تأثير انقلاب اسلامي ايران بر تحولات سياسي منطقه قفقاز

انقلاب اسلامي از حيث تأثير نظري، نقطه عطفي در تحريك موج استقلال طلبي و آزادي‌خواهي منطقه قفقاز به شمار مي‌آيد. پس از فروپاشي شوروي و استقلال كشورهاي واقع در قفقاز جنوبي، علي‌رغم ايجاد فضاي مناسب براي ايفاي نقش در تحولات متعدد سياسي اين كشورها، به دلايل دروني و بيروني، انقلاب اسلامي در تأثيرگذاري عيني بر اين منطقه (به استثناء ميانجيگري در موضوع قره‌باغ) موفقيت چشمگيري نداشته و نفوذ ايران از بدو استقلال كشورهاي اين منطقه، سير نزولي را پيموده است. همچنين جمهوري اسلامي در قبال تحولات جمهوري‌هاي قفقاز شمالي واقع در حاكميت روسيه نيز نقش فعالي ايفا نكرده ‌است. از اين­رو نوشتار حاضر به تأثير و نقش انقلاب اسلامي در اين منطقه مي­پردازد.
واژه‌هاي كليدي: انقلاب اسلامي، تحولات سياسي، تأثيرات نظري، تأثيرات عيني، قفقاز.
مقدمه
انقلاب اسلامي ايران به عنوان يك انقلاب ايدئولوژيك، نه تنها در بعد ملي، احياگر طرح‌ها، برنامه‌ها و نظريات خاصي براي حكومت و دولت‌ بوده، بلكه در بعد جهاني نيز با توجه به جهان‌شمولي مكتب اسلام، داراي افكار و نظريات خاصي بوده است. يكي از ويژگي‌هاي ايران و حوزه‌هاي پيراموني‌اش در ادوار معاصر، آن است كه به رغم تأثير متقابل و كم و بيش مستمر اين دو حوزه بر يكديگر، كم و كيف اين تأثير و آثار مترتب بر آن به نحوي شايسته، معرفت‌شناسي نشده است كه براي نمونه مي‌توان آن را به خوبي در مناسبات ايران و قفقاز در دو سده اخير ملاحظه كرد. اين مسئله در رابطه با انقلاب اسلامي ايران از بدو پيروزي تاكنون صادق بوده است؛ به اين معني كه اولاً، علي‌رغم اهميت فوق‌العاده منطقه قفقاز براي ژئوپوليتيك ايران، اين حوزه با توجه به تحولات سياسي فراوانش، سهم شايسته‌اي را از آرمان‌ها و تأثيرات حداكثري انقلاب دريافت نكرده است؛ ثانياً، فقدان نگرش پژوهش محور، باعث صدور نظريات و احكام كلي در باب سياست خارجي ايران پس از انقلاب شده و اين به نوبه خود، متضمن ضايعاتي در عرصه‌هاي فكري و علمي گرديده است. اين در حالي است كه منطقه قفقاز به دلايلي همچون اهميت تاريخي، فرهنگي، سياسي و سوق‌الجيشي، تكيه‌گاه سياست خارجي قدرت‌هاي جهاني و منطقه‌اي بوده و تحولات سياسي آن بيش از آنكه مرهون عمل بازيگران دروني منطقه باشد، تحت تأثير سياست‌هاي بازيگران بيروني قرار داشته است.
در اين نوشتار تلاش مي‌شود تا به طور مشخص به اين سؤال اصلي پاسخ داده شود كه: «آرمان‌ها و استراتژي‌هاي انقلاب اسلامي ايران تا چه اندازه تحولات سياسي قفقاز را تحت تأثير خود قرار داده است؟». بدين منظور، اين فرضيه، با نگاه تاريخي ـ تحليلي مورد مطالعه و بررسي قرار مي‌گيرد كه: «انقلاب اسلامي در جنبه‌هاي نظري و عملي بر تحولات سياسي منطقه‌اي قفقاز، تأثيرات آشكار و محسوسي بر جاي گذاشته است».

انقلاب اسلامي ايران
انقلاب از حيث لغوي، عبارت است از برگشتن، برگشتن از حالي به حال ديگر، دگرگون شدن، آشوب و شورش.[1] از حيث مفهومي نيز انقلاب به نوعي از كنش سياسي جمعي و توده‌اي گفته مي‌شود كه در قالب منازعه‌اي خشونت‌آميز براي قبضه قدرت دولتي در درون واحد سياسي مستقلي شكل مي‌گيرد. بنابراين، انقلاب، نيازمند سازمان‌دهي، رهبري و ايدئولوژي براي بسيج است و همواره سطحي از خشونت را به همراه دارد.[2] در تركيب «انقلاب اسلامي»، «اسلام»، هدف و «انقلاب»، وسيله است. در واقع، مردم و رهبري انقلاب به وسيله انقلاب تلاش كردند تا مجدداً اسلام را به عنوان يك مكتب اجتماعي و سياسي احيا نمايند.[3] در اين مكتب، انقلاب اسلامي، يك انقلاب سياسي يا دگرگوني اجتماعي محض نيست، بلكه تجديد حيات اسلام را در تمام وجوه و ابعاد در نظر دارد و متضمّن بازگشت به اصول اسلام به عنوان مكتبي جامع و تضمين كننده حيات دنيايي و معنوي انسان است.[4]

نظام جمهوري اسلامي، نتيجه و برآيند انقلاب اسلامي است كه در سال 1357 با رهبري امام خميني; به پيروزي رسيد و جانشين نظام سلطنتي پهلوي گرديد. هم اكنون انقلاب اسلامي ايران متأثر از مجموعه‌اي از ارزش‌ها، آرمان‌ها و تفكرات اسلامي ـ شيعي و نيز رفتارهاي ملي است كه به ويژه در حوزه‌هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي تبلور يافته و در قالب نظام سياسي «جمهوري اسلامي» عينيت يافته است. دو ويژگي مهم انقلاب كه اسپوزيتو آن را «اسلام‌گرايي ـ آرمان‌گرايي» و «مردمي بودن» مي‌داند، به مانند زمان وقوع انقلاب در استمرار آن در سيستم حكومت جمهوري اسلامي نيز پا برجا مانده است.[5] از اين رو انقلاب اسلامي ايران، باقي است؛ مادام كه به آرمان‌ها و اصول آن پاي‌بندي نشان داده شود.

