امام خمینى و آزادیها

اشاره: در کشور ما، هرچند در نزدِ روشن فکرها و عالمانِ آگاه و دلسوز، در رابطه با سرنوشتِ ایران و اسلام، از آزادى سخن مى‏رفت، اما کشانیده شدنِ این مقول پرسش‏انگیز به میانِ جامعه و مردمِ کوچه و بازار، از دورانِ مشروطیت آغاز گشت. آزادیخواهى و عدالت‏طلبى در عصرِ استبداد زده قاجار، بسیارى را دل باخت خویش ساخته و در راه نجات و پدید آوردنِ حاکمیتِ ملت برانگیخته بود. در این جهت، نمى‏توان نقش و تأثیر سخنانِ بیدارگران فیلسوف و مفسرِ بزرگ سید جمال الدین اسدآبادى را نادیده انگاشت. «1» مخاطبان وى در میان تحصیل کرده‏هاى متقدم و متجدد- در داخل و خارج از کشور- به میزانِ شایسته‏اى به خود آگاهى اجتماعى و تاریخى دست یافته، و پس از تبعید و شهادت او در دور ناصرى و مظفرى تأثیرگذار بوده‏اند. «2» به هر حال در طى سالیانى که بر ما گذشت، همچنان آزادى، ذهن و جانِ ایرانیان را به خود مشغول داشته و شهیدها برگرفته است.
مقاله ذیل که از فصلنامه حضور برگرفته شده است، در تلاش است نظرگاه رهبر فقید انقلاب اسلامی، در حوزه مفهوم و گستره آزادى را بررسی نماید.

بى‏گمان، جنبش 15 خرداد- که طلیع حرکت دینى- سیاسى نوینى در سد اخیر تاریخ کشورمان شناخته مى‏شود- در پى نهضت ملى نفت و انقلاب مشروطیت رخ داده و بى‏ارتباط با مقول آزادى‏خواهى نیست. از این رو، ضرورتِ تحلیلِ آزادى از منظر رهبرى نهضت اجتناب‏ناپذیر است. کوتاهى در اراى مفاهیمِ معقولِ آزادى و تحقق آن در ابعاد فردى و جمعى، خواه ناخواه بر روندِ حرکت ملت، تأثیرهاى نامطلوبى نهاده و دین و انقلاب مبتنى بر آن را دچار ابهام و چالش و آسیب پذیرى مى‏سازد. مشاهد آثار گسستِ نسلهاى انقلاب، بیش از پیش لزوم پرداختن به آرمانِ آزادى و روشن‏گرى نسبت به مرزهاى آن و همچنین اقدام خیرخواهان اجتماعى در نیل به حقوق شهروندى را آشکار مى‏گرداند. پیش از نقل سخنان و مواضع رهبرى در رابطه با آزادى، تأملى در گفتارهاى مرتبط با آن خواهیم داشت و از نقد و نظرِ اندیشه‏ورزان دینى آگاه خواهیم گشت.                       

دکتر على شریعتى، ضمن آن که آزادى را در نگاه زلال و فطرى مذهب، برخوردار از ژرفایى در خور تقدیر تلقى مى‏کند، در بستر تاریخى و فکرى مغرب زمین، دچار تنگناى معنوى و اجتماعى مى‏نگرد. مى‏توان آزادى جنسى و فردى را از آن جمله برشمرد.

 «این کلم [آزادى‏] در مذهب یک بعد بى‏نهایت عمیق دارد، اما در تاریخ و در فلسفه‏هاى ماتریالیستى جدید، معناى خیلى خلاصه شد سطحى و بدون دامنه دارد، به هر حال آزادى یکى از ابعاد اساسى وجود انسان است». «1»

بهره‏گیرى منفى پاره‏اى از افراد و اقوام بشرى از آزادى، نمى‏تواند توجیه کنند شیوه استبدادى باشد و موجب سلب آزادى‏ها- که بستر ساز استعدادهاى روانى و عقلانى و اجتماعى انسان است- گردد. آفرینشِ آدمى و آزادى، پیوندى تنگاتنگ داشته و بدون آن نیل به مقامِ انسان کامل ممکن نیست. پیامبران ابراهیمى با دعوت به توحید و تقوا، در واقع از سویى آزادگى و آزادى مردم را خواستار بودند و از سویى دیگر، طریق برخوردارى معقول و مقبول از آزادى و اختیار را نمایاندند.

استاد محمد تقى جعفرى، پس از بررسى مفاهیم رهایى و آزادى طبیعى محض توأم با انتخابِ هدف، و آزادى تصعید شده و اختیار، به منظورِ تعریف آزادى، آن را در کنار حق حیات و حق کرامت، به عنوان حق آزادى مى‏نشاند.

 «این حق [آزادى‏] مانند حق حیات و حق کرامت از عنایات خداوندى است که بر بندگانش مرحمت فرموده است. لذا با کمال صراحت مى‏گوییم: مزاحمت با حق حیات و کرامت و آزادى، در حقیقت مخالفت با مشیت بالغه خداوندى است». «2»

از این منظر متعالى، انسان هنگامى به آزادى معقول دست مى‏یابد که در برخوردارى‏هاى فردى و جمعى خود، به آگاهى و شناخت هدف‏هاى والاى زندگى انسانى و امکان وصول بدان همه نایل گشته باشد. بدین سان، آزادى زمینه‏ساز کمال عقلانى و اجتماعى بشر است و نمى‏توان مردمان را از برکات آن بى‏نصیب ساخت. هر نوع بینش و کوشش مغایر با حق آزادى انسانها، خلاف فطرت الهى بوده و حیات و کرامت انسانى را دست خوش آسیب مى‏سازد.

استاد مرتضى مطهرى، با بیان نزاع میان ارباب کلیسا و قدرت از یک سو، و مردم و مصلحان جامعه از دیگر سو، بر سر حاکمیت و حقوق انسانى و اجتماعى شهروندان، یادآور مى‏شود که: «از نظر فلسف اجتماعى اسلامى، نه تنها نتیج اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسؤولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول مى‏سازد.» «3»

بدین سان، آنان که به نام خدا و مذهب، تنها از تکلیف سخن مى‏رانند و حقوق مردم، به ویژه آزادى را نادیده مى‏انگارند، در صدد احیاى نزاع دین و آزادى‏اند. شهید مطهرى، در تطبیق اسلام و مسیحیت کلیسایى، آشکارا از همخوانى مفاهیم دینى با آزادى، سخن به میان مى‏آورد و اختناق اجتماعى را با آموزه‏هاى قرون وسطایى کلیسا سازگار مى‏شمارد.

 «از نظر اسلام مفاهیم دینى همیشه مساوى با آزادى بوده است. درست برعکس آنچه ... در غرب جریان داشته، یعنى اینکه مفاهیم دینى مساوى با اختناق اجتماعى بوده است». «1»

امام خمینى (قدس سره)، بر این باور است که: یکى از بنیادهاى اسلام، آزادى است ... فطرتاً یک انسان، آزاد [آفریده‏] شده است». «2» رهبرى در این منظر، پیش از آن که عنوان حکومت را پذیرا باشد، رویکرد خدمت گزارانه خواهد داشت. حاکم مسلمان در تأمین و تضمین حقوق مردم به خصوص آزادى که برآمده از فطرت توحیدى آنان است، گام برمى‏دارد. پاس داشتن آزادى‏هاى ملت، خدمتِ ماندگار و تأثیرگذار است که رهبر شایسته برعهد خویش مى‏شمارد.

