برخورد امریکا با شاه و انقلاب ایران

نگاهی اجمالی به تاریخچه روابط سیاسی بین ایالات متحده و ایران نشان می دهد اولین تنش بین دو دولت در زمان سلطنت رضا شاه رخ داده است.

کشمکش رضاشاه و امریکا
در آذر ماه 1314 شمسی غفار جلال علا (جلال السلطنه) وزیر مختار ایران در واشنگتن به علت سرعت غیرمجاز هنگام رانندگی، توسط مامور راهنمایی متوقف می شود و او خود را وزیر مختار ایران معرفی می کند، اما چون در زبان انگلیسی این کلمه معنی کشیش را هم می دهد، مامور گمان می کند او کشیش یکی از دهات اطراف است و برای او احترامی قائل نمی شود.
همسر انگلیسی جلال السلطنه با کیف دستی خود به سر مامور می کوبد و مامور عصبانی هم به غفار جلال دستبند می زند و او را به پاسگاه پلیس شهر الکتون می برد که در آنجا به محض شناسایی، او و همسرش را آزاد می کنند.
بلا فاصله ایران از امریکا تقاضای عذر خواهی می کند، ولی نه تنها امریکایی ها عذر خواهی نمی کنند، بلکه کردل هال وزیر امور خارجه وقت امریکا در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام می دارد؛ دولت ما همیشه به ماموران سیاسی خود سفارش می کند مصونیت سیاسی نباید موجب رفتار غیرمسوولانه، توهین آمیز و همچنین خلاف مقررات کشور خارجی محل ماموریت شان شود.
خودداری از عذرخواهی، اظهارات کردل هال و توهین های روزنامه های امریکایی که رضا شاه را «شاگرد مهتر انگلستان» نامیده بودند، خشم رضا شاه را بر انگیخت و دستور قطع روابط سیاسی با ایالات متحده را داد.
اما امریکا سفارت خود در تهران را تعطیل نکرد و یک کاردار در تهران باقی گذاشت. این تیرگی در روابط تا 1317 همچنان بین دو دولت باقی ماند.
گفته می شود در اواخر سال 1317 شمسی روزولت رئیس جمهور وقت امریکا یک نماینده ویژه به تهران می فرستد تا رسماً بابت بازداشت غفار جلال از ایران عذر خواهی کند، که به دنبال آن در دی ماه همان سال روابط سیاسی بین دو کشور مجدداً برقرار می شود و محمد شایسته به عنوان وزیر مختار ایران در واشنگتن تعیین می شود.

محمد رضا شاه و امریکا
مطالعه روابط فی ما بین در عصر محمد رضا نشانگر دوستی بین جمهوریخواهان و رژیم استبدادی وی است. محمد رضا همیشه از به قدرت رسیدن دموکرات ها بر کرسی ریاست جمهوری امریکا هراس داشته است؛ شاهد این مدعا مشکلات بسیار محمد رضا با دولت امریکا در دوران ریاست جمهوری جان اف کندی و جیمی کارتر دموکرات است که تا عادی شدن روابط فی ما بین فراز و نشیب های بسیاری پشت سر گذاشته شده است.
با روی کار آمدن جیمی کارتر تغییری اساسی در سیاست خارجی امریکا ایجاد می شود، به این صورت که سیاست رعایت حقوق بشر، خصوصاً در کشورهای دیکتاتوری جهان سوم که سابق بر این مورد حمایت کامل امریکا بوده است، بیشتر باید مد نظر گرفته شود. کشورهایی مثل برزیل، کره جنوبی و ایران بیشتر مورد نظر کارتر بودند.
شاید بتوان دکترین حقوق بشر کارتر را با دکترین تغییر باراک اوباما مقایسه کرد چرا که هر دو نفر با اعلام این دکترین به عنوان الگوی سیاست خود موجبات انتخاب خود به عنوان رئیس جمهور دموکرات امریکا را فراهم کردند. کارتر پس از نیکسون و فورد جمهوریخواه (فورد معاون نیکسون پس از رسوایی واترگیت و استعفای وی به عنوان جانشین او و رئیس جمهور امریکا آمد) انتخاب شد. رهنامه تغییر اوباما هم که اظهر من الشمس است در پی سیاست های غلط جرج بوش برگ برنده اوباما در برابر مک کین جمهوریخواه در این انتخابات بود.
