آیت الله محمدتقی اصفهانی (آقا نجفی)

 ‏ آیت الله محمدتقی نجفی اصفهانی فقیه مجاهد وعالم بزرگ شیعه است که دیروز نود وچهارمین سالگرد رحلت ‏او بود. ‏
شیخ محمد تقی فرزند شیخ محمد تهرانی رازی، معروف به آقا نجفی در سال 1225 هجری شمسی ‏دراصفهان دیده به جهان گشود. ‏
وی در زادگاه خود به تحصیل علوم دینی پرداخت و پس از حضور در محضر درس بزرگان این شهر به مقام ‏اجتهاد دست یافت. ‏
شیخ محمدتقی رازی از بزرگان علمای امامیه اوایل سده چهاردهم هجری بود که او را به عنوان جامع علوم ‏معقول ومنقول وحاوی فروع واصول وقوت حافظه شناخته اند. آقا نجفی در جنبش تنباکو از آغاز گران ‏مبارزه ودارای نفوذ معنوی فراوانی در منطقه بود. ‏
ازاین عالم بزرگوار بیش از صداثر باقی مانده است که آداب الصلات، آداب العارفین، الاجتهاد والتقلید، ‏اسرارالآیات، ‌اسرارالاحکام، اسرارالزیارات، اسرارالشریعه، اصول‌الدین والافاضات المکنونه ‏وانوارالعارفین از آن جمله است. ‏
این فقیه بزرگوار در 14 تیرماه1293 هجری شمسی دراصفهان به دیدار معبود شتافت و نزدیک امامزاده احمد ‏بن علی بن امام محمدباقر (ع) آرام گرفت.
به همین مناسبت صفحه سرّدلبران امروز را به حکایاتی از آیت الله محمد تقی اصفهانی ( آقا نجفی ) - ره اختصاص داده‌ایم
‏ ‏
مبارزه با بدعتها‏
وی همانند پدر، به شدت با بدعت و انحرافات سیاسی فرهنگی بابیت و بهائیت برخورد میکرد و در همین ‏دوران بهائیت به شدت سرکوب شد. ‏
البته ناگفته نماند که این سرکوب عواقب سختی را برای آقانجفی دربرداشت؛ زیرا افزون بر حمله به شخصیت ‏و افکار ایشان در قالب کتاب و نوشته، دیپلمات های انگلیس و روس نیز به نوبت در سالهای 1307 و 1320 ‏به وقایع بابی کشی اصفهان و اطراف، اعتراض نمودند و سرانجام دو سلطان قاجار - ناصرالدین شاه و ‏مظفرالدین شاه - او را محکوم به تبعید از اصفهان نمودند. ‏
‏ ‏
بصیرت و تدبِیر در امور سیاسی ‏
استقلال کشور و ممانعت از نفوذ بیگانه، از جمله مواردی است که آقا نجفی حساسیت ویژهای به آن داشت و ‏در هر گونه شرایط و وضعیتی که احساس میکرد استقلال کشور در معرض خطر قرار گرفته، به هر وسیله ‏ممکن با آن مقابله میکرد. ‏
به استناد مدارک موجود، حتی در روزهای پایان حیات خود، با آن که در بستر بیماری افتاده بود، دست از ‏تلاش و مبارزه بر نداشت. ‏
مستر گراهام، کنسول انگلیس در اصفهان درباره آقانجفی میگوید:‏
همانا اگر این مرد در انگلیس بود ما او را وزیر خارجه می ساختیم. ‏
میرزا حسن خان انصاری در جلد سوم تاریخ اصفهان و ری می نویسید:‏
یاد دارم یکی از سیاسیون درجه اول اروپا به اصفهان آمده بود خدمت آقانجفی میگفت: این آقا که خود را به ‏صداقت مینمایاند، اگر اول نمره سیاسی لندن و پاریس بیاید، آقا او را مانند دستمال پیچیده و در جیب خود ‏میگذارد. ‏
سید جمال الدین اسد آبادی پس از ملاقاتی که با آقانجفی داشته است می گوید:‏
حرارتی به کله اش دیدم که در بیسمارک نبود و راستی اگر وزارت اعظم ایران را داشت، مانند امیرکبیر حفظ ‏حدود مملکت را مینمود که بیگانه از آن یک وجب نبرد. ‏

سیری در حالات استاد العرفا سید علی آقا شوشتری ‏