 «اگر به من بگویند خدمت‏گزار؛ بهتر از این است که بگویند رهبر. رهبرى مطرح نیست، خدمت گزارى مطرح است. اسلام ما را موظف کرده که خدمت کنیم.» «1»

در برابر اهانتِ شاه و دستگاه طاغوتى‏اش به مردمِ انقلابى، امام بر آشفته شده و آزادى‏خواهى و استقلال‏طلبى یک ملت را نشانه تمدن و حاکى از حقوق اولى بشر تلقى مى‏کند.

 «مردم که قیام کرده‏اند، آزادى مى‏خواهند! ... این مردمى که آزادى و استقلال مى‏خواهند، اینها وحشى نیستند، اینها متمدن‏اند که آزادى و استقلال مى‏خواهند. وحشى‏ها، آنها هستند که استقلال و آزادى، را از اینها گرفته‏اند. استقلال و آزادى، دو تا چیزى است که از حقوق اولى بشر است». «2»

بدین گونه حکومتهایى که با آزادى و استقلال مردم، سر ناسازگارى گرفته و آنان را سرگرم امور معیشتى و دغدغه‏هاى شخصى و فرقه‏اى مى‏سازند، راه خیانت را طى مى‏کنند. رهبر فقید انقلاب چنین حاکمیت‏هاى جفا پیشه‏اى را بیگانه با تعالى و تمدن دانسته و به نوعى مشروعیتِ این قدرتهاى جبار و طاغوتى را زیر سؤال مى‏برد. این همه از آن روست که آنان، مردم را به جرم آزادى‏خواهى- که در واقع نمایانگر جوشش فطرى و انسانى‏شان مى‏باشد- محکوم به تحقیر و نابودى مى‏کنند. رواج آزادى‏هاى فردى و بى درد سر یا حمایت از آزادى‏هاى جنسى و لجام گسیخته، از سوى ارباب قدرت، مفهومى غیر از وحشت آنان در برابرمیزان- که همانا آراى ملتِ آزاد و به پا خاسته است- تداعى نمى‏کند. امام خمینى، با چنین مواضعى در قبال سرنوشتِ شهروندان، نشان مى‏دهد که حاکمیتِ مشروع و کارآمد و برخوردار از رغبت و حمایت ملى را در بستر فریادهاى آزادى خواهانه و استقلال طلبانه، امکان‏پذیر مى‏داند. حکومت، آن گاه که فراخناى این بستر را بر نمى‏تابد و به بهانه‏هاى واهى و با تمسک به شعارهاى دروغین، از تأمین مطالباتِ فطرى ملت در جهت نیل به خلیفه الهى خویش سر باز مى‏زدند، منش و روش طاغوتى‏اش را آشکار مى‏سازد. امام خمینى با رهبرى ملت بزرگ ایران در انقلاب مبتنى بر خواسته‏هاى انکارناپذیر فطرى و اجتماعى- آزادى و استقلال- خدمت گزارى صادقانه‏اش را به دین و میهن خود متجلى ساخت. جانبدارى‏هاى آن پیشواى وارسته، پیش از انقلاب و پس از آن در دوران حاکمیت جمهورى اسلامى از آزادى ملت، حاکى از ارج دادن به این حق طبیعى و موهبت الهى بود. نگاهى به موضع‏گیرى امام در برابر شاه حاکى از جایگاه بلند آزادى شهروندان در قبالِ قدرتِ فرمانرواست.

 «شاه هم مى‏گوید که اعطا آزادى مى‏خواهم بکنم! یکى نیست که بگوید: آقا تو چه کاره‏اى! که اعطاى آزادى مى‏خواهى بکنى؟ آزادى که قانون اساسى به مردم داده است، شما اعطا مى‏خواهى بکنى! تو چه کاره هستى که مى‏خواهى اعطا بکنى؟ ... کسى که هم مسؤولیت‏ها به گردن اوست، باید بیاید پیش ملت- باید این چیز بشود- این اگر هم بخواهد برود، باید بیخ ریشش را بگیرند (اگر داشته باشد) نگذارند برود تا محاکمه‏اش کنند تا این همه خون‏ریزى یى که این آدم کرده است، جواب بیاید بدهد. تا این آزادى که از مردم [سلب‏] کرده است بیاید جواب بدهد». «1»

بدین سان، حکومت در منظرِ سیاسى امام خمینى، همواره در برابر ملت مسؤول بوده و باید در صراط آزادى‏هاى معقول و اجتماعى آنان، به دور از هرگونه مصلحت اندیشى تلاش کند. محروم ساختن مردم از حق آزادى و حضور و مشارکت فعالِ آنان در سرنوشتِ خود از رهگذر آراى عمومى و انتخاب مدیرانى خدمت‏گزار و متعهد، تخلف از قانون اساسى محسوب شده و قابل تعقیب و کیفر از جانب ملت است. رهبر فقید انقلاب در پاسخ به نوع حکومت مورد نظر، افزون بر اسلامیت، عنصر جمهوریت را خاطر نشان مى‏سازد که همانا تکریم ملت و تضمین آزادى‏هاى سیاسى و اجتماعى آنان مى‏باشد.

 «ما خواهان استقرار یک جمهورى اسلامى هستیم و آن حکومتى است متکى به آرا عمومى، شکل نهایى حکومت با توجه به شرایط و مقتضیات کنونى جامع ما توسط خود مردم تعیین خواهد شد.» «2»

گفتنى است که مواضع امام خمینى در رابطه با آزادى شهروندان، پیش از آنکه سیاسى و ناشى از ضرورت‏هاى انقلاب جامعه باشد، برآمده از جهان بینى توحیدى و شناخت واقع بینانه از اسلامِ قرآن و پیامبر مى‏باشد. بدین سان، مى‏توان تلاش در راه آزادى خود و ملت را به منزل عبادت تلقى کرد و مجاهدانِ آزادى خواه را در هر برهه‏اى از زمان، در شمار پیروانِ ابراهیم به حساب آورد.

 «ریشه و اصل همه عقاید که مهمترین و با ارزش‏ترین اعتقاداتِ ماست، اصل توحید است ... بر این اساس هیچ انسانى هم حق ندارد انسان‏هاى دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند. ما از آن اصل اعتقادى، اصل آزادى بشر را مى‏آموزیم که هیچ فردى حق ندارد، انسانى و یا جامعه و ملتى را از آزادى محروم کند، براى او قانون وضع کند.» «1»

نظام‏هاى سیاسى- طاغوتى، ناگزیر از شعار آزادى و ترقى بوده و همواره تظاهر به دموکراسى مى‏کنند. در حقیقت از رهگذر این فریبکاریها، سعى در پوشاندن سلطه گرى خود دارند. امام خمینى در دوران ستم‏شاهى، بارها رسوایى قدرت را در رابطه با آزادى آشکار ساخت و فریادگرى ملت را از خُرد و کلان حاکى از فقدانِ نعمتِ آزادى بر مى‏شمرد.