اصطلاح «صدور انقلاب» به عنوان ساخته امام خميني; و پرداخته استراتژيست‌هاي جمهوري اسلامي، به حقيقتي نظر داشت كه از يك سو، انقلاب را مكلّف به توجه امور مسلمانان و مستضعفان جهان مي‌نمود و از طرف ديگر، ايدئولوژي انقلاب را به ديگر كشورها به عنوان مدل جديدي از تغييرات بنيادين صادر مي‌نمود. اصل صدور انقلاب تا حد زيادي وظيفه دستگاه ديپلماسي انقلاب را مشخص مي‌كرد؛ به طوري‌كه تدوينگران قانون اساسي، روح اصل «صدور انقلاب» را در موادي از اين قانون گنجاندند.[6] در اوايل انقلاب در چگونگي راهبرد صدور انقلاب، بحث‌هاي بسياري مطرح بود تا اينكه امام خميني; تكليف اين بحث‌ها را با تأكيد بر «صدور معنوي انقلاب» يكسره كردند. از آن پس تا به حال، دولت‌ها كم و بيش، اصل صدور انقلاب را با استفاده از چهار استراتژي: «الگوسازي»، «تبليغ و آگاه‌سازي»، «آموزش» و «حمايت از نهضت‌هاي آزاديبخش»[7] در تعامل با ديگران به ويژه در سطوح منطقه‌اي ـ كه منطقه قفقاز، نمونه مورد تأكيد اين نوشتار است ـ به پيش برده‌اند.
در رابطه با تحليل موضوع، قبل از گزينش هر رهيافت نظري، لازم است كه سه مفهوم كليدي براي درك سياست خارجي ايرانِ انقلابي تبيين شود:
استقلال‌گرايي: اين مفهوم، جايگاه والايي در روان فردي و جمعي ايرانيان پس از انقلاب داشته و در ساختار قانون اساسي و قانون‌گذاري سياست خارجي و در ذهنيت تصميم‌گيري راه يافته است كه سهم آن را نمي‌توان در تحليل سياست خارجي ناديده گرفت.
جامع‌گرايي: عواملي مانند جغرافيا در كنار بروكراسي، بروكراسي در كنار نگرش نخبگان، نگرش نخبگان در كنار تحول در ساختارهاي تصميم‌گيري و ساختارهاي تصميم‌گيري در كنار پويايي‌هاي منطقه‌اي و بين‌المللي، بايد مد نظر قرار گيرند.
عام‌گرايي و خاص‌گرايي: از يك سو ايران پس از انقلاب شبيه هر كشور ديگري در پي تأمين امنيت خود و رشد اقتصادي و كسب احترام بين‌المللي بوده است (عام‌گرايي) و از سوي ديگر ايران، كشوري خاص به لحاظ جغرافيايي، تجربه تاريخي، ساختار اجتماعي، نياز اقتصادي، هويت فرهنگي، تركيب نخبگان و سامان سياسي است (خاص‌گرايي).[8]
حال از ميان نظريات وسيع در روابط بين‌الملل كه صبغه فراملي‌گرايي دارند، «نظريه همگرايي منطقه‌اي» با منش ايران انقلابي مناسبت پيدا مي‌كند. همگرايي متقابل همراه با منطقه‌گرايي به عنوان راه‌حلي جهت همكاري و نزديكي دولت‌هاي ملي در دهه‌هاي اخير به طور جدي مطرح بوده و اين مفهوم عمدتاً از اصول بنيادي كاركردگرايي الهام گرفته است.[9] ارنست ‌هاس[Ernesthas] بنيان‌گذار تئوري همگرايي منطقه‌اي، اين تئوري را فرايندي مي‌داند كه به واسطه آن، بازيگران سياسي واحدهاي ملي ترغيب مي‌شوند تا انتظارات، وفاداري‌ها و فعاليت‌هاي سياسي خود را به سوي يك مركز جديد تعامل‌گرا معطوف سازند.[10] بر اين اساس، هر پنج گفتمان انقلاب اسلامي، يعني گفتمان‌هاي مصلحت محور (1360 ـ 1357)، ارزش محور (1368 ـ 1360)، منفعت محور (1376 ـ 1368)، فرهنگ‌گراي سياست محور (1384 ـ 1376)،[11] و گفتمان اخير ـ كه ما نام آن را اصول‌گراي كنش‌گر (از 1384 تاكنون) مي‌گذاريم ـ را به دليل تعاملات غالبي‌اش با منطقه قفقاز ـ علي‌رغم شعار ظاهراً مداخله‌جوي «صدور انقلاب» ـ مي‌توان بر اساس رهيافت «همگرايي منطقه‌اي» مطالعه نمود.