عوامل گوناگونی در ترقی عرفانی آقانجفی دخیل بوده است؛ مانند تولد و پرورش ایشان در خانواده و محیطی ‏بسیار مساعد و معنوی، داشتن عزم و همتی بلند و پشتکار زیاد، درک محضر استادان بزرگی که هر یک در ‏علم و عمل اسوه زمان خود بودند. ‏
اما به نظر می رسد در کنار همه اینها، برخورد آقانجفی به شخصیتی عرفانی چون آقا سید علی شوشتری ‏رحمة الله و استفاده از محضر او، نقش بیشتری در این تحول معنوی و ترقی ایشان داشته است. ‏
مؤلف لؤلؤ الصدف گوید:‏‏... سید جلیل القدر، صاحب کرامات متواتره، حاج سید علی شوشتری رحمه الله، ایشان از زهاد علما محسوب ‏میشدند. ‏
شیخ انصاری مرحوم، با آن نهایت زهد و ورع و کرامات، مع ذالک نهایت ارادت را نسبت به این سید جلیل ‏داشته است و نهایت احترام از ایشان می نمود،... و چنین می دانسته اند که آن جناب خدمت امام زمان علیه ‏السلام میرسیده اند. ‏
مرحوم شوشتری پس از تحصیل مراتب علم و تکمیل اجتهاد، از علمای نجف اشرف اجازه ای گرفته، به وطن ‏باز می گردد و مشغول به تدریس و امر قضا میشود تا آن که در پی واقعه ای معنوی با یکی از اولیای الهی ‏آشنا می شود و مسیر زندگی ایشان به طور کلی تغییر میکند. ‏
علامه طباطبائی ماجرا را چنین شرح داده است:‏
در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در شوشتر، عالمی جلیل القدر مصدر قضا و مراجعات عامه بوده است ‏به نام آقا سید علی شوشتری رحمه الله. ‏
ایشان مانند سایر علمای اعلام به تصدی امور عامه از تدریس و قضا و مرجعیت اشتغال داشته اند. یک روز ‏ناگهان کسی در منزل را میزند. ‏
وقتی که از او سؤال می شود میگوید: در را باز کن، کسی با شما کار دارد. ‏
مرحوم آقا سید علی وقتی در را باز میکند می بیند شخص جولایی (بافنده) است. ‏
می گوید چه کار دارید؟ ‏
مرد جولا در پاسخ می گوید: فلان حکمی را که نموده اید طبق دعوی شهود به ملکیت فلان ملک برای فلان ‏کس صحیح نیست؛ آن ملک متعلق به طفل صغیر یتیمی است و قباله آن در فلان محل دفن است. ا
ین راهی را که شما در پیش گرفته اید ناصحیح است و راه شما نیست. ‏
آیت الله شوشتری می گوید: ‏
مگر من خطا رفته ام؟‏
جولا می گوید: سخن همان است که گفتیم. این را می گوید و می رود. ‏
آیت الله در فکر فرو می رود که این مرد که بود؟ و چه سخنی گفت؟ و در صدد تحقیق بر میآید، معلوم می ‏شود که در همان محل، قباله ملک یتیم مدفون است و شهود بر ملکیت فلان، شاهد زور بوده اند. ‏
بسیار بر خود می ترسد و با خود می گوید: مبادا بسیاری از حکم هایی که داده ایم، از این قبیل باشد و وحشت ‏و هراس او را می گیرد. ‏
در شب بعد همان موقع جولا در می زند و می گوید: آقا سید علی شوشتری راه این نیست که شما می روید و ‏در شب سوم نیز عین واقعه به همین کیفیت تکرار می شود و جولا می گوید: معطل نشوید فوراً تمام اثاث ‏البیت را جمع کرده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرف شوید و وظایفی را که به شما گفته ام انجام ‏دهید و پس از شش ماه در وادی السلام نجف به انتظار من باشید. ‏
مرحوم شوشتری بی درنگ مشغول انجام دستورات می شود. خانه را می فروشد و اثاث را جمع آوری کرده ‏و آماده حرکت به سوی نجف اشرف می شود در اولین وهله ای که وارد نجف می شود، در وادی السلام هنگام ‏طلوع آفتاب مرد جولا را می بیند که گویی از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید، در آن هنگام ‏دستوراتی می دهد و پنهان می شود. ‏
