برادر؛اما درمقام پدر(مروری بریک قرن زندگی پرتلاش آیت الله پسندیده برادر ارشد امام خمینی)

سید مرتضی ،پسر ارشد آقای مصطفی مجتهد کمره ای،پس از مادر و عمه،بی تردید تاثیر گذارترین فرد در زندگی امام خمینی در دو دهه اول زندگی او به حساب می آید. آقا مرتضی هفت سال قبل از برادرش روح الله پا به دنیا گذاشت و هفت سال پس از او نیز پای از دنیا برکشید و به عالم باقی شتافت و در تمام این سالهای طولانی که از یک قرن افزون بود،همیشه یاور و همراه و پشتیبان برادر کوچک بود. آقا مرتضی نخستین آموزش ها و علوم را برای برادر پایه گذاری کرد و پا به پا و همراه او تا آنجا رفت که اطمینان یافت روح الله پرواز را آموخته و خود به تنهایی قادر به ادامه حرکت است. پس از گذشت سال ها و اوج گیری آقا روح الله و در انداختن مبارزه ای اساسی با هدف بر اندازی حکومت شاهنشاهی ،برادر بزرگ متواضعانه،مرید برادر کوچک شد و چون یک سرباز تا پایان،مطیع اوامر فرمانده باقی ماند.
امام خمینی هیچ گاه الطاف برادر را از یاد نبرد و حتی برای او سمت پدری قائل بود.روابط صمیمانه آن دو تا پایان ماندگار باقی ماند و هیچ گاه جدایی بین آنان نیفتاد.آقا مرتضی خدمت بزرگی نیز به تاریخ ایران کرد و آن بیان خاطرات خود از زندگی و پیشینه تاریخی خاندان خود و نیز دوران کودکی و نوجوانی امام خمینی است که اگر این مطالب موجود نبود،گذشته و تاریخچه زندگی خانواده یکی از بزرگ ترین رهبران تاریخ ایران برای همیشه در تاریکی باقی می ماند.
تولد وکودکی
آقا مرتضی بزرگ ترین پسر آقا مصطفی و هاجر در هفدهم شوال 1313 ق(1274 ش)در محله رازی خمین و در خانه ای که پدرش نیز متولد آن جا بود به دنیا آمد. تاریخ تولد وی به خط پدرش در پشت کتاب جنات الخلود چنین ثبت گردید:«تاریخ تولد نورچشمی،آقای مرتضی حفظه الله،به تاریخ شب هفدهم شهر شوال 1313 »
آقا مرتضی در حالی که تقریبا هفت سال و بیست و چهار روز از عمر خود را سپری نکرده بود پدر را از دست داد و تحت سرپرستی مادر و عمه صاحب خانم در باقیمانده راه زندگی قدم گذاشت. وی درباره این حادثه بزرگ زندگی خود نوشته است:
«من که از قتل و قاتل چیزی نمی دانستم با مادر و خواهر بزرگ و غیره به پشت بام مطبخ که هم سطح بالای بارو بود،به تماشای دسته جات سینه زنی و علم و کتل رفتم.سپس از برج بزرگ منزل بالا رفتم و شعله های آتش را مشاهده کردم که نمی دانم مردم افروخته بودند یا رجال دولت.اثاثیه و اموال قاتل را هم یا آتش زده یا بردند.»
