آیت‌الله سیستانی گفتند: با آقای خمینی مراوده زیادی داشتم

در فضای حوزه قم حجت‌الاسلام و المسلمین محمد قائینی را بیشتر به مکتب نجفی در تدریس می‌شناسند. اما او خود می‌گوید: «اگرچه بسیار متاثر از مکتب نجف هستم اما گاهی در بعضی مسائل از روش مکتب قم استفاده می کنم.» او ادامه می‌دهد: «هم در مکتب نجف تحصیل کرده ام و هم در مکتب قم. هم به درس آیت الله خوئی و آیت الله میرزا جواد تبریزی رفتم و هم به درس والد، آیت الله منتظری و اندکی آیت الله گلپایگانی.» این تحصیل در دو مکتب و تاثیرپذیری از آیت‌الله خوئی و آشنایی با شاگردانش فضایی را در گفت‌وگو مهیا می‌کند که شاگردان هم کنار استاد تحلیل می‌شوند. البته شاگردی قائینی در آخرین دوره تدریس آیت‌الله خوئی به عنوان جوان‌ترین شاگرد آن دوره هم راه مستقیم و بلاواسطه شناخت این مکتب را به ارمغان می‌آورد.

اودر گفت و گو با فرید مدرسی روزنامه نگار و وبلاگ نویس از آن روزها می‌گوید و امروز حوزه قم را هم تشریح می‌کند.

 

 چگونه درس آیت الله خوئی مدرسه و مکتب شد؟

 

یکی از ویژگی های منحصر به فرد مرحوم آیت الله خوئی(ره) این بود که در عمر بلندشان بخش اعظمی از آن به تحقیق و تدریس و شاگردپروری (در فقه، اصول، تفسیر و...) اختصاص یافت و به صورت رسمی بیش از 60 سال کرسی درس خارج در اختیارشان بود. از طرف دیگر، قوه استعداد فکری و حسن سلیقه نسبت به مراحل تالیف و تدریس و تنظیم داشتند. این مسائل باعث شد تا جمع بزرگی از افاضل در مکتبش پرورش یابند؛ از سابقین (همچون مرحوم آیت الله سیدمحمد روحانی و مرحوم آیت الله بهجت) تا متاخرین (حضرات آیات وحید خراسانی، میرزا جواد تبریزی، محمدباقر صدر و شاگردان جوانتر). در جلسه ای (برحسب نقل) مرحوم آیت الله بهجت به نوه آیت الله خوئی فرمودند که مدت طولانی مباحث مربوط به مبانی مرحوم اصفهانی (کمپانی) را نزد ایشان تتلمذ کردم. همچنین مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی برایمان می گفتند که به درس آیت الله بروجردی می رفتیم (که گویا پس از اینکه از نظر درسی اشباع نمی شوند) عازم نجف می شوند و به درس آیت الله خوئی راه می یابند و وابسته می شوند. خود ایشان می فرمودند: ابتدا به دلیل آشنایی با مبانی آیت الله بروجردی در درس با آیت الله خوئی بحث می کردیم که ایشان مرا متحول کرد و ما را از آن روش و مدرسه قم که به آن انس داشتیم، به مدرسه دیگری بردند. بنابراین اینگونه بود که آیت الله خوئی شاگردان بسیاری پرورش دادند. درسشان اعم از کل بود؛ یعنی افرادی که به درس سایرین می رفتند، قطعا در درس ایشان شرکت می کردند اما عکسش همواره صادق نبود. حتی در دوره مرجعیت مرحوم آیت الله حکیم که مرجع کل طائفه بود، تعداد شاگردان درس آیت الله خوئی کمتر از ایشان و دیگران نبود.

 

شما هم اگرچه جوانید اما چند سالی در درس آیت الله خوئی حضور یافتید؟

 

سال 61 تا 66 در درسشان حضور یافتم که حدود 17 سالم بود؛ کوچکترین شاگرد آن دوره بودم. از متاخرین می توان به آقایان شیخ محمدباقر ایروانی (که بخشی از سطح را هم محضرشان تتلمذ کردم)، سیدمحمدرضا سیستانی (آقازاده آیت الله سیستانی که مدتی درس آقای خوئی را باهم مباحثه می کردیم)، شیخ عبدالحسین صادق (امام جماعت مسجد جامع بعلبک لبنان) و... اشاره کرد.

