آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری

آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری در تاریخ ۱۳۴۳ هجری قمری در یک خانواده کاملا” روحانی و سیادت در نجف اشرف چشم به جهان گشود. از طرف پدر به جد بزرگوارش اسوه علم و عرفان آیت الله سید حسن کشمیری و از طرف مادر به فقیه متبحر آیت سید محمد کاظم یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی منتسب بود. والد ایشان ، حجة الاسلام سید محمد علی کشمیری بود که در کربلا به دنیا آمد و پس از مراحل تحصیل، داماد آیت الله سید محمد کاظم یزدی شد و به زهد و تعبد و روحانیت، معروف و مشهور بودند.
استاد می فرمودند: پدرم فاضل بود اما در حد اجتهاد نبود. به من علاقه وافری داشت، لکن به خاطر زهد زیاد و جو تند و سخت حوزه علمیه نجف آن روز نسبت به عرفا و علمای اخلاق (که نسبت صوفی گری به آنها می دادند) به من که دوستدار این علما بودم و دنبال آنها می رفتم، سختگیری می کرد و  مرا از رفتن نزد مرحوم قاضی (که منسوب به تصوف می دانستند) منع می کردند.
پدرم دعای کمیل و احتجاب و یستشیر را خود می خواند، و مرا به خواندن آن سفارش می کرد و می گفت: پدر من آقا سید حسن مرا وصیت به خواندن دعای یستشیر کرده است. استاد می فرمودند: شبی در خواب دیدم تسبیح به دست من است و پاره شد. تعبیر آن را پرسیدم، گفتند: بزرگ قوم شما از دنیا می رود و بین اقوام فاصله می افتد، همینطور هم شد، پدرم در سن ۵۶ سالگی در نجف اشرف از دنیا رفت و میان اقوام فاصله افتاد.
مادر استاد زنی پاکدامن، مؤمنه و فرزند آیت الله سید محمد کاظم یزدی بود (که ایشان از نظر شهرت مرجعیت و فقاهت در نزد علما زبانزد بود) ایشان در سال ۱۳۳۷ در نجف اشرف جهان را بدرود گفت.
استاد می فرمودند: ریشه سیادت ما به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد علیه السلام می رسد که در قم مدفون است. ما اصلا” قمی هستیم لکن اجداد پیشین ما به هند رفتند که یکی از آنان بسیار ممتاز و فرزانه بود به نام آقا سید حسین قمی کشمیری، که الان قبرش در کشمیر هند است و برای او نذر می کنند و قبرش را زیارت می کنند، او دارای کرامات بسیاری بود  که مناظره ایشان با یک ناصبی مخالف از جمله قضایای جالب است.
( یکی از اهل باطل نزد آقا سید حسین کشمیری که مشغول وضو گرفتن بود می آید و می گوید: دلیل حقانیت مذهب ما و باطل بودن مذهب شما یکی این است که من می توانم از زمین چند متر به طرف آسمان پرواز کنم و شما نمی توانید. ایشان می فرماید: شما این کار را انجام دهید. وقتی چند متر به طرف آسمان بالا می رود آقا سید حسین کفش پای خود به طرف او پرتاب می کند و کفش آنقدر بر سر این ناصبی می خورد که او را به زمین می اندازد، خجالت زده می شود و می رود.)
استاد از اوائل طفولیت به دستور والد به علوم دینی روی آوردند، چون حافظه و استعداد قوی داشتند ترقی ایشان سریع بود تا جائی که روزی میشد که یازده درس (از فقه و اصول و فلسفه و ادبیات و …) تدریس می کردند.