حال ببینیم واکنش شاه در مقابل این سیاست چه بوده است؟
به طور خلاصه دکترین کارتر شامل موارد زیر می شد.
1- خودداری از ادامه جنگ سرد با شوروی و بهبود روابط شرق و غرب
2- رعایت حقوق بشر به خصوص در کشور های دیکتاتوری جهان سوم
3- محدودیت فروش بی رویه تسلیحات جنگی به رژیم های استبدادی که سابق بر این بر اساس جنگ سرد مورد حمایت امریکا بودند، و امریکا از ترس اینکه این کشور ها به دام کمونیسم نیفتند، از آنها حمایت می کرد.
بازتاب این سیاست در برهه های مختلف زمانی از طرف شاه متفاوت بوده است، به طوری که در ابتدا ایران درک درستی از این سیاست ندارد و سعی می کند با گذر زمان بیشتر با زوایای سیاست خارجی جدید ایالات متحده آشنا شود، هرچند در برخی از موارد محدودیت های ایجاد شده امریکا موجب خشم محمد رضا نیز شد، برای مثال محدود کردن فروش بی رویه تسلیحات جنگی به ایران سبب شد شاه امریکا را تهدید کند که اگر امریکا سلاح های مورد نیاز ایران را تامین نکند، ایران از بازارهای نظامی سایر کشور ها این تسلیحات را تهیه خواهد کرد. (البته در نهایت هم شاه در سفر خود به امریکا و در دیدار با کارتر او را راضی می کند که در ازای ثابت نگه داشتن قیمت نفت در اوپک، کارتر هم اجازه فروش تسلیحات را به ایران بدهد.) به نظر می رسد شاه در ابتدا بر این اعتقاد بوده است که این محدودیتی است گذرا، که از سوی کارتر جهت فریب افکار عمومی اعمال شده است و در آینده یی نه چندان دور اثری از آن باقی نخواهد ماند.
اما با گذشت زمان و مصاحبه های جیمی کارتر با مطبوعات غربی و با روشن کردن جوانب مختلف الگوی سیاست خارجی جدید خود، شاه متوجه جدی بودن قضیه شد.
در مقابل او هم استراتژی جدیدی در پیش گرفت، به این صورت که شاه و مقامات ارشد رژیم در مصاحبه های مختلف ایران را مهد حقوق بشر دانستند و با ارجاع به منشور 2500 سال قبل کوروش که در آن برای نخستین بار از حقوق بشر و همزیستی مسالمت آمیز سخن گفته شده بود، ایران را مستحق سردمداری برقراری حقوق بشر دانستند و اعلام داشتند ایران سال هاست که بر اساس این منشور عمل می کند و حتی به کشور های غربی و امریکا هم توصیه می کند برای اجرای صحیح این سیاست، از ایران الگو برداری کنند و ایران هم حاضر است هرگونه کمکی جهت پیشرفت حقوق بشر به سایر کشور های دنیا به ویژه امریکا کند.
با وجود اینکه شاه و اطرافیانش تظاهر به رعایت حقوق بشر و احترام به موازین آن را از خود نشان می دادند، اما امریکا و افکار عمومی جهان کماکان محمد رضا را ناقض حقوق بشر می دانستند. (گر چه نمی توان از آزادی زندانیان سیاسی در ماه های آخر سلطنت محمد رضا هم به سادگی عبور کرد، اما آن خود مبحثی مفصل است و در این مجال اندک نمی گنجد.)
شاه وقتی دید تمام تلاش هایش بی اثر مانده است، چهره دیگری از خود به نمایش گذاشت؛ به این صورت که شخص محمدرضا، شخصیت های برجسته نظام و مطبوعات (این اتهامات در ابتدا به کشور های غربی، به جز امریکا زده می شد اما به تدریج و با ادامه فشارهای امریکا، نوک پیکان حملات متوجه امریکا شد) غرب را متهم به کارشکنی در قبال پیشرفت های ایران در زمینه های مختلف می کرد. (طی این مدت امکان نداشت شما روزنامه یی را مطالعه کنید و در آن سخنی از کارشکنی و حسادت غرب و امریکا در مقابل پیشرفت های روز افزون ایران نیامده باشد.) شاه در این برهه کراراً اعلام داشت دنیا نمی تواند استقلال اقتصادی و پیشرفت های ایران در زمینه های مختلف علمی، صنعتی و خودکفایی مالی را تحمل کند و همچنین به زعم او، نفت دیگر به یک ابزار قدرتمند جهت رسیدن به اهدافش تبدیل شده بود و حالا شرایط با زمان قرارداد کنسرسیوم 1332 متفاوت بود.
