امام خمينى و شگردهاى امپرياليسم

تشخیص لایه‌های زیرین و مبادی رفتارهای انحرافی، امری دشوار و خطیر است که توفیق رهبری جنبش‌های مختلف در گرو آن می‌باشد. بصیرت سیاسی امام‌خمینی(ره) در رهبری نهضت انقلابی و اسلامی موجب گردید فرقۀ بهائیت را به لحاظ هدف و کارکرد شناسایی نموده و آسیب‌های احتمالی را مورد توجه قرار دهد و گوشزد نماید. مقالۀ پیش ‌رو، مروری بر این دوراندیشی و آینده‌نگری امام‌خمینی(ره) قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن در مورد فرقۀ بهائیت است.
 
هنگامى كه پژوهشگر تاريخ معاصر ايران، تحولات اين دوره از تاریخ کشورمان را مطالعه می‌کند، از جمله مسائلى كه به آن پى مى‏برد، حساسيت ويژۀ امام خمينى(ره) نسبت به بهائيت است. اين موضوع، در نظر اول، تازگى چندانى ندارد. چه اينكه موضع‏گيرى هر عالم و انديشمند دينى، در برابر هرگونه بدعت و انحراف، امرى طبيعى است، به‌ويژه هنگامى كه انحراف در قالب فرقه‏اى ظهور و نمود پيدا كند كه مدعى نسخ اسلام و الغاى احكام مترقى آن باشد، و در برابر آن، زادگاه على‌محمد باب در شيراز كعبه، و قبر حسينعلى بهاء در عكا قبله تلقى شود.[1]
البته مراجع دينى، به عنوان پاسداران كيان دين، مسئوليت دنيوى و اخروى بيشترى را در اين باره احساس مى‏كنند. به همين علت، فرقۀ بابى و بهائى از نخستين لحظۀ پيدايش، همواره با مخالفت و موضع‏گيرى علماى دينى مواجه بوده است. براى نمونه، مرجع دينى پيش از امام خمينى، يعنى حضرت آيت‏الله بروجردى، نيز نسبت به فرقۀ يادشده، چنين حساسيتى داشته است. او در سال 1328.ش در نامه‏اى به آقاى فلسفى، واعظ مشهور، ضمن تأكيد بر ضرورت مبارزه با اين فرقه، آن را فتنه‏اى بزرگ دانست و مسامحۀ دولت در مقابله با آن را محكوم كرد. وى همچنين، اين موضوع مهم را گوشزد كرد كه تقويت اين فرقه از روى عمد و قصد است نه خطا و سهو، و تظاهراتى كه به ندرت دولت عليه آن‌ها انجام می‌دهد، فقط و فقط، تظاهر است.[2] او، كه به ندرت از محمدرضاشاه تقاضايى مى‏كرد، از وى خواست تا در مواجهه با اين فرقه جديت از خود نشان دهد و بدين منظور، امام خمينى را، كه در آن زمان هنوز زعامت دينى نداشت و يكى از علماى آگاه به زمان و مورد وثوق و طرف مشورت سياسى او بود، نزد شاه فرستاد.[3]
هنگامى كه آيت‏الله بروجردى در سال 1340 به رحمت ايزدى پيوست، محمدرضاشاه ضمن تلاش براى انتقال مرجعيت به عراق، مى‏پنداشت كه پس از مرحوم بروجردى، ايران همچنان گرفتار خلأ مرجعيت دينى باقى مى‏ماند و او فرصت مى‏يابد تا سياست‌هاى مورد نظر ايالات متحده امريكا را در غياب يك مرجع دينى مقتدر به اجرا گذارد. در چنين وضعيتى بود كه آيت‏الله خمينى آن روز، نه تنها به تدريج به عنوان يك مرجع دينى مطرح گرديد، بلكه به دليل درك دقيق و عميق خود از پيچيدگي‌هاى استعمار جديد و ماهيّت برنامه‏هاى نوگرايانۀ آن براى كشورى چون ايران، با اتخاذ مواضع سياسى سنجيده و هوشيارانه، عملاً در مقام رهبرى مبارزات ملت بر ضد استبداد و استعمار نيز قرار گرفت. به بيان ديگر، در شرايطى كه بيشتر روشنفكران و رجال سياسى ــ كه در دهه‏هاى قبل و تا آن هنگام، به عنوان رهبران اپوزيسيون فعالیت مى‏كردند ــ به دلايل متعدد از درك اهداف پنهان و بلندمدت سياست‌هاى جديد ايالات متحده امريكا در ايران بازمانده بودند، يا اگر به درك آن قادر بودند، به علت همسويى با آن يا ناتوانى از موضع‏گيرى در مقابل آن، حالت انفعال و استيصال پيدا كرده بودند، آيت‏الله خمينى بود كه درك دقيق و شجاعت لازم را براى رويارويى با وضعيت جديد و دفاع از هويت و استقلال كشور دارا بود.
