انقلاب اسلامي و منطق موقعيت حاشيه در جهان مدرن

پس افول نسبي اين ايده در جامعه ايراني، شاهد نضج و ظهور مجدد برخي از همان روايت هاي پيشين و پرورده در سرآغاز انقلاب دست كم در بخش هايي از جامعه ايراني بوده ايم.
سه دهه از انقلاب و استقرار نظام جمهوري اسلامي مي گذرد. طي اين سه دهه، نقدهاي بسياري متوجه جوانب گوناگون انقلاب شده است. آنچه از منظومه اين نقدها بر افكار بسياري از روشنفكران و تحصيلكردگان منتقد رسوب كرده، تحليل انقلاب به منزله يك تب، يك عدم عقلانيت لحظه يي و يك رخداد بي بنياد بوده است. اما در واقعيت، قدرت روزافزوني كه انقلاب به ويژه در عرصه منطقه يي پيدا مي كند، اين منطق را با بحران مواجه مي كند. در عرصه داخلي نيز، طي سه دهه اخير، بحران هاي عديده يي پشت سر گذاشته شده است و علاوه بر آن، ايده هاي مهمي نيز پرورده شده، وجاهت يافته و به تدريج از صحنه بيرون رفته اند و همان مفاهيم سه دهه پيش، سر بر كرده اند، موجبات بسيج گروه هايي را فراهم ساخته اند و گويي همه چيز در سطوحي البته محدودتر دوباره از نو آغاز شده است. يك نمونه بارز اين رخداد، ايده هاي پرورده شده در جريان جنبش موسوم به دوم خرداد است. دموكراسي خواهي و مطالبه آزادي مدني و حريم خصوصي و امثالهم هنوز هم كه هنوز است در زمره مطالبات طبقه متوسط ايراني هست، در يك فرآيند هشت ساله، اين موج نيرومند در جامعه ايراني غليان ايجاد كرد، به نقطه اوج خود رسيد، اما از نقطه اوج خود افول كرد و اگر نگوييم به كلي از ميدان به در رفته است، مي توان با قاطعيت گفت كه ايده هژمونيك روزگار ما نيست.

دوباره پس افول نسبي اين ايده در جامعه ايراني، شاهد نضج و ظهور مجدد برخي از همان روايت هاي پيشين و پرورده در سرآغاز انقلاب دست كم در بخش هايي از جامعه ايراني بوده ايم. به نظر مي آيد، اين انقلاب، هنوز هم كه هنوز است به خوبي تحليل نشده است و هر چه بيشتر از روز و روزگار انقلاب فاصله مي گيريم، سوء فهم نسبت به سرشت اين انقلاب افزايش پيدا مي كند. راست آن است كه حتي اگر در مقام نقد انقلاب و فاصله گرفتن از افق آن نيز باشيم، اين فاصله گزيني بدون شناخت همدلانه آن ممكن نيست. هر چه كمتر در باب عمق آنچه پشت سرگذاشته شده بكوشيم، بيشتر و بيشتر در درون منطق آن حذف مي شويم وامكان گسيختن از آن را از دست مي دهيم. به دانشجويي كه با حرارت به نسل ما و انقلابي كه ما بازيگر آن بوديم حمله مي كرد عرض كردم كه خود نمي داني، حين حمله به انقلاب و منطق آن، بيش از آنچه خود بپنداري، به نسل بازيگر انقلاب شبيه شده يي. آن انقلاب پيچيده تر از آن بود كه با چند نقد و تحليل دانشگاهي از منطق آن بگريزي، گاهي در نقد آن، بيشتر در منطق دروني آن هضم مي شوي.

