آغاز و انجام یک حزب / گفت و گو با مسیح مهاجری سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی

روبه‌روی پارلمان، باغی است. با ماشین وارد می‌شویم، پارک می‌کنیم و پیرمرد دربان، راهنماییمان می‌کند؛ ظهر بهاری تهران آفتابی است اما هوای آن حیاط در مرکز شلوغ پایتخت خنک است و صمیمی.استادمان، دکتر عباس لقمانی هم که همراه من و عکاس جوان است فی الفور به ما و دربانی که او هم پرسابقه است، یادآوری می‌کند «اینجا کجا و ساختمون سعدی کجا؟!» عمارت باغ، به وضوح بازسازی شده اما توگویی در فرم و محتوا از پیش برای روزنامه، ماندگار، ساده و اصولی ساخته شده است؛ روزنامه‌ای مثل «جمهوری اسلامی». نگهبان ساختمان، منتظر ما بوده است؛ نام  دکتر لقمانی را بلندتر صدا می‌زند و راهنمایی مان می‌کند تا با آسانسور به طبقه دوم برویم. وارد اتاقی می‌شویم که بر دیوارهای بلندش تک و توک قاب عکسهایی هست؛ منشی سردبیر ما را به حاج آقا مهاجری می‌سپارد و با لبخند ترک مان می‌کند. در میان حرفهایش سعی دارد به سوالاتی که بوی شیطنت و خام‌سری جوانانه دارند، با حزم پاسخ دهد؛ همچنان به وحدت و خلوص انقلابی معتقد است؛ خصوصاً در روزهایی که او، از رنگ‌باختن ارزشها و اخلاق صدر انقلابی گله دارد و هرگز علاقه ندارد به تنش ها و جدل های روزگار دامن بزند.

 

نگران بودند مبادا 28مرداد تکرار شود

انگیزه موسسان چه بود؟ قرار بود حزب به چه افقی برسد؟ حزبی برای رقابت در فضای پارلمانی آزادتر پس از سال 57 یا یکی از بازوهای حاکمیت انقلابی و اسلامی جدید؟

خصوصاً باید از انگیزه شخصی آقای بهشتی صحبت کرد. ایشان به‌طور سخت برای تشکیل یک تشکل دغدغه داشتند. شهید بهشتی وقایع و شکست 28 مرداد 32 را از نزدیک و در اصفهان لمس کرده بودند و دلیل آن ناکامی مردم را نبود یک تشکل قوی می‌دانستند. پس به فکر افتادند که یک تشکل قوی و منسجم را پایه‌گذاری کنند. این فکر از سالهای پیش از انقلاب ریشه گرفته بود.

پس به رقابت دیگر جریانهای موثر در فضای انقلاب، فکر نمی‌شد؟ برخی معتقدند حزب جمهوری یک حزب دولت  ساخته است چون دغدغه تشکل، نزد شهید بهشتی زمانی صورت عملی به خود گرفت که موسسان در قدرت بودند.

اولا ما حزب دولتی نبودیم چون وقتی حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد؛ یعنی یک هفته پس از پیروزی انقلاب، هنوز دولتی تشکیل نشده بود. اتفاقا شمار زیادی از مردم با تشکیل حزب، برای عضویت هجوم آوردند و از آن استقبال کردند.

به نظر شما دلیل این استقبال چیست؟

چون گفتند برای اولین‌بار علمای ما به فکر تشکیل حزب افتاده‌اند، طلاب، عالمان و جوانان انقلابی، استقبال پرشوری از عضویت در حزب کردند. ضمنا باید توجه داشته باشید که فضای رقابتهای بی‌اخلاق کنونی را با فضای صدر انقلابی ما مقایسه نکنید. آن فضا، فضای همدلی و وحدت بود و با امروز که حتی بین خود اصولگرایان هم بر سر ریاست مجلس جنجال است، تفاوت دارد. آن زمان همه در این فکر بودند که چگونه انقلاب را حفظ کنند. حفظ انقلاب از شر دشمنان خارجی و گزند دشمنان داخلی هم تشکل می‌خواست؛ بنابراین حزب جمهوری اسلامی، جایی برای تجمع هواداران انقلاب شده بود.