همه یادمانده حادثه قتل پدر در حافظه آقا مرتضی به همین دو سه جمله خلاصه می شود و او چیز دیگری به یاد ندارد. پس از آن،وی در حالی که هشت سال بیش تر نداشت لباس روحانیت پوشید و در مسافرت ها و پی گیری هایی که با هدف مجازات قاتل پدر انجام می شد،در کسوت روحانیان حاضر بود؛و بعضا مطالبی به او دیکته می شد تا در برابر مقامات بزرگ کشوری هم چون حکام،درباریان صدر اعظم به زبان آورد. وی خاطراتی از این دیدارها را به حافظه سپرد و بعدا روایت کرد.مثلا:
«برای ملاقات عضد السطان ،والی عراق(اراک)و ملحقات،به عراق مسافرت کردیم و با این که طفلی هشت ساله بودم،خیابان های منظم و مرتب آن جا(اقامتگاه)و قدرت حکام جلب نظر می کرد و سلطان آباد،شهر مرکزی عراق،تنها شهری بود که به سبک خیابان بندی امروزی در ایران بنا شده بود.فصل هندانه بود و صحرای سرطاق(1) آخر هندانه ها بود و از این جا به قریه ورچه(2) که قلعه ملی صارم الدوله بود رفتیم. بدیع الملک ،رئیس فوج یا افواج در ورچه بود.من به ملاقات او رفتم. فقط یک صندلی بود و او روی آن نشسته بود.آن وقت مبل نبود،صندلی  ها شکل دیگری داشت،قیمتی بود. محل نشیمن دایره مانند بود و از چوب های مرغوب ساخته شده و دیدنی بود. ما روی فرش و زمین نشستیم که من مذاکرات آن جا را فراموش کرده ام.بعد با همراهان به سلطان آباد عراق،منزل عضد السطان ،شاهزاده  و والی آن جا،رفتیم و ایشان هر چند علی المذکور سواد کافی نداشت،ولی متین،معقول و مودب بود.»
آقا مرتضی از سفر تهران که برای خونخواهی صورت گرفت،خاطرات بیشتری به ذهن سپرد. او می گوید:
«منزل به منزل به مدت ده روز یا زیادتر طول کشید تا به تهران رسیدیم.کجاوه و پالکی و الاغ و غیره و لوازم سفر هزار پیشه داشتیم.در آن زمان مهمان خانه،وسایل مسافرت و لوازم مورد استفاده مسافر موجود نبود واساسا معمول نبود. مسافرین باید وسایل مورد نیاز خود را همراه می بردند...به تهران و محله عباس آباد آخر شهر وارد شدیم. تهران دروازه و برج و بارو و دروازه بان داشت و دور تهران بر حسب مرسوم روز،خندق بود ولی آب نداشت. کوچه ها جوی های آب بسیار کثیفی داشتند. میراب به مردم برای مصرف ماهیانه آب می فروخت و خانه ها آب انبار داشتند.»
و در جای دیگر می افزاید:
«به خاطر دارم ما برای دادخواهی به منزل مرحوم میرزاابوالقاسم امام جمعه به اندرون ایشان می رفتیم و با مرحوم دکتر امامی که با ما هم سال بودند[بازی می کردیم]؛و نهایت کمک را مرحوم امام جمعه و اخوان به ما نمودند.
به باغ عین الدوله- که آن روز صدراعظم بود- به عنوان تحصن رفتیم و موقعی که ایشان در خیابان باغ قصد خروج از باغ را داشتند و جمعیت زیادی دنبالشان بودند،جلویشان را گرفتیم. زن ها نشستند و من ایستادم و مرحوم اخوی {نورالدین}به مناسبت بچگی با بچه های آن ها و کالسکه دستی به بازی رفتند.عین الدوله تا چشمش به خانم ها افتاد فورا به همراهان دستور داد عقب برگردند و خودش ایستاد و من برحسب تعلیمی که دیده بودم،به ایشان گفتم اگر شما عادل هستید ما خودمان ظالم هستیم،قاتل را به ما تحویل دهید خودمان می کشیم؛البته از گریه و زاری خود نمی توانستم جلوگیری کنم. عین الدوله متاثر شد و گفت قاتل را امر کرده اند که بکشند و چون شاه،قاتل پدرش را نیز در محرم و صفر نکشت،در ماه محرم و صفر به قتل نفس اقدام نخواهد کرد و بعد از صفر کشته خواهد شد.
ما فانع نشدیم،ایشان گفتند اگر حرف مرا باور می کردید با پا دردی که آزارم می دهد اینقدر مرا معطل نمی کردید و به یک نفر گفت آقای ظهیر الاسلام را بگویید بیایند و در این باغ یکی از ساختمان ها را (و اشاره به ساختمان طرف دست راست خود که دور دست هم بود نمود و گفت آن جا را)برای اقامت متحصنین تخصیص دهید که بمانند تا قاتل کشته شود.ایشان را رها کردیم و رفت و مرحوم ظهیر الاسلام آمد و ما را قانع کرد ما برگشتیم.»
