بررسی نقش جنبش دانشجویی در تحولات سیاسی کشور

مهمترین اتفاق تاریخ شش دهه ای حرکت های دانشجویی در ایران، انقلاب اسلا‌می بود که به رهبری امام(ره) و روحانیت توفیق یافته بود. اگرچه موثرترین افراد در موافقت و مخالفت با مولود سوم تیر هم از میان روحانیان بوده اما بی تردید مهمترین بروز و ظهور اجتماعی دانشجویان در این شش دهه، یک پیروزی بزرگ در کشاکش سیاسی منجر به سوم تیر بوده است. انتخابات نهم، ظرف پیوند دو نسل جنبش دانشجویی اسلامخواه از دو دهه60 و 70 بود؛ یکی در جایگاه کاندیدا و دیگری در جایگاه مبلغ. ‌
در اینجا بر محور آسیب شناسی نحوه تعامل وتحرک دانشجویان در بینابین دانشگاه - مردم، حکومت - دانشگاه و مردم - حکومت در دهه مورد مطالعه ما (نیمه پایانی دهه 60 و نیمه آغازین دهه 70)، روایتی تحلیلی از روند ظهور، گسترش و میدانداری جریان “مجدد” دانشجویی ترسیم می شود.
خاطره عدالتخواهی انجمن های اسلامی و دیگرانی از تشکل ها در آغاز دهه، 70 در نیمه راه رنگ می باخت. انجمن اسلامی که خود از معترضین لیبرالیسم اقتصادی و سیاست ورزی مدرن آن دوران بود و همچون دیگران از فضای بسته دانشگاه رنج می برد، با انتخابات هفتم ریاست جمهوری، ستایشگر لیبرالیسم همه جانبه دولت اصلاحات شد. انجمن که زاده تقابل با عصر چپ گرایی دانشجویان در دهه 60 بود، اگرچه بیانیه تغییر ایدئولوژی نداد اما ردپای تفکرش در سال های قبل را پاک کرد تا تنها پسوندی اسلامی از خویش باقی گذاشته باشد. گرچه در مرامنامه اش از دو غایت عدالت و آزادی سخن گفته بود اما مطالبه عدالت را شایسته رئیس جمهور سازندگی دانست و حال، آرمان آزادی را شایسته رئیس دولت وقت. انجمن “اسلامی”، دموکراسی بی پسوند می خواست چرا که موتور ایدئولوژیک لیبرالیسم را پشتوانه ایدئولوژی زدایی ساخته بود.
بی تردید تا همین دهه اخیر، تاریخ جنبش دانشجویی هیچ گاه شاهد میدانداری جریان لیبرال دانشجویی - بخوانید راست - نشده بود. پس از آنکه سه دهه محوریت دانشجویان مارکسیست- بخوانید چپ - در دهه60 خاتمه یافت، این طیف دانشجویان مسلمان بودند که تا نیمه دهه 70میدان دار تحولات بودند و اکنون جریان متجدد دانشجویی - چپ یا راست- در سودای تسخیر دانشگاه بود. ‌
اما طیف لیبرال از ریسمان کسانی بالا می رفت که از یک سو در رده های بالای امنیتی و از دیگر سو در دانشگاه جای گرفته بودند. پیشتر، دولت سازندگی چاره “خودروشنفکردانی” این جماعت را در دو چیز دیده بود؛ یکی بورسیه های تحصیلی و دیگری نهادی به نام مرکز بررسی های استراتژیک به عنوان جایی برای اشتغالات انتزاعی. اما اینگونه نشد. این دو، حلقه های روشنفکرانه ای شد که همچون دیگر محافل تجددخواهی، در برج عاج انتزاعات بی حاصل سکنا نگزیده بود؛ چه، اعضای آن تجربه ساختار اجرایی و روحیه سیاست ورزی مدرن و نیز حضور در دانشگاه را جمع کرده بودند.