ممکن است در نظر موسسان و چهره‌های اصلی حزب، مدل خاصی برای بنیان حزب شکل گرفته باشد؟ مثلا از احزاب فراگیری مثل احزاب بلوک شرق، الگوبرداری نشده بود؟

نه، به هیچ وجه. کلا حزب ما، حاصل ابتکارات و نظرات موسسان و نیروهای حزب بود. ما به دنبال آن بودیم که حزب بتواند کارهای زمین مانده انقلاب را جلو ببرد؛ مثلا در ساختمان سرچشمه، اتاقهایی با عنوان نهضت سوادآموزی، یا جهاد سازندگی حتی کمیته‌های انقلاب داشتیم... اینها که بعدها به نهادهای انقلابی و رسمی بدل شدند، ابتدا جزیی از اجزای حزب جمهوری اسلامی بودند. بخش جهادسازندگی به «برداشت گندم بهاره» در ورامین کمک می‌کرد و از این قبیل کارها. همانطور که قبلا گفتم آقای بهشتی، قصد داشت برای آینده انقلاب کادر بسازد.
اما آیا مسوولان حزب به فراگیر شدن این تشکل علاقه داشتند؟

بله، حزب، فراگیر شد و هزاران نفر هجوم آوردند تا عضو حزب شوند؛ چون مردم تشنه آن بودند که سرانجام علما، در ایران حزبی راه بیندازند اما این به معنای فراگیر بودن احزاب بلوک شرقی نبود. حتی وقتی آقایان موسس دیدند که استقبال مردم غیرقابل مهار شده خودشان جلوی عضویت‌های جدید را گرفتند.

امام(ره)، شهید بهشتی و حزب

نظر امام(ره) نسبت به حزب جمهوری اسلامی چه بود؟ گویا ایشان همواره در این باره نگرش منفی داشتند؟

امام(ره) از همان آغاز کار نگران سرنوشت حزب بودند که احیانا این حزب به پدیده خیری بدل نشود چرا که اساسا حزبهای ایرانی سابقه خوبی‌ نداشتند؛ یا احزاب ایرانی منفعت‌گرا بودند یا وابسته جهان غرب یا شرق. امام(ره) همچنین معتقد بودند که علما باید فراگیر باشند و دور از شأن روحانیت است که در قالب احزاب باشد. چرا که روحانیت قرار است نقش پدری را، در حق همه به جا آورد؛ البته آقایان موسس به امام(ره) اطمینان داده بودند که حزب جمهوری اسلامی مرام و سازماندهی جدیدی خواهد داشت. ایشان هم البته نه در مقام حامی و موید بلکه در مقام اجازه، مجاز دانستند که حزب تشکیل شود. با این حال از کارایی و رویه ابتدایی حزب و حزبی‌ها، خوشحال شدند؛ به‌طوری که یک بار آقای هاشمی دیر به جلسه شورای مرکزی آمد و گفت که امام(ره) به اندازه چمدانی که در دست داشتند به حزب کمک کرده است؛ البته در نهایت کار، امام(ره) نظر منفی پیدا کردند و کار به توقف حزب رسید.

 مسلماً غیبت شهید بهشتی در تحولات حزب موثر بوده است؛ نه تنها ایشان، حامل انگیزه و فکر اصلی برای تاسیس حزبی مثل جمهوری اسلامی بودند بلکه جامعیت فکری – تشکیلاتی، مرجعیت خاصی به ایشان بخشیده بود که شهادتشان حزب را دچار مشکل کرد.

قطعا اگر شهید بهشتی به شهادت نرسیده بود، حزب به چنین مسیری و چنان عاقبتی که توقف باشد، نمی‌رسید. اما پس از شهادت ایشان، اتفاقات مهمتر و تلخ دیگری نیز افتاد؛ مثلا انفجار نخست وزیری، ترور آیت الله قدوسی، ترورهای کور دیگر یا ماجرای عزل بنی‌صدر؛ اینها نه تنها انرژیها را تحلیل برد بلکه از جمع موسسان اولیه هم تنها دو نفر باقی مانده بودند؛ آقای هاشمی و آیت‌الله خامنه‌ای. آقای موسوی اردبیلی هم پیشتر در اعتراض به کاندیداتوری جلالالدین فارسی از سوی حزب برای اولین دوره ریاست جمهوری از حزب خارج شده بود. این دو بزرگ هم هر یک مسوولیتهای سنگینی از ساختار انقلاب پیدا کرده بودند که وقتی برایشان باقی نمی‌گذارد. از سوی دیگر پس از آن همه ترور، مساله حراست و حفظ جان مسوولان بود که سبب می‌شد فعالان و چهره‌های برجسته حزب نتوانند آزادانه عبور و مرور داشته باشند.

قرار بود در کنگره به پرونده اختلافات رسیدگی شود

از سال 63 تا زمان توقف فعالیتهای حزب هم، فی‌الواقع روند به سوی پایان کار است. چرا این روند طی شد؟ داستانها و روایتهای زیادی از مسیر اختلافات وجود دارد...

