ايران و سازمان تجارت جهانى؛ فرصت‏ها و تهديدها

اشاره:
مباحث حاضر چكيده نشست علمى است كه در قالب سلسله نشست‏هاى تحليل مسايل سياسى روز در گروه علوم سياسى پژوهشكده علوم و انديشه سياسى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى در تاريخ 26/8/1384 برگزار گرديده است. ويرايش و بازنويسى متن حاضر توسط آقاى مهدى صفرزاده انجام شده است.
از اين‏كه توفيق حضور در ميان شما سروران و استادان محترم نصيبم شد، بسيار خوشحالم. چنين نشست‏هاى علمى، يك فرصت استثنايى به حساب مى‏آيد؛ هم از اين جهت كه مخاطبان، با علاقه بحث‏ها را پى‏گيرى مى‏كنند و هم اين‏كه تبادل ديدگاه‏ها به افزايش آگاهى و معرفت انسان كمك خواهد كرد.
از آن‏جا كه موضوع سازمان تجارت جهانى، بسيار كلان و گسترده است و در فرصت كوتاه، ارائه چشم‏انداز كاملى از آن ممكن نيست، تلاش مى‏كنم تا بيشتر به محورها و سؤال‏هاى اصلى بپردازم. سازمان تجارت جهانى نهادى از نظام اقتصاد جهانى است، به تعبير روشن‏تر، فرايند جهانى شدن - به‏عنوان تأثيرگذارترين فرايند تحولات جهانى - داراى نهادى به‏نام «تجارت» است و شناخت ماهيت سازمان تجارت جهانى بدون شناخت ساختار آن كه همان فرايند جهانى شدن است، غيرممكن است.

مراحل مختلف اقتصاد سرمايه‏دارى از انقلاب صنعتى تاكنون‏
نظام اقتصادى سرمايه‏دارى از انقلاب صنعتى تاكنون سه مرحله را طى كرده است: 1 - سرمايه‏دارى صنعتى 2 - سرمايه‏دارى تجارى 3 - سرمايه‏دارى مالى. اين فرآيند بر اين اصل استوار است كه مرزهاى جغرافيايى و هر عامل تمايزدهنده، مانع از تحقق يك جهان واحد است و تنها در جهان واحد است كه انسان‏ها مى‏توانند براساس مزيت‏ها، صلاحيت‏ها و توانايى‏ها با هم‏ديگر رقابت كنند و در پايان كار، پرقدرت‏ها باقى بمانند و تقويت شوند و ضعيف‏ها نابود گردند. در واقع، فلسفه جهانى شدن در اصول مكتب ليبراليزم اقتصادى، بر محور تكامل نوع برتر و حذف نوع پست‏تر استوار است. بر اساس اين مكتب، عدالت واژه‏اى غريب و نامفهوم است. از اين‏رو، همه فعاليت‏هاى اقتصادى، مانند توليد و انباشت ثروت و ... در فضايى كاملاً آزاد انجام مى‏گيرد. البته اين فضا به انسان كمك خواهد كرد تا در حوزه‏هاى سياسى و اجتماعى نيز آزادى‏هايى داشته باشد ولى هدف اصلى آن، فعاليت آزاد اقتصادى در دنيايى بدون مرز است.
از دوره انقلاب صنعتى تاكنون، در جهت پيش برد اين هدف تلاش شده است. اگر قرن نوزدهم ميلادى را مرحله اول رشد سرمايه‏دارى صنعتى بدانيم، پس از جنگ جهانى دوم با مفاهيمى، چون بين‏المللى شدن توليد، بين‏المللى شدن تجارت، بين‏المللى شدن سرمايه و در آخر بين‏المللى شدن دولت روبه‏رو هستيم. به قول رابرت كاكس، بين‏المللى شدن توليد، سرمايه و تجارت سبب شده تا دولت؛ يعنى نهاد اداره كننده جامعه، ماهيتى بين‏المللى پيدا كند. در پى ضرورت بين‏المللى شدن اين سه عنصر اقتصادى، دولت كه تا پيش از اين اساساً نهادى ملى بود، مصمم به حضور در عرصه بين‏المللى مى‏شود و بدين ترتيب با ورود به نظام بين‏الملل، از توجه به نيازها و اولويت‏هاى ملى دست كشيده، اولويت‏هاى بين‏المللى را در دستور كار خود قرار داده و در خدمت نظام بين‏الملل قرار گرفته است. اين گام مهمى به سمت برداشتن مرزهاست؛ بر اين اساس، دولت آرام آرام از فلسفه اوليه خود به‏عنوان «نهاد خدمت‏گزار در درون مرزهاى ملى» فاصله مى‏گيرد و به حضور خود در مرزهاى بين‏المللى جلوه بيشترى مى‏دهد.
پس از پايان جنگ سرد، مرزهاى بين‏المللى به تدريج به مرزهاى جهانى تبديل مى‏شود و دولت مى‏بايست اهداف، كاركردها و منافع خود را در سطح جهانى تعريف كند. در اين وضعيت، دولتى كه منافع و كاركردهاى خود را تنها در عرصه ملى تعريف كند، مانند جزيره‏اى دور افتاده است كه به شكلى عقب‏مانده به حيات خويش ادامه مى‏دهد و اگر روزى گرفتار شود هيچ پشتيبانى نخواهد داشت، مثل بيمارى كه در غربت بميرد و كسى از حال او خبردار نشود. بنابراين، امروز مشاهده مى‏كنيم كه همه كشورهاى دنيا چه دولت‏هاى اسلامى و چه غيراسلامى، در شرق و غرب و با هر دين و آيين، سوگند ياد مى‏كنند كه در پى تحقق يك هدف هستند و آن، تلاش براى پيوستن به فرايند جهانى شدن است، چون تلقى آنها اين است كه همه چيزشان در اين فرايند تأمين مى‏شود و اگر از اين فرايند دور بمانند، كم‏كم همه چيز را از دست خواهند داد.
اين سخن به معناى آن است كه فرايند جهانى شدن، خود را بر همه ابعاد زندگى مردم دنيا تحميل كرده است. اين تحميل، ضرورتاً به معناى استفاده از زور و سلاح نيست بلكه به اين معناست كه خود را تنها الگو معرفى كرده و به اثبات رسانده است و دنيا هم - به درست يا غلط - پذيرفته است كه راه حلّى غير از اين وجود ندارد.
در اين وضعيت، يكى از حوزه‏ها «تجارت» است، اما اين جهان، مانند مكانى كه در آن حضور داريم، نيست كه به چند واحد تقسيم شده باشد و هر كدام مشغول كار خود باشند بلكه تجارت، با امور ديگرى در ارتباط است و آنها با امور ديگر؛ يعنى تجارت به سياست متصل است، سياست به امنيت، امنيت به فرهنگ و... و همه در چارچوب و فضاى اقتصاد جهانى قرار گرفته‏اند؛ به تعبير ديگر، عنصرى كه بر همه تأثير گذار است و ماهيت سياست، فرهنگ، امنيت و... را تعريف مى‏كند، «اقتصاد جهانى» است.
بنابراين، سخن كسانى كه جهانى شدن را به معناى جهانى شدن اقتصاد مى‏دانند و معتقدند كه جهانى شدن اقتصاد، جهانى شدن سياست، فرهنگ و امنيت را در پى خواهد داشت، دور از واقعيت نيست.
در واقع، يكى از راه‏هاى كسب و انباشت ثروت در فرايند اقتصاد جهانى «تجارت» است، زيرا بايد در طى مرحله‏هاى مختلف، سرمايه‏گذارى انجام شود، كالا توليد گردد، بازار بورس رونق داشته باشد و... تا كالايى فروخته شود. هر چه كالا آزادتر، رقابتى‏تر و با كيفيت و كارآمدى مطلوب‏تر عرضه شود، ميزان مصرف آن بيشتر مى‏شود و سود به دست آمده از فروش آن افزايش مى‏يابد و اين به انباشت ثروت مى‏انجامد؛ مثلاً فروشنده‏اى كه تا ديروز تنها سبزى خوردن مى‏فروخته، اگر امروز علاوه بر سبزى، ميوه و... را هم براى فروش بياورد، از آن جا كه وى محصولات خود را با كيفيت و قيمت مناسب عرضه مى‏كند، همه اهالى محله، مشتريان او هستند. پس مى‏توان تمام عاملان توليد و انباشت ثروت را يك جا جمع كرد، انواع گوناگون كالاها، فروش انبوه، قيمت و كيفيت مناسب و... توليد و ثروت را محقّق مى‏كند.
سازمان تجارت جهانى در پى ايجاد تجارت آزاد است. انديشه تجارت آزاد براساس نگرش نهادگرايى ليبرال است كه در قالب نهادها تحقق مى‏يابد، مانند امنيت، فرهنگ و... كه نيازمند متولى مى‏باشند. بنابراين، يك نگاه به W.T.O نگاه نهادگرايى است و بايد بررسى كرد كه وظايف اين سازمان چيست؟ اين سازمان براى اعضاى خود چه امتيازها و چه محدوديت‏هايى در نظر مى‏گيرد؟ و آيا بايد براى عضويت در W.T.Oتلاش كنيم يا نه؟
بحث ديگرى كه اهميت دارد، بحث ساختارى است و بايد بررسى كنيم كه سازمان تجارت جهانى در چه ساختارى قرار گرفته است؟ عوامل تأثيرگذار بر آن كدامند؟ و پى‏آمدهاى عضويت يا عدم عضويت در اين سازمان چيست؟

ديدگاه تكنوكرات‏ها و آكادميك‏ها درباره پيوستن به سازمان تجارت جهانى‏
تكنوكرات يا سياست‏گذار و تصميم گيرنده بايد بررسى كند كه در صورت پيوستن كشور به سازمان تجارت جهانى با چه منافع و ضررهايى روبه‏رو خواهد شد و براساس آن تصميم‏گيرى كند. اما ديدگاه آكادميك به ساختارها توجه مى‏كند و ادامه و آينده روند را بررسى مى‏كند. در اين نگاه، پى‏آمدهاى سياسى و فرهنگى پيوستن كشور به W.T.Oارزيابى و تحليل مى‏شود. اين دو ديدگاه كاملاً متفاوت با يك‏ديگرند؛ مثلاً اگر شما از يك تكنوكرات درباره سازمان تجارت جهانى بپرسيد، او خواهد گفت كه اين سازمان امكان بهره‏مندى از اين امتيازها را فراهم خواهد كرد، راه‏هاى تجارت و صدور كالا را براى شما هموارتر مى‏كند و... اما اگر شما بخواهيد در خصوص رابطه آن سازمان با فرهنگ و سياست بدانيد، با مطالعه مباحث استراتژى صنعتى كشور در خواهيد يافت كه هيچ بحثى از پى‏آمدهاى سياسى، فرهنگى و... پيوستن يا نپيوستن به W.T.Oنشده است. اما ديدگاه آكادميك به آن مباحث توجه مى‏كند، بدون آن كه نگاهى منفى و انتقادى يا نگاهى صددرصد ايجابى و تعيين‏كننده به اقتصاد جهانى داشته باشد.
فرايند جهانى شدن اقتصاد، در پى حاكميت بخشيدن به سرمايه‏هاى جهانى است؛ به تعبير دقيق‏تر، سرمايه‏هاى جهانى خود موتور محركه اقتصاد جهانى‏اند. حاكميت تا پس از جنگ جهانى دوم در درون مرزهاست؛ يعنى كشورى كه در نظام بين‏الملل داراى قدرت هژمون است (هژمون با تعريف خاص خود كه متفاوت از سلطه و برترى است)، اقدام به تشكيل نظام بين‏المللى كرده و نهادهايى را تأسيس و بر آن رياست مى‏كند، اما همين امر (حاكميت يك كشور بر نظام بين‏الملل) به تدريج از دست يك كشور خارج و به حاكميت فراملى تبديل مى‏شود.