 

چگونه متد مکتب آیت الله خوئی به سایر بلاد؛ به ویژه به حوزه علمیه قم راه یافت؟

 

به دلیل فشارهای حکومت عراق هر از مدتی، برخی از شاگردان مرحوم آقای خوئی مجبور به ترک نجف می شدند که در اوئل دهه 50 به بعد، این مسئله تشدید شد و اغلب آنان به قم و مشهد رفتند؛ اگرچه در سایر بلاد هم می توان آنان را یافت. امروز کمتر روحانی اهل فضل نامداری در بلاد می بینید که سابقه شاگردی ایشان را نداشته باشد. کسانی که سابقه تحصیل در نجف دارند، حتما از آیت الله خوئی تلمذ کرده اند. شاگردان محققشان هم معمولا روش استاد را در تدریس و تتبع به کار می گرفته و می گیرند. چراکه شاکله، مبانی و کیفیت درس آقای خوئی به گونه ای بود که هم شاگردپرور بود و هم قابل انتقال به دیگران. تدریس ایشان نظام مند بود که شاگرد فقط مطلب یاد نمی گرفت بلکه روش را هم می آموخت و او می توانست آن روش را پیاده کند. اکنون جایگاه مکتب آیت الله خوئی در قم به گونه ای است که اگر فردی بخواهد اهل فضل باشد، ناچار است که این مکتب را از شاگردان ایشان بیاموزد. شاگردان ایشان هم در قم کم نبودند و نیستند؛ حضرات آیات سیدمحمد روحانی (البته ایشان متقدم بر شاگردان بودند؛ تاحدودی هم متفاوت)، میرزا جواد تبریزی، حاج آقا تقی قمی، وحید خراسانی و... . بعد از انتشار کتاب ها و تقریرات آیت الله خوئی، حتی متاثران از مکتب قم هم، در عرصه تحقیق و تالیف ناچارند که حتما به این نظرات بپردازند. حتی در این اواخر نظرات آیت الله خوئی در آثار و تدریس آیت الله منتظری که نماینده مکتب قم به حساب می آمدند، برجسته بود و گاهی به عنوان تایید و گاهی به عنوان اشکال نقل مطلب می کردند. بنابراین نظرات ایشان در مکتب قم محل مراجعه است؛ چه در جایگاه پذیرش و چه در مقام رد. نه تنها خود ایشان، بلکه گاهی شاگردان شان هم در مقام مراجعه قرار گرفته اند.

 

در بررسی دروس خارج حال حاضر حوزه علمیه قم، چه مقداری را می توان متاثر از مکتب نجف دانست؟

 

در حد دوستانمان؛ نوعا از مکتب آیت الله خوئی در تدریس متاثر هستند. اساتید هم سن و سالم اغلب در این چارچوب هستند. عده اندکی هم که مکتب قمی هستند، گاهی از نجف هم متاثرند. اما به طور کلی و دقیق نمی توانم بگویم در حال حاضر مکتب نجف چه مقداری از حوزه علمیه قم را اشغال کرده است. چراکه با برخی از آقایان ارتباط علمی ندارم، بلکه در حد معاشرت های دوستانه است.

 

با توجه به جذابیت و سهولت های علمی مکتب نجف و رشد آن در حوزه علمیه قم و از سوی دیگر رحلت برخی از شاگردان آیت الله بروجردی، فکر نمی کنید مکتب قم رو به افول است؟

 

همانطور که شکل گیری مکتب قم فقط با آیت الله بروجردی گره نخورده است، نابودی آن نیز با رفتن شاگردان آقای بروجردی رخ نخواهد داد. همانگونه که در مورد آیت الله خوئی هم این مسئله صادق است. شاید مکتب آیت الله بروجردی نسبت به مکتب آیت الله خوئی کمتر جذابیت داشته باشد، اما معدوم نمی شود.

 

شاگردان آیت الله خوئی کاملا منطبق بر روش استادشان بودند و هستند؟

 

البته مرحوم آیت الله روحانی متقدم بر دیگر شاگردان بودند و تا حدودی متفاوت با آیت الله خوئی، اما تفاوت در تدقیق بود؛ نه در اصل روش. ولی مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی در روش تدریس کاملا بدون اندکی تفاوت نسخه ای از آیت الله خوئی بودند. خیلی از افراد می گویند: اصلا ایشان عین آیت الله خوئی بودند. سایرین شاید تا این اندازه شبیه نباشند و گاهی از دیگران هم تاثیر پذیرفته اند. مثلا آیت الله وحید خراسانی به دلیل مانوس بودن با سایر مکاتب، اندکی با مکتب آیت الله خوئی تفاوت دارند. در درس آقای خوئی اختصار دیده می شود و دوره اصول ایشان 7 سال بود اما دوره اصول آقای وحید لااقل 14 سال است. همچنین مرحوم آقای خوئی به مباحث مرحوم کمپانی زیاد نمی پرداخت اما آقای وحید اینگونه نیست. البته همان روش و شاکله بحث است؛ با اندکی توسعه در تحقیق و تعرض به مطالب دیگران.

