بررسی میزان مشارکت مردم در انتخابات شورای اسلامی شهر قم
مقدمه
مشارکت سیاسی آن هم به صورت آگاهانه و فعالانه سرمایهگران بهایی است کهضامن بقا و عامل مصونیت هر نظام حکومتی به شمار میآید . اکثر نظریهها بر همبستگیمثبت بین مشارکت افراد در تصمیمگیریها و بالا رفتن کیفیت و کارایی تأکید میورزند .پژوهشهای انجام شده(1) نشان دهنده همبستگی معنیدار بین مشارکت افراد در اموراجتماعی و اثربخشی و کارایی آنان است . مشارکت در ابعاد مختلف اجتماعی سیاسیخلاقیت را افزایش میدهد ، از آسیبهای روانی و اجتماعی میکاهد و سرانجام موجبافزایش رضایت افراد میشود و در آنها احساس مسؤولیت به وجود میآورد .
در تعریف مشارکت سیاسی گفته شده است : «مشارکت سیاسی رفتاری است که برنتایج و تصمیمات حکومتی اثر میگذارد و یا قصد تأثیرگذاری دارد» .(2) برای مشارکتسیاسی سه اصل بنیادی در نظر گرفته شده است :
1 . سهیم کردن مردم در قدرت و اختیار ؛
2 . وارد کردن اقشار مختلف مردم در امر نظارت و تصمیمگیری بر سرنوشت خویش ؛
3 . باز گشودن فرصتهای پیشرفت به روی ردههای زیرین جامعه .(3)
مشارکت سیاسی در کشور ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، عمدتا تنها در یک بُعد وآن هم حق و حقوق دولت و مشارکت تبعی مردم در تظاهرات و رأی دادن در هنگامانتخابات خلاصه شده بود و ابعاد دیگر مشارکت سیاسی مانند تشکیل احزاب سیاسی وشوراهای اسلامی شهر و روستا گرچه در قانون اساسی به طور دقیق ذکر شده بودند بهدست فراموشی سپرده شده بود و یا حداقل از آنها کم تر بحثی به میان میآمد . خوشبختانهدر سالهای اخیر و به ویژه پس از پیروزی پرشکوه حجةالاسلام و المسلمین آقای سیدمحمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری در دوم خرداد 1376 ، مشارکت سیاسی بهمعنی کامل آن یعنی در تمام ابعادی که قانون اساسی برای آن برشمرده است ، مورد توجهو اجرا گرفته است .
این مقاله در حیطه جامعهشناسی و با موضوع «بررسی میزان مشارکت مردم درانتخابات» شورای شهر قم تهیه شده است .(4) با توجه به موضوع فوق ، دو هدف اصلیبرای آن در نظر گرفته شده است :
1 . توصیف چگونگی و ابعاد مشارکت سیاسی مردم در شهر قم .
2 . تبیین برخی عوامل اجتماعی و اقتصادی مؤثر بر مشارکت سیاسی افراد موردمطالعه و تشخیص عواملی که در تبیین مسأله ، نقش اساسیتری دارند .
برای آن که مشارکت سیاسی در قم قابل مطالعه عینی و ملموس باشد ، چگونگی ومیزان مشارکت مردم در انتخابات شورای شهر در اسفندماه 1377 مورد سؤال قرار گرفتهاست . به عبارت دیگر در این مطالعه ، مشارکت سیاسی مردم به مشارکت آنها در انتخاباتشورای شهر محدود شده است . در مجموع سؤالات پژوهش از این قرارند :
1 . ابعاد و سطح مشارکت مردم در انتخابات شورای شهر (1377) چگونه بوده است ؟
2 . چه گروههایی و با کدام ویژگیهای اجتماعی اقتصادی ، مشارکت بیشتر یا کم تریدر انتخابات داشتهاند ؟
3 . کدام یک از عوامل و متغیرهای مورد مطالعه ، ارتباط و تأثیر بیشتری با مشارکتسیاسی افراد دارند ؟
جامعه آماری پژوهش را کلیه ساکنان شهر قم که در اسفند 1377 از لحاظ قانونی حقشرکت در انتخابات شورای شهر را داشتهاند ، تشکیل میدهند . با توجه به گستردگیجامعه آماری ، 380 نفر نمونه با استفاده از روش نمونهگیری خوشهای چند مرحلهای ،انتخاب شدند . روش گردآوری دادهها ، انجام مصاحبه با جامعه نمونه برطبق پرسشنامهاز پیش تهیه شده ، بود .
مبانی نظری مشارکت سیاسی
فرایند نوسازی که از قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی به تدریج در اروپا آغاز شد وکمکم به سراسر جهان گسترش یافت ، دگرگونیهای عمیقی را در تمام ابعاد و زندگیبشری ، اعم از اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی به بار آورد . تمایل به مشارکتگستردهتر مردمی همراه با افزایش آگاهی سیاسی و به کارگیری بیشتر نیروهای اجتماعیدر سیاست از این دوران آغاز شد و در عصر روشنگری و انقلاب صنعتی در قرونهیجدهم و نوزدهم به اوج خود رسید . این قرون نقطه عطف مشارکت توده مردم درفرایند سیاست و شناخت حقوق شهروندان به صورت مشارکت بیشتر در جامعه سیاسیاست . مشارکت که بدینسان از اروپا آغاز شد ، امروزه یک پدیده همگانی و مفهومیارزشمند در مقیاس جهانی است .
مشارکت به مفهومی که امروزه کم و بیش متداول است ، در زندگی جوامع انسانیپدیدهای جدید محسوب میشود . تا یکی دو قرن پیش ، حق مشارکت در اخذ تصمیمسیاسی و حتی حق رأی به گروه کوچکی از مردم که دارای امتیازات خانوادگی ، ثروت وقدرت بودند ، تعلق داشت . با این که در قرون وسطی افزایش نسبی در تعداد تصمیمگیرندگان به وجود آمد ، اما اکثریت مردم از مشارکت سیاسی محروم بودند و تنها نوعمشارکت سیاسی توده مردم ، شرکت در شورشهای دهقانی یا تظاهرات و آشوب درشهرها بود .(5)
درپی انقلاب صنعتی ، ظهور عصر روشنگری و ارایه آرا و عقاید اندیشمندانی مانندجان لاک ، روسو و منتسکیو درباره دولت ، حاکمیت ، مجالس مقننه ، حکومتهایمشروطه ، دموکراسی و جمهوری که همه در برابر حکومتهای فئودالی مطلقه اروپاییعنوان شدند ، زمینههای مشارکت مردمی پدید آمد . به تدریج گروهها و قشرهای جدید وبیشتری خواهان اثرگذاری برروی سیاست شدند . در قرن نوزدهم و بیستم ، مشارکت درعمومیترین شکل آن برحسب تساوی حقوق و مشارکت همگانی و حق رأی ، تعمیمیافت .