اين سؤال مطرح است كه امروز حاكميت جهانى در اختيار كيست و چه كسى بر دنيا حكومت مى‏كند؟ حكومت بر دنيا؛ يعنى حكومتى همه جانبه، يك پارچه و عالم‏گير كه محدود به بخش خاصى نباشد. به نظر مى‏رسد كه سرمايه‏هاى جهانى امروز هويت واحدى يافته‏اند و با اتحاد خويش بر جهان حكومت مى‏كنند. از همين روست كه تحولات بازار بورس بر همه كشورها تأثير مى‏گذارد و تفاوتى نمى‏كند كه ژاپن، آمريكا و يا كشورى از جهان سوم باشد. امروز قدرت برترى پديد آمده است كه همه كشورها را متأثر از خويش مى‏كند و آن حاكميت جهانى سرمايه است و ما شاهديم كه همه كشورها در حال اجراى مقررات و آيين‏نامه‏هايى هستند كه در اين خصوص تدوين و اعلام شده است. آيا كشورى هست كه در پى رفاه و رستگارى نباشد و با معيارهاى اقتصاد جهانى مخالفت كند؟ البته مهم نيست كه كشورها در گفتار خود چگونه موضع‏گيرى مى‏كنند، مهم، رفتار آنهاست؛ مثلاً كوبا كه با آمريكا دشمنى مى‏ورزد، حدود ده سال است كه دلار را به عنوان پول رسمى در مبادلات خود به كار مى‏گيرد يا جمهورى اسلامى ايران كه در حوزه‏هاى فرهنگى و سياسى دائماً بر ضد نظام سلطه موضع‏گيرى مى‏كند، اما در حوزه اقتصاد، مسئولان كشور چند ماه يك بار در مصاحبه‏هاى خود تأكيد مى‏كنند كه خصوصى سازى، شناور كردن ارز، كوچك كردن دولت و كاهش هزينه‏هاى آن، از برنامه‏هايى است كه دولت با جديت آن را پى‏گيرى مى‏كند.
بر اين اساس همه كشورها در حال اجراى قواعدى هستند كه دنيا به آنها معرفى كرده است. و آنها در تلاشند تا با انطباق خود با آن اصول، به توسعه و پيشرفت بيشترى دست يابند. آيا براى حاكميت، معنايى بالاتر از اين مى‏توان تصور كرد. حاكميت سخت‏افزارى، هم با محدوديت‏هايى روبه‏روست و هم هزينه سنگينى دارد، در حالى كه، حاكميت نرم‏افزارى علاوه بر آن كه عالم‏گير است، هزينه چندانى ندارد. در حقيقت، اين امر به معناى هم‏گون سازى كشورها براساس اصول مشترك است كه مرحله اول آن در حوزه اقتصاد رخ مى‏دهد و پس از آن به حوزه‏هاى سياست و فرهنگ كشيده خواهد شد. اين چارچوب كلى بحث بود و لازم بود اين مقدمه را طرح كنم تا پس از ورود به سازمان تجارت جهانى خود را محصور و محدود به يك نهاد ندانيم.
اما در بحث اصلى درباره سازمان تجارت جهانى مى‏توان گفت كه درباره شمار اعضاى اين سازمان، آمارهاى متفاوتى وجود دارد، طبق برخى آمارها، اكنون 146 كشور به عضويت اين سازمان در آمده‏اند و حدود چهل كشور نيز مراحل مختلف مذاكره و پيوستن را پى‏گيرى مى‏كنند؛ يعنى كشورى نيست كه پشت ميز مذاكره با W.T.O نرفته يا در اين راه تلاشى نكرده باشد. سازمان تجارت جهانى، تجارت آزاد را تسهيل مى‏كند و به آن شكل قانون‏مند مى‏دهد و بر اجراى اصل تجارت آزاد بين كشورها نظارت مى‏كند. تجارت آزاد به اين معنا نيست كه هر كشور هر چه را مى‏خواهد به ديگران بفروشد يا از آنها خريدارى كند، بلكه تسهيل حاكميت اصل مزيت‏هاى اقتصادى و توليدى برتر در تجارت است؛ به اين صورت كه كالا، داراى بهترين كيفيت، بيشترين كارآمدى، پايين‏ترين قيمت و آسان‏ترين امكان خريد و فروش باشد. اين هدف W.T.O از تجارت جهانى است. بنابراين، تجارت آزادى كه آن سازمان دنبال مى‏كند، تجارتى دو سويه است؛ يعنى نمى‏توانيم به كشورهاى ديگر كالا صادر كنيم، اما به ديگران اجازه صدور كالا به كشور خودمان ندهيم.

روند پيوستن به سازمان تجارت جهانى‏
كشورها براى پيوستن به سازمان تجارت جهانى بايد چند مرحله را طى كنند. در نخستين مرحله - كه بسيار طولانى است - كشور خواهان عضويت، مرام نامه تجارتى صنعتى خود را اعلام مى‏كند؛ به اين ترتيب، كه فهرستى از كالاهاى توليدى خود را ارائه مى‏كند و به سؤالات مختلف در اين خصوص پاسخ مى‏دهد، مانند اين كه، نحوه توليد كالاها و نوع استاندارد آنها چگونه است؟ توليد كالاها براساس چه مجوزهايى صورت گرفته است؟ چه آزمايش‏هايى بر روى آنها انجام شده است؟ كارگران خط توليد داراى چه مهارت‏هايى بوده و چه آموزش‏هايى ديده‏اند؟ در توليد كالاها از چه مواد اوليه‏اى استفاده شده است؟ قيمت تمام شده كالا و قيمت آن با احتساب يارانه‏هاى دولتى چقدر است؟ آيا كالاى توليدى، بازار داخلى دارد؟ مشابه خارجى كالاهاى توليدى چيست؟ و... بر اين اساس، همه مباحثى كه بيان آنها لازم است بايد روشن شود و به ثبت برسد.
در اين مرحله، مسائل بايد دقيق و مطابق واقع ثبت شود. بعد از آن مرام نامه بررسى مى‏شود اين امر گاهى به سال‏ها وقت نياز دارد و كشورهايى بوده‏اند كه روند مذاكره آنها بيش از ده سال به طول انجاميده است. مرام‏نامه براى اين كه به ثبت برسد بايد طورى باشد كه ثابت كند كشور خواهان عضويت، استانداردهاى اقتصاد آزاد را دنبال مى‏كند.
سرفصل استانداردهاى اقتصاد آزاد، سياست‏هاى تحديدى است؛ يعنى حذف هرگونه حمايت‏هاى مالى و غير مالى دولت از توليد؛ به تعبير ديگر، توليد بدون پشتيبانى دولت انجام شود، قيمت واقعى كالا همان قيمت تمام شده‏اش باشد و دولت دخالتى نكند. دولت در فروش كالا نيز دخالت نكند، چون گاهى اوقات دولت به كالاهاى مشابه اجازه رقابت نمى‏دهد؛ مثلاً با برگزارى مناقصه، سرانجام توليد كننده داخلى را برنده مى‏كند يا با تبليغات فرهنگى، شهروندان را به مصرف كالاهاى ايرانى تشويق مى‏نمايد و آن را در جهت منافع ملى معرفى مى‏كند. اين نوع حمايت‏گرايى بايد براساس مرام نامه حذف شود.
كوچك شدن دولت و كاهش هزينه‏هاى عمومى آن از سياست‏هاى برخى از دولتهاست، به اين ترتيب كه دولت ماليات‏ها را كاهش مى‏دهد و اين امر سبب مى‏شود كه قيمت تمام شده كالاها كاهش پيدا كند و توليد واقعى‏تر شود. از آن جا كه با كاهش ماليات‏ها، درآمد دولت كم شده است، دولت كه در عرصه‏هاى گوناگون، مانند آموزش و پرورش، بهداشت، حمل و نقل، حمايت از توليد، كمك به افراد آسيب‏پذير و كم درآمد و... هزينه زيادى مى‏پرداخت، اين هزينه‏هاى عمومى را كاهش مى‏دهد و نيز از لحاظ بروكراتيك (فيزيك سياسى) كوچك‏تر مى‏شود.
دولت با اجراى «تجارت آزاد» جايگاه كالاى داخلى را طورى تقويت مى‏كند كه هنگامى كه در رقابت با كالاى خارجى قرار گيرد، مصرف كننده براساس بينش صحيح و فارغ از تعلقات ملى و ميهنى، كالايى را انتخاب كند كه كيفيت و كارآيى بهتر و قيمت مناسب‏ترى دارد.
پس از ارائه نظام نامه تجارى صنعتى، بررسى آن آغاز مى‏شود، در اين مرحله، ابتدا يك گروه كارى تشكيل مى‏شود كه هر يك از اعضاى ثابت W.T.Oمى‏توانند به عضويت آن درآيند و اين نظام نامه را بررسى كنند، حتى آمريكا و اسرائيل نيز مى‏توانند عضو اين گروه شوند. وظيفه اين گروه تطبيق دادن نظام نامه كشور با نظام تجارى آزاد است كه اگر شرايط آن رعايت نشده باشد و به اصلاح نياز داشته باشد، هر يك از اعضاى گروه مى‏توانند به آن نظام نامه اعتراض كنند.
گروه كارى سازمان تجارت جهانى، ساختارى حقوقى دارد ولى ممكن است، مانند پرونده هسته‏اى جنبه سياسى پيدا كند يا با اعتراض و ايراد اعضاى گروه، روند پيوستن طولانى شود. سرانجام پس از مذاكرات دو يا چند جانبه و امضاء پروتكل (سند همكارى) و تصويب آن در شوراى عمومى سازمان تجارت جهانى و پس از آن تصويب در نهاد قانون گذارى كشور عضو، آن كشور به عضويت سازمان تجارت جهانى در مى‏آيد.
اين تازه اول ماجراست، كشور عضو وارد نظامى شده است كه قدرت‏هاى رقابتى در آن همه كاره‏اند. اگر كشور كالاهاى رقابتى داشته باشد مى‏تواند وارد عرصه تجارت جهانى شود، ولى در حوزه‏هايى كه توان رقابت ندارد به تدريج به سمت حذف شدن پيش مى‏رود. اين واقعيتى اجتناب‏ناپذير است، زيرا W.T.O در پى ايجاد اصل تقسيم كار جهانى است كه براساس آن هر كشور كالايى توليد مى‏كند كه برايش مزيت داشته باشد. در اين خصوص (با يك تقسيم‏بندى) كشورها سه دسته‏اند:
1. كشورهايى كه از صلاحيت و توانايى توليد كالاهاى سرمايه‏اى برخوردارند؛ كالاى سرمايه‏اى عبارت است از تكنولوژى برتر، صنايع مادر، اصل سرمايه و كالاهايى كه توليد آنها در انحصار شمار اندكى از كشورهاست و آنها به لحاظ توليد ثروت در جايگاه نخست قرار دارند.
2. كشورهايى كه كالاهاى صنعتى و مصرفى توليد مى‏كنند؛
3. كشورهايى كه توليد كننده مواد خام و منابع اوّليه‏اند.
سازمان تجارت جهانى در واقع، براى تحقق بخشيدن به اين تقسيم‏بندى تلاش مى‏كند؛ اين البته برخلاف ميل ماست، مانند بسيارى از چيزها كه چه بخواهيم و چه نخواهيم انجام مى‏شود. در نگاه نخست، به نظر مى‏رسد كه آن سازمان، فراهم كننده فرصت‏هاى برابر براى حضور همه كشورهاى عضو در عرصه تجارت جهانى است؛ مثل اين كه فرصت‏هاى برابر را به آمپولى تشبيه كنيم كه به همه كشورها تزريق شود. در حالى كه فرصت‏هاى برابر، براى كشورهايى است كه صنعت خود را در دوره گذار پنجاه تا شصت ساله به چنان قدرت رقابتى تبديل كرده باشند كه بتوانند كالاى خود را به عنوان كالاى برتر به جهان عرضه كنند.