مرحوم شوشتری وارد نجف اشرف می شوند و طبق دستورات جولا عمل می کنند تا می رسند به درجه و ‏مقامی که قابل ذکر نیست. ‏
مرحوم شیخ انصاری در هفته یک بار به درس اخلاق مرحوم آقا سید علی حاضر می شدند. این بزرگوار در ‏سال 1238 هجری دار فانی را وداع نمودند. ‏
آقانجفی اصفهانی درباره فوت مرحوم شوشتری می نویسد: من و برادرم، شیخ محمدحسین در مسجد سهله، ‏مستغیث به مولای، صاحب الزمان - روحی له الفداء- بودیم. ‏
من در زاویه و ایشان در وسط مسجد. ‏
ناگهان مرا با عجله صدا کرد. وقتی به نزدیک او رسیدم ‏
گفت: این مرد را ندیدی؟ گفتم: نه به خدا. گفت: (این مرد که از نظر پنهان شد) مرا خبر داد که آقای جلیل ‏القدر و دانشمندم حاج سیدعلی شوشتری، همین الآن در نجف رحلت نمود. ‏
آقانجفی در ادامه می نویسد: وقتی فردای آن شب به نجف بازگشتم، دیدم آنچه آن مرد الهی فرموده بود واقعیت ‏دارد. ‏

راهیابی به محضر سید شوشتری
از نکته های درخور توجه و دقت در زندگی آقانجفی، این است که آشنایی ایشان با مرحوم شوشتری به شکل ‏معارف و متداول نبود است؛ چنان که آشنایی شاگردان با استادان به طور معمول و متداول این گونه است که ‏شاگرد یا از طریق شرکت در درس استاد، پی به تبحر او در زمینه مورد نظر می برد و یا به توصیه دیگران ‏با استاد آشنا شده و ارتباط برقرار می کند. ‏
‏ ولی این امر درباره آقانجفی به گونه دیگری اتفاق افتاده که حاکی از آن است که ایشان از همان ابتدا مورد ‏عنایت ویژه الهی بوده اند. ‏
این واقعه در زمانی اتفاق می افتد که آقانجفی بدون داشتن استادی در زمینه اخلاق، خود مشغول به تزکیه و ‏تهذیب و تحصیل اخلاق بوده اند، در عالم رؤیا او ار به محضر آقای شوشتری راهنمایی می کنند. ‏
شگفت تر آنکه وقتی آقانجفی در مسجد کوفه به خدمت سید شرفیاب می شود، مرحوم شوشتری به او می ‏فرمایند: از عالم معنا به من نیز برای دستگیری و کمک به شما اشاره ای نموده اند. ‏

نقش توسل در زندگی آقانجفی
به جرئت می توان ادعا کرد که اگر واژه توسل را از زندگی ایشان حذف کنیم، چیز قابل ‏توجهی در آن نخواهد ماند؛ چرا که تمام پیشرفت علمی و معنوی ایشان و آشنایی و ارتباطشان ‏با بزرگان اهل معنا و اولیای الهی در سایه توسل و التجا به درگاه الهی به دست آمده است. ‏برای اثبات این مدعا، نیازی به اقامه دلیل و برهان نیست؛ چرا که در جای جای نوشته ها و ‏خاطرات به جای مانده از ایشان، این امر آشکار است و سراسر زندگی او را پوشانده است؛ به ‏گونه ای که نقش محوری توسل را حتی در امور مادی و هنگام وقوع بلایا و غمها و مواجهه ‏با شداید و ناملایمات، آشکارا می توان لمس نمود. ‏

عنایت حسینی و پله های ترقی
آقا نجفی در ابتدای تحصیل، آن چنان که خود در خاتمه کتاب مفتاح السعاده نقل میکند، ترقی ‏چندانی در درس و بحث نداشته و به رغم کوشش در این زمینه، به نتیجه مطلوبی نمی رسد و ‏پس از ناامیدی، برای حل این مشکل بزرگ، دست به دامان اهل بیت علیهم السلام میشود و با ‏توسل به محضر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به سرعت پله های ترقی را یکی پس ‏از دیگری پشت سر میگذارد.