 

می توان گفت، روش آیت الله خوئی همچون فرمول های ریاضی بود که شاگرد می توانست هر مسئله ای را درون آن بگذارد و به جواب برسد؟

 

کاملا این طور بود. البته هر روش فرمولی است؛ اما روش ایشان سهل الوصول بود. پیچیدگی در آن یافت نمی شد و خستگی آور نبود و باعث گیج شدن شاگرد نمی شد. از ورود تا خروج آن روشن بود. ممکن است تدریس دیگر بزرگان قوی و پرفایده بوده و باشد اما زمانبر هستند. این روش باعث می شد که شاگردان آیت الله خوئی نه تنها خوب این روش را بیاموزند بلکه به راحتی هم به دیگران منتقل کنند. مرحوم آیت الله خوئی(ره) نه تنها خودشان حرف برای گفتن داشتند، بلکه می توانستند مطالب دیگران را هم در همین روش دسته بندی و نقل و تفهیم کنند. در فقه هم همین طور بودند؛ مثلا مطالب مرحوم آیت الله حکیم در مستمسک که محدود و رمزی بود را در قالب خودشان روان و قابل فهم عرضه می کردند. مرحوم شیخ محمدجواد بلاغی اینگونه از آیت الله خوئی تعریف می کنند: «خداوند آنچنان قوه بیانی به ایشان داده است که الفاظ همچون موم در دستانشان است.» واقعا اگر بگوییم آقای خوئی در عصر خودش در روانی و فصاحت بیان رو دست نداشت، مبالغه نکردیم.

 

پیشینه روش آیت الله خوئی در تاریخ فقاهت دیده می شود؟

 

در المستند مرحوم ملااحمد نراقی می توان این روش را دید. فراتر از آن، کپی از یکدیگرند. یعنی اگر فردی آشنا با نظرات و روش آیت الله خوئی باشد، مستند را بخواند، فکر می کند کتاب آقای خوئی است و برعکس. دیگرانی هم هستند اما این کتاب بسیار شبیه است. کتاب دیگری در شرح تبصره است که نویسنده آن؛ ملا اسماعیل تبریزی (نسل قبل از آقای خوئی) بسیار روشش نزدیک به این مکتب است. این بدان معنا نیست که روش آیت الله خوئی ابتدا به ساکن باشد، بلکه رگه هایی از سایرین در آن یافت می شود. مکتب قم هم دارای ریشه های تاریخی است و فقط به آیت الله بروجردی باز نمی گردد.

 

مکتب آیت الله خوئی فقط در فضای حوزه تاثیراتی داشت؟

 

یکی از مشکلات در روابط علمی حوزه با مجامع علمی دیگر همچون دانشگاه این بود که ادبیات کتاب های فقهی برای دانشگاهیان مناسب نبود. چراکه کتاب های حوزوی، جدای از لغت عربی پیچیده است. مرحوم آیت الله خوئی این هنر را داشت که همان مطالب فقهی در غربت قرار گفته را به زبانی بیان کرد که حتی غیرحوزویان هم با آن مانوس شدند. ایشان آنقدر روان بیان کردند که اساتید فاضل دانشگاه استفاده می کردند و می کنند؛ این مسئله در مقالات علمی آنان قابل رویت است. اگر اینها می خواستند از کتاب های فقهی دیگر استفاده کنند، تا حدودی غیرممکن بود. بلکه محتاج به واسطه ای است که آیت الله خوئی در این جایگاه قرار گرفت. مثلا کمتر استاد فاضل دانشگاه می تواند از کتاب جواهراستفاده کند. البته بگذریم از اساتیدی همچون جناب دکتر گرجی که سابقه حوزوی دارند. همچنین نمی دانم جناب دکتر کاتوزیان سابقه حوزوی دارند یا خیر، اما در نوشته های شان مشخص است که بر جواهر مسلط هستند. به هر حال، فهم مطالب آقای خوئی وسیع تر و بعد از ایشان هم این روش توسط شاگردانشان پیاده شد.