بايد توجه كرد كه امروز، بازار تجارت جهانى مانند قرن نوزدهم نيست كه مثلاً چهار كشور توليدكننده و صد كشور خريدار باشند بلكه الان 180 كشور توليد كننده و صد كشور خريدارند. ضمن آن كه در وضعيت كنونى، ما با پديده چرخه توليد بين‏المللى روبه‏رو مى‏باشيم و ديگر مانند گذشته همه مراحل توليد و صدور كالا را يك كشور انجام نمى‏دهد بلكه كشورهاى زيادى در اين روند مشاركت دارند؛ به اين ترتيب كه قطعه‏هاى كالا در يك كشور توليد مى‏شود پس از آن در كشور ديگرى مونتاژ مى‏شود و در جاى ديگر آزمايش‏هاى مربوطه انجام مى‏گيرد. در كشور چهارم كالا تكميل مى‏شود و در كشور پنجم به فروش مى‏رسد. سپس به كشور ششم صادر مى‏گردد. كشور هفتم مصرف‏كننده آن است و كشور هشتم سرويس خدماتى كالا را ارائه مى‏كند؛ يعنى اكنون حركت به اين سمت است.

راه‏كار استفاده از فرصت‏ها در تجارت جهانى‏
البته ارتقاء قدرت رقابتى و بين‏المللى شدن چرخه توليد به اين معنا نيست كه ديگر هيچ كارى از ما ساخته نيست يا هيچ فرصتى براى ما وجود ندارد، بلكه در كنار تهديدها، فرصت‏هايى نيز وجود دارد. در صورتى مى‏توان از فرصت عضويت در اين سازمان استفاده كرد كه دولت با مديريت كارآمد، برنامه‏اى براى ارتقاء سطح رقابت در صنعت خويش تدوين كند و آن را به صورت زمان‏بندى شده و مرحله‏اى (مثلاً سه ساله يا پنج ساله) اجرا كند. بر اين اساس، در ابتدا بايد بازارهاى داخلى به روى كالاهاى خارجى بسته شود تا كالاى مورد نظر در آن دوره زمان‏بندى شده به سطح استاندارد بين‏المللى ارتقاء يابد. در اولين سال پس از دوره، اجازه ورود كالاى مشابه خارجى داده مى‏شود. در دومين سال، دولت حمايت خود را از كالاهاى توليدى داخلى به ميزان پنجاه درصد كاهش مى‏دهد و در سومين سال، دولت هيچ حمايتى از كالاى داخلى نخواهد كرد.
اين الگويى است كه در دنيا محقق شده و نمونه بارز آن در كشورهاى آسياى جنوب شرقى رخ داده است. در آن جا مدل توسعه، جاى‏گزينى واردات با هدف توسعه صادرات بوده است و آنها هيچ‏گاه خودكفايى و استقلال را به عنوان هدف اصلى دنبال نكرده‏اند. در صورتى كه در درون ساختار اقتصاد ملى و در انديشه توسعه ايران، نوعى خودكفايى و استقلال نهفته است. واقعيت آن است كه خود كفايى و استقلال نمى‏تواند سبب كسب جايگاه برتر در نظام تجارت جهانى شود (البته از نظر منطقى غير ممكن نيست ولى با توجه به همه جنبه‏ها، تحقق آن در كشور مشكل مى‏نمايد).

محورهاى اساسى در استدلال موافقان عضويت در W.T.O
محورهاى مهمى كه موافقان در استدلال‏هاى خود بر آن تأكيد مى‏كنند عبارتند از:
- بهره‏مندى از فرصت‏هاى جهانى؛
- جذب سرمايه‏هاى خارجى؛
- انتقال تكنولوژى به كشور؛
- ورود كشور به عرصه تصميم‏گيرى اقتصاد جهانى .
در ميان اين محورها، سرمايه‏گذارى خارجى به عنوان موتور توسعه و توليد به حساب مى‏آيد كه بدون آن كشور فرسوده مى‏شود واز دايره فعاليت‏هاى اقتصاد جهانى بيرون مى‏ماند. هم‏چنين سرمايه‏گذارى خارجى، اصلى‏ترين عامل انتقال تكنولوژى مى‏باشد.
ديدگاه موافقان، از آن جا كه مبتنى بر فرضيه «عدالت در اقتصاد جهانى» است، بسيار خوش‏بينانه به نظر مى‏رسد در حالى كه عدالت واژه‏اى مبهم و تعريف نشده است. در نگاه ليبراليزم اقتصادى، فرصت برابر بى‏معناست؛ سرمايه‏هاى جهانى براى رضاى خدا، كشورى را بر كشور ديگر ترجيح نمى‏دهند!

ديدگاه مخالفان درباره پيوستن به W.T.O
مخالفان اين طرح دو دسته‏اند: برخى ديدگاهى واقع‏گرايانه دارند و بعضى به شكل بسيار افراطى به آن مى‏نگرند؛ از جمله گروهى از مخالفان معتقدند كه ورود به عرصه اقتصاد جهانى پروژه‏اى است كه قدرت‏هاى مسلّط اقتصادى طراحى كرده‏اند تا بازى گران كوچك را - كه براى آنها هيچ عرصه عملى و گزينه انتخابى وجود ندارد - از بين ببرند. آنها مجبورند كه بى‏اختيار به هر تصميمى تن دهند و با عضويت خود، كشور جديدى را در اختيار نظام سلطه حاكم بر اقتصاد جهانى قرار دهند.
اما، ما بايد حالت بينابينى را برگزينيم، زيرا در عرصه اقتصاد جهانى با گزينه‏هاى فراوانى روبه‏رو نيستيم؛ به تعبير صريح‏تر، ما تنها يك گزينه داريم و غير از آن نمى‏توانيم انتخاب ديگرى كنيم. راه‏كار اساسى آن است كه در ابتدا حوزه‏هايى كه براى ما مزيت دارند، مانند صنايع نفت و پتروشيمى را شناسايى كنيم و در جهت ارتقاء آنها به حدى تلاش كنيم كه در دنيا به عنوان قدرت برتر آن صنعت شناخته شويم. پس از آن، درآمدهاى اساسى را از حوزه مزيت‏هاى اصلى به دست مى‏آوريم و با آن، ساير نيازهايمان را تأمين مى‏كنيم. اين راه حل، بسيار طولانى و حتى بلند پروازانه مى‏نمايد، ولى براى رسيدن به جايگاه قدرت رقابتى، چاره‏اى جز آن نداريم اما با اين همه - چه خوش‏بين باشيم و چه بدبين - روند تجارت آزاد با تقسيم كار بين‏المللى، سرانجام كشورها را در يكى از سه گروه مركز، شبه پيرامون و پيرامون قرار خواهد داد.

تأثيرات فرهنگى عضويت در سازمان تجارت جهانى‏
از آن‏جا كه سازمان تجارت جهانى نهادى در ساختار اقتصاد جهانى است كه به سمت هم‏گونى حركت مى‏كند، يقيناً تأثيرات فرهنگى خود را نشان خواهد داد. يك كشور نمى‏تواند به صورت آزاد با نظام اقتصاد جهانى تعامل كند در حالى كه حوزه‏هاى فرهنگى و سياسى خود را جدا كند؛ به تعبير ديگر، اگر تصور كنيم كه مى‏توان در نظام بين‏الملل به گونه‏اى و در حوزه فرهنگ و سياست به گونه‏اى ديگر عمل كرد، دچار اشتباه شده‏ايم. اگر چه رفتار كشورها در خصوص هر يك از اين حوزه‏ها يك‏سان نيست؛ مخصوصاً عرصه فرهنگ كه كشورها در آن حوزه، تفاوت‏هاى فراوانى با يك‏ديگر دارند؛ مثلاً آمريكا و كانادا كه دو كشور هم مرزند و همه دنيا كانادا را مانند يكى از ايالت‏هاى آمريكا مى‏دانند، در حوزه فرهنگى با هم چالش دارند.
توجه به اين نكته مهم است كه اگر كشورى بخواهد خود را با استانداردهاى اقتصاد جهانى تطبيق دهد در حوزه‏هاى رفتار اجتماعى و فرهنگ عمومى نيز كم‏كم دچار تغيير خواهد شد، زيرا هنگامى كه توليد و مصرف براساس استانداردهاى ليبرال تعريف شود، نمى‏توان رفتارها را از آن جدا كرد؛ يعنى اگر بر مبناى اقتصاد ليبرال به افراد اين طور القا شود كه ارزش آنها در گرو مقدار توليد، ارزش افزوده كالاها و ... است، ديگر در حوزه فرهنگى نمى‏توان گفت كه تفاوتى ميان فقير و غنى وجود ندارد. فرهنگ، متأثر از عرف، عادت و هنجارهاى حاكم بر جامعه است و از همين رو، از نسلى به نسل ديگر در حال تغيير است. وقتى كه جايگاه و مقام هر فردى در جامعه براساس ميزان سهم او از توليد ثروت تعيين شود، نمى‏توان رفتار فرهنگى او را متمايز و مجزّا دانست. بنابراين جايگاه هر فرد بر اعتبار، رفتار و روابط خانوادگى او اثر گذار است.

پيامدهاى فرهنگى سياست‏هاى تعديل اقتصادى‏
سياست‏هايى كه دولت در جهت تعديل اقتصادى انجام مى‏دهد بر حوزه‏هاى فرهنگى بسيار تأثير گذار است، مثلاً وقتى كه دولت به سمت صنعتى شدن حركت مى‏كند، به طور طبيعى، توجه آن به بخش كشاورزى كم مى‏شود يا زمانى كه دولت با كاهش هزينه‏ها مواجه است، به افراد آسيب‏پذير توجه كمترى خواهد كرد. همين‏طور هنگامى كه دولت به سمت سكولاريسم گرايش پيدا كند، تبليغ باورهاى مذهبى كم‏رنگ خواهد شد. اين جهت‏گيرى‏ها مهاجرت قشرهاى فقير روستايى را به شهرها در پى دارد كه به حاشيه‏نشينى افرادى كه از سرمايه و امكانات مادى محرومند، منجر خواهد شد و مى‏تواند زمينه ساز ناهنجارى‏ها و معضلات اجتماعى، مانند مواد مخدر، روابط نا مشروع، سرقت و... گردد.