مشارکت سیاسی به مفهوم فوق ، در کشور ما ایران ، پس از پیروزی شکوهمند انقلاباسلامی در بهمن خونین 1357 ، آغاز شد . قبل از مشروطیت نظام سیاسی کشور ، نظاماستبدادی و خودکامه بود . با انقلاب مشروطیت قدرت شاه محدود شد و نظام نمایندگی وقانونی برقرار گردید ولی دیری نپایید که همان شرایط پیشین در شکل مشروطه خود رانشان داد ؛ تا این که با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امامخمینی قدسسره ،نظام جمهوریاسلامی شکل گرفت . نظامی که پایه و مبنای آن را اسلام و رأی مردم تشکیل میدهد .دموکراسی به معنی مردم سالاری واقعی و مشارکت دخالت جویانه مردم در سرنوشتخویش را در تفکر حضرت امامخمینی قدسسره به وضوح میتوان دید ، آنجا که میگوید :«مردم تصمیمگیران نهایی تمام مسایلند»(6) و در جای دیگر تصریح میکند : «این مردممردمی هستند که حق میگویند ، حق خودشان را طلب میکنند ، آزادی حق مردماست» .(7)
الف) تعریف مشارکت سیاسی و مصادیق آن
واژه مشارکت معادل (Participation) در زبان انگلیسی است . بحث و بررسی درخصوص تعریف ، ماهیت و انواع مشارکت سیاسی ، مورد توجه متفکران متعددی بودهاست . مانند دیگر مفاهیم اجتماعی ، «مشارکت سیاسی» نیز محل برخورد آراء و عقایدمختلف بوده است .
وربا و کیم (VerbaAndKim) در کتاب «مجموعهی راهنمای علوم سیاسی»مشارکت سیاسی را چنین تعریف کردهاند : «مشارکت سیاسی تمام فعالیتهای قانونیشهروندان غیر حکومتی است که کم و بیش قصد دارند به طور مستقیم بر انتخابکارگزاران حکومتی یا اعمال آنها تأثیر گذارند» .
رابرت دال ، مشارکت سیاسی را به مثابه مجموعهای از فعالیتها و اعمال تعریفمیکند که شهروندان حقیقی به وسیله آن اعمال در جستوجوی نفوذ یا حمایت ازحکومت و سیاست خاصی هستند .(8) تعریف ارایه شده دو سوی «رقابت» و «حمایت»را به عنوان دو زیر مجموعه شاخص مشارکت سیاسی تلقی میکند . به نظر دال فعالیتهاو اعمالی که در جهت نفوذ یا رقابت با حکومت هستند ، از عناصر مهم مشارکت سیاسیاست و اگر نظام سیاسی فقط خواهان حمایت تودههای مردم از تصمیمات خود باشد وتنها چنین فعالیتی را مجاز بشمارد ، از مفهوم واقعی «مشارکت سیاسی» دور شده است .
مدت مدیدی چنین تصور میشد که رأی دادن ، عنصر اساسی در بحث مشارکتسیاسی است زیرا تنها شکل اقدام سیاسی بود که تودههای شهروند در آن حق شرکتداشتند . بدین ترتیب در بحث از مشارک سیاسی ، مردم با این معیار که آیا رأی میدهند یاخیر ؟ ، دستهبندی میشدند . تحقیقات بعدی این دیدگاه را با یک دیدگاه چند بعدی دیگرعوض کرد . در دیدگاه جدید مشارکت شامل شماری از اعمال میباشد که «رأی دادن»تنها یکی از مصادیق آن میباشد ؛ تشکلهای حزبی ، فعالیتهای اعتراضآمیز مانندراهپیمایی و اعتصابات ، شرکت در مباحث سیاسی ، فعالیت آزادانه برای کسب مقامهایسیاسی و . . . از دیگر وجوه مشارکت سیاسی هستند .
مایکل راش ، انواع گوناگون فعالیتها و مشارکت سیاسی را به صورت سلسله مراتبنشان میدهد و معتقد است که هرچه سطح یک فعالیت مهمتر و بالاتر باشد ، میزانمشارکت که برحسب تعداد افراد درگیر در یک فعالیت معین سنجیده میشود ، کم تراست . سلسله مراتب مشارکت سیاسی از دیدگاه راش به ترتیب نزولی به قرار زیر است :
1 . داشتن مقام سیاسی
2 . جستوجوی مقام سیاسی
3 . عضویت فعال در یک سازمان سیاسی
4 . عضویت فعال در یک سازمان شبه سیاسی
5 . مشارکت در اجتماعات عمومی (تظاهرات و . . .)