همان طور که گفتیم یکی از اصول دکترین حقوق بشر کارتر، محدود کردن فروش بی رویه تسلیحات جنگی به رژیم های فوق الذکر بود، اما نکته یی که شاید کارتر آن طور که باید و شاید به آن توجه نکرده بود، میزان قوت و ضعف این رژیم ها در برابر این محدودیت ها بود چرا که در میان این کشور ها (کره جنوبی، برزیل، ایران و...) حکومت ایران پایین ترین میزان مشروعیت و بیشترین مخالف را در میان مردم داشت و طبعاً بیش از سایر رژیم ها ضربه پذیر بود.
در ابتدا بسیاری از نمایندگان کنگره، خصوصاً نمایندگان جمهوریخواه به کارتر هشدار دادند این سیاست در مقابل ایران، نه تنها جواب نخواهد داد، بلکه ممکن است سبب از دست رفتن ایران برای امریکا شود گر چه انگیزه این هشدار ها متفاوت بود. بعضی از نمایندگان به دلیل داشتن رابطه با گروه های ذی نفوذ نظامی، برخی به دلیل دوستی با شخص شاه و مقامات ارشد رژیم و برخی نیز به دلیل اینکه ایران را دوست امریکا و طبعاً دوست اسرائیل در یکی از استراتژیک ترین مناطق دنیا می دانستند.
به هرحال با اینکه کارتر در ابتدا ظاهراً بر اجرای این سیاست در قبال ایران تاکید داشت، اما در نهایت تمامی عوامل فوق الذکر و همچنین وعده شاه برای ثابت نگاه داشتن قیمت نفت در اوپک، سبب شد کارتر کوتاه بیاید و دستور اجازه فروش تسلیحات جنگی به محمد رضا را صادر کند. (اما همچنان افکار عمومی جهان، شاه را یک دیکتاتور که به مردم کشورش آزادی بیان و ابراز عقیده نمی دهد، می دانست).

عدم شناخت امریکا از انقلاب اسلامی
یکی از مشکلات بزرگ کارتر و دولت او در مورد ایران ( که باعث رواج فرضیه توطئه نیز شده ) عدم شناخت کامل و صحیح او از شرایط روز ایران و همچنین میزان مقبولیت رژیم و شخص شاه در میان مردم بود.
در تایید این مطلب، لازم به ذکر است که این عدم شناخت شرایط از اختلاف نظر بین سران امریکا نیز نشات می گرفت.
اگر نگاهی گذرا به این اختلاف آرا داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که کارتر کار بسیار مشکلی برای انتخاب استراتژی صحیح در مقابل انقلاب مردمی ایران داشته است.
ریچارد هلمز رئیس سابق سازمان سیا و سفیر ایالات متحده در ایران (تا سال 1356) رژیم محمد رضا را یکی از با ثبات ترین و مقبول ترین رژیم های دنیا می دانست و معتقد بود، کوچک ترین خطری شاه و رژیم او را تهدید نمی کند.
اما ویلیام سولیوان آخرین سفیر ایالات متحده در ایران که شاه را مهره یی سوخته می دانست، معتقد بود شاه شخص بی عرضه یی است که هم مقبولیت و مشروعیت خود را از دست داده و هم توانایی کنترل شرایط بحرانی به وجود آمده را ندارد. او معتقد بود باید با امام و طرفدارانش کنار آمد، چرا که می توان امیدوار بود روابط حسنه با ایران در زمان شاه، بدون وارد شدن خدشه یی با رژیم جدید هم ادامه یابد. از طرفی اعتقاد برژینسکی ( مشاور امنیت ملی وقت امریکا ) بر اجرای سیاست مشت آهنین و کشتار دسته جمعی مردم و مخالفان بود. او همچنین معتقد به حمایت همه جانبه امریکا از شاه بود و چنین اظهار می داشت که منافع امریکا در این است که شاه در ایران باقی بماند، حتی با زور یا کودتا.
از سوی دیگر سایرونس ونس وزیر امور خارجه وقت امریکا بر این اعتقاد بود که شاه باید ایران را ترک کند و ایالات متحده با حمایت یک حکومت انتقالی، به برقراری نظم در ایران کمک کند.