 «اینها فریاد دارند مى‏زنند که ما آقا! آزادى مى‏خواهیم. ما 50 سال، هیچ چیزِ ما آزاد نبود! نه مطبوعات‏مان آزاد بود، نه خطباى ما آزاد بودند، نه علماى ما آزاد بودند، نه دانشگاه ما، دانشگاه [آزاد] بود، هیچ چیز نبود. ما آزادى مى‏خواهیم.» «2»

 «همه مردم دارند فریاد مى‏زنند که ما استقلال مى‏خواهیم، ما آزادى مى‏خواهیم، خوب اگر اینها آزادى داشتند، دیگر چى‏چى مى‏خواهند؟ ... منطق شاه این است که مملکتِ من آزادى است! یعنى همه‏شان تحت شکنجه‏اند! این منطق است؟» «3»

 «آزادى این است که ... علماى ما، سیاسیون ما، بازارى ما، الان یک دسته دختر، پسر، زن و مرد، همه در حبس‏هاى اینها دارند به سر مى‏برند؟ چى گفتند که اینطور شده؟ یک کلمه گفته‏اند که آقا مثلًا بالاى چشمش ابروست! آزادى ما عبارت از این است؟ آن آزادى‏اى که آقاى کارتر مى‏فرماید ... یک اجتماع مترقى، شاه درست کرده و منشأ مخالفت مردم با او این است که مردم مى‏گویند ما ترقى نمى‏خواهیم، ما مى‏خواهیم الاغ سوار بشویم! ... حیله این است. او خیال مى‏کند این حیله‏ها را مردم مى‏پذیرند!» «4»

 «ما که مى‏گوییم حکومت اسلام ... یک حکومت باشد که براى قانون متواضع باشد. یعنى سر پیش قانون فرو بیاورد. قانون هرچه گفت قبول بکند، نه این که قانون براى مردم عادى باشد، قدرتمندها از قانون مستثنى‏ باشند.» «1»

 «باید مردم را براى انتخاب آزاد بگذاریم و نباید کارى کنیم که فردى بر مردم تحمیل شود.» «2»

آزادى‏هاى فردى‏

در این که هر فرد متمایل به آزادى شخصى در رفتارها و گرایشها و گزینش‏هاست، تردیدى نیست. چنان که پیشتر گذشت، این نیاز مبناى فطرى داشته و هر کس حق دارد که از آن برخوردار باشد. نکته‏اى که نبایستى از یاد برد، همانا تعدیل برقرار کردن میان خواسته‏ها و نیازهاست؛ به گونه‏اى که آزادى‏هاى فردى مزاحم کمال گرایى خود و شهروندان نباشد. ویل دورانت در این‏باره چنین مى‏نویسد:

 «از آنجا که انسان دوستدار آزادى است و آزادى افراد در اجتماع با برخى قواعدِ رفتارى ملازمت دارد، نخستین شرطِ آزادى محدود بودن آن است.» «3»

جان لاک، وجود آزادى را مشروط به قانون و حرمت نهادن بدان برمى‏شمرد. و از رهگذر قانون‏گرایى، آزادى و خیرخواهى همگانى را در جامعه ممکن تلقى مى‏کند.

 «آن جا که قانون نباشد، آزادى نیز نیست، زیرا که قوانین عقلانى مسیر منافع عمومى یا خیر عموم را مشخص مى‏گرداند.» «4»

رابط بین آزادى را باید در همین فضا مورد جست و جو قرار داد. دیندارى‏هیچ گونه تضاد و ناسازگارى با آزادى انسان در رفتارهایش ندارد و هرکس مى‏تواند هم به دین گرایش داشته باشد و هم در طلب آزادى‏هاى شخصى‏اش برآید. دین با مشخص کردن چارچوبى براى زندگى هر فرد، در حقیقت، در سامان دادن آن کوشش دارد. ممکن است در ظاهر، نوعى محدودیت در کردار و تصمیم سازى‏ها باشد. در واقع این همه، به منظور هدایت‏گرى خرد و جان به سمت و سوى تعادل میان نیروها و غرایز، و امکان دست‏یابى به منزلت والاى انسانى است. محدودیت‏هاى ناشى از ایمان، در حقیقت، مصونیت‏هایى براى روان و حیات انسانها پدید مى‏آورد، تا نیکوتر و فزون‏تر از مواهب حیات اجتماعى و استعدادهاى علمى و فکرى و عاطفى‏اش، بهره ببرد. بدین سان دین عبارت از راهى است به سوى حقیقت و فضیلت، و دین‏دارى، سلوک توأم با خردورزى و خیرخواهى مى‏باشد. دین، نه تنها مغایر با آزادى نیست، بلکه شخص مخاطب خود را در جهت آزادى برمى‏انگیزد. دعوت به تزکیه نفس و تعلیم و تفکر در آیات انفسى و آفاقى، همه و همه، بستر ساز حریت آدمى است. به عبارت دیگر، آزادگى به دست آمده از رهگذر ایمان و اخلاق مبتنى بر آن، طریق نیل به آزادى و انتخاب و تکامل را در زندگى فردى و در برخورد با دیگران هموار مى‏سازد.

رهبر فقید انقلاب، به آزادى‏هاى فردى شهروندان، حرمت مى‏نهاد و به منظور حفظ کرامت و امنیتِ جامعه، لزوم قانون مندى را یادآور مى‏شد. بدین گونه، چنین آزادى‏هایى را آن گاه معقول مى‏شناخت، که در چارچوبى موافق با فطرت و سلامت مردمان بگنجد.

 «آزادى در حدود قانون است. همه جاى دنیا این طور است که آزادى که هر ملتى دارد در حدود قانون آزادى دارد. نمى‏تواند کسى به اسم آزادى، قانون شکنى کند». «1» «آزادى که در اسلام است در حدود قوانین اسلام است. آن چیزى که خدا فرموده است، نباید بشود، شما آزاد نیستید که الزام کنید.» «2»

امام خمینى، ضمن مقید بودن کنش‏ها و واکنش‏ها به قانون و عدل، بر این اصل تأکید مى‏ورزید که هیچ کس نمى‏تواند دیگرى را ملزم به انجام کارى کند و خودکامگى‏اش را جامه قانونى بپوشاند. مراد از چارچوب قانونى و عادلانه براى رفتارهاى انسان، همان است که وجدانِ خیرخواهان او مى‏طلبد و بدان رهنمون مى‏شود. هر کس در روشنى و به سادگى مى‏تواند به چند و چون این قاعده‏هاى عقلانى و اخلاقى پى ببرد و خویشتن را بر پایه معیارهاى عزت جویانه بپرورد.

 «مردم عقیده‏شان آزاد است. کسى الزامشان نمى‏کند که شما باید حتماً این عقیده را داشته باشید. کسى الزام به شما نمى‏کند که حتماً این راه را بروید. کسى‏الزام‏تان نمى‏کند که در کجا مسکن داشته باشى یا در آن جا چه شغلى را انتخاب کنى. آزادى یک چیز واضحى است.» «1»

رهبر فقید انقلاب، در سال 61، نسبت به پاره‏اى از رفتارهاى ناصواب و بیم گسترش قانون گریزیها و شکستن حریمِ آزادى‏هاى معقول و فطرى، احساس تکلیف نموده و در فرمانِ 8 ماده‏اى، چنین فرمود:

 «هیچ کس حق ندارد به خانه یا مغازه یا محل کار شخصىِ کسى بدون اذن صاحب آن وارد شود یا کسى را جلب کند یا به نام کشف جرم یا ارتکاب گناه تعقیب و مراقبت نماید و یا نسبت به فردى اهانت نموده و اعمال غیر انسانى اسلامى مرتکب شود یا به تلفن یا نوار ضبط صوتِ دیگرى به نام کشف جرم یا کشف مرکز گناه گوش کند و یا براى کشف گناه و جرم هرچند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و یا به دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غیر نماید و یا اسرارى که از غیر به او رسیده ولو یک نفر فاش کند. تمام این‏ها جرم و گناه است و بعضى از آنها چون «اشاع فحشاء و گناهان» از کبائر بسیار بزرگ است و مرتکبین هر یک از امور فوق، مجرم و مستحق تعزیر شرعى هستند بعضى از آنها موجب حد شرعى مى‏باشد.» «2»

آزادى زنان‏

امام خمینى دربار زنان و شرکت و پوشش آنان در جامعه، تنها رعایت موازین انسانى را- که از منظر دین و خرد آشکار است- را مؤثر مى‏شمرد و هرگونه تحمیل در حوزه کار و ابتکارِ زنانِ فرهیخته را مغایر با دین تلقى مى‏نمود.