آنها، برخی از فعالان دهه 60 جنبش دانشجویی بودند که تحصیلات علوم سیاسی و اجتماعی را به تازگی در محضر استادشان به پایان برده و سپس سنگ بنای سیاسی حلقه کیان و آنگاه بازنگری و پشیمانی از سابقه حضورشان در انقلاب، آن هم در محفلی در نزدیکی دفتر رئیس جمهور و با میانداری استادی که پس از سوم تیر 84خارج نشین شده و حالا رفته است تا شاید وقتی دیگر در ردای استراتژیست و با انبانی از سوغات نظریه ها باز گردد.
به هر روی مردم حماسه آفرین ندانسته بودند که بر گرد نامزد محبوب شان کسانی گرد آمده اند که جامعه پس از امام(ره) را همچون توده هایی بی کاریزما می دانند که ره به سلطنت می برند. حجاب نظریه ها مانع از آن بود تا مبنای اقبال مردم به رئیس جمهور اصلاحات فهم شود. پوشاندن تئوری جامعه نازیستی، مارکسیستی و فاشیستی اروپای قرن بیستم بر قامت ایران سده پانزدهم هجری، لوازم فراوانی داشت که فقط یکی از آنها فراخوانی و رادیکالیزه کردن حرکت های دانشجویی به مثابه یکی از “نهادهای واسط” بود. پس ضرورت شد که سیاست از دولت و احزاب دولت ساخته به دانشگاه پمپاژ شود. تحکیم پشتیبانی می شد و می شورید تا فرضیه حاکمیت دوگانه، لباس نظریه بر تن کند و به سرانجامی یگانه واصل شود. به این قرار، برخی تحرکات دانشجویی، همانند قتل ها و روزنامه های زنجیره ای از منطقی سهم خواهانه سرمشق می گرفت.
البته پرچم عدالتخواهی بر زمین نبود و این تشکل های اسلام گرا بودند که پی گیر مطالبات انقلابی مردم از دستگاه قضا و سازمان صداوسیما و دولت وقت بودند. در همان حال، طیف لیبرال به استقبال و عیادت زندانی های سیاسی می رفت، سیاهی لشکر مجلس ختم مقتولان زنجیره ای می شد و به دیدار علمای ناخشنود از حکومت می رفت تا از ناخشنودی سیاسی اهل تحجر، نیرویی برای اهل تجدد ساخته باشد، تا این که حتی مجلس ختم شهدای جعلی18 تیر را نیز برگزار نمود.
غائله 18 تیر حد نهایی پروژه ای بود که - علی الادعا - می خواست جامعه ایران را از سرشت و سرنوشت پوپولیستی اش رهایی دهد؛ اما در خاطره ها هست که چگونه مردم از کوچه و خیابان، به آنان درس تدبیر و سیاست دادند؛ به اشاره ای، در 18تیرماه همچون سراسر تاریخ معاصر ایران متن مذهبی قدرتش را به رخ چند سیاست پیشه آتش بیار کشید. نخبگی توده ها، کار دست نخبگان داد. این معنا را بار دیگر در سال های صدر انقلاب تجربه نمودیم؛ هنگامی که دانشگاه های پرآشوب سال های پس از انقلاب، با حضور دانشجویان انقلابی و مردم در خیابان ها و دانشگاه ها، آرام شد و سخن از انقلاب فرهنگی به میان آمد و البته هیچگاه به سرانجام نرسید. ‌
در نیمه پایانی دهه، 70 دوباره جنبش دانشجویی در برزخ تاریخی نهادهای اجتماعی ایران گرفتار آمده بود؛ برزخی که با انقلاب نیز از میان نرفته بود؛ از این سو در گسست با مردم و حکومت و از آن سو در پیوند با دانشگاه و آموزه های رایج دانشکده های علوم انسانی. به هر روی، گسل “مردم - دانشگاه” که هر از چندی با زلزله ای سیاسی فعال شده، ریشه در عمق باورهای دینی جامعه و نیز آموزه های مدرن دانشگاه دارد و چنین است که سخنان جنبش لیبرال دانشگاهی را شکم های سیر می شنوند و روشنفکران که همیشه در اجتماعی شدن ناکامند، پیوند مردم و حاکمیت را - هرگاه باب میل شان نباشد- با نظریه پوپولیسم سرکوفت می زنند.