● منطق تداوم و گسترش انقلاب

انقلابي كه در سال ۱۳۵۷ به پيروزي رسيد، از همان روز نخست نيز يك انقلاب در محدوده مرزهاي ملي نبود. سرشار از سوداهاي منطقه يي و بلكه جهاني بود. اينك تنها سه دهه پس از پيروزي آن انقلاب، مي توان شاهد گستره چشمگير آن در منطقه خاورميانه بود. امروزه اسلام سياسي، مهم ترين و هژمونيك ترين روايت ايدئولوژيك در كل منطقه خاورميانه است و در سطح بين المللي به منزله مهم ترين معضل روياروي كشورهاي قدرتمند جهاني، قد علم كرده است. به اين معنا، انقلاب اسلامي ايران، به يك مساله مهم منطقه يي و از همين نظر، به يك مساله بزرگ جهاني بدل شده است. انقلاب، پر بود از دا ل هاي قدرتمند ايدئولوژيك؛ مستضعفين، عدالت، آزادي، مقاومت، امپرياليسم جهاني، شهادت و... پيش از آنكه، اين انقلاب، تعين خاصي پيدا كند، پر بود از روياهاي مقدس. پر بود از آرزوهاي خفته تاريخي. گرماي روياهاي برانگيخته اش، از حد منطقه و كشورهاي اسلامي فراتر رفته بود. مسلمانان منطقه كه هيچ، ميشل فوكو را نيز برانگيخت. چنان كه جلاي وطن كرد تا ببيند چگونه مي توان از شبكه در هم پيچيده و همه جا حاضر نظارت و قدرت مدرن رهايي حاصل كرد.

راز اصلي انقلاب از همان روز نخست، نسبت آن با حاشيه و رويارويي اش با متن بود و اين نكته يي است كه هم در تكوين انقلاب و هم در تداوم و گسترش آن بايد مطمح نظر قرار گيرد. حاشيه از جنس متن است، از اين حيث كه به دقت، روياروي سازمان و ساختار آن ايستاده است. به عبارتي سويه نگاتيو آن است. به اين معنا، تا متن هست، حاشيه نيز هست، و تقابل و رويارويي متن و حاشيه تا زماني تداوم پيدا مي كند كه يا حاشيه به جاي متن بنشيند، يا متن را به كلي از هم فروپاشد، يا متن را وادار به پذيرش خود كند. به عبارتي ديگر، متن را وادار كند، چنان تجديد ساختار كند كه حاشيه به بخشي از متن بدل شود. متن دنياي مدرن، تنها از همين حيث است كه بر بسياري از صورت بندي هاي پيشين برتري دارد. قادر است با بازخواني و تجديد ساختار خود، حواشي ويرانگر را به درون فرابخواند و اين رخدادي بوده است كه در تاريخ تحول دنياي مدرن بارها و بارها اتفاق افتاده است.

انقلاب يك يورش از حاشيه به متن بود. نه تنها از اين حيث كه يكي از اصلي ترين پايگاه هاي حركت هاي انقلابي، توده هاي حاشيه نشين شهري بودند، بلكه از اين حيث كه صدايي بيرون از متن تعاملات جهاني بود و همين نكته بود كه آن را براي متفكري چون ميشل فوكو، جذاب مي كرد. جهان پيش از ظهور انقلاب اسلامي، جهاني عاري از ستيزه و جنبش و تعارض نبود، اما منطق تعارضات خونين آن را متن تعيين مي كرد. متن جامعه مدرن، از يك سو مقتضي ظهور جنبش هاي دموكراسي خواهانه بود و از سوي ديگر، مقتضي ظهور جنبش هاي عدالت خواهانه و سوسياليستي.

متن جامعه مدرن، مولد گونه هاي كثير، پيچيده و نو به نو شونده حاشيه و متن و گونه هاي متنوع ناسازگاري است. مدرنيته قرن هفده و هجدهم، مدرنيته اقليت صاحب ثروت در مقابل اكثريت صاحب نيروي كار و پرولتارياي شهري بود. بورژوازي قرن هفده و هجده، اروپا را در كانون جهان، و خود را در كانون واحدهاي سياسي موسوم به دولت ملت هاي اروپايي قرار داد. حاشيه و متن درون دولت ملت هاي اروپايي با ظهور جنبش هاي سوسياليستي به پرسش گرفته شد. دهه ها و سده ها طول كشيد تا به تدريج پرولتارياي در حاشيه، در متن تك ذهني جامعه غربي پذيرفته شود. ظهور اتحاديه هاي كارگري، ظهور احزاب سوسيال دموكرات و دولت هاي رفاهي در اروپا، نحوي به متن فراخواندن حاشيه بود. صور گوناگوني از اين قبيل جنبش ها طي سده ها و دهه هاي متمادي در كار به متن فراخواندن حاشيه عمل كردند. جنبش هاي سياه پوستان و زنان دو نمونه از اين قبيل فرآيندها براي به متن فراخواندن حاشيه بود. جنبش هايي كه در سرزمين هاي پيراموني رخ مي نمود، كم و بيش از منطق منازعات مركز تبعيت مي كرد. به عنوان نمونه، از آغاز قرن بيستم به اين سو، اكثر جنبش هاي سياسي در خاورميانه، آسياي دور و آفريقا و امريكاي لاتين، از سوسياليسمي تبعيت مي كرد كه كم و بيش در جهان مركزي به متن فراخوانده شده بود.

