ايستاديم تا نيروهاي تازه نفس برسند

سردار حسين کلاه کج يکي از رزمندگان حاضر در محاصره سوسنگرد نقل مي کند: سوسنگرد در محرم ۱۳۵۹ محاصره شد. حدود ۲۰ نفر از نيروهاي ما در هويزه مستقر بودند و مسئول سپاه آن جا شهيد علم الهداي بود. حدود ۲۰ نفر از نيروها در سوسنگرد و ۲۰ نفر هم در روستاي سيديوسف حواشي رودخانه کرخه نور بودند. نيروهاي اهواز در ۳ منطقه پخش بودند صبح ۲۳ آبان ماه ۱۳۵۹ شهر سوسنگرد محاصره شد. صبح روزي که سوسنگرد در محاصره قرار گرفت، تعدادي از بچه هاي مشهد که در روستاي کوت (بين حميديه و سوسنگرد) حضور داشتند مورد حمله بالگردهاي دشمن قرار گرفته بودند و درخواست کمک مي کردند. ما به اتفاق برادري به نام سيدمحسن موسوي جلال، که آرپي جي زن بود و در همان محاصره سوسنگرد شهيد شد به طرف روستاي مذکور رفتيم. در مسير رفت و برگشت از دور متوجه سياهي هايي شديم که در حال تردد بود. با دوربين که نگاه کرديم پي برديم که تانک هاي دشمن در حال پيشروي به سوي سوسنگرد هستند. نيروهاي بسيجي و سپاهي و تعدادي از نيروهاي مردمي که در شهر سوسنگرد بودند به ۲ گروه ۱۵ نفري تقسيم شدند و سپس همگي به سوي روستاي ابوحميظه حرکت کرديم.ما مي خواستيم تا آن جا که امکان دارد از پيشروي دشمن جلوگيري کنيم تا نيروهاي تازه نفس به منطقه اعزام شوند.در حقيقت يک عده بايد فدا مي شدند تا شهر ديرتر سقوط کند.فرماندهي يکي از اين گروه ها بر عهده برادر شهيد دهبان بود دشمن با تانک هايش جاده را قطع کرده و بعد از رسيدن به روستاي جلاليه به سمت ابوحميظه حرکت کرد. ما به بچه ها گفته بوديم که تا دشمن در فاصله ۱۰۰ متري نرسيده شليک نکنيد. يکي از برادران بر اثر اشتباه از فاصله ۳۰۰ متري يک آرپي جي شليک کرد، اين کار باعث شد دشمن متوجه حضور ما در آن منطقه شود. دشمن با تيربار و تيم مستقيم تانک و آرپي جي مواضع ما را زير آتش گرفت که ۲۲ نفر از پاسداران سپاه اهواز از جمله شهيد دهبان، شهيد عليرضا دهقان، شهيد حسيني، شهيد فخاريان، شهيد موسي زاده، شهيد گندمکار، شهيد پيرزاده، شهيد علي طالب زاده و شهيد بهنام کازروني در آن جا به شهادت رسيدند. شهادت اين برادران در جريان اولين درگيري با دشمن ضربه بسيار محکمي براي ما بود. يکي از برادران به نام محمود غياثي که اکنون جانباز هستند و جزو بازماندگان اين درگيري مي باشند، پس از مجروح شدن در منطقه درگيري باقي ماند. وي مي گفت: پس از اين که بچه ها عقب نشيني کردند دشمن بالاي سر او مي آيد و فکر مي کند شهيد شده است و پس از اين که نيروهاي دشمن آن جا را ترک مي کنند بچه ها او را پيدا مي کنند.تعداد زيادي از مردم روستا بر اثر گلوله باران صداميان به شهادت رسيدند. بعد از آن ما که ۸ نفر بوديم به سوسنگرد بازگشتيم. دشمن در جريان درگيري با ۲ گروه از نيروهاي ما مهماتش تمام شده و به همين علت مجبور شده بود شب در همان روستا بماند.بعد از آن نيروهايي که در هويزه بودند به سوسنگرد اعزام شدند. صبح روز بعد مشاهده کرديم که سوسنگرد مثل باران زير گلوله توپ قرار گرفته است. يادش گرامي شهيد پيرزاده مي گفت بايد برويم در خندق هاي دور شهر مستقر شويم و در برابر دشمن مقاومت کنيم بعد ما نيروهايمان را از کنار جاده سوسنگرد به حميديه تا رودخانه کرخه آرايش داديم، عمده نيروهايي که در اين محورها فعاليت داشتند از شيراز و کازرون بودند و سلاح پيشرفته آن ها ژ۳ بود در روحيه بچه ها يک اعتماد به نفس کاملي براي جنگيدن با دشمن وجود داشت. بچه ها با هر سلاحي که داشتند به طرف دشمن تيراندازي مي کردند. نيروهاي دشمن ساعت ۸ صبح از ابوحميظه به طرف شهر سوسنگرد حرکت کردند در آن لحظات اوليه حرکت دشمن کسي نمي توانست سرش را از جان پناه و سنگر بيرون بياورد، بعثي ها با تيربار مستقيم سنگرها را هدف قرار مي دادند و در مواردي با تانک از روي کانال هايي که بچه ها درون آن ها بودند گذشتند. تعدادي از مردم عادي سوار قايق مي شدند تا آن طرف آب بروند، من يکي از قايق ها را که حامل ۱۲ نفر بود ديدم که در وسط آب بر اثر اصابت گلوله توپ واژگون شد و افراد در حال دست و پا زدن بودند و عده اي به شهادت رسيدند. ديدن اين صحنه براي ما بسيار دردآور بود.