اينها از پيامدهاى سياست‏هاى تعديل اقتصادى است، اين سياست‏ها مانند شمشير دو لبه است؛ بخشى از آنها مربوط به اقتصاد است و هنگامى كه دولت از زيربار هزينه‏هاى اقتصادى خارج شد، ممكن است حوزه‏هاى فرهنگى را نيز متأثر كند. در واقع، ورود كشورها به اقتصاد جهانى، آنها را به سمت پذيرش شرايط هم‏گون سازى سوق مى‏دهد. اين انبوه سازى فرهنگى به معناى اين نيست كه همه كشورها در امور فرهنگى، چون لباس پوشيدن، شعر خواندن، موسيقى و... شبيه هم شوند بلكه همه به الگوى واحدى با عنوان «فردگرايى سكولاريسم» گرايش پيدا مى‏كنند، هر كشورى مى‏تواند باورهاى دينى و رفتارهاى اجتماعى خود را داشته باشد، ولى هنگامى كه در نظام آزاد جهانى با شهروندى روبه‏رو شويم نمى‏توانيم به او بگوييم چرا مرام تو چنين است؟ چرا در خانه‏ات چنان كرده‏اى؟ چرا نماز نمى‏خوانى؟ اسمت چيست؟ پدر و مادرت چه كسانى هستند؟ چه دينى دارى؟ آيا قرآن مى‏خوانى؟
سؤالى كه از شما مى‏پرسم اين است كه وقتى براى خريد كامپيوتر به فروشگاه مى‏رويد چه سؤالاتى از فروشنده مى‏كنيد؟ آيا مى‏پرسيد مونتاژكننده اين دستگاه مسلمان است يا كافر؟ هرگز چنين سؤالى نمى‏كنيد! سؤال‏هاى شما درباره قيمت، نوع كاركرد، كيفيت و ويژگى‏هاى آن خواهد بود؛ يعنى دغدغه شما در مبادله اقتصادى تنها بحث مزيت‏هاست. كشورى كه مى‏خواهد وارد اقتصاد جهانى شود، بايد با اين مباحث كنار بيايد. در واقع، كشورها با ورود به مسير مذاكرات، بايد به سؤال‏هاى اعضاء گروه كارى سازمان در حوزه رفتارهاى اجتماعى پاسخ دهند؛ پرسش‏هايى مانند اين كه آيا اقليت‏ها نيز مى‏توانند از حمايت‏هاى دولت در توليد بهره‏مند شوند يا نه؟ مبانى كشور شما براى واردات كالا چيست؟ آيا بر اساس اين كه استعمال كالايى حرام شرعى و غير مجاز است از ورود چنين كالاهايى جلوگيرى خواهيد كرد؟ بايد بدانيم كه مباحثى از اين دست (احكام شرعى و...) در اقتصاد جهانى پذيرفته نيست.
يقيناً به دليل پيوستگى‏هاى ساختارى ميان حوزه‏هاى اقتصاد، فرهنگ و سياست، ورود به عرصه اقتصاد جهانى سبب تأثيرپذيرى فرهنگ ملى از فرهنگ واحد جهانى مى‏شود. منظور از فرهنگ واحد جهانى، فرهنگ آمريكايى نيست؛ اين بدبينانه‏ترين تلقّى است، بلكه مراد، نگاه غالب در جهان است. اگر از شما بپرسند كه در اين كره خاكى كدام نگاه فرهنگى غالب است، چه پاسخى مى‏دهيد؟ برداشت من اين است كه فرهنگ ليبراليستى و ليبرال دموكراسى غالب است. اين سخن به معناى آن نيست كه اكنون جهان چنين است ولى به نظر مى‏رسد كه آرمان‏ها به اين سمت متمايل است و مخالفت با ليبراليزم، خريدار زيادى ندارد حتى در كشور خودمان، نهايت درجه تلاش محققان اين است كه ثابت كنند «اسلام با ليبراليزم در تناقض نيست» ولى ما با جرأت ادعا مى‏كنيم كه با ليبراليزم مخالفيم. در حالى كه در جهان امروز، ليبراليزم به عنوان انديشه برتر، در حوزه رفتارهاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى مطرح است.
اگر از طراحان استراتژى كشور درباره تأثيرات پيوستن به سازمان تجارت جهانى بر فرهنگ و رفتارهاى اجتماعى بپرسيم، آنها بى‏درنگ به كتاب‏ها و سندهاى سازمان تجارت جهانى مراجعه مى‏كنند و پس از خواندن چند ماده و تبصره پاسخ مى‏دهند كه در اينها بحثى از فرهنگ نشده است. البته با نگاه جزئى‏نگر و گزينشى كه تنها بخشى از ساختار را مى‏بيند، اين سخن تا حدودى درست است، اما از آن‏جا كه تنها گزينه پيش روى برخى كشورها پيوستن به اقتصاد جهانى است، بى‏ترديد حوزه‏هاى فرهنگى آنها را تحت تأثير قرار خواهد داد.
با ارزيابى وضعيت بيست سال گذشته و نگاه خاص به مسائل فرهنگى، مانند فيلم‏ها، موسيقى‏ها، رفتارهاى اجتماعى، خصوصاً روابط پسران و دختران و... در مى‏يابيم كه تا چه حد وضعيت فرهنگ ما دگرگون شده است و اين سؤال‏ها مطرح مى‏شود كه آيا اكنون نيز مثل گذشته كه ما از پدر و مادر خود حرف شنوى داشتيم، فرزندان از والدين خود اطاعت مى‏كنند، يا اين‏كه بايد گفت حتى مراجع تقليد هم نمى‏توانند به بچه‏هاى خود امر و نهى كنند، همه اينها به حوزه فرهنگ مربوط است. برخى براساس اين كه «هزينه كردن، فايده مى‏آورد» از پيامدهاى فرهنگى به منافع اقتصادى رسيدند! بدبختى و خسران بزرگ‏تر جايى است كه از فرهنگ هزينه شود و هيچ فايده‏اى نيز در پى نداشته باشد!
هدف من از بحث حاكميت جهانى، اقتدار و سياست بود. در نظام بين‏المللى از قرن نوزدهم تا نيمه اول قرن بيستم ميلادى، شاهد نظام‏هاى «دولت محور» بوده‏ايم كه در آن، دولت‏ها بازى‏گران اصلى بودند و اقتدار آنها با هيچ محدوديتى روبه‏رو نبود و نسبت به يك‏ديگر وابستگى متقابل كمترى داشتند اما اكنون سرنوشت كشورها به يك‏ديگر گره خورده است؛ آنها مانند دو قلوهاى به هم چسبيده‏اند كه بدون همكارى قادر به حفظ امنيت نيستند، نمى‏شود براى يكى امنيت باشد و براى ديگرى نباشد. ممكن نيست يكى در پى استقلال باشد و ديگرى به دنبال وابستگى، يكى به چپ برود و ديگرى به راست.
ورود به ساختار اقتصاد جهانى - به عنوان تنها گزينه ممكن - بر عرصه‏هاى قدرت و سياست تأثيرگذار است و تبلور اين قدرت در نهاد دولت است. امروز، هيچ يك از دولت‏هاى جهان - چه قوى و چه ضعيف - نمى‏توانند تنها براساس اراده و خواست خود - بدون در نظر گرفتن واكنش قدرت‏هاى ديگر - تصميم‏گيرى كنند، زيرا دولت‏ها مى‏خواهند به‏عنوان بازى‏گر در عرصه جهانى حضور داشته باشند، ولى تصميم انفرادى، كشور را به جزيره‏اى جدا تبديل خواهد كرد، البته در آن صورت هم آسوده خاطر نخواهد بود، زيرا با آن كه او با ديگران كارى ندارد، ولى آنها نمى‏توانند درباره او بى تفاوت باشند، براى همين است كه كشورهاى ديگر، رفتار اجتماعى، تصميم‏هاى جمعى، انتخابات و هر عمل مرتبط با قدرت را در اين كشور به دقت زير نظر مى‏گيرند.
براى شناخت چگونگى شكل‏گيرى قدرت، بايد بسيارى از رفتارهاى بيست، سى ساله گذشته خويش را بررسى كنيم؛ مثلاً برخى از رفتارهاى حقوقى و قضايى ما در واكنش به فشارهاى خارجى بوده است، يك نمونه آن كنكور است كه تا چند سال پيش، براساس نظام سهميه‏بندى، برخى از سهميه‏ها به پسران و برخى نيز به دختران اختصاص مى‏يافت. اين مسئله در قطعنامه حقوق بشر به اين شكل مطرح شد كه در ايران، كنكور براساس اختلاف جنسيتى انجام مى‏گيرد و سبب شد تا مهم‏ترين بحث كشور از لحاظ آكادميك؛ يعنى پذيرش دانشجو، براساس واكنش‏هاى خارجى تصميم‏گيرى شود. همين طور بسيارى از احكام قضايى كه اجراى آن متوقف شده، به دليل باز خورد منفى آن بوده است، چنان كه، احكامى داريم كه شايد در فقه مستندى براى آن نتوان يافت و آنها تنها براى مصلحت اجرا مى‏شوند كه اين مسئله به معناى تأثيرگذارى بر ساختار قدرت است.

حاصل سخن‏
در اين بحث، سازمان تجارت جهانى را به مثابه نهادى در درون كل ساختار اقتصاد جهانى ترسيم كردم. از ديدگاه من، پيوستن به آن سازمان - با همه پيامدهاى مثبت و منفى آن - تنها گزينه فرا روى ما در عرصه واقعيت و عمل است. اين سخن به اين معنا نيست كه ما با عضويت در W.T.Oبه همه اهداف خويش خواهيم رسيد بلكه اين امر تا حدود زيادى به رفتارها، سياست‏ها و نيز كارآمدى دولت بستگى دارد و بدون برنامه‏ريزى صحيح و مديريت كارآمد همراه با نظارت دقيق، اين اهداف تحقق نمى‏يابد.
وظيفه نخبگان فكرى اين است كه چالش‏هايى كه در اين خصوص وجود دارد بشناسند و براى آن راه‏حل‏هاى عملى و مناسب ارائه دهند. از چالش‏هاى ديگرى كه (در حوزه انديشه) با آن مواجهيم اين است كه آيا اسلام با دموكراسى قابل انطباق است؟ به عبارت ديگر، آيا مى‏توانيم آنها را با هم ديگر جمع كنيم يا آنها عرصه‏هاى مستقل و كاملاً جدايى هستند؟ اين، سؤالى كليدى است كه با پاسخ‏هاى كوتاه يا پاسخ‏هاى آمرانه و بدون چون و چرا نمى‏توان به آن جواب داد و بايد بررسى كنيم كه آيا محققان اسلام شناس، كه با انديشه سياسى غرب نيز كاملاً آشنا مى‏باشند، چنين ديدگاهى (انطباق اسلام با دموكراسى) را مى‏پذيرند يا نه؟ گاهى ما ادعاى انطباق مى‏كنيم، بدون آن كه به ايرادها و انتقادهايى كه بر آن وارد شده است، توجه كنيم. اگر به مسائلى، مانند پيامدهاى پيوستن به سازمان تجارت جهانى توجه نكنيم، يقيناً با بحران فكرى روبه‏رو خواهيم شد.

پرسش و پاسخ‏
براساس ديدگاه «وبر» كه عقيده داشت مذهب پروتستان مى‏تواند اقتصاد سرمايه‏دارى را در خود بپروراند، ايران با مذهب تشيع و نيز هر كشورى كه فرهنگ آن با اقتصاد تعارض ندارد، مى‏تواند ميان آن حوزه‏ها (فرهنگ و اقتصاد) رابطه برقرار كند؛ به گونه‏اى كه كشور، هم فرهنگ بومى خود را حفظ كند و هم از فرصت‏هاى جهانى بهره‏مند گردد، همان طور كه كشور چين در اين خصوص تا حدودى موفق بوده است. آيا شما با اين ديدگاه موافقيد؟
شايد مبهم بودن اين مسئله، مربوط به تعريفى باشد كه از فرهنگ شيعه ارائه شده است. ما در ايران يك فرهنگ شيعى و يك فرهنگ ايرانى داريم يا فرهنگى كه از ايرانى بودن و شيعه بودن (با تفسير خاص آن) تأثير پذيرفته است، زيرا شيعه در ايران سابقه‏اى چند صد ساله دارد. ما هنگامى كه «فرهنگ» را تعريف مى‏كنيم، هنجارها، ساختارها، عادات و رسوم و زبان را جزء آن مى‏دانيم. بر اين اساس، فرهنگ ما عام‏تر از شيعه بودن ماست. تخصّص من انديشه سياسى نيست اما بدون تعريف فرهنگ شيعه، راه به جايى نخواهيم برد. وبر فردى است كه تقيّد ايدئولوژيك ندارد و مى‏توان به جرأت گفت كه نظريه‏پردازى است كه بر اجماع، پذيرش و كارآمدى تأكيد مى‏كند ولى هيچ‏گاه حرفى از ايدئولوژى نزده است. تفاوت ما با وبر در اين است كه ما به فرهنگ شيعه ملتزم و مقيديم، ولى او يك گام فراتر مى‏رود و از عقل‏گرايى، انديشه انسانى و رضايت، سخن مى‏گويد.
