بررسی مسأله نفت در شیخ نشین های خلیج فارس / لویاتان نفتی

توماس هابز در قرن هفدهم برای انگلیسی های وحشت زده از ناامنی یک هدیه داشت: غولی به نام لویاتان.
وقتی این غول به شکل دولت مدرن درآمد و از نظر به حوزه عمل رسید، امنیت را به انگلیس بازگرداند.
اما لویاتان هابز با وجود اینکه ظاهرش مثل یک غول و یا به تعبیر متن مذهبی تورات تمساح بزرگ بود، به خودکامگی و توتالیتاریسم کشیده نشد. یعنی ظاهر و باطنش نه حالتی متباین داشت و نه در اساس اشتراک و شباهتی.
ظاهرش برای ترساندن بود تا امنیت برقرار شود و باطنش در خدمت مدرنیزاسیون که آزادی، خوش اقبال شود.
اگرچه طبق قرار اجتماعی هابز، مردم همه قدرت و اختیار خود را به مجموعه ای می دادند تا آن مجموعه به نمایندگی از مردم قدرت را به لویاتان واگذار کند، اما این قدرت قابل بازستاندن و مشروط و محکوم به قانون می شد.
لویاتان در واقع با احترام به فردگرایی مدرن قول داده بود که امنیت را برای جامعه به ارمغان آورد.
اما هابز، لویاتان را به یادگار گذاشت تا حکومت قانون و کارآمدی آن برای حفظ امنیت از نفس نیفتد.
اینچنین هم شد و لویاتان باقی ماند. اما شرایط تغییر کرد، زمان و تاریخ تکوین یافت تا آنچه که هابز در آرمانش بود و از لویاتانش انتظار داشت، تحقق نیابد. وقتی که امنیت در غرب به حد اشباع رسید و برای ماه عسل شان هم پایانی نبود، از آن دم روشنفکران بر طبل آزادی و روشنگری کوبیدند و لویاتان را به کناری گذاشتند تا جا برای قرار اجتماعی میان مردم و دولت باز شود. چرا که قرار اجتماعی هابز میان مردم و لویاتان منعقد نشده بود و غول نیز نمایندگی مجموعه ای به غیر از کلیه شهروندان را بر عهده داشت.
اما لویاتان به مثابه یک نظریه همچنان در تاروپود تاریخ بود. از همین رو سر به نقاط دیگر برد تا برای جماعت غیرغربی نیز امنیت تولید کند، اما کارخانة تولید امنیت به چرخة باطل ترور، خشونت و سرکوب رسید؛ چرا که لویاتان به هر جا که می رفت، همرنگ جماعت شد. جوامع شرقی و بخصوص از نوع خاورمیانه ای آن سراسر شور بودند تا شعور.
آنها یکی شدن با طبیعت را طلب می کردند تا مبارزه و نبرد برای سلطه بر آن. در واقع لویاتان همسان با جوامع شرقی قلب ماهیت کرد تا در خدمت کارایی اصلی خود یعنی تولید امنیت باشد. ولی این بار با ابزار خشونت و سرکوب، چرا که طبیعت نیز جلوه هایی از خشونت و تنازع بقا را به رخ می کشید.
امپراتوریهای بزرگ در سراسر قرن 18 و 19 در خاورمیانه همچون لویاتان، زمین را شخم زدند تا دولت به سبک شرقی آن شکل گیرد، دولتی بدون مانع و با شهروندان مطیع و فرمانبردار. لویاتان شرقی همه را برای خود می خواست تا حاکمیت مطلقش استمرار پیدا کند.
در عین حال این غول، سیاست انعطاف پذیری را نیز از خود نشان داد و در این راستا هر حادثه و رویداد جدیدی در شرق را به خود جذب کرد. دست پیش می گرفت تا پس نیفتد. این تنها ارثیه غرب برای لویاتان شرقی بود.
نقطه عطف در این روند تکامل، تاریخ کشف طلای سیاه بود. در همان مقطع که نفت در مناطق آسیای جنوب غربی کشف شد و کشورهای حاشیه خلیج فارس آهسته آهسته با نفت عجین می شدند، لویاتان نیز نفتی شد تا این بار قدرتمندتر از گذشته به حکمرانی ادامه دهد. در همین زمان نیز با تنها میراث غربی خود خداحافظی کرد و اراده متصلب و انعطاف ناپذیر را به جای آن نشاند.
غول دولت با درآمدهای سرشار نفتی خود را بیش از پیش مستقل و جدا از مردم دید، بر درجه و غلظت سرکوب افزود و برنامه برای رشد اقتصادی و استفاده از الگوی بازار آزاد را به راحتی به فراموشی سپرد. تنها او ماند و درآمدهای هنگفت نفت و یگانه مسأله نیز هزینه شد و نه درآمد.
اگر در گذشته نبود درآمدهای نفتی و فقر، غول را برای برخورد با جامعه به رودربایستی می کشاند، دیگر با ثروت نفت، تمام وجوه آزادی در قالب سنتی آن از کشورهای نفت خیز و شیخ نشین های خلیج فارس رخت بربست.
بنابر این پول به خودی خود آزادی به بار نمی آورد، پولی آزادی به بار می آورد که حاصل کار و تلاش باشد، طی نیم قرن گذشته برخی رژیم ها ثروتمند شدند و با این حال رژیم های خودکامه باقی ماندند، مثلاً شیخ نشین های خلیج فارس. واقعیت این است که ثروت کشورهای نفتی موجب تحول سیاسی و مثبت نمی شد؛ زیرا اقتصاد آن از چارچوب اقتصاد آزاد خارج شد.
لویاتان در کشورهای شیخ نشین با افزایش درآمدهای نفتی هر روز بزرگ تر می شد، حتی بزرگ تر از آن چه که در متن مذهبی تورات به آن اشاره شده است. آنچنان بزرگ که همه چیز را می بلعید و از آن خود می کرد.
به همین دلیل نیز با استفاده از ذخایر نفتی و معدنی عظیم خود، مدرنیته را می خرید. خرید مدرنیته به شکل ساختمان، بیمارستان، خانه های اشرافی، اتومبیل و تلویزیون های جدید بود.
لویاتان برای فروش نفت خود باید با دنیا تعامل کند، از همین رو نیز مدرنیته را می خرد تا ماسک زیبا بر هیکل منحوس و نازیبای خود بزند.
در این میان اما مردم شیخ نشین های خلیج فارس اساساً همانی ماندند که قبلاً بودند، یعنی آموزش ندیده و غیرمتخصص، جوامع آنها در یک کلمه ساده و ابتدایی است.
لویاتان نفتی طبقة متوسط نمی خواهد، چون طبقه متوسط را از آن خود کردن کاری بس سهمگین و دشوار است.
لویاتان با این طبقه سر ستیز دارد. از همین رو طبقه سوداگری به وجود می آورد تا به جای آنکه مستقل از او باشد، عمیقاً به وابستگی تن دهد. این طبقه سوداگر نیز از نفت می خورد و مدام تقویت می شود.

