انقلاب اسلامي و مشروطه؛ راهها و بي‌راهه‌ها



�تاريخ معاصر تجربه‌هاي تلخ و شيريني دارد كه عبرت‌هاي آن مي‌تواند درس‌هاي فراواني براي ما داشته باشد. علاقه‌منديم تا حضرتعالي به عنوان كسي كه طي سالها تحصيل و تحقيق، به دنبال مبارزة سياسي و تلاش براي برپايي و حفظ نظام اسلامي، در بستري از تجربة اساتيد و علماي بزرگي همانند حضرت امام (ره) بوده‌ايد، با نگاهي آسيب‌شناسانه به بررسي تاريخ‌نگاري معاصر و جريان‌هاي سياسي حاكم بر آنها بپردازيد.

 

بسم الله الرحمن الرحيم. بسيار جاي خوش‌بختي است كه در حوزه علميه قم، مجموعه‏ها و افرادي مانند شما سروران عزيز و برادران محترم هستند و به اين فكر افتاده‌اند كه درباره انقلاب، نظام و اسلام، گامهايي بردارند و الحمد الله حركتهايي هم انجام شده است. بايد خدا را شكر كنيم.

 

يكي از جريانات مهم مملكت ما همين مشروطيت بوده است. مشروطيت، يك حركت بسيار مهمي است كه توسط مردم صورت گرفته است. و بايد ما ريشه‏هاي اين حركت را بكاويم و پيدا كنيم. ابتدا بايد از مسئله استعمار غافل نباشيم. چرا كه يكي از ريشه‌هاي مشروطيت غربي در ايران استعمار است، كه از اواخر صفويه در ايران شروع به كار كرده بودند. و همان جريان استعمار يكي از ريشه‌هاي مشروطيت در زمان قاجاريه است.

 

از ديگر مطالب خيلي مهم، مطالعه دربارة سلاطين است. به نظر من اين كتابها نيازمند زنگارزدايي‌اند؛ زنگارهاي مغرضانه‏اي كه در نوشتن كتاب‌هايي مانند روضة الصفا و ناسخ التواريخ و امثال اينها حقيقت تاريخ را پنهان نموده است. اين گونه تاريخ‌نگاري تحت سيطرة سلاطين به‌ويژه قاجاريه بوده و مطالب فراواني عليه علما و روحانيت در اين كتابها به صورت مغرضانه وارد و نوشته شده است.

 

در جريان جنگ ايران و روس، مرحوم سيد محمد مجاهد از عتبات به ايران سفر نمود؛ يعني مرجعي با موقعيت ممتاز خود،‌ در جنگ با روس پيشتاز بود و در اين حركت حماسي، چهل مجتهد از جمله حاج ملا احمد نراقي در ركاب وي بودند. تمام حوزه‏هاي علميه ايران حركت كرده و طلاب در جبهه حاضر بودند. شبها نماز جماعت و مسائل جهاد و مسائل فكري اسلامي مطرح مي‏شد. اين امر، حركتي بسيار مهم بود، ولي متأسفانه كساني از جمله ايادي روسيه و غيره، از جمله در كتاب روضة الصفا، آن را به ضرر روحانيت و اسلام مورد تحليل قرار دادند. تمام تقصيرها در شكست ايران را گردن آخوندها و طلبه‏ها گذاشتند و با تعابيري تمسخرآميز از حركت حماسي و جانفشانانة آنان ياد ‌كردند. مثلاً آورده‌اند كه آنان با نعلين و عمامه و عبا حركت مي‏كردند و آخرش هم، همين‏ها باعث شكست شدند و كساني مانند سيد محمد مجاهد را مورد ملامت قرار داده‌اند. چنان‌كه روضة الصفا جريان اميركبير را به نحو ديگري گزارش مي‌كند. وي مي‏گويد اميركبير به كاشان رفت و مريض شد و سپس مرد. يعني نمي‌گويد كه ناصرالدين شاه او را كشت. من چيزهاي عجيبي در اين روضة الصفا ديده‌ام. واقعاً چقدر اين گونه مسائل را مغرضانه نوشته‌اند! نمونة ديگر نحوة گزارش از مرگ امير تيمور است. دربارة مرگ وي، با اين همه خونريزي و ساختن مناره‌ها از سر‏هاي مردم در اصفهان و ...، مي‏گويد چون روحش اشتياق به جنت پيدا كرده بود، مردنش مثل مردن يك عابد زاهد و عالم وارسته‏اي بود. براي شكارش هم دو صفحه قلم‌فرسايي مي‌كند. خلاصه آن‌كه تملق و دروغ در اين كتابها موج مي‌زند. ما اين كتابها را واقعاً بايد اصلاح كنيم. چنين كتابي كه در همان اول مطلب خود، مي‏گويد چاكر سلطان‌ام، معلوم است كه چه چيزي مي‏نويسد. اين در حالي است كه تاريخ قاجاريه، ننگين‏ترين تاريخ سلاطين و مشتمل بر اموري چون كشتن اميركبير، كشتن قائم‌مقام فرهاني و امثال اينهاست، چنان‌كه، دو جنگ خيانت‌بار در زمان فتحعلي شاه اتفاق افتاد كه منجر به عهدنامه گلستان و تركمنچاي شد. در عين حال، علما چقدر زحمت كشيدند ولي اينها زحمتها را بر باد دادند.