خود کارتر هم که یک سال قبل در دی ماه 56 برای مراسم شب ژانویه به تهران آمده بود و اعلام کرده بود ایران، جزیره ثبات در یکی از بحران خیزترین مناطق دنیا است، در اثر انقلاب مردمی ایران گیج شده بود و بدون اینکه راهکاری ارئه کند، می گفت؛ به نظر شما با مردمی ترین و پرطرفدار ترین انقلاب قرن چه می توان کرد؟
حتی سازمان سیا هم نتوانسته بود عمق نا رضایتی مردم را پیش بینی کند. استانسفیلد ترنر رئیس وقت سازمان سیا، بعد ها ضمن اعتراف به اینکه سیا نتوانسته بود قدرت مخالفان را درست تخمین بزند، بر این نکته نیز تاکید می ورزد که نه تنها سیا، بلکه تمامی سازمان های اطلاعاتی دنیا نیز در تخمین شرایط آن زمان ایران دچار اشتباه شده بودند و واقعاً نمی دانستند که می توان نارضایتی مردم را با توطئه یی مثل 28 مرداد 32 خاموش کرد، یا اینکه نه، این بار قضیه جدی تر است.

کنفرانس گوادلوپ، تغییر سیاست
در 15 دی ماه 57 کنفرانسی در گوادلوپ و با حضور کارتر، ژیسکاردستن از فرانسه، جیمز کالاهان از انگلستان و هلموت اشمیت از آلمان در مورد نحوه برخورد با حوادث ایران برگزار شد، که در آن راه حل های گوناگونی مطرح شد، اما فرانسه با قاطعیت بیشتری معتقد بود کار شاه تمام شده است، چرا که گزارش هایی که از نوفل لوشاتو می رسید، گویای این مطلب بود که محمد رضا پهلوی در آینده ایران نقشی نخواهد داشت؛ در نهایت هم کشورهای اروپایی به ویژه فرانسه توانستند امریکا را متقاعد کنند که شاه باید ایران را ترک کند و جای خود را به یک دولت غیرنظامی بدهد، و این گونه بود که سایرونس ونس در 21 دی ماه به عنوان سخنگوی چهار کشور حاضر در گوادلوپ اعلام داشت؛ شاه قصد دارد تعطیلات خود را در خارج از ایران بگذراند و ایالات متحده نیز این تصمیم او را تایید می کند. امریکا احساس می کند شاه دیگر در آینده ایران نقشی ندارد.
تمامی این عوامل و همچنین سیر کردن محمد رضا در این توهم که او نظر کرده خداوند است و مردم او را همچون خدای خویش دوست دارند، سبب رواج هر چه بیشتر فرضیه توطئه در میان اعضای ارشد رژیم، نظامیان، خانواده دربار، شخص شاه، نویسندگان غربی و حتی عده یی از عامه مردم و همچنین صاحب نظران در ایران شد.
حتی برخی از طرفداران این نظریه بسیار پیشرفته تر اندیشیده و معتقدند که ایجاد یک جنگ تمام عیار در منطقه خواسته قلبی امریکا و غرب بوده است و آنها با تحریک صدام حسین برای حمله به ایران توانستند بیش از پیش سلاح ها و ابزارآلات جنگی خود را در یک معامله دو سر برد بفروشند، چرا که اگر عراق می توانست ایران را شکست دهد، غرب و ایلات متحده از شر یک رژیم معتقد مذهبی که کراراً آنها را به چالش می کشد، راحت می شدند؛ اگر هم نتیجه چیزی به جز پیروزی صدام رقم می خورد، باز هم امریکا چیزی را از دست نمی داد، چرا که سود کلانی از فروش تسلیحات جنگی به جیب زده بود. ( مبحث جنگ نیز از آن بحث های مفصل است که باز هم در حوصله این مقال نمی گنجد، که ان شاء الله در فرصت مقتضی به طور کامل، مسائل جنگ را بررسی خواهیم کرد .)

منابع:
1- تاریخ سیاست خارجی ایران از 20 تا 57، دکتر علیرضا ازغندی
2- تاریخ سیاست خارجی ایران در عصر پهلوی 1300 تا 1357، دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی
3- مقدمه یی بر انقلاب اسلامی، صادق زیباکلام
4- اقتصاد سیاسی ایران، دکتر کاتوزیان
5- تحولات سیاسی اجتماعی ایران 20 تا 32، صادق زیبا کلام
6- تحولات سیاسی - اجتماعی معاصر ایران، دکتر علیرضا ازغندی.