6 . عضویت انفعالی در یک سازمان سیاسی
7 . عضویت انفعالی در یک سازمان شبه سیاسی
8 . مشارکت در بحثهای سیاسی (به طور غیررسمی)
9 . اندکی علاقه به سیاست
10 . رأی دادن
طبق این دیدگاه ، «داشتن مقام سیاسی» بالاترین و «رأی دادن» پایینترین سطحمشارکت سیاسی است . سطوح بالاتر مشارکت سیاسی تنها نسبت اندکی از جمیعت وسطوح پایینتر ، عده بیشتری از جمعیت را در برمیگیرند و «رأی دادن» ، اکثریت جمیعترا در برمیگیرد . بدیهی است سطوح مختلف ممکن است از یک نظام سیاسی به نظامسیاسی دیگر فرق کند و سطوح معینی ممکن است در یک نظام اهمیت بیشتری داشتهباشند و در نظام دیگری چندان یا هیچ اهمیتی نداشته باشند . بدیهی است که در هرجامعهای عدهای از افراد غیرفعال و نسبت به مسایل سیاسی جامعه «خنثی» هستند ،افرادی که به رأی دادن و انتخابات اعتقاد ندارند و یا افراد منزوی و غیر اجتماعی که خودرا از هرگونه فعالیت اجتماعی در سطح شهر یا کشور دور نگه داشتهاند ، و به عبارت دیگردرگیر سیاست نیستند .(9)
یک تقسیمبندی دیگر ، مشارکت سیاسی را به دو دسته تقسیم میکند :
الف) مشارکت ابزاری ؛
این نوع مشارکت منطبق بر جامعه تودهوار است که مردم را به عنوان ابزاری در جهتتایید سیاستهای خود ، هرگاه که بخواهد به صحنه میکشاند . در چنین جامعهای نظامحکومتی از توان مردم به صورت ابزاری برای از میان برداشتن رقیب سیاسی و یا تحکیمقدرت خود استفاده میکند و یا آنها را به پای صندوقهای رأی میکشاند .
ب) مشارکت سیاسی واقعی ؛
مشارکت واقعی مستلزم دعوت کسانی به شرکت در فرایند تصمیمگیریهای کلانکشوری ، منطقهای ، شهری و محلی و سهیم شدن در قدرت میباشد ، که تاکنون نقشی دراداره جامعه نداشتهاند و حداکثر به هنگام ضرورت توسط حکومت و برای مقاصد معینبسیج شدهاند .(10) در چنین نظامی ، قواعد بازی سیاسی مشخص شده ، نهادهای حلمنازعه سیاسی وجود دارد ، امکان رقابت سیاسی وجود دارد ، تکثرگرایی مشروعیتدارد ، قدرت انتخاب مردم بالا است ، رابطه قدرت یک سویه یعنی از بالا به پایین و آمرانهنیست ، بلکه رابطه دو سویه است .
برقراری این نوع از مشارکت سیاسی به پیش شرطهایی وابسته است :
فرض حیطه و حوزهای که در آن «آزادی عمل» و «رفتار آزادانه» پذیرفته شده است ؛
تلقی غیر تعبدی ، نظری و اجتهادی از تصمیمات سیاسی ؛
امکان ابراز مخالفت و تعریف مرزهای مخالفت ؛
فرض وجود نهادهای واسط و بسیج کننده (جامعه مدنی ، احزاب و انجمنها) بهمنظور حمایت و کنترل و نفوذ در تصمیمات سیاسی .(11)
ب) تبیین مشارکت سیاسی
یکی از اندیشمندان علوم اجتماعی به نام رابرت دال برای تبیین مشارکت سیاسیافراد ، عواملی را مطرح کرده است :
1 . هرگاه شخصی بین شقوق پیش روی خود تفاوتهای بارزی احساس نکند ، درنتیجه کم تر به سیاست خواهد پرداخت و بنابراین میزان درگیری او در امور سیاسی کاهشمییابد . مانند زمانی که تمام نامزدهای انتخابات از یک جناح خاص سیاسی باشند و ازنامزد شدن افرادی که دیدگاه متفاوتی دارند و یا وابسته به جناح رقیب هستند ، جلوگیریشود .
2 . اگر مردم در ارزیابیهای خود پاداش حاصله از درگیریهای سیاسی را کم تر ازدیگر فعالیتها ارزیابی کنند ، حتما خود را کم تر درگیر عمل سیاسی میکنند ؛ چنان چههزینه مشارکت سیاسی ، هزینه بالایی باشد باز هم درجه مشارکت سیاسی کاهش مییابد .
3 . هرگاه شخص فکر کند دانش و آگاهی او محدودتر از آن است که بتواند با داخلشدن در سیاست به کارایی کافی برسد ترجیح میدهد که کم تر در آن مشارکت کند .احساس این که سیاست را خوب نمیفهمد موجب میشود حتیالامکان از سیاست خودرا دور نگه دارد .
بنابراین از دیدگاه رابرت دال ، فقدان بینش سیاسی ، عدم احساس کارایی و اثربخشی وبالا دانستن هزینه مشارکت سیاسی ، از عواملی هستند که کاهش مشارکت سیاسی را درپیخواهد داشت .(12)
اندیشمندان دیگری مانند «میلبرات» و «گویل» ، عوامل دیگری را در تبیین مشارکتسیاسی مورد توجه قرار دادهاند ، از جمله موقعیت اجتماعی افراد ، مهارتها و احساستعهد . موقعیت اجتماعی که با میزان تحصیلات ، محل سکونت ، طبقه اجتماعی و شغلسنجیده میشود ، به طور قابل ملاحظهای در مشارکت سیاسی کاهش یا افزایش آن تأثیر میگذارد . مهارتهای اجتماعی ، مهارتهای تحلیلی ، توانایی سازماندهی ومهارتهای سخنوری ممکن است ، مشارکت را افزایش دهند ؛ فرد فاقد این مهارتها بهناچار خود را کنار خواهد کشید یا به یک مشارکت انفعالی تن در خواهد داد . «احساستعهد» بیانگر این مطلب است که فرد احساس میکند که در هر صورت حتی اگرکاندیداها را نشناسد و یا قبول نداشته باشد وظیفه دارد که در انتخابات شرکت کند و رأیخود را به صندوق بیندازد . حرف چنین افرادی این است که در هر حال به عنوان یکوظیفه باید در انتخابات شرکت کرد . این «تعهد» میتواند نسبت به یک آرمان یا هدف ،جامعه یا شخص باشد .