بدين‏ترتيب، يك مرجع دينى در موقعيتى سياسى قرار گرفت و مبانى اعتقادى او به وى حكم مى‏كردند كه كشور را از فرو افتادن در چنگ استعمار جديد رهايى بخشد. البته آگاهى او از تاريخ چند سدۀ اخير براى او روشن ساخته بود كه استعمار، اسلام و تشيع را مهم‌ترين سد و مانع خود براى اعمال سلطه بر كشورهاى اسلامى از جمله ايران مى‏داند و براى شكستن آن، متناسب با شرايط، تاكتيك‌ها و تدابير ويژه‏اى را به كار مى‏بندد. بنابراين، امام خمينى(ره) افزون بر اينكه در مقام يك مرجع دينى، اسلام را به عنوان خاتم اديان، راه سعادت دنيا و آخرت انسان‌ها و عامل پيوند آن‌ها با مبدأ هستى مى‏دانست، در مقام رهبرى سياسى مبارزات جامعه، آن را به عنوان قائمه هويت جامعۀ ايرانى و عامل وحدت ملى و حفظ استقلال كشور مى‏دانست. از سوى ديگر، او در آن شرایط، بهائيان را فقط به عنوان يك فرقه منحرف نمى‏ديد، بلكه آنان را تشكيلاتى مى‏دانست كه اولاً به‌رغم تظاهر به غير سياسى بودن، به‌شدت سياسى‌اند و براى تحقق اهداف خود در پى كسب قدرت‏، و ثانياً، از بدو پيدايش، همواره آلت و ابزار قدرت‌هاى سياسى استعمارى براى تضعيف باورها و تشويش هويت ملى جامعه بوده‌اند.
همان‏گونه كه اشاره شد، يكى از عوامل مهمى كه باعث گرديد امام خمينى(ره) گرفتار انفعال و استيصالى كه گريبان‌گير بيشتر نخبگان سياسى سال‌هاى آغازين دهه 1340 شده بود، نشود و با شكستن بن‏بست مبارزات ملى بر ضد استبداد و استعمار، ابتكار عمل را به‌دست گيرد، شناخت ويژۀ او از ماهيت صهيونيستى استعمار جديد و پيچيدگي‌هاى ساز و كار و تاكتيك‌هاى آن بود. پيوند سياست‌هاى امريكا با صهيونيسم و پيوند بهائيان با آن دو، و اهدافى كه آن‌ها براى سلطه بر ايران داشتند و راهكارهايى كه بدين‏منظور در پيش گرفته بودند، راز و امتیاز حساسيّت امام نسبت به بهائيت و اهميت و تفاوت مواضع او را روشن مى‏سازد. بدين‏ترتيب، از منظر امام، به عنوان كسى كه افزون بر مرجعيت دينى، پرچم مبارزه با استعمار و دفاع از استقلال كشور را بر دوش داشت، بهائيت ابزار استعمار مدرن و آلت فعل دشمنان كشور و تهديدى براى استقلال آن شناخته مى‏شد.
سخنان امام دربارۀ فرقۀ يادشده در چنين بسترى بیان می‌شد و از شناختى عالمانه و كارشناسانه حكايت مى‏كرد. برپايۀ چنين شناختى است كه او در سخنان خود مى‏كوشید پيوند بهائيت با صهيونيسم و امپرياليسم و خطرى را كه از اين ناحيه متوجه كشور مى‏شد، به آگاهى ملتى برساند كه استعمار به آن چشم طمع داشت. با چنین درکی است كه ايشان بهائيان را عمال اسرائيل ياد كرد و اهداف سياسى آن فرقه را به جامعه و حكومت گوشزد نمود و در سخنانى فرمود: «عمال اسرائيل در ايران، هر جا انگشت مى‏گذارى مى‏بينى كه يكى از اين‌ها در مراكز حساس، مراكز خطرناك، واللّه خطرناك براى تاج اين آقا [شاه‏]، ملتفت نيستند اين‌ها. اين‌ها، آن‌ها بودند كه در شميران تهران توطئه كردند ناصرالدين‌شاه را بكشند، مملكت ايران را قبضه كنند. شما تاريخ نگاه كنيد. تاريخ كه مى‏دانيد. در نياوران توطئه كردند، در نياوران چند نفر رفتند ناصرالدين‌شاه را ترور كنند و يك عده هم در تهران بودند كه حكومت را قبضه كنند. اين‌ها حكومت را از خودشان مى‏دانند. اين‌ها در كتاب‌هايشان نوشته‏اند، در مقالاتشان نوشتند، حكومت مال ماست، بايد ما يك سلطنت جديدى به‌وجود بياوريم، يك حكومت جديدى به وجود بياوريم. حكومت عدل. همين‌هايى كه يك همچنين سوء نظرها و سوء نيت‌هايى را دارند، از دربار گرفته تا آن آخر مملكت از اين اشخاص آنجا موجود است.... خوب اى ارتش محترم توى دهن اين‌ها بزن.... جلو بگيرند از يك اشخاصى كه با مذهبشان مخالف‏اند، با تخت و تاجشان مخالف‏اند، با مملكتشان مخالف‏اند، با استقلالشان مخالف‏اند، با اقتصادشان مخالف‏اند.»[4]