 «زنان در انتخاب فعالیت و سرنوشت و همچنین پوششِ خود با رعایت موازینى آزادند و تجرب کنونى فعالیت‏هاى ضد رژیمِ شاه، نشان داده است که زنان بیش از پیش، آزادى خود را در پوششى که اسلام مى‏گوید، یافته‏اند.» «1»

 «اسلام با آزادى زن، نه تنها موافق است، بلکه خود پایه‏گذار آزادى زن در تمام ابعاد وجودى زن است.» «2» «زنها ... حق رأى دادن دارند، حق انتخاب دارند، حق انتخاب شدن دارند .... اختیار شغلِ آزاد دارند.» «3»

آزادى مذهب‏

اقلیت‏هاى مذهبى و آزادى آنان نیز در مواضع رهبر فقید انقلاب آمده و حکومت موظف به رعایتِ حقوق اجتماعى‏شان شده است. «تمام اقلیت‏هاى مذهبى در ایران براى اجراى آداب دینى و اجتماعى خود آزادند و حکومت اسلامى خود را موظف مى‏داند تا از حقوق و امنیت آنان دفاع کند و آنان هم مثل سایر مردم مسلمان ایران، ایرانى و محترم هستند.» «4»

آزادى احزاب‏

حزبها و تشکل‏هاى سیاسى و اجتماعى‏هم در نظرگاه امام، آزادى داشته و مى‏توانند در چارچوب قانون و مصالح ملت فعالیت کنند. امام، بیان عقیده‏ها و نظرها و انتقادگرى را از سوى احزاب و افراد، مشروط به حفظ اسلامیت و جمهوریتِ نظام آزاد مى‏شمرند.

 «احزاب، گروه‏ها، جمعیت‏هاى سیاسى و مذهبى آزادند مادامى که اعمال‏شان بر ضد جمهورى اسلامى و اسلام و نقض حاکمیتِ ملت و نقض ملیت و کشور نباشد.» «1»

 «آزادى به همه کس تا آنجا که به ضرر ملت ایران نباشد، داده خواهد شد و هیچ گونه اختناق براى مردم نخواهد بود.» «2»

آزادى اندیشه‏

از آنجا که با اندیشیدن، آدمى از دیگر موجودات، به ویژه حیوانات و فراتر از آنها؛ فرشتگان متمایز گشته و به منزلت خداگونگى نایل مى‏شود، نمى‏توان آزادى اندیشه را به فراموشى سپرد و یا با آن از سر ستیز و انکار برآمد. بیش از فیلسوفان و مصلحان بشرى، باید از پیامبران یا بنیان گذارانِ تمدن‏ها نام برد که بعثتِ خود را بستر نجات بخشى انسانها از رهگذر آزادى اندیشه ساختند. هیچ پیامبرى مردمان را از آزاداندیشى باز نداشته و رابطه یک سویه و آمرانه نداشته است، بلکه آنان را به سبب تقلیدهاى جاهلانه از ارباب قدرت و ثروت و مذهب، و همچنین تعصب ورزى در باب عقاید و سنتهاى منحط پیشینیان و نیاکان سرزنش مى‏کردند. درست از همین نقطه، حق و باطل در رویارویى با هم قرار گرفته و بعثتها، هدف آماج حمله‏ها و کینه توزى‏ها واقع مى‏شد. برانگیختنِ جان‏ها و بیدارگرى ذهن‏ها و سرشارى دلها، محصول روشن و ماندگار دعوتِ انبیا بود و این همه در فراخناى اندیشه‏هاى آزاد تجلى مى‏یافت. با توجه به نزول قرآن کریم و ظهور اسلام و اعلام ختم نبوت- که بشر را در عرص سخن و حیات، هدایت نمود- باید گفت که پیامبر اکرم بیش از دیگر پیامبران به زمینه‏سازى آزادى اندیشه و گفت و گو پرداخت. تا آن جا که نمى‏توان کس را مسلمان نامید، مگر این که اندیشه ورزى را آئین مستمر زندگى‏اش برگرفته باشد. اساساً شفابخش بودن قرآن کریم، مشروط به اندیشیدن در ابعاد زندگى شمول آن مى‏باشد. در این باره، استاد جعفرى بر این باور است که آزادى اندیشه در اسلام، فراتر از حوزه‏هاى مأنوس معرفت بشرى بوده و از ویژگیهاى بنیادى آن محسوب مى‏شود.

 «اگر کسى ادعا بکند که آزادى اندیشه از مختصات اساسى دین اسلام است، این ادعا مبالغه نخواهد بود. دلیل بسیار روشن این مدعا، صدها آیات قرآن مجید است که با بیانات گوناگون دستور به تفکر و تعقل و به جریان انداختن شعور و فهم مى‏دهد. اگر اندیشه در واقعیات عالمِ هستى اعم ازواقعیات جهان برون ذاتى و درون ذاتى و دیگر واقعیاتِ عالم هستى آزاد نبود، خداوند متعال آن همه دستورات اکید به اندیشه بدون تعیین محتوى و تعیین چهارچوب صادر نمى‏فرمود.» «1»

تاریخ اسلام، بخصوص در دوران امام صادق- علیه‏السلام- که مقارن با خلافت عباسیان بود، چنان عرص آزادى اندیشه و بحث را فراخ مى‏نماید که حلقه‏هاى علمى و فکرى موجود به اماکن مقدس همچون بیت‏الحرام کشیده شده بود. اسلام با داشتن منطق پاسخ گو و شکیبا در برابر نقد و نظرها بى‏محابا در میدانهاى اندیشه حضور مى‏یافت و پیروزمندانه از آن همه سر بر مى‏آورد. در همین فضاى شفاف و آکنده از بصیرت و سع صدر بود که اندیشه‏ها در تقابل با یکدیگر شده و موجب زایش اندیشه و عقید واقع بینانه مى‏گشت. مسلمانها- با وجود اختلاف‏هاى تاریخى و اجتماعى و مذهبى- و حتى غیر مسلمان، از اهل کتاب و آنان که خدا و عیب و آخرت را منکر بودند، یکدیگر را تحمل کرده و در چالش‏هاى فرهنگى و فکرى و اعتقادى، به عرض عقیده‏ها مى‏پرداختند.