ایشان می فرمودند:
در اوقات تحصیلی، مدت مدیدی مشغول تحصیل و مباحثه دروس بودم و به هیچ وجه ترقی ‏حاصل نمیشد و بسیار بطییءالذهن و قلیل (الفهم) بودم.
در شب عرفه در رواق مطهر حضرت سیدالشهداء - روحی لتربته الفداء- تا وقت سحر استغاثه ‏نمودم و حضرت حبیب بن مظاهر رحمة الله را به درگاه آن جناب شفیع گردانیدم.
چون وقت سحر شد، بعد از تهجد گریه بسیار کردم. در همان جا به خواب رفتم. در عالم خواب ‏دیدم حبیب از ضریح بیرون آمد و بعضی از مصایب امام حسین علیه السلام را ذکر نموده و ‏گریه میکرد و وارد حرم شد.
دیدم در ضریح گشوده شد و حضرت امام حسین علیه السلام ظاهر شدند.
پس حبیب زیارت وارث را خواند و من نیز همان زیارت را میخواندم.
حضرت امام حسین علیه السلام جواب سلام حبیب را فرمودند.
چون لمحه ای گذشت، نظر شریف به جانب من فرمودند و سپس نظر به جانب آسمان فرمودند ‏و دعایی خواندند.
چون از خواب بیدار شدم، مکرر آن دعا را با کمال تضرع و زاری و خضوع و خشوع ‏میخواندم تا آنکه صبح شد.
روز عید بعد از فراغ از زیارت روانه نجف اشرف شدم و مشغول تحصیل فقه شدم و به ‏مطلوب فایز شدم و بسیار تفکر و تدبر در معانی قرآن و اخبار مینمودم و آن چه تدبر و تفکر ‏من زیاد میشد بر علوم مطلع میشدم و مشغول استنباط احکام و نوشتن فقه شدم. ‏

شهود ملکوتی و بازگشت به وطن
در ایامی که آقانجفی، همراه برادر بزرگوارش، مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمدحسین نجفی ‏مشغول سیر و سلوک و انجام بعضی ریاضتهای شرعی بود، برای زیارت عسکریین علیها ‏السلام همراه عده ای از علمای اهل معنا به سامرا مشرف می شوند.
‏در همان ایامی که در سامرا به سر می بردند، در یک شب جمعه برای تضرع و توسل به ‏محضر حضرت ولی عصر علیه السلام و بهره گیری از معنویت سرداب مقدس به آن جا ‏مشرف می شوند.
هنگامی که مشغول دعا و تضرع و استغاثه به محضر مقدس صاحب الزمان بوده اند، ناگهان ‏پرده های عالم مادی به کنار می رود و می بینند که تمام جمادات مشغول ذکر و تسبیح و ‏تقدیس الهی اند.
آقانجفی می نویسد:
حتی چراغ در سرداب هم به ذکر "لا اله الا الله" مشغول بود. در این هنگام صدایی از عالم ‏غیب به گوششان می رسد که می گوید: خداوند تبارک و تعالی روزی شما را عرفان و معرفت ‏قرار داده است. پس خبر داده می شوند به بعضی از امور غیبی و پاره ای از علوم منایا و بلایا ‏و این که آقانجفی از ناحیه الهی مأمور است تا برای انجام برخی از خدمات شرعی و بیان ‏احکام نبوی به ایران باز گردد و برادرشان شیخ محمدحسین نجفی برای کامل کردن مقامات ‏معنوی مأمور به ماندن هستند.