متن صور گوناگوني از ناسازه ها را در درون خود پرورانده بود و همين صور ناسازگار، توانايي بسط جهاني را به جهان مدرن مي داد. اگر قرار بود كه روياروي متن ايستادگي كني، منطق اين ايستادگي را نيز متن در اختيار تو قرار مي داد؛ ستيزه با امپرياليسم به منزله جلوه بارز دنياي مدرن در كشورهاي پيراموني، به مدد تمسك به منطق مبارزات كمونيستي و چپ امكان پذير بود كه آن نيز خود در ساختار متن دروني شده بود.

ماجراي متن و حاشيه در ارتباط جهان سوم و جهان مركز، مثل ماجراي جنبش هاي فمينيستي بود. برخي متفكران جنبش فمينيستي در نقد گفتار فمينيسم نشان دادند كه چگونه ساختار مردسالارانه جهان جديد، بنيادهاي معنايي خود را بر منطق گفتاري جنبش زنان نيز تحميل مي كند به طوري كه غايت آمال جنبش هاي فمينيستي، به باور عمومي نشاندن تشبه زنان به مردان و ايفاي نقش مردانه از سوي زنان بود. متن جهان جديد به همين روال، ساختار خود را بر جهان پيراموني جاري مي ساخت به طوري كه جنبش هاي جهان سومي، غايت آمال خود را تشبه به مركز مي دانستند. حاشيه يي كه با زبان متن، روايت مي شود، خصلت حاشيگي خود را از دست مي دهد، پيشاپيش در اعتراض خود، مقتضيات امري را مي پذيرد كه آن را نفي كرده است. اما انقلاب اسلامي يك محصول حاشيه يي بود كه كمترين تاثير را از متن دنياي مدرن كسب كرده بود. البته ايدئولو گ هايي نظير دكتر شريعتي تلاش كرده بودند كه از آن محصولي مقتضي جهان مدرن بپرورند، اما آنچه به يك انرژي همبسته اجتماعي بدل شد و در انقلاب ظهور كرد، با آنچه دكتر شريعتي پرورده بود، تفاوت كليدي داشت. آنچه در عمل ظاهر شده بود، تابع هيچ ايدئولوژي انسجام يافته يي نبود، غايات معيني را دنبال نمي كرد. برنامه و خواست هاي معين نبود كه بسيج انقلابي را سامان مي داد. تابع يك تكليف اخلاقي عمومي شده براي مبارزه با شاهي بود كه در آئينه باورهاي بسيج كننده دوران انقلاب، از تبار قابيل و يزيد بود. دكتر شريعتي تنها مجرايي گشود تا فضاي روشنفكرانه نيز با اين غليان توده يي پيوند يابد. هر چه متن دنياي جديد تابع هدف و غايات ابزاري براي بازتوليد قدرت سياسي، تمشيت امور عمومي، چند و چون تعاملات روزمره در دنياي جديد، تخصيص اعتبارات و امتيازات و امثالهم بود، انقلاب اسلامي، به صحنه آوردن نوعي عرفان و معنويت در عرصه كنش سياسي بود. كم و بيش كنش سياسي در منطق انقلاب، بديل عبادت بود. بدترين عبادت، عبادتي است كه براي تحصيل حاجات و اهداف دنيوي صورت تحقق پذيرد.