دشمن از ۲ محور به شهر حمله کرده بود يکي از طرف دهلاويه بود و يکي از طرف جاده حميديه سوسنگرد. در دهلاويه نزديک به ۶۰ نفر از نيروهاي تبريز که مشغول دفاع بودند به شهادت رسيدند. بعد از شکستن محاصره سوسنگرد به محل شهادت ۲۴ نفر از بچه هايمان رفتم به محل شهادت آن ها که رسيدم ديدم که بچه ها مانند گلي پرپر شده روي زمين افتاده اند. در آن جا حالت عجيبي به من دست داد و بي اختيار بالاي سر آن ها اذان مي گفتم، قرآن مي خواندم، گاهي فرياد مي زدم و گاهي شعر مي خواندم. شهيد دهبان در حالي که نارنجک جنگي در دستش بود بر اثر اصابت تير دوشکا به صورتش به شهادت رسيده بود.
امکانات بچه ها در آن روزها واقعا بسيار ناچيز بود. يک قوطي کنسرو لوبيا و يک تکه نان خشک سهميه ۲۴ ساعت ۲ نفر بود. آن گروهي که چند قبضه کلاشينکف داشت به عنوان مجهزترين گروه در سطح جبهه ها شناخته مي شد. راديو قاهره درباره محاصره سوسنگرد گفت: در گزارش راديو تهران آمده است که در جريان نبردهاي شديد ۳ روز اخير و به ويژه ۲۴ ساعت گذشته در منطقه سوسنگرد، صدها عراقي از پاي درآمده و ده ها تانک و زره پوش و ساير وسايل جنگي سنگين و سبک عراق نابود شده اند.
ماجراي عمليات نصر از زبان سردار کلاه کج
ما بچه ها را نزديک سوسنگرد آرايش داديم و صحبت هايي برايشان کرديم. سپس گروه بندي و تيم بندي انجام شد و قرار شد ۲ تيم ۱۵ نفري از سمت راست که کانال بود و به سمت دشمن مي رفت، وارد بشوند. مسئوليت يکي از اين گروه ها به عهده «شهيد صابوني» و مسئوليت گروه ديگر به عهده «برادر محمود کاظمي» بود.۲ گروه ديگر بايد سمت چپ عمل مي کرد که خودمان به اتفاق «سيامک بمان»، «حسن قاصدزاده» و «پرويز رمضاني» از جمله افراد اين دو گروه بوديم. در واقع ۳۰ نفر از سمت راست و ۳۰ نفر از سمت چپ عمل کننده بوديم به اضافه جيپ ۱۰۶ و دوشکا و تاوهايي که آماده کرده بوديم.
با هماهنگي انجام شده، قرار بود بچه هاي ما به عنوان نيروي پياده پشت سر بچه هاي شيراز حرکت کنند و هجوم ببرند و نيز مي بايست دوشکا و ۱۰۶ ما از کنار رودخانه آتش کنند. ساعت ۶:۳۰ صبح روز ۲۶ اسفند ۱۳۵۹، بچه ها از داخل کانال آماده بودند و در ساعت ۷ صبح، آتش کاتيوشاها و خمپاره و توپخانه  ارتش و سپاه ما آغاز شد.با تهيه آتش ارتش و خمپاره هاي سپاه، راس ساعت ۷:۴۵ بچه ها به مواضع دشمن حمله بردند.
