امامی کاشانی پیام داد مگر ما اهل علم نیستیم؟ / جلسات مدرسه سپهسالار به روایت مهدی محقق

 دکتر مهدی محقق بهمن ۱۳۰۸ هجری شمسی در مشهد به دنیا آمد. تحصیلات خود را در سطح ابتدایی و متوسطه دنبال کرد و از سال ۱۳۲۳ تحصیلات حوزوی را آغاز کرد. وی برای استفاده از محضر استادان بزرگ طی سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ در مدرسه نواب اقامت گزید و علوم حوزوی را در حوزههای علمیه مشهد و تهران تا مرحله اجتهاد فرا گرفت که در ‌‌نهایت نیز موفق به اخذ درجه اجتهاد از آیتالله کاشفالغطاء و آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری گردید. استاد محقق در سال ۱۳۲۷ وارد دانشگاه تهران شد و دوره دکتری الهیات را در سال ۱۳۳۷ به پایان رسانید و در سال ۱۳۳۸ نیز به اخذ درجه دکتری در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران موفق شد و در سال ۱۳۳۹ پس از شرکت در آزمون دانشیاری به عضویت هیأت آموزشی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران درآمد. این استاد برجسته ادبیات فارسی سالهای زیادی از عمر خود را به عنوان دوست و همکار، در کنار مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی، از دانشمندان و مفاخر بزرگ ادبی ایران سپری کرد؛ با وی درباره ویژگیهای شخصیتی، رفتاری و علمی آن استاد فقید گفت‌وگو کردهایم که اکنون از نظر شما می‌‌‌گذرد.
 
مرحوم استاد سیدجعفر شهیدی را از چه زمانی می‌‌‌شناختید و عامل آغازگر رابطه عمیق و طولانی شما با آن استاد چه بوده است؟
 
مرحوم دکتر شهیدی را از سال ۱۳۲۷ می‌‌‌شناختم. آن مرحوم در آن سالها تازه از نجف برگشته بودند و در مدرسه سپهسالار - که الان شهید مطهری نامیده می‌شود - تردد می‌‌‌کردند. در آن زمان معمم بودند و در ایران به درسی وارد نمی‌شد. بعد از شرکت در امتحان ورودی، وارد دانشکده شد. قبل از لیسانس به استخدام دولت درآمدند و اولین مرتبه در دبیرستانی واقع در خیابان ابوسعید، به نام ابومسلم، درس می‌‌‌دادند که تا کلاس سوم دبیرستان داشت؛ من را هم به‌‌ همان دبیرستان فرستاده بودند، ولی چون من علوم آموزش و پرورش را هم خوانده بودم با رتبه دبیری استخدام شدم و آن‌هایی که فقط لیسانس داشتند اما دروس آموزش و پرورش را نخوانده بودند، با رتبه اداری استخدام می‌‌‌شدند.
 
اینگونه بود که در آن زمان تفاوت حقوق کار در تهران با شهرستان خیلی زیاد بود و افرادی که به شهرستان می‌‌‌رفتند چهار الی پنج برابر آن‌هایی که در تهران کار می‌‌‌کردند حقوق می‌‌‌گرفتند، من فکر می‌‌‌کردم باید بروم به یک شهری که در حین تدریس یک چیزی هم خودم یاد بگیرم. به همین جهت قم را در نظر گرفتم و آن زمان، پیش مرحوم «احمد راد» رفتم که در مدرسه سپهسالار مستوفی بودند، یعنی کارهای اداری را انجام می‌‌‌دادند؛ با ایشان که صحبت کردم گفتم که من لیسانس گرفته‌ام، گفت سمنان می‌‌‌روی؟ گفتم نه، می‌‌‌خواهم به قم بروم، گفت یک روز دیر آمدی؛ چرا که دیروز سید بهشتی (مرحوم آیتالله بهشتی) آمد و قم را گرفت. از این جهت بود که من ناچار شدم در تهران بمانم و با‌‌ همان حقوق کم تدریس کنم و در نتیجه، با مرحوم دکتر شهیدی همکار شدم. دلیل من برای تهران ماندن هم این بود که در تهران می‌‌‌توانم ادبیات را در دوره دکتری بخوانم و همینگونه هم شد. در این فاصله دکتری الهیات هم در دانشگاه راهاندازی شد که من در سال ۱۳۳۷ این دوره را تمام کردم؛ ولی تز ننوشتم، بلکه درباره محمد زکریای رازی کتابی نوشتم.
 