ناکامی اقتصادی
لویاتان نفتی و به عبارت بهتر نفت، هم مدرنیزاسیون سیاسی و هم رشد اقتصادی را به تأخیر می اندازد، اگر می خواهید این را به عنوان یک قاعده بپذیرید و به دنبال مصادیق آن هستید، راه دوری نروید، مصداق کیفی در همین شیخ نشین های خلیج فارس است. نمودارهای واقعیت سیاسی، اقتصادی و امنیتی در این کشورها بسیار وخیم است، از این مسأله هم بگذریم، نمی توان به عقب ماندگی منطقه در زمینه کار گروهی و همگرایی اشاره نکرد. این منطقه از سال 1980 شاهد دو جنگ پی درپی در طول یک دهه بوده است، شاخص تجارت میان کشورهای منطقه نیز نشان دهندة نوعی رکود است. دو اقتصاددان هاروارد، جیمز دی ساکس و اندرو وارنر، 98 کشور در حال توسعه را طی دو دهه (1971 1989) بررسی کرده اند و متوجه شده اند که موهبت های طبیعی ارتباطی عمیق با ناکامی اقتصادی دارد، بطور کلی هر چه یک کشور از نظر منابع معدنی، غنی تر باشد، رشد اقتصادی کندتری هم داشت. در این زمینه عربستان سعودی یک نمونه عینی است.
در این تحقیق نکتة جالب توجه این است که کشورهای فاقد هرگونه منابع طبیعی مثل کشورهای شرق آسیا سریع ترین رشد را داشتند.

ثروتهای نفرین شده
درآمدهای نفتی و بزرگ تر شدن غول و ناکارآمدی دولت در شیخ نشین های خلیج فارس، ثروت را به شکل نفرین شده در این کشورها درآورده است.
این نوع ثروت مانع توسعه نهادهای سیاسی، قوانین و نظام اداری مدرن می شود، چرا که لویاتان به چنین ابزارهایی نیاز ندارد، فقط نفت می خواهد تا سیر شود و قلمرو حاکمیت خود را گسترش دهد. ثروت در این سرزمین، نفرین شده است.
یک مقایسه در کشورهایی که منابع طبیعی ندارند، برای اینکه دولت ثروتمند شود، جامعه باید ثروتمند شود تا سپس دولت بتواند از این ثروت مالیات بگیرد، در این بخش، شرق آسیا خوش اقبال بود؛چراکه بسیار فقیر بود، حکومت های شرق آسیا باید سخت کار می کردند تا دولتی کارآمد ایجاد کنند؛ زیرا این تنها راه ثروتمند کردن کشور و در نتیجه دولت بود. اما دولت هایی که لویامان نفتی دارند، به جامعه مدنی و خلق قوانین و نهادها نیاز ندارند، زیرا لویاتان خود قانون و نهاد است و درآمدهای نفتی نیز در این روند به کمکش می آیند.
اما می توان به این قاعده یک استثنا زد، یعنی اگر بخت و اقبال به کمک شیخ نشین ها می آمد، می توانستند مثل شیلی یا مالزی توسعه یافته باشند، درست همانطور که بخشی از بچه پولدارها خوب از آب درمی آیند.