 

بر اين اساس، يكي از كارهايي كه به نظر بنده بايد انجام شود، اين است كه اين تاريخ‏ها، مطالعه و پالايش شوند. مطالب غيرواقعي و خلاف واقعيت آنها، بايد حذف شود؛ چون تا اينها هست و تا اينها مورد مطالعه است، نتيجه‏اش جز بدبيني به علما، بدبيني به دين، چيزي نيست و غير از خوش‌بيني به افرادي كه خودكامگي، عياشي، عقب نگه داشتن مردم، همكاري با استعمار داشتند، چه نتيجه‌اي دارند؟ به نظر بنده، اين هم يكي از كارهاي مهم است كه با توفيق خداوند متعال بايد انجام گيرد؛ يعني چنين كتابهايي مطالعه و نقطه ضعف آنها استخراج شود و اقلاً در پاورقي‌ها نقدهايي بر آنها نوشته و مستدلّ شود كه اينها مغرضانه نوشته شده‌اند. مطالعه چنين كتابهايي بدون آگاهي از واقعيت‌ها، به دين و روحانيت ضربه مي‌زند.

 

اگر مي‏خواهيم كار تاريخي و تاريخ‌نگاري مؤثر و در مسير درستي داشته باشيم، بايد ريشه‏اي وارد آن شويم و اين جريان‌ها را از ريشة ديرينه و تاريخي آنها بررسي كنيم. چرا كه جريان‌هاي بعدي در آنها ريشه دارند. مثل اينكه بخواهيم از يك درختي بدون توجه به ريشه‏اش، انتظار ميوة خاصي داشته باشيم. ما نمي‏توانيم چنين انتظاري داشته باشيم؛ بخاطر اينكه درخت سيب، ريشه درخت سيب دارد و ميوه سيب، ريشه درخت سيب دارد و ميوه پرتقال هم ريشة درخت پرتقال دارد.

 

مطلب مهم ديگر، ريشه داشتن مشروطيت، در استعمار و استبداد است؛ يعني از دو چيز، يكي استبداد داخلي و ديگري، استعمار خارجي نشأت مي‌گيرد. لذا بايد ببينيم هر كدام از اين دو، چگونه و چه زماني شروع شده و چه نقشي تا قيام مردم به عنوان مشروطه داشته‌اند و چگونه اين جريان ادامه پيدا كرد، تا مردم هم بتوانند آزاد شوند و هم استقلال پيدا كنند، و هم استعمار و هم استبداد را كنار بزنند.

 