ببینید، حزب جمهوری اسلامی از آغاز یک جبهه بود؛ جبهه‌ای از موسسان حزب، نیروهای موتلفه، نیروهای متمایل به مهندس موسوی و اعضای همین حزب «تمدن اسلامی»؛ این طیف و نحله‌ها در دل حزب جمهوری اسلامی فعالیت داشتند. مسلما هر جبهه‌ای پس از مدتی به آخر کار می‌رسد: یک توافق، سرانجام پایانی دارد.

هر جبهه برای اهدافی تشکیل می‌شود. به نظر شما از بین رفتن دشمنان مشترک این طیف‌ها، سرانجام کار آنها را به اختلاف نکشاند؟

بی شک اعتقادات زیادی در حزب جمهوری اسلامی جریان داشت که کار را به اختلاف کشاند. بر همه روایتها از اختلافات در حزب، لایه‌ای از تفاسیر شخصی و جناحی دهه‌های بعدی نشسته است.

به نظر من فارغ از اصول یا اصلاحگرایی، واقعگرایی باید کرد؛ مثلا ما در عین اینکه از آقای موسوی حمایت می‌کردیم در همان دهه 60 یا در دهه 80 (در انتخابات ریاست جمهوری) اما هم آن زمان و هم در ماجرای اخیر، انتقاداتی به ایشان داشته‌ام، دارم و آنها را در قالب نامه‌هایی به اطلاع خود وی رسانده‌ام اما این جایز نیست که تا کسی افتاد، به او حمله‌های نامشروع کنیم. مثلا در دوم خرداد بنده اگر چه به آقای خاتمی رای ندادم و روزنامه هم مشخصا از یک فرد خاص حمایت نکرد اما فضای روزنامه را در اختیار همه قرار دادیم؛ همه نامزدها با ما مصاحبه کردند؛ البته جز آقای ناطق که احساس می‌کرد به این تریبون محدود نیازی ندارد و با اینکه من در دوم خرداد از عدالت و انصاف در مورد همه حمایت می‌کردم اما پس از انتخابات، ما به انتقاد از آقای خاتمی پرداختیم و...

ماجرای امام جمعه در خراسان که نظر امام(ره) را برگرداند

پس اختلافات تنها دلیل افت و توقف فعالیت حزبی نبود و نظر منفی نهایی امام(ره) هم گویا بسیار موثر بوده است؟

البته موسسان حزب به همه مشکلات جامعه انقلابی احاطه نداشتند و همین نکته به مشکلات و تنش هایی دامن زد که سبب شد امام(ره) نظرشان برگردد. در شهری از استان خراسان، اختلافی میان امام جمعه و بچه‌های سپاه پیش آمد؛ خبرگزاری ایرنا از او پرسید که بین دبیری حزب جمهوری اسلامی در منطقه و امامت جماعت یعنی نمایندگی امام(ره) کدام را انتخاب می‌کنید؟ آن امام جماعت گفته بود، حزب را برمی‌گزینم. امام(ره) این ماجرا و این ترجیح را در بولتن مخفیانه ایرنا دیدند. ایشان تشخیص دادند که جریانی از دل حزب پیش آمده که خطر دارد، نه اینکه ایشان نگران اقتدار خودشان باشند؛ قدرت و اقتدار امام(ره) فراتر از یک گروه یا یک فرد در یک شهر بود اما ایشان متوجه شده بودند که عده‌ای، همه چیز کشور را فدای مسائل و مصالح حزبی می‌کنند. من به همان شهر خراسان که مشکل پیش آمده بود رفتم چون مسوول شهرستانها بودم و تحقیق کردم و متوجه شدم که اشتباه از همان امام جمعه است که دبیر حزب منطقه‌ای حزب هم بود. مشهد رفتم و آقای هاشمی هم در مشهد بودند. گزارش واقعه را دادم و گفتم روند کار طوری است که باید با فلانی برخورد شود.

 توکلی آن زمان کارشناس نبود

از این اختلافات تفاسیر اقتصادی و فرهنگ سیاسی هم وجود دارد؛ مثلا اینکه طیفی معتقد بودند اقتصاد بازار و برخی که اکثریت دولت را در دست داشتند، به اقتصاد دولت... روایت شما چیست؟