سير حوادث و واقعيت‌هاى عينى تاريخ ايران از سال 1340 به بعد، بر درست بودن شناخت و تشخيص امام مهر تأييد نهادند. به همان ميزان كه سلطۀ امريكا و وابستگى رژيم پهلوى به بيگانگان بيشتر تحقق مى‏يافت، حضور و نفوذ بهائيان در دستگاههاى دولتى و مداخلۀ آن‌ها در امور كشور بيشتر مى‏شد. حضور بهائيانى چون اميرعباس هويدا در رأس دولت، پرويز ثابتى در معاونت ساواك، اسدالله صنيعى در وزارت جنگ، هوشنگ نهاوندى در رياست دانشگاه‌هاى شيراز و تهران، منوچهر شاهقلى در وزارت‌هاى آموزش عالى و بهدارى، سپهبد خسروانى در معاونت نخست‌وزير و رياست سازمان تربيت بدنى، فرخ روپارسا در وزارت آموزش و پرورش، سپهبد على‌محمد خادمى، آجودان مخصوص شاه، در رياست ستاد نيروى هوايى و رياست هواپيمايى، ثابت پاسال در رياست تلويزيون، عبدالكريم ايادى، پزشك مخصوص شاه، كه بيش از هشتاد شغل ديگر را نيز داشت، نمونه‏هايى از حضور بهائيان در رأس نهادهاى تصميم‏گيرى سياسى، فرهنگى، اقتصادى و امنيتى كشور را به نمايش مى‏گذارد. روشن است كه اين افراد در سازمان‌هاى زيرمجموعۀ خود از به‌كارگيرى هم‌كيشانشان دريغ نداشتند. بدين‏گونه است كه فردى مانند ارتشبد حسين فردوست كه خود از افراد نزدیک به محمدرضاشاه بود، در خاطراتش نوشته است: «نمى‏دانم در دورۀ محمدرضا، بهائيان بر ايران حكومت مى‏كردند يا محمدرضا، ولى با چشم مى‏ديدم كه سرنخ همۀ امور مهم در دست بهائيان است.»[5] همين فردوست، به عنوان يك شاهد عينى، دربارۀ ماهيت بهائيان و ميزان وفادارى آن‌ها به كشور مى‏نوشته است: «بهائي‌هايى كه من ديده‏ام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس‌هاى بالفطره بودند.»[6]
اين چهره‏اى كه امروز آينه تاريخ، پس از گذشت ده‌ها سال، از پيوند ميان بهائيت و استعمار، و نفوذ دادن آن‌ها در اركان سياست‌گذاري‌ها و تصميم‏گيري‌هاى كشور، ترسيم مى‏كند، امام خمينى(ره) در خشت خام حوادث سال‌هاى آغازين دهۀ 1340 ديد و فرياد آن را برآورد. بر پايۀ چنين بصيرتى بود كه او، زودتر از همۀ علما و نخبگان سياسى ــ فرهنگى آن زمان، ماهيت واقعى لايحۀ انجمن‌هاى ايالتى و ولايتى را دريافت و اعلام کرد: «ما مى‏دانيم كه دستگاه جبار چه خواب‌هاى خطرناكى براى اسلام ديده است كه مى‏آيد شرط مسلمان بودن را از انتخاب‏كننده و انتخاب‏شونده حذف مى‏كند، براى اينكه راه را براى نفوذ طايفۀ ضاله باز كند و آن‌ها را بر مقدّرات ملت‌هاى مسلمان و كشورهاى اسلامى مسلط سازد.»[7] او در موردی ديگر، به طور روشن‏ترى تبارشناسى طرح‌هاى حكومت پهلوى را مدنظر قرار داده و اظهار کرده است: «ما موقعى كه يقين پيدا كرديم كه محافل لامذهب بهائي‌هاى يهودى‌الاصل ايران و امريكا اراده دارند درخواست تساوى حقوق زن و مرد را آلت تجاوز به حريم مذهب رسمى اين مملكت قرار دهند، و دين اسلام را كه موجب بقاى استقلال ظاهرى اين ملك و ملت است، تضعيف كنند، دوستانه نامه‏هايى از براى اين دولت نوشتيم كه مواظب باشند.»[8] يك روز پس از اين سخنان، امام در آغاز درس فقه خود در مسجد اعظم قم به شاگردانش گوشزد كرد كه «بعد كه ما مطالعه كرديم ديديم آقا، قضيه، قضيه بانوان نيست، اين يك امر كوچكى است، قضيه معارضه با اسلام است.»