همانطور كه عرض كردم، به نظر بنده، استعمار از اواخر صفويه آغاز مي‏شود و در زمان قاجاريه ادامه و شدت پيدا مي‏كند. بايد مثلاً روشن شود كه استعمار در دو جنگ مذكور كه اولي به عهدنامه گلستان و دومي به عهدنامة تركمانچاي، شكست روحانيت و شكست قيام مردم منجر شد، چه اندازه دست داشته است. بعد از جنگ دوم تبليغاتي به راه انداختند كه آخوندها باعث شكست ما شدند. طوري شد كه سيد محمد مجاهد، يعني همان شخصي كه موقع آمدنش براي جهاد، در ايران از ايشان استقبال عجيبي صورت گرفت، يعني همان كسي كه وقتي در قزوين در مسجد شاه وضو گرفت، آب حوض را قطره قطره براي تبرك بردند، هنگام مراجعت از جنگ به هر شهري كه مي‏رسيد كجاوه‏اش را سنگ باران مي‏كردند، فحش مي‏دادند و آب دهان به صورتش مي‏انداختند. وضعيت به گونه‌اي شد كه تا به قزوين رسيد، دق كرد و جنازه‌اش را در كربلا دفن كردند. بعد از اين جريان روحانيت واقعاً تنزل كرد. ديگر از علما سر و صدايي نبود؛ چون تبليغات فراواني عليه آنان صورت مي‌گرفت.

 

كم‏كم مي‏رسيم به قيام سيدجمال‌الدين اسدآبادي و جريان تحريم تنباكو. با پيش آمدن جريان سيد جمال‌الدين اسد‌آبادي و برخي وقايع ديگر، مردم تا حدّي اميدوار مي‏شوند. كه خودش يك جريان مهمي است. بالاخره ميرزا رضاي كرماني يكي از شاگردان سيد جمال‌الدين قيام مي‏كند و ناصر الدين شاه را مي‏كشد. هنگامي كه ميرزا رضاي كرماني ناصرالدين شاه را كشت، مردم خوشحال شدند. وقتي ناصرالدين شاه كشته شد و او را از حضرت عبدالعظيم در درشكه مي‏آوردند، نمي‏خواستند بگويند مرده است. لذا صدر اعظم روبرويش نشسته بود و دستي به سبيلش مي‏كشيد و مي‏گفت: بله قربان، بله قربان، كه مملكت به‌ هم نخورد و مردم خيال كنند شاه نمرده است.

 

جريان تحريم تنباكو نيز جريان مهمي است. كه فتواي ميرزاي شيرازي آن شور و حرارت را در ميان مردم به وجود آورد. و منجر به تحريم تنباكو و كوتاه شدن دست اجانب از ايران گرديد.

 

در ادامه مي‌رسيم به نهضت مشروطيت، مردم به خاطر ظلم و ستم دستگاه، به ستوه آمده بودند، و همين امر باعث شد تا فداكاري‏هاي فراواني از طرف مردم و علما صورت گيرد، كه رفته رفته اعتراض‌در شهرها شكل قيام به خود گرفت و بالاخره با حمايت سه مرجع نجف؛ يعني مرحوم آخوند خراساني، مرحوم ملا عبدالله مازندراني و مرحوم ميرزا حسين نجل ميرزا خليل، مشروطيت رقم مي‌خورد.

 

مردم ايران با نجف ارتباط داشتند؛ چرا كه مرجعيت آنجا بود و آنان مردم را براي قيام و مشروطيت تشويق مي‏كردند، تا اينكه بالاخره در مشروطة دوم، امثال سردار اسعد بختياري و سپهدار تنكابني غرب‌زده ميدان را به دست مي‌گيرند و به تهران حمله مي‌كنند و بالاخره باز هم مشروطيت دوباره اوج مي‌گيردو اما متأسفانه مسائل به گونه‌اي پيش مي‌رود كه منجر به شهادت شيخ فضل‌الله نوري مي‌شود. كه البته در اين روند خيلي مسائل هست، كه بايد به آنها پرداخت.

 

در آن زمان كتابي مانند تنبيه‌الامه و تنزيه المله نوشته مي‌شود كه بنده آن را از اول تا آخر، كلمه به كلمه مطالعه كرده‌ام. اين كتاب در آن زمان كه نوشته شد، خب بسيار مهم بوده است، منتها هر چه من از اول تا آخر دقت كردم، هيچ كلمه‌اي از حكومت اسلامي در آن نديدم؛ بلكه فقط خواسته است مشروطيت را بر اساس شرع درست كند؛ يعني شاه باشد، اما مجلس هم باشد.

 

اگر بخواهيم اين روند را در انقلاب اسلامي خودمان پياده‌كنيم خواهيم ديد كه امام رضوان الله تعالي عليه فرمودند شاه بايد برود. اين خودش يك درسي است. به‌خاطر اين‌كه شاه‏ها نوعاً يا خودشان يا وزرايشان و وكلايشان دست نشانده و سرسپرده بودند، لذا تا شاه هست، او دست نشانده استعمار است و اين امر پسنديده نيست.