نگاهي به جغرافياي قفقاز و تاريخچه روابط با ايران
قفقاز، منطقه‌اي است كوهستاني در جنوب غربي روسيه و شمال غربي ايران كه از غرب به درياي سياه و آزوف، از جنوب غربي به تركيه و از شرق به درياي مازندران محدود مي‌شود. مساحت كل قفقاز 440 هزار كيلومتر مربع است. اين منطقه به وسيله رشته كوه‌هاي قفقاز بزرگ (آب پخشان) به دو قسمت جدا تقسيم شده است:
الف) قفقاز جنوبي يا اين سوي قفقاز[Ciccaucasia]؛ شامل كشورهاي آذربايجان، ارمنستان و گرجستان.
ب) قفقاز شمالي يا ماوراي قفقاز؛[Transcaucas] شامل جمهوري­هاي خودمختار تحت حاكميت فدراسيون روسيه به ترتيب از شرق به غرب؛ داغستان، چچن، اينگوش، اوستياي شمالي، كارباردا ـ بالكار، قاراچاي، چركس و آديگه.[12]
اين منطقه از نظر اقتصادي، منابع طبيعي، چشم‌اندازهاي اقليمي، تاريخي و فرهنگي از مناطق بسيار مهم در جهان و محل تلاقي اروپا و آسيا از يك نظر و اسلام و مسيحيت از جهت ديگر است و از حيث سياسي نيز اين منطقه اهميت بسيار سوق‌الجيشي دارد؛ به طوري­كه از ديرباز مورد توجه قدرت‌هاي بزرگ بوده است. قفقاز، يكي از قديمي‌ترين مراكز تمدن بشري است و تمدن ايراني از دوره هخامنشي، يعني 600 سال پيش از ميلاد در اين منطقه حضور داشته است. در اين دوره، دولت‌هاي قفقاز جنوبي (گرجستان، آذربايجان(آران) و ارمنستان) يا جزو ايالات و يا خراج‌گذار ايران بوده‌اند. «در كتيبه داريوش بزرگ، پادشاه هخامنشي در بيستون كرمانشاه از منطقه قفقاز به عنوان ايالتي كه داريوش بر آن تسلط دارد، نام برده شده و مردم آن به اطاعت از او و دادن خراج وادار شده‌اند».[13] گراهام فولر[Geraham fouler] بر اساس همين پيشينه تاريخي، دغدغه ايران نسبت به قفقاز جنوبي را توجيه‌پذير مي‌داند:
كشورهاي گرجستان، ارمنستان و آذربايجان در قفقاز جنوبي طي دوران‌هاي تاريخي و درازمدت، زير سيطره فرهنگي ايرانيان قرار داشتند و يا رسماً خراج‌گذار ايرانيان بوده‌اند. از اين رو ايران تا به امروز، نقش تاريخي خود را در اين منطقه فراموش نكرده و به تحولات قفقاز و آسياي مركزي، علاقه زيادي نشان مي‌دهد.[14]
فرد هاليدي،[ferod Holidy] مورخ شهير معاصر تاريخ ايران، دوره‌هاي سيطره ايران بر قفقاز را اينگونه تشريح مي‌كند:
در دوره قبل از اسلام، دولت‌هاي ايراني بر تمام يا اكثر مناطق قفقاز حكمراني نمودند. در دوران اسلامي نيز فرهنگ، زبان و تأثير اقتصاد ايران بسيار قوي بود... با ظهور دولت جديد ايران در حدود 1500 ميلاي در قريب به اتفاق سال‌هاي پس از آن در عصر حكمراني سلسله صفويه تا اوايل سلسله قاجار، همواره بخشي از خاك ايران بوده است. رواج تشيّع در آران (آذربايجان) نيز تحت تأثير ايرانيان از همين دوره آغاز شده است.[Condement to react, unable to influence: Iran and Transaucasus, Holiday (London: UCL press, 1996): 73]

در رابطه با قفقاز شمالي نيز ردّ پاي روشني از نقش تمدن ايراني وجود دارد؛ به طوري­كه از حيث تبارشناسي، مردم اوستياي شمالي [و جنوبي] خود را اير (مفرد) و ايران (جمع) و زبان خود را ايراني و ميهن خودشان را نيز ايرانستان مي‌خوانند. جزء «اير» در اين نام‌ها از ماده‌ي Arya ايران باستان گرفته شده است كه نام قومي همه مردم ايراني‌زبان است. آسها تنها باقيمانده شاخه شمالي اقوام ايراني به شمار مي‌روند.[15]

جايگاه قفقاز در سياست خارجي انقلاب اسلامي
هر چند منطقه قفقاز، زماني كه در حاكميت اتحاد جماهير شوروي قرار داشت، براي انقلاب اسلامي مهم بود، اما پس از فروپاشي شوروي و استقلال جمهوري‌هاي منطقه قفقاز، اهميت آن چندين برابر شده است. پيشينه طولاني تاريخ و تمدن مشترك ميان ايران و اين منطقه ايجاب مي‌كند كه انقلاب اسلامي به يكي از مهم‌ترين حوزه پيراموني‌اش حسياست زيادي نشان دهد. فروپاشي شوروي، امكان ارتباط مستقيم با كشورهاي واقع در قفقاز جنوبي را فراهم كرده است كه اين امر با توجه به محدوديت‌هايي كه سياست خارجي ايران در ديگر حوزه‌ها با آن مواجه بود، فضاي مانور و تنفس تازه‌اي در اختيار سياست و اقتصاد ايران قرار داده است. مسئولين دستگاه ديپلماسي ايران از همان بدو استقلال خواهي مردم قفقاز در دهه 1990، اهميت اين مسئله را تا اندازه‌اي درك كردند و بلافاصله پس از فروپاشي شوروي و كسب استقلال سه جمهوري آذربايجان، ارمنستان و گرجستان در قفقاز جنوبي، نهادي تخصصي در وزارت خارجه تأسيس شد و مجله‌اي علمي ـ ترويجي تحت عنوان «مطالعات آسياي مركزي و قفقاز» از سال 1371 آغاز به انتشار نمود؛ چرا كه سوق الجيشي بودن قفقاز از يك سو و سابقه تاريخي در هم تنيده ايران با اين منطقه از طرف ديگر، ايجاب مي‌كرد كه ايران به نقش تاريخي‌اش باز گردد؛ كما اين­كه قدرت‌هاي جهاني و منطقه‌اي نسبت به قفقاز، تمركز زيادي از خود نشان داده‌اند. «نقش مؤثر جمهوري اسلامي در مسائل قفقاز هم در جهت استقرار ثبات اين منطقه اهميت دارد و هم متضمّن امنيت و منافع ايران است. توجه به منافع و نگراني‌هاي مشترك و بهره‌گيري از تمامي ظرفيت‌هاي منطقه‌اي، بيش از هر رويكرد ديگر، منطقه را به صلح و ثبات رهنمون خواهد ساخت».[16]