قدرتها، همواره مزاحم و مانع آزادى اندیشه بوده‏اند و با ترفندهاى گوناگون، مردمان را از تأمل در حقایق و رویدادها و سامان بخشى امور جامعه بازداشته‏اند. در همان عصر که همه مى‏توانستند در حوز اعتقادى، اندیشه ورزى کرده و بحث با یکدیگر داشته باشند، کمتر کسى مى‏توانست در رابطه با سرنوشت دین و امت، بیندیشد یا نکته‏اى را اظهار دارد. از این رو، اندیشه سیاسى هیچ گاه فرصتِ مورد نیاز خود را پیدا نکرد و آن چه هم در قالب کتاب‏هایى همچون مدین طاهر فارابى شکل گرفت، حاکى از ناکجا آبادهاى ذهنى بود. اندیشه سیاسى در صورت عینى همان بود که در خیزشهاى انقلابى شیعیان و علویان از سوى عباسیان سرکوب مى‏گشت. در روزگاران پس از آن هم، شیو خودکام حاکم بر قدرت‏ها مانع از طرح اندیشه سیاسى و آزادى شهروندان در مسایلِ مربوط به سرنوشت‏شان بوده است. در عصر دموکراسى و حاکمیتِ شهروندان هم، در غرب به گون دیگرى اندیشه سیاسى محکوم تمایلات فزون خواهانه قدرتهاى وابسته به سرمایه دارى گشته است. این وضع به طورى است که از دموکراسى یا حکومت مردم بر مردم، در بیشتر جوامع مغرب زمین، به جز شعارى تهى از حقیقت به چشم نمى‏خورد. سیاستهاى حزبى حاکم، هرچند صورت رأى دادن را حفظ کرده و انتخابات را برگزار مى‏کنند، ولى همواره اندیشه‏هاى مردم را ظرف خواسته‏هاى استثمارى خود ساخته‏اند.

امام خمینى که نظام جمهورى اسلامى را در ایران، به کمک و خواستِ ملتِ ایران،بنیان‏گذارى نمود، پیوسته از اندیشه و حضور سیاسى شهروندان دفاع مى‏کرد. رهبر فقید انقلاب تا آنجا، آزادى اندیشه و انتخاب در سرنوشت اجتماعى را ارج مى‏نهاد، که به لحاظ دینى و شرعى هرگونه سرسپردگى جناحى و حزبى و قومى را مطرود و ناروا برمى‏شمرد.

 «احدى شرعاً نمى‏تواند به کسى کوکورانه و بدون تحقیق رأى دهد.» «1»

همین غفلت ورزى‏ها و جانب‏دارى‏هاى جاهلانه است که به تدریج زمینه‏ساز استبداد و سلب آزادى اندیشه، به خصوص در عرص سیاست و سرنوشت ملى مى‏گردد. در واقع، دموکراسى بیش از آنکه بر اثر خودکامگى‏ها و فریب کاریهاى سیاست گران راه زوال را بپیماید، به سبب بى‏تفاوتى‏ها و تقلیدها و خوش باوریها، ناکارآمد و شعارى خواهد شد. مسؤول بودن ملت در برابر جامعه و سرنوشت و انتخابات و آراى سیاسى خویش، که از منظر فقهى- سیاسى امام خمینى مطرح شده است، یادآور آیات بسیارى مى‏باشد که انسانیت «2» و اسلامیت را در اندیشه ورزى متجلى مى‏سازند.

حاکمیت‏ها در این فضاى آکنده از مسؤولیت‏شناسى و اهتمامِ اجتماعى- سیاسى شهروندان گرویده به دین و توحید، کمتر دچار استبداد مى‏شوند. این همه از آن روست که مردم در پرتو قرآن و ایمان، اندیشه و آزادى آن را پاس مى‏دارند و از رهگذر آن نمایندگان سالم و متعهد و خدمت گزار و کارآمد را بر مى‏گزینند و از آنان حمایت مى‏کنند. حاکمیت‏هاى خودجوشِ مردمى و انقلابى به منظور تثبیت نظام ناگزیر از جلب رضایت مردم هستند. بى‏گمان قدرت‏ها نمى‏توانند مشروعیتِ خود را حفظ کرده و همواره از حمایتِ مردمى برخوردار باشند. بى آنکه هم دلى با شهروندان داشته، انتخاباتِ مشروع و حاصلِ حضور و آزادى اندیشه سیاسى را تداوم بخشند.

رهبر فقید انقلاب چنین ذهنیتِ سالمى که به طور متقابل میان حاکمان و شهروندان برقرار باشد و مجالى به انتخابات فرمایشى ندهد، نمودارِ انقلاب و شعارهاى بنیادى آن برمى‏شمرد. امام، خرسندى خدا را در خشنودى ملت مى‏طلبد؛ ملتى که در راه حقیقت و سیادتِ خود، به لحاظاندیشه‏ورزى سیاسى و انتقاد و امر به معروف و نهى از منکر در رابطه با عملکردِ حاکمان‏اش آزاد است.

 «امروز مردم اینطور نیست که دولت را از خودشان جدا بدانند یا انتخاباتِ را انتخابات فرمایشى بدانند و از غیر بدانند. امروز مردم مى‏دانند که دولت از خودشان است، انتخابات از خودشان است، پایگاه پیدا کنید در میان مردم. وقتى پایگاه پیدا کردید، خدا از شما راضى است، ملت از شما راضى است، قدرت در دست شما باقى مى‏ماند و مردم هم پشتیبان شما هستند.» «1»

آزادى اندیش سیاسى، ممکن نیست مگر آنکه قدرتها و حاکمیت‏ها در چارچوب عدل و قانون باشند. حاکمانى که عدالت اجتماعى و سیاسى و اقتصادى را برنمى‏تابند و منفعت‏طلبى‏ها و مصلحت‏اندیشى‏ها را محور سیاست‏هاى راهبردى خود مى‏سازند، با قانون و آزادى ملت بیگانه‏اند. بدین سان، حکومتى در شعارِ مردم سالاران خویش، صادق و وفادار است و در برابر تعدى‏هاى سیاسى‏اش در باب آزادى اندیشه و حرکت شهروندان، واکنش مثبت و مستمر نشان مى‏دهد که بر پاى قانون استوار باشد. کارگزارانى که قانون‏گرایى را بر نمى‏تابند و خودخواهى‏ها و شخص پرستى‏ها را بر خیر و مصلحت مردم ترجیح مى‏دهند، هیچ‏گاه در کنار شهروندان نبوده و حرمتِ اندیشه‏ها و آزاد اندیشى‏ها را نگاه نمى‏دارند. از نظرگاه رهبر فقید انقلاب، اسلام، دینِ قانون است و جامع آرمانى خود را براساس قانون‏گرایى پدید مى‏آورد. بدین‏گونه تمامى آزادى‏هاى فردى و جمعى محترم شمرده شده و اندیشه‏هاى سیاسى خیرخواهانه مجال ظهور خواهد یافت. در این الگوى شایست کشوردارى- که در دوران پیامبر و على (ع) به صورت نمادِ شکوهمند سیاست و عدالت توحیدى درآمد- هیچ کس جایگاه رفیع قانون را نمى‏گیرد و فراتر از قانون حکم نمى‏راند. خُرد و کلان این مجموع حاکم، تابع قانون و عدلِ الهى‏اند. بدین سان آزادى اندیشه و اقدام سیاسى، اعتبار یافته و تضمین مى‏شود، و سرنوشتِ شهروندان به دست خودشان، با رأى و انتخاب خودشان رقم خواهد خورد.