این گونه بوده است که این بزرگوار پس از سالها تزکیه و تهذیب و کسب کمالات ظاهری و ‏باطنی، با کوله باری از علم و معرفت برای ادای تکلیف و انجام وظیفه، روی به وطن نهاده و ‏به ایران باز می گردد و زندگی ای پر از حوادث و فراز و نشیب و مبارزه را آغاز می کند که ‏تا واپسین روزهای زندگی ایشان ادامه داشته است. ‏

تشرف به خدمت یکی از اولیای الهی
مرحوم آقا نجفی در ایامی که مشغول تحصیل بوده اند، احساس می کنند که بسیاری از مسائل ‏و مطالب عرفانی و فلسفی و کلامی برای او به هیچ وجه قابل حل نیست و به صورت یک ‏معضل غیر قابل درمان درآمده و برای رهایی از این ورطه، راهی به نظر نمی رسد.
تا آن که به اشاره مرحوم سید علی آقا شوشتری مأمور به انجام اعمال و اذکاری می شوند و ‏پس از گذشت یک اربعین به خدمت یکی از اولیای الهی رسیده، پاسخ پرسش خود را دریافت ‏می کنند. البته بعید نیست که مرحوم شوشتری چون عالم بر امور خفیه بوده اند و می ‏دانستند که سالهای زیادی در قید حیات نخواهند بود، چنین کرده اند، تا آقانجفی پس از رحلت ‏ایشان در اموری این گونه سرگردان نماند؛ چرا که تشرف آقانجفی به نجف اشرف تقریباً هم ‏زمان بوده با رحلت شیخ انصاری.
این واقعه را آقانجفی این گونه شرح می دهد:
‏... هنگامی که در ارض اقدس، نجف اشرف مشغول تحصیل علوم بودم، مسائل و مطالب ‏بسیاری بر حقیر مشکل شده بود که راهی برای حل آنها پیدا نمیشد تا آن که به اشاره مرحوم ‏سید علی شوشتری - اعلی الله مقامه - مشغول تزکیه اخلاق شدم و در هر شب بعد از فراغ ‏از نماز شب مشغول تضرع و زاری و استغفار می شدم و از جمله ادعیه صحیفه و ختوم ‏مأثوره را مواظبت می کردم تا این که شب چهلم را در مسجد سهله احیا داشتم؛ چون صبح ‏شد به کنار شط فرات رفتم.
شخصی را دیدم بر روی آب راه می رود و به جانب من می آید، چون کنار خشکی رسید، از ‏آب خارج شد و مرا امر به جلوس فرمود و فرمود: سؤال کن از آن چه می خواهی. حقیر ‏سؤال کردم و جواب هر یک را شنیدم. پس خواستم آن شخص را بشناسم، از نظر من غائب ‏شد.

عنایت ربانی
پس از آن واقعه و ناپدید شدن آن مرد الهی، آقانجفی بسیار اندوهگین و متأثر میشوند و برای ‏جامه عمل پوشاندن به رهنمودهای او به مدت یک سال تمام مشغول به مجاهدت و تحصیل ‏اخلاق می شوند در پایان همان سال به قصد زیارت عسکریین علیهما السلام به سامرا مشرف ‏شده و به مدت چهار روز تمام در آنجا مشغول اعمال مذکوره می شوند.
روز چهارم زیارت به حرم مشرف شده و هنگامی که وارد حرم مطهر می شوند دفعتاً ‏چشمشان می افتد به همان مرد الهی که یک سال قبل از او دستگیری کرده بود.
آن مرد الهی پس از فراغت از نماز به سمت مقامی که سرداب مطهر در آن جا است رهسپار ‏می شوند.
آقانجفی هم بدنبال ایشان راه می افتد. با آنکه آن شخص با کمال وقار و طمأنینه و آرامش راه ‏می رفت ولی آقانجفی هر چه بر سرعت خود می افزود به آن مرد نمی رسید، تا آنکه وارد ‏سرداب مطهر شده و ساعتی در آنجا مشغول زیارت و تضرع و زاری به درگاه الهی می ‏گردد.
