بنی‌صدر و فرضیه‌های دایی جان ناپلئونی- صادق زیباکلام

من این اعتقاد را ندارم که بنی‌صدر مهره‌ای بود که غرب، آمریکا، سیا، اینتلیجنس سرویس، موساد و... او را وارد پروسه انقلاب اسلامی کرده باشند تا روز مبادا و روزی که می‌خواهند از او استفاده کنند.
 
این توهم توطئه‌ و فرضیه‌های دائی جان ناپلئونی است که ما فکر کنیم سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی بیگانه می‌توانند شرایط اجتماعی - سیاسی چندین سال آینده را پیشگویی کنند. اگر ما بپذیریم که بنی‌صدر مهره دست‌نشانده غرب و بیگانگان بوده بسیاری از اصول و پایه‌های انقلاب اسلامی زیر سئوال می‌رود.
 
این غیرمعقول است که فکر کنیم قدرت‌هایی در دنیا وجود دارند که از چندین سال قبل فردی را در جریان جا بدهند که بعد که انقلاب می‌شود و جمهوری اسلامی استقرار پیدا می‌کند و بعد که انتخابات ریاست جمهوری می‌شود و پس از آنکه ایشان رئیس‌جمهور می‌شود برای غرب کار کند؛ من فکر می‌کنم اگر چنین قدرت‌هایی وجود داشته باشند و اگر آمریکا چنین قدرتی می‌داشت اساساً نمی‌گذاشت، رژیم شاه سقوط کند و هیچ وقت این همه راه پیچ و مارپیچ را انتخاب نمی‌کرد.
 
به این هم اعتقاد ندارم که بنی‌صدر در زمان ریاست جمهوری‌اش و زمانی که فرمانده کل قوا بود خیانت کرده باشد و معتقدم که بین ایشان و جریان موسوم به خط امام که عمدتاً روحانی و عضو حزب جمهوری اسلامی هم بودند، اختلاف‌نظر عمیق بوجود آمد و این اختلاف نظر عمیق هم ریشه در نوع نگاه بنی‌صدر و اعضای حزب جمهوری اسلامی و روحانیون مخالف بنی‌صدر به مسئله قدرت بود. بنی صدر قدرت بیشتری می‌خواست و خواهان این بود که روحانیت و حزب جمهوری اسلامی ایران در امور مملکت دخالت نکنند؛ بنی صدر می‌خواست نخست وزیر و وزرا را خودش تعیین کند و تمام قدرت در اختیار خودش باشد.
 
بنی‌صدر نشان داد که به هیچ وجه آدم عمیق و عاقلی نیست و تعقل سیاسی ندارد، او نتوانست مورد اعتماد باشد؛ امام نمی‌خواست اولین رئیس جمهور ایران با صورت به زمین بیاید و این را شکستی برای انقلاب می‌دانست و این تحلیل امام کاملاً صحیح و روشن‌‌بینانه بود. امام خیلی با بنی‌صدر مدارا کرد و میدان وسیعی را در اختیار بنی‌صدر قرار داد اما بنی‌صدر بخاطر تکبر و غروری که داشت نفهمید که امام چقدر برای او فضا ایجاد می‌کند.
 
آقایان بهشتی، رفسنجانی و سایر روحانیون هم به تبع امام در مقابل بنی‌صدر و کار‌هایش خیلی کوتاه آمدند، اما بنی صدر بجای این‌که در مقابل این کوتاه آمدن‌ها یک گام از مواضع مغرورانه‌اش کوتاه بیاید بیش از پیش مغرور شد و بیشتر از پیش از نیروهای مکتبی، حزب‌اللهی و خط امامی فاصله گرفت و متأسفانه این فاصله گرفتنش باعث شد که به مسعود رجوی و مجاهدین خلق، جبهه ملی و به جریاناتی که خیلی دل خوشی از انقلاب و رهبری امام و خط امام نداشتند، نزدیک شود. بنی صدر نه تنها نتوانست با نیروهای خط امام به یک وحدت و وفاق برسد، بلکه با نیروهای مخالف امام و خط امام همراه شد. بنی صدر اگر کمی از منیت و خودخواهی‌اش کم می‌کرد می‌توانست با نیروهای خط امام به توافق برسد و ذلیل نشود.
 