با توجه به تبیینهای نسبتا متفاوت از مشارکت سیاسی که فقط به تعداد معدودی ازآنها اشاره شد دلایل فراوانی برای موافقت با این نظر «داوز» و «هیوز»/Dowse-Hughes/ (1986) وجود دارد که «نظریه نظام یافتهای درباره متغیرهایاجتماعی ، روانی و سیاسی مشارکت در سیاست وجود ندارد» ، اما در این که مشارکتسیاسی به متغیرهای اجتماعی و روانی و به مهارتها و امکانات فرد مربوط استنمیتوان تردید کرد .(13)
در پایان این بخش لازم به تذکر است که اکثر مطالعات و پژوهشها درباره مشارکتسیاسی به متغیر «جنسیت» توجه داشتهاند . به طور کلی زنان نسبت به مردان از آگاهیسیاسی کم تری برخوردارند و در مقایسه با مردان از نظر سیاسی بیتفاوتترند و درمجموع کم تر از مردان ، درگیر فعالیتهای سیاسی میشوند . البته با افزایش تحصیلات ،وضعیت ترسیم شده تفاوت خواهد کرد و زنان از لحاظ وجوه فوق هم سطح مردانمیشوند .
نقش بارآوری زنان و وظایف بچهداری و خانهداری ، آموزش کم تر آنان ، نظام سیاسیمردسالارانهو برخی باورهای سنتی و تعصبات ، از جمله عواملی هستند که به تفاوتمیزان مشارکت سیاسی زنان و مردان انجامیده است ؛ هرچند که این تفاوت در همهمطالعات و پژوهشها تأیید نشده است . پیپا نوریس /PippaNorris/ با استفاده ازدادههای مطالعه انتخاباتی بریتانیا در سال 1987 نتیجهگیری میکند که «دیدگاه مرسومدیگر معتبر نیست . . . چرا که مردان و زنان صرف نظر از استثنای مهم کوشش برای دستیافتن به مقامات سیاسی و اداری و اِشغال این گونه مقامات ، از نظر رفتارها و نگرشعمومی در زمینه همه شیوههای مشارکت سیاسی به طور قابل ملاحظهای همانندهستند» .(14)
فرضیههای پژوهش
سؤال اساسی پژوهش حاضر این است که مردم قم چگونه در سیاست جامعه خود وبه طور اخص در انتخابات شورای شهر مشارکت کردهاند ؟ و مشارکت سیاسی این افراد باچه عوامل اجتماعی اقتصادی در ارتباط است ؟ با توجه به این دو سؤال کلیدیفرضیههای پژوهش بدین صورت تدوین شدند :
1 . اگر افراد احساس کنند که مشارکت آنها بر نتایج انتخابات مؤثر است احساسکارایی مشارکت آنها افزایش خواهد یافت .
2 . هرچه آگاهی سیاسی فرد بالاتر باشد ، میزان مشارکت او بیشتر خواهد شد .
3 . اگر فرد مزایای زیادی برای مشارکت سیاسی قایل باشد ، میزان مشارکت سیاسیوی افزایش مییابد .
4 . مشارکت سیاسی مردان بالاتر از مشارکت سیاسی زنان است .
5 . مشارکت سیاسی افرادی که به طبقه اجتماعی متوسط تعلق داشته باشند ، بالاتر ازمیانگین مشارکت سیاسی افراد متعلق به طبقات اجتماعی بالا و پایین است .
6 . اگر افراد نسبت به نظام سیاسی یا جامعه «تعهد محض» داشته باشند ، مشارکت آنهادر فعالیتهای انتخاباتی افزایش مییابد .
7 . افرادی که از دولت مطالبات سیاسی دارند ، نسبت به افرادی که مطالبات غیرسیاسی دارند ، مشارکت بیشتری دارند .
یافتههای پژوهش
مشارکت سیاسی به عنوان متغیر وابسته
مشارکت سیاسی در این پژوهش در سه مقیاس مورد سنجش قرار گرفته است .
الف) در سطح یا مقیاس اسمی . از پاسخگویان پرسیده شده است : «آیا در انتخاباتشورای شهر شرکت کردهاید ؟» ، 69 درصد پاسخگویان به این سؤال پاسخ مثبت دادهاند وبقیه یعنی 31 درصد پاسخ منفی دادهاند .(15) البته نباید انتظار داشت که نسبتشرکت کنندگان در انتخابات منطقهای و محلی برابر با انتخابات ملّی و همهپرسیها باشد .آمارهای موجود نشان میدهند که درصد شرکت کنندگان در انتخابات منطقهای و محلیهمیشه کم تر از درصد شرکت کنندگان در انتخابات ملّی و همهپرسیها است .(16)
ب) مشارکت سیاسی در مقیاس رتبهای نیز محاسبه شده است . 31 درصد پاسخگویاندر انتخابات مشارکت نداشتند ؛ حدود 29 درصد مشارکتی در سطح حداقل داشتهاند ،یعنی فقط به رأی دادن اکتفا کردهاند ؛ حدود 5/27 درصد افراد «مشارکت نیمه فعال»داشتهاند و یا از طریق رسانههای جمعی مباحث مربوط به انتخابات را دنبال میکردند ؛سطوح بالاتر مشارکت یعنی مشارکت فعال تنها نسبت اندکی از پاسخگویان را دربرمیگیرد . (5/12 درصد) بنابراین باید گفت که سطوح بالاتر مشارکت سیاسی تنها نسبتاندکی از جمعیت و سطوح پایینتر ، اکثریت جمیعت را دربرمیگیرد .
ج) در سطح فاصلهای نیز مشارکت مردم در انتخابات ، محاسبه شد . در حالی که میزانمشارکت سیاسی در سطح فاصلهای دارای حداقل نمره صفر و حداکثر نمره 15 بودهاست ، میانگین مشارکت سیاسی کُل پاسخگویان برابر با عدد 36/4 میباشد .
دادههای فوق نشان میدهد که به نظر عده قابل توجهی از مردم وظیفه سیاسی آنها به«رأی دادن» منحصر است و از اینرو در اشکال دیگر فعالیتهای سیاسی ، خود را درگیرنمیسازند ، بنابراین مشارکت سیاسی مردم بر طبق سلسله مراتب مشارکت سیاسیراش در سطح پایینی قرار دارد .
66 درصد از پاسخگویانی که در انتخابات شورای شهر شرکت نکرده بودند ، برای عدممشارکت خود دلایلی سیاسی مانند (به ترتیب اولویت) : عدم شناخت کاندیداها ، ناکارآدانستن شوراها و قبول نداشتن کاندیداها ، مطرح کردهاند و 34 درصد بقیه به دلایلی غیرسیاسی مانند مسافرت ، بیماری ، دیر رسیدن به محل انتخابات و عدم دسترسی بهشناسنامه ، استناد کردهاند .