درباره اساتید خودشان فرمودند: مقداری از سطح را نزد آقا شیخ مجتبی لنکرانی و مکاسب را نزد شیخ راضی تبریزی و قسمت استصحاب و تعادل و تراجیح را نزد آیت الله بهجت، و کفایة الاصول را نزد شیخ محمد حسین تهرانی و شیخ عبدالحسین رشتی خواندم. فلسفه را نزد شیخ صدرا بادکوبه ای و حاج آقا فیض خراسانی تلمذ کردم. مقداری از اسفار را نزد شیخ عبدالحسین رشتی خواندم. استاد در درس آیات عظام و بزرگانی همانند میرزا حسن بجنوردی و شیخ علی محمد بروجردی و سید عبدالهادی شیرازی و شیخ عبدالاعلی سبزواری و شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالقاسم خوئی شرکت و بهره ها بردند.
لکن عمده استفاده ایشان در فقاهت از محضر مرحوم آیت الله خوئی (ره) بوده است تا جائی که در اجازه نامه اجتهادی که برای استاد نوشتند، این چنین مرقوم داشتند.
«یحرم علیه التقلید فیما یستبط. آنچه از ادله استنباط کنند حرام است تقلید کنند. (و شفاها” هم اجتهاد ایشان را متذکر شدند.)»
از مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ طهرانی اجازه روائی داشتند، و فرمودند: من در ایام تحصیل کفایة الاصول را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت الله میلانی تفریظ نوشتند، ولی همه نوشته جات و اجازات و دفتر اخلاق و اذکار را صدامیان به غارت بردند.
استاد از طفولیت با جذبه ای که در نهادشان بود، به سوی حق و اولیاء الهی و کشیده می شدند. با اینکه نوجوان بودند ملاقات بابزرگان نصیبشان می شد و آنها را دوست می داشت، فرمودند: «من از اول دنبال پیرمردها بودم و رفیق جوان کم داشتم… و هر کدام را می دیدم که بوئی از طریق اهل بیت -ع- برده باشد دستورالعملی از آنها می گرفتم.»
اولین کسی که ایشان را در کوچکی متذکر شد که دنبال حقایق برود مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود. استاد فرمودند: «نزدیک مدرسه جد ما سید کاظم یزدی، با بچه های کوچه هم سن و سال بازی می کردم. شیخ تا مرا دید اشاره کرد بیا نزدم، به نزدش رفتم و فرمود: در مغزت نور است با بچه ها بازی نکن که تو به درد بازی نمی خوری!»
عرفای بزرگ آغازی از تحول درونی دارند. استاد هم از این قاعده مستثنی نبودند. کلامی که  آیت الله  شیخ مرتضی طالقانی قدس سره به ایشان فرمودند از جمله این نقاط بوده است، این واقعه در سنین طفولیت تقریبا” حدود هفت، هشت سالگی (۱۳۵۰ یا ۱۳۵۱ ه.ق)، اتفاق می افتد در حالی که شیخ مرتضی استادی در سن قریب هفتاد سالگی بوده است.
بیش از ده سال (تا سن ۲۱ سالگی) استاد به ایشان متصل بوده و حتی فرمودند: سالها هم حجره ایشان بودم.
اساتید اخلاق و عرفان ایشان به دو طریق به آقا محمد بید آبادی متصل می گردد، چنانکه آقا سید احمد کربلائی فرموده بود که عرفاء حقه نجف اشرف شجره اساتید خویش را به عارف کامل آقا محمد بید آبادی می رسانند.