ما نمی‌توانیم بگوییم بنی صدر خیانت کرده و سبب سقوط خرمشهر شده است. در صورت پذیرفتن خیانت بنی‌صدر باید بگوئیم ارتش خیانت کرده از طرفی، ارتش زمان بنی‌صدر‌‌ همان ارتشی بود که بعد از رفتن بنی‌صدر بود.
 
این نگاه که می‌گوید تاریخ مصرف فلان کس یا فلان چیز گذشته قبول ندارم زیرا این نگاه علمی نیست. مثلاً عده‌ای می‌گویند آمریکائی‌ها صدام را برداشتند چون تاریخ مصرفش گذشته بود، یا اینکه می‌گویند آمریکایی‌ها شاه را برداشتند چون تاریخ مصرفش گذشته بود. این تحلیل نشان دهنده عقب‌ماندگی سیاسی جامعه ماست. ما نباید بگوییم تاریخ مصرف مثلاً شخصی مثل بنی‌صدر گذشته است، بلکه باید بنی‌صدر و ماجرای او را تجزیه و تحلیل کنیم و ببینیم چه شد که بنی‌صدر ۱۳ میلیون رای آورد؟ چه شد که بنی‌صدر در سال‌های نخست انقلاب به عنوان تئوریسین و نظریه‌پرداز اقتصاد توحیدی مطرح شد؟ چه شد که اقبال مردم به بنی‌صدر زیاد بود و بعد کم شد؟ چه شد که بنی‌صدر به خطا رفت و کجا‌ها به خطا رفت؟ چه‌ها کرد که نبایستی می‌کرد و چه‌ها نکرد که باید می‌کرد؟ به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه بگوییم بنی‌صدر عامل بیگانه‌ها بوده، نفوذی بوده و از سال‌ها قبل آمریکایی‌ها مثل سیر ترشی او را جا انداخته بودند و از پر قنداق می‌دانستند با بنی‌صدر چکار باید بکنند؛ او جزئی از تاریخ ماست و باید از منظر تحلیل سیاسی و جامعه‌شناسی مورد تجزیه و بررسی قرار بگیرد.
 
باید بررسی کنیم و بفهمیم چرا یک انسان انقلابی و مکتبی مثل آقای جلال‌الدین فارسی می‌گوید به هیچ وجه حاضر نیستم نخست وزیر بنی‌صدر باشم و باید کشف کنیم چرا خیلی‌ها حاضر نبودند با بنی‌صدر همکاری کنند؟
 
مثلاً خود من آن زمان چرا شهید رجایی را بر بنی‌صدر ترجیح دادم؟ ما باید یاد بگیریم به‌جای اینکه اتفاقات و رخداد‌ها را به جن و پری و فراماسونری و موساد و سیا و آمریکا و دست‌های پنهان ربط بدهیم آن‌ها را تجزیه و تحلیل کنیم.
 
مثلاً اینکه می‌گوییم ما ۸ سال با تمام دنیا جنگیدیم یک اشتباه است ما در طول ۸ سال فقط با عراق جنگیدیم. اگر آمریکا به صورت کامل و تمام وقت از عراق در طول جنگ حمایت می‌کرد، خرمشهر که سهل است، ما حتی یک وجب از خاک ایران را هم نمی‌توانستیم پس بگیریم. اگر آمریکا از رژیم شاه حمایت کامل کرده بود و پشت او را خالی نمی‌کرد، انقلاب به این زودی‌ها پیروز نمی‌شد.
 
این‌ها تحلیل‌هایی است که من دارم و با روش علمی به آن‌ها رسیده‌ام. حقیقت این است که در جریان انقلاب ایران، دست چپ امریکایی‌ها به دست راست آن‌ها می‌گفت چه کار بکنند، چون که به هیچ وجه یک تصمیم مشخص و اراده واحد در واشنگتن وجود نداشت؛ عده‌ای از مقامات آمریکایی معتقد به حمایت از شاه بودند اما عده‌ای دیگرشان در این مورد تردید داشتند؛ کار‌تر هم این وسط مانده بود که از شاه بخواهد که محکم ایستادگی کند یا نه؟
 
 آمریکائی‌ها با شاه در ارتباط بودند و از او حمایت می‌کردند، اما این‌گونه نبود که این حمایتشان از شاه تا دقیقه ۹۰ ادامه داشته باشد چون که آمریکایی‌ها با یک بحران سریع و خلق‌الساعة روبرو شده بودند و دقیقاً نمی‌دانستند چکار کنند.