آقا مرتضی از دیدار با مشیر السلطنه هم این مطالب را به یاد دارد:«در اوایل 1323 قمری با مشیر السلطنه،صدر اعظم وقت و جانشین عین الدوله ،در باغی ملاقات کردیم.در یک میدان کوچک مدوری از باغ بود و مشیر السلطنه با جمعی روی نیمکت ها نشسته بودند و نسبت به من و مرحوم اخوی بسیار تواضع و احسان و عنایت مبذول داشت. مرا روی زانوی خود نشاند و نوازش کرد وگفت که قاتل را خواهیم کشت و ما مرخص شدیم و به منزل رفتیم.»
و بالاخره روز قصاص و اعدام قاتل پدر در ذهن آقا مرتضی چنین نقش بست:«در هر صورت شاه [به مسافرت فرنگ]رفت و چهارم ربیع الاول 1323 ق ما را به باغ گلستان احضار کردند،یا خودمان دسته جمعی رفتیم از پله های اوایل باغ دست چپ بالا رفتیم.از چند اتاق گذشتیم. دراتاق ها،منشی ها و مامورین مشغول کار بودند.در اتاق آخر بودیم که شخصی آمد و گفت والاحضرت محمد علی میرزا می خواهند فقط آقا مرتضی و آقا نورالدین را ببینند،این دو نفر بیایند ما دو نفر با عبا و عمامه و قبا و شاید لباده به همراه فرستادگان رفتیم. از حوض مربع مستطیل و حوض بزرگ و مستطیل شکل دیگری گذشتیم.در یک نقطه که محصور از اشجار بود؛محمد علی میرزا ایستاده بود. نزدیک شدیم،نه او حرفی با ما زد و نه ما صحبتی کردیم. فقط نگاهی به ما کرد و یک نفر آمد و گفت برگردید.ما برگشتیم.قاتل را آوردند و در زیر ساختمان در ورودی باغ گلستان که جمع کثیری در آن جا بودند او را با زنجیری که به گردن داشت و چاق و چله هم شده بود آوردند. و نسبت به ما دو نفر بسیار احترام و تجلیل کردند و جعفر قلی خان {قاتل}خواهش و التماس می کرد و منکر قتل می شد و شخص دیگری را آمر این قضیه معرفی می کرد. پس از کمی توقف می خواستند او را به میدان توپخانه ببرند. به من و برادرم گفتند نیایید؛تا او را نبینیم که سرش را می برند. باقی همراهان رفتند و ما را منزل بردند و او را به میدان بردند و در همان روز در میدان توپخانه به دست میر غضب کشته شد.»
سید مرتضی با آن که کودکی هشت ساله بیش نبود،در ماجرای خونخواهی پدر بسیار فعالانه عمل کرد،هر چند که کارگردان افراد دیگری بودند اما از پس نقشی که برای وی در نظر گرفته شد به خوبی برآمد و نتیجه گرفت.آنان که آقا مرتضای هشت ساله و آقا نورالدین شش ساله را عبا و عمامه سیاه پوشاندند و برای خونخواهی جلودار کردند،از تاثیر روانی این شگرد به خوبی آگاه بودند،چرا که بدون آن که کلامی گفته شود،مخاطب می فهمید که اینان صغار مقتول هستند،پدرشان روحانی بوده و از همه مهمر تر به سلسله سادات انتساب دارند و لذا راه برای رسیدن به نتیجه مطلوب هموار می گردید.
بنابراین موفقیت خونخواهان آقا مصطفی در گرفتن حکم اعدام قاتل از شخص شاه را تا اندازه زیادی بایستی مرهون حضور آقا مرتضی و آقا نورالدین با آن هیات سوزناک و ترحم برانگیز که به صورت طبیعی فرزندان کوچک و یتیمان صغیر یک مقتول دارند دانست.