اول:
سید عبدالکریم کشمیری متوفی ۱۴۱۹ه ق،
سید علی آقا قاضی ۱۳۶۶،
سید احمد کربلائی ۱۳۳۲،
ملا حسینقلی همدانی ۱۳۱۱،
سید علی شوشتری ۱۲۸۳،
سید صدرالدین کاشف دزفولی ۱۲۵۸
آقا محمد بید آبادی ۱۱۹۸٫
دوم:
سید عبدالکریم کشمیری،
شیخ مرتضی طالقانی متوفی ۱۳۶۴ه ق،
آخوند ملا محمد کاشی ۱۳۳۳،
آقا محمد رضا قمشه ای ۱۳۰۶،
سید رضی مازندرانی ۱۲۷۰،
آخوند ملا علی نوری ۱۲۴۶
آقا محمد بید آبادی ۱۱۹۸ه ق
از استاد سئوال شد: با همه علاقه به نجف چرا به ایران آمدید؟ فرمود: روزی در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بودم کسی از من پرسید: صدام چطور آدمی است؟ گفتم: کلب عقور « سگ گزنده و نیش زن است.» فردا بعضی از آشنایان برایم خبر آوردند که اسم تو را حزب بعث در لیست دستگیر شوندگان و اخراجی ها نوشتند. صدام هم کسی نبود که از این مسائل به سادگی بگذرد، لاجرم با خوف و عواقب بعدی و اصرار بعضی به ایران آمدم با دست خالی، حتی دفتر جزوات اذکار و اخلاق را از من گرفتند.
وقتی از استاد درباره نوشتن جزوات درسی و اخلاقی و ذکری سؤال شد، فرمودند: من درسهای اخلاق شیخ مرتضی طالقانی را نوشتم، جزوه اذکار و اوراد که از بزرگان گرفتم داشتم، و کفایة الاصول آخوند خراسانی را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت الله میلانی بر آن تفریظ نوشتند. اشعاری هم به عربی سروده ام لکن همه آنها را وقتی از عراق به ایران می آمدم بعثی ها از من گرفتند و از بین بردند و هیچ دفتر و یادداشتی برایم نماند.
بارها صحبت می شد که استاد به عراق باز گردند، با دید درونی می فرمودند: یک بار گفتم با قرآن استخاره بگیرم ببینم چه می آید، این آیه آمد «لا تعثوا فی الارض مفسدین
در روی زمین به فساد نکوشید (هود: ۸۵) که نهی در رفتن آمد.»
استاد بعد از ورود به ایران در قم اقامت داشته و به تربیت انفاس مستعد پرداختند. ایشان قریب ده سال کسالت داشتند و چند بار هم سکته کردند. در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۷۴ مانند همان مطلب که امیرالمؤمنین علیه السلام بر کفن سلمان نوشت می فرمود: سفر مرگ نزدیک است اما دست خالی هستم. می فرمود: مرگ در پیش است و شوخی نیست! چند بار سؤال شد آقا در چه حالی هستید؟ می فرمود: در حال نزع (جان دادن). فرمود: آقاسید هاشم حداد را در خواب دیدم بمن گفت چرا غمناکی؟ فرج نزدیک است.
عشق به نجف اشرف بقدری در دلش بود که مشتاق بود به آنجا باز گردد و در کنار قبر جدش امیرالمؤمنین علیه السلام دفن شود. لیکن اواخر عمر زمزمه قم و حرم حضرت معصومه علیهما السلام را می کرد و می فرمود: اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه علیهما السلام دفن کنید. بعضی دوستان می گفتند: آقا انشاء الله شما نجف می روید. اما همان خواست ایشان، جنبه عملی پیدا کرد.
آخرالامر این مصباح هدایت در اواخر ماه مبارک رمضان ۱۴۱۹ در قم سکته می کنند، دوستان ایشان را به بیمارستان شرکت نفت تهران انتقال می دهند و حدود سه ماه در بیهوشی بودند، تا اینکه در روز چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۸ مطابق با ۲۰ ذی الحجه ۱۴۱۹ در سن ۷۴ سالگی به لقاء محبوب شتافت.
جنازه شریفش را از تهران به قم منتقل و پس از تغسیل و تکفین آیت الله بهجت (ره) در صحن حرم حضرت معصومه (ع) بر آن نماز گزاردند. به دستور رهبری، جنازه شریفش در قسمت بالا سر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها جنب قبر دیگر شاگرد آقا سید علی آقا قاضی یعنی علامه سید محمد حسین طباطبائی دفن نمودند.