احساس کارایی و مشارکت سیاسی
یافتههای پژوهش نشان میدهد که رابطه مستقیمی بین احساس کارایی و مشارکتسیاسی وجود دارد . اکثر (8/79 درصد) افرادی که احساس میکردند رأی آنها تأثیرگذاراست پای صندوقهای رأی حاضرشدهاند و در انتخابات شرکت کردهاند و برعکس ،نسبت بالایی (7/62 درصد) از افرادی که احساس کارایی نمیکردهاند ، از شرکت درانتخابات خودداری کردهاند . بنابراین هرگاه مردم احساس کنند که آرا آنها واقعا درتصمیمات سیاسی مؤثر است و در تعیین سرنوشت آنها دخالت دارد ، بیشتر در عرصهسیاسی از جمله انتخابات مشارکت خواهند داشت . امّا احساس عدم کارایی ، بخش قابلتوجهی از مردم را از صحنه دور میسازد .
تحلیل واریانس نیز رابطه فوق را تأیید میکند . نمره میانگین سطح مشارکت سیاسیافرادی که احساس کارایی داشتهاند 22/2 و کسانی که احساس عدم کارایی داشتهاند 74%(یعنی کم تر از یک) میباشد . ضریب توافق این دو متغیر با یکدیگر 30% است . بنابراینفرضیه اول پژوهش ، تأیید میشود .
میزان آگاهی سیاسی و مشارکت سیاسی
رابرت دال معتقد است که هرگاه شخص فکر کند دانش و آگاهی او محدودتر از آناست که بتواند با داخل شدن در سیاست به کارایی کافی برسد ترجیح میدهد که کم تر درآن مشارکت کند . میل برات نیز معتقد است که هرچه فرد بیشتر در معرض انگیزههایسیاسی به صورت بحث درباره سیاست و یا دسترسی داشتن به اطلاعات سیاسی مربوطهقرار داشته باشد ، احتمال مشارکت سیاسی وی بیشتر میشود . براساس نظریات فوق ،فرضیه دوم پژوهش به این شکل مطرح شد : «بین میزان آگاهی سیاسی افراد با میزانمشارکت آنها رابطه مستقیمی وجود دارد» .
یافتههای پژوهش مؤید فرضیهی مذکور است . پاسخگویانی که آگاهی سیاسی آنها درحد «زیاد» ارزیابی شده است ، نسبت به پاسخگویانی که آگاهی سیاسی آنها در حد «صفریا هیچ» برآورد شده است ، بیشتر در پای صندوقهای رأی حاضر شدهاند . از گروه اولنزدیک به 80% در انتخابات مشارکت داشتهاند ولی از گروه دوم تنها 65 . به طور کلیکسانی که آگاهی سیاسی آنها در حد «متوسط» یا «زیاد» بوده ، بیشتر از کسانی که آگاهیسیاسی آنها در حد «هیچ» یا «کم» میباشد ، در پای صندوقهای رأی حاضر شده و رأیخود را به صندوق انداختهاند .
میزان مشارکت سیاسی بر حسب میزان آگاهی سیاسی
میزان آگاهی سیاسی میانگین مشارکت سیاسی تعداد (نفر)
بدون آگاهی سیاسی 19/1 105
آگاهی سیاسی کم 44/1 147
آگاهی سیاسی متوسط 56/2 74
آگاهی سیاسی زیاد 29/3 54
Sig=0.000 Eta=.36
بنابراین بر طبق جدول فوق ، افرادی که آگاهی سیاسی بیشتری دارند ، در سیاستفعالانهتر مشارکت کرده و در هنگام انتخابات وظیفه خود را فقط به رأی دادن محدودنمیسازند . به عبارت دیگر هرچه آگاهی سیاسی افراد بیشتر شود ، ما شاهد مشارکتسیاسی آنها در سطوح بالاتری خواهیم بود و از میزان عدم مشارکت یا مشارکت انفعالیکاسته خواهد شد .
مزایای مشارکت سیاسی در انتخابات
یافتههای پژوهش نشان میدهند که رابطه معناداری به میزان 29 درصد بین مشارکتسیاسی و «قایل بودن پاداش یا مزایا» برای مشارکت سیاسی ، وجود دارد . بیش از نیمی(2/53) از افرادی که در ارزیابیهای خود ، در این پژوهش پاداش حاصله از مشارکتسیاسی در انتخابات شورای شهر را ناچیز یا در حد صفر تشخیص دادهاند ، از شرکتدر این انتخابات خودداری کردهاند ؛ اما میزان مشارکت سیاسی در میان گروهی که اظهارداشتهاند برای فعالیتهای سیاسی و از جمله انتخابات شورای شهر ، اهمیت زیادی قایلهستند و به نحوی آن را برای خود بسیار پاداشمند ارزیابی کردهاند ، بسیار بیشتر بودهاست و حدود 80 درصد آنها در انتخابات شرکت کردهاند .
بنابراین اگر مردم در ارزیابیهای خود ، برای فعالیتهای سیاسی مزایا یا پاداشی بیابندخود را بیشتر درگیر آن خواهند ساخت ، امّا اگر پاداشهای حاصله از مشارکت سیاسی راناچیز یا پرهزینه ارزیابی کنند ، خود را کم تر درگیر عمل سیاسی خواهند کرد .
جنسیت و مشارکت سیاسی
مشارکت زنان به عنوان نیمی از افراد جامعه ، از دیدگاه توسعه سیاسی از اهمیتبسیاری برخوردار است . اساسا مشارکت سیاسی کامل و نیل به توسعه سیاسی بدوندخالت و شرکت نیمی از افراد جامعه زنان در سرنوشت خود ، قابل دسترسی نیست .
نتایج پژوهش حاضر نشان میدهد که در شهر قم ، مردان بیش از زنان در انتخاباتشورای شهر شرکت کردهاند . به عبارتی باید تاکید کرد که بخش عمدهای از زنان«موجودات سیاسی» نیستند و بیشتر با مسایل زندگی شخصی و خصوصی درگیر هستند .بنابراین بین دو متغیر جنسیت و میزان مشارکت سیاسی رابطه معناداری وجود دارد .