 

 

فقه آقای خوئی به نتیجه حکم توجه نمی کند و بیشتر فقهی عرفی گرا به نظر می رسد؛ یعنی به نتایج و مقاصد شریعت نمی پردازد. این مسئله را تا چه حدی می پذیرید؟

 

مرحوم آیت الله خوئی معتقد بودند: ما تابع شرعیم و مصالح و مفاسد احکام الشریعه بر ما دست یافتنی نیستند؛ مگر به مقداری که خود شریعت بیان کند. ایشان به اطلاقات توجه داشتند؛ یعنی لفظ گرا بودند و به شاید و باید توجه نمی کردند. از این رو، درباره اینکه حکم عقل حجت است، می گفتند کبرایش درست است ولی احکام برای عقل دست یافتنی نیست و صغرا ندارد. این نظر، فقط اختصاص به ایشان ندارد، دیگرانی هم هستند که با ایشان هم داستانند.

 

 

آیا می شود گفت که فقه آیت الله خوئی عقل گریز است؟

 

 اینطور نیست، بلکه ایشان عقل را دست نیافتنی می دانست. زمانی که عقل به حکم دست یابد، حجت می دانستند؛ منتها گستره تشخیص عقل را مسائل فقهی نمی دانستند. بنابراین ایشان معامله ربا را نامشروع اما حیله ربا که ممکن است نتیجه آن یکی باشد، را جایز عنوان کردند. اگر منظورتان از عقل گریز این است که در تشخیص احکام، عقل حکمی ندارد؛ بله این طور است. اما اگر با وجود حکم عقلی، ایشان مخالف باشد؛ نه درست نیست.

 

گویا شما بیشتر خود را وامدار مکتب آیت الله خوئی می دانید و آموختن و آموزش را در این مکتب دنبال کرده اید؟

 

اینگونه نیست؛ هم در این مکتب تحصیل کرده ام و هم در مکتب قم. هم به درس مرحوم آیت الله خوئی و مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی رفتم و هم به درس مرحوم والد، مرحوم آیت الله منتظری و اندکی مرحوم آیت الله گلپایگانی. درس آیت الله منتظری را از آن رو انتخاب کردم که می خواستم روش مرحوم آیت الله بروجردی که متفاوت با آیت الله خوئی بود را فرابگیرم. اگر به درس آیت الله تبریزی رفتم، به خاطر اینکه نسخه ای از آیت الله خوئی بود و همچنین وقتی درس آیت الله منتظری را برگزیدم، به خاطر اینکه ایشان نسخه ای از آیت الله بروجردی بود. در نجف هم بودم؛ هم به درس آیت الله خوئی می رفتم و هم به درس مرحوم والد که هم دوره ای های آقای منتظری بود و از شاگردان آیت الله بروجردی. من همچنان که در نجف به دو روش پرداختم، در قم هم اینگونه رفتار کردم. چراکه معتقدم که یادگیری دو مکتب لازم است. خاطراتی به یاد دارم؛ در سال های پس از 66 شمسی - حدود 7 سال - وقتی به درس آیت الله منتظری می رفتم، گاهی اشکال می کردم و ایشان هم در برخی مواقع اشکال مرا وارد می دانستند و بدون اندکی اکراه، اعلام می کردند حق با فلانی است و ما اشتباه می کردیم. حتی روزی یکی از شاگردان در مقام دفاع از نظر دیروز ایشان بر آمد که ایشان گفتند: «وقتی حرفی اشتباه است، باید به آن اقرار کرد.» بسیار این مسئله اهمیت دارد که فردی در چنین مقام علمی و فضلی اینچنین اقرار به اشتباه کند. یک بار سر مسئله ای شروع به بحث با ایشان کردم، چون معتقد به مکتب تتبعی قم بودند، گفتند: حضرت عباسی؛ این هم فقه (مکتب اصولی نجف) می شود؟! من هم در مقام دفاع از مکتب اصولی نجف برآمدم و دلایل خود را گفتم. به هر حال می خواهم بگویم که هر دو مکتب نیاز حوزه های علمیه است.

 

 

اما در روش تدریس تان بیشتر در قالب مکتب نجف تعریف می شوید؟

 

اینگونه نیست؛ از هر دو استفاده می کنم. اگرچه بسیار متاثر از مکتب نجف هستم اما با توجه به حضورم در درس والد و آقای منتظری، گاهی در بعضی مسائل از این روش استفاده می کنم. گاهی اوقات روش های فرمولی یا اصولی آقای خوئی جواب نمی دهد و از روش تتبعی آقای بروجردی استفاده می کنم. هر دو اصل هستند و هیچکدام فرع دیگری نیستند. تلفیق میان این دو به نظرم کمال است و امکان پذیر است.