تحصیلات
تحصیلات آقا مرتضی از سن هفت یا هشت سالگی و پس از شهادت پدر آغاز گردید.اولین معلم او میرزا محمود ملقب به افتخار العلما بود که از روستای دامبره دردو کیلومتری رازی به خانه آنان می آمد و تدریس می کرد.آقا مرتضی نوشته است:
«پس از فوت پدر که تقریبا هفت سال و بیست و چهار روز قمری داشتم به همراه برادران و خواهرانم در خانه،نزد مرحوم میرزا محمود افتخار العلما که صبح ها از دامبره(ده متصل به خمین)می آمدند عربی و صرف و نحو می خواندیم.»
هنگامی که آقا مرتضی به همراه دیگر اعضای خانواده برای دادخواهی به تهران رفتند،بزرگ ترها اجازه ندادند که وقت او و برادرش بیهوده سپری گردد،لذا آنان را در مدرسه ای که در همسایگی منزلشان بود گماردند تا به تحصیل خویش ادامه دهند.آیت الله پسندیده در این باره نوشته است:
«من و اخوی مدتی که در تهران بودیم در این مدرسه که به طرح جدید،نزدیک منزل و در بازارچه ای دایر شده بود و مدیر داشت و ناظم بسیار خوش ریخت و خوش قواره و خوش لباسی داشت،درس  می خواندیم.آن مدرسه معلم واستاد خط به نام مشاق هم داشت که آن میرزا یحیی خان برادر مرحوم امام قلی خان صارم لشکر،بیگلربیگی بود و هر دو عمه زاده ما بودند و ما نزد وی خط را مشق می کردیم.»
و در توصیف آن مدرسه گفته است:
«دبستان خاصی بود با محوطه سرپوشیده،شبیه تیمچه ها و دارای چندین سکوی ایوان مانند،در بازارچه نزدیک محله عباس آباد پایین شهر.»
آقا مرتضی حتی نوع لباس ناظم مدرسه را هم به خاطر سپرد:
«ناظمش عمامه و لباس سفید و زیبا داشت،مدیر و معلم ها را یادم نیست.»
تحصیل آقا مرتضی،پس از بازگشت به خمین در 1323 ق نیز تداوم یافت. او می گوید:
«به خمین که برگشتیم،در منزل،گاهی در اندرونی جنب اتاق مرحومه مادرمان و گاهی در بالاخانه و یا در برج،نزد مرحوم میرزا محمود افتخار العلما و گاهی نزد مادرش که خیلی باسواد بود،درس هیات و نجوم،و مقدمات سیوطی و غیره نزد خود ایشان می خواندیم.وقتی خودش برای دریافت مقرری و مستمری دولتی به اصفهان می رفت،نزد مادرش بودیم.از ده نزدیک خمین،دامبره،پیاده می آمدند. مدتی نیز نزد مرحوم ملا ابولقاسم و گاهی در منزل دایی ها پیش مرحوم افتخار العلما درس می خواندیم.»
پسندیده درباره افتخار العلما و مادرش توضیح داده است:
«تقریبا در تابستان ها حداکثر حدود بیست روز مرحوم افتخار العلما برای گرفتن مقرری یا مستمری یا هر دو به اصفهان می رفت و مقرری را می گرفت و بر می گشت.در این مدت،مادر او که فاضله و عالمه و کامله بود به جای او تدریس می کرد و من نزد مادرش خلاصة الحساب و نجوم می خواندم،و در حساب و نجوم عربیت ماهره بود که نزد شوهرش (پدر افتخار العلما)در حوزه درس او،در بروجرد یا جای دیگر،در پشت پرده درس می خوانده و فاضل شده بود.افتخار العلما لهجه لری داشت.او موردتقویت مقامات رسمی تهران بود و توصیه شده بود(به امضای صدر اعظم یا دیگری ،که نوشته اش نمی دانم کجاست)که مورد احترام باشد،چون معلم ما بود و چون بی باک و متهور بود. ولی نمی دانم خوانین به چه دلیل او را گرفتند و ریشش را تراشیدند یا بریدند.البته در آن زمان عدلیه و صلحیه نبود.»