آقانجفی در حالی که نظاره گر احوالات او بود به ناگاه متوجه می شوند که هر آنچه در سرداب ‏است مشغول تسبیح الهی می باشد در این هنگام آن مرد الهی روی به آقانجفی نموده و می ‏گوید:
این است تسبیح ممکنات که از حقیقت آن سؤال نمودی "هداک و ثبتک فی الصراط المستقیم" ‏و احدی تسبیح آن ها را نمی شنود؛ مگر کسی که تصفیه قلب و تزکیه نفس نموده باشد و قلب ‏از غواشی ظلمانیه پاک شده باشد.
در این هنگام آقانجفی به سجده می افتد و شکر و حمد الهی را به جای می آورد. زمانی که سر ‏از سجد بر می دارد می بیند که آن مرد الهی از نظر پنهان شده است.

قطره ای از آب حیات
مرحوم آقای نجفی می نویسد:
شبی با کمال پریشانی احوال، ما بین مسجد سهله و کوفه مشغول توجه و تضرع بودم و پریشان ‏احوال، متذکر آیات عذاب بودم.
از آن سمت راه را گم کردم و در زمین پس و بلندی می افتادم. ناگاه باران شدیدی گرفت که ‏مشرف به هلاکت شدم و از حیات خود مأیوس شدم. باد شدیدی هم می آمد که گاهی می افتادم. ‏شخصی از بزرگان دین را دیدم.
دست مرا گرفت و به نزدیک مسجد صعصعه رسانید و در آن جا به قدر یک ساعت نصایح ‏بالغه فرمود... مجلملاً چون خواست غایب شود، ظرفی به من داد که در آن شربتی مثل پالوده ‏بود.
چون آشامیدم، دانستم آن چه را که دانستم. دیگر آن شخص را ندیدم تا در سفر مشهد مقدس در ‏شب اربعین در توضیف خانه او را دیدم و آنچه باید بفرماید شنیدم و به درگاه الهی شاکر شدم.

توسل به حضرت مهدی علیه السلام و رفع عذاب قبر
در شب نیمه شعبان در بیابان تخت فولاد اصفهان، کنار بعضی از قبور در سجده مشغول ذکر ‏یونسیه بودم. یک نفر عشار در روز قبل مدفون نموده بودند.
رایحه کریه استشمام نمودم و آتشی که مایل به سیاهی بود، سه مرتبه از آن قبر ظاهر شد. فقیر ‏از شدت وحشت مدهوش افتادم، تقریبا تا یک ساعت متلفت نبودم.
بعد از آن مشغول به نافله شب شدم و بعد از نافله در سجده در محل دیگر مشغول ادعیه مأثوره ‏بود. در سمت دیگر از دو قبر چنان آتشی ظاهر شد و... استغاثه از قبر شنیدم که متوسل به ‏حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه شدم. سپس دیدم نوری ظاهر شد هنگامی که از سمت ‏آن دو قبر عبور نمودم، دیگر اثری از آن عذاب نیافتم.
‏ ‏
برکات مرقد امام حسین علیه السلام
مرحوم آقانجفی اصفهانی از مرقد مطهر ابی عبدالله علیه السلام فایده های بسیاری برده و از ‏فیوضات پر شماری بهره مند شده است.
از جمله آنها انکه شبی از شبهای جمعه، به حرم مشرف شده و تا سحر مشغول استغاثه به ‏درگاه حضرت امام حسین علیه السلام و امام عصر علیه السلام می شود.
هنگام سحر پس از آنکه نماز شب را به جای می آورد، مدت زمان زیادی به سجده می رود تا ‏اینکه صدایی می شوند که می گوید: ای بنده خدا بلند شو حاجتت بر آورده شد.
هنگامی که سر بر می دارد، مردی را می بیند که به او مقداری تربیت شریف و دانه ای سیب ‏مرحمت می کند.