شهيد اصلي ترين و كانوني ترين هسته اين عبادت جمعي بود. شهيدان، واصلان به حق در اين عبادت جمعي بودند و همين الگوي وصل به حقيقت بود كه همه سازوكارهاي دنياي جديد را به سخره مي گرفت. در جسد به خون خفته شهيد، دموكراسي و سوسياليسم به يك اندازه موضوعيت خود را از دست مي دادند. انقلاب بر دوش چهره هاي ديني، حماسي و اسطوره يي تاريخي استوار بود، و به اين صفت، امام حسين حضوري زنده تر از زندگاني داشت كه در كوچه ها و خيابان ها قدم مي زدند. انقلاب بر اولويت و وجاهت آخرت در قياس با دنيا نيز استوار بود. دنيا به منزله جهاني پست و نازل، با جهاني در قياس نهاده مي شد كه جاويد بود و حضور در ملكوت خداوند در دسترس آدمي قرار داشت. گويي صبر و تحمل اگوستيني براي پايان يافتن اين جهان و وصول به شهر خدا و حضور در ملكوت الهي، به پايان رسيده بود، كساني از ابنا ي بشر پيدا شده بودند كه مي خواستند طي يك مناسك جمعي، دنياي پست هبوط را به سمت لقاي خداوند ترك گويند.

اين درست به خلاف جنبش هاي آرمانخواهانه غربي بود كه بهشت خدايي را زميني ساخته بودند و در همين زمين روياي احداث بهشت را با اراده بشري مي پروردند. انقلاب اسلامي با همين منطق متفاوت بود كه به كلي در متن دنياي جديد يك حاشيه محسوب مي شد. اگرچه در چشم انداز گفتار انقلاب، اين جهان جديد بود كه به كلي در متن اين جهان مقدس انقلابي يك حاشيه بود. چنان كه متذكر شديم، ساختار بنيادين معنايي اين انقلاب را نبايد مستقل از منطق موقعيت و متني كه آن در حاشيه اش شكل گرفته بود مورد بررسي قرار داد. ايده بسيج كننده انقلاب، يك ايده در حاشيه براي متني خاص بود؛ متني كه عقل عدد انديش دنيوي دنيا را اولويت بخشيده بود، انسان و اميال و خواست هاي او را بر صدر مي نشانيد. نفع را به جاي خير برگزيده بود، و جهان را در پرتو خواست انساني تحليل و بررسي مي كرد. متن، به مدد عقلانيت و فردانيت، عرصه عمومي و حيطه خصوصي را به كلي از هم متمايز ساخته بود و با تكيه بر منطق سرد بوروكراتيك و قدرت عقلاني قانون، امكان يورش عرصه خصوصي به عرصه عمومي را بسته بود. چنين بود كه سوژه سياسي، ناگزير بود در عرصه عمومي، خواست ها و علايق و تمنيات خصوصي خود را پنهان كند. به قول هابرماس سوژه شقه شده به دو عرصه خصوصي و عمومي بود. در عرصه عمومي، خواست ها و عواطف فردي به حاشيه رانده شده بود. مهم ترين مصداق اين به حاشيه راني، از نظر هابرماس علائق ديني و ايماني بود. به عبارتي سكولاريسم، فرآيندي از به حاشيه راني منظومه يي از علائق فردي در عرصه عمومي بود. اما الگويي كه در انقلاب اسلامي ظاهر شد، نقطه آغاز ظهور يك حاشيه ديگر و هجوم تازه يي از سوي اين حاشيه به متن بود. اين حاشيه به سرعت كليه كشورهاي اسلامي را در برگرفت و در اين زمينه در حال پيشروي نيز هست. اما راست اين است كه اين فرآيند در اين محدوده نيز باقي نماند بلكه پيامدهايي نيز در كشورهاي مركز داشت.

● معضل پيروزي

پيروزي همان نقطه حساسي بود كه منطق در حاشيه انقلاب اسلامي را با يك معضله پيچيده مواجه كرد. ساختار آن انقلاب و ايده هايي كه بر مبناي آن بسيج مي كرد با پيروزي در اين جهان و عهده داري امور اين جهان سازگار نبود. از آن پس مهم ترين تعاملات انقلاب، بازتوليد مشروعيت نظام انقلابي، الگوي گسترش منطقه يي يا جهاني انقلاب، تحت تاثير اين معضله بنيادين قرار گرفت.