 
یعنی هر دوی شما در آن زمان معمم و در حوزه درس خوانده بودید؟
 
مرحوم دکتر شهیدی در مدرسه برای تدریس استخدام شد و یکی دو سال بعد لیسانس خود را گرفت. ایشان معمم بود و با من و دو نفر دیگر هم که در مدرسه معمم بودیم می‌‌‌شدیم چهار نفر. اتفاقا بچهها می‌‌‌گفتند آقا پس اینجا را بکنیم مسجد مروی! مرتب آخوند می‌‌‌فرستند اینجا! یکی از این آقایان روحانی در آن زمان، مرحوم شیخ قاسم اسلامی بود که اوایل انقلاب توسط گروهک فرقان ترور شد.
 
 
چه کارهای مشترکی با مرحوم دکتر شهیدی در حوزههای علمی انجام داده‌اید؟
 
در‌‌ همان دوران با دکتر شهیدی تصمیم گرفتیم یک دوره کتاب برای دبیرستان‌ها بنویسیم و نهایتا یک دوره کتاب عربی هم نوشتیم که در دبیرستان تدریس شود و شامل عربی سال اول، دوم و سوم بود که خوب هم از کار درآمد. دکتر شهیدی چون از نجف برگشته بودند، عربی مکالمهای هم خوب بلد بودند. برخی عالمان که در نجف درس می‌‌‌خواندند می‌‌‌گفتند ما این متن‌ها را می‌‌‌فهمیم. حالا عربی حرف بزنیم یا نزنیم، مهم فهم متن است، مگر کسی که خودش علاقه داشته باشد و دکتر شهیدی خودش علاقه داشت. فردی به ایشان گفته بود هر وقت فهمیدی این گدایی که در درب ورودی صحن - نجف اشرف - نشسته چه می‌گوید، آن وقت بدان که عربی یاد گرفتی؛ چرا که در هر کشور عرب زبان افراد با لهجه خودشان حرف می‌‌‌زنند و عربی فصیح صحبت نمی‌کنند.
 
 
بنابراین مسیر زندگی شما شباهتهای فراوانی به هم دارد. چه شد که مرحوم استاد شهیدی هم علاقه‌مند شدند در رشته ادبیات فارسی درس بخوانند؟
 
ما این سه جلد کتاب عربی را نوشتیم و با همین ارتباط، ایشان علاقه‌مند شدند که به دانشکده ادبیات بیایند و مثل من این دوره را که منتهی به دکتری می‌شود، طی کنند. از این جهت بود که ما هم در دبیرستان با هم بودیم و هم در دانشگاه یکدیگر را می‌‌‌دیدیم. سال اول که من دبیر شدم و یک سال هم معمم بودم، پرونده من با توصیه آیتالله کاشانی جلو رفت. تکیه کلام آیتالله کاشانی کلمه «بیسواد» بود، یکبار ایشان از من سؤال کرد بیسواد چهکار می‌‌‌کنی؟ گفتم: حضرت آیتالله درس می‌‌‌خوانم، گفت: بسه دیگه، همش که علم نباید جا بکنی. گفتم: پس چهکار کنم؟ گفت: برو به بچه مسلمون‌ها درس بده، من اظهار کردم که زیاد علاقه ندارم؛ ولی ایشان گفت که شما بیسوادها خودتان را کنار می‌‌‌کشید که همهجا رو کافران می‌گیرن! من گفتم برای استخدام باید بروم تو صف بایستم و در این صف هم افراد از هر صنفی و قیافهای حضور دارند. ایشان گفت که بیا توصیهای برای تو بنویسم تا بدون نوبت به استخدام دربیایی و نامهای به رییس آموزش متوسطه آن وقت نوشت که آقای شیخ مهدی محقق، پسر واعظ شهیر آقای شیخ عباسعلی محقق، از فصاحت و بلاغتی برخوردار هستند که به درد معلمی می‌‌‌خورند. اینگونه شد که من را استخدام کردند و با مرحوم شهیدی هم در یک مدرسه تدریس می‌‌‌کردیم.
 