كاستي‌ها و چالش‌هاي انقلاب اسلامي در قفقاز
با استقلال سه كشور آذربايجان، گرجستان و ارمنستان، رقابت شديدي ميان دو قدرت جهاني آمريكا و اتحاديه اروپا و سه قدرت منطقه‌اي روسيه، تركيه و ايران در قفقاز جنوبي در گرفت. هر كدام از اين كشورها با تأكيد بر زمينه‌اي كه بتواند آنان را با قفقاز پيوند دهد، تلاش گسترده‌اي به خرج دادند تا نفوذ سياسي، اقتصادي، ايدئولوژيكي و فرهنگي‌شان را در اين منطقه تثبيت كنند. ضمن آن­كه رژيم صهيونيستي هر چند با تأخير به ميدان رقابت، پيوسته، اما دست‌آوردهاي زيادي را در قفقاز حاصل نموده است. گذشته از اين، علي‌رغم سابقه تاريخي و تمدن طولاني ايران و قفقاز، مي‌توان گفت كه هر چند مسئولين سياست خارجي انقلاب اسلامي نسبت به قفقاز حساسيت نشان مي‌دهند، اما عدم شناخت دقيق از واقعيت‌هاي جديد قفقاز، چالش و مانعي ديگر پيش‌روي آنان است. در واقع، راجع به مسائل قفقاز در سطوح مختلف، شناخت كافي وجود ندارد. اين باور احساسي و علاقه‌اي كه ايران نسبت به قفقاز داشته، وقتي كه با اين عدم شناخت مواجه مي‌شود، توقّعاتي را ايجاد مي‌كند كه وقتي اين توقّعات را در سطح روابط مي‌آوريم، جواب نمي‌دهد.[17] در عين حال از كنار عملكرد ضعيف دستگاه ديپلماسي و نمايندگي‌هاي سياسي ايران در كشورهاي قفقاز به سادگي نمي‌توان گذشت. تا جايي كه برخي، سياست خارجي ايران را در رابطه با سه كشور حوزه قفقاز جنوبي به شدت سردرگم و ناكارآمد تحليل مي‌كنند.[18] شيرين هانتر، علت اصلي اين مسئله را به تحت تأثير قرار گرفتن ايران براي حفظ روابط حسنه با روسيه مربوط مي‌داند؛ حتي در زماني كه روسيه، كمتر علاقه‌مند به داشتن روابط نزديك با ايران است.[19] البته مشكلاتي كه قدرت‌هاي سلطه‌گر، به ويژه آمريكا و رژيم صهيونيستي در اين زمينه به وجود مي‌آورند، جاي خود را دارد؛ تا جايي كه اساس سياست آمريكا در آسياي ميانه و قفقاز را در اين مدت، سياست «همه چيز بدون ايران»[ Any thing but without Iran policy] تشكيل داده است و اين كشورها سعي وافري به خرج مي‌دهند تا ايران را از معادلات سياسي و اقتصادي قفقاز حذف كنند.[20] در مجموع مي‌توان چالش‌ها و موانع پيش‌پاي انقلاب اسلامي جهت تأثير بر تحولات سياسي قفقاز را در دو مورد بيروني و دروني خلاصه كرد:
الف) عوامل بيروني؛ شامل رقابت و دخالت قدرت‌هاي جهاني و منطقه‌اي با ايران در رابطه با قفقاز با ايدئولوژي‌ها و ايسم‌هاي شناخته شده؛
ب) عوامل دروني؛ ضعف امكانات ستادي، فقدان شناخت صحيح حقايق حاكم بر قفقاز و نداشتن يك الگوي نظري و عملي شفاف در رابطه با كشورهاي منطقه قفقاز جنوبي.