معلمان بعدی آقا مرتضی در خمین،دایی هایش میرزاعبدالحسین و میرزا مهدی احمدی و پسر عمه و شوهر خواهرش میرزا رضا نجفی بودند. وی نزد آقا مقداری نحو،شرایع و سایر کتب را فرا گرفت.
ادامه تحصیل در اصفهان
آقا مرتضی در سال 1327 ه.ق در سن 14 سالگی به همراه برادرش ،سید نور الدین ،در معیت معلم شان،افتخار العلما،راهی اصفهان شد تا دروس سطوح عالی را در حوزه پر آوازه آن شهر فرا  گیرد. آن ها در اصفهان به میرزا رضا نجفی شوهر خواهرشان که آن وقت در مدرسه ملاعبدالله تحصیل می کرد وارد شدند. او دو حجره در طبقه بالای همان مدرسه برایشان گرفت.
آقا مرتضی نزد حاج میرزا رضا،شرایع را خواند و در مدت هشت سال اقامت در آن جا ،مطول و شرح لعمه را از آقا میرزا علی یزدی آموخت. مقداری از سطح را هم نزد آقا سید مهدی درچه ای فرا گرفت. آیت الله پسندیده درباره میرزا علی یزدی گفته است:
«به قدری قدرت حافظه داشت که از حد اعتدال خارج بود و به قدری در درس مسلط بود که اگر کسی اشکال می کرد به او می گفت در حاشیه فلان کتاب که این اشکال را خواندید در همان جا جوابش هم داده شده است،مراجعه کنید.»
و درباره سید مهدی درچه ای نیز گفته است:
«او استاد عجیبی بود،بر درس خیلی مسلط بود و برادرش،آسید محمد باقر،مرجع تقلید بود. آسید مهدی روی صندلی نمی نشست و روی زمین درس می گفت.»
آیت الله پسندیده دیگر اساتید خود در اصفهان را چنین بر شمرده است:
«یک استاد دیگر هم داشتیم به نام سید احمد که در مدرسه نیمارود روی منبر درس می گفت.در مدرسه جده کوچک هم نزدیکی از علما درس می خواندیم که ایشان می خوابیدند و خوابیده درس می گفتند. به درس مرحوم حاج سید علی تویسرکانی هم می رفتیم.پس از آن ها پیش مرحوم حاج میرزا محمد صادق خاتون آبادی که از علمای اعلام بوده و بر تمام علمای اصفهان،علماً مقدم بود درس می خواندیم،اول سطح و بعدا به درس خارج ایشان می رفتیم .او هم خیلی خوب درس را بیان می کرد...مدت مدیدی  هم درس مرحوم حاج آقا رحیم ارباب دهکردی می رفتیم.ایشان معمم نبودند ولی هنگام نماز که امام جماعت بودند عمامه می گذاشتند.سایر اوقات یک کلاه پوستی داشت که بر سر می گذاشت.»
آیت الله پسندیده درباره چگونگی گذراندن زندگی و سایر مسائل اصفهان گفته است:«من (سید مرتضی خمینی)... و اخوی(مرحوم هندی)و برادر مرحوم آقای نجفی به نام میرزا علی محمد که بعداامام جمعه شد،شاید یک نوکر هم داشتیم و مرحوم آقا نجفی استاد ما با قرار مضاربه که با سبزی فروش گذاشته بود و یک تومان سرمایه داده بود و شریک شد،همه روزه سبزی وحتی گاهی کدو هم بابت درآمد مضاربه برای ما چهار – پنج نفریخ  بلوری به مدرسه ملا عبدالله می آوردند.ماهی پانزده شاهی و چهل روز یک قران می شد.
