با تأیید امام به پاکستان رفتم
عباس آقازمانی یا همان ابوشریف چهرهای آشنا و البته رازآلود در تاریخ معاصر ایران بهحساب میآید. آقازمانی بعد از دوران مبارزه با رژیم شاهنشاهی به فعالیتهای گسترده خود در پاکستان و لبنان با عنوان فرمانده عملیات سپاه پسداران انقلاب اسلامی خدمت به انقلاب نوپای اسلامی را آغاز میکند. چندی نمیگذرد که به پیشنهاد فرماندهان ارشد سپاه و البته به تأیید بنیصدر به عنوان فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انتخاب میشود. البته این پایان کار نبود چرا که چندی بعد وی در نقش یک دیپلمات به انتخاب و تأیید حضرت آیتاللهخامنهای به پاکستان میرود. در این میان اقامت بلند مدت آقازمانی در پاکستان و عدم ورود چندساله وی به کشور به شایعات پیرامون او دامن زده، اما ابوشریف همچنان با تأکید بر جایگاه والای رهبری خود را در دایره علاقهمندان نظام قرار داده است. البته انجام این مصاحبه پس از سالها سکوت میسر نبود مگر به مساعدت محمدحسین آقازمانی، فرزند ایشان که ما را یاری دادند.
جناب آقای ابوشریف نام شما از ابتدای تأسیس سپاه بر سر زبانها افتاد، لطفاً به عنوان اولین سؤال از ایده تشکیل سپاه مطالبی را بیان کنید؟
در سال 1329 دولت مصدق با رأی مردم در یک انتخابات نسبتاً آزادتری انتخاب شد ولی به دلیل سرسپردگی شاه مملکت به قدرتهای خارجی تصمیم گرفتند مصدق را سرنگون کنند و به همین خاطر با کودتا و استفاده از زور و اسلحه و عدهای چاقوکش حکومت نسبتاً مردمی مصدق را سرنگون کردند تا بتوانند بیشتر در خدمت قدرتهای خارجی باشند. این خاطره در ذهن ما و بسیاری از جریانهای سیاسی نقش بسته بود و فهمیدیم که مبارزات پارلمانی در مقابل حکومتی که دست به اسلحه میبرد بیفایده است و اسلحه را باید با اسلحه جواب داد. به همین خاطر زمانی که مشغول مبارزه بودیم به خارج رفتیم و در لبنان آموزش نظامی دیدیم و تجارب خوبی کسب کردیم. در آستانه پیروزی انقلاب معتقد بودیم که باید یک نیروی نظامی قوی تشکیل شود تا از اسلام، انقلاب، آزادی و حقوق مردم محافظت کند و تشکیل یک نیروی مسلح مقتدر میتواند جلوی تهدیدات داخلی و خارجی را بگیرد. و همینطور هم شد و سپاه به عنوان یک پدیده نو و قدرتمند توانست انقلاب و کشور را از خطرات جدی مثل: تحرکات گروهکها، کودتا، جنگ و... حفظ نماید. به همین خاطر بود که امام پس از مدتی فرمودند: اگر سپاه نبود کشور هم نبود.
چه زمانی به عنوان فرمانده کل سپاه انتخاب شدید؟
زمانی که امام فرماندهی کل قوا را به بنیصدر واگذار کرد، ارتش و سپاه زیرنظر او قرار گرفت. من در جبهه بودم که بنیصدر در جلسه فرماندهان و مسئولین سپاه که از تهران و شهرستانها گرد هم آمده بودند شرکت میکند در اساسنامه سپاه قید شده بود که فرمانده سپاه باید با رأی سایر فرماندهان انتخاب شود. در آن جلسه برای انتخاب فرمانده کل رأیگیری میشود. افراد حاضر بیشتر رأی را به من داده بودند. بنیصدر هم بر همین اساس حکم فرماندهی را به نام من صادر کرد. اگر در متن حکم هم دقت کنید حکم را مستقیماً و به صورت قاطع به من نداده بود بلکه قید کرده بود که چون اکثریت فرماندهان به تو رأی دادهاند من هم شما را به عنوان فرمانده سپاه منصوب میکنم. یعنی در ذهنها اینگونه جا بیفتد که ابوشریف انتخاب من نبوده بلکه خود بچههای سپاه او را انتخاب کردهاند.