پيروزي انقلاب، نافي منطق مسلط و برانگيزاننده آن بود. انقلابي كه به كلي منطق اين جهاني سرمايه داري يا سوسياليسم را به حاشيه رانده بود، انقلابي كه روزمرگي جست وجوي كار و بار، كسب معاش و سود را بلاموضوع كرده بود، مراجع قدرت سياسي را به كلي به پرسش كشيده بود، و اصولاً بر بدبيني نسبت به قدرت و سياست استوار بود، اينك خود در موقعيت قدرت و مديريت قرار گرفت. اينك قرار بود كه مراجع قدرت توليد كند، معاش روزمره مردم را سياستگذاري كند، به تمشيت روزمره مردم بپردازد و....

بدتر اينكه از همان نخستين روز پس از پيروزي، مردمي كه تا همين چندي پيش داوطلب صادق شركت در مناسك ترك اين جهان بودند، مطالبات اين جهاني خود را طرح مي كردند، طالب مسكن و حقوق بيشتر و پست و مقام و زمين و خانه بودند. انقلابيون در روزهاي نخست پيروزي، از هجوم روزافزون اين سويه ماجرا، احساس انزجار مي كردند. گويي متني كه به شدت انكار مي شد، اينك به تدريج مثل ويروسي خطرناك، رگ و پي انقلاب را مي جويد.

روزگار عجيبي بود؛ كساني كه در مناصب قدرت نشسته بودند، گاه از حس قدرتمند بودن خود احساس نحوست مي كردند. كمتر خود را در مناصب مهم ترين كشور منطقه يي و يكي از مهم ترين قدرت هاي اين بخش از جهان باور مي كردند. پيروزي طعمي گس داشت. پاياني بر فضاي قدسي روزهاي انقلاب بود. در همين حس برزخي بازيگران انقلاب بود كه جنگ آغاز شد. هجوم متجاوزانه عراق به خاك ايران، بستر مناسبي بود كه دوباره فضاي انقلاب تداوم يابد البته به نحوي شديدتر و پررنگ تر. اما جنگ نيز پايان يافت و دوباره معضل پيشين چهره نشان داد البته شديدتر و پررنگ تر. گستره ويراني ها، آوارگي هاي دوران جنگ، تخريب زيرساخت هاي اقتصادي و امثالهم، انرژي بيشتري را طلب مي كرد كه در خدمت اين جهان و متن انكار شده آن بود. دوران سازندگي و ساختار گفتاري آقاي هاشمي رفسنجاني را مي توان روي آوري به متن انكار شده ناميد. رويارويي با معضله و ناسازگاري آن حاشيه و ضرورت پرتاب شدن به متن، دو الگو براي تداوم و بازتوليد را به ايده انقلابي تحميل كرد؛

▪ ايفاي نقش حاشيه ملتزم به متن

▪ ايفاي نقش حاشيه غير ملتزم به متن

الگوي نخست مقتضي تقسيم كار ميان موقعيت در حاشيه و موقعيت در متن بود. بر حسب الگوي نخست، جمهوري اسلامي ايران، بستر تنازع بي پايان ميان آن حاشيه مقدس و اين متن انكار شده شد. بخشي از آن حاشيه مقدس، عهده دار مديريت متن شد و بخشي ديگر، به تدريج پاي از عرصه عمومي جمع كرد تا در حاشيه متن نامقدسي كه همان سرمايه داري و مناسبات بانكي و مديريت و دموكراسي و امثالهم است، فضاهايي براي بازتوليد و احياي مجدد خود پيدا كند. چنين بود كه جمهوري اسلامي خود بر مبناي منطق حاشيه و متن زندگي روزمره، به دو پاره تقسيم شد؛ پاره هايي متولي دنياي مردم و منطق مدرن زندگي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي مدرن شدند، و كساني ديگر، هيچ گاه پاي به منطق نامقدس اين متن ننهادند و در حاشيه مسكن گزيدند. طبقات اجتماعي، معاني، گروه ها و مطالباتي كه در اين متن، پاسخ ناگفته رها مي شود، در آن حاشيه به استخدام بازتوليد آن منطق در حاشيه به كار بسته مي شود.

چنين است كه تداولات سياسي نظام جمهوري اسلامي را بر مبناي ناسازه اين متن و حاشيه بايد فهم كرد. كساني براي حل مشكلات و معيشت روزمره مردم در متن حاضر مي شوند و بر حسب ضرورت نامقدس متن، نامقدس مي شوند و كساني در حاشيه، منطق مقدس درحاشيه بودگي را بازتوليد مي كنند. هيچ منطقي نيز در اين عالم و آدم يافته نشده است كه تعادل و سازشي ميان اين دو منطق پديد آورد. جمهوري اسلامي بر اساس مقتضيات موازنه قدرت، گاهي به اين سو بيشتر متمايل مي شود و گاه به آن سو. البته نمي توان انكار كرد كه در اين تداولات، الگوي مشروعيت بخشي به نظام جمهوري اسلامي دستخوش كمي ها و كاستي ها و گسيختگي هايي مي شود. اما جمهوري اسلامي الگوي ديگري براي بازتوليد موقعيت در حاشيه بودگي اش نيز داشته و دارد و آن فرصت توسعه در منطقه و ايفاي نقش يك حاشيه غيرملتزم به متن در عرصه بين المللي است. اين الگوي بازتوليد با كمترين هزينه و بيشترين فايده براي ساختار مشروعيت بخشي نظام عمل مي كند. هر چند پيروزي، منطق مقدس آن گفتار پرورده در حاشيه را با ناسازگاري لاينحل مواجه كرده است. منطقه خاورميانه يك فضاي بكر و حاصلخيز براي گسترش اين منطق مقدس در حاشيه بوده است. نهضت هايي كه در اين منطقه از انقلاب ايران تاثير پذيرفتند، كم و بيش همه مشخصات يك موقعيت در حاشيه را دارند. چنين بود كه انقلاب اسلامي منطق درحاشيه بودگي خود را به فضاي منطقه صادر كرد و اينك با امواج هر روز گسترش يابنده اين موج در اين منطقه مواجهيم. اگر اين منطق پس از يك سال در ايران، با معضل لاينحل شرايط مابعد پيروزي مواجه شد، در اين منطقه، سه دهه است كه به واسطه مشكلات لاينحل منطقه يي گسترش مي يابد بي آنكه به هيچ روي با معضل پيروزي و التزام به متن مواجه شده باشد. هميشه در موقعيت نفي و طرد استعمار، صهيونيسم، شكاف طبقاتي، و استثمار ظاهر شده است و هيچ چيز جلودار پيشرفت اين منطق مقدس درحاشيه بودگي نيست. جمهوري اسلامي با الگوي اول خود را از التزام تام به متن مي رهاند و در عين حال، متن را به عنوان زمينه يي براي گفتار مقتضي در حاشيه مي پروراند. با الگوي دوم نيز نقش بين المللي خود را به منزله حاشيه راديكال نظم بين المللي ايفا مي كند و در عين حال از ارزش افزوده سياسي ناشي از آن در عرصه داخلي بهره برداري مي كند.

به عبارتي ديگر، جمهوري اسلامي هيچ گاه تمام تخم مرغ هاي خود را در سبد متني كه در درون به آن ملتزم است نمي ريزد بلكه در درون، حاشيه يي پيرامون اين متن سامان مي دهد و منطق در حاشيه خود را در ستيز با متني كه خود متولي آن است بازتوليد مي كند. اما در عين حال، اقدامات خود در متن نامقدس درون را عاجلانه قلمداد مي كند و قدرت منطق خود را به بيرون از مرزهاي اين متن نامقدس انتقال مي دهد. با مهاجرت ايد ه ها به حاشيه، و بازپرورده كردن آن در فضايي بيرون از اين فضاي دوگانه، تازگي و طراوت خود را بازتوليد مي كند. بديهي است كه آن ايده هاي مهاجرت كرده و بازپرورده شده در حاشيه، دوباره اين امكان را دارند كه به مركز عودت داده شوند و دوباره از امكانات تازه حياتي بهره مند شوند. به محبوبيت سيدحسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان و اقبال ايرانيان به او توجه كنيد. به نظر مي رسد تا زماني كه دنياي جديد، از پذيرش اين منطق نوظهور برآمده در حاشيه امتناع كند، عملاً منطق گسترش و تعميق آن را فراهم كرده است. دنيايي كه هيچ گاه نپذيرفت اسلام سياسي به منزله الگويي از اثبات هويت در ميان كشورهاي اسلامي، يك حاشيه طغيان كرده است كه راهي جز پذيرش آن در متن نيست، امروزه با امواج گسترده بنيادگرايي اسلامي در منطقه مواجه است كه موجوديت خود را با انفجار برج هاي دوقلو در مركز تمدن جديد تحميل مي كند. در چنين فضايي ايده هايي نظير دموكراسي خواهي نيز كه بدون ترديد آرمان مهم ملت هاي اين منطقه است، فرصت عمل خود را از دست داده اند.

به عبارتي ديگر، دنياي جديد بايد بپذيرد تا زماني كه مباني خود را چنان بازآفريني و تجديد ساختار نكند كه دين داران مدعي حوزه سياست، نقشي در تعاملات آن ايفا كنند، حاشيه از همه ناسازگاري هاي جاري در متن تغذيه مي كند و هر روز چاق و چاق تر مي شود. به خيابان هاي لندن و حجم چشمگير زنان پوشيه پوش توجه كنيد.

● نتيجه

حاصل اين بحث عبارت از آن بود كه اين انقلاب، قدرت خود را از يك منطق موقعيت نيرومند اخذ مي كند و تا زماني كه اين منطق موقعيت پابرجاست، دليلي بر ضعف و فتور آن وجود ندارد. بنابراين هر ايده منتقد و هر نظامي از باور كه بخواهد آرماني متفاوت يا مكمل ايده انقلاب دنبال كند، ضروري است با شناسايي بنيادهاي آن عمل كند.

تجربه ده، پانزده سال اخير نشان داده است كه ماجرا صرفاً يك سوء تفاهم نبوده است. چنان نبوده است كه گروهي در فضاي انقلابي دستخوش نوعي تب لحظه يي شده باشند و مجموعه يي از باورهاي ناراست را چراغ راه خود قرار داده باشند. از دل اين نوع تفسير، اين راه برون رفت به نظر ما رسيده است كه بنشينيم و به اندازه كافي بر بنيادهاي تفكر انقلابي نقد راديكال وارد كنيم و پس از آن، با تمسك به مجموعه يي از تاملات عقلاني و درست و دقيق، راهي عقلاني را پيشه همت خود كنيم. اصولاً بيش از حد در سال هاي پس از انقلاب، در موضع نقد انقلاب، به اين باور افتاده ايم كه براي انديشه و باورها و حد صدق و كذب آنها بيش از حد حساب باز كنيم. در حالي كه در عرصه سياست، ايده ها قدرت خود را از صدق خود كسب نمي كنند بلكه از ميزان انطباق و كارايي خود در منطق موقعيت اخذ مي كنند. البته اين نكته به آن معنا نيست كه منطق موقعيت يك ساختار اجبارآميز است كه از چارچوب آن امكان گريز نيست، بلكه برعكس، منطق موقعيت، همواره كنشگر را فرامي خواند كه به نحوي بديع فضاهاي عمل خود را جست وجو كند. به عنوان نمونه، به ايده يي توجه كنيد كه طي دهه هاي پيشين آرمان دموكراسي را در كانون خود جاي داده است.

ايده مذكور راهكار تحكيم ايده دموكراسي را نقد راديكال بنيادهاي ايده انقلابي قرار داده است، و در تثبيت وجاهت خود، نفي و نقد انقلاب را هدف قرار داده است. با منطق موقعيت به كاركرد ايده مذكور توجه كنيد. اين متن مدعي و مروج دموكراسي، نقشي جز آن نداشته است كه در مقابل سرشت درحاشيه بودگي ايده انقلاب، متن دنياي جديد را وجاهت مي بخشد، و به اين وسيله محيط تازه يي براي حيات مجدد ايده انقلابي فراهم مي كند چرا كه ايده انقلابي، همواره در مقابل درخشش متن، موقعيت و امكاني تازه براي بازتوليد و حيات در حاشيه پيدا مي كند. چنين است كه ايده راهبر در فضاي فعلي، الزاماً ايده يي نيست كه به كلي و در بنياد فضاي موجود را نقد و نفي مي كند، بلكه ايده يي است كه با پذيرش منطق موقعيت جاري، تلاش دارد دوگانگي ساختار حاشيه و متن را تقليل دهد. تقليل اين دوگانگي با تكيه بر متن و اولويت قائل شدن به متن در مقابل حاشيه حاصل نمي شود، بلكه از طريق بازتعريف نسبت حاشيه و متن امكان پذير است. و اين البته وظيفه يي است كه تمهيدات نظري جداگانه و جدي را طلب مي كند.