در مدرسه ملا عبدالله سه اتاق بسیار خوب داشتیم وخوب مدرسه ای بود؛آب روان خادم بافهم ،حوض خوب،گل های فصل عید و در بهار سبزی های جورواجور در پشت کوزه های آب ،صفایی داشت. یک قهوه خانه بزرگ هم در مدرسه بود. نماز جماعت در مدرسه خوانده می شد.دو نماز جماعت می خواندند.مردم و بازاری ها رغبت زیادی به نماز و عبادت و اطاعت داستند به خصوص نسبت به علما و پیش نمازها و طلاب خاضع بودند و تظاهری هم نبود. مرحوم حاج شیخ محمد تقی نجفی که از بزرگ ترین علمای اصفهان و ایران بود،بسیار خاشع وخوش رفتار و متواضع بود و به دیدن من پانزده ساله آمد و من به استقبال او تا اواسط مدرسه رفتم.به آقای مشیر(منشی بسیار خوش خط خود)اشاره کرد و گفت پسر مرحوم آقا مصطفی امام جمعه(مرا چون شکل پدرم بودم شناختند. پدرم لقب امام جمعه را قبول نکردند).»
وضع آقا مرتضی خمینی و دو سه نفر همراهش در اصفهان،با آن که از علمای اصفهان شهریه نمی گرفتند از اکثر طلاب اصفهان بهتر بود و مخارج ماهیانه آنان به هفت تومان و پنج ریال می رسید.
دوره اقامت و تحصیل آقا مرتضی در اصفهان،ظاهرا از بهترین دوره های زندگی وی بوده که خاطرات خوش آن سال ها تا پایان عمر در یادش باقی ماند.وی می گوید:
«مخارج ما چهار نفر در روز هفت قران و نیم بود که از تاجر جهرمی شیرازی و کاروان سرای محمد صادق خان ،پول مسی صد دیناری و یک شاهی می گرفتیم.پول را دریافت می کردم و هفت قران و نیم در جیب سنگینی داشت...روزهای جمعه کاروان سرای محمد صادق خان تعطیل بود و با نسیه می گذرانیدم و از تعطیل و نسیه خوشوقت می شدیم.برای چلو کباب نسیه هر کدام یک قران مصرف داشتیم و اگر به باغی در خارج شهر می رفتیم،مبلغ یک قران به باغبان در یک شب می دادیم و از میوه و شامیوه هرچه می خواستیم استفاده می کردیم.»
آقا مرتضی در اصفهان سرگرم سپری کردن روزهای خوش جوانی بود که آتش جنگ جهانی اول شعله ور گردید و دامنه نامیمون آن تا ایران و اصفهان را در برگرفت.اولین نشانه های جنگ که در اصفهان رویت شد،تجمع و رفت و آمد رجالی بود که در تدارک مهاجرت به مرزهای غربی برای یافتن چاره ای در دفاع از وطن بودند.
«اصفهان جنجالی بود در بین علما و تمام اقشار. علیه روس و انگلیس هیجان شدید مشاهده می شد و مرحوم وحید دستجردی ،شاعر معروف ،مشغول سرودن اشعار علیه انگلیس و همراهان انگلیس و له آلمان و هم رزمان آلمان بود. با او زیاد معاشرت داشتم...من جوانی نورس بودم،بر حسب وظیفه در معیت یکی از مدرسین بزرگ(آقا فشارکی)بودیم،جمعی آمدند ایشان را برای میدان شاه و مسجد شاه و قیام و مهاجرت حرکت دادند. ما نیز به اتفاق رفتیم...ما رفتیم به میدان شاه و دکتر داروفروشی ما طلاب را مشق نظام می داد و بعد به تخت فولاد رفتیم و جماعاتی برای کرمانشاه و غرب و خارج ایران رفتند ما نتوانستیم برویم.»
آقا مرتضی پس از آن راهی زادگاهش خمین شد تا در آن وقت پر فتنه در کنار ما در و دیگر اعضای خانواده باشد. مسافرت او و برادرش آقا نورالدین نیز ماجراهایی داشت و آنان گرفتار دزدان و راهزنان شدند ولی بالاخره در ماه صفر 1334 ق به خمین رسیدند.