انقلاب اسلامي و تحولات سياسي قفقاز
اصل استوار نظريه همگرايي تأكيد مي‌كند كه كشورها به تنهايي قادر به پاسخ‌گويي چالش‌هاي ناشي از فرايند توسعه نيستند؛ زيرا اين چالش‌ها اغلب از ابعاد فراملي برخوردارند. از همين روست كه كشورها به همكاري روي مي‌آورند تا بتوانند چالش‌ها را مديريت كنند.[21] برخي از صاحب‌نظران، قفقاز را مكمل ژئوپوليتيكي ايران ناميده‌اند، در نتيجه، فهم همگرايانه انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي ايران نسبت به اين منطقه، اهميت زيادي دارد. پس از فروپاشي شوروي در سال 1991 و ظهور دولت‌هاي جديد و ضعيف در مرزهاي شمالي ايران، اهميت نفت درياي خزر و رقابت قدرت‌هاي منطقه‌اي و جهاني، ايدئولوژي انقلاب اسلامي، الگوي مقاومت در مقابل گرايش‌هاي امپرياليستي آمريكا را در منطقه ارائه مي‌دهد. «ايران با الگوي خاصي كه از انقلاب اسلامي 1979 ارائه مي‌دهد، در خصوص آسياي مركزي و قفقاز، معتقد به برقراري روابط و احياي جايگاه طبيعي‌اش در اين منطقه است».[22] از حيث سياست اعلامي، انقلاب اسلامي با توجه به اصل عدم مداخله در امور داخلي ديگر كشورها كه در قانون اساسي به آن تصريح شده و بر اساس فرمول‌هاي حاكم بر روابط بين‌الملل، خواستار قفقازي باثبات و امن است. اين سياست از بدو استقلال جمهوري‌هاي قفقاز جنوبي، سياست رسمي ايران بوده است. سيد محمد خاتمي، رئيس جمهور سابق ايران، سياست ايران را نسبت به قفقاز، اين­گونه اعلام نمود:
سياست جمهوري اسلامي ايران كه بر اصول حسن همجواري، تنش‌زدايي و گفت‌وگوي تمدن‌ها و فرهنگ‌ها استوار است، خواستار قفقازي صلح‌جو، باثبات و رو به توسعه است و اعتقاد دارد كه صلح و ثبات قفقاز، نقشي مثبت در رشد و ترقي جمهوري اسلامي ايران خواهد داشت و بي‌ثباتي قفقاز، عاملي منفي در گسترش روابط خارجي ايران خواهد بود.[23]
ايران پس از فروپاشي شوروي كوشيد تا از رهگذر ارتباط و تماس مستقيم با كشورهاي منطقه آسياي مركزي و قفقاز، وارد اين منطقه شود و حضور و نفوذ مستمري يابد. از اين رو ايران در نخستين اقدام پس از فروپاشي، جمهوري‌هاي استقلال يافته، به ويژه كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز را به رسميت شناخت و وزارت خارجه ايران، شروع به تأسيس نمايندگي‌هاي سياسي خود در اين كشورها كرد.[24] تأكيد ايران بر اصل ثبات اين منطقه، حاكي از نگاه امنيتي شديد نسبت به مرزهاي شمالي‌اش است. پس از فروپاشي شوروي، اين نگاه امنيتي و توأم با سوءظن، تشديد شد؛ چرا كه قفقاز به ميدان رقابت قدرت‌ها و ايدئولوژي‌هاي متعدد تبديل شده بود. ادموند هرزيك[Edmond Herzik] معتقد است كه سياست ايران، قبل و بعد از فروپاشي شوروي نسبت به قفقاز متفاوت بوده است. او بر اين باور است كه پيش از فروپاشي شوروي، ايران با تبليغات راديويي تلاش مي‌كرد كه بر باورهاي سياسي مردم اين منطقه تأثير بگذارد، اما پس از فروپاشي شوروي، ايران، سياست تحريك‌آميز گذشته را كنار گذاشت و بر اساس ديپلماسي رايج به تعامل با اين كشورها پرداخت.[25] جمهوري اسلامي در مواجهه با جمهوري‌هاي قفقاز جنوبي ـ كه مناطق بحران‌زا و اختلاف برانگيز بسياري را از شوروي به ارث برده بودند ـ تلاش نموده است كه وضع موجودِ پس از استقلال اين كشورها، حفظ شده و ناآرامي‌هاي داخلي اين كشورها و تنش‌هاي بين‌الاثنيني آنان به جمهوري اسلامي ايران منتقل نشود. در واقع، جمهوري اسلامي ايران از بدو استقلال آن جمهوري‌ها، كمك‌هاي زيادي به آنان نموده است. «از جمله، ايران كوشيده است تا از شركت و عضويت اين كشورها [آذربايجان، ارمنستان و گرجستان] در مجامع بين‌المللي پشتيباني كند و اين كشورها را به رعايت قوانين بين‌المللي و مرزهاي شناخته شده و تثبيت شده تشويق كند. براي مثال، ايران در چارچوب غيرقابل تغيير بودن مرزهاي بين‌المللي، هرگونه تهديد احتمالي ارمنستان عليه مرزهاي جمهوري خودمختار نخجوان را غير قابل توجيه مي‌داند».[26]
به طور كلي مي‌توان گفت كه از ابتداي دهه 1990 در سياست خارجي ايران از حالت انقلابي گذشته، چرخشي پديدار شد. از ابتداي پيروزي انقلاب تا آن دوران، منافع ايدئولوژيك براي انقلاب اسلامي اولويت داشت و به نوعي، مخالف حفظ وضع موجود بين‌الملل بود. اما از ابتداي استقلال جمهوري‌هاي قفقاز جنوبي، سياست صدور انقلاب كم‌رنگ‌تر شد؛ زيرا جمهوري اسلامي بر اساس سه مفهوم كليدي خاص انقلاب ايران، يعني «استقلال‌گرايي»، «جامع‌گرايي» و «عام‌گرايي ـ خاص‌گرايي»، به منافع حياتي؛ مانند حفظ استقلال، تماميت ارضي، كسب احترام بين‌المللي، حفظ هويت فرهنگي، تامين نيازهاي اقتصادي‌اش و ... توجه مي‌نمود. ادموند هرزيك در اين زمينه معتقد است:
اكثر متخصصان موافقند كه تهران پس از كوشش‌هاي اوليه در جهت انتشار ايدئولوژي انقلابي و حمايت از گروه‌هاي اسلام‌گراي تندرو (به ويژه در آذربايجان) ثبات، امنيت و منافع اقتصادي را بر اشاعه ايدئولوژي اسلامي ترجيح داده است. ولي آنها در تغيير اين چرخش سياست، تفاوت دارند. برخي آن را تغيير مهمي در اولويت‌هاي سياست خارجي تهران مي‌دانند. در حالي­كه ديگران استدلال مي‌كنند كه اين تحول، چيزي بيش از يك تاكتيك كوتاه مدت لازم براي پر كردن خلأ علاقه مسلمانان اكثراً سني و با تفكرات سكولاريستي بعد از فروپاشي شوروي به دستور كار اسلام‌گرايانه و شيعي ايران نيست. آنها اظهار مي‌دارند كه اولويت‌هاي ايدئولوژيك بايد مخفيانه پي‌گيري شوند.[27]
با توجه به تفاوت شرايط منطقه قفقاز در قبل و بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، به نظر مي‌رسد كه تأثيرات انقلاب اسلامي بر تحولات سياسي قفقاز، عموماً دو حالت متمايز را تجربه كرده است: «تأثيرات معنوي» و «تأثيرات عيني».

