امام خمینى و آزادیها
اشاره: در کشور ما، هرچند در نزدِ روشن فکرها و عالمانِ آگاه و دلسوز، در رابطه با سرنوشتِ ایران و اسلام، از آزادى سخن مىرفت، اما کشانیده شدنِ این مقول پرسشانگیز به میانِ جامعه و مردمِ کوچه و بازار، از دورانِ مشروطیت آغاز گشت. آزادیخواهى و عدالتطلبى در عصرِ استبداد زده قاجار، بسیارى را دل باخت خویش ساخته و در راه نجات و پدید آوردنِ حاکمیتِ ملت برانگیخته بود. در این جهت، نمىتوان نقش و تأثیر سخنانِ بیدارگران فیلسوف و مفسرِ بزرگ سید جمال الدین اسدآبادى را نادیده انگاشت. «1» مخاطبان وى در میان تحصیل کردههاى متقدم و متجدد- در داخل و خارج از کشور- به میزانِ شایستهاى به خود آگاهى اجتماعى و تاریخى دست یافته، و پس از تبعید و شهادت او در دور ناصرى و مظفرى تأثیرگذار بودهاند. «2» به هر حال در طى سالیانى که بر ما گذشت، همچنان آزادى، ذهن و جانِ ایرانیان را به خود مشغول داشته و شهیدها برگرفته است.
مقاله ذیل که از فصلنامه حضور برگرفته شده است، در تلاش است نظرگاه رهبر فقید انقلاب اسلامی، در حوزه مفهوم و گستره آزادى را بررسی نماید.
بىگمان، جنبش 15 خرداد- که طلیع حرکت دینى- سیاسى نوینى در سد اخیر تاریخ کشورمان شناخته مىشود- در پى نهضت ملى نفت و انقلاب مشروطیت رخ داده و بىارتباط با مقول آزادىخواهى نیست. از این رو، ضرورتِ تحلیلِ آزادى از منظر رهبرى نهضت اجتنابناپذیر است. کوتاهى در اراى مفاهیمِ معقولِ آزادى و تحقق آن در ابعاد فردى و جمعى، خواه ناخواه بر روندِ حرکت ملت، تأثیرهاى نامطلوبى نهاده و دین و انقلاب مبتنى بر آن را دچار ابهام و چالش و آسیب پذیرى مىسازد. مشاهد آثار گسستِ نسلهاى انقلاب، بیش از پیش لزوم پرداختن به آرمانِ آزادى و روشنگرى نسبت به مرزهاى آن و همچنین اقدام خیرخواهان اجتماعى در نیل به حقوق شهروندى را آشکار مىگرداند. پیش از نقل سخنان و مواضع رهبرى در رابطه با آزادى، تأملى در گفتارهاى مرتبط با آن خواهیم داشت و از نقد و نظرِ اندیشهورزان دینى آگاه خواهیم گشت.
دکتر على شریعتى، ضمن آن که آزادى را در نگاه زلال و فطرى مذهب، برخوردار از ژرفایى در خور تقدیر تلقى مىکند، در بستر تاریخى و فکرى مغرب زمین، دچار تنگناى معنوى و اجتماعى مىنگرد. مىتوان آزادى جنسى و فردى را از آن جمله برشمرد.
«این کلم [آزادى] در مذهب یک بعد بىنهایت عمیق دارد، اما در تاریخ و در فلسفههاى ماتریالیستى جدید، معناى خیلى خلاصه شد سطحى و بدون دامنه دارد، به هر حال آزادى یکى از ابعاد اساسى وجود انسان است». «1»
بهرهگیرى منفى پارهاى از افراد و اقوام بشرى از آزادى، نمىتواند توجیه کنند شیوه استبدادى باشد و موجب سلب آزادىها- که بستر ساز استعدادهاى روانى و عقلانى و اجتماعى انسان است- گردد. آفرینشِ آدمى و آزادى، پیوندى تنگاتنگ داشته و بدون آن نیل به مقامِ انسان کامل ممکن نیست. پیامبران ابراهیمى با دعوت به توحید و تقوا، در واقع از سویى آزادگى و آزادى مردم را خواستار بودند و از سویى دیگر، طریق برخوردارى معقول و مقبول از آزادى و اختیار را نمایاندند.
استاد محمد تقى جعفرى، پس از بررسى مفاهیم رهایى و آزادى طبیعى محض توأم با انتخابِ هدف، و آزادى تصعید شده و اختیار، به منظورِ تعریف آزادى، آن را در کنار حق حیات و حق کرامت، به عنوان حق آزادى مىنشاند.
«این حق [آزادى] مانند حق حیات و حق کرامت از عنایات خداوندى است که بر بندگانش مرحمت فرموده است. لذا با کمال صراحت مىگوییم: مزاحمت با حق حیات و کرامت و آزادى، در حقیقت مخالفت با مشیت بالغه خداوندى است». «2»
از این منظر متعالى، انسان هنگامى به آزادى معقول دست مىیابد که در برخوردارىهاى فردى و جمعى خود، به آگاهى و شناخت هدفهاى والاى زندگى انسانى و امکان وصول بدان همه نایل گشته باشد. بدین سان، آزادى زمینهساز کمال عقلانى و اجتماعى بشر است و نمىتوان مردمان را از برکات آن بىنصیب ساخت. هر نوع بینش و کوشش مغایر با حق آزادى انسانها، خلاف فطرت الهى بوده و حیات و کرامت انسانى را دست خوش آسیب مىسازد.
استاد مرتضى مطهرى، با بیان نزاع میان ارباب کلیسا و قدرت از یک سو، و مردم و مصلحان جامعه از دیگر سو، بر سر حاکمیت و حقوق انسانى و اجتماعى شهروندان، یادآور مىشود که: «از نظر فلسف اجتماعى اسلامى، نه تنها نتیج اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسؤولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول مىسازد.» «3»
بدین سان، آنان که به نام خدا و مذهب، تنها از تکلیف سخن مىرانند و حقوق مردم، به ویژه آزادى را نادیده مىانگارند، در صدد احیاى نزاع دین و آزادىاند. شهید مطهرى، در تطبیق اسلام و مسیحیت کلیسایى، آشکارا از همخوانى مفاهیم دینى با آزادى، سخن به میان مىآورد و اختناق اجتماعى را با آموزههاى قرون وسطایى کلیسا سازگار مىشمارد.
«از نظر اسلام مفاهیم دینى همیشه مساوى با آزادى بوده است. درست برعکس آنچه ... در غرب جریان داشته، یعنى اینکه مفاهیم دینى مساوى با اختناق اجتماعى بوده است». «1»
امام خمینى (قدس سره)، بر این باور است که: یکى از بنیادهاى اسلام، آزادى است ... فطرتاً یک انسان، آزاد [آفریده] شده است». «2» رهبرى در این منظر، پیش از آن که عنوان حکومت را پذیرا باشد، رویکرد خدمت گزارانه خواهد داشت. حاکم مسلمان در تأمین و تضمین حقوق مردم به خصوص آزادى که برآمده از فطرت توحیدى آنان است، گام برمىدارد. پاس داشتن آزادىهاى ملت، خدمتِ ماندگار و تأثیرگذار است که رهبر شایسته برعهد خویش مىشمارد.