 

شنيدم كه مرحوم نائيني بعداً گفته‌اند كتاب را جمع كنند، چون در آن كتاب از اول تا آخرش، براي رفع ظلم و مبارزه با استكبار و استعمار تلاش شده است. اين مطالب، خيلي خوب است، ولي بالاخره بافت كتاب بر اين اساس است كه مشروطيت با وجود شاه باشد؛ سلطنت مشروطه يعني شاه باشد و مشروطه هم باشد و شاه هم محدود باشد.

 

اگر بتوانيد مشروطيت را با ريشه و ابعادش بررسي بكنيد، خيلي خوب است يا اگر مثلاً‌ مسائل مربوط به آن به صورت فيلم در بيايد، بسيار آموزنده خواهد بود. چرا كه جريان مشروطيت با وضع فعلي ما خيلي ارتباط و مشابهت دارد. همان‌گونه كه غربگرايان در مشروطيت سدّي در برابر بسياري از ارزش‌ها ‏مي‌گذاشتند، الان هم باز در گوشه و كنار، و در داخل و خارج، همان غربگرايان مشغول اين گونه از كارها هستند.

 

�مرحوم شيخ فضل‌الله از طرف برخي جريان‌هاي سياسي در جامعة امروز ايران، به عنوان نماد و سنبل خاصي از تحجر، اقتدارگرايي و ضد تجدد معرفي مي‌شوند و در پي آن، برخي از روحانيون و علمايي كه امروز از حكومت ولايي و اصالتهاي انقلاب اسلامي حمايت مي‏كنند، متهم به اين شده‌اند كه همان حرف و گرايش تحجرگرايانة شيخ فضل‌الله را ترويج مي‌كنند. بر اين اساس، حقيقت نهضت مشروطه مبارزه با استبداد و سنت معرفي مي‌شود. در كنار اين جهت‌گيري تبليغاتي، مرحوم نائيني سمبل تجددگرايي معرفي شده و از او سخت دفاع مي‌شود و جهت دامن زدن به دوگانگي شيخ و ميرزاي نائيني، به حرفهاي خاصي از ميرزاي نائيني تمسك جسته او را مخالف شديد شيخ استبدادگر مي‌خوانند. در برابر اين‌گونه افراط و تفريط‌ها چه موضعي بايد داشت؟

 

ما نبايستي دربست طرفدار شخص خاصي باشيم. چون براي همان شخص ممكن است در بعضي از جاها اشتباهاتي رخ داده باشد و معمولاً مطالبي هست كه به مرور زمان راه هموار مي‏شود. ما آن زمان را نبايد با اين زمان يكسان بدانيم. زمانها فرق مي‏كند. مثلاً عصر صفويه را ببينيد چگونه بوده‌ است.

 

