عزت‌الله انتظامی، مرتضی احمدی و پرویز خطیبی در عروسی شاه و ثریا

به گزارش خبرآنلاین، انتشارات ققنوس خاطرات مرتضی احمدی را با عنوان «من و زندگی» منتشر کرده که با استقبال خوب مردم مواجه شده است؛ خاطراتی که در بردارنده نکات مهمی از تاریخ معاصر کشورمان در عرصه هنر است. خاطرات مرتضی احمدی بعد از مقدمه در ۱۵ بخش به تحریر در آمده است و نویسنده این کتاب آن را به دختر و پسر و نوه‌هایش و همه هنرمندان تقدیم کرده است. مرتضی احمدی در مقدمه افسوس می‌خورد که چرا پا در عرصه هنر نهاد و چرا سرنوشت ناگوار دیگر هنرمندان برای او عبرت نشد و پشیمان است از اینکه صحنه هنر را با همه سختی‌ها و مرارت‌هایی که متحمل شد، ترک نکرد.
 
او از سرنوشت هنرمندان قدیمی و پیشکسوت این‌گونه یاد می‌کند: «اکبر دست‌دوز در فقر و بی‌کسی خاموش شد، پرویز اعظمی به خودکشی قناعت کرد، هوشنگ سارنگ بالاخره تعادل روانی‌اش را از دست داد و با ساز همیشه مونسش پرسه‌زن کوچه‌های شاهد هنرش شد، خانم شکوه اولین زن هنرمندی که با جسارت به روی صحنه رفت از چگونگی مرگش کسی خبردار نشد، نیکتاج صبری علیل و تنها در شعله‌های آتش خانه کوچکش سوخت و خاموش شد، یوسف خاکپور پس از تبعید و زندان رضاشاهی و غارت ملک و املاکش با تنگدستی مطلق چشم‌هایش را بست. اصغر تفکری قهرمان کمدی کشور، به نوعی دیگر زندگی‌اش را پشت سر گذاشت و از صحنه زندگی گریخت و...»
 
مرتضی احمدی در این کتاب اطلاعات خوبی از تهران به مخاطب می‌دهد، برای مثال او می‌نویسد: «بر عکس آنچه بین مردم شایع است، اولین بستنی‌فروش صاحب نام در تهران اکبر مشدی نبوده، بلکه استاد او مردی قوی هیکل و بلندبالا با محاسنی سیاه با سه دهنه مغازه بستنی‌فروشی در دروازه دولت، قلهک و تجریش به نام محمد ریش بوده. کیفیت بستنی او به حدی مطلوب بوده که شعری در وصف او سروده‌اند:
از اینجا تا به قلهک تا به تجریش/ نخوردی بستنی محمد ریش
 
پس از مرگ او شاگردش، یعنی‌‌ همان اکبر مشدی که پدرش را همه مشدی خطاب می‌کردند و یکی از بزن‌بهادر‌ها و در عین حال نیکوکاران خیابان ری بوده، به شهرت می‌رسد.»
 
وی ضمن درج خاطراتی از آشنایی‌اش با سینما و سینما رفتن‌های مخفیانه و به دور از چشم پدر و مادر، به حمام‌های خزینه‌دار آن دوره، آب غیربهداشتی مورد مصرف مردم و آلودگی‌های ناشی از فقدان بهداشت اشاراتی دارد. وی به رواج تریاک‌کشی در میان عامه مردم و استفاده از آن به عنوان یک تفریح عمومی آن هم در قهوه‌خانه‌ها و اماکن عمومی و در ملأعام اشاره نموده و از این موضوع اظهار تعجب می‌کند که مامورین دولتی هم ممانعت یا مزاحمتی برای این مقوله ایجاد نمی‌نمودند. راوی سپس به واقعه کشف حجاب می‌پردازد و دیده‌ها و شنیده‌هایش را در این رابطه با خواننده در میان می‌گذارد و در ادامه آورده است: «از این خلاص می‌شدیم، به بند دیگری می‌افتادیم، هنوز نفس بی‌حجابی را تازه نکرده بودیم که نفسمان را جایی دیگر بند آوردند. سال ۱۳۱۵ یا ۱۳۱۶ بود که دستور اکید وزارت معارف (آموزش و پرورش) رسید که: باید تمام پسر‌ها با شلوار کوتاه به مدرسه بیایند. تنمان لرزید، هاج و واج ماندیم.»
 