«اگر به من بگویند خدمتگزار؛ بهتر از این است که بگویند رهبر. رهبرى مطرح نیست، خدمت گزارى مطرح است. اسلام ما را موظف کرده که خدمت کنیم.» «1»
در برابر اهانتِ شاه و دستگاه طاغوتىاش به مردمِ انقلابى، امام بر آشفته شده و آزادىخواهى و استقلالطلبى یک ملت را نشانه تمدن و حاکى از حقوق اولى بشر تلقى مىکند.
«مردم که قیام کردهاند، آزادى مىخواهند! ... این مردمى که آزادى و استقلال مىخواهند، اینها وحشى نیستند، اینها متمدناند که آزادى و استقلال مىخواهند. وحشىها، آنها هستند که استقلال و آزادى، را از اینها گرفتهاند. استقلال و آزادى، دو تا چیزى است که از حقوق اولى بشر است». «2»
بدین گونه حکومتهایى که با آزادى و استقلال مردم، سر ناسازگارى گرفته و آنان را سرگرم امور معیشتى و دغدغههاى شخصى و فرقهاى مىسازند، راه خیانت را طى مىکنند. رهبر فقید انقلاب چنین حاکمیتهاى جفا پیشهاى را بیگانه با تعالى و تمدن دانسته و به نوعى مشروعیتِ این قدرتهاى جبار و طاغوتى را زیر سؤال مىبرد. این همه از آن روست که آنان، مردم را به جرم آزادىخواهى- که در واقع نمایانگر جوشش فطرى و انسانىشان مىباشد- محکوم به تحقیر و نابودى مىکنند. رواج آزادىهاى فردى و بى درد سر یا حمایت از آزادىهاى جنسى و لجام گسیخته، از سوى ارباب قدرت، مفهومى غیر از وحشت آنان در برابرمیزان- که همانا آراى ملتِ آزاد و به پا خاسته است- تداعى نمىکند. امام خمینى، با چنین مواضعى در قبال سرنوشتِ شهروندان، نشان مىدهد که حاکمیتِ مشروع و کارآمد و برخوردار از رغبت و حمایت ملى را در بستر فریادهاى آزادى خواهانه و استقلال طلبانه، امکانپذیر مىداند. حکومت، آن گاه که فراخناى این بستر را بر نمىتابد و به بهانههاى واهى و با تمسک به شعارهاى دروغین، از تأمین مطالباتِ فطرى ملت در جهت نیل به خلیفه الهى خویش سر باز مىزدند، منش و روش طاغوتىاش را آشکار مىسازد. امام خمینى با رهبرى ملت بزرگ ایران در انقلاب مبتنى بر خواستههاى انکارناپذیر فطرى و اجتماعى- آزادى و استقلال- خدمت گزارى صادقانهاش را به دین و میهن خود متجلى ساخت. جانبدارىهاى آن پیشواى وارسته، پیش از انقلاب و پس از آن در دوران حاکمیت جمهورى اسلامى از آزادى ملت، حاکى از ارج دادن به این حق طبیعى و موهبت الهى بود. نگاهى به موضعگیرى امام در برابر شاه حاکى از جایگاه بلند آزادى شهروندان در قبالِ قدرتِ فرمانرواست.
«شاه هم مىگوید که اعطا آزادى مىخواهم بکنم! یکى نیست که بگوید: آقا تو چه کارهاى! که اعطاى آزادى مىخواهى بکنى؟ آزادى که قانون اساسى به مردم داده است، شما اعطا مىخواهى بکنى! تو چه کاره هستى که مىخواهى اعطا بکنى؟ ... کسى که هم مسؤولیتها به گردن اوست، باید بیاید پیش ملت- باید این چیز بشود- این اگر هم بخواهد برود، باید بیخ ریشش را بگیرند (اگر داشته باشد) نگذارند برود تا محاکمهاش کنند تا این همه خونریزى یى که این آدم کرده است، جواب بیاید بدهد. تا این آزادى که از مردم [سلب] کرده است بیاید جواب بدهد». «1»
بدین سان، حکومت در منظرِ سیاسى امام خمینى، همواره در برابر ملت مسؤول بوده و باید در صراط آزادىهاى معقول و اجتماعى آنان، به دور از هرگونه مصلحت اندیشى تلاش کند. محروم ساختن مردم از حق آزادى و حضور و مشارکت فعالِ آنان در سرنوشتِ خود از رهگذر آراى عمومى و انتخاب مدیرانى خدمتگزار و متعهد، تخلف از قانون اساسى محسوب شده و قابل تعقیب و کیفر از جانب ملت است. رهبر فقید انقلاب در پاسخ به نوع حکومت مورد نظر، افزون بر اسلامیت، عنصر جمهوریت را خاطر نشان مىسازد که همانا تکریم ملت و تضمین آزادىهاى سیاسى و اجتماعى آنان مىباشد.
«ما خواهان استقرار یک جمهورى اسلامى هستیم و آن حکومتى است متکى به آرا عمومى، شکل نهایى حکومت با توجه به شرایط و مقتضیات کنونى جامع ما توسط خود مردم تعیین خواهد شد.» «2»
گفتنى است که مواضع امام خمینى در رابطه با آزادى شهروندان، پیش از آنکه سیاسى و ناشى از ضرورتهاى انقلاب جامعه باشد، برآمده از جهان بینى توحیدى و شناخت واقع بینانه از اسلامِ قرآن و پیامبر مىباشد. بدین سان، مىتوان تلاش در راه آزادى خود و ملت را به منزل عبادت تلقى کرد و مجاهدانِ آزادى خواه را در هر برههاى از زمان، در شمار پیروانِ ابراهیم به حساب آورد.
«ریشه و اصل همه عقاید که مهمترین و با ارزشترین اعتقاداتِ ماست، اصل توحید است ... بر این اساس هیچ انسانى هم حق ندارد انسانهاى دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند. ما از آن اصل اعتقادى، اصل آزادى بشر را مىآموزیم که هیچ فردى حق ندارد، انسانى و یا جامعه و ملتى را از آزادى محروم کند، براى او قانون وضع کند.» «1»
نظامهاى سیاسى- طاغوتى، ناگزیر از شعار آزادى و ترقى بوده و همواره تظاهر به دموکراسى مىکنند. در حقیقت از رهگذر این فریبکاریها، سعى در پوشاندن سلطه گرى خود دارند. امام خمینى در دوران ستمشاهى، بارها رسوایى قدرت را در رابطه با آزادى آشکار ساخت و فریادگرى ملت را از خُرد و کلان حاکى از فقدانِ نعمتِ آزادى بر مىشمرد.