نظر به اين که بچه ها مي دانستند که عراقي ها شب ها را به بيداري و لهو و لعب مي پردازند و اين موقع صبح احتمالا خواب هستند، مشاهده شد که هيچ کدام از نيروهاي دشمن روي خاکريز نبودند که احتمال بدهند اين آتشي که ريخته مي شود، زمينه ساز حمله اي از سوي ماست. کما اين که وقتي بچه ها بر بالاي سر آن ها رسيدند، بعضي از آن ها با لباس زير و راحتي بودند و در اوج غافلگيري و وحشت دست ها را به علامت تسليم بالا برده بودند. دشمن در آن زمان به آن صورت ميدان مين نداشت. فقط گوشه سمت راست و چپ، کمي مين وجود داشت. اولين ايثارگري که شيوه روي مين رفتن را با فداکاري خودش ياد داد، شهيد «علي خانزادي» بود که در سمت راست جاده، خودش را جلوي بچه ها روي مين انداخت و بقيه پشت سرش راه افتادند و هجوم بردند. البته چون او از نيروهاي اطلاعات و عمليات بود، مي دانست آن جا مين هست.
تانک ها و پي. ام. پي هاي دشمن به خاکريزها چسبيده بودند و آرايش نامنظمي داشتند. بچه ها آن ها را با نارنجک دستي يا با آرپي جي منهدم مي کردند. خود من نيز با يک آرپي جي از حدود ۱۰ متري به يک پي. ام پي شليک کردم. آن موقع نمي دانستم که پي. ام. پي پس از اصابت گلوله، به سرعت منفجر و آتش مهيبي از آن بلند مي شود. درب عقب پي. ام. پي باز بود و درون آن پر از موشک هاي پي. ام. پي بود. گلوله اي زدم، مستقيم به داخل پي. ام. پي رفت، يک مرتبه متوجه شدم که جلوي چشم هايم آتش مهيبي برپا شده و من به زمين افتادم. تکه هاي آهنين آن در هوا بود و اگر هرکدام به من مي خورد، خدا مي داند چه مي شد! بعد به سراغ تانک هاي ديگر رفتم. همه ما شاد و هيجان زده، ناخودآگاه به اين سو و آن سو مي دويديم و فرياد تکبير به آسمان بلند بود.بعضي ها مي گفتند که اين نفربرها را سالم برگردانيم که گفتم نمي شود، هيچ راهي براي بردن اين ها نداريم، چون پل ارتباطي نداريم. پس هرچه ديديد ، منهدم کنيد. بعد چند نفر را مامور کرديم تا هرچه تيربار گرينف و آرپي جي ديدند جمع کنند.
پشت خاکريز و رو به مواضع عراق، چند نفر از بچه هاي شيراز بودند که مرا نشناختند و به من ايست دادند. شناسايي دادم و بعد گفتم مواضع عراقي ها را سالم نگذاريد و همه امکاناتشان را از بين ببريد. آن ها هم چنين کردند و ساعتي بعد، منطقه را آتش فرا گرفته و دود سياهي فضا را پوشانده بود. فقط يک آمبولانس را که مي توانستيم به عقب بياوريم، سالم گذاشتيم.
يکي از تانک ها را که منفجر کرديم، ديديم از زير آن، از داخل سنگري، ۷، ۸ نفر دست هايشان  را بالا آوردند و آمدند بيرون. فهميديم که داخل سنگرهاي اين چنين، عراقي هم ممکن است وجود داشته باشد و با کمي بازرسي بيشتر حدود ۶۴ اسير گرفتيم و به عقب آورديم.ساعت نزديک 12.5 يا يک ظهر بود. يکي از برادرانمان به نام عزيزي بعد از عمليات، به وسيله ترکش توپ شهيد شدند. ما آن جا مانده بوديم چون به دليل تجربه مي دانستيم که دشمن زود وارد عمل نمي شود زيرا منطقه دشت باز است و ما از دور مي توانيم آن ها را ببينيم و از محل دور شويم. پس مانديم و تمام سنگرها را منهدم کرديم. بعد بچه ها اجساد عراقي ها را آوردند و به رديف روي جاده گذاشتند. حدود ۳۵ جسد بود که در مسير جاده پل سابله و دهلاويه که به طرف دشمن مي رفت، گذاشته شد. علت اين کار اين بود که وقتي دشمن مي آيد، اين صحنه را مي بيند و روحيه اش تضعيف مي شود و ديگر با جرات و جسارت نمي جنگد.
بعد همه ما برگشتيم و وارد شهر شديم و همه از اين پيروزي خوشحال بوديم. خود همين شهيد عزيزي و ديگران به همديگر تبريک مي گفتند. ۲ خبرنگار آمده بودند و فيلم برداري مي کردند. تنها ۳ نفر از بچه ها که آن ها را براي حفاظت ماشين ها، عقب گذاشته بوديم، ناراحت بودند که چرا نبرديد.