وی می‌نویسد: «سال آخر دبستان بودم، برای اولین بار برابر دستور وزارت فرهنگ قرار شد در مدرسه ما یک نمایشنامه کوتاه به صورت آزمایشی اجرا شود. من هم به عنوان بازیگر انتخاب شدم، آخر من دور از چشم و گوش مدیر و ناظم و معلم‌ها در فرصت‌های مناسب چند نفر از بچه‌ها را در یک گوشه دنج مدرسه جمع می‌کردم و برایشان ترانه‌هایی را که یاد گرفته بودم می‌خواندم... در پایان سال تحصیلی (دوره ابتدایی) نمایشنامه «زیرگذر» که نویسنده آن آقای جلالی، ناظم مدرسه بود با حضور عده زیادی در گوشه حیاط مدرسه اجرا شد. تنها بازیگر نقش کمدی آن من بودم. از آنجا که دیدن نمایش‌های روحوضی برای من تجربه و نسبت به دیگران نوعی برتری بود، نقش من مورد توجه قرار گرفت. تشویق تماشاچی‌ها انگیزه‌ام را بالا و بالا‌تر برد. اجرای نمایشنامه در محله کوچک ما زبان به زبان گشت و به گوش پدرم رسید. کتک مفصلی نوش‌جان کردم که چرا رفتم «مطربی». یکی دو سال بعد‌‌ همان نمایشنامه را در منزل یکی از هم‌شاگردی‌ها و در دو اتاق کوچک اجرا کردیم و به دوازده نفر از فامیل‌های بازیگر‌ها بلیت فروختیم. هر بلیت ۵ ریال.»
 
مرتضی احمدی در تشریح تبعات حضور نیروهای متقین در ایران به خاطره دیگری در این باب اشاره می‌نماید، او می‌نویسد: ساعت ۴/۵ بعدازظهر یکی از روزهای مهرماه سال ۱۳۲۳ به اتفاق اصغر تفکری، پرویز خطیبی، محمدعلی سخی و تقی ظهوری ناهار را در منزل آقای عبدالله محمدی یکی دیگر از هنرمندان میهمان بودیم و بعدازظهر به اتفاق از خیابان لاله‌زار به طرف تماشاخانه می‌رفتیم که نزدیک فروشگاه معتبر قدس شاهین که آن زمان شهرت زیادی داشت، یک دستگاه جیپ نیروی نظامی آمریکا به سرنشینی سه دژبان مسلح آمریکایی متوقف شد. دو نفر از آن‌ها رو به روی فروشگاه از اتومبیل پیاده شدند و به سرعت به طرف زن زیبایی رفتند که به طرف شمال خیابان در حرکت بود و او را کشان‌کشان به سوی اتومبیل بردند و پس از سوار شدن بدون تامل دور شدند. این کار را چنان سریع انجام دادند که عابرین موفق به کوچکترین عکس‌العملی نشدند. بعد‌ها شایعه شد‌‌ همان زن را که شوهر و دو فرزند داشته، به امیرآباد پایگاه افسران نیروی نظامی آمریکا بردند و به دلیل بی‌تابی و مقاومت شدید در برابر خواسته‌های غیراخلاقی آن‌ها با تزریق مرفین عده‌ای به او تجاوز کرده‌اند و پس از چند روز جنازه آن بینوا در تپه‌های فرحزاد مورد شناسایی قرار گرفت.
 
در ادامه می‌افزاید: این صحنه تکان‌دهنده چیزی نبود که روح آزاده محمدعلی سخی را آرام بگذارد. چند روز بعد به همین مناسبت پیش پرده قدس شاهین را که روی یکی از آهنگ‌های محلی شیراز سروده بود به دستم داد. در هر صورت آن پیش پرده بدون اجازه چهار شب اجرا شد که پیامد آن دستگیری من بود و در کلانتری تعهد گرفتند که اجرای آن را متوقف کنیم.
 
یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کتاب فصل چهاردهم است که به عروسی شاه و ثریا می‌پردازد. مرتضی احمدی که به همراه پرویز خطیبی و عزت‌الله انتظامی به این عروسی دعوت شده بودند توصیفات جالب و شگفت‌انگیزی از این عروسی شاهانه! ارائه می‌دهد.
 
او در بخشی از خاطراتش درباره این عروسی می‌نویسد: «نیمی از جمعیت با لباس‌های فراک و کلاه‌های سیلندر و دیگران با لباس‌های معمولی به هر گوشه‌ای سرک می‌کشیدند. دود سیگار و بوی عطر و ادکلن‌های جور واجور در‌‌ همان فضای باز تنفس را مشکل می‌کرد. صدای کر کننده موزیک از بلندگو‌ها همراه با همهمه حاضران شدیدا کسل کننده و به راستی هنگامه عجیبی بود. ما سه نفر در گوشه‌ای کز کرده نظاره‌گر مردمی بودیم که به قول معروف نه کاه از خودشان بود نه کاهدان و داشتند خودشان را خفه می‌کردند. سینی‌های پر از مشروب الکلی جور واجور فرنگی به وسیله‌‌ همان مستخدمین درباری به فرد فرد اهل کار تعارف می‌شد.»
 
آخرین قسمت کتاب اختصاص به ازدواج و زندگی خصوصی راوی دارد؛ ازدواج، بچه‌دار شدنشان و فوت دلخراش همسرش به خاطر بیماری سرطان و مسئولیت بزرگ کردن فرزندان و...