 

 

پس چرا طلاب بیشتر شما را نجفی می دانند تا قمی؟

 

 شاید به خاطر این باشد که روش مکتب نجف در روش تدریسی ام برجسته تر است یا اینکه برخی مطالبم را دیده اند که در این مکتب بیان شده است؛ والا گاهی هم در برخی مسائل از آن روش استفاده می کنم.

 

با توجه به تاملات و توجه تان به مکتب قم و نجف؛ تفاوت های این دو را چگونه می بینید و چه نقاط ضعف یا قوتی را برایشان تصویر می کنید؟

 

پاسخ به این سوال مجالی مفصل تر می طلبد اما به صورت اختصار معتقدم: مکتب نجف تتبع مکتب قم را ندارد و بیشتر به دنبال اعمال قالب های اصولی عام است و در استنباط مسائل نیازی به مراجعه به مصادری جز یک کتاب حدیثی و حداکثر یک کتاب فقهی نمی بیند. یعنی آیت الله خوئی با جواهر و وسائل می توانست بدون معطلی سرتاپای فقه را از آب بیرون بکشد. برعکس مکتب قم (آیت الله بروجردی) غیر از کتاب های حدیثی، لازم می بیند به مصادر اولیه مراجعه کند؛ جواهر که هیچ، که آن را به حساب نمی آورند و در حد کتابی متاخر جهت روایت نظرات دیگران می دانند. بلکه تمامی کتاب ها و نظرات متقدم و متاخر را بررسی می کنند؛ از شیخ مفید، سید مرتضی تا شیخ انصاری. مرحوم والد از آیت الله بروجردی نقل می کردند که می فرمودند: «جواهر در نقل اقوال معتمد به مفتاح الکرامه است.» یعنی ایشان جواهر را به عنوان مصدر اولیه به حساب نمی آورند. به عبارتی آقای بروجردی زنده کننده کتاب مفتاح الکرامه در قم بوده است. در گذشته آنقدر این کتاب ناشناخته بود که بقالی ها اجناس را در صفحات آن می پیچیدند و به مشتری ها می دادند. در مورد کتاب های حدیثی هم آیت الله بروجردی تنها به وسائل اکتفا نمی کردند و منابع وسائل حداقل کتاب های مورد مراجعه ایشان بودند. برای اینکه ایشان وسائل و جواهر را کافی و وافی نمی دانستند، دست به تدوین کتاب جامع الاحادیث می زنند. این یکی از تفاوت های میان این دو مکتب است. این خصیصه هر دو مکتب نه نقطه ضعف است و نه نقطه قوت؛ بلکه بر اساس لزوم هر مسئله، یکی از این دو را بر می گزینیم. همچنین باید گفت که مکتب آیت الله بروجردی سختی هایی دارد. بنابراین برای مکتب نجفی ها سخت است که به این مکتب تن دهند؛ چراکه مکتبشان سهل الوصول است. این دو مکتب کاملا مقابل هم بودند؛ مکتب آیت الله خوئی کاملا فرمولی است و مکتب آیت الله بروجردی اینگونه نیست. اگر در مکتب اول طلبه فاضلی دو سال وقت می گذاشت می توانست تا اندازه‌ای بفهمد، در مکتب دوم لازم بود لااقل 7 سال زمان صرف شود.

 

برای مکتب آیت الله خوئی، بعد سیاسی – اجتماعی هم می توان متصور شد؟

 

مرحوم آیت الله خوئی معتقد به رفتارها و اعلام نظرات سیاسی گسترده نبودند و از صلاحیت خود خارج می دیدند. نه اینکه شجاعت اینکار را نداشتند، بلکه در زمان جوانی در دوره آقاسید ابوالحسن اصفهانی از سردمداران مبارزات سیاسی بودند، بلکه اعتقاد داشتند دخالت های سیاسی از سوی مرجعیت صلاح نیست. از این رو، این ویژگی را در بسیاری از شاگردانشان هم می توان دید.