درخصوص پروتستان‏ها نيز بايد گفت كه آنها در اعتراض به باورهاى كاتوليك‏ها معتقدند كه هيچ محدوديت مذهبى و ايدئولوژيك نمى‏تواند مانع از عقل و انديشه انسانى شود. بايد توجه كنيم كه طرح ديدگاه وبر و پروتستان‏ها ما را به سمت سكولاريسم سوق مى‏دهد، نه تقيّد مذهبى و ايدئولوژى، مگر آن كه اجماعى وجود داشته باشد كه منظور از تقيّد مذهبى غير از آن چيزى است كه در جامعه ديده مى‏شود، چرا كه گاهى از تشيع، تعريفى انتزاعى ارائه مى‏گردد كه متناسب با عالم واقع نيست. اما اگر بخواهيم رفتارى انجام دهيم و آن را با معيارهاى دينى (احكام شرعى و سخنان امامان معصوم(ع)) بسنجيم، با مباحث وبر سازگار نيست، زيرا گرچه او مانند كانت، تعلقات اخلاقى فراوانى دارد، هيچ تقيّد ايدئولوژيكى ندارد.
بنابراين، در پاسخ به اين سؤال (آيا مى‏توانيم با حفظ فرهنگ خويش، وارد عرصه تجارت جهانى شويم؟) بايد بگويم كه اگر مراد از فرهنگ، «دين و مبانى تشيع» باشد، من تأييد نمى‏كنم، ولى اگر مقصود از آن «فرهنگ ملى» باشد، موافقم، چون فرهنگ ملى در حال تحول است و از ويژگى‏هاى آن «ديناميك وار» بودن است، مثلاً اگر فرهنگ كنونى ايران را با فرهنگ پنجاه سال پيش مقايسه كنيم، بسيارى از امورى كه اكنون جزء فرهنگ ملى ما شده در آن دوره مطرح نبوده است، مانند آپارتمان نشينى، صحبت كردن دختر و پسر و...؛ مثلاً به ياد دارم كه در مهمانى‏هاى آن دوران، سفره‏هاى مردان و زنان به‏صورت جداگانه پهن مى‏شد ولى در مهمانى‏هاى امروزى همه دور يك سفره غذا مى‏خورند؛ اينها جزء فرهنگ ملى ما به حساب مى‏آيد. پس اگر منظور از فرهنگ، فرهنگ ملى باشد بايد آن را از فرهنگ مذهبى و ايدئولوژيك تفكيك كنيم.
اشاره به چين هم ازباب فرهنگ ملى است؛ چينى‏ها با حساب و كتاب دقيق بررسى مى‏كنند كه چه چيزى به نفع آنها و چه چيزى به ضررشان است. در ايدئولوژى، اعم از مذهبى، ماركسيم، ليبراليزم و... صحبت از سود و زيان نيست بلكه بحث تكليف و مسئوليت و چارچوب‏هاى تغييرناپذير است. بنابراين، بايد ميان فرهنگ مذهبى و فرهنگ ملى - كه همه‏اش مذهبى نيست - تفكيك قائل شويم. همان‏طور كه علت بخشى از رفتارهاى سياسى متفاوت در ايران و عراق كه دو كشور همسايه و شيعه‏اند، ناشى از فرهنگ‏هاى ملى آنهاست و ربطى به جنبه‏هاى دينى و مذهبى ندارد. به عقيده من، فرهنگ ملى ما مى‏تواند با جهانى شدن، تعامل مثبتى برقرار كند، اما درخصوص فرهنگ شيعى (با تعريف رايج آن) چنين باورى ندارم.
من معتقدم كه فرهنگ ملى و فرهنگ شيعى از يك‏ديگر جدا نيستند، زيرا در ريشه‏يابى هويت فرهنگى ايرانى، موضوعاتى مانند گفتار نيك، رفتار نيك، پندار نيك، مبارزه با ظلم و تاريكى و... وجود داشته است. مبانى تشيع نيز همين طور است، تنها اصول و چارچوب‏هاى خود را به شكل دقيق‏ترى بيان كرده است.
منظور من بيان تفكيك آن فرهنگ‏ها بود نه تضاد آنها و خواستم بگويم كه فرهنگ ايرانى به‏طور كامل متأثر از فرهنگ شيعه نبوده است. فرهنگ به هنجارها، ايستارها، عرف‏ها، عادت‏ها، زبان‏ها و ... تعريف شده و ما ايرانيان با فرهنگ و تمدن طولانى و با داشتن افرادى، چون كوروش كبير، رفتارمان با رفتار عرب‏ها متفاوت است.
غرض از بيان اين مباحث آن است كه اگر بر ايدئولوژى اسلامى و تشيع بيشتر تأكيد كنيم «تشيع»، ظلم ستيز، عدالت محور، آرمان خواه و... است و اين امور در اقتصاد جهانى كاملاً بى‏معناست؛ يعنى نمى‏توان پاى ميكروفون ايستاد و فرياد زد كه اين چه اقتصاد جهانى است كه كالاى من خريدار ندارد و كالاى ديگران را مى‏خرند؟ چرا سرمايه‏هاى جهانى از كشور من فرار مى‏كنند و به جاى ديگر مى‏روند؟
منظور من نقش فرهنگ در بخش اقتصاد است كه ازباب نمونه، فرهنگ ايرانى اسلامى، فرد و جمع را تشويق مى‏كند كه فعال و پرتلاش باشند و انباشت سرمايه كنند.
اين نيمى از داستان است. در اقتصاد جهانى بخشى مربوط به ماست و بخشى ديگر از اختيار ما خارج است؛ ما بايد بهترين كالا را توليد كنيم اما ساختار اقتصاد جهانى در كنترل ما نيست، آن ساختار براساس تقسيم بين‏المللى كار است. هيچ كارى ندارد به اين كه شما ايرانى هستيد يا اروپايى، شما از هر كجا باشيد بايد براساس مزيت‏هاى اقتصادى، كالاى خود را توليد و به بازار عرضه كنيد. به همين دليل است كه سرمايه‏هاى بين‏المللى كه پس از جنگ جهانى دوم غالباً آمريكايى بودند، امروزه بازارهاى بورس را خالى مى‏كنند و به ضرر آمريكا و به نفع ژاپن عمل مى‏كنند و هيچ تعهدى به كشورها ندارند.
بحثى كه درباره ساختارهاى اقتصاد جهانى به عنوان چارچوب‏هاى غير قابل تغيير مطرح كردم به همين بخشى كه خارج از كنترل ماست، اشاره مى‏كرد؛ يعنى كشور چه شيعه باشد و چه غير شيعه، با آن به يك صورت رفتار مى‏شود. بنابراين اگر فرض ما درست باشد كه ورود به سازمان تجارت تأثيرات و چالش‏هاى فرهنگى در پى خواهد داشت، مى‏توانيم (در صورتى كه اصول ما تغييرناپذير باشند) تصميم بگيريم كه بر اصول خود پاى بند باشيم و در غير آن صورت، آنها را به تدريج تغيير دهيم و با معيارهاى اقتصاد جهانى منطبق كنيم كه در اين خصوص، ما اكنون شاهد هفت الى هشت الگوى مختلف از كشورهاى اسلامى خاورميانه، مانند ايران، عربستان، تركيه و... هستيم.
درباب ديدگاه‏هاى توسعه، ابتدا «نظريه‏هاى خطى» مطرح شد كه پس از انتقادهايى كه بر آنها وارد گرديد، «نظريه بومى گرايى» جاى گزين آنها شده است. افرادى، چون سمير با ديدگاه‏هاى جديد خود تجربه واحد از فرايندى كه در غرب صورت گرفت را به چالش كشيدند و مباحث فرهنگ را طرح كردند. آلوين‏سو در كتاب خود، اين ديدگاه‏ها را جمع‏آورى كرده و انقلاب اسلامى را به عنوان يك الگوى فرهنگى كه در وضعيتى كه اصلاً انتظار وقوع آن نمى‏رفت رخ داده، ارزيابى كرده است. در سال‏هاى اخير، اغلب «فرهنگ گرايان» به سمت ترويج بومى گرايى سوق پيدا كرده‏اند. سؤال من اين است كه آيا بومى گرايى در فرايند جهانى شدن مطرح است يا نه؟ به تعبير ديگر، اگر اين بحث در فرايند تك بعدى ترويج شود، مى‏تواند شكاف ايجاد كند و به طرح بومى گرايى منجر شود، همان چيزى كه در ارتباطات پديد آمد و اينترنت به‏عنوان نماد ارتباطات يا فرهنگ واحد جهانى به عرصه آمد، اما فرهنگ‏هاى محلى از درون رشد كردند و فضايى را براى طرح خويش پيدا كردند. حال با توجه به همه جنبه‏ها، آيا مباحث بومى‏گرايى مى‏تواند اين شكاف را درباره نظريه‏هاى جهانى شدن انجام دهد؟
بومى كردن به «انطباق دادن مدل‏هاى توسعه با شرايط داخلى» معنا شده است. در مباحث آكادميك توسعه، هيچ‏گاه مطرح نبوده است كه مدل‏هاى خطى توسعه، خصوصاً ليبراليزم به عنوان مدل غالب، پارامترهاى فرهنگى يك كشور را در درون خود قرار دهد و به مرحله اجرا در آورد. بلكه در اين مدل‏ها، يكى از حوزه‏هاى توسعه «تحول فرهنگ» است فرهنگ سنتى به فرهنگ توسعه يافته، فرهنگ عرف‏محور به فرهنگ عقل محور، فرهنگ جمع محور و ريش‏سفيد محور به فرهنگ فردمحور و شايسته‏سالار تبديل مى‏شود.
از ديدگاه نظريه پردازان توسعه، پذيرفتنى نيست كه كليات مدل توسعه تحت تأثير واقعيت‏هاى اجتماع قرار گيرد؛ البته بايد آن واقعيت‏ها را تغيير داد، اما بايد توجه داشت كه حوزه اقتصاد خط مقدم توسعه است، عرصه سياست خط دوم و حوزه فرهنگ خط آخر آن است كه خاك ريزش صاف شده و معلوم نيست كه مرز آن تا كجاست، زيرا در ميان اين حوزه‏ها اقتصاد از همه بارزتر است، سياست بروز كمترى دارد و فرهنگ در مقايسه با آنها غير مشهودتر و مى‏توان گفت ناملموس است. ما مشاهده مى‏كنيم كه دو روستا يا دو شهر از نظر فرهنگى كاملاً متفاوتند، كشورها كه جاى خود دارند.
پس در بحث‏هاى آكادميك، بومى كردن مدل توسعه به معناى غلبه بر فرهنگ ملى كشورها نيست بلكه مقصود آن است كه مزيت‏ها، توانايى‏ها و ظرفيت‏هاى ملى كشور شناخته شوند و دولت‏ها با سرمايه‏گذارى صحيح، به سمت شايسته‏سالارى و رقابت حركت كنند؛ رقابت در هر كشور مربوط به عرصه‏اى خاص است كه توسعه بايد در همان عرصه صورت گيرد. بنابراين، بومى گرايى مدل‏هاى توسعه در چند سال گذشته در ايران، به درستى انجام نگرفته است.