تأثيرات معنوي
از سال 1979 كه انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد تا زماني كه اتحاد جماهير شوروي در سال 1991 منحل شد، سياست خارجي انقلاب در برابر قفقاز را بايد با حضور شوروي مورد مطالعه قرار داد. مسكو در نظر داشت با كشيدن ديوار نفوذ ناپذير به دور جمهوري‌هايش، آنان را از مخاطرات ايدئولوژي‌هاي غير ماركسيستي دور نگه دارد. از اين رو، وقوع انقلاب اسلامي ايران، مي‌توانست به عنوان منتقل كننده ويروس خطرناك ناآرامي و تنش براي قلمرو شوروي تلقي شود. «ايده ايجاد «كمربند سبز»[Green belt] از آغاز دهه 1980 در اطراف اتحاد شوروي از همين زمان مطرح شد».[28] آن­چه به انقلاب اسلامي در خصوص تحولات سياسي قفقاز مربوط مي‌شود، اين است كه انقلاب اسلامي در تعيين ايدئولوژي و جهت‌دهي مشي سياسي قفقازي‌ها، دو مرحله را طي نمود:

پيش از فروپاشي شوروي (1991 ـ 1979)
وقايع و پيام­هاي انقلاب در درون قلمرو شوروي سابق، به ويژه ميان مسلمانان، جذابيت فراواني داشت. كاريزماي شخصيت امام خميني; چنان بود كه تأثير شگرف ايشان بر ميليون‌ها انسان، اعم از مسلمان و غير مسلمان در قفقاز شمالي و جنوبي، قابل انكار نيست. روزنامه «تاجيكستان كمونيست» در سال 1987 در خصوص فعاليت ايدئولوژيكي و نظري انقلاب اسلامي نوشت:
اكنون مواردي بيشتري از معتقدات مذهبي توسط مسلمانان فعال به جوانان مسلمان آموخته مي‌شود. جزوات و نوارهاي كاست با ايدئولوژي مخرب كه از آموزش‌هاي اسلامي كپي شده، پخش مي‌گردد. حتي فيلم‌هاي ويديوئي با مضامين اسلامي از خارج رسيده و نمايش داده مي‌شود. مردم جمهوري‌ها همچنين به راديوهاي خارجي ـ كه با اهداف گسترش و توسعه عقايد مذهبي برنامه پخش مي‌كنند ـ گوش فرا مي‌دهند.[29]
گورباچف در سال 1985 با طرح فضاي باز سياسي (گلاسنوست)، تا حدودي به جمهوري‌ها آزادي عمل داده بود اما در عين حال، مسكو از فعاليت‌هاي تبليغي انقلاب اسلامي شديداً نگران بود. ايگور باليف در مقاله «اسلام و سياست» در اين مورد مي‌نويسد:
تنها در مرز شوروي و ايران 38 ايستگاه راديويي وجود دارد كه درباره اسلام و انقلاب برنامه پخش مي‌كند و اين راديوها هر چند به طور رسمي، تنها در مورد مذهب مي‌گويند و وانمود مي‌كنند كه صدور انقلاب اسلامي، تبليغات براي دشمني و كينه توزي نيست، آشكارا آن اهداف را پي مي‌گيرند.[30]
باليف با اشاره به رشد انتشارات مذهبي زيرزميني و مخفيانه و با روش‌هاي تبليغاتي كه در انقلاب اسلامي ايران مورد استفاده قرار مي‌گرفت، استدلال كرد كه اسلامي‌شدن، جريان پيدا كرده، انتشارات مذهبي به طور گسترده تايپ و تكثير مي‌شود و از متون مقدس اسلامي و سخنراني‌هاي مقامات مسلمان، نوارهاي كاست، تهيه و ضبط مي‌گردد.[31]
اين مسئله مي‌توانست فرايند استقلال طلبي را حداقل در بخش مهمي از مردم قفقاز تشديد كند. روزنامه لوموند فرانسه در آن سال‌ها (1989) نوشت:
مسلمانان شوروي هم اكنون معتقدند كه ايران اسلامي با انقلاب خود توانست اسطوره آمريكا، يعني شيطان بزرگ را در هم بشكند؛ پس چرا آنها اميدوار نباشند كه روزي بتوانند از شر شيطان دوم، يعني واسطه‌ روس‌ها، خود را آزاد سازند».[32]
پيام رهايي بخش انقلاب اسلامي، احساسات آزادي‌خواهي غير مسلمانان منطقه قفقاز را نيز شديداً تحريك نمود. انقلاب اسلامي توانسته بود نظام استبدادي سلطنتي در ايران، نظير نظام استبدادي كمونيستي در شوروي را براندازد. از اين لحاظ، مطالعه دست‌آورد آزادي بخش انقلاب اسلامي براي آنان جذابيت بسيار داشت. فرهاد كليني از كارشناسان مسائل قفقاز در خصوص تأثير انقلاب اسلامي بر احساسات استقلال طلبي قفقازي‌ها معتقد است:
انقلاب اسلامي باعث ايجاد روحيه مخالفت در كشورهاي اين منطقه با حاكميت شوروي و استقلال‌طلبي آنها شد و آنها از انقلاب ايران براي حركت استقلال طلبانه خود الهام مي‌گرفتند و اين تأثيرات با توجه به خصوصيات خاص انقلاب اسلامي در نگرش عميق و برداشت صحيح از توحيد، اثرات انقلاب را به شيعيان و مسلمانان محدود نكرده و در ارمنستان نيز نفوذ زيادي داشته؛ به طوري­كه مردم ارمنستان بعد از وقوع جنگ تحميلي [عراق عليه ايران]، اخبار آن را خيلي دقيق پي‌گيري مي‌كردند.[33]
اما نامه امام خميني; به گورباچف ـ كه در سال 1989 براي رهبر شوروي نگاشته شد ـ نقطه عطفي در فرايند تأثيرگذاري معنوي و نظري انقلاب اسلامي بر تحولات سياسي قفقاز محسوب مي‌شود. اين نامه پرمحتوا كه پيش‌بيني «فروپاشي ماركسيسم»، نكته محوري آن بود، تأثير روشني بر افكار عمومي مردم شوروي، از جمله قفقازي‌هايي گذاشت كه اشتراكات تاريخي، فرهنگي، نژادي و عقيدتي با ايران داشتند. نيكلاي ميشين، نويسنده مشهور روسيه در اين زمينه نوشت:
وقتي امام، نامه را خطاب به گورباچف نوشتند، دولتمردان وي تلاش كردند متن نامه امام در جامعه منتشر نشود؛ زيرا از تأثير متن نامه امام در جامعه هراس داشتند.[34]
گورباچف در ژانويه 1990 به ايران هشدار داد كه از مداخله در امور داخلي جمهوري‌هاي همسايه، خصوصاً آذربايجان و دامن زدن به راديكاليسم اسلامي و استقلال طلبي دست بر دارد. پس از مدت كوتاهي آشكار شد كه اين قبيل هشدارها ديگر نمي‌توانست از روند سريع فروپاشي ممانعت كند. امري كه پس از چندي گورباچف به آن اذعان كرد:

امروز كه من شاهد اين اوضاع [فروپاشي] هستم، پيام آيت الله خميني در ذهنم نقش مي‌بندد كه او گفته بود؛ «من ماركسيسم را به زودي در موزه‌هاي تاريخ مي‌بينم». من از همان زمان تصميم گرفتم حركتي را آغاز كنم، لذا اصلاحات انجام داديم. آزادي سخن و بيان داديم. تعداد مساجد و كليساها افزايش يافت. ما به مردم ابتكار شخصي براي تأمين زندگي داديم.[35]

پس از فروپاشي شوروي (از 1991 تاكنون)
فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و تشكيل جمهوري‌هاي جديد مستقل در آسياي مركزي و قفقاز، رويدادي پرمعنا در تاريخ معاصر است. اين امر، تغييرات مهمي در محيط جغرافياي سياسي اين منطقه به دنبال داشت. آنچه كه به انقلاب اسلامي ايران مربوط مي‌شود، اين است كه ايران به جاي آن­كه با يك كشور قدرت‌مند، به نام شوروي، طرف باشد، با چند كشور ضعيف حاصل از انحلال مواجه شده بود كه از يك سو كشورهاي آذربايجان، ارمنستان و گرجستان خود را در جوار يك ايران انقلابي مي‌ديدند و از طرف ديگر با شكست ايدئولوژي ماركسيسم، اين كشورها به نوعي دچار خلأ ايدئولوژي شده بودند. اين شرايط براي انقلابي كه بيش از يك دهه از عمرش مي‌گذشت، بسيار مساعد بود كه پيام و روح انقلابش را به مردم اين كشورها منتقل كند. بيشترين انتقاد اصول‌گرايان در ايران بر دستگاه ديپلماسي انقلاب از اين ناحيه است كه در صدور انقلاب به اندازه كافي از خود جديت نشان نداده است. حقيقتي روشن در خصوص تغيير ايدئولوژيكي سياست نظري انقلاب اسلامي پس از فروپاشي به چشم مي‌خورد و آن، اين­كه؛ انقلاب اسلامي پس از فروپاشي شوروي، زماني كه با قدرت‌هاي جهاني و منطقه‌اي در رابطه با قفقاز به رقابت افتاد، تا حدود زيادي از سياست آرمان‌گرايي به سياست واقع‌گرايي متمايل شد. از باب نمونه، علي‌رغم برخي اقدامات اوليه در دهه 1990 براي حمايت از بنيادگرايي اسلامي در منطقه آسياي مركزي و قفقاز جنوبي، ايران به طور كلي، حمايت خود را از اين ديدگاه برداشته و به جاي آن بر توسعه اقتصادي تمركز كرده بود. در حقيقت، ايران، نزديك‌ترين روابط منطقه ارمنستاني مسيحي، نزديكترين دوست روسيه در قفقاز جنوبي دارد.[36] البته در خصوص آذربايجان با توجه به زمينه‌هاي مشترك فراوان، انقلاب اسلامي بر گرايشات سياسي آذري‌ها تأثيرگذار بوده است؛ به طوري كه به دنبال بروز جدي علائم فروپاشي شوروي، انديشه گرايش به ايران در حد وسيعي در بين مردم عادي و روشنفكران آذري و شكل تجمع در كنار مرزها و هجوم به سمت ايران با عبور از رود ارس، حتي در فصل زمستان به وسيله شنا و با گذشتن از خشكي با كندن سيم خاردارهاي مرزي و دادن شعارهاي وحدت، جلوه‌گر شد. انگيزه توده‌هاي مردم از اين حركات، بازگشت به اصالت‌هايي بود كه به وسيله روس‌ها از ايشان سلب شده بود.[37]
از ديدگاه بسياري از صاحب‌نظران، جمهوري اسلامي ايران با الگوي اسلامي خود در صدد بود تا در مقابل الگوي لائيك و ليبرال تركيه و غرب، در صدد جاي‌گزين شدن به جاي الگوي كمونيستي باشد. الگوي اسلامي، آن چيزي بود كه هاشمي رفسنجاني در سال 1992 ايران را به عنوان مدل ايده‌آل براي كشورهاي منطقه اعلام كرده بود. اما از همان ابتدا، آمريكايي‌ها و ديگران كوشيدند به شيوه‌هاي مختلف، فعاليت‌هاي ايران را محدود سازند.[38] لذا ايران در اين مقطع در قالب ائتلاف اعلام نشده با روسيه در برابر آمريكا، اروپا، تركيه و اسرائيل، تا حدّي از شعار مورد تأكيد امام خميني; مبني بر «صدور معنوي انقلاب» فاصله گرفت. در واقع، منافع اقتصادي ايران، در حفظ ثبات منطقه‌اي، برتر از تمايلات ايدئولوژيكي براي گسترش انقلاب اسلامي با سياست‌هاي قومي (آذربايجان) بوده است.[39]
اين چرخش سياسي در رابطه با بحران چچن در قفقاز شمالي نيز قابل فهم است. قطعاً اگر اين بحران در سال‌هاي اوليه انقلاب اتفاق مي‌افتاد، خط مشي انقلاب اسلامي غير از آن چيزي بود كه حكومت جمهوري اسلامي در سال‌هاي سركوب استقلال‌خواهي مسلمانان چچن توسط روسيه در پيش گرفت. سياستي كه در تابعيت محض حفظ روابط با فدراسيون روسيه، تنظيم شده بود.