میزان مشارکت سیاسی به تفکیک جنسیت
تعداد درصد تعداد درصد
بلی 126 63 137 76
خیر 74 37 43 24
جمع 200 100 180 100
Sig=0.005 Phi=.14
طبق دادههای جدول ، 37 درصد زنان و 24 درصد مردان در انتخابات شورای شهر
شرکت نکردهاند . علاوه بر عواملی که در بخش مبانی نظری (ص8) مطرح شد یکی ازدلایلی که میتواند پایین بودن میزان مشارکت سیاسی زنان را نسبت به مردان توجیه کند ،میزان آگاهی سیاسی آنان است . اعتقاد راسخ محقق بر این است که تفاوتهای موجودمیان این دو گروه در میزان مشارکت سیاسی ، بیشتر تحت تأثیر عوامل اجتماعی است ازجمله میزان آگاهیهای سیاسی این دو گروه تا عوامل زیستی ؛
یکی از فرضیات تأیید شده پژوهش حاضر ، همبستگی مثبت بین میزان آگاهی سیاسیو میزان مشارکت سیاسی است ، بنابراین اگر بین دو گروه زنان و مردان از لحاظ «میزانآگاهی سیاسی» تفاوتی وجود داشته باشد ، بدیهی است که در میزان مشارکت سیاسی نیزبایستی بین این دو تفاوتهایی وجود داشته باشد .
تحلیل واریانس میزان آگاهی سیاسی برحسب جنسیت نشان میدهد که مردان نسبتبه زنان از آگاهی سیاسی بیشتری برخوردارند . میانگین آگاهی سیاسی مردان (2/7) و زنان(9/4) میباشد ؛ این تفاوت از لحاظ آماری معنادار است و میتوان آن را به جامعه آماریتعمیم داد . تحلیل سه متغیری جنسیت ، آگاهی سیاسی و میزان مشارکت سیاسی در اینتحلیل ، «آگاهی سیاسی» به عنوان «متغیر کنترل» وارد معادله شده است گویای آن استکه با کنترل میزان آگاهی سیاسی ، بین زنان و مردان تفاوت چندانی از لحاظ میزان مشارکتسیاسی مشاهده نمیشود و یا تفاوتها کاهش مییابد . برای نمونه ، بین زنان و مردانی کهمیزان آگاهی سیاسی آنها در حد «صفر» یا «هیچ» ارزیابی شده است ، از لحاظ شرکت یاعدم شرکت در انتخابات تفاوت معناداری وجود ندارد . رشد آگاهی سیاسی زنان یکی ازعواملی است که در افزایش مشارکت سیاسی آنها میتواند مؤثر باشد ، هرچند که مرداننیز به آموزش سیاسی و افزایش آگاهیهای سیاسی نیازمندند .
طبقه اجتماعی و مشارکت سیاسی
در این پژوهش طبقه اجتماعی هر فرد براساس پنج شاخص سنجیده شده است :میزان تحصیلات ، هزینه ماهانه زندگی ، وضعیت مسکن (از لحاظ مالکیت) ، منزلتشغلی و منطقه سکونت .
مجموع نمرات پنج عامل مذکور ، نمره هر فرد را از لحاظ طبقهی اجتماعی مشخصمیسازد . به منظور انجام محاسبات آماری و مطالعه روابط بین متغیرها ، طبقه اجتماعیافراد برحسب امتیاز مکتسبه به سه رتبه (طبقه اجتماعی پایین ، طبقه اجتماعی متوسط وطبقه اجتماعی بالا) تقسیمبندی شد .
محاسبات آماری نشان میدهد که میزان حضور طبقه پایین در پای صندوقهای رأیاندکی بیشتر از دو طبقه دیگر است ، اما این تفاوت از لحاظ آماری معنادار نیست . اینمقایسه برحسب «شرکت» یا «عدم شرکت» در انتخابات بوده است و به سطوح و کیفیتمشارکت مربوط نمیشود .
میزان شرکت در انتخابات به تفکیک طبقه اجتماعی (به درصد)
شرکتدر انتخابات طبقه اجتماعیطبقه پایین طبقه متوسط طبقه بالا
بلی 72 66 70
خیر 28 34 30
جمع 100 100 100
Sig=0.57
طبق دادههای جدول فوق ، انتخابات مذکور بیشتر از سوی طبقه پایین اجتماعی وسپس طبقه بالای اجتماعی مورد استقبال قرار گرفته است و طبقه متوسط مشارکتکم تری داشته است . البته گفته شد که این تفاوتها ناچیز و از لحاظ آماری معنادار نیستندو لذا قابل تعمیم به جامعه آماری نمیباشد .
اما محاسبه واریانس سطح مشارکت سیاسی براساس طبقه اجتماعی ، وجه دیگری ازواقعیت را به ما نشان میدهد : بین سطوح مشارکت سیاسی و طبقه اجتماعی افرادرابطهای معنادار وجود دارد ؛ اما برخلاف فرضیهی پژوهش بیشترین میانگین مشارکتسیاسی در طبقه بالای اجتماعی مشاهده میشود نه در بین افراد متعلق به طبقهی متوسط ؛هرچند که بین این دو طبقه تفاوت زیادی وجود ندارد و تفاوت اساسی بین طبقهی پایینو طبقهی بالای اجتماعی است .
میانگین مشارکت سیاسی به تفکیک طبقهی اجتماعی
ردیف طبقه اجتماعی تعداد(نفر) میانگین میزان مشارکت سیاسی
1 طبقه اجتماعی پایین 159 49/1
2 طبقه اجتماعی متوسط 148 04/2
3 طبقه اجتماعی بالا 73 27/2
با مقایسه دادههای دو جدول ، نتیجه گرفته میشود که گرچه طبقات پایین اجتماعیاندکی بیش از دیگر طبقات اجتماعی پای صندوقهای رأی حاضر شدهاند و رأی خود رابه صندوق انداختهاند ، اما سطح مشارکت و درگیری افراد طبقه بالا و متوسط در امور وفعالیتهای سیاسی نسبتا بیشتر است . به عبارت دیگر ، مشارکت سیاسی طبقه پاییناجتماعی عمدتا به «رأی دادن» خلاصه میشود اما دیگر طبقات اجتماعی در سطوحبالاتری از مشارکت سیاسی درگیر هستند و فقط به «رأی دادن» بسنده نمیکنند ؛ دربحثهای سیاسی مشارکت میکنند ، به دنبال کسب اخبار و اطلاعات سیاسی روز ازطریق رسانههای جمعی هستند ، با تشکّلها همکاری میکنند و . . . .