تحقق توسعه نيازمند منابعى است كه بخشى از آن داخلى و بخشى نيز بين‏المللى مى‏باشد. منابع بين‏المللى كه شامل سرمايه، تكنولوژى و بازار مصرف است به شرطى واگذار مى‏شود كه كشور مدل‏هاى تعديل اقتصادى كه در جهان پذيرفته شده است را به مرحله اجرا در آورده باشد، البته پس از اجرا نيز همه منابع را در اختيار كشور قرار نمى‏دهند. بنابراين، اگر توسعه رنگ و بوى فرهنگى به خود بگيرد و سمت و سوى آن براساس رقابت نباشد، نمى‏توان آن را مدل توسعه واقعى دانست ولى اگر توانايى توليد و رقابت را تشويق كند، اشكالى ندارد.
انطباق فرهنگ چين با ساختار اقتصاد جهانى به اين دليل است كه چينى‏ها پر كار و كم هزينه‏اند؛ يعنى با وجود كار زياد به درآمد كم قانعند. از همين رو، سرمايه گذاران، سرمايه‏هاى خود را از آمريكا به چين منتقل كردند و ميزان بى‏كارى در آمريكا از 4/3% به 9/8% رسيد و اكنون كالاهاى توليد چين به آمريكا صادر مى‏شود. چينى‏ها علاوه بر آن كه با مزد كم كار مى‏كنند، در محل كار، حرف و نقل ندارند و اهل اتلاف وقت و كم كارى نيستند، هيچ‏گاه اعتصاب نمى‏كنند و سر مدير داد نمى‏زنند و... اگر منظور از فرهنگ بومى اين باشد، مورد توافق است. اما اگر از فرهنگ ملى، مدل توسعه اسلامى مراد باشد، اين جاى بحث فراوان دارد. يك مسئله مهم در اين خصوص، معناى واژه «اسلامى» است به نظر نمى‏رسد كه تعريف‏هايى كه از توسعه اسلامى شده است با هم مشترك باشند. واقعيتى كه دنيا پذيرفته، محوريت عقل است و به قول هابرماس، منظور از عقل، عقل منفعت ياب است نه حقيقت ياب. عقل منفعت‏ياب هم فارغ از اين‏كه آيا اصلاً من دين دارم يا نه و اگر دارم چيست، مى‏گويد: بايد كار كنم تا پول به دست آورم و زندگى خوشى داشته باشم. پژوهش‏گران مسائل اسلامى بايد مشكلات و چالش‏هاى موجود را بررسى كنند كه آيا مشكل، عدم انطباق فرهنگ اسلامى با مدل‏هاى توسعه است يا عكس آن و يا اين كه اين دو حوزه كاملاً منفك از يك‏ديگرند و در خصوص هر كدام، راه‏حل‏هاى مناسبى ارائه دهند.
گاهى در دانشگاه با سؤالات دانشجويان مواجه مى‏شويم كه مى‏پرسند: اگر ما عضو سازمان تجارت جهانى شويم، از آن جا كه اسرائيل نيز عضو است، امكان ورود كالاهاى اسرائيلى به ايران وجود دارد و اگر ما بر آن كالاها تعرفه بينديم اسرائيل مى‏تواند به سازمان شكايت كند و اين مسئله زمينه گفت‏وگو و رابطه با اسرائيل را ايجاد مى‏كند، آيا راهى وجود دارد كه با چنين معضلاتى مواجه نشويم؟
در اقتصاد ليبرال، مهم‏ترين اصل، «اقتصاد» است و حوزه‏هاى سياست، فرهنگ و ... تابع اقتصادند. بنابراين، پس از ورود به سازمان تجارت جهانى اصل بر اين است كه هيچ عنصر غير اقتصادى نبايد در تعامل ميان كشور عضو و آن سازمان تأثير بگذارد؛ ديگر نمى‏توان گفت كه مصرف فلان كالا، مطابق سليقه يا ذائقه ايرانى نيست يا به دليل آن كه فلان كالا در فرهنگ دينى ما پذيرفته نيست، پس، از ورود آن جلوگيرى كنيم. در حوزه سياست، مشكل بزرگ‏تر از فرهنگ است و ما نمى‏توانيم بگوييم كه اسرائيل را قبول نداريم. عضويت در اين سازمان؛ يعنى بپذيريم كه مهم‏ترين اصل در اين سازمان، «اقتصاد آزاد» است. بنابراين، اگر بخواهيم بهانه‏گيرى و مانع تراشى كنيم، اوّلاً، عضويت ما پذيرفته نمى‏شود و ثانياً، اين رفتارها پس از عضويت، علاوه بر محكوميت، محروميت‏ها و مشكلاتى را در پى خواهد داشت. براى همين است كه گفتم ميان اصول و ايدئولوژى‏ها و اصول سياست‏هاى اقتصادى، تناقض وجود دارد.
در حقيقت، نظام اقتصاد آزاد بر پايه اقتصاد ليبرال و رقابتى استوار است. كسى كه مى‏خواهد وارد اين عرصه شود نمى‏تواند بخشى را بپذيرد و بخشى را نپذيرد هر مقدار كه بپذيرد، منافع آن را جلب خواهد كرد و هر اندازه كه قبول نكند بايد هزينه‏اش را بپردازد. بنابراين، آرمان گرايى و اصول گرايى در اقتصاد آزاد و تجارت جهانى جايى ندارد.
درباره طرح خاورميانه بزرگ و صندوق قرض الحسنه آن و ارتباطى كه با سازمان تجارت جهانى دارد مطالبى بيان كنيد؟
آمريكايى‏ها در سال 2002 طرحى با عنوان «خاورميانه بزرگ» را پايه‏ريزى كردند تا كشورهاى خاورميانه در عرصه‏هاى اقتصادى، سياسى و فرهنگى، در مسير واحدى قرار گيرند؛ به اين صورت كه در حوزه اقتصادى، «گسترش تجارت و اقتصاد آزاد»، در حوزه سياست، «گسترش ليبراليزم و دموكراسى» و در حوزه فرهنگى، «جدا كردن آموزه‏ها و ساختارهاى دينى از رفتارهاى اجتماعى و آموزشى» را سرلوحه برنامه‏هاى خويش قرار دهند. بر اين اساس، تا كنون چند كنفرانس، در كشورهاى اردن، مراكش و بحرين برگزار كرده‏اند و براى تقويت اين طرح، منابع مالى ويژه‏اى اختصاص داده‏اند؛ مثلاً آمريكايى‏ها اعلام كردند كه آماده‏ايم تا با برخى از كشورها قرارداد دو جانبه امضا كنيم و قرار بر اين است كه مانند صندوق بين‏المللى پول، صندوق پول خاورميانه تاسيس شود كه بخشى از منابع آن را كشورهاى توسعه يافته و بخش ديگر آن را كشورهاى خاورميانه، خود تأمين كنند. اين صندوق، منبع اصلى پشتيبانى مالى از تحولات سه‏گانه اقتصادى، سياسى و فرهنگى در خاورميانه بزرگ است، هم چنين در زمينه‏هاى تجارى، برخى از امتيازها و ترجيحات ويژه را به آن كشورها وعده داده‏اند؛ مثلاً گفته‏اند كه از كشورهاى عضو اين طرح در W.T.Oحمايت مى‏كنيم، گرچه اين مسئله به طور رسمى به امضا نرسيده است و سعودى‏ها و مصرى‏ها روند مذاكره براى پيوستن را هم چنان دنبال مى‏كنند.
سؤالى كه مطرح است اين كه با توجه به تضادهاى ساختارى كشورهاى خاورميانه با سرمايه دارى جهانى، آيا «دموكراسى از بالا» در اين كشورها با موفقيت همراه است يا نه؟ پى آمد «اصلاحات از بالا» ممكن است نوعى افراطى‏گرى و مقاومت را در منطقه دامن بزند و زمينه ساز بحران شود. از اين رو، عده‏اى از نظريه پردازان معروف مباحث توسعه و حتى برخى از صاحب‏منصبان، مانند خانم آلبرايت، وزير خارجه اسبق آمريكا، آشكارا گفته‏اند كه مدل اصلاحات از بالا، در خاورميانه جواب نمى‏دهد. شمارى از كشورهاى عربى نيز در كنفرانس‏هاى امان، تونس و منامه رسماً با اين موضوع مخالفت كردند، ولى در عين حال، با اين طرح همراهى مى‏كنند و دست به تغييراتى زده‏اند كه پيشرفت‏هايى نيز داشته است. از ديدگاه من، چارچوب كلان رفتار آمريكا و اقداماتى كه در اين سطح انجام مى‏دهد بايستى براساس طرح خاورميانه بزرگ ارزيابى شود، اما اين كه تا چه اندازه به موفقيت برسد، نيازمند بحث ديگرى است.
وعده‏هايى كه به اين كشورها داده شده (كه در روند مذاكرات از آنها حمايت و به آنها توجيحات ويژه اعطاء كنند)، براساس موادى از W.T.Oاست كه آن سازمان مى‏تواند امتيازها و خدمات بيشترى براى رسيدن به استانداردهاى اقتصاد جهانى، در اختيار برخى از كشورهاى در حال توسعه قرار دهد. چنين نظامى در هنگام حيات سازمان G.A.T.T نيز وجود داشت و نام آن «سيستم ترجيحات عمومى» بود كه تا دهه 1980 برقرار بود و پس از آن حذف شد. در مقابل، كشورهاى توسعه يافته نيز مى‏توانستند از برخى امتيازهاى ويژه، مانند صادرات به كشورهاى صادر كننده و نيز يارانه‏هاى اضافى برخوردار شوند.
پرسش من درباره انحصارات در ساختار اقتصاد جهانى و كارتل‏ها و تراست‏ها مى‏باشد. گفته مى‏شود كه سازمان تجارت جهانى در پى «رقابت» است تا دولت‏ها در يك فضاى رقابتى، مزيت‏هاى نسبى خود را فعال كنند، اما در واقع ما شاهد انحصارات هستيم، در چنين وضعيتى، جايگاه ايران چگونه خواهد بود؟
اين واقعيتى است كه از آن به «ساختارهاى اقتصاد جهانى» تعبير كردم و تأكيد كردم كه على‏رغم ادعاهاى موجود، كه ورود به بازار تجارت جهانى را آزاد مى‏داند، در مقام عمل، ساختارهاى موجود اجازه تحقق اين آزادى را نمى‏دهند. مثالى كه در خصوص «چرخه‏اى بودن فرايند توليد» ذكر كردم نشان مى‏دهد كه علاوه بر فرآيند توليد، بازار تجارت هم در اختيار شركت‏هاى بزرگ چند مليتى است. امروزه در عرصه كالاهاى صنعتى و مصرفى، ديگر كشورى به تنهايى نمى‏تواند توليد كننده باشد و خود، كالايش را وارد بازار كند بلكه براى حضور در عرصه فرايند توليد جهانى بايد در چرخه قرار گيرد و عهده‏دار بخشى از توليد شود. هم‏چنين براى حضور در بازارهاى تجارت جهانى بايد كالاى او نشان چند مليتى داشته باشد، در غير اين صورت، چنين امكانى را نخواهد يافت. من كاملاً با شما موافقم كه برخلاف ادعاها، ساختارها اجازه تجارت آزاد و بدون مرز را نمى‏دهند.