[9] و به همين دليل در نامه‏اى به اسدالله علم هشدار داد كه «اگر گمان كرديد مى‏شود با زور چند روزه قرآن كريم را در عرض اوستاى زرتشت، انجيل و بعضى كتب ضاله قرار داد و به خيالِ از رسميت انداختن قرآن كريم، تنها كتاب بزرگ آسمانى چند صد ميليون مسلم جهان، افتاده‏ايد و كهنه‏پرستى را مى‏خواهيد تجديد كنيد، بسيار در اشتباه هستيد.»[10] او در نامه‏اى به محمدرضا‌شاه نيز همين مضمون را گوشزد كرد.[11] تذكارها و هشدارهاى امام به شاه و نخست‌وزير، براى اتمام حجت بود، زيرا ديگر مواضع و عملكرد او ثابت مى‏كنند كه همدستى و هم‌داستانى حكومت پهلوى و دولت امريكا براى تحكيم وابستگى كشور و سلب استقلال آن و استفاده از بهائيان براى تحقق اهدافشان، برايشان روشن شده بود. ازاين‏رو، هم‌زمان با نهيب به شاه و دولت، به بيدارگرى قشرهای مختلف جامعه، به‌ويژه مراجع دينى و علماى شهرهاى مختلف كشور كه مهم‏ترين گروه مرجع جامعه بودند، برخاست. ایشان در نامه‏اى به آيت‏الله سيدهادى ميلانى، از مراجع تقليد مقيم مشهد، از خطرهایى كه متوجه اسلام و كشور بود، ياد كرد و از تسهيلاتى كه حكومت پهلوى در عرصه‏هاى مختلف براى تقويت بهائي‌ها و گسترش فعاليت‌هاى ضداسلامى و ضدوطنى آن‌ها فراهم مى‏ساخت، سخن گفت.[12] او افزون بر نامه‏هاى خصوصى كه به علما و مراجع شهرهاى مختلف كشور مى‏نگاشت، همان مضامين را در نامه‏اى سرگشاده خطاب به روحانيان، وعاظ و ملت مسلمان ايران مطرح كرد و ضمن افشاى نقشه‏هاى امريكا، اسرائيل و حكومت پهلوى، و خطرهايى كه كيان كشور را تهديد مى‏كرد، هشدار داد كه «آقايان بدانند كه خطر امروز بر اسلام كمتر از خطر بنى‌اميه نيست. دستگاه جبار با تمام قوا به اسرائيل و عمال آن‌ها (فرقۀ ضالّ و مضلّه) [بهائيت‏] همراهى مى‏كند. دستگاه تبليغات را به‌دست آن‌ها سپرده و در دربار دست آن‌ها باز است. در ارتش و فرهنگ و ساير وزارتخانه‏ها براى آن‌ها جا باز نموده و شغل‌هاى حساس به آن‌ها داده‏اند. خطر اسرائيل و عمال آن را به مردم تذكر دهيد.»[13]
امام‌خمینی(ره) پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز بر آلت فعل بيگانه بودن بهائيان تأكيد نموده و با توجه به حمايت‌هاى ریگان (رئیس‌جمهور وقت امریکا) از فرقۀ يادشده، از آنان با تعبير جاسوس ياد کرده و اظهار نموده است: «اين‌ها... يك مذهب نيستند، يك حزب هستند. يك حزبى كه در سابق انگلستان پشتيبانى آن‌ها را مى‏كرد و حالا هم امريكا دارد پشتيبانى مى‏كند. اين‌ها هم جاسوس‌اند.»[14]
 
پی‌نوشت‌ها

 
________________________________________
*  عضو هیات علمی گروه تاریخ و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
[1]ــ سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، صص108ــ106
[2]ــ روزنامه رسالت، 17 اسفند 1384، ص17
[3]ــ روزنامه شرق، 17 اردیبهشت 1384، ص19
[4]ــ صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی(ره)، 1385، ج1، صص389ــ388
[5]ــ روزنامه جمهوری اسلامی، 27 فروردین 1384، ص12
[6]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، 1369، ص375
[7]ــ صحیفه امام، همان، ص160
[8]ــ همان، ص193
[9]ــ همان، ص209
[10]ــ همان، ص90
[11]ــ همان، ص89
[12]ــ همان، صص234ــ233
[13]ــ همان، ص230
[14]ــ همان، ج17، صص267ــ266