يكي از خدمتهاي بزرگ صفويه، ايجاد يك حكومت شيعي در ايران است كه بعد از آل‌بويه چنين چيزي در ايران عملي نشده بود و اگر نمونه‌اي از حكومت شيعي وجود داشت، محلي بودند. مثلاً علويون در گيلان و مازندران يا سربداران در سبزوار بودند. ولي اينها منطقه‏اي بوده و مقطعي بوده است. اما اينكه در ايران يك حكومت شيعي به‌وجود بيايد، كار بسيار مهمي است كه صفويه انجام دادند. كار شاه اسماعيل كه اولين شاه بود، خيلي خوب بود. شاه تهماسب هم بعد از او خيلي خوب بود، هرچند كم كم اين سلسله صفويه بد شدند. اينها وقتي خواستند حكومت شيعه درست كنند، ديدند احتياج به علماي بزرگ، سرشناس و معروف شيعي داشتند كه در آن زمان در لبنان و جبل عامل علماي مهمي بودند و اين سلسله از آنها استمداد كردند و آنها نيز به ايران آمدند. از جمله، محقق كركي است كه وقتي به ايران آمد، شخصيت او خيلي مهم بود. شاه تهماسب در نامه‏اي كه در جلد سوم �مستدرك الوسائل� چاپ قديم آمده است و در روضة الجنات هم هست به اين مضمون نوشته كه در عين حالي كه مي‏گويد شما نايب امام هستيد، اعتراف مي‌كند كه من، حكومت خود را از طرف شما مي‌دانم و از طرف شما به خدمتگزاري مشغولم. وي همچنين نامه‌اي به سراسر مملكت نوشت كه محقق كركي (محقق ثاني)، حكمش در همه جا نافذ است و هر چه بگويد از جمله در عزل و نصب و ديگر امور اختيار با ايشان است. اما اين علما در صدد احياي جمعه و جماعت، و امر به معروف و نهي از منكر و اين قبيل چيزها بودند. آنان به هيچ وجه فكر نمي‏كردند كه علما خودشان بتوانند بيايند و حكومت را بدست بگيرند و تصور مي‌كردند اين كار فقط از امام معصوم برمي‌آيد. شيخ بهايي، مجلسي، شيخ خوانساري و ميرداماد و ديگران، همه اطراف صفويه بودند و آنها را تقويت كردند؛ براي اينكه تشيع حكومت پيدا كند و فكر نمي‏كردند بتوانند بيايند و آن حكومت را عقب بزنند و خودشان آن را به‌دست بگيرند. فكر مي‌كردند اين توان اصلاً يكي از مختصات و امتيازات امام معصوم است كه اين خيلي مهم است. در اين نامه كه دو سه صفحه است مي‏بينيم كه شاه تمام اختيارات را به محقق كركي مي‌دهد، حال آن‌كه اختياردار و نايب امام در حوادث خود محقق كركي است و شاه بايد به او مراجعه نمايد، اما سلطان به ايشان ارجاع مي‌دهد و سلطان به اعيان، اشراف و افسرهاي ارشد فرمان مي‌دهد كه حكم ايشان را اطاعت كنند. البته آخرش اينها را شهيد كردند و محقق كركي هم جزء شهداي فضيلت است.

 

خلاصه اين‌ كه، صفويه مسير تاريخ را عوض كردند و در واقع اين آرزوي ديرينة شيعه و علما را محقق كردند و يك حكومت شيعي در ايران برقرار شد و طبيعي است كه علما موضع‌گيري خاصي در برابر آن داشته باشند كه البته با موضع‌گيري ديگر دوران‌ها در برابر سلاطين متفاوت است.

 

در زمان‌هاي بعد نوبت به كساني چون مرحوم نائيني مي‌رسد كه وضعيت فكري و اجتماعي زمان او هم همين طور است. ايشان هم مثل مرحوم مجلسي، مثل مرحوم ميرداماد، مثل مرحوم شيخ جعفر كبير مي‌انديشد. مرحوم شيخ جعفر كبير در زمان فتحعلي شاه از عتبات حركت مي‏كند به ايران مي‏آيد. يك صفحه بزرگ از كشف الغطا، تعريف از فتحعلي شاه است. فهم اينها مشكل است. ما بايد پاسخ بگوييم كه علامه مجلسي چرا اين‌قدر از شاه سلطان حسين تعريف مي‏كند، شاه سلطان حسيني كه آن‌قدر فاسد بود. يا مثلاً مي‏بينيم كه شيخ جعفر كبير با آن عظمتش از فتحعلي شاه تعريف مي‌كند. ملا احمد نراقي يك صفحه بزرگ از فتحعلي شاه كذايي، تعريف مي‌كند و آن را در معراج السعاده مي‌آورد. اين مسأله به‌خاطر اين بوده است كه اينها فكر نمي‏كردند خودشان بتوانند حكومت را قبضه كنند. عده‏اي از علما كه اصلاً ارتباطشان را با حكومت قطع كردند و كساني مانند شيخ بهايي، ميرداماد، آقا حسين خوانساري، مرحوم مجلسي و ديگر كساني هم كه ارتباط داشتند و از حكومت صفويه حمايت مي‌كردند، مي‏گفتند براي تقويت تشيع، راهي جز اينكه ما با اينها گرم بگيريم وجود ندارد. شاه عباسي كه خيلي كثيف است، از اصفهان براي رفتن به مشهد حركت مي‏كند، شيخ بهايي در ركابش است و كسي با آن عظمت ناچار است براي نگهداري تشيع مثلاً در ركاب شاه عباس همراه او برود يا پياده برود.