 
دوستان مشترک شما چه افرادی بودند و به ویژه آقای دکتر شهیدی چه ویژگیهای منحصر به فردی داشتند که ایشان را از دیگران متمایز می‌‌‌کرد؟
 
مسیر زندگی ما به هم شباهت داشت. منزل ایشان روبهروی بیمارستان ابنسینا، بعد از میدان امام حسین (علیهالسلام) بود و بعد از ورود مرحوم دکتر شهیدی به دانشکده ادبیات ما اغلب با هم بودیم و در میان شاگردان ادبیات فارسی، من و مرحوم دکتر شهیدی و دکتر احمد مهدویدامغانی که الان در آمریکا هستند، عربی را در حوزه خوانده بودیم.
 
آن زمان، داستان جالبی هم پیش آمد: دانشکده ادبیات، قصد داشت یک دبیر عربی استخدام کند - یعنی کسی که عربی درس بدهد ولی مرتبه استادی ندارد - تازه وقتی بود که ما با مرحوم «بدیعالزمانی کردستانی» آشنا شده بودیم. عدهای اسم نوشتند که در دانشکده ادبیات دبیر عربی بشوند؛ ولی آن‌ها شانس نداشتند، بلکه ما سه نفر، یعنی من و مرحوم دکتر شهیدی و دکتر مهدویدامغانی، از شانس بالایی برخوردار بودیم و احتمالا هم من قبول می‌‌‌شدم؛ چون من در آن زمان دانشجوی دکتری هم بودم. اما سه نفری به این نتیجه رسیدیم که این کار حق آقای بدیعالزمانی است، ولی او که نمی‌آید در کنار ما امتحان بدهد. بنابراین، تصمیم گرفتیم پیش رییس دانشکده برویم و بگوییم که وی را بدون آزمون به عنوان دبیر انتخاب کنند. یادم هست که چشمان استاد «همایی» پر از اشک شد و می‌‌‌گفت که ای کاش در دوران جوانی ما هم، افرادی مثل شما پیدا می‌‌‌شدند و خیلی خوشحال شد و از ما تقدیر و تحسین کرد و می‌‌‌گفت هر وقت که باید وجودمان ارزشمند باشد، به بیگاری مشغول بودیم. دکتر شهیدی هم در این قضیه سهمی داشت و آقای بدیعالزمانی ۱۰ سال آخر عمر خود را در دانشکده درس می‌‌‌داد.
 
 
تبحر مرحوم دکتر شهیدی در مباحث تاریخ اسلام چطور بود و آثار ایشان را در این عرصه چطور ارزیابی می‌‌‌کنید؟
 
دکتر شهیدی در نجف بیشتر شاگرد آقای خویی بودند و کمی هم از مجلس آقا ضیاء عراقی بهره بردند؛ ایشان علاوه بر اینکه تحصیلات خود را در حوزه عربی و زبان و ادبیات فارسی به پایان برده بود، شم تحلیل تاریخی هم داشت؛ لذا‌‌ همان سالی که از نجف به تهران آمده بود کتابی نوشت به نام «جنایات تاریخ» و البته چاپ اول آن کتاب خیلی تند بود که الان شاید دیگر در دسترس نباشد. تفکرات او در آن مقطع کمی شبیه نواب صفوی بود و با این حال و هوا این کتاب را نوشته بود که در آن حتی اشارهای هم به برخی معاصران کرده بود. ایشان افراد معاصر را که در سیاست بودند، تا حدی به افرادی تشبیه کرده بود که در صدر اسلام حضور داشتند. از این کتاب فهمیده شد که ایشان مقداری به تاریخ اسلام تسلط دارند. البته افکار وی بعدها تعدیل شد و این دلیل بر انعطاف است. برخی افتخار می‌‌‌کنند که افکارشان تغییر نکرده است؛ ولی انسان در هر موقعیتی عکسالعملی دارد.
 