«اینها فریاد دارند مىزنند که ما آقا! آزادى مىخواهیم. ما 50 سال، هیچ چیزِ ما آزاد نبود! نه مطبوعاتمان آزاد بود، نه خطباى ما آزاد بودند، نه علماى ما آزاد بودند، نه دانشگاه ما، دانشگاه [آزاد] بود، هیچ چیز نبود. ما آزادى مىخواهیم.» «2»
«همه مردم دارند فریاد مىزنند که ما استقلال مىخواهیم، ما آزادى مىخواهیم، خوب اگر اینها آزادى داشتند، دیگر چىچى مىخواهند؟ ... منطق شاه این است که مملکتِ من آزادى است! یعنى همهشان تحت شکنجهاند! این منطق است؟» «3»
«آزادى این است که ... علماى ما، سیاسیون ما، بازارى ما، الان یک دسته دختر، پسر، زن و مرد، همه در حبسهاى اینها دارند به سر مىبرند؟ چى گفتند که اینطور شده؟ یک کلمه گفتهاند که آقا مثلًا بالاى چشمش ابروست! آزادى ما عبارت از این است؟ آن آزادىاى که آقاى کارتر مىفرماید ... یک اجتماع مترقى، شاه درست کرده و منشأ مخالفت مردم با او این است که مردم مىگویند ما ترقى نمىخواهیم، ما مىخواهیم الاغ سوار بشویم! ... حیله این است. او خیال مىکند این حیلهها را مردم مىپذیرند!» «4»
«ما که مىگوییم حکومت اسلام ... یک حکومت باشد که براى قانون متواضع باشد. یعنى سر پیش قانون فرو بیاورد. قانون هرچه گفت قبول بکند، نه این که قانون براى مردم عادى باشد، قدرتمندها از قانون مستثنى باشند.» «1»
«باید مردم را براى انتخاب آزاد بگذاریم و نباید کارى کنیم که فردى بر مردم تحمیل شود.» «2»
آزادىهاى فردى
در این که هر فرد متمایل به آزادى شخصى در رفتارها و گرایشها و گزینشهاست، تردیدى نیست. چنان که پیشتر گذشت، این نیاز مبناى فطرى داشته و هر کس حق دارد که از آن برخوردار باشد. نکتهاى که نبایستى از یاد برد، همانا تعدیل برقرار کردن میان خواستهها و نیازهاست؛ به گونهاى که آزادىهاى فردى مزاحم کمال گرایى خود و شهروندان نباشد. ویل دورانت در اینباره چنین مىنویسد:
«از آنجا که انسان دوستدار آزادى است و آزادى افراد در اجتماع با برخى قواعدِ رفتارى ملازمت دارد، نخستین شرطِ آزادى محدود بودن آن است.» «3»
جان لاک، وجود آزادى را مشروط به قانون و حرمت نهادن بدان برمىشمرد. و از رهگذر قانونگرایى، آزادى و خیرخواهى همگانى را در جامعه ممکن تلقى مىکند.
«آن جا که قانون نباشد، آزادى نیز نیست، زیرا که قوانین عقلانى مسیر منافع عمومى یا خیر عموم را مشخص مىگرداند.» «4»
رابط بین آزادى را باید در همین فضا مورد جست و جو قرار داد. دیندارىهیچ گونه تضاد و ناسازگارى با آزادى انسان در رفتارهایش ندارد و هرکس مىتواند هم به دین گرایش داشته باشد و هم در طلب آزادىهاى شخصىاش برآید. دین با مشخص کردن چارچوبى براى زندگى هر فرد، در حقیقت، در سامان دادن آن کوشش دارد. ممکن است در ظاهر، نوعى محدودیت در کردار و تصمیم سازىها باشد. در واقع این همه، به منظور هدایتگرى خرد و جان به سمت و سوى تعادل میان نیروها و غرایز، و امکان دستیابى به منزلت والاى انسانى است. محدودیتهاى ناشى از ایمان، در حقیقت، مصونیتهایى براى روان و حیات انسانها پدید مىآورد، تا نیکوتر و فزونتر از مواهب حیات اجتماعى و استعدادهاى علمى و فکرى و عاطفىاش، بهره ببرد. بدین سان دین عبارت از راهى است به سوى حقیقت و فضیلت، و دیندارى، سلوک توأم با خردورزى و خیرخواهى مىباشد. دین، نه تنها مغایر با آزادى نیست، بلکه شخص مخاطب خود را در جهت آزادى برمىانگیزد. دعوت به تزکیه نفس و تعلیم و تفکر در آیات انفسى و آفاقى، همه و همه، بستر ساز حریت آدمى است. به عبارت دیگر، آزادگى به دست آمده از رهگذر ایمان و اخلاق مبتنى بر آن، طریق نیل به آزادى و انتخاب و تکامل را در زندگى فردى و در برخورد با دیگران هموار مىسازد.
رهبر فقید انقلاب، به آزادىهاى فردى شهروندان، حرمت مىنهاد و به منظور حفظ کرامت و امنیتِ جامعه، لزوم قانون مندى را یادآور مىشد. بدین گونه، چنین آزادىهایى را آن گاه معقول مىشناخت، که در چارچوبى موافق با فطرت و سلامت مردمان بگنجد.
«آزادى در حدود قانون است. همه جاى دنیا این طور است که آزادى که هر ملتى دارد در حدود قانون آزادى دارد. نمىتواند کسى به اسم آزادى، قانون شکنى کند». «1» «آزادى که در اسلام است در حدود قوانین اسلام است. آن چیزى که خدا فرموده است، نباید بشود، شما آزاد نیستید که الزام کنید.» «2»
امام خمینى، ضمن مقید بودن کنشها و واکنشها به قانون و عدل، بر این اصل تأکید مىورزید که هیچ کس نمىتواند دیگرى را ملزم به انجام کارى کند و خودکامگىاش را جامه قانونى بپوشاند. مراد از چارچوب قانونى و عادلانه براى رفتارهاى انسان، همان است که وجدانِ خیرخواهان او مىطلبد و بدان رهنمون مىشود. هر کس در روشنى و به سادگى مىتواند به چند و چون این قاعدههاى عقلانى و اخلاقى پى ببرد و خویشتن را بر پایه معیارهاى عزت جویانه بپرورد.
«مردم عقیدهشان آزاد است. کسى الزامشان نمىکند که شما باید حتماً این عقیده را داشته باشید. کسى الزام به شما نمىکند که حتماً این راه را بروید. کسىالزامتان نمىکند که در کجا مسکن داشته باشى یا در آن جا چه شغلى را انتخاب کنى. آزادى یک چیز واضحى است.» «1»
رهبر فقید انقلاب، در سال 61، نسبت به پارهاى از رفتارهاى ناصواب و بیم گسترش قانون گریزیها و شکستن حریمِ آزادىهاى معقول و فطرى، احساس تکلیف نموده و در فرمانِ 8 مادهاى، چنین فرمود:
«هیچ کس حق ندارد به خانه یا مغازه یا محل کار شخصىِ کسى بدون اذن صاحب آن وارد شود یا کسى را جلب کند یا به نام کشف جرم یا ارتکاب گناه تعقیب و مراقبت نماید و یا نسبت به فردى اهانت نموده و اعمال غیر انسانى اسلامى مرتکب شود یا به تلفن یا نوار ضبط صوتِ دیگرى به نام کشف جرم یا کشف مرکز گناه گوش کند و یا براى کشف گناه و جرم هرچند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و یا به دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غیر نماید و یا اسرارى که از غیر به او رسیده ولو یک نفر فاش کند. تمام اینها جرم و گناه است و بعضى از آنها چون «اشاع فحشاء و گناهان» از کبائر بسیار بزرگ است و مرتکبین هر یک از امور فوق، مجرم و مستحق تعزیر شرعى هستند بعضى از آنها موجب حد شرعى مىباشد.» «2»
آزادى زنان
امام خمینى دربار زنان و شرکت و پوشش آنان در جامعه، تنها رعایت موازین انسانى را- که از منظر دین و خرد آشکار است- را مؤثر مىشمرد و هرگونه تحمیل در حوزه کار و ابتکارِ زنانِ فرهیخته را مغایر با دین تلقى مىنمود.