بر آستانه دهه، 70 از بین رفتن وحدت “تحکیم” با انشعاب مدرن ها و سنتی ها، غلیان گرایش های حزبی و دست آخر تشکیل فراکسیون ها و نام هایی تازه تر مثل دموکراسی خواهی، اگرچه در سودای خروج از ناکارآمدی و تفرق موجود بود اما به آتش اختلاف و افول دامن می زد. پس جنبشی که می باید از معضلات و مسائل مردم نمایندگی می کرد، از ریسمان سیاسیون دولتی و روشنفکران دانشگاهی بالارفت، بر نامطمئن ترین خانه جدول سیاست و فرهنگ در ایران جای گرفت و از دامن کم بنیگی تئوریک خویش به ورطه سیاست زدگی فرو افتاد. موجی که بی بهره از زمینه سازی و بلوغ تئوریک و جولان فکری برخاست، به هیجان عواطف سیاسی زمین خورد. سیاست و سیاست زدگی، سوخت دائمی جنبش دانشجویی نمی تواند باشد و گاه که مرکب حرکت دانشجویی شده، سوارش را زمین زده است. اما در میانه افول و سرخوردگی تدریجی این حرکت، منطق سیاست زدگی برای رادیکال ترها پروژه ای تندروانه تر تعریف می نمود؛ عبور از رئیس جمهور.
وقتی جوانه های جریان متجدد سر زد، پژمردگی زودرس آن پیش بینی نمی شد و نیز این که یک دهه بعد، از بازتولید فرهنگ دوران انقلاب و دفاع، جریانی دیگر به خودآگاهی و ظهور خواهد آمد. جریان غالب نیمه پایانی دهه هفتاد، آرام آرام افول نمود اما آنچه باقی ماند “آرمانخواهی” بود. این فصل مشترک همه دهه های تاریخ جنبش دانشجویی است که “واقعیت ها تغییر می کند اما آرمانخواهی می ماند. ” پذیرش واقعیت ردی از خویش برجا نمی گذارد؛ چه این که، “بی آرمانی”، بحران زاست و هویت بحرانی نقشی نمی زند، بلکه نقش می پذیرد و بازیچه دوگانگی های درونیش می شود. جریان اسلام خواه دانشجویی نیز در طی همین دهه، از همین پایه از نو خودسازی نمود و در نیمه آغازین دهه، 80 بیشتر از پیش به میدان آمد.
با این مبنا، باید به حرکتی که در طیف اسلامگرا شکل می گرفت، دقت کنیم. دانشگاهیان اسلام گرا را یک بار دیگر هم در تاریخ دیده ایم که سربرآورده اند؛ زمانی که انجمن های اسلامی در پاسخ به سیطره غیرقابل تصور توده ای ها بر دانشگاه دهه های 20 تا 30 شکل گرفتند. 1322، دانشکده پزشکی تهران انجمن اسلامی تاسیس می کند اما تا ظهور امام خمینی(ره) و شکست خوردن فاز مسلحانه چپ ها و پیدایی اندیشمندانی چون مطهری، تقریبا سه دهه طول می کشد تا تفکر اسلام خواهی در دانشگاه فراگیر شود. این بار البته دغدغه عمومی مسلمانان برای “تجدید” حیات دینی منجر به ظهور جریانی شد که در قیاس با متجددان و متجمدان، نکوست که “مجدد” نامیده شود.