در مجموع این گونه نتیجه گرفته میشود که گرچه مشارکت طبقه پایین اجتماعی درپایینترین سطح مشارکت سیاسی (رأی دادن) اندکی بیشتر از دیگر طبقات اجتماعیاست اما طبقات اجتماعی بالا و متوسط در سطح بالاتری از مشارکت سیاسی درگیرهستند و سهم بیشتری دارند . بروس کوئن نیز معتقد است : هرچه طبقه اجتماعی فردبالاتر باشد ، احتمال مشارکت و درگیریاش در فعالیتهای سیاسی بیشتر میشود» .(17)
احساس تعهد و مشارکت سیاسی
وربا /Verba/ در بررسی رابطه فرد با نظام سیاسی از گروهی به نام «حمایت کنندگانمحض» نام میبرد که به طور منظم و در شرایط استقرار هر دولتی [ در مورد کشور ما چه ازجناح راست و چه از جناح چپ ] در انتخابات شرکت میکنند ؛ چنین افرادی اعتقاد دارندکه در هر حال باید در انتخابات شرکت کرد .
برای سنجش «احساس تعهد» در افراد دو سؤال مطرح شد :
1 . اگر فردی مطمئن باشد که رأی او در نتیجهی انتخابات تأثیری ندارد ، آیا باز هم بایددر انتخابات شرکت کند ؟
2 . آیا اگر فردی کاندیدای مورد قبول خود را در میان کاندیداها نیابد ، باز هم باید درانتخابات شرکت کند ؟
پاسخ مثبت به این دو سؤال ، گویای «احساس تعهد محض» در فرد پاسخگو است . 65درصد پاسخگویان به هر دو سؤال فوق پاسخ مثبت دادهاند و 35 درصد پاسخ منفی . اینپاسخها نشان میدهد که اگر بخشی از مردم در انتخابات احساس «عدم کارایی» کنند ،ممکن است در انتخابات شرکت نکنند . این گروه اعتقاد دارند تنها در صورتی در پایصندوقهای رأی حاضر خواهند شد که احساس کنند رأی آنها واقعا موثر است وهمچنین زمانی که کاندیدای مورد علاقه خود را مورد قبول خود را در میان نامزدها پیداکنند . در شرایطی که بین نامزدهای انتخاباتی از لحاظ نگرش و گرایش سیاسی تفاوتمحسوسی نباشد و هر کدام از آنها که انتخاب شوند ، برای مردم و حیات سیاسی اجتماعی جامعه تفاوتی نداشته باشد ، میزان مشارکت سیاسی و شرکت در انتخاباتکاهش مییابد . به قول رابرت دال ، مشارکت سیاسی زمانی افزایش مییابد که افراد بینشقوق پیش روی خود تفاوتهای بارزی احساس کنند .
یافتههای پژوهش نشان میدهد که بین «احساس تعهد محض» و شرکت در انتخابات ،رابطه معناداری وجود دارد . میزان شرکت در انتخابات در میان افرادی که به نظام سیاسییا جامعه احساس تعهد محض دارند ، نسبت به کسانی که چنین احساسی ندارند ، بیشتربوده است . 79 درصد گروه اول و تنها 53 درصد گروه دوم در انتخابات شرکت کردهاند .
این نکته حایز اهمیت است که «احساس تعهد محض» با دو عامل میزان تحصیلاتفرد و طبقه اجتماعی وی رابطه معکوس دارد . طبقه اجتماعی بالاتر و تحصیلات بیشتر بهکاهش احساس تعهد محض ، میانجامد و سواد کم و تعلق به طبقه اجتماعی پایین ،احساس تعهد محض را افزایش میدهد .
نوع انتظارات و مشارکت سیاسی
نوع انتظارات مردم از دولت به عنوان یک انگیزه در میزان مشارکت سیاسی افراد تأثیرمیگذارد . فرض بر این است که افرادی که از دولت انتظارات سیاسی دارند ، مانند حلّگسترش آزادی بیان و عقیده ، یا سهیم کردن فزاینده مردم در تصمیمگیریهای سیاسی ،خود را بیشتر درگیر فعالیتهای سیاسی میکنند تا افرادی که مهمترین خواستههایشان ازدولت رنگ و بوی غیر سیاسی مانند حلّ مشکل تورم و بیکاری دارد .
تجزیه و تحلیل آماری فرضیهی فوق را تایید میکند . پاسخگویانی که از دولتانتظارات سیاسی داشتهاند ، در سطح بالاتری از مشارکت سیاسی خود را درگیر ساختهاندو پاسخگویانی که انتظارات غیر سیاسی داشتهاند ، مشارکت سیاسی آنها کم تر و در سطحپایینتری بوده است .
نوع انتظارات و میزان مشارکت سیاسی
ردیف نوع انتظارات میانگین مشارکت
1 غیر سیاسی 68/1
2 سیاسی 72/2
3 میانگین کُل 85/1
لازم به ذکر است که تنها 5/17 درصد پاسخگویان ، «مطالبات سیاسی» را به عنوانمهمترین و اولین خواسته خود از حکومت برشمردهاند و اکثر پاسخگویان بر مطالباتغیرسیاسی تاکید داشتهاند . 5/59 درصد پاسخگویان اظهار داشتهاند که اولین خواسته آنهااز حکومت حل مشکلات اقتصادی و بهبود وضعیت زندگی آنها است و 23 درصدپاسخگویان نیز اولین خواسته خود را «تامین امنیت مالی و جانی» قلمداد کردهاند .