ایشان بعدها کتاب تاریخ تحلیلی اسلام را نوشتند و کتابهای دیگری هم با موضوع امام مجتبی (علیه‌السلام) و حضرت فاطمهالزهرا (سلاماللهعلیها) و تحقیقی هم درباره شخصیت شهربانو کرده بودند که چاپ شد. در ترجمه نهجالبلاغه کار موفقی که انجام دادند این بود که سبک گفتار امام (علیهالسلام) را حفظ کردند. در دانشکده ادبیات هم یک بُعد دیگر بر ایشان افزوده شد که به متون پرداختند و تز دکتری ایشان مشکلات دیوان انوری بود که در انجمن علمی چاپ شد. خود من هم دو سال قبل از آن، روی دیوان ناصر خسرو کار کرده بودم.
 
 
آشنایی استاد شهیدی با مرحوم دهخدا چه تأثیراتی روی شخصیت و شکلگیری رویه علمی ایشان داشت؟
 
از حوادث مهم زندگی ایشان، آن بود که با مرحوم دهخدا آشنا شدند. مرحوم شهیدی آن زمان، تازه از نجف برگشته و معمم بودند و در دفتر لغتنامه، یار و مددکار دهخدا بودند. من دهخدا را یک‌بار در عمرم دیدم و آن هم دکتر شهیدی وقت گرفت و با هم رفتیم. یادم هست در خیابان ایرانشهر، ظاهرا منزل دهخدا و محل کار لغتنامه یک جا بود. استاد شهیدی در همان جا با مرحوم دکتر معین آشنا شدند و با وساطت ایشان وارد دانشگاه شدند و اول به عنوان دبیر دانشگاه تدریس می‌‌‌کردند و بعد هم دکتری را که گرفتند، دانشیار شدند.
 
 
ویژگیهای برجسته شخصیت مرحوم دکتر شهیدی از دیدگاه شما چه بوده است؟
 
مرحوم دکتر به طور کلی علمدوست و باهوش بود؛ دیدگاه تاریخی خیلی قویای داشت و مجموعا از آنجا که ادبیات فارسی هم کار کرد، فرد جامعی شده بود. معمولا کسانی که تحصیلات حوزوی دارند زیاد ادبیات فارسی را عِلم نمی‌دانند؛ ولی دکتر شهیدی یا خود من متوجه شدیم که ادبیات فارسی هم برای خودش یک جهان است و بدین معنا نیست که هر کسی عربی بلد باشد، ادبیات فارسی و شعر فارسی هم می‌‌‌فهمد. دکتر با وجود اینکه پدر شهید بود؛ اما هیچوقت ادعا نکرد من پدر شهیدم و این موضوع را هیچ جا نمی‌گفت.
 
دکتر شهیدی با آن تحصیلات در نجف و معاشرت با دهخدا و دکتر معین و آمدن به دانشکده ادبیات و تاریخدانی، شخصیت منحصر به فردی را به وجود آورده بود که هم می‌‌‌توانست عربی حرف بزند و هم به تاریخ اسلام مسلط باشد و حوادث صدر اسلام را تحلیل کند؛ به طور مثال، آخوندها کمتر وارد مبحث تاریخ می‌‌‌شوند و بیشتر به فقه و اصول می‌‌‌پردازند؛ اما دکتر شهیدی این برجستگی را در حوزه تاریخ هم داشت.
 