 «در اسلام آن چیزى که حکومت مى‏کند،

یک چیز است و آن قانونِ الهى [است‏]. پیغمبرِ اکرم هم به همان عمل مى‏کرده است. خلفاى او هم به همان عمل مى‏کرده‏اند. حالا هم موظفیم به همان عمل کنیم. قانون حکومت مى‏کند. شخص حکومت نمى‏کند؛ آن شخص ولو رسول خدا باشد. شخص مطرح نیست. در اسلام قانون [مطرح‏] است. همه تابع قانونند و قانون هم قانونِ خداست؛ قانونى که از روى عدالتِ الهى پیدا شده است؛ قانونى که قرآن کریم است و سنت رسول اکرم است». «1»

از جمله عواملى که در حاشى قدرت‏ها و یا در تقابل با آن بسترِ اندیش سیاسى و آزادى‏خواهى شهروندان را در این گستر سرنوشت ساز، ناهموار مى‏سازد، همانا تحزب‏ها و تشکل‏هاى مغایر با مردم‏سالارى است. تردیدى نیست که گردهماییهاى سازمانى و حزبى و گروهى، و پیوند تنگاتنگ میان اعضا و رهبرى، نمایان‏گرِ ضرورت‏هاى حیات جمعى انسان است و سبب شناخت و رشد توان‏مندى‏هاى گوناگون خواهد گشت. اما آنچه همواره سبب دغدغ رهبران انقلاب‏ها و خیرخواهان جامعه بوده است، همانا کژروى و قدرت‏طلبى‏هاى حزبى مى‏باشد غالباً مرکزیت‏هاى حزبى، تشکل‏ها را ابزار سیاسى خود ساخته و خواسته‏هاى خود را جایگزین تفکر و تعقلِ اعضا نموده‏اند. این گونه اقدامهاى فرصت طلبانه، که در تاریخ احزاب کشورمان، قابل تأمل است، بسان حاکمیت‏هاى نامشروع و گریخته از کانون مردمى، باعث سلب آزادى اندیش سیاسى خواهند گشت. بدبینى‏هایى که نسبت به احزاب و تلاشهاى حزبى در اذهان ما وجود دارد، در واقع محصول همان جفاهایى مى‏باشد که بر استعدادهاى خلاق و کارآمد کشور در جهت آزاداندیشى و نیل به عزت اجتماعى رفته است. اختلاف‏انگیزى‏هاى برآمده از تحزب‏ها- که فضاى عدالت و آزادى را به ستم و استبداد تبدیل مى‏کند و دست آوردِ ملت را بر باد مى‏دهد- بى‏شک ثمر بازداشتنِ هواخواهان از آزادى فکر و خردورزى در سیاست و جامعه است. چرا که روشناى حریت فکرى- سیاسى، چنان فراخنایى را پدید مى‏آورد که تمامى خدمت‏گزاران عدالت و فضیلتِ اجتماعى را در خود جاى مى‏دهد و روش‏ها و منش‏ها را به سمت و سوى آزادى و استقلال رهنمون مى‏شود.

 «باید وحدت داشته باشید تا حفظ شوید، دسیسه‏ها براى اختلاف است و شما توجه داشته باشید که یک کلمه اختلاف‏آمیز، از گناهان بزرگى است که مشکل است خداى تبارک و تعالى بیامرزد چه این کلمه صادر بشود از دشمن‏هاى ما، چه این کلمه صادر بشود از دوستانِ ما! چه از اشخاصى که ادعاى قداست مى‏کنند و چه از اشخاصى که این ادّعا را ندارند.» «2»

آزاداندیشى در عرص سیاست و امور ادار جامعه، طبعاً عقیده‏هایى را به وجود مى‏آورد که افراد ناگزیر از پى‏گیرى آن در اقدام مى‏باشند. باورهاى صادقانه‏اى که زایید آزادى فکر مى‏باشند، مى‏بایست امکان ظهور در گفت‏وگوها و تأثیرگذارى در عینیت جامعه را داشته باشند. البته شکى نیست که باید در اراى عقیده‏هاى سیاسى- اجتماعى، جانب عدل و انصاف و ادب را نگاه داشت و هدف متعالى را در نظر گرفت. آنان که در صدد تحمیل آراى خود بر دیگران بوده، با سلب آزادى اندیشه و عقیده از خیرخواهان جامعه، فضاى خفقان آلود را پدیدار مى‏سازند. پیداست که در حذف رقیب و انباشت قدرت توأم با عوام فریبى، نمى‏توان مجالى براى شکوفایى خردها و شکیبایى جانها در روند انقلاب و ارزشهاى بنیادى و مردم سالاران آن باقى گذاشت. هر عقیده‏اى که از سرِ صدق و صفا آشکار شود، بر فرض نادرست بودن آن، در عرص رقابت‏هاى سالم و هدایت گر، محو مى‏شود. اما توفیقى که عقیده‏ها و اندیشه‏هاى سیاسى در مقام عرضه به شهروندان به دست مى‏آورند، امیدها و اطمینان‏ها را بالا مى‏برد و استمرار مى‏بخشد. بدین گونه است که مشارکتِ فکرى- اجتماعى در مسابق خیرگرایانه، راه فتنه‏انگیزان را مى‏بندد و مردم شاهد به بار نشستنِ آرمان‏هایى خواهند بود که از خون وجان خویش براى آن دریغ نورزیدند. عدالت که روح ساختارهاى فرهنگى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى جامعه است، در همین فضاى فراخ و شفاف و استوار گشته بر تفاهم و تعاونِ انسانى، تأمین و تضمین خواهد گشت. امام خمینى، آشکارا از روشن بودن مرزها و نگاه داشتن حریم‏هاى فکرى- سیاسى یاد کرده است و مخاطبان خود را از هرگوه اجبار و تحمیلِ عقیده بر حذر داشته‏اند.

 «هیچ کس نمى‏تواند رأى خود را بر دیگرى تحمیل کند و خدا آن روز را نیاورد.» «1»

روحیات طاغوتى ناسازگار با آزاداندیشى و اعتقادهاى روشن و کارآمدِ اجتماعى، ناشى از هوا و هوس دست اندرکاران مدیریتِ کلان جامعه است و در هر نظامى انتظار بروز آن مى‏رود. امام خمینى، قدرت‏طلبى را- که نمایانگر کیش طاغوت و نفس اماره است- سبب سقوط و فروپاشى حاکمیت خود کامه بر مى‏شمرد. در واقع قدرت‏طلبى‏هاى سیاسى و اجتماعى، باعث محرومیتِ جامعه از آگاهى و شورا و مشارکت و تعاون شده و به جدایى ملت از حاکمیت خواهد انجامید.