اساسا نیروهایی که بیرون حزب بودند و البته از نیروهای انقلاب اسلامی بودند، می‌کوشیدند به این دعواها و جدلها دامن بزنند اما نکته اینجاست آنهایی که دنبال منافع و مصالح مالی و اقتصادی خود بودند، بر اقتصاد بازار آزاد تاکید داشتند. اقتصاد دولتی بسته را نمی‌توانید انکار کنید. دوره جنگ ایجاب می‌کرد که نظارتهای اقتصادی دشوارتر باشد، حتما اگر عمر دولتی که در عهد جنگ تحمیلی بر سر کار بود، به پس از جنگ هم می‌رسید، نظارتها و قیود را کاهش می‌داد اما مگر در زمان جنگ جهانی دوم، کشورهای بزرگ جهان چنین نکردند؟ مگر روسها، انگلیسها آمریکاییها یا آلمانها، در جنگ، اقتصادشان را محدود نکرده بودند؟ به نظر من انتقادات و بهانه‌های مخالفان از سیر منافع مادی و مالیشان بود. الان هم بسیاری را می‌بینیم که طیفها یا جریانهای سیاسی دیگر خیلی از بزرگان را به آمریکاگرایی در گذشته متهم می‌کنند و حاضرند برای رسیدن به قدرت، تاریخ را تحریف کنند.

آقای توکلی چندی پیش در گفت‌وگو با همشهری ماه تعریف می‌کرد که روزنامه جمهوری اسلامی به عملکرد اقتصادی ایشان در عهد وزارت کارشان انتقادهایی وارد می‌کرد که آقای توکلی بدانها پاسخ می‌دهد؛ اما روزنامه شما از پذیرش انتشار حرفهای ایشان سرباز می‌زند، برای چند دفعه گویا این موضوع تکرار می‌شود یا مثلا نقدهای اقتصادی به رویه دولت داشتند که اجازه نمی‌دادند منتشر شود. آقای توکلی نتیجه می‌گرفت که جناح راست حزب، از همان موقع و برخلاف ادعاهای امروز جناح چپ، به آزادی اعتقاد بیشتری دارد...

ایشان، آن زمان کارشناس اقتصادی نبود که حرفهای اقتصادیشان خیلی منبع و منشأ اثر و اعتبار باشند؛ البته فکر نمی‌کنم جوابیه‌ها یا حرفهای دیگر ایشان در روزنامه‌ها چاپ نشده باشد.

در بحث قانون کار آقای توکلی، نظرشان بر اسلامی ماندن روح قانون کار بوده است شما چه چیزی به یاد می‌آورید؟

در مباحث قانون کار هم اختلافی که پیش آمد بر سر این بود که گروه راستگرای آقایان تعابیری سنتی از مفهوم کارگری و دستمزد داشتند؛ مفهومی مثل اجرات و اجیر. مسوول روزنامه هم من بودم، همه می‌دانند و می‌دانستند که روزنامه جمهوری اسلامی، نه مطیع دوستی‌ها بوده و نه هم حزبی بودن؛ یک روز نخست وزیر وقت، آقای موسوی، تذکر دادند که شما بیش از همه دولت ما را می‌زنید؛ یعنی اگر چه آقای موسوی دوست و نزدیک به ما بود اما ما کارنامه وی را در دولت نقد کردیم. پس روزنامه ما علیه همه موضع گرفته بود. همچنین یادم می‌آید که یک بار آقایان موسوی و مرحوم منتظری در پی برنامه بازگشت ایرانیان خارج به وطن خودشان بودند. من در سرمقاله تندی که همان موقع نوشتم، مخالفت کردم با روششان و گفتم اصل حرف، درست است اما خرجهای هنگفت و حیف و میل آن برای پذیرایی این افراد که مفتی آمده بودند، سخت مرا برآشفت و تند نوشتم. آقای موسوی از این سرمقاله گلایه کرد.

چیزی شبیه کاری که مشایی در دولت فعلی کرد...

بله، همینطور بود تقریبا...

سرانجام روزنامه حزب

حالا از روزنامه بگویید که چه زمان و چرا راه افتاد و شما چگونه به سردبیری رسیدید و سردبیری که سه دهه است پابرجاست.

روزنامه جمهوری اسلامی نهم خرداد سال 58، چهار ماه پس از پیروزی انقلاب تاسیس شد و راه افتاد. برای اینکه حزب به یک تریبون ویژه اعتقاد داشت. اولین مدیرمسوولی و سردبیری به پیشنهاد شهید بهشتی به آقای موسوی رسید. وقتی تصمیم گرفته شد که آقای موسوی به وزارتخانه بروند، باید از روزنامه کنار می‌رفتند و آقای بهشتی برای جانشینی وی، مرا پیشنهاد کرد...

پس از توقف حزب چه تصمیماتی برای روزنامه گرفته شد؟

با موافقت موسسان باقیمانده حزبی با نظر صاحب امتیاز روزنامه که آن زمان دبیر کل حزب نیز بود و با نظر شورای مرکزی، عنوان «ارگان» از روزنامه جمهوری اسلامی حذف شد و به عنوان یک روزنامه خصوصی به کار خود ادامه داد.