«زنان در انتخاب فعالیت و سرنوشت و همچنین پوششِ خود با رعایت موازینى آزادند و تجرب کنونى فعالیتهاى ضد رژیمِ شاه، نشان داده است که زنان بیش از پیش، آزادى خود را در پوششى که اسلام مىگوید، یافتهاند.» «1»
«اسلام با آزادى زن، نه تنها موافق است، بلکه خود پایهگذار آزادى زن در تمام ابعاد وجودى زن است.» «2» «زنها ... حق رأى دادن دارند، حق انتخاب دارند، حق انتخاب شدن دارند .... اختیار شغلِ آزاد دارند.» «3»
آزادى مذهب
اقلیتهاى مذهبى و آزادى آنان نیز در مواضع رهبر فقید انقلاب آمده و حکومت موظف به رعایتِ حقوق اجتماعىشان شده است. «تمام اقلیتهاى مذهبى در ایران براى اجراى آداب دینى و اجتماعى خود آزادند و حکومت اسلامى خود را موظف مىداند تا از حقوق و امنیت آنان دفاع کند و آنان هم مثل سایر مردم مسلمان ایران، ایرانى و محترم هستند.» «4»
آزادى احزاب
حزبها و تشکلهاى سیاسى و اجتماعىهم در نظرگاه امام، آزادى داشته و مىتوانند در چارچوب قانون و مصالح ملت فعالیت کنند. امام، بیان عقیدهها و نظرها و انتقادگرى را از سوى احزاب و افراد، مشروط به حفظ اسلامیت و جمهوریتِ نظام آزاد مىشمرند.
«احزاب، گروهها، جمعیتهاى سیاسى و مذهبى آزادند مادامى که اعمالشان بر ضد جمهورى اسلامى و اسلام و نقض حاکمیتِ ملت و نقض ملیت و کشور نباشد.» «1»
«آزادى به همه کس تا آنجا که به ضرر ملت ایران نباشد، داده خواهد شد و هیچ گونه اختناق براى مردم نخواهد بود.» «2»
آزادى اندیشه
از آنجا که با اندیشیدن، آدمى از دیگر موجودات، به ویژه حیوانات و فراتر از آنها؛ فرشتگان متمایز گشته و به منزلت خداگونگى نایل مىشود، نمىتوان آزادى اندیشه را به فراموشى سپرد و یا با آن از سر ستیز و انکار برآمد. بیش از فیلسوفان و مصلحان بشرى، باید از پیامبران یا بنیان گذارانِ تمدنها نام برد که بعثتِ خود را بستر نجات بخشى انسانها از رهگذر آزادى اندیشه ساختند. هیچ پیامبرى مردمان را از آزاداندیشى باز نداشته و رابطه یک سویه و آمرانه نداشته است، بلکه آنان را به سبب تقلیدهاى جاهلانه از ارباب قدرت و ثروت و مذهب، و همچنین تعصب ورزى در باب عقاید و سنتهاى منحط پیشینیان و نیاکان سرزنش مىکردند. درست از همین نقطه، حق و باطل در رویارویى با هم قرار گرفته و بعثتها، هدف آماج حملهها و کینه توزىها واقع مىشد. برانگیختنِ جانها و بیدارگرى ذهنها و سرشارى دلها، محصول روشن و ماندگار دعوتِ انبیا بود و این همه در فراخناى اندیشههاى آزاد تجلى مىیافت. با توجه به نزول قرآن کریم و ظهور اسلام و اعلام ختم نبوت- که بشر را در عرص سخن و حیات، هدایت نمود- باید گفت که پیامبر اکرم بیش از دیگر پیامبران به زمینهسازى آزادى اندیشه و گفت و گو پرداخت. تا آن جا که نمىتوان کس را مسلمان نامید، مگر این که اندیشه ورزى را آئین مستمر زندگىاش برگرفته باشد. اساساً شفابخش بودن قرآن کریم، مشروط به اندیشیدن در ابعاد زندگى شمول آن مىباشد. در این باره، استاد جعفرى بر این باور است که آزادى اندیشه در اسلام، فراتر از حوزههاى مأنوس معرفت بشرى بوده و از ویژگیهاى بنیادى آن محسوب مىشود.
«اگر کسى ادعا بکند که آزادى اندیشه از مختصات اساسى دین اسلام است، این ادعا مبالغه نخواهد بود. دلیل بسیار روشن این مدعا، صدها آیات قرآن مجید است که با بیانات گوناگون دستور به تفکر و تعقل و به جریان انداختن شعور و فهم مىدهد. اگر اندیشه در واقعیات عالمِ هستى اعم ازواقعیات جهان برون ذاتى و درون ذاتى و دیگر واقعیاتِ عالم هستى آزاد نبود، خداوند متعال آن همه دستورات اکید به اندیشه بدون تعیین محتوى و تعیین چهارچوب صادر نمىفرمود.» «1»
تاریخ اسلام، بخصوص در دوران امام صادق- علیهالسلام- که مقارن با خلافت عباسیان بود، چنان عرص آزادى اندیشه و بحث را فراخ مىنماید که حلقههاى علمى و فکرى موجود به اماکن مقدس همچون بیتالحرام کشیده شده بود. اسلام با داشتن منطق پاسخ گو و شکیبا در برابر نقد و نظرها بىمحابا در میدانهاى اندیشه حضور مىیافت و پیروزمندانه از آن همه سر بر مىآورد. در همین فضاى شفاف و آکنده از بصیرت و سع صدر بود که اندیشهها در تقابل با یکدیگر شده و موجب زایش اندیشه و عقید واقع بینانه مىگشت. مسلمانها- با وجود اختلافهاى تاریخى و اجتماعى و مذهبى- و حتى غیر مسلمان، از اهل کتاب و آنان که خدا و عیب و آخرت را منکر بودند، یکدیگر را تحمل کرده و در چالشهاى فرهنگى و فکرى و اعتقادى، به عرض عقیدهها مىپرداختند.