 «قدرت‏طلبى در هر که باشد، این اسباب این مى‏شود که زمین بخورد. قدرت‏طلبى از هر که باشد، از شیطان است؛ مى‏خواهد رئیس جمهور امریکا باشد یا یک طلبه در مدرسه یا یک امام جمعه ... تمام فسادهایى که در عالم پیدا مى‏شود از خودخواهى پیدا مى‏شود.» «2»

 

آزادى بیان‏

 

بدون تردید از جمل حقوق فطرى- اجتماعى هر شهروندى، همانا آزادى بیان مى‏باشد. دین هم چنان که از قرآن و نهج‏البلاغه و سیر نبوى و علوى به دست مى‏آید، هیچ گاه مخالفتى با آزادى بیان مردم نداشته، بلکه آنان را در این جهت، بیدار و فعال ساخته است. چگونه مى‏توان دین را حامى خفقان و سکوت مرگ بار معرفى کرد و در خدمت قدرتهاى طاغوتى و خودکامه درآورد، حال آنکه پیروان خود را در برابر حاکمان و یکدیگر، مسؤول شناخته و فریض امر به معروف و نهى از منکر را بر دوش آنان نهاده است؟ هر پیامبر و امامى- که فرصت و مجال ظهور در عرص سیاست یافته و تکلیفِ یارى خدا و ستم‏دیدگان را تشخیص داده است- در لواى توحید، به فریادگرى و افشاگرى کژروى‏ها اهتمام ورزیده است. نمون بارز آن همه را در دورانِ امامت، در حیات و حماس جاودان حسین بن على- علیه‏السلام- مى‏توان سراغ گرفت. بدین سان، آزادى بیان، از یک سو نمایان‏گر حقِ شهروندى است و از دیگر سو، یادآور تکلیفِ شرعى و ایمانى. به عبارتى دیگر هر کس مى‏تواند آزادى بیان و اظهار حقیقت داشته‏باشد، و آنچه در این جهت آشکار مى‏شود، مواضعى برخاسته از وظیف دینى در قبالِ حرکت جامعه مى‏باشد. حکومت‏هاى دینى بر خلاف رژیم‏هاى طاغوتى، همواره از این تعهد و مسؤولیت‏شناسى شهروندان استقبال نموده و سود جسته‏اند. این همه از آن روست که حکومت در اسلام به جز خدمت تلقى نمى‏شود و این خدمت‏گزارى بدون حمایت مردم ممکن نیست. به سخنى دیگر، ارتباط و مسؤولیتِ متقابلِ میان حاکمان و شهروندان، خیرخواهى در گفتار و نوشتار- که در فضاى آزادى بیان شکل مى‏گیرد- را مى‏طلبد. رهبر فقید انقلاب، آشکارا از ضرورتِ تکلیفِ حضور سیاسى در عرص تعیین سرنوشت اجتماعى، سخن مى‏راند. شکى نیست که این موضع گیرى‏ها و اقدام‏ها، نیازمند فضاى آزاد و امیدوارکننده‏اى است که حاکمیت براى مردمان پدید آورده است.

 «این یک تکلیفى است براى هم ما که راجع به امورى- که مربوط به سرنوشت ملتمان، مربوط به اسلام است، بى‏تفاوت نباشیم». «1»

 «آنچه مطرح است، تکلیف است، صداى وجدان است. من هر چه بکنم و به سر من هر چه بیاید، در مقابل شمایى که خون در راه آزادى و اسلام داده‏اید، خجلم! آنچه مرا در این مکانِ درد و رنج آور، دل خوش مى‏کند خدمت به شماست.» «2»

 «ما بنا داریم به تکلیف عمل کنیم ... ما مکلفیم از طرف خداى تبارک و تعالى که با ظلم مقابله کنیم.» «1»

 «اگر به تکلیف خودمان عمل نکنیم، شکست خورده هستیم، خودمان را شکست داده‏ایم.» «2»

تکلیف گرایى- که پیوسته امام خمینى بر آن تأکید مى‏ورزید- چنان که از گفتارهاى یاد شده برمى‏آید، از طرفى دولت و حاکمیت را مخاطب مى‏سازد و از طرفى شهروندان را. مردم وظیفه دارند که آنچه به صلاح و فلاح خود مى‏دانند، بى‏محابا بر زبان آورند یا پیرامون آن به تجزیه و تحلیل پردازند. کوتاهى در انجام رسالتِ سیاسى- اجتماعى امر به معروف و نهى از منکر، سبب گرایش حاکمیت و کارگزاران به فساد در قدرت و فزون‏طلبى‏هاى اهریمنى شده و موجب نزولِ بلاهاى آسمانى و طبیعى و ناکارآمدى نیایش‏ها و عبادت‏ها خواهد گشت. در برابر ملت، حاکمان تکلیف دارند که بسترسازى براى نقد و نظرِ خیرخواهانه نسبت به راهبردها و راهکارهاى سیاسى موجود را فراهم آورند و همواره روش و منش خویش را در آین آراى مردم بنگرند.

 «اینجا آراى ملت حکومت مى‏کند. این جا ملت است که حکومت را در دست دارد و این ارگان‏ها را ملت تعیین کرده است و تخلف از حکمِ ملت بر هیچ یک از ما جایز نیست و امکان ندارد.» «3»

با این صراحتِ تمام آیا مى‏توان از جمهوریتِ نظام غفلت ورزید و بى‏اعتنا به مردم و مطالباتِ معقول آنان، به سیاست گذارى‏هاى کلان پرداخت و از کنار آرمانهاى انقلاب‏شان گذشت؟ در جایى که ملت، همه کاره است، و ولى نعمتِ حاکمان تلقى مى‏شود، و نافرمانى در برابرِ مردم، خلاف شرع و دین به حساب مى‏آید، نمى‏توان آنان را از آزادى‏ها، به خصوص آزادى اندیشه و بیان محروم ساخت.

رهبر فقید انقلاب، در رابطه با نظامِ ستم شاهى پیشین، فریادگرى خود را عینِ تکلیف شمرده و سکوت در برابر ظلم و فساد را برنمى‏تابد. «این یک تکلیف الهى است و در صورت سکوت، مسؤول خدا خواهیم بود». «4»

در آن شرایط ناگوار و نگران کننده، امام خمینى یک شهروند بود که بنا بر فطرت ومسؤولیت اجتماعى و مرزبانى از میراثِ گران سنگِ انبیاء، سعى در اظهار عقیده‏ها و اندیشه‏هاى سیاسى‏اش نمود. همان‏گونه که پس از انقلاب و حاکمیتِ نظام جمهورى اسلامى، از ملت و حقوق سیاسى- اجتماعى‏اش جانب‏دارى مى‏کرد و آزادى‏خواهى و استقلال‏طلبى‏شان را مى‏ستود و پاس مى‏داشت، در ایامِ استبداد و استعمار، آزادى اندیشه و بیان را حق فطرى و اجتماعى خویش مى‏دانست و از آن در صراط عزت و کرامت، بهره مى‏گرفت. امام افزون بر آن همه، مردم و به خصوص بزرگانِ دانشگاه و حوزه را به فریادگرى بر ضد بیدادگرى‏هاى شاه برمى‏انگیخت و سکوت در برابر خودکامگى‏ها و قانون شکنى‏ها را خلاف اسلام و مصالح ملت تلقى مى‏نمود.

تجرب تلخ حاکمیتِ مذهب و کلیسا در غرب، ذهنیتِ غربى‏ها و حتى شرقى‏ها را نسبت به مذهب دچار خطا ساخته است و چنین مى‏پندارند که مذهب و حکومت مذهبى با نواندیشى و نوسازى جامعه و نیز آزادى‏هاى فکرى و انسانى ناسازگارى دارد. حال آن که تاریخ اندیش اسلامى و همچنین کارنام فرهنگى و سیاسى مسلمانان، این داورى را در حوز عملکردِ مسلمین ناروا مى‏نمایاند. رهبرى و سیاست دینى در عصر غیبت، با پذیرفتن ناهمگونى برداشت‏هاى فکرى و عملى و گشودنِ میدان بحث و نظر دائم در تکاپوست. از این رو، گرایش صاحبان اندیشه و تجربه را ممکن مى‏سازد و از آن بهره مى‏ستاند. رهبر فقید انقلاب، با تکیه بر همین واقعیتهاى انکارناپذیر مکتبى و تاریخى، طبیعت انقلاب و نظامِ دینى را، نقدپذیر و مدافع آزادى اندیشه و عقیده و بیان برمى‏شمرد. این ویژگى بارز، چنان در ایمان و معارف و سیر پیامبر و امامان شیعه، ریشه دوانده است، که هیچ کس و مقام و نهادى نمى‏تواند بابِ خیرخواهى ملت را به روى آنان بربندد.