دکتر شهیدی خیلی شوخ و اهل مزاح بجا بودند. ما چهارشنبهها، در مدرسه سپهسالار جلسهای داشتیم که در دفتر آقای «راد» تشکیل می‌‌‌شد و در این جلسه، با هم از موضوعات مختلف حرف می‌‌‌زدیم. این جلسات ادامه داشت تا انقلاب که برای مدتی متوقف شد؛ آیتالله امامی کاشانی متوجه شده بودند که ما با جمعی از دوستان جلسهای علمی داشتیم و پیام دادند که مگر ما اهل علم نیستیم؟ چرا جلسه را ادامه نمی‌دهید؟ اینطور شد که جلسات ادامه پیدا کرد و یک روز هم امام جمعه که آن زمان آیتالله خامنهای بودند، به جلسه آمدند و گفتند عجب جمع خوبی است و اگر درگیر کارهای انقلاب نبودم، دوست داشتم که همیشه به این جلسه بیایم.
 
 
عموما، چه افرادی در این جلسه شرکت می‌‌‌کردند و چه مباحثی در آن مطرح می‌‌‌شد؟
 
دکتر شهیدی، آقای محیط طباطبایی، مهدوی دامغانی، شیخ عبدالله نورانی، موسوی بهبهانی، راشد، دکتر معین و شهید مطهری - که من با اتومبیل ایشان را در بازگشت، به منزل می‌‌‌رساندم - در این جلسه حضور مرتبی داشتند و دکتر شهیدی از کسانی بود که مرتب می‌‌‌آمد و خیلی هم شوخ بود و فضای جلسه را تحت تأثیر قرار می‌‌‌داد. مرحوم شهیدی نقش خیلی مهمی در گرم کردن مجلس داشتند و مرحوم مطهری هم مرتب می‌‌‌آمدند. همچنین، دکتر زرینکوب چند جلسه آمدند.
 
زمانی مرحوم مطهری به من گفتند اگر از افراد و دانشمندان خارجی فردی را سراغ دارید، او را به جلسه بیاورید. من هم دو بار مرحوم «ایزوتسو» را آوردم و مکالمه او را با مرحوم مطهری ترجمه می‌‌‌کردم. بعد از اتمام جلسه، ایزوتسو می‌‌‌گفت این روحانیترین مجلسی بوده که من در تمام عمرم دیدم. آقای شهیدی می‌‌‌گفت این مجلس ما مانند سفینه نوح می‌‌‌ماند که از هر نوع آدمی در آن هست؛ هم آخوند دارد و هم فکلی؛ هم متجدد دارد و هم سنتی.
 
 
در برنامهها و پروژههای علمی، چه کارهای مشترکی با مرحوم دکتر شهیدی انجام داده‌اید؟
 
اغلب، در کنگرههای داخل و خارج از کشور با دکتر شهیدی بودیم. هر دوی ما را دعوت می‌‌‌کردند و یادم هست یک سفر در لبنان با هم بودیم و دکتر شهیدی درباره تمدن اسلامی، با توجه به جنبههای سنتی و متجدد آن، به زبان عربی سخنرانی کرد و یکبار هم در سوریه با هم بودیم. در این کنگرهها دکتر شهیدی واقعا باعث آبروی مملکت بودند، برخلاف برخی که متأسفانه در خارج از کشور رفتار درستی ندارند. دکتر شهیدی رمز و رموز صحبت کردن را طبیعتا می‌‌‌دانست و تمام ریزهکاریها را متوجه بود که تحبیب قلوب بکند. در افغانستان هم بودیم. یک سفر هم این اواخر با ایشان به رامپور هند رفتیم که کنگره سراسری استادان ادبیات فارسی بود و هنوز هم از ایران به این کنگره می‌‌‌روند؛ در این سفر با دکتر حداد عادل و دکتر شهیدی با هم رفتیم و آن سفر هم خیلی خوش گذشت و ما در خدمت ایشان بودیم. مرحوم دکتر به طور کلی علمدوست و باهوش بود؛ دیدگاه تاریخی خیلی قویای داشت و مجموعا، از آنجا که ادبیات فارسی هم کار کرد، فرد جامعی شده بود.