قدرتها، همواره مزاحم و مانع آزادى اندیشه بودهاند و با ترفندهاى گوناگون، مردمان را از تأمل در حقایق و رویدادها و سامان بخشى امور جامعه بازداشتهاند. در همان عصر که همه مىتوانستند در حوز اعتقادى، اندیشه ورزى کرده و بحث با یکدیگر داشته باشند، کمتر کسى مىتوانست در رابطه با سرنوشت دین و امت، بیندیشد یا نکتهاى را اظهار دارد. از این رو، اندیشه سیاسى هیچ گاه فرصتِ مورد نیاز خود را پیدا نکرد و آن چه هم در قالب کتابهایى همچون مدین طاهر فارابى شکل گرفت، حاکى از ناکجا آبادهاى ذهنى بود. اندیشه سیاسى در صورت عینى همان بود که در خیزشهاى انقلابى شیعیان و علویان از سوى عباسیان سرکوب مىگشت. در روزگاران پس از آن هم، شیو خودکام حاکم بر قدرتها مانع از طرح اندیشه سیاسى و آزادى شهروندان در مسایلِ مربوط به سرنوشتشان بوده است. در عصر دموکراسى و حاکمیتِ شهروندان هم، در غرب به گون دیگرى اندیشه سیاسى محکوم تمایلات فزون خواهانه قدرتهاى وابسته به سرمایه دارى گشته است. این وضع به طورى است که از دموکراسى یا حکومت مردم بر مردم، در بیشتر جوامع مغرب زمین، به جز شعارى تهى از حقیقت به چشم نمىخورد. سیاستهاى حزبى حاکم، هرچند صورت رأى دادن را حفظ کرده و انتخابات را برگزار مىکنند، ولى همواره اندیشههاى مردم را ظرف خواستههاى استثمارى خود ساختهاند.
امام خمینى که نظام جمهورى اسلامى را در ایران، به کمک و خواستِ ملتِ ایران،بنیانگذارى نمود، پیوسته از اندیشه و حضور سیاسى شهروندان دفاع مىکرد. رهبر فقید انقلاب تا آنجا، آزادى اندیشه و انتخاب در سرنوشت اجتماعى را ارج مىنهاد، که به لحاظ دینى و شرعى هرگونه سرسپردگى جناحى و حزبى و قومى را مطرود و ناروا برمىشمرد.
«احدى شرعاً نمىتواند به کسى کوکورانه و بدون تحقیق رأى دهد.» «1»
همین غفلت ورزىها و جانبدارىهاى جاهلانه است که به تدریج زمینهساز استبداد و سلب آزادى اندیشه، به خصوص در عرص سیاست و سرنوشت ملى مىگردد. در واقع، دموکراسى بیش از آنکه بر اثر خودکامگىها و فریب کاریهاى سیاست گران راه زوال را بپیماید، به سبب بىتفاوتىها و تقلیدها و خوش باوریها، ناکارآمد و شعارى خواهد شد. مسؤول بودن ملت در برابر جامعه و سرنوشت و انتخابات و آراى سیاسى خویش، که از منظر فقهى- سیاسى امام خمینى مطرح شده است، یادآور آیات بسیارى مىباشد که انسانیت «2» و اسلامیت را در اندیشه ورزى متجلى مىسازند.
حاکمیتها در این فضاى آکنده از مسؤولیتشناسى و اهتمامِ اجتماعى- سیاسى شهروندان گرویده به دین و توحید، کمتر دچار استبداد مىشوند. این همه از آن روست که مردم در پرتو قرآن و ایمان، اندیشه و آزادى آن را پاس مىدارند و از رهگذر آن نمایندگان سالم و متعهد و خدمت گزار و کارآمد را بر مىگزینند و از آنان حمایت مىکنند. حاکمیتهاى خودجوشِ مردمى و انقلابى به منظور تثبیت نظام ناگزیر از جلب رضایت مردم هستند. بىگمان قدرتها نمىتوانند مشروعیتِ خود را حفظ کرده و همواره از حمایتِ مردمى برخوردار باشند. بى آنکه هم دلى با شهروندان داشته، انتخاباتِ مشروع و حاصلِ حضور و آزادى اندیشه سیاسى را تداوم بخشند.
رهبر فقید انقلاب چنین ذهنیتِ سالمى که به طور متقابل میان حاکمان و شهروندان برقرار باشد و مجالى به انتخابات فرمایشى ندهد، نمودارِ انقلاب و شعارهاى بنیادى آن برمىشمرد. امام، خرسندى خدا را در خشنودى ملت مىطلبد؛ ملتى که در راه حقیقت و سیادتِ خود، به لحاظاندیشهورزى سیاسى و انتقاد و امر به معروف و نهى از منکر در رابطه با عملکردِ حاکماناش آزاد است.
«امروز مردم اینطور نیست که دولت را از خودشان جدا بدانند یا انتخاباتِ را انتخابات فرمایشى بدانند و از غیر بدانند. امروز مردم مىدانند که دولت از خودشان است، انتخابات از خودشان است، پایگاه پیدا کنید در میان مردم. وقتى پایگاه پیدا کردید، خدا از شما راضى است، ملت از شما راضى است، قدرت در دست شما باقى مىماند و مردم هم پشتیبان شما هستند.» «1»
آزادى اندیش سیاسى، ممکن نیست مگر آنکه قدرتها و حاکمیتها در چارچوب عدل و قانون باشند. حاکمانى که عدالت اجتماعى و سیاسى و اقتصادى را برنمىتابند و منفعتطلبىها و مصلحتاندیشىها را محور سیاستهاى راهبردى خود مىسازند، با قانون و آزادى ملت بیگانهاند. بدین سان، حکومتى در شعارِ مردم سالاران خویش، صادق و وفادار است و در برابر تعدىهاى سیاسىاش در باب آزادى اندیشه و حرکت شهروندان، واکنش مثبت و مستمر نشان مىدهد که بر پاى قانون استوار باشد. کارگزارانى که قانونگرایى را بر نمىتابند و خودخواهىها و شخص پرستىها را بر خیر و مصلحت مردم ترجیح مىدهند، هیچگاه در کنار شهروندان نبوده و حرمتِ اندیشهها و آزاد اندیشىها را نگاه نمىدارند. از نظرگاه رهبر فقید انقلاب، اسلام، دینِ قانون است و جامع آرمانى خود را براساس قانونگرایى پدید مىآورد. بدینگونه تمامى آزادىهاى فردى و جمعى محترم شمرده شده و اندیشههاى سیاسى خیرخواهانه مجال ظهور خواهد یافت. در این الگوى شایست کشوردارى- که در دوران پیامبر و على (ع) به صورت نمادِ شکوهمند سیاست و عدالت توحیدى درآمد- هیچ کس جایگاه رفیع قانون را نمىگیرد و فراتر از قانون حکم نمىراند. خُرد و کلان این مجموع حاکم، تابع قانون و عدلِ الهىاند. بدین سان آزادى اندیشه و اقدام سیاسى، اعتبار یافته و تضمین مىشود، و سرنوشتِ شهروندان به دست خودشان، با رأى و انتخاب خودشان رقم خواهد خورد.
«در اسلام آن چیزى که حکومت مىکند،
یک چیز است و آن قانونِ الهى [است]. پیغمبرِ اکرم هم به همان عمل مىکرده است. خلفاى او هم به همان عمل مىکردهاند. حالا هم موظفیم به همان عمل کنیم. قانون حکومت مىکند. شخص حکومت نمىکند؛ آن شخص ولو رسول خدا باشد. شخص مطرح نیست. در اسلام قانون [مطرح] است. همه تابع قانونند و قانون هم قانونِ خداست؛ قانونى که از روى عدالتِ الهى پیدا شده است؛ قانونى که قرآن کریم است و سنت رسول اکرم است». «1»
از جمله عواملى که در حاشى قدرتها و یا در تقابل با آن بسترِ اندیش سیاسى و آزادىخواهى شهروندان را در این گستر سرنوشت ساز، ناهموار مىسازد، همانا تحزبها و تشکلهاى مغایر با مردمسالارى است. تردیدى نیست که گردهماییهاى سازمانى و حزبى و گروهى، و پیوند تنگاتنگ میان اعضا و رهبرى، نمایانگرِ ضرورتهاى حیات جمعى انسان است و سبب شناخت و رشد توانمندىهاى گوناگون خواهد گشت. اما آنچه همواره سبب دغدغ رهبران انقلابها و خیرخواهان جامعه بوده است، همانا کژروى و قدرتطلبىهاى حزبى مىباشد غالباً مرکزیتهاى حزبى، تشکلها را ابزار سیاسى خود ساخته و خواستههاى خود را جایگزین تفکر و تعقلِ اعضا نمودهاند. این گونه اقدامهاى فرصت طلبانه، که در تاریخ احزاب کشورمان، قابل تأمل است، بسان حاکمیتهاى نامشروع و گریخته از کانون مردمى، باعث سلب آزادى اندیش سیاسى خواهند گشت. بدبینىهایى که نسبت به احزاب و تلاشهاى حزبى در اذهان ما وجود دارد، در واقع محصول همان جفاهایى مىباشد که بر استعدادهاى خلاق و کارآمد کشور در جهت آزاداندیشى و نیل به عزت اجتماعى رفته است. اختلافانگیزىهاى برآمده از تحزبها- که فضاى عدالت و آزادى را به ستم و استبداد تبدیل مىکند و دست آوردِ ملت را بر باد مىدهد- بىشک ثمر بازداشتنِ هواخواهان از آزادى فکر و خردورزى در سیاست و جامعه است. چرا که روشناى حریت فکرى- سیاسى، چنان فراخنایى را پدید مىآورد که تمامى خدمتگزاران عدالت و فضیلتِ اجتماعى را در خود جاى مىدهد و روشها و منشها را به سمت و سوى آزادى و استقلال رهنمون مىشود.
«باید وحدت داشته باشید تا حفظ شوید، دسیسهها براى اختلاف است و شما توجه داشته باشید که یک کلمه اختلافآمیز، از گناهان بزرگى است که مشکل است خداى تبارک و تعالى بیامرزد چه این کلمه صادر بشود از دشمنهاى ما، چه این کلمه صادر بشود از دوستانِ ما! چه از اشخاصى که ادعاى قداست مىکنند و چه از اشخاصى که این ادّعا را ندارند.» «2»
آزاداندیشى در عرص سیاست و امور ادار جامعه، طبعاً عقیدههایى را به وجود مىآورد که افراد ناگزیر از پىگیرى آن در اقدام مىباشند. باورهاى صادقانهاى که زایید آزادى فکر مىباشند، مىبایست امکان ظهور در گفتوگوها و تأثیرگذارى در عینیت جامعه را داشته باشند. البته شکى نیست که باید در اراى عقیدههاى سیاسى- اجتماعى، جانب عدل و انصاف و ادب را نگاه داشت و هدف متعالى را در نظر گرفت. آنان که در صدد تحمیل آراى خود بر دیگران بوده، با سلب آزادى اندیشه و عقیده از خیرخواهان جامعه، فضاى خفقان آلود را پدیدار مىسازند. پیداست که در حذف رقیب و انباشت قدرت توأم با عوام فریبى، نمىتوان مجالى براى شکوفایى خردها و شکیبایى جانها در روند انقلاب و ارزشهاى بنیادى و مردم سالاران آن باقى گذاشت. هر عقیدهاى که از سرِ صدق و صفا آشکار شود، بر فرض نادرست بودن آن، در عرص رقابتهاى سالم و هدایت گر، محو مىشود. اما توفیقى که عقیدهها و اندیشههاى سیاسى در مقام عرضه به شهروندان به دست مىآورند، امیدها و اطمینانها را بالا مىبرد و استمرار مىبخشد. بدین گونه است که مشارکتِ فکرى- اجتماعى در مسابق خیرگرایانه، راه فتنهانگیزان را مىبندد و مردم شاهد به بار نشستنِ آرمانهایى خواهند بود که از خون وجان خویش براى آن دریغ نورزیدند. عدالت که روح ساختارهاى فرهنگى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى جامعه است، در همین فضاى فراخ و شفاف و استوار گشته بر تفاهم و تعاونِ انسانى، تأمین و تضمین خواهد گشت. امام خمینى، آشکارا از روشن بودن مرزها و نگاه داشتن حریمهاى فکرى- سیاسى یاد کرده است و مخاطبان خود را از هرگوه اجبار و تحمیلِ عقیده بر حذر داشتهاند.
«هیچ کس نمىتواند رأى خود را بر دیگرى تحمیل کند و خدا آن روز را نیاورد.» «1»
روحیات طاغوتى ناسازگار با آزاداندیشى و اعتقادهاى روشن و کارآمدِ اجتماعى، ناشى از هوا و هوس دست اندرکاران مدیریتِ کلان جامعه است و در هر نظامى انتظار بروز آن مىرود. امام خمینى، قدرتطلبى را- که نمایانگر کیش طاغوت و نفس اماره است- سبب سقوط و فروپاشى حاکمیت خود کامه بر مىشمرد. در واقع قدرتطلبىهاى سیاسى و اجتماعى، باعث محرومیتِ جامعه از آگاهى و شورا و مشارکت و تعاون شده و به جدایى ملت از حاکمیت خواهد انجامید.