آقانجفی هنگامی بازگشت از مشاهد مشرفه، در یکی از منازل بین راه مبتلا به وبای شدیدی ‏می شود، به گونه ای که به حالت احتضار می افتد و در حالتی قرار می گیرد که عالم برزخ و ‏حالات آن را می بیند و یقین به مرگ می کند.
در این هنگام دوست او مقداری از آن تربت به خورد ایشان می دهد که بلافاصله زنده می ‏شود، آن سیب به گونه ای بوده دائماً بوی مشک می داده و آقانجفی از حقیقت آن کسی را آگاه ‏نمی کرد تا آنکه روزی یکی از نزدیکان، از حقیقت سیب سئوال می پرسد و ایشان نیز به ‏ناچار حقیقت امر را برای او بازگو می کند و پس از این واقعه آن سیب ناپدید می شود.
خود ایشان احتمال می دهد که ناپدید شدن آن، به علت آشکار کردن سر آن نزد دیگران بوده ‏است.

کتمان سّر
مرحوم آقانجفی غالباً در نجف اشرف به نماز جماعت مرحوم حاج ملا علی بن میرزا خلیل ‏تهرانی شرکت می کرد.
ایشان علت ارادت خود را این گونه بیان میکنند:
زمانی مرحوم حاج ملا علی، دعایی سودمند برای شفای زخمها و ناراحتیهای پوستی به ایشان ‏می دهند و آقانجفی بارها آن را تجربه می کنند، و با تعجب می بینند که بلافاصله اثر کرده و ‏زخم خوب می شود. تا آن که بعضی از رفقای خود را از این امر آگاه می کند.
پس از افشای این مطلب احساس می کند که تمام آن دعا از ذهنش پاک شده و آن را کاملاً ‏فراموش کرده است. ناچار دوباره به خدمت ملاعلی رسیده و از او درخواست تعلیم دوباره دعا ‏را میکند؛ اما برخلاف انتظار، مرحوم ملاعلی منکر همه چیز شده و می گوید من چیزی نمی ‏دانم و اصلاً چنین چیزی به تو یاد نداده ام! و احتمالاً این برخورد مرحوم ملاعلی به سبب تنبیه ‏بوده که چرا دست به افشای سرزده است.
‏ ‏
در محضر عصمت کبرای حق علیها السلام
مرحوم شیخ محمد تقی اصفهانی این واقعه را این گونه شرح می دهد:
در شب نهم محرم الحرام سنه 1282 در کربلای معلی مشرف بودم. نصف شب بعد از تهجد، ‏چند دقیقه به خواب رفته، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دیدم که آن حضرت ‏و جمع کثیری از شیعیان ایستاده بودند و آن مظلومه، مصایبی را که بر حضرت امیرالمؤمنین ‏علیه السلام از سقیفه وارد شده بود بیان می فرمود و مردم گریه میکردند. چون ذکر مصیبت ‏تمام شد، مردم متفرق شدند.
پس نظر به اینکه من به واسطه نسبت و سبب محرمیت داشتم، نقاب از روی خود برداشته و ‏فرمودند: این اول مصیبتی است که بر ما اهل بیت علیم السلام وارد شده است، شاد مباد چشمی ‏که این مصیبت را بشنود و قلب او محزون و چشم او گریان نشود و آنچه ظلم بر اهل بیت ‏وارد شد، نتیجه ظلمی بود که به واسطه سقیفه وارد شد و بعد فرمودند: در شادی ما و در حزن ‏ما اندوهناک باشید.
عرض کردم: چه ثواب است برای کسی که در مصیبت شما گریه کند؟
فرمودند: گناهان او آمرزیده می شود و من در روز قیامت او را شفاعت خواهم نمود. به ‏درستی که هرگاه اهل مشرق و مغرب عالم بر محبت اهل بیت علیهم السلام اتفاق می کردند و ‏در مصیبت ایشان محزون بودند، هر آینه خداوند جهنم را خلق نمی فرمود. به درستی که آتش ‏جهنم بر دوستان اهل بیت علیهم السلام حرام است.