 «کتب فقهاى بزرگوار اسلام پر است از اختلاف‏نظرها، سلیقه‏ها و برداشتها در زمینه‏هاى مختلف نظامى و فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و عبادى ... در حکومت اسلامى، همیشه باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى‏کند که نظرات اجتهادى فقهى در زمینه‏هاى مختلف ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه‏شود و کس توان و حق جلوگیرى از آن را ندارد.» «1»

در جاى دیگر، سخن از مسؤولیتهاى متقابلِ سیاسى و اجتماعى رفته و شهروندان در رابطه با یک دیگر و همچنین حاکمان، و آنان در برابرِ ملت، باید پاسخ‏گوى کنش و واکنش‏هاى خود باشند. امام خمینى در کمال تواضع و حق‏پذیرى و بزرگوارى، از احتمال کژروى خویشتن مى‏گوید و مردم را در صورت سکوت، مسؤول مى‏شناسد. در ساى این طرز تلقى از حاکمیتِ دینى است که مى‏توان باورهاى نارواى خود، پیرامون نظام جمهورى اسلامى را از ذهن زدود و توانمندى‏هاى نهفت مردم و جوانان و نخبگان جامعه را در عرص سرنوشت جامعه، آشکار نمود.

 «هم ما مسؤولیم، نه مسؤول براى کار خودمان؛ مسؤول کارهاى دیگران هم هستیم. مسؤولیتِ من هم گردن شماست، مسؤولیت شما هم گردن من است. اگر من پایم را کج گذاشتم، شما مسئولید اگر نگویید چرا پایت را کج گذاشتى؟» «2»

از ولترِ فرانسوى دربار آزادى بیان، عبارت زیر نقل شده است:

 «من با این سخن که تو مى‏گویى مخالفم! ولى حاضرم در راه این که تو این سخن را آزاد بیان کنى، زندگى خود را از دست بدهم.»

مرحوم علامه محمدتقى جعفرى، پس از این گفتار کوتاه و حاکى از لزومِ ارج نهادن به آزادیهاى فکرى و اجتماعى، چنین مى‏نویسد:

 «شاید ولتر مى‏خواست میدان مناسبى از فضاى محیط را براى بیاناتِ خود باز کند. در یکى از جملات آموزنده‏اى که از مشهورترین دانشمندِ قرن اخیر در خاطر دارم، چنین آمده است: معمولًا آزادى بیان و تبلیغ در طول تاریخ، موقعى مورد شدیدترین دفاع قرار گرفته است که جمعى مى‏خواستند عقاید خود را مطرح و آن را بقبولانند.» «3»

جانبدارى از آزادى اظهار عقیده و تفکرِ مرتبط با حرکت‏ها و نهادهاى اجتماعى، در واقع نمودارِ بیدارى و خلاقیتِ یک قوم و ملت به شمار مى‏رود. آسیب‏شناسى‏هاى حیات جمعى و اقدام در جهت بازداشتن، ازرشد پدیده‏هاى مغایر با تعالى و تکامل امت‏ها و همچنین رویکردهاى ستم کارانه ارباب قدرت، در گرو وجدانِ ناظر و فعالِ اصحاب اندیشه است. آماده‏سازى ذهنیت‏ها به منظور قبولِ حقیقت‏ها و تحمل آراى مخالف و خیرخواهانه از رهگذر فروتنى‏ها و سع صدر فرمانرواها، از سالم بودن فضاى حاکم بر کوشش‏هاى اجتماعى و سیاسى و نیل به روشن بینى و سربلندى حکایت دارد. نظام‏هایى که در این راستا از توفیق فزون‏ترى برخوردار باشند، دایم در تکاپو و فضیلت‏خواهى براى شهروندان خواهند بود و به میزان بسیارى از آفت زدگى قدرت و فرهنگ و مذهب خواهند کاست.

سید جمال- که در شمار احیاگرانِ بزرگ و تأثیرگذار اندیش دینى بوده و جنبش‏هاى عدالت‏طلبانه را در جهان اسلام پدید آورد- از هر وسیله‏اى به منظور روشن گرى افکار مسلمانانِ در بندِ استبداد و استعمار و تحجر، بهره مى‏جست. روزگارى که در فرانسه بود، به نگارش و نشرِ مجل «عروه‏الوثقى» همت گماشت و نیک و بد سیاست‏ها و نظام‏ها و فرهنگ‏ها و عقیده‏هاى حاکم بر اقالیم قبله را در روشنى نمایاند. از منظر این رهبر و فیلسوف مجاهدِ شیعى، آزادى اندیشه و بیان و قلم، بستر ترقى و بازگشت به خویشتن، به شمار مى‏آمد.

 «یکى از اسباب ترقى ملل اروپا، آزادى مطبوعات است که به آن وسایط نشر محاسن و معایتِ مردم، بلا استثناء مجاز است تا کسانى که صاحب صفاتِ حمیده و خصایلِ جمیله هستند، به حُسنِ اخلاق خود افزوده و آنهایى که آلوده به غرایضِ نفس و نفسانیت و افعال مذمومه مى‏باشند ترکِ آنها نمایند، و احدى قدرت تعرض به نویسنده یا مدیر روزنامه را ندارد، مگر این که اسم کسى به بى‏احترامى در آنجا برده شود یا عیبى بر او نسبت داده شود ... معنى روزنامه آن است که حقیقت را باید بنویسد، نه آنکه روزنامه را پر از اغراقات و مملو از مبالغاتِ کراهت‏آمیز کند. بهتر است که این جور روزنامه‏ها را کسى طبع و نشر نکند و خود را ذلیل و رسواى خاص و عام نسازد». «1»

آنچه در باب ضرورتِ آزادى بیان و قلم گذشت، البته در صورتى است که انگیزه‏ها وزمینه‏هاى مثبت و مردمى وجود داشته باشد. رهبر فقید انقلاب که همواره از آزادى عقیده و اندیشه و سخن حمایت مى‏کرد، در آنجا که پاى خیانت به ملت را در میان مى‏دید، راه را بر فتنه‏انگیزى مى‏بست. بدین گونه در منظر سیاسى امام، آزادى‏ها محدود به عدالت و معنویت و مصالح ملت خواهد بود.

 «در جمهورى اسلامى، هر فردى از حقِ آزادى عقیده و بیان برخوردار خواهد بود ولکن هیچ فرد یا گروه وابسته به قدرت‏هاى خارجى را اجاز خیانت نمى‏دهیم». «1»

رهبر فقید انقلاب، اسلام و قانون اساسى را تعیین کنند چارچوبِ کارکردِ مطبوعاتى مى‏شناسد، که ثمره‏اش خدمت به مردم خواهد بود.

 «البته متوجه هستید که مطبوعات باید همیشه در خدمتِ اسلامِ عزیز و مردم کشور باشند و آزادى‏ها در حدود قوانینِ مقدس اسلام و قانون اساسى به بهترین وجه تأمین شود». «2»