 

در مورد مرحوم شيخ فضل‌الله نوري هم بايد خيلي دقت شود، و ما بايد چهرة واقعي او را خوب بشناسيم. درباره ايشان هم خيلي حق‌كشي شده است و حتي او را به استبدادطلبي متهم كرده‌اند و همين امر را دست‌آويز قرار داده و وي را مخالف مشروطه معرفي كرده‌اند، كه اين مطلب بايد باز شود. بايد بررسي شود كه وي مخالف كدام مشروطه بوده است؟ آيا مشروطه اسلامي را مي‌گفت؟ يا اينكه مشروطة ساخته و پرداخته انگليس را ؟ مسلماً او با مشروطه‌اي مخالفت كرد كه از پشتيباني سفارت انگليس و روس برخوردار، و غربگرايان براي آن سينه مي‏زدند و روشن است كه چنين كسي كه دست اجانب را در مشروطه مي‌بيند، با آن به مخالفت برخيزد. و جالب است كه مي‌بينيم بالاخره فرجام همان مشروطه‌اي كه مرحوم شيخ با آن مخالفت مي‌كرد، به حكومت رضاخاني منجر شد.

 

همّ و غمّ مرحوم شيخ، اين بوده كه ما بايد مشروطه‏اي را درست كنيم كه بر اساس اسلام باشد و چند تا مجتهد به عنوان شوراي نگهبان ناظر بر مصوبات آن باشند. مردم بايد اين مطلب را درست بفهمند. اين مطلبي است كه اگر آن را دريابند، شايد خيلي از اشكالات رفع شود. حال‌آن‌كه هنوز در ذهن خيلي‏ها شيخ فضل‌الله درست شناخته نشده است. از اين روي، بايد او را درست بشناسانيم؛ چرا كه برخي دست‌ها در كار بود تا شخصيت ايشان را مخدوش كنند و چنين كساني اثر فوق‌العاده‌اي در اين راستا داشتند، به‌طوري‌كه تبليغات عليه شيخ فضل الله به‌ حدّي بود كه پدر بنده رحمة الله عليه تعريف مي‌كرد كه وقتي كه شيخ فضل الله را كشتند، يكي از علماي بزرگ در همدان ـ كه اسمش يادم هست اما آن را ذكر نمي‌كنم ـ بر سر منبر چنين گفت: �شيخ فضله ناري به درك واصل شد�؛ يعني آن‌قدر بين علما اختناق ايجاد كرده و افرادي را نسبت به بعضي از علما بدبين كرده بودند، اما ما در زمان خودمان به خوبي نمي‌توانيم وضعيت آنها را در زمانمان درك كنيم.

 

از طرفي هم ما بايد اين نكته را قبول كنيم كه گاهي ممكن است در اثر اقتضاي زمان، كسي اشتباهاتي داشته باشد، همان‌گونه كه مرحوم نائيني نظرش اين بوده كه بايد نظام مشروطه باشد؛ يعني شاه در نظام مشروطه باشد. بله، زمان اين را اقتضا مي‏كرده است. لذا ما نبايد كسي را مطلق قبول كنيم و بايد بپذيريم كه گاهي هم براي آنها اشتباهاتي پيش مي‌آمده است، چرا كه آنها معصوم نبوده‌اند. ولي بايد بدانيم جريان زمان اين طور بوده است و البته براي شناخت اين مسائل بايد تلاش و كوشش فراواني بكنيم.

 

�به نظر شما چرا رابطة ميان برخي علماي نجف و مرحوم شيخ فضل‌الله ضعيف بوده است؟

 