در مباحث تعديل، كوچك شدن دولت و كاهش هزينه‏هاى آن به عنوان يكى از استانداردهاى تجارت آزاد، اهميت زيادى دارد. در اين خصوص، دولت‏هاى رانتير، مخصوصاً ايران چه وضعيتى خواهند داشت؟ سؤال دوم اين كه، در اقتصاد و تجارت آزاد، دولت‏هاى قدرت‏مند، قوى‏تر و دولت‏هاى ضعيف، نابود خواهند شد. از آن جا كه تجارت آزاد، حقوق و آزادى‏هاى قدرت‏مندان را تأمين مى‏كند، اما حقوق بشر در پى تأمين آزادى براى همگان است. اينها چه نسبتى با هم‏ديگر پيدا مى‏كنند؟ آيا ممكن است وضعيتى فراهم شود كه كشورهاى ضعيف نيز بتوانند با بهره‏مندى از اين فرصت‏ها پيشرفت كنند؟
من در بحث خود به ديدگاه‏هاى كاملاً افراطى؛ يعنى گروهى كه صددرصد موافق يا صد در صد مخالف پيوستن به سازمان تجارت بودند و نيز به ديدگاه بينابين آن‏دو اشاره كردم و از آن جا كه تنها يك گزينه فراروى ماست، با بيان راه‏هاى كاهش اثرات منفى عضويت در W.T.O، تاكيد كردم كه رسيدن به اهداف معين، نيازمند دولتى كارآمد است تا با برنامه‏اى مدوّن و زمان‏بندى شده، آن هدف‏ها را اجرا كند و در پايان به جايگاه يك دولت رقابتى دست يابد، امرى كه در مقام عمل، كاملاً قابل تحقق است. اما مشكلات ساختارى موجود، كار را دشوار كرده است.
اين نكته مهم است كه در بحث‏هاى علمى، هيچ‏گاه نمى‏توان به طور مطلق حكم كرد كه مى‏شود يا نمى‏شود. ما چارچوب‏هاى كلى و برنامه‏ها را بيان مى‏كنيم و در كنار آن چالش‏ها را نيز گوش‏زد مى‏نماييم و براساس آن، دست‏يابى به هدف‏ها كاملاً ممكن است، آن چه در اين روند مشكل‏ساز است، واقعيت‏هاى نظام اقتصاد جهانى است. ليبرال‏ها مدعى‏اند كه هر كشور بايد چيزى توليد كند كه توانش را دارد؛ اين به معناى تقسيم كار است كه به دليل تفاوت در مزيت‏هاى نوع توليد، طبقه‏بندى جوامع را در پى دارد. از اين رو، ادعاها و توصيف، يك چيز و واقع و مقام عمل، چيزى ديگر است.
در پاسخ به سؤال دوم، بايد ببينيم آيا ميان تجارت آزاد و حقوق بشر تناقض هست يا نه؟ من در اين جا كارى به مبانى حقوق بشر ندارم كه اسلام - قرن‏ها پيش از آن كه در سازمان ملل مطرح شود - به آن اصول توجه كرده است. آن چه امروزه از آن با حقوق بشر ياد مى‏كنيم مرامى است كه در سازمان ملل تصويب شده و كشورهاى قدرت‏مند با استفاده ابزارى از آن، برضد كشورهاى خاصى عمل مى‏كنند. ما به راحتى كارهايى كه در كشورهاى ديگر رخ مى‏دهد، نقض حقوق بشر مى‏دانيم، ولى هيچ‏گاه نديده‏ايم كه بر ضد كشورهاى درجه دو، چون كانادا، قطعنامه‏اى تصويب شود؛ اين تفاوت اصول با عالم واقع است.
از ديدگاه آنان، حقوق بشر، رفتار اجتماعى براساس سكولاريسم است؛ يعنى در رفتار با انسان‏ها، اعتقادات مذهبى را ناديده مى‏گيرند و همه را از هر رنگ، نژاد، آيين و ... يكى مى‏دانند. آنها خود حقوق بشر را رعايت نمى‏كنند، ولى كسى به صورت رسمى به آنها اعتراض نمى‏كند. در جايى گفتم كه ما بايد از حوادثى كه در فرانسه رخ داد، در مذاكرات خود با اروپايى‏ها استفاده كنيم؛ به اين صورت كه به آنها بگوييم ما با شما درباب مسائل هسته‏اى بحث مى‏كنيم و شما در خصوص حقوق بشر در فرانسه بگوييد و ما اين دو موضوع را به هم‏ديگر گره بزنيم. اين مسئله شايد به يك نزاع، بيشتر شبيه باشد. چون فرانسوى‏ها در موضع قدرتند و اين موضع است كه جايگاه و موقعيت هر كس را تعيين مى‏كند.
درباب مسائل دولت‏هاى رانتير مى‏توان گفت كه سياست‏هاى تعديل در تضاد كامل با ساختار اين گونه از دولت‏هاست. دولت رانتير در حوزه‏هاى سياست، اقتصاد و فرهنگ، تماميت خواه است، ولى سياست‏هاى تعديل تلاش دارد تا دولت را به آژانسى تبديل كند كه در خدمت اقتصاد آزاد باشد. دولت‏هاى رانتير با انحصارها و درآمدهاى ويژه خود، اجازه شكل‏گيرى اقتصاد آزاد را نمى‏دهند. اقتصاد آزاد بايد آزادى در حوزه سياست و قدرت را نيز در پى داشته باشد، در حالى كه دولت رانتير انحصارگر است. از اين رو، برخى عقيده دارند كه اگر به سمت اقتصاد آزاد برويم مى‏توانيم شاهد آزادى‏هايى در عرصه سياسى باشيم و دولت تماميت خواه را محدود كنيم. چنين گرايشى به اقتصاد آزاد، براى كم‏رنگ كردن نقش دولت در عرصه‏هاى گوناگون زندگى است. پس مى‏توانيم بگوييم كه دولت‏هاى رانتير با اقتصاد آزاد در تناقض مى‏باشند.
اوّلاً، اين موضوع كه اقتصاد بر جهان حاكميت نرم‏افزارى دارد، به چه معناست؟ ثانياً، شما فرهنگ را فرع بر اقتصاد دانستيد در حالى كه قدرت، مؤلفه اصلى جهان است و از آن جا كه ابزارهاى توليد، سخت‏افزارى هستند، حاكميت نرم‏افزارى مربوط به فرهنگ است كه جنبه نرم‏افزارى دارد. چگونه مى‏توان فرهنگ را فرع بر اقتصاد دانست. در حالى‏كه ما با پذيرش اقتصاد آزاد وارد تجارت جهانى مى‏شويم كه مبتنى بر فرهنگ است؛ يعنى با عضويت در سازمان تجارت جهانى از اصول و مبانى فرهنگى عدول مى‏كنيم و به تعبير ديگر، با پذيرش اين نوع از اقتصاد، بعد فرهنگى را مقدم كرده‏ايم. البته گاهى از فرهنگ تعبير ايدئولوژيك مى‏شود؛ يعنى به صورت نهاد خاصى، مثل مذهب در مى‏آيد كه در اين حالت، مى‏توان فرهنگ را فرع بر اقتصاد دانست، اما فرهنگ به معناى عام آن، در صورتى كه پيش از ورود به اقتصاد، در فرهنگ خويش انعطاف ايجاد كنيم، مقدم بر اقتصاد است.
من با اين ديدگاه موافقم؛ قطعاً قدرت اقتصادى، قدرتى نرم‏افزارى نيست . بحث من اين بود كه در چارچوب تفكر ليبراليزم اقتصادى، اولويت با اقتصاد است و به تعبير ديگر، اقتصاد نسبت به سياست و فرهنگ، اصل است. در اصول ليبراليزم اقتصادى، اقتصاد در خط مقدم است، سياست در خط دوم و فرهنگ خط سوم آن مى‏باشد.
من در مقام تبيين ساختار اقتصاد جهانى و مبانى فكرى آن هستم. آيا مى‏توان گفت كه اقتصاد جهانى فرع بر سياست و فرهنگ است؟ نه، بلكه اقتصاد اصل است؛ يعنى اقتصاد جهانى، اصلى‏ترين عنصر هدايت كننده سرمايه‏هاى جهانى است و آنها از سياست و فرهنگ به مثابه ابزارى براى رسيدن به هدف‏هايشان استفاده مى‏كنند. آنان هم‏گون سازى سياسى و فرهنگى را هدف غايى خود نمى‏دانند بلكه از تشكيل حكومت واحد سرمايه‏دارى، به عنوان هدف غايى ياد مى‏كنند. اين موضوع ربطى به اين ندارد كه ما به عنوان ايرانى يا مسلمان، چگونه مى‏انديشيم. بنابراين اقتصاد، قدرت سخت‏افزارى است، اما حاكميت اقتصاد جهانى، نرم‏افزارى مى‏باشد. اين حاكميت ملموس نيست و نه تنها بازور و اجبار برقرار نمى‏شود بلكه كشورها خود، خواهان آن مى‏باشند؛ اكنون مشاهده مى‏كنيم كه همه كشورها، استانداردهاى خود را با استانداردهاى اقتصاد جهانى تطبيق مى‏دهند؛ آنها بدون اين كه هزينه كنند يا به حربه تهديد نظامى متوسل شوند، ما را ترغيب كرده‏اند كه با تمام توان، استانداردهاى اقتصاد جهانى را اجرا كنيم؛ اين معناى قدرت نرم‏افزارى است.
درباره فرهنگ، من با شما موافقم؛ فرهنگ براساس تعريف علمى، ظرف كلانى است كه اقتصاد، سياست و رفتارهاى ديگر در داخل آن قرار مى‏گيرد. اين سؤال مطرح است كه آيا اقتصاد سرمايه‏دارى جهانى خود را تابع فرهنگى خاص قرار داده است يا از فرهنگ ليبرال دموكراسى براى توسعه خويش بهره مى‏گيرد؟ يعنى كدام ابزار ديگرى است؟ پاسخ اين است كه اقتصاد سرمايه‏دارى با استفاده از ابزار فرهنگى، فرهنگ ليبرال دموكراسى را در جهان گسترش مى‏دهد. البته، نه به اين دليل كه قائل به رسالت الهى براى دموكراسى باشد بلكه به اين سبب كه براى گسترش سرمايه‏دارى در جهان راه‏هاى گوناگونى وجود دارد كه يكى از آنها فرهنگ است. از اين رو، جايگاه فرهنگ نسبت به حاكميت و سلطه سرمايه‏دارى، نسبت فرع به اصل مى‏باشد، اما، ما براساس ارزش‏ها و مبانى دينى، همه چيز را فداى مبانى اعتقادى خويش مى‏كنيم؛ بنابراين، در جامعه ما، فرهنگ نسبت به اقتصاد، اصل است، چرا كه فرهنگ، ظرف و چارچوب تعيين‏كننده رفتار اقتصادى مى‏باشد.
من از بحث اين طور برداشت كردم كه ديدگاه‏هاى برخى تكنوكرات‏ها، با آكادميك‏ها تفاوت چندانى ندارد؛ هر دو با پيوستن ايران به سازمان تجارت موافقند، فقط يك دسته جنبه‏هاى سود و زيان و مسائل آمارى و ارقامى را پى‏گيرى مى‏كنند و دسته ديگر، به مسائل فرهنگى نيز توجه مى‏كنند. برخى گفته‏اند كه انسان تاكنون شاهد چهار دوره بوده است كه عبارتند از: عصر كشاورزى، عصر صنعت، عصر ارتباطات و عصر مجازى. آنان معتقدند كه در سال 2020 بسيارى از كشورها وارد دنياى مجازى خواهند شد و وضعيت فعلى ايران را «عصر صنعتى» مى‏دانند. در برخى از آمارها نيز آمده كه كل واردات و صادرات ايران (اعم از نفت و ساير چيزها) در دو دهه گذشته سير نزولى داشته و سهم كشور از تجارت جهانى، از دو درصد به نيم دهم درصد سقوط كرده است. با توجه به اين نكته‏ها و مسائل ديگر، ايران چه گام‏هايى مى‏تواند بردارد تا خود را به عنوان يك بازى‏گر قدرت‏مند مطرح كند و سهم بيشترى از تجارت جهانى را به خود اختصاص مى‏دهد؟
وضعيت كنونى صنعت كشورمان در مقايسه با اغلب كشورهاى در حال توسعه در سطح پايين‏ترى است، زيرا ايران هم‏چنان كشورى تك محصولى است و اگر خوش بينانه به مسئله بنگريم، در صنايع نفتى پيشرفت كرده‏ايم اما به طور جدّى، توسعه صنعتى نداشته‏ايم. كارى كه انجام داده‏ايم جاى گزينى واردات بوده است بدون آن كه به اهميت ضرورت توسعه صادرات توجه و آن را پى‏گيرى كنيم. هم اكنون، هيچ يك از خودروهاى توليدى كشور داراى استانداردهاى جهانى زيست محيطى نيستند، جز محصولاتى كه به طور كامل مونتاژ مى‏شوند. اين سخن نشان مى‏دهد كه مسئله اصلى و محورى در صنعت خودرو، درآمدهاى حاصله بوده است و گروه‏هاى مافيايى و انحصار طلب به چيزى جز آن نينديشيده‏اند و آنان از كنترل و نظارت دولت خارج بوده‏اند.