یک معامله بزرگ
لویاتان در شیخ نشین های خلیج فارس از شهروندان خود، وفاداری نفتی می خواهد. در واقع به یک معامله غیررسمی دست می زند و به آنها پول نفت می دهد و از آنها وفاداری می خرد، خانواده سلطنتی سعودی نیز با اتباع خود به چنین معامله ای دست می زنند ما چیز زیادی از نظر اقتصادی از شما نمی خواهیم و چیز زیادی هم از نظر سیاسی به شما نمی دهیم.
اما این معامله استمرار زیادی پیدا نمی کند، برای اینکه مردم برای تداوم ثروت اندوزی خود نیاز به قوانین عادلانه و کارآمد دارند اما خودمحوری و خودکامگی لویاتان قادر نیست چنین نیازی را تأمین کند.
یوسف شاعر ترک در قرن سیزدهم در همین زمینه می نویسد: حفظ کشور نیازمند سربازها، اسب و خوراک بسیار است، حفظ این سربازها نیازمند پول بسیار است، برای به دست آوردن این پول، مردم باید ثروتمند باشند، برای اینکه مردم ثروتمند شوند، قوانین باید عادلانه باشند. اگر یکی از این ها محقق نشود، هیچ کدام از این چهار تا محقق نشوند و وقتی این چهارتا محقق نشودند، کشور از هم می پاشد.

درک نادرست
جثه بزرگ لویاتان، مخاطبانش را گمراه می کند، تصور نادرست این است که آینده از آن این غول خواهد بود، غولی که فقط نفت می خورد تا بزرگ تر شود و سرکوب می کند تا بماند، معامله می کند تا وفاداری بخرد. لویاتان نفتی از این حیث سر ناسازگاری با دنیای امروز دارد، دنیایی که افزایش میانگین تجارت جهانی، رشد و تعمیق اعتماد متقابل میان کشورها و اقتصادهای ملی، گسترش چشم انداز انقلاب مالی جهانی و بده بستان های مالی فرامرزی، یکپارچگی بازارهای جهانی، افزایش نقش مؤسسه های مالی بین المللی و شتاب گیری روندهای آزادسازی تجارت خارجی را طلب می کند.
با این اوصاف آینده برای لویاتان چندان امیدوارکننده نیست حتی اگر ظاهر و عملکرد لویاتان چیز دیگری نشان دهد. از این حیث اظهارنظر برخی کارشناسان در مورد آینده درخشان شیخ نشین های خلیج فارس را باید با دیده شک و تردید نگریست.
کلین کمپ بل در چارچوب چنین درک نادرستی معتقد است: هم اکنون هیچ کشوری حتی در چشم انداز آینده وجود ندارد که با سلطه خاورمیانه مقابله کند، این ارتباطی با سیاست و اقتصاد ندارد و آنچه هست همانا این حقیقت است که منطقه خلیج فارس بگونه ای بی مانند از منابع صخره ای نفت که از ته دریاهای گرم ژوراسیک بر جای مانده و نیز در مخزن های طبیعی فشرده ناشی از بر جای ماندن نمک به هنگامی که سرانجام دریاهای مذکور خشک شدند، آکنده است.
اگرچه حدود دو سوم ذخیره زیرزمینی سراسر نفت جهان، در خلیج فارس نهفته است و بر عکس ژاپن هیچگونه ذخیره زیرزمینی ندارد و ذخیره های زیرزمینی نفتی آمریکای شمالی و اروپای باختری با نرخی هشدار دهنده رو به تهی شدن هستند، ولی این خود به یک مشکل دست و پاگیر برای شیخ نشین ها تبدیل شده است. به عبارت دیگر ثروت برای این کشورها به یک معضل درآمده است تا یک نعمت.
چرا که باید غول نفتی را سیر نگه دارند تا امنیت سنتی آن تأمین شود، ولی در عین حال ناکارآمدی، نبود رشد و توسعه اقتصادی به صورت تدریجی، خود لویاتان را به یک عامل ناامنی تبدیل می کند.
آینده یا از آن لویاتان و یا از آن هرج و مرج و ناامنی است، شاید راه سومی هم باشد.