بازگشت آنان به خمین با تب و تاب مهاجرت ملیون مصادف شده بود،به طوری که علاوه بر حضور و عبور جمعی از رجال سرشناس کشوری از خمین،گروهی از اهالی منطقه نیز در تدارک عزیمت به غرب کشور ومشارکت در جنگی بودند که شاید ابعاد آن برایشان روشن و آشکار نبود. پسندیده در خاطرات خود از افرادی هم چون آقا نورالدین عراقی و میرزا اسدالله خان شهاب لشکر نام برده است که در آن ایام فعال بوده و جماعتی را به دنبال خود به صفحات غربی کشور کشانده اند. حضور افراد سرشناس دیگری هم چون سید محمد کمره ای (داماد عمه وی)و سید محمدرضا مساوات(شوهر خواهر کمره ای)که در میان ملیون جایگاه قابل توجهی داشتند موجب می شد تا پسندیده بتوانند ارتباط نزدیک تری با جریانات سیاسی وقت برقرار کند. حضور دو سه ماه کمره ای در خمین در همین ایام نیز به عمیق و قوی تر شدن ارتباط پسندیده با این رجل و آگاهی هرچه بیشترش از فعل و انفعالات سیاسی مهم مملکتی انجامید.
قشون روس در 17 ربیع الثانی همان سال وارد خمین شدند و هیاهوی دو سه ماهه ناشی ازحضور بزرگان و جنگاوران در این شهر خاموش شد. سید محمد کمره ای نیز همان روز خمین را ترک کرد. اما رشته علاقه ای که بین پسندیده با او محکم و قوی شده بود،باریک نشد. چنان که نامه نگاری بین آنان جانشین ارتباط حضوری گردید.کمره ای در دفترچه مخصوص ثبت ارسال و مراسلات خود،فرستادن 19 طغری نامه در فاصله سال های 1335 تا 1337 ق برای آقا مرتضی را ثبت کرده است. موضوع نامه ها نیز علاوه بر احوال پرسی های مرسوم ،انتقال و انعکاس اخبار مسائل سیاسی ،اجتماعی و یا خانوادگی بوده است. آقا مرتضی از 1335 ق به بعد به تدریس فقه،کلام،نحو منطق پرداخته و جمعی از نوجوانان در درس او شرکت می کردند.یکی از شاگردان او نیز برادر کوچکش آقا روح الله بود. ضمنا وی در این سال ها در یکی از مساجد خمین نیزاقامه نماز جماعت می کرد.
آقا مرتضی در کنار فعالیت های دینی وعلمی،دراموراجتماعی و سیاسی نیز کماکان فعال بود که شرح مبسوط آن در کتاب سطر اول به قلم نگارنده درج شده است.
سید مرتضی در نخستین ساله های جوانی ازدواج کرد که حاصل آن پسری بود به نام ناصر الدین پسندیده (3)در 1300 شمسی و در 27 سالگی برای نوبت دوم ازدواج کرد. همسر دوم او،همدم هندی،دختر حاج غلام حسین خان ملقب به حاج جلال لشکر از خوانین سرشناس خمین بود که ازاو صاحب پنج فرزند شد؛دو پسر به نام های محمد رضا و محمد تقی و سه دختر به نام های بدرالسادات،فروغ السادات و نزهت السادات ،که به جز دو دختر بزرگ تر که نام فامیلی شان هندی است،بقیه پسندیده خوانده می شوند. شوهر بدرالسادات مهندس علی محمد کشاورزصدر ،برادر سید محمد علی کشاورز صدر از سران نهضت ملی در سال های دهه بیست و سی بود.
سید مرتضی پسندیده در دوران حکومت پهلوی به سر دفتری اسناد رسمی و ازدواج اشتغال داشت،اما هیچ وقت از مشارکت درامور اجتماعی و سیاسی دست نکشید که تلاش او در جهت ارتقای درجه شهرستان خمین در سال های 1330 تا 1332 ش از جمله آن موارد است.
پسندیده در آن سال ها با نامه نگاری به وزارت کشور و نخست وزیری،با استفاده از نفوذ خود دردولت ملی مصدق کوشید تا خمین از شهرستان درجه چهار به درجه سه ارتقا یافته،مقدمات تاسیس برخی ادارات در این شهر فراهم آید.