خاطرات سردار حاج احمد دانش پژوه
سردار دانش پژوه نقل مي کند در شروع جنگ اولين گرداني که شکل گرفت «گردان بلال» بود که ۴ گروهان داشت يک گروهان در حميديه، يک گروهان در سوسنگرد، يک گروهان در هويزه و يک گروهان که من در آن حضور داشتم به صورت عملياتي آزاد بود که ۲ خودرو سيمرغ داشتيم ، يک گروه موشکي هم بين حميديه و سوسنگرد به صورت متغير گذاشته بوديم، وقتي عراقي ها براي بار دوم تلاش کردند جاده حميديه، سوسنگرد را قطع کنند با شليک موشک هاي دارگون وتاو مواجه شدند و با انهدام چند تانک موفقيتي کسب نکردند. به ما گفتند عراقي ها بستان را اشغال کرده و در حال پيشروي به سمت سوسنگرد هستند با ۲ خودرو سيمرغ سريع خود را به منطقه رسانديم ديديم که عراقي ها به روستاي سيد شبيب رسيده اند(روستايي در حاشيه جاده سوسنگرد ، بستان و بعد از روستاي دهلاويه قرار دارد) آن جا با نيروهاي بعثي درگير شديم،شهيد علي تجلايي و تعدادي از نيروهاي تبريزي هم با دشمن درگير بودند، يکي از بچه هاي تبريز شهيد شده بود و در منطقه مانده بود، نگاه کرديم ديديم عراقي ها با تانکي به روي جنازه شهيد رفتند و آن را له کردند به گونه اي که وقتي شبانه رفتيم جنازه او را عقب بياوريم با کاردک جنازه را از آسفالت جاده جدا کرديم. يکي ديگر از بچه ها از ناحيه شکم مورد هدف قرار گرفت و جسم مطهرش به ۲ نيم تقسيم شد.يک روز به ما اطلاع دادند که دشمن وارد روستاي جلاليه شده است( اين روستا در حاشيه جاده سوسنگرد حميديه در ۱۰ کيلومتري سوسنگرد واقع است) و به طرف روستاي ابوحميظه در حال پيشروي است، بچه ها در ابوحميظه مستقر شدند و هم قسم شديم تا مقاومت کنيم و اجازه ورود دشمن به سوسنگرد را ندهيم. با نيروهاي دشمن درگير شدند و ۲۰ نفر از نيروهاي ما را شهيد کردند. ۹ نفر از بچه هاي ما را اسير کرده بودند که بعد از عقب راندن عراقي ها از ابوحميظه ديديم که دست و پاي اين ۹ نفر را با سيم تلفن بسته و آن ها را زنده به گور کرده بودند.من و شهيد دهبان مانده بوديم، شهيد دهبان آرپي جي داشت از خاکريز بالا رفت تا تانک عراقي را بزند که مورد هدف دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد. من هم خود را به داخل نخلستان روستا رساندم وارد يک منزل گلي و نيمه مخروبه شدم با پيرزني به همراه بچه اش مواجه شدم که ترسيده بودند به آن ها آرامش دادم و مقداري آب از آن ها گرفتم و خارج شدم ديدم که کماندوهاي بعثي وارد روستاي ابوحميظه شده اند با درگيري خود را به سمت سوسنگرد رساندم و گروهان سوسنگرد و هويزه را سازماندهي کردم و در دروازه ورودي شهر به مقاومت در مقابل نيروهاي عراقي پرداختيم.
خاطره اي از زبان شهيد اسماعيل دقايقي
فرمانده سپاه سوسنگرد (شهيد اسماعيل دقايقي) در مورد عمليات سوسنگرد گفت: هنگامي که شهر محاصره شد، از ترس اين که سوسنگرد به خونين شهر تبديل نشود، دست به دامان امام و مراجع عظام سراسر کشور شديم و با تلفن متعدد آن ها را وادار کرديم تا فشار بياورند. به حمد ا... در مورد سوسنگرد سريع عمل شد و به کمک برادران ارتشي و پاسدار پس از ۳ روز شهر را از محاصره خارج ساختيم و در آن نزديک به ۱۵۰ شهيد داشتيم.فرمانده عمليات سپاه در جنوب گفت: سوسنگرد از تاريخ 1359.8.23 ، ۳ روز در محاصره کامل دشمن بود. در اين مدت بيش از ۱۵۰ پاسدار، بسيجي، طلبه و دانشجو قتل عام شدند و هيچ کمکي از طرف مسئولان نشد و حتي زخمي هاي ما را جهاد سازندگي با قايق از رودخانه عبور مي داد که عده اي از آن ها نيز شهيد شدند... مسئله به گوش امام رسيد و ايشان دستور شکسته شدن محاصره را دادند. اين بار مسئولان به دنبال ما آمدند و با تامين اسلحه و مهمات مورد نياز فرداي آن روز سپاه وارد شهر شد و آن را از نيروهاي دشمن پاک سازي کرد. براي دادن تعدادي فشنگ برادران ما را از اين طرف به آن طرف مي فرستادند.