تحلیل چند متغیری مشارکت سیاسی
نتایج ارایه شده در صفحات قبلی نشان دادند که عوامل متعددی مانند احساسکارایی ، میزان آگاهی سیاسی ، جنسیت ، مزایای مشارکت ، احساس تعهد و نوع مطالباتافراد با مشارکت سیاسی رابطهی معناداری دارند . یکی از اهداف پژوهش حاضر این بودهاست که دریابیم کدام یک از عوامل فوق در تبیین مشارکت سیاسی ، نقش اساسیتریدارند و میتوانند بهتر و بیشتر پدیده «مشارکت سیاسی» را تبیین نمایند . لازمه اینشناخت این است که متغیرهای مستقل را به طور همزمان در نظر گرفته و تأثیر آنها را برمتغیر وابسته مطالعه کنیم . به همین منظور از روش تحلیل چند متغیری بهره بردیم ؛ روشیکه برای تحلیل مشارکت دو یا چند متغیر مستقل به طور همزمان ، در تغییرات یک متغیروابسته سودمند است .
محاسبات رگرسیونی نشان میدهند که متغیر «آگاهی سیاسی» در میان متغیرهایدیگر ، نقش عمده را در تبیین و تفسیر متغیر وابسته مشارکت سیاسی ایفا میکند و بااندکی تفاوت و در درجه دوم ، «احساس کارایی» نیز نقش مهمی در تفسیر مشارکتسیاسی افراد دارد . بنابراین آگاهی سیاسی و احساس کارایی دو عامل اصلی موثر برمشارکت سیاسی افراد هستند . به موازات افزایش آگاهیهای سیاسی افراد و احساسکارایی بیشتر ، میزان مشارکت سیاسی و درگیر شدن در فعالیتهای سیاسی نیز نسبتاافزایش مییابد . متغیر «جنسیت» در رتبه سوم اهمیت قرار میگیرد و در تفسیر مشارکتسیاسی سهم دارد .
تلاش برای اعتلای آگاهیهای سیاسی افراد یکی از راههای افزایش مشارکت سیاسیاست . فرد چنان چه از واقعه یا پدیده یا جریانهای سیاسی مطلع نشود طبیعی است کههیچ پاسخی نیز به محرکی نخواهد داد . از اینرو آنچه در مرحله اول اهمیت پیدا میکند ،دادن اطلاعات و آگاهیهای سیاسی به توده مردم است . رسانههای جمعی در این راهمیتوانند موثر باشند .
تنوع کاندیداها از لحاظ خط فکری و جناح سیاسی ، احترام به آراء مردم ، تضمینمشارکت به عنوان امری جدی و مستمر و سرنوشتساز و نه امری برای رفع نیاز مقطعیو بیتأثیر ، گسترش تشکلهای حزبی و . . . از راههایی هستند که «احساس کارایی» را درافراد افزایش میدهند . البته این انتظار که همه یا اکثر افراد جامعه ما به طور فعال و با آگاهیسیاسی بالا در سیاست مشارکت داشته باشند و خود را در سطوح مختلف مشارکتسیاسی و نه فقط رأی دادن درگیر سازند ، شاید انتظار به جایی نباشد ؛ در بسیاری ازجوامع ، بالاترین میزان مشارکت در انتخابات دیده میشود ، اگرچه تعداد شرکت کنندگاندر انتخابات از یک کشور به کشوری دیگر به طور قابل ملاحظهای فرق میکند . بیشترشکلهای دیگر مشارکت سیاسی نسبت بسیار کمی از جمعیت بزرگسال را جلبمیکنند . از طریق آموزش و به کار بردن راههایی که «احساس کارایی» را در میان مردمافزایش میدهد ، میتوان این نسبت را به سود مشارکت آگاهانه و فعال تعدیل نمود .
فهرست منابع و مآخذ :
1 . دال رابرت «تجزیه و تحلیل جدید سیاست» ، حسین ظفریان ، 1364
2 . فصلنامه علوم سیاسی ، سال اول ، شماره1 ، 1377 ، قم .
3 . بشیریه حسین ، «انقلاب و بسیج تودهای» ، 1374 .
4 . طوسی ، محمد علی ، «مشارکت در مدیریت و مالکیت» ، 1370 .
5 . مجله فرهنگ مشارکت ، شماره 9 ، 1375 .
6 . گیدنز آنتونی ، «جامعهشناسی» ، منوچهر صبوری ، نشر نی .
7 . مصفا نسرین ، «مشارکت سیاسی زنان در ایران» ، تهران ، 1375 .
8 . راش مایکل ، «جامعه و سیاست» ، منوچهر صبوری ، 1377 .
9 . فصلنامه «نقد و نظر» ، شماره 3 و 4 ، 1375 ، سازمان تبلیغات اسلامی قم .
پینوشتها
1. محمد علی طوسی ، «مشارکت در مدیریت و مالکیت» .
2. دکتر مصفا ، «مشارکت سیاسی زنان» ، ص21 .
3. مجله «فرهنگ مشارکت» ، ش9 .
4. این مقاله براساس یک پژوهش میدانی که توسط نگارنده مقاله ، در بهار 1378 انجام گرفته ،
نوشته شده است .
5 مصفا ، «مشارکت سیاسی زنان» ، ص16 .
6. صحیفه نور ، جلد16 ، ص159 .
7. صحیفه نور ، جلد7 ، ص216 .
8. فصلنامه علوم سیاسی ، ش1 ، سال اول ، ص46 .
9. مایکل راش ، «جامعه و سیاست» ، ص126 .
10. اَلن بیرو ، «فرهنگ علوم اجتماعی» .
11. فصلنامه علوم سیاسی ، ش1 ، سال اول ، ص51 .
12. رابرت دال ، «تجزیه و تحلیل جدید سیاست» ، ص88 .
13. Political Sociologg, p288, 1986.
14. مایکل راش ، «جامعه و سیاست» ، ص133 .
15 در جامعه آماری و طبق آمار ارایه شده از سوی فرمانداری قم ، حدود 45 درصد افراد واجد شرایط
در انتخابات مذکور شرکت نکردهاند .
16. مایکل راش ، «جامعه و سیاست» ، ص130 .
17. بروس کوئن ، «درآمدی به جامعه شناسی» ، ترجمه محسن ثلاثی ، ص184 .