نحوه ارتباط و هماهنگی شما با بنیصدر چگونه بود؟
امام، بنیصدر را به عنوان فرمانده کل قوا انتخاب کرده بود. من چندین مرتبه خدمت امام رسیدم و درخصوص همکاری با بنیصدر از ایشان راهنمایی خواستم. حتی نظر مخالف بچههای سپاه نسبت به بنیصدر را هم صریحاً به امام گفتم. امام به طور قاطع و در برخی موارد با تندی میفرمودند: من در امور دخالت نمیکنم و فرمانده کل قوا را تعیین کردهام، شرایط مملکت حساس است و شما موظفید با بنیصدر هماهنگ باشید و از دستورات وی تبعیت کنید. حتی در خرداد 1359 پیام مهمی صادر کردند و در آن اینگونه تأکید شده بود که: اطاعت از فرمانده کل قوا که نماینده اینجانب است از وظایف شرعی و اسلامی شما و همه قوای مسلح است.
شاید یک مقداری از حساسیتها روی شما به خاطر موضوع بنیصدر بوده است؟
موضوع بنیصدر بهانه بود. در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری رأی من آقای جلالالدین فارسی بود. اما پس از آنکه ایشان بنابه دلایلی از دور رقابتها کنار رفتند حزب جمهوری اسلامی هم با فرصت کمی که داشت، آقای دکتر حبیبی را جایگزین کردند. متأسفانه مردم شناختی از ایشان نداشتند و شانسی برای پیروزی نداشت. در مقابل اشخاصی دیگر مثل: دریادار مدنی هم تبلیغات گستردهای در سراسر کشور کرده بود و احتمال اینکه رأی بیاورد وجود داشت. ما انتخاب افرادی نظیر مدنی را تهدیدی برای سپاه که حافظ اصلی انقلاب بود میدانستیم و این احساس وجود داشت که از میان افرادی که رأی قابل توجهی داشتند ضرر بنیصدر کمتر است و به همین خاطر خیلی از روحانیون سرشناس و چهرههای مطرح انقلاب و حتی نزدیکان امام هم به بنیصدر رأی دادند.
شما پس از کنارهگیری و استعفا از فرماندهی سپاه چه مسئولیتی داشتید؟
پس از استعفا از فرماندهی کل سپاه به غرب کشور رفتم و رئیس ستاد جنگی غرب کشور بودم. در جلسات شورایعالی دفاع تصمیم گرفته شد که برای هماهنگی بیشتر بین نیروهای مسلح در غرب یک نفر به عنوان نماینده شورایعالی انتخاب شود که من را انتخاب کردند اما بنیصدر برای اینکه من نماینده تامالاختیار شورا در غرب نباشم سرهنگ عطاریان را هم به حکم اضافه کرد یعنی در اینجا هم یک حکم لقی برای من صادر کرد. البته بعداً مشخص شد که عطاریان تودهای بوده و محاکمه و اعدام شد.
ما در غرب پیشرویهای خوبی داشتیم و جبهههای غرب وضعیت مناسبی داشت اما من متوجه شدم که در تخصیص تجهیزات و بودجه نسبت به مناطق عملیاتی غرب کوتاهی میشود و پشتیبانی لازم صورت نمیگیرد. آمدم به تهران و به جلسه شورایعالی دفاع رفتم و اعتراض کردم که چرا حقوق نیروهای بسیج را قطع کردهاید؟
در آن جلسه برخی افراد از جمله بنیصدر به من گفتند: تو میخواهی با توفیقاتی که در مناطق عملیاتی غرب به دست میآید قهرمان بشی؟! یعنی به تصور اینکه مثلاً من قهرمان نشوم حقوق بچههای بسیج را هم پرداخت نمیکردند! رفتم خدمت شهید رجایی و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم و از ایشان کمک خواستم. ایشان از اختیارات خودشان استفاده کردند و حقوق یک ماه نیروهای بسیج را به من پرداخت کردند. اما چون پس از آن باز هم حمایتهای لازم و ضروری صورت نگرفت من از مسئولیتهایم در غرب استعفا دادم تا حداقل با نبودن من کارها بهتر پیش برود.
ظاهراً شهید رجایی شما را هم به عنوان وزیر پیشنهادی امور خارجه به بنیصدر معرفی کرده بود؟
بله شهید رجایی در آبان 1359 طی نامهای من را به عنوان یکی از نامزدهای وزارت امور خارجه به بنیصدر معرفی کرده بود که بنیصدر با این پیشنهاد مخالفت کرده بود تا من به دولت شهید رجایی راه پیدا نکنم.