 

 

البته برخی از شاگردان ایشان اینگونه نبودند؟

 

این افراد فقط شاگرد آیت الله خوئی نبودند، بلکه با دیگران مشترک بودند و ممکن است در این مسئله از آنان تاثیر پذیرفته باشند. اما شاگردان مختص ایشان در این زمینه دنباله رو هستند و از این روش تاثیر پذیرفته اند.

 


با برخی فعالیت های مقطعی آیت الله خوئی روبرو هستیم که نافی این روش است؛ همچون انتشار بیانیه ای بعد از حادثه فیضیه در سال 1342 علیه رژیم پهلوی؟

 

در زمان مرجعیت و زعامت ایشان هم گاهی با این مسائل روبرو هستیم اما به طور وسیع و گسترده قائل به دخالت در سیاست نبودند. در حد ضرورت به مسائل سیاسی می پرداختند.

 

آیت الله سیستانی هم به عنوان شاگرد آیت الله خوئی همچون استاد نیستند و به مسائل سیاسی بیشتر می پردازند؟

 

همین طور است. چراکه آقای سیستانی تا حدودی متاثر از دیگران هم هستند. آیت الله سیستانی خودشان نقل کرده اند که «با مرحوم آقای خمینی مراوده زیادی داشتم.» در حقیقت شاید تفاوت رویه آیت الله سیستانی با آیت الله خوئی در مسائل سیاسی ناشی از تاثیرپذیری از دیگران است، والا روش آقای خوئی دخالت بسیار محدود در عرصه سیاست بود؛ در حد ضرورت و ناچاری.

 

 

 

اگرچه ایشان نسبت به گستره محدوده ولایت فقیه همچون امام خمینی نبودند و از سوی دیگر آنچنان به اعمال سیاسی نمی پرداختند، پس نظر ایشان درباره جواز جهاد ابتدایی در زمان غیبت چگونه تفسیر می شود؟

 

مرحوم آقای خوئی به جهاد ابتدایی از حیث ولایت فقیه نگاه نمی کردند، بلکه بر اساس متون فقهی جدای از ولایت فقیه استنباط کردند. ایشان بحث را از جهت ولایت فقیه محدود می دانند اما بعضی از اختیارات فقهی که ناشی از ادله عامه ولایت فقیه نباشد را محدود نمی دانند. ایشان اطلاقی برای ولایت فقیه قائل نیست اما این مسئله منافات ندارد که اقتضائاتی بر اساس سایر ادله در مورد فقیه باشد. بنابراین ایشان بر اساس ولایت فقیه قائل به جهاد ابتدایی نیست، بلکه بر اساس ادله خاص آن، مطرح کرد. ایشان گستره ولایت فقیه را محدود می داند، اما ممکن است ایشان در برخی فتواها بیش از نظر قائلین به گستردگی ولایت فقیه، قائل باشد. مثلا در باب اجرای حدود، ایشان بر اساس دلیل خاص معتقد به اجرای آن در دوران غیبت است. یا در مسئله بانکداری، برخی با نظریه ولایت فقیه به دنبال حل آن هستند و حتی برخی نمی توانند حل کنند؛ همچون آقای سیدکاظم حائری که از قائلین ولایت فقیه است اما می گوید نمی توان این بحث را در حد ولایت فقیه حل کرد، چراکه ولایت فقیه در حد تشریع که نیست.

 

 

 

آیا نظرات شاگردان آیت الله خوئی در باب مسائل سیاسی – اجتماعی بر فضای حوزه علمیه قم تاثیر گذاشته است؟

 

وقتی عده قابل توجهی از اساتید مسلم قم در مکتب آیت الله خوئی قرار گرفته اند و شاگردان این اساتید هم اندک نیستند، قطعا نظام اجتماعی – سیاسی حوزه قم متاثر از این مکتب خواهد بود و جدا از آن نمی تواند باشد.

 

 

آیا در بحث اعتقادات شیعی هم یک نوع همرنگی میان شاگردان آیت الله خوئی می بینید؛ چراکه نظرات مشترکی میان برخی شاگردان به ویژه در این سالیان دیده شده است؟

 

ایشان در مسائل کلامی وارد نمی شدند ولی در حد عقاید عمومی و معروف شیعه، فردی معتدل و میانه رویی بودند؛ اگرچه به صورت تخصصی وارد نشدند. ایشان به عقاید متعارف امامیه وفادار بودند و شاگردانشان هم معمولا بر همین اساس پرورش پیدا کردند. البته اگر برخی از شاگردان در این مسئله یک نوع فوق العادگی هایی داشته باشند، ناشی از جهاتی غیر از شاگردیشان است.