وی در سال هایی که برادرش امام خمینی انقلاب اسلامی را پایه گذاری کرده و پس از سلسله ای از حوادث به خارج از ایران تبعید گردید،همراهی خود با انقلاب برادر را آشکار نشان داد. که ازآن جمله واکنش او به هنگام بازداشت امام در 15 خرداد 1342 بود.آیت الله پسندیده در آن روز هدایت حرکت اعتراضی مردم خمین را بر عهده داشت و آنان را رهبری می کرد. امام نیز در همه حال جویای سلامتی وی بود و حتی او را به عنوان وکیل خود در ایران منصوب نمود. در 29 دی 1358 نیز آقای پسندیده را وصی خود در جمیع امر،خصوصا وجوه شرعیه قرار داد و با قید مطلق تاکید کرد«کسی حق مزاحمت با آنان را ندارد.»(4)
سید احمد خمینی درباره نگاه امام نسبت به برادرش پسندیده گفته است:
«حضرت آیت الله پسندیده را امام در حکم پدر خود می دانستند و بارها به من فرموده بودند که اگر ایشان نبود من نمی توانستم درس بخوانم و شدیدا به ایشان احترام می گذاشتند به حدی که وقتی امام از پاریس آمدند،آقای پسندیده در هواپیما امام را ملاقات کردند. وقتی خواستندازهواپیما پیاده شوند امام گفتند من جلوتر از آقای پسندیده نمی روم.اوضاع به هم خورد. من پیشنهاد کردم من با آقای عمو می روم در سالن فرودگاه،بعد بر می گردم با جنابعالی می روم که مورد قبول واقع شد.»(5)
اما با این وصف،امام هیچ گاه مشی سیاسی آیت الله پسنیده را الگوی کار خویش قرار نداد و رویه مستقل و منحصر به خویش در پیش گرفت.(6)
ایت الله سید مرتضی پسندیده سر انجام در 23 آبان 1375 در گذشت و پیکر او در جوار حرم حضرت معصومه(س)در قم به خاک سپرده شد.
1- روستایی درپنج کیلومتری خمین برسر راه اراک
2- روستایی درنیمه راه خمین اراک
3- ناصرپسندیده پس ازانجام تحصیلات عالی درتهران وآلمان درصنعت نساجی و چرم سازی تخصص یافت.درجریان نهضت ملی سال های اول دهه سی با دکتر محمد مصدق همکاری داشت. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 برکنار شد.وی درسال 1350 ش به شکل مشکوکی درمشهد کشته شد.
4- صحیفه امام،ج 12،ص 120
5- وعده دیدارص41،موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)
6- نگارنده به خاطردارد که به هنگام انتخابات نخستین دوره مجلس شورای اسلامی پس از پیروزی انقلاب که درسال 1358 برگزار شد،آیت الله پسندیده،خواهرزاده خود را برای نمایندگی مجلس از حوزه خمین طی اطلاعیه ای رسما معرفی و از مردم خواسته بود که به "نورچشمی او"رای دهند. از سوی دیگر مردم خمین تحت تاثیر فضای انقلابی سالهای اول پس از پیروزی عمدتا علاقمند به راه یافتن چهره ای انقلابی به مجلس بودند و تمایلی نسبت به نمایندگی خواهرزاده آیت الله پسندیده نداشتند آیت الله پسندیده که درقم اقامت داشت به خمین آمد تا برای او تبلیغ کند. جماعتی به استقبال او رفته شعار دادند"ما نور چشمی نمی خواهیم".فرد مورد نظر وی درانتخابات حائزاکثریت  آرا نشد و از ورود به مجلس بازماند،درخاطرات حجت الاسلام اکبر محتشمی خواندم که همان موقع آقای پسندیده نزد امام رفته و از ناسالم بودن انتخابات شکایت کرده و دلیل آن را هم رای نیاوردن خواهر زاده درزادگاهش ذکر کرده بود و امام درپاسخ گفته بود"اگر تنها یک دلیل برای درستی انتخابات داشته باشیم همین است که خواهرزاده ما درشهرمان به مجلس راه پیدا نکرده است"