چطور شد که به وزارت امور خارجه رفتید؟
بعد از این اتفاقات من تصمیم گرفته بودم به شغل اصلیام که معلمی و کارهای آموزشی بود برگردم. مسئولان نظام گفتند معلمی برای شما خوب نیست و تو با این سوابقی که در انقلاب و سپاه داشتهای نباید به سراغ تدریس بروی چون این برای نظام پسندیده نیست. گفتند باید یک کاری را قبول کنی و به من پیشنهاد دادند که به عنوان سفیر به پاکستان بروم. من قبول نکردم چون پس از زندگی پرفراز و نشیبی که ما در انقلاب و سپاه و جنگ و... داشتیم یک دفعه رفتن به یک سفارتخانه و محصور شدن در یک زندگی اداری و دیپلماتیک برایم سخت و غیرقابل پذیرش بود. وقتی فشارها زیاد شد رفتم خدمت امام و کسب تکلیف کردم. به ایشان عرض کردم مایل نیستم به سفارت بروم. امام فرمودند: این مسئولیت را قبول کن اشکالی ندارد من هم پس از آگاهی از نظر ایشان به وزارت امور خارجه رفتم و به عنوان سفیر به پاکستان اعزام شدم. سه سال در این مسئولیت خدمت کردم و پس از پایان مأموریتم به ایران بازگشتم و به دلیل آنکه با مرخصی استعلاجیام موافقت نکردند، نوشته شد که بازنشسته شود.
از آن پس تاکنون به شایعاتی که هر از چند گاهی پیرامونتان منتشر شده است واکنشی نشان ندادهاید و به نوعی سکوت اختیار کردهاید، چرا؟
چون شایعات هیچگاه تمامی ندارد و من هم فرصت پاسخگویی به مطالبی که افراد با انگیزه مشخصی آنها را تولید و منتشر میکنند ندارم و مشغول شدن به این امور را بیفایده و باعث ضایع شدن عمر میدانم.
به عنوان نمونه میتوانید به یکی از آخرین آنها که خودتان هم شنیدهاید اشاره کنید؟
مدتی پیش به برخی از مسئولین کشور و علمای قم گفته بودند که: ملامحمد عمر (رهبر طالبان) که چهره او را کسی ندیده است همان ابوشریف خودمان است و در رسانهها ظاهر نمیشود تا لو نرود!!!
حتی میگفتند که شما پناهنده شدهاید؟
بله، این را از اول حضور ما در سپاه هم میگفتند، هنوز هم میگویند. حتی زمانی که فرمانده عملیات غرب بودم در جبههها شایع کرده بودند که فلانی به عراق پناهنده شده تا بتوانند فرماندهی عملیات غرب را بیاعتبار کنند. متأسفانه متوجه نبودند که این کار فقط باعث تخریب من نمیشود بلکه روحیه نیروهای سپاه و بسیج که در شرایط حساس مشغول دفاع از انقلاب وکشور بودند را تضعیف میکرد و این کار خیانت بود.
شایعهسازیها توسط چه کسانی صورت میگرفت؟
توسط گروهها و باندهای سیاسی که میخواستند برای حفظ منافع گروهیشان دیگران را تخریب کنند و با کنار زدن دیگران از صحنه سیاسی به اهدافشان برسند.
با توجه به حضور کوتاهمدت شما در وزارت امور خارجه و عرصه دیپلماسی کشور، کارنامه سیاست خارجی جمهوری اسلامی در این سیسال را چگونه ارزیابی میکنید؟
پاسخگویی به این سؤال نیازمند جمعهای محدود کارشناسی است و به این شکل عمومی شاید به صلاح نباشدکه نقاط قوت و ضعف سیاست خارجی بررسی و بازگو شود. ضمن آنکه من هم در شرایطی نیستم که به این پرسش بتوانم پاسخ بدهم. کسانی که سکاندار دستگاه دیپلماسی کشور بودند بهتر میتوانند ارزیابی دقیقی داشته باشند. خداوند در سوره نساء آیه 83 میفرماید: و اذا جاء هم امر من الامن اوالخوف اذاعوا به ولو ردوه الی الرسول والی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم ولولافضل الله علیکم و رحمته لاتبعتم الشیطان الاقلیلا. خلاصه ترجمه آیه این است که: در جامعه اموری که مربوط به امنیت جامعه و تضعیف روحیه مؤمنین میشود نباید شایع شود بلکه این امور را باید با رسول خدا و یا اولیالامر و رهبری جامعه در میان گذاشت. براساس نص صریح قرآن تمام افراد جامعه موظفند از اظهار مطالب و اسراری که موجب تضعیف روحیه مردم میشود و امنیت جامعه را به خطر میاندازد خودداری نمایند تا از خطرات احتمالی از طرف دشمنان نظام جلوگیری شود.