«قدرتطلبى در هر که باشد، این اسباب این مىشود که زمین بخورد. قدرتطلبى از هر که باشد، از شیطان است؛ مىخواهد رئیس جمهور امریکا باشد یا یک طلبه در مدرسه یا یک امام جمعه ... تمام فسادهایى که در عالم پیدا مىشود از خودخواهى پیدا مىشود.» «2»
آزادى بیان
بدون تردید از جمل حقوق فطرى- اجتماعى هر شهروندى، همانا آزادى بیان مىباشد. دین هم چنان که از قرآن و نهجالبلاغه و سیر نبوى و علوى به دست مىآید، هیچ گاه مخالفتى با آزادى بیان مردم نداشته، بلکه آنان را در این جهت، بیدار و فعال ساخته است. چگونه مىتوان دین را حامى خفقان و سکوت مرگ بار معرفى کرد و در خدمت قدرتهاى طاغوتى و خودکامه درآورد، حال آنکه پیروان خود را در برابر حاکمان و یکدیگر، مسؤول شناخته و فریض امر به معروف و نهى از منکر را بر دوش آنان نهاده است؟ هر پیامبر و امامى- که فرصت و مجال ظهور در عرص سیاست یافته و تکلیفِ یارى خدا و ستمدیدگان را تشخیص داده است- در لواى توحید، به فریادگرى و افشاگرى کژروىها اهتمام ورزیده است. نمون بارز آن همه را در دورانِ امامت، در حیات و حماس جاودان حسین بن على- علیهالسلام- مىتوان سراغ گرفت. بدین سان، آزادى بیان، از یک سو نمایانگر حقِ شهروندى است و از دیگر سو، یادآور تکلیفِ شرعى و ایمانى. به عبارتى دیگر هر کس مىتواند آزادى بیان و اظهار حقیقت داشتهباشد، و آنچه در این جهت آشکار مىشود، مواضعى برخاسته از وظیف دینى در قبالِ حرکت جامعه مىباشد. حکومتهاى دینى بر خلاف رژیمهاى طاغوتى، همواره از این تعهد و مسؤولیتشناسى شهروندان استقبال نموده و سود جستهاند. این همه از آن روست که حکومت در اسلام به جز خدمت تلقى نمىشود و این خدمتگزارى بدون حمایت مردم ممکن نیست. به سخنى دیگر، ارتباط و مسؤولیتِ متقابلِ میان حاکمان و شهروندان، خیرخواهى در گفتار و نوشتار- که در فضاى آزادى بیان شکل مىگیرد- را مىطلبد. رهبر فقید انقلاب، آشکارا از ضرورتِ تکلیفِ حضور سیاسى در عرص تعیین سرنوشت اجتماعى، سخن مىراند. شکى نیست که این موضع گیرىها و اقدامها، نیازمند فضاى آزاد و امیدوارکنندهاى است که حاکمیت براى مردمان پدید آورده است.
«این یک تکلیفى است براى هم ما که راجع به امورى- که مربوط به سرنوشت ملتمان، مربوط به اسلام است، بىتفاوت نباشیم». «1»
«آنچه مطرح است، تکلیف است، صداى وجدان است. من هر چه بکنم و به سر من هر چه بیاید، در مقابل شمایى که خون در راه آزادى و اسلام دادهاید، خجلم! آنچه مرا در این مکانِ درد و رنج آور، دل خوش مىکند خدمت به شماست.» «2»
«ما بنا داریم به تکلیف عمل کنیم ... ما مکلفیم از طرف خداى تبارک و تعالى که با ظلم مقابله کنیم.» «1»
«اگر به تکلیف خودمان عمل نکنیم، شکست خورده هستیم، خودمان را شکست دادهایم.» «2»
تکلیف گرایى- که پیوسته امام خمینى بر آن تأکید مىورزید- چنان که از گفتارهاى یاد شده برمىآید، از طرفى دولت و حاکمیت را مخاطب مىسازد و از طرفى شهروندان را. مردم وظیفه دارند که آنچه به صلاح و فلاح خود مىدانند، بىمحابا بر زبان آورند یا پیرامون آن به تجزیه و تحلیل پردازند. کوتاهى در انجام رسالتِ سیاسى- اجتماعى امر به معروف و نهى از منکر، سبب گرایش حاکمیت و کارگزاران به فساد در قدرت و فزونطلبىهاى اهریمنى شده و موجب نزولِ بلاهاى آسمانى و طبیعى و ناکارآمدى نیایشها و عبادتها خواهد گشت. در برابر ملت، حاکمان تکلیف دارند که بسترسازى براى نقد و نظرِ خیرخواهانه نسبت به راهبردها و راهکارهاى سیاسى موجود را فراهم آورند و همواره روش و منش خویش را در آین آراى مردم بنگرند.
«اینجا آراى ملت حکومت مىکند. این جا ملت است که حکومت را در دست دارد و این ارگانها را ملت تعیین کرده است و تخلف از حکمِ ملت بر هیچ یک از ما جایز نیست و امکان ندارد.» «3»
با این صراحتِ تمام آیا مىتوان از جمهوریتِ نظام غفلت ورزید و بىاعتنا به مردم و مطالباتِ معقول آنان، به سیاست گذارىهاى کلان پرداخت و از کنار آرمانهاى انقلابشان گذشت؟ در جایى که ملت، همه کاره است، و ولى نعمتِ حاکمان تلقى مىشود، و نافرمانى در برابرِ مردم، خلاف شرع و دین به حساب مىآید، نمىتوان آنان را از آزادىها، به خصوص آزادى اندیشه و بیان محروم ساخت.
رهبر فقید انقلاب، در رابطه با نظامِ ستم شاهى پیشین، فریادگرى خود را عینِ تکلیف شمرده و سکوت در برابر ظلم و فساد را برنمىتابد. «این یک تکلیف الهى است و در صورت سکوت، مسؤول خدا خواهیم بود». «4»
در آن شرایط ناگوار و نگران کننده، امام خمینى یک شهروند بود که بنا بر فطرت ومسؤولیت اجتماعى و مرزبانى از میراثِ گران سنگِ انبیاء، سعى در اظهار عقیدهها و اندیشههاى سیاسىاش نمود. همانگونه که پس از انقلاب و حاکمیتِ نظام جمهورى اسلامى، از ملت و حقوق سیاسى- اجتماعىاش جانبدارى مىکرد و آزادىخواهى و استقلالطلبىشان را مىستود و پاس مىداشت، در ایامِ استبداد و استعمار، آزادى اندیشه و بیان را حق فطرى و اجتماعى خویش مىدانست و از آن در صراط عزت و کرامت، بهره مىگرفت. امام افزون بر آن همه، مردم و به خصوص بزرگانِ دانشگاه و حوزه را به فریادگرى بر ضد بیدادگرىهاى شاه برمىانگیخت و سکوت در برابر خودکامگىها و قانون شکنىها را خلاف اسلام و مصالح ملت تلقى مىنمود.
تجرب تلخ حاکمیتِ مذهب و کلیسا در غرب، ذهنیتِ غربىها و حتى شرقىها را نسبت به مذهب دچار خطا ساخته است و چنین مىپندارند که مذهب و حکومت مذهبى با نواندیشى و نوسازى جامعه و نیز آزادىهاى فکرى و انسانى ناسازگارى دارد. حال آن که تاریخ اندیش اسلامى و همچنین کارنام فرهنگى و سیاسى مسلمانان، این داورى را در حوز عملکردِ مسلمین ناروا مىنمایاند. رهبرى و سیاست دینى در عصر غیبت، با پذیرفتن ناهمگونى برداشتهاى فکرى و عملى و گشودنِ میدان بحث و نظر دائم در تکاپوست. از این رو، گرایش صاحبان اندیشه و تجربه را ممکن مىسازد و از آن بهره مىستاند. رهبر فقید انقلاب، با تکیه بر همین واقعیتهاى انکارناپذیر مکتبى و تاریخى، طبیعت انقلاب و نظامِ دینى را، نقدپذیر و مدافع آزادى اندیشه و عقیده و بیان برمىشمرد. این ویژگى بارز، چنان در ایمان و معارف و سیر پیامبر و امامان شیعه، ریشه دوانده است، که هیچ کس و مقام و نهادى نمىتواند بابِ خیرخواهى ملت را به روى آنان بربندد.