اصلاً بايد پرسيد كه دولت كيست؟ آيا دولت مجموعه‏اى مستقل از كسانى است كه تنها در پى آنند كه چهار سال يك بار، مدل جديدى را وارد كنند و درآمدهاى خود را افزايش دهند و پس از مدتى، مدلى ديگر را جاى‏گزين آن نمايند. در صورتى كه، خودروهاى توليد كره، بيست سال براى ارتقاء كيفيت صرف كردند تا به مرحله صادرات رسيدند. اهتمام اصلى آنها در اين دوره بالا بودن كيفيت توليد بوده است نه كسب سود حاصل از فروش . اكنون حدود ده سال است كه اروپا و آمريكا، بازار فروش خودروهاى كره‏اى شده است، البته كيفيت اتوموبيل كره‏اى در حد تويوتاى ژاپنى نيست اما با در نظر گرفتن قيمت آن، خودروى مناسبى است.
بنابراين، سخن كسانى كه مى‏گويند «توسعه بايد از دولت آغاز شود» كاملاً منطقى مى‏نمايد. ما نمى‏توانيم به «صادرات فولاد» و «صنايع پتروشيمى» به دنيا دل‏خوش كنيم، زيرا اين صنايع امروزه اصلاً درآمدزا به حساب نمى‏آيند، حتى خودرو نيز اكنون در حال از دست دادن جايگاه خود به عنوان كالاى استراتژيك است، چون ديگر در دنيا هيچ شركت خودرو سازى كه منحصر به يك كشور باشد وجود ندارد و همه به شركت‏هاى چند مليتى تبديل شده‏اند. منتها ما جشن توليد موتور ملى را در زمانى برگزار مى‏كنيم كه ديگر مفهوم ملى از بين رفته است. البته بايد به اين نكته توجه كنيم كه تا توان توليد موتور ملى را نداشته باشيم، نمى‏توانيم در كنسرسيوم شركت كنيم و ساخت قطعه‏اى از موتور را تقاضا نماييم.
سازمان تجارت جهانى تسهيل كننده تجارت است؛ يعنى اول بايد كشور توان توليدى و صنعتى را دارا باشد تا امكان ورود به تجارت جهانى را بيابد. آن سازمان ارتقادهنده توان توليدى كشورها نيست، ولى كشورها با شركت در تجارت آزاد مى‏توانند قدرت صنعتى خود را بالا ببرند. با اين همه، ما هنوز در جمهورى اسلامى با مسائل اوليه‏اى روبه‏رو هستيم؛ مثل اين كه آيا مى‏توان اين مقاله را منتشر كرد يا نه؟ آيا درآمد اين بانك را مى‏توان در فلان جا صرف كرد يا نه؟ و... در حالى كه نظامى كه به سوى توسعه حركت مى‏كند، جايگاه درآمد و سرمايه بانكى‏اش را معين مى‏كند كه چگونه و در كجا هزينه و سرمايه‏گذارى شود.
«سرمايه»، شيعه، سنى، پروتستان و... نيست. سرمايه جايى مى‏رود كه درآمد و ثروت بيشترى را برگرداند؛ بنابراين نياز اساسى اين است كه شرايط را آزاد بگذاريم. چرا آقاى شاهرودى (رياست قوه قضائيه) اعلام مى‏كند كه در دو سال گذشته صد ميليارد دلار از كشور خارج شده است، آيا كشور بيمار بوده است كه اين سرمايه هنگفت خارج شده يا شرايط كاركرد سرمايه فراهم نبوده است؟ صاحبان سرمايه عاقلند، وقتى كه ببينند سود در خارج بيشتر است، طبيعى است كه سرمايه را منتقل مى‏كنند. مطلبى كه درباره حاكميت فراملى سرمايه بيان كردم، اختصاص به آمريكا و اروپا ندارد بلكه براى ايران نيز هست. سرمايه به مليت خاصى علاقه ندارد بلكه تنها لازم است تا شرايط را براى آن فراهم كنيم.
من در اين جا برداشت خود را به‏طور سربسته مى‏گويم كه البته جاى بحث فراوان دارد؛ جمهورى اسلامى ايران در پى امتيازات سياسى پيوستن به W.T.Oاست نه امتيازات اقتصادى آن، زيرا درخصوص امتيازات اقتصادى، دست كم در كوتاه مدت، ظرفيت استفاده از آنها را ندارد و نمى‏تواند شرايط خود را با آن منطبق سازد.
به نظر من تفكيك و تمايز دو واژه، به بومى كردن بحث‏هاى تجارت جهانى كمك مى‏كند. از سخنان شما اين طور فهميده مى‏شود كه هدف از تجارت جهانى «يك‏سان‏سازى» است، در حالى كه به نظر مى‏رسد هدف اصلى «هم‏سان سازى» باشد. اگر هدف يك‏سان سازى باشد ما دچار انفعال خواهيم بود و راهى جز پذيرش آن نداريم و بحث‏هاى مربوط به مشكلات و آسيب‏هاى پيوستن، اضافى خواهد بود. اما به عقيده من، مسائل مربوط به تجارت جهانى، مانند بقيه مسائلى است كه ما درباب اسلام و دموكراسى، اسلام و آزادى و... داريم كه بايد در بحث‏هاى معرفت‏شناسى به آنها توجه كرد و شايد بحث‏هاى تجارت جهانى در امتداد آن مباحث قرار گيرد.
نكته بعدى اين است كه دو احتمال در اين بحث مطرح است: اول اين كه بگوييم تجارت جهانى به دكترين خاصى اعم از فلسفى، اخلاقى، دينى و... وابسته نيست و آن را از اين نگاه خنثى بدانيم، در اين صورت مشكلى نداريم. دوم اين كه، آن‏را براساس دكترين خاصى بدانيم، در اين حالت، چون حكومت ما بر مبناى دكترين خاصى شكل گرفته كه آن را حكومت دينى مى‏ناميم، يقيناً در تعامل خود با تجارت جهانى دچار مشكل مى‏شويم و براى حل آن بهتر است همان راهى كه تاكنون طى كرده‏ايم ادامه دهيم. در اين جا دو راه مطرح است: يك راه اين است كه گفته شود كه دين شأن عرفى دارد همان طور كه عده‏اى مى‏گويند حكومت، دينى و غير دينى، دموكراتيك و غير دموكراتيك و... ندارد و اين تقسيمات را صحيح نمى‏دانند و راه ديگر اين است كه بگوييم دين در بسيارى از مسائل از جمله بحث تجارت، كاركرد محتوايى دارد و اولويت‏ها را مشخص مى‏كند.
مثلاً اگر تجارت جهانى ما را وادار كرد كه تورم را كنترل كنيم و ما شش روش در اختيار داشته باشيم، از آن‏جا كه انتخاب هر كدام به اجازات بيرونى بستگى دارد بايد روشى برگزينيم كه فقه، اخلاقيات، عرف و سنت‏هاى جارى اجازه مى‏دهد. البته اين‏طور نيست كه دين همه مسيرها را بندد، بلكه در انتخاب اولويت‏ها به ما كمك مى‏كند. در واقع، دين درباب روش‏هاى عمومى كه مبتنى بر خرد جمعى است، ما را رهنمون مى‏سازد. من نمى‏خواهم از دين تعبير ايدئولوژيك كنم كه به كل اين ساختار لطمه بخورد يا دين را آن قدر دنيايى كنم كه سكولار شود بلكه مى‏خواهم بگويم كه از كاركرد محتوايى دين در مديريت كلان و اولويت‏بندى در انتخاب موضوعات استفاده كنيم تا در هم سان سازى تجارت جهانى با مشكلى روبه‏رو نشويم. حال نمى‏دانم آيا اين به دغدغه شما نزديك است يا نه؟

آيا منظور شما تفسير خاصى از دين است؟
نه، مى‏خواهم بگويم كه اصلاً وارد مجادلات ايدئولوژيك دين نشويم. نمى‏گويم كه مديريت ما كاملاً دينى يا فقهى است و با تجارت جهانى دچار مشكل مى‏شويم، چون مديريت فقط يك نوع است. من مى‏خواهم از ذهنيتى كه تاكنون رواج داشته فاصله بگيريم و به دين، كاركرد محتوايى بدهيم، حتى در راه كارها و پيشنهادهاى تجارت جهانى اين كاركرد را دخالت بدهيم و بگوييم در صورتى كه تجارت جهانى به ما چند گزينه براى هم‏سان‏سازى ارائه كند، ما گزينه‏اى را انتخاب مى‏كنيم كه دين و فقه آن را اجازه مى‏دهد و منظورم اين نيست كه كدام يك فقهى و دينى و كدام غير دينى است.
پس بالاخره تجارت جهانى تكليف شما را در برداشت از دين روشن مى‏كند، نه اين كه دين بگويد كدام راه را برو و كدام را نرو.
نه، دين نمى‏گويد روش شما در تجارت جهانى درست يا غلط است. اراده گاهى مبتنى بر خرد جمعى است يا مبتنى بر كاوش‏هاى عقلى است و پذيرفته مى‏شود. دين نمى‏گويد من اين را قبول ندارم و تو چيز ديگرى جاى‏گزين آن كن بلكه دين آن را مى‏پذيرد ولى در كاركرد محتوايى هر يك از اين‏ها، متناسب با فرهنگ و اعتقادات ممكن است برخى روش‏ها را پس و پيش كند يا شدت و ضعف بخشد.
ولى بالاخره بررسى روش‏ها متناسب با همان چيزى است كه تجارت جهانى برايش تعريف كرده است.
اشكالى ندارد، در واقع دين شريك اين روش‏ها مى‏شود.
بالاخره اين‏كه گفتم «ما با تك گزينه روبه‏رو هستيم»، به اين معنا نيست كه راه‏هاى مختلف وجود ندارد بلكه مفهومش اين است كه براى بقا و توسعه، راهى نيست، جز تعامل با اقتصاد جهانى و در چشم‏انداز به اين امر اشاره شده است. پس اين اصلى فرا اختيارى و فرا دينى است كه خود را بر ما تحميل مى‏كند و ما مى‏توانيم براى تعامل با دين، از آزادى‏هاى موجود استفاده كنيم ولى سؤال مطرح اين است كه آيا گزينه‏هايى كه براساس ابزارهاى موجود داريم، ما را به هدف‏هايمان مى‏رساند يا نه؟ يعنى آيا ساختار، تعالى خود را در يكى از راه‏ها قرار نداده است؟
ما مى‏توانيم با انتخاب روشى متناسب با اجازات خارجى، خودمان را به تجارت جهانى نزديك كنيم ولى الزامى ندارد كه يك‏سان‏سازى كنيم.
اين بحث درست است ولى آينده نظام جمهورى اسلامى در گرو آن است كه ابهام‏هايى را كه براى بسيارى مطرح مى‏باشد رفع كند، مانند اين‏كه آيا مى‏توان بدون اجازه دين، راهى براى پيشرفت انتخاب كرد؟

پي نوشت :
1) استاديار گروه علوم سياسى دانشگاه شهيد بهشتى.