سلوک صراط شریعت
آنچه که مسلم و محرز است، شیوه ایشان و استادانشان با راه و روش بسیاری از نحله ها و ‏دسته هایی که ادعای عرفان دارند تفاوت بسیار دارد.
روش ایشان کاملاً در چارچوب شریعت و مطابق با آن و تمام اعمال و رفتار و ریاضت ‏هایشان ریشه در شریعت دارد و در همه احوال در تلاش بودند تا کوچکترین تخطی از ‏شریعت و موازین آن نداشته باشند.
مقام ایشان، نتیجه عمل به شرع و التزام به دستورات شرعی بوده است و نقطه افتراق سیر و ‏سلوک عرفانی ایشان با دیگر مدعیان عرفان، در همین تعبد به شرع و تسلیم در مقابل ‏دستورات آن است.
از دیدگاه عرفانی و سیر و سلوک ربانی مرحوم محمدتقی اصفهانی و استادانشان، "طریقت" ‏عین "شریعت" و "شریعت" عین "طریقت" است و بدون التزام به " ظاهر شریعت" نمی ‏توان به "باطن شریعت"دست یافت.

خضوع و خشوع حیوانات به درگاه حضرت امیر علیه السلام
در حالات آن مرحوم بسیار دیده می شد که وی برای انجام اعمال عبادی به مکانهای دور از ‏شهر و آبادی می رفت و یا برای رفتن به برخی اماکن متبرکه مانند مسجد سهله و غیره با پای ‏پیاده مسافتهای زیادی را در بیابانها به تنهایی می پیموده است.
در یکی از شبها در مکان دور از آبادی در دل شب، تک و تنها با یک شیر درنده مواجه می ‏شود، در حالی که توانایی بر فرار هم نداشته است.
در این هنگام به سجده می افتد و متوسل به اهل بیت علیهم السلام می شود. ناگهان صدای ‏مردی به گوشش می رسد که در حال صحبت با شیر درنده است. تا آقانجفی سر خود را بلند ‏می کند آن شخص ناپدید می شود و می بیند که آن شیر در حالی که صورت به زمین نهاده و با ‏خضوع و خشوع به سمت نجف ایستاده، به زبان خود به درگاه امیر مؤمنان علیه السلام انابه و ‏استغاثه می کند.

غروب غم انگیز
مرحوم نجفی در اواخر سال 1330 هـ. ق. به بیماری استسقاء مبتلا می شود و دو سال به بستر ‏ناتوانی می افتد ولی در همه این مدت هیچ گونه ناله و شکایتی نمی کند و در عین حال، با ‏ستمگران نیز در مجادله بود.
چند ساعت پیش از وفاتش به تنظیم وصیتنامه و وقفنامه و انفاق به فقرا و شفاعت نزد حاکم ‏بختیار اشتغال داشت. در واپسین لحظات عمر، مکتوب نهایی شفاعت را برای رفع ظلم و ‏اصلاح کار یک شخص بیچاره به حکمران وقت، صمصام السلطنه بختیاری نوشته بود.
آن مکتوب وقتی به دست حاکم رسید که صدای شیون از خانه و محله آقانجفی بلند بود. ‏حکمران با تحیر گفت: اگر اوست که مرده، پس کیست که این کاغذ را می نویسد؟!
در سوگش مردم ولایت اصفهان تا چهل روز بسیار سوگواری کردند و از مذاهب گوناگون در ‏سوگ وی شرکت جستند.
در یکی از روزنامه های آن زمان آمده است:
از روز وفات تا کنون که هفتمین روز رحلت مرحوم آیت الله بود، همه روزه از صبح تا شام ‏هنگامه غریبی بر پا بود.
می توان به طور اطمینان مدعی شد که از صدر اسلام تا کنون برای هیچ رییس مذهبی مثل ‏این چند روز عزاداری نشده. می توان گفت که در تمام سیصد هزار جمعیت اصفهان و توابع ‏در این چند روز یک حالت جنونی مشاهده می شود.