این جریان برخلاف اسلامگرایی دانشجویی به سبک دهه پنجاه و تا حدودی دهه شصت، از التقاط و غربزدگی به دور بود. دیگر جمع میان تحصیلکردگی و نمازخواندن کفایت نمی کرد و دانشجو هم به تجربه تاریخی و هم به تفصیل نظری، میان اسلام بازرگان و شریعتی تا اسلام امام(ره) اختلاف مبنایی دید؛ فاصله ای از التزام دین به مدرنیته تا التزام مدرنیته به دین؛ از التقاط تا اصالت.
جریان مجدد که دغدغه تجدید حیات اسلام ناب را از رهگذر زمانه شناسی - توجه به مبانی و مولفه ها و غایات تمدنی غرب- و نیز توجه به تجربه اداره انقلاب و ضریب تحقق آرمان های آن در دولت ها بویژه دولت های سازندگی و اصلاحات، پیگیری می نمود میان انقلاب و نظام و نیز میان امام(ره) و برخی یاران امام(ره) تفاوت قائل شد.
در دهه گذشته، همچنانکه جامعه اسلامی در اصفهان، بسیج دانشجویی نیز در تهران رشد یافت؛ چه در مبارزه سیاسی و چه در مواجهه تئوریک. از یک سو و در مقام نظر، به نفی سلطه دانش رایج، هژمونی معرفتی غرب و دانشگاه غرب زده و طرح مبانی فکر دینی پرداخت. از سوی دیگر و در مقام عمل، با نفی سلطه خارجی، مطالبه گری عدالت خواهانه از مسئولان و توجه به مسئله محرومان، رشد مطلوب خود را بازیافت. دائر مدار جنبش عدالتخواهی هم دانشگاه های مشهد و حتی مدارس آن بود.
پس از، 18 تیربسیج دانشجویی هویت خویش را در آیینه نفی دوم خرداد تعریف می نمود، اما به بصیرت و تجربه، لزوم تعریف ایجابی از مبانی انقلاب و اسلام را دریافت و رویکرد تربیت نیروی انسانی، بر فعالیت ها حاکم شد. در آغاز، عمده توجهات نیروهای مسلمان به پاسخگویی سیاسی صرف معطوف می شد اما آرام آرام گرایشی به بازیابی هویت فکری ایجاد شد. همیشه هجوم “دیگری” و تحمیل مبارزه به “ما”، رشد و حرکت را دوچندان می نماید. بازجست عقبه نظری انقلاب اسلامی، تفکرات امام و هدایت های رهبری و خصوصا بهره مندی از دو دهه فعالیت نظری جریان های داخلی تفکر انقلاب اسلامی کارساز شد.
از طرح ولایت موسسه امام خمینی قم استقبال شد. اما در اثر فضای ژورنالیستی به وجودآمده از سوی روشنفکران، طرح ولایت به عنوان گسترده ترین طرح تئوریک نیروهای مسلمان دانشگاه ها، وقت خود را صرف پاسخ به شبهات می نمود و با درگیر نمودن اعضا به مباحث کلامی تخصصی اما ناکارآمد، از اقبالش کاسته شد.
وجه دیگر بازگشت به خویشتن در “جریان مجدد” را باید در طراحی و اجرای خودجوش و جمعی “مطالعات انتقادی نسبت به فرهنگ و تمدن غرب” دانست؛ آنچه اصطلاحا تحت عنوان “غرب شناسی” از آن یاد می شود. تکثیر این فعالیت ها در قالب دوره های تابستانی، نوعی گریز از تفکرات غربزده حاکم بر فضای غیرعلمی و ترجمه ای دانشگاه، خصوصا در دانشکده های علوم انسانی بود.
برگزاری همایش های برنامه ریزی شده و هدف دار، برگزاری دوره های آموزشی بلندمدت در زمینه هایی چون غرب شناسی، یهودشناسی، تولید علم، مهدویت و مانند آن، توجه به حوزه قم (بویژه جریان های ضدغرب) و حتی شکل گیری حوزه های دانشجویی از علایم آن بود.