«کتب فقهاى بزرگوار اسلام پر است از اختلافنظرها، سلیقهها و برداشتها در زمینههاى مختلف نظامى و فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و عبادى ... در حکومت اسلامى، همیشه باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مىکند که نظرات اجتهادى فقهى در زمینههاى مختلف ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضهشود و کس توان و حق جلوگیرى از آن را ندارد.» «1»
در جاى دیگر، سخن از مسؤولیتهاى متقابلِ سیاسى و اجتماعى رفته و شهروندان در رابطه با یک دیگر و همچنین حاکمان، و آنان در برابرِ ملت، باید پاسخگوى کنش و واکنشهاى خود باشند. امام خمینى در کمال تواضع و حقپذیرى و بزرگوارى، از احتمال کژروى خویشتن مىگوید و مردم را در صورت سکوت، مسؤول مىشناسد. در ساى این طرز تلقى از حاکمیتِ دینى است که مىتوان باورهاى نارواى خود، پیرامون نظام جمهورى اسلامى را از ذهن زدود و توانمندىهاى نهفت مردم و جوانان و نخبگان جامعه را در عرص سرنوشت جامعه، آشکار نمود.
«هم ما مسؤولیم، نه مسؤول براى کار خودمان؛ مسؤول کارهاى دیگران هم هستیم. مسؤولیتِ من هم گردن شماست، مسؤولیت شما هم گردن من است. اگر من پایم را کج گذاشتم، شما مسئولید اگر نگویید چرا پایت را کج گذاشتى؟» «2»
از ولترِ فرانسوى دربار آزادى بیان، عبارت زیر نقل شده است:
«من با این سخن که تو مىگویى مخالفم! ولى حاضرم در راه این که تو این سخن را آزاد بیان کنى، زندگى خود را از دست بدهم.»
مرحوم علامه محمدتقى جعفرى، پس از این گفتار کوتاه و حاکى از لزومِ ارج نهادن به آزادیهاى فکرى و اجتماعى، چنین مىنویسد:
«شاید ولتر مىخواست میدان مناسبى از فضاى محیط را براى بیاناتِ خود باز کند. در یکى از جملات آموزندهاى که از مشهورترین دانشمندِ قرن اخیر در خاطر دارم، چنین آمده است: معمولًا آزادى بیان و تبلیغ در طول تاریخ، موقعى مورد شدیدترین دفاع قرار گرفته است که جمعى مىخواستند عقاید خود را مطرح و آن را بقبولانند.» «3»
جانبدارى از آزادى اظهار عقیده و تفکرِ مرتبط با حرکتها و نهادهاى اجتماعى، در واقع نمودارِ بیدارى و خلاقیتِ یک قوم و ملت به شمار مىرود. آسیبشناسىهاى حیات جمعى و اقدام در جهت بازداشتن، ازرشد پدیدههاى مغایر با تعالى و تکامل امتها و همچنین رویکردهاى ستم کارانه ارباب قدرت، در گرو وجدانِ ناظر و فعالِ اصحاب اندیشه است. آمادهسازى ذهنیتها به منظور قبولِ حقیقتها و تحمل آراى مخالف و خیرخواهانه از رهگذر فروتنىها و سع صدر فرمانرواها، از سالم بودن فضاى حاکم بر کوششهاى اجتماعى و سیاسى و نیل به روشن بینى و سربلندى حکایت دارد. نظامهایى که در این راستا از توفیق فزونترى برخوردار باشند، دایم در تکاپو و فضیلتخواهى براى شهروندان خواهند بود و به میزان بسیارى از آفت زدگى قدرت و فرهنگ و مذهب خواهند کاست.
سید جمال- که در شمار احیاگرانِ بزرگ و تأثیرگذار اندیش دینى بوده و جنبشهاى عدالتطلبانه را در جهان اسلام پدید آورد- از هر وسیلهاى به منظور روشن گرى افکار مسلمانانِ در بندِ استبداد و استعمار و تحجر، بهره مىجست. روزگارى که در فرانسه بود، به نگارش و نشرِ مجل «عروهالوثقى» همت گماشت و نیک و بد سیاستها و نظامها و فرهنگها و عقیدههاى حاکم بر اقالیم قبله را در روشنى نمایاند. از منظر این رهبر و فیلسوف مجاهدِ شیعى، آزادى اندیشه و بیان و قلم، بستر ترقى و بازگشت به خویشتن، به شمار مىآمد.
«یکى از اسباب ترقى ملل اروپا، آزادى مطبوعات است که به آن وسایط نشر محاسن و معایتِ مردم، بلا استثناء مجاز است تا کسانى که صاحب صفاتِ حمیده و خصایلِ جمیله هستند، به حُسنِ اخلاق خود افزوده و آنهایى که آلوده به غرایضِ نفس و نفسانیت و افعال مذمومه مىباشند ترکِ آنها نمایند، و احدى قدرت تعرض به نویسنده یا مدیر روزنامه را ندارد، مگر این که اسم کسى به بىاحترامى در آنجا برده شود یا عیبى بر او نسبت داده شود ... معنى روزنامه آن است که حقیقت را باید بنویسد، نه آنکه روزنامه را پر از اغراقات و مملو از مبالغاتِ کراهتآمیز کند. بهتر است که این جور روزنامهها را کسى طبع و نشر نکند و خود را ذلیل و رسواى خاص و عام نسازد». «1»
آنچه در باب ضرورتِ آزادى بیان و قلم گذشت، البته در صورتى است که انگیزهها وزمینههاى مثبت و مردمى وجود داشته باشد. رهبر فقید انقلاب که همواره از آزادى عقیده و اندیشه و سخن حمایت مىکرد، در آنجا که پاى خیانت به ملت را در میان مىدید، راه را بر فتنهانگیزى مىبست. بدین گونه در منظر سیاسى امام، آزادىها محدود به عدالت و معنویت و مصالح ملت خواهد بود.
«در جمهورى اسلامى، هر فردى از حقِ آزادى عقیده و بیان برخوردار خواهد بود ولکن هیچ فرد یا گروه وابسته به قدرتهاى خارجى را اجاز خیانت نمىدهیم». «1»
رهبر فقید انقلاب، اسلام و قانون اساسى را تعیین کنند چارچوبِ کارکردِ مطبوعاتى مىشناسد، که ثمرهاش خدمت به مردم خواهد بود.
«البته متوجه هستید که مطبوعات باید همیشه در خدمتِ اسلامِ عزیز و مردم کشور باشند و آزادىها در حدود قوانینِ مقدس اسلام و قانون اساسى به بهترین وجه تأمین شود». «2»