بايد توجه داشت كه اولاً آن زمان ارتباط مثل حالا سريع و زياد نبوده است و ثانياً ايادي خاصي در اين بين بودند كه آنها اثر فوق‌العاده‌اي در مخدوش كردن ذهن‌ها داشتند و به گونه‌اي عليه شيخ فضل‌الله تبليغات مي‌شد كه افرادي را نسبت به او بدبين كرده بودند. البته ما نمي‌‌‌توانيم در زمان خودمان آن وضعيت را به خوبي درك كنيم و بايد مطالعة بيشتري كنيم. اما اگر به اشتباه بعضي‏ها اعتراف كنيم چه اشكالي دارد؟ در همين زمان كنوني هم گاهي مثلاً بعضي از طلبه‏ها يك كارهايي را انجام مي‏دهند. اگر ما اعتراف كنيم كه آنها اشتباه كرده‌اند، بهتر از اين است كه بياييم از آنها دفاع كنيم. در هر زماني گاهي افرادي پيدا مي‏شوند كه عمل آنها قابل دفاع نيست. براي ما، اسلام و نظام اسلامي اهميت دارد. اگر كسي اشتباهاتي داشت و ما به آنها اعتراف كنيم، بهتر از اين است كه توجيهاتي براي آن بكنيم. دكتر طه حسين در كتابش كه دربارة علي عليه‌السلام است، مي‌نويسد: وقتي كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام براي جنگ جمل حركت كرد، در بين راه بعضي‏ها مي‏گفتند كه آيا علي ابن‌ابيطالب با همسر پيغمبر (ص) خواهد جنگيد يا نه؟ آيا علي ابن‌ابيطالب با طلحه و زبير كه قبلاً همراه پيغمبر (ص) بوده‌اند، خواهد جنگيد؟ وقتي اينها به گوش اميرالمؤمنين عليه‌السلام رسيد پاسخي مي‌دهند كه نويسنده مي‏گويد در تمام عمرم كلامي بهتر از اين كلمه‏اي كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) در جواب اينها گفته است، نشنيده‌ام. حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمودند �لايعرف الحق بالرجال، بل الرجال يعرفون بالحق�. ما در شناختن حق نبايد سراغ افراد برويم و عمل افراد را معيار براي شناختن حق قرار دهيم؛ بلكه بايد اول حق را بشناسيم و سپس آن را سنگ محك شناخت اشخاص قرار دهيم و آنها را با حق بسنجيم. آن‌گاه هر كسي با حق تطبيق كرد، راه او درست است. والا نه. خلاصه، معيار ما اسلام است و ممكن است افراد گاهي هم اشتباه كرده باشند.

 

�جريان مشروطه و انقلاب اسلامي مشابهت‌ها و تفاوت‌هاي فراواني به هم دارند. آيا مي‌توان گفت گونه‌اي از همان انحراف‌هاي مشروطه در زمان ما هم در حال تكرار است و ما بايد آسيب‌شناسانه، در زمان حاضر از آن جريان تاريخي درس بگيريم و از چنان انحراف‌هايي جلوگيري كنيم؟

 

ما بايد اين نظام را كه بعد از قرنها آرزو الحمدلله به‌وجود آمده است، حفظ كنيم و پاسخگوي دشمنان اسلام باشيم. انشاءالله تعالي. اين امر درست است. چرا كه غربگرايان و آنهايي كه مشروطيت را در آن زمان منحرف كردند، حالا هم همان‌ها وجود دارند و سعي مي‏كنند كه انقلاب اسلامي را منحرف كنند و به‌طور كلّي، در هر انقلابي كه مسيرش صحيح باشد، افرادي پيدا مي‏شوند و براي منحرف كردن آن تلاش مي‌كنند. از اول كساني بودند كه در تضعيف دين، در تضعيف روحانيت و علما تلاش فراواني مي‌كر‏دند. كيفيت نگارش همين كتابهاي تاريخ يكي از شواهد موضوع است. بعداً هم اين رويه شدت بيشتري پيدا كرد و اين كتابهايي كه از سوي جريان فراماسونري نوشته شده تنها در ايران هم نبوده است، جاهاي ديگر هم همينطور است. همواره لژهايي در انگليس، فرانسه و آلمان و ... وجود داشته است، كه عده‌اي وارد آنها شده و سرسپردة آنها مي‏شده‌اند و به اينجا برمي‏گشتند. كساني مانند نخست‏وزيرهاي ما، اغلب وكلا و وزراي ما در قبل از انقلاب، فراماسونر بودند. لذا اينهايي كه دلشان در گرو غرب و فرهنگ غرب است، نمي‏گذارند كه اسلام حاكم شود. به هر حال، چنان‌كه عرض كردم بايد در فرهنگ مردم كار كنيم و اين خيلي مهم است؛ چون خيلي قرباني‏ها در مشروطيت داده شده است. به هر حال بايد سعي كنيم.

 

�با تشكر از حضرت عالي كه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد.