انقلاب و گروه حجتیه

او گرچه از سال های نهضت ملی کردن نفت با سیاست آشنا و در سال های قبل از انقلاب به حبس ابد محکوم شده و در زندان به سر می برد اما از اینکه از فعالیت های خود سخنی بگوید، پرهیز می کند. وی معتقد است این کار گرچه ارزشمند است اما می تواند به لحاظ اخلاقی و معنوی گوینده را آسیب پذیر کند. وی از ابتدای انقلاب گرداننده روزنامه آزادگان بود و پس از آن نیز همواره در عرصه سیاسی حضور فعال داشته است، اما برخلاف عرف سیاست از شهرت گریزان بود. در گفت و گوی زیر او برخی دغدغه هایش را درباره جامعه یی که برایش عمری تلاش کرده، بازگو می کند.

- آقای ستوده چگونه شما وارد مسائل سیاسی شدید؟
من از سال های 28 و29 حدود 10، 11 سالگی با مسائل سیاسی آشنا شدم. آن روزها شاه و دربار هنوز آنچنان مسلط بر اوضاع نبودند. منزل ما درست مجاور منزل آیت الله کاشانی بود. آن محله موقعیت ویژ ه یی داشت. هم منزل کاشانی بود و هم نزدیک مجلس شورای ملی و هم محل مجمع فداییان اسلام در سرا یا حیاط شاهی دو گل بود. همچنین چاپخانه های آن روز تهران بیشتر در اطراف کوچه مروی و خیابان ناصرخسرو بودند و تقریباً ارتباطات آن روز هم بیشتر از طریق جراید و نشریات منعکس می شد. لذا منطقه بهارستان و پامنار و آن محدوده مرکز آشوب های سیاسی در آن روز بود. اصولاً آن سال ها واقعاً سال های مهم و پرماجرایی از تاریخ ملی ما بود، فضای آزادی بود که مرحوم پدرم با روحیه یی که مختص خودش بود در منزل به وجود آورده بود. هر یک از برادرانم به سویی گرایش یافتند. (ما هشت برادر بودیم که من چهارمی آنها می شدم.) فضای سیاسی آن روز و تنوعی که با توجه به آزادی افکار وجود داشت، باعث ایجاد دستجات و گروه های مختلف سیاسی با تفکرات ضد و نقیض شده بود. به هر جهت هر یک از برادرانم طرفدار یک عقیده و تفکر بودند. مرحوم برادر بزرگ تر من به واسطه رفاقت شدید با خلیل طهماسبی که شغل نجاری در همان پایین پامنار داشت به طرف فداییان اسلام کشیده شده بود. یادم هست عصرهای سه شنبه با رفقای خلیل مانند واحدی، موسوی و افراد دیگر از فداییان جلسات مذهبی خودشان را در منزل ما تشکیل می دادند. یکی دیگر از برادرانم شدیداً علاقه مند به توده یی ها بود. او نیز با همفکرانش جلسات خودشان را داشتند. او نشریاتی مانند آسیا، چلنگر، ستاره سرخ و روزنامه هایشان را که در چاپخانه موسوی واقع در کوچه مروی چاپ می شد، به منزل ما می آورد و در منزل ما انبار و پخش می کرد.
پدرم و یکی از برادران دیگرم شدیداً طرفدار مصدق بودند اما به علت اعتقاد مذهبی زیادشان به آیت الله کاشانی که در آن روز از روحانیون فعال و روشنفکر نسبت به روحانیون دیگر آن زمان بود، علاقه داشتند. به هر حال فضای سیاسی، اجتماعی ایران هم فضای خاصی در آن زمان ها بود، به خصوص که مشکلات اقتصادی، اجتماعی و نابسامانی های تاثیرگذار بعد از جنگ دوم هنوز آثار منفی اش را در ایران و اصولاً در دنیا برطرف نکرده بود. برای من هم واقعاً لذت بخش بود، یعنی از همان سال های اوایل جوانی علاقه مندی به سیاست یا به تعبیری ماجراجویی در من شکل می گرفت؛ همزمان با ماجراها و اتفاقات پی درپی که در مملکت به وجود می آمد. مردم هر روز شاهد اتفاقی یا واقعه یی بودند و دقیقاً به یاد دارم حتی دبیرستان ها هم محل شور و فعالیت سیاسی، اجتماعی بود. این مساله یک لذت و شعف زیادی در روحیه من به وجود می آورد. روحیه کنجکاوی و جست وجوی مسائل سیاسی، اجتماعی بیشتر از درس و تحصیل در میان دانش آموزان آن روز جامعه وجود داشت. برحسب جوانی و شور و احساساتی که لازمه آن دوران است، از همان زمان ها که وقایع و اتفاقات تاریخی زیاد در مملکت جریان داشت واقعاً معتاد و علاقه مند به این مسائل می شدم که خاطرات و تجربیات تلخ و شیرین زیادی برای زندگی من باقی گذاشت.

- حالا از انقلاب بگویید که چه عواملی در شکل گیری آن و سقوط نظام شاهنشاهی دخیل بودند؟
در مورد عوامل شکل گیری انقلاب عده یی اعتقاد بر این دارند که بعد از واقعه 17 شهریور سقوط یا شروع شورش و عصیان و بالاخره واقعه 22 بهمن شکل گرفت. به عقیده عده یی دیگر 19 دی 56 عامل شروع برای ورق خوردن تاریخ ایران بود.
اما به نظر من سال های اواخر دهه 40 و آن برنامه های افسانه یی 2500ساله نقطه شروع سقوط شاه بود که به قول آن نویسنده همیشه درباره آن بیندیش اما هیچ گاه درباره آن حرف نزن تا روزی ابرها کنار رود. خدایگانی که در لفظ به شاه هدیه شده بود داشت در فکر و عقل محمدرضا تجلی می کرد. به قول پل اردمن در کتاب سقوط 79 که شاه را جاه طلب توصیف می کند او خواب جنگ عظیم منطقه یی را تجسم و حتی پیروزی در آن را به خیال خودش تصور می کرد. به عقیده وی شاه با داشتن چاه های عظیم نفتی و سلاح های دقیق و پیشرفته یی که در اختیارش گذاشته بودند ابرقدرتی منطقه را در رویاهایش شکل می داد و شاید او را تشویق به اشغال کویت و تمام سواحل خلیج فارس می کرد که این نه تنها به زیان ملت و مملکت خودش بلکه به خصوص به زیان اروپاییان هم تمام می شد. یعنی غرور و خودبزرگ بینی بیش از حدی در مخیله اش پرورش یافته بود که تصور می کرد رسالتی به خصوص برعهده اوست. قدرت های اروپایی و امریکایی، این خصوصیات را در او حدس زده بودند. با وجود ابرقدرتی که رقیب اول آنها می شد در همسایگی ایران باید برای غارت این کشور و امنیت منطقه با اطمینان کامل تری نظاره کنند. اما جرقه مبارزه مسلحانه به وسیله جوهره یک ملت یعنی همان قشر آگاه و تحصیلکرده و جوان زده شده بود، لذا ابتدا در پیکره بافت امنیتی تجدیدنظر کردند و مدیریت نویی را برنامه ریختند. اما جرقه زده شده، سوزانده تر از آن بود که با تجدید شکل مدیریت امنیتی مهار، کنترل و خاموش شود. لذا با برنامه دوم کوشیدند به جای تغییر مدیریت امنیتی در مدیریت اجرایی مملکتی یعنی از راس تغییر و تحول ایجاد شود. پس سیاست پذیرفتن حقوق بشر را به شاه تحمیل کردند و سپس به وسیله عوامل اجرایی خودشان جام دیگری را برایش پر کردند و آن واقعه 19 دی و قیام های دیگری پی در پی بود تا اینکه به کلی مست شد و آنگاه شد آنچه باید می شد. اما پرسشی که مطرح است اینکه چگونه ممکن است قدرت های سیاسی و امنیتی و استراتژیست های کشورهایی همچون امریکا و اروپا با داشتن دخالت کامل در تمام ارکان این مملکت و داشتن امکان کامل در غارت و چپاول ثروت آن و همجواری ایران با رقیب ابرقدرت شان صرفاً نظاره گر شعله یی باشند که دارد تبدیل می شود به آتشی که خرمن آنها را خواهد سوزاند؟ چگونه آنها بی تفاوت می مانند و فقط به حرکت های دیپلماتیک و رفت و آمد چند دیپلمات نهایتاً در سطح بالا اکتفا می کنند؟ همان طور که اشاره شد این ابهامات تاریخ برای آیندگان باز خواهد شد و خواهد گفت آنچه را که ما نمی دانیم. تاریخ فصل هایی دارد که برای نسل دوره خودش باید پوشیده بماند تا چندین سال از واقعه بگذرد آنگاه حقیقت ها اندک اندک آشکار خواهد شد. این سرنوشت همه ملت ها و همه حکومت هایی است که حقیقت، آزادی و حقوق انسان ها برای آن ملت به شکل «فرهنگ» «نهادینه» نشده باشد. نمی دانم کدامش باید اول و مقدم بر دیگری باشد چرا که امروز در دنیایی زندگی می کنیم که همه چیز در آن واژگونه شده است. نه تنها کلمات و مفاهیم و الفاظ و رفتار و. . . که شاید خودانسان هم خودش را گم کرده و نمی داند چه کسی بوده؟ چه کسی شده؟ و چگونه شده و بعد از این هم چگونه کسی خواهد شد؟ زمانی چنگیزها و مغول ها در یک جنگ وحشیانه می تاختند. بزرگ و کوچک، پیر و جوان و انسان و حیوان و جماد را در یک یورش به غارت و کشتن و آتش و نیستی می کشانیدند. ما به آن دوران جاهلیت و بربریت می گفتیم که در آن جهل حاکم بوده است ولی امروز که فرهنگ و علم و تمدن و تکنولوژی بشریت را به کره ماه رسانیده، امروز چه؟ اگر در گذشته به قول آن عارف بزرگ که گفت با چراغ به دنبال انسان می گشت امروز باید با چه به دنبال انسان و انسانیت بگردد؟

- پرسشی که گاه مطرح می شود این است که آیا با همه این اوصاف انقلاب امری ضروری بود؟ آیا راه و چاره یی دیگر وجود نداشت و این روند گریزناپذیر بود؟
باید بگویم درست است که این مردم بودند که باعث پیروزی انقلاب شدند اما انقلاب ها چیزی نیستند که یک ملت بخواهد انجام دهد یا ندهد که احتیاج به بررسی ضرورت یا عدم ضرورت آن باشد اما کودتاها احتیاج به یک برنامه ریزی دقیق و منظم و از پیش تعیین شده دارند. . . اطلاعات و دستورالعمل های ظریف و دقیق برای انجام آن لازم است، حتی لحظه شروع که می خواهند تصمیم به اجرای آن بگیرند دقیقاً باید مشخص باشد و همه در اختیار سران و رهبران کودتاست که شاید تا لحظات شروع عمل هم امکان ضرورت و عدم ضرورت آن قابل کنترل باشد. اما انقلاب ها را که نمی توان با چنین پیش فرض ها سنجید و مورد تحلیل و بررسی و ارزیابی قرار داد. به هر حال همان طور که اشاره کردم ملت ها انقلاب نمی کنند بلکه در مسیرش قرار می گیرند. دیگر اینکه هیچ دلیلی ندارد که یک نظام یا یک رژیم حتماً به وسیله انقلاب سقوط کند. به عبارت دیگر معلوم نیست همه انقلاب ها به موفقیت و پیروزی در عمل بینجامند و از پیروزی و سرانجام آن دقیقاً مطلع باشند که بعد از گذشت زمان های طولانی بیاییم امروز در مورد ضرورت یا عدم ضرورت آن بحث و بررسی کنیم. لذا تصور نمی کنم وقوع و مسیر انقلاب صددرصد در اختیار ملت ایران بوده است، البته این گونه تعبیر نشود که خارجیان برای ما انقلاب کردند، منظور این نیست بلکه باید بپذیریم بالاخره تمام کشورها در یک روابط و تعاملات و ارتباطات ناگسستنی با هم هستند. نهایتاً هرقدر یک کشور سرسپرده تر و تابع و وابسته به قدرت های استعمارگر باشد طبعاً معنی دیگری پیدا می کند. به هر حال اینکه تصور کنیم انقلاب ها یا شورش ها را می توان در هر موقع کنترل یا ادامه داد و همانند یک اعتصاب روی آنها حساب کرد، درست نیست. انقلاب ما هم از این قاعده مستثنی نبود، به خصوص قدرت های بزرگ غربی که در رژیم و اداره حکومت آن وقت کاملاً نفوذ داشتند چگونه می توانستند در برابر حوادث یا شورشی که در چنین کشوری رخ دهد، بی تفاوت باشند؛ کشوری در نقطه مهمی از خاورمیانه با این همه منابع و ثروت و موقعیت منطقه یی و داشتن همسایه یی مانند شوروی که رقیب اول آنها شمرده می شد. آنها سال های طولانی در این کشور حاکمیت داشتند و منابع و ثروت این مملکت را به غارت می بردند، حال نسبت به سقوط رژیم وابسته به خودشان نمی توانستند، بی تفاوت باشند و برایشان فرق نکند که این شورش و انقلاب به هر شکلی جریان پیدا کند برای آنها علی السویه باشد.

- بنابراین به نظر شما انقلاب سیری داشته که در مراحل نهایی غیرقابل برگشت بود؟ لذا به نظر شما این پرسش که آیا انقلاب امری گریزناپذیر بود یا نه، سخنی ذهنی و غیرواقعی است؟ حالا فکر می کنید این گونه پرسش ها از کجا ناشی می شود؟
آنچه باعث و منشاء این گونه سوال ها شده و می شود عملکرد ملموس و آثار سوء بعضی از مسوولان اجرایی است که تفکری غیرانقلابی و غیرمسوولانه در قبال انقلاب و مردم داشته اند؛ آنها که جز به منافع خود نمی اندیشند نتیجتاً باعث نارضایتی مردم و ایجاد این سوالات شده اند که آیا مردم انقلاب کردند که شاهد این نابسامانی ها باشند؟ یعنی اقتصادی راکد و فساد بعضی از مدیران اجرایی، و تورمی نزدیک به 30 درصد، بیکاری نگران کننده، عدم امنیت شغلی در بین قشر جوانان تحصیلکرده و رواج اعتیاد و فاصله طبقاتی شدید، رواج رشوه و ارتشا، خالی شدن روستاها و مهاجرت انبوه کشاورزان به علت سوءبرنامه ریزی صحیح مسوولان مربوطه در امر کشاورزی مساله حاشیه نشینی خطرناکی را در مرکز کشور به وجود آورده است. کمترین آثار سوء این حاشیه نشینی توسعه مفاسد اجتماعی و قاچاق و نهایتاً توسعه اعتیاد است که معضل بزرگی برای امنیت جامعه به وجود آورده است.

- آیا این وضعیت صرفاً ناشی از سوءمدیریت است یا عوامل سیاسی و جریان های فکری را هم در آن دخیل می دانید؟
علاوه بر این مساله جریان هایی هم در این سیر نقش داشته اند. مثلاً نفوذ حجتیه یی ها در نظام اجرایی- سیاسی کشور و آثار سوءتفکر آنها شعارها و اهداف انقلاب را در خطر قرار می دهد. در اینجا بد نیست مختصری از این گروه و آثار سوءنفوذ آنها را که لازم است خیلی جدی آن را بررسی کرد، بیان کنم. این گروه قبل از انقلاب با سقوط رژیم شاه و انقلاب موافق نبودند، همچنین با تفکر امام خمینی مخالف بودند. البته ماهیت این گروه و مواضع آنها در رسانه ها و مجامع مورد اشاره و نقد واقع شده اما به علت اینکه ریشه یی پیگیری نشده از خطر آنها غافل شده ایم، هرچند امروز با تظاهر به انقلاب و آرمان های آن اظهار دلبستگی کنند. نفوذ این گروه نیز برای انقلاب و ارزش های مردمی آن بدون دردسر و مشکل نخواهد بود.

- این جریان چگونه شکل گرفت و از چه زمانی آغاز به کار کرد؟
این گروه همان طور که می دانید در سال های دهه 40 به وسیله مرحوم حلبی تاسیس شد و ایشان که در اصل متاثر از تفکرات آیت الله شیخ احمد شاهرودی در مقابله با بابیان بود بعد از چندی با ایجاد تشکیلاتی به نام انجمن حجتیه مبارزات خودشان را با بهائیت شروع کردند. آقای حلبی قبل از عزیمت از مشهد به تهران و تشکیل انجمن یک روحانی فعال سیاسی در مشهد بودند. حتی در زمان مرحوم مصدق و ملی شدن نفت هم فعالیت های خوبی داشتند ولی معلوم نیست به چه علت دچار سرخوردگی در مسائل سیاسی شد که بعد از عزیمت به تهران مبارزه با بهائیت را به عنوان استراتژی اصلی خودش انتخاب کرد و از سیاست کناره گرفت. در اساسنامه یی هم که برای رسمیت انجمن تهیه کرده بودند که نشان دهنده نوع فعالیت آنها بود، اشاره می کند انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی دخالت نخواهد کرد و این همان مساله یی است که هم نیروهای انقلابی قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب را ناراحت کرده بود که آنها را به ضدانقلاب و ابزار دست ساواک معرفی و متهم می کردند. البته برنامه هایی که برای فعالیت شان تهیه می کردند و به کار می بردند بسیار دقیق و هماهنگ شده اجرا می شد. چنانچه به هر طریقی افرادی از اعضای انجمن در آن شرایط که انقلابیون و چریک ها فعالیت ها و مبارزات خودشان را علیه نظام اجرا و شروع کرده بودند، دستگیر می شدند. نهایتاً یکی دو روز بعد آزاد می شدند و اگر ساواک مطمئن می شد فرد مزبور عضو انجمن است از آنها رفع اتهام می شد. به هر حال همین بدبینی نیروهای انقلابی در مورد ایشان باعث شده بود امام خمینی هم که رهبری انقلاب را بر عهده داشتند به علت بدبینی که نسبت به حرکت انجمن برایشان به وجود آمده بود حمایت خودشان را از آنها قطع کنند و به قول آیت الله توسلی که می گفت؛ شاه به حجتیه یی ها آزادی عمل داده بود تا عده یی از جوانان فعال را به نام امام زمان و حضرت بقیه الله الاعظم مشغول و سرگرم کرده و در مقابل نهضت امام خمینی بایستند.
در خاطرات آیت الله گرامی از فضلای قم مربوط به سال های قبل از انقلاب چنین آمده است؛ «شخص آقای حلبی مرد بزرگواری است اما جلساتش وسیله یی در دست ساواک علیه مبارزان شده بود. ایشان می نویسد در بازجویی ساواک منوچهری از ما می خواست بر ضد بهائیان با آقای حلبی همکاری کنیم.» ایشان قبل از انقلاب که امام در تبعید بودند، اخبار و گزارش های ایران را برای امام در نجف می فرستادند.
در نامه یی به امام خمینی در مورد انجمن و آقای حلبی مطالبی می نویسند و امام هم در جواب ایشان نوشتند از وقتی که مطلع شدم حمایت خودم را از آنها قطع کردم. عجیب اینکه با توجه به اینکه آقای خمینی خیلی نسبت به نظرات و مواضع انجمن بدبین بودند و بعد از انقلاب هم یکی دو بار هشدارهایی به آنها دادند، معهذا می بینیم که در زمان پیروزی انقلاب گروه هایی برای تدوین پیش نویس قانون اساسی مشغول بودند، یکی همین انجمن حجتیه یی ها بودند. در حالی که اصولاً همان طور که اشاره شد قبل از انقلاب نه تنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند بلکه مخالفت هم می کردند.
همان طور که می دانیم حامی قشر بهائیت خود شاه، رژیم پهلوی و ساواک بودند و مشخص بود، لذا مشغول آنها شدن انحراف از مسیر واقعی مبارزه بود. چون نوعاً افراد انجمن از جوانان مشغول به تحصیل یا دانشجو بودند ساواک هم با برنامه های حساب شده دقیقاً طوری عمل می کرد که انگیزه این جوانان را در مبارزه با بهائیت تشویق کند.
گروه های بهایی را هم در مقابل به نوعی به تبلیغ جهت جذب افراد و جوانان به محفل های بهایی تحریک می کرد. در نتیجه دائم به این مساله دامن می زد و سعی می کرد محیط را در حال بالانس نگه دارد. به هر حال این گروه بعد از درگذشت امام خمینی(ره) گویا منتظر فرصت بودند که اندک اندک با نفوذ در دستگاه های اجرایی و مدیریت ها همگام با جریان های انحصارطلب شروع به کنار گذاشتن نیروهای دلسوز، عاشق و دردمند انقلاب کردند و لذا طبیعی است گروه حجتیه امروز نسبت به ارزش ها و انگیزه های اصلی انقلاب بی تفاوت باشد. از طرف دیگر جریان های انحصارطلب هم به شکلی دیگر برای نیروهای دلسوز و معتقد به انقلاب به نوعی تضییقات به وجود آورد، با این هدف که حاکمیت را در سیطره خودشان درآورند. آنها تصور می کردند انقلاب ملک طلق آنها است که شاید اگر می توانستند تا به حال سند سربی ملکیت آن را هم به نام خودشان ثبت کرده بودند. کما اینکه اخیراً فردی اعلام کرده مسوولیت چیزی نیست که ادعای ارث روی آن شود. تعبیر دیگر این مطلب این است که مسوولیت ها قبلاً تقسیم شده و شما بی جهت معطلید. متاسفانه ایشان توجه نکرده که مردم مسوولیت ها را به عنوان ارزش های انقلاب می دانند نه به عنوان ارث و ارث بری و برای حفظ همین ارزش های انقلاب بود که فداکاری ها و جانفشانی ها کردند تا در قالب استقلال، معنویت، آزادی، قانون و فضایل اخلاقی بتوانند جامعه شان را در مسیر تعالی، رشد و پیشرفت قرار دهند. همین انگیزه ها بود که همه نوع سختی ها و محرومیت ها و زندان و شکنجه های رژیم طاغوت را با جان و دل خریدند تا آن فضایل را در جامعه پیاده کنند نه اینکه شاهد جامعه یی مایوس، پراسترس و مضطرب، بدون امنیت شغلی و بیکاری قشر جوان و تحصیلکرده باشند.
اگر مسوولیت ها را به عنوان پاسداری از ارزش ها می دانستیم نه در قالب انحصار برای طیف خاص، بدون شک انحراف و فساد و ناامیدی در جامعه دیده نمی شد چرا که فقدان همین فضایل اخلاقی و عدم اجرای قانون برای مفسدان اقتصادی و متجاوزان به بیت المال است که در عرض چهار سال برابر ثروت 20 سال گذشته ارز از فروش نفت - ثروت خدادادی این ملت- وارد کشور شده اما سوءمدیریت تورم را نزدیک به مرز 30 درصد رسانید. گرانی افسارگسیخته مردم را شدیداً نگران آینده شان کرد، اینها همه نتیجه سوء عملکرد کسانی است که می خواهند اشتباهات و نقایص مدیریتی خودشان و فساد مالی بعضی از مسوولان اجرایی را به عواملی بیگانه نسبت دهند و با ارائه آ مارهای غیرواقعی همه چیز را بدون مشکل جلوه دهند.

- با توجه به همه این مسائل شما راه برون رفت از این مشکلات را در چه می دانید؟
مطمئناً پرده پوشی و نگفتن حقایق به مردم و آنها را بیگانه پنداشتن راه علاج و اصلاح مفاسد نیست بلکه اصلاح این نارسایی ها تنها و تنها صداقت با مردم و پرهیز از انحصارطلبی در اداره مملکت و استفاده از نیروهای دلسوز و معتقد به انقلاب و ارزش های انقلاب است. مسوولان باید متوجه شوند که اگر کسانی از برنامه ها و عملکرد آنها انتقاد می کنند که واقعیت ها هم گواه بر آن است، وحشت نکنند که این افراد چشم طمع به پست و مقام آنها دارند. در حالی که بسیاری از آنها از سر دلسوزی برای انقلاب، میهن شان و خون هایی که در جهت حفظ این انقلاب بر زمین ریخته شده است، سخن می گویند.
راه حفظ و پاس داشتن این خون ها تصفیه و طرد مدیرانی است که نه به ارزش های انقلاب اعتقاد دارند و نه مفاهیم انقلاب برایشان ارزش و اهمیت دارد. اصولاً با انقلاب بیگانه اند و ریاکارانه خود را خدمتگزاران مردم اعلام می کنند. در حالی که این نوع مدیران اجرایی و سیاسی تنها رانت خواری و غصب پست های حکومتی را هدف گرفته اند. البته همین افراد زمانی که در رسانه ها ظاهر می شوند چنان ریاکارانه و متظاهرانه در گفته هایشان مردم را «عزیزان و ولینعمتان» خود خطاب می کنند که گویی یک لحظه از فکر این مردم و انقلاب آنها خواب ندارند. در حالی که همین مردم یا به قول خودشان «عزیزان و ولینعمتان» آنها وقتی برای مسائل و گرفتاری هایشان به سازمان ها و ادارات مربوطه مراجعه می کنند چنان با آنها برخورد می شود که گویی آنها مخالفان انقلاب و غیرایرانی هستند. به هر حال ریاکاری و خود را نابجا خدمتگزار مردم و انقلاب معرفی کردن به ارزش های انقلاب و مفاهیم آن لطمه وارد می کند. اگر مسوولان دلسوز و ارزشمند به این گونه مفاسد و کسانی که در دایره حاکمیت نفوذ کرده اند توجه اساسی و واقعی و به دور از شعار و تبلیغات نکنند علاوه بر اینکه فرهنگ ریا و عوام فریبی و فساد را گسترش می دهند، بدون شک صدمات خطرناک تری به روح و اساس انقلاب و ارزش های آن خواهند زد. باید به این نقیصه در دستگاه اجرایی اعتراف کرد و درصدد چاره جویی صادقانه نسبت به رفع آنها برآمد. چه زیبا گفته آن دوراندیش که اشتباه انسان از آن روز شروع نشد که اشتباه کرد بلکه از زمانی شروع شد که مرتکب اشتباه شد و فهمید اشتباه کرده، لاکن به آن اعتراف نکرد و درصدد اصلاح آن برنیامد.
خدا نکند انسان زمانی مجبور به اعتراف شود که دیگر نتیجه یی ندهد. تاریخ انسان ها از این ماجراها بسیار دیده که آخرین آن عاقبت شاه مخلوع و مفلوک پهلوی بود. به هر حال گرچه سوءمدیریت ها و نارسایی ها و ناهنجاری ها بیش از این گفته ها است اما با وجود تمام مشکلات به هیچ وجه نباید در ضرورت انقلاب دچار تردید و شک شد. مطمئناً همین انقلاب بود که افتخار و غرور برای ملت ما آفرید و به برکت همین خون های شهیدان این سرزمین و داغدار شدن مادران در شهادت جوانان شان بود که این انقلاب به ثمر رسید و ملت هم هزینه یی هنگفت برای آن پرداخت، در مقدس بودن ماهیت آن هم نباید دچار تردید شد. نیز همین انقلاب بود که توانست به هر حال مسببان و حامیان یک سلسله را از این وطن طرد کند و غرور و برکت و ثمره نصیب این ملت شود که خداوند آن دست ها و آن سوءنیت و فکر و توطئه و مکر و نیرنگ هایی که در جهت لطمه زدن به ارزش ها و مفاهیم انقلاب به هر شکل و به هر وسیله و از طرف هر کس انجام می شود، قطع و نابود گرداند.