶۰-۵۰ نفر زنده مانده بودند. روز ۲۶ آبان رزمندگان اسلام وارد شهر شدند. خط شکسته شد. نيروهاي عراقي فرار را برقرار ترجيح دادند تانک هاي دشمن يکي پس از ديگري به آتش کشيده مي شد. لشکر ۷۷ خراسان هم وارد عمل شده و خلاصه با رشادت ها و خون هايي که براي آزادي آن نثار شد، سوسنگرد ساعت ۱۲ ظهر ۲۶ آبان سال ۵۹ آزاد شد.