تأثيرات عيني
برخي سه سطح تحليل منطقه‌اي را براي فهم سياست راهبردي انقلاب اسلامي در قبال قفقاز بر شمرده‌اند: «همكاري‌هاي اقتصادي منطقه‌اي»، «علاقه‌مندي به گسترش سازمان‌هاي منطقه‌اي» و «ايفاي نقش در منازعات و بحران‌هاي منطقه».[40] به طور كلي براي سنجش توفيقات انقلاب اسلامي در اين سه سطح مي‌توان گفت كه انقلاب اسلامي در تأثير عيني بر تحولات سياسي قفقاز پس از فروپاشي شوروي، دو مرحله را پشت‌ سر گذاشت؛ از زمان فروپاشي تا سال 1995 مهم‌ترين راهبرد، تأكيد بر استقلال اين كشورها، تقويت همكاري‌هاي منطقه‌اي، توسعه همكاري‌هاي تجاري و اقتصادي، ارائه مزيت‌هاي ترانزيتي، پرهيز از اقدامات تنش‌زاي رفع اختلافات در منطقه، تأكيد بر نفي سلطه قدرت‌هاي بيگانه در منطقه و تأكيد بر حل و فصل مسالمت‌آميز و تلاش براي رفع اختلافات، و تقويت اعتماد في‌مابين ايران و كشورهاي منطقه بود. مقطع دوم، از سال 1995 تاكنون است كه روابط آذربايجان، ارمنستان و گرجستان با جهان غرب و تركيه، رشد قابل ملاحظه‌اي نموده و تبليغات ضد انقلاب اسلامي در اين كشورها شدت گرفته است كه البته بي‌توجهي، عدم شناخت و فرصت‌سوزي مسئولين دستگاه ديپلماسي انقلاب اسلامي، در اين رابطه تأثيرگذار بوده است.[41] بنابراين به تبع افت قدرت مانور انقلاب اسلامي در سه سطح ياد شده، فرايند تأثير گذاري بر تحولات سياسي قفقاز از زمان فروپاشي شوروي سير نزولي داشته است. در اين جا تأثيرات عيني انقلاب اسلامي بر تحولات سياسي سه كشور حوزه قفقاز جنوبي را مطالعه مي‌كنيم.

آذربايجان
آذربايجان، تنها كشور حوزه قفقاز است كه مسلمان و شيعه مذهب است. اين كشور با بيش از 8 ميليون جمعيت، بزرگ‌ترين كشور قفقاز جنوبي به شمار مي‌رود. آذربايجان، پيوندهاي تاريخي، تمدني و فرهنگي عميقي با ايران دارد و زماني، بخشي از امپراطوري ايران بوده است. ايران، تقريباً 700 كيلومتر مرز مشترك با آذربايجان دارد كه در دو طرف مرز، جمعيت آذري زندگي مي‌كنند. همان‌گونه كه گذشت، بيشترين تأثير معنوي و نظري انقلاب اسلامي به دليل زمينه‌هاي مشترك، بر جمهوري آذربايجان بوده است. اهميت آذربايجان براي انقلاب اسلامي حتي در زماني كه تحت انقياد شوروي قرار داشت، پوشيده نبود. در بهار 1990 هيئت ايراني به رياست هاشمي رفسنجاني، رئيس وقت مجلس شوراي اسلامي، علاوه بر ديدار از مسكو و سن پطرزبورگ از باكو هم ديدار كرد كه نشان‌گر اهميت آذربايجان براي ديپلماسي ايران بود.[42] تعلق خاطر تاريخي آذربايجان با همكيشان و همخونان ايراني‌شان به حدي بود كه در آخرين سال حيات شوروي، جمعيت قابل توجهي از آذربايجاني‌هاي شوروي از موانع مرزي مي‌گذشتند و خود را به ايران مي‌رساندند و خواهان ملاقات با روحانيون آذري ايراني مي‌شدند.[43] اين فرط اشتياق به حدّي بود كه در تظاهرات 1990 ـ كه به مناسبت كشتار باكو شكل گرفت ـ تظاهرات‌كنندگان، عكس‌هاي امام خميني; را در ميدان آزادي باكو برافراشتند[44] كه اين مسئله، حساسيت‌هاي بسياري را در ديگر جمهورهاي اتحاد جماهير شوروي و در رسانه‌ها ايجاد كرد.

اما پس از استقلال اين جمهوري، سياست انقلاب اسلامي علي‌رغم آن­كه مي‌توانست نسبت به شرايط آذربايجان، راديكال باشد، تابع اصل حسن همجواري بوده است و حتي در شرايطي كه جريان‌هاي افراطي در باكو عليه ايران فعاليت مي‌كردند، سياست ايران تا حدود زيادي ثابت مانده است. تنها كوشش استراتژيست‌هاي انقلاب اسلامي بر آن بوده است كه مانع از متمايل شدن باكو به سوي دشمنان انقلاب اسلامي شود و در بسياري موارد، حتي بي‌مهري‌هاي مقامات آذري به ديده اغماض نگريسته شد، تا شايد حسن نيت جمهوري اسلامي ايران كارگر بيفتد.[45]
ايران طي سال‌هاي پس از 1992 به طور فعال در جهت حل و فصل مسالمت‌آميز بحران قره‌باغ، اقدام به ميانجيگري كرد. اما از آن جا كه آذربايجان در مناسبات بين‌المللي، بي‌تجربه بود، تحت فشار آمريكا و اسرائيل از سال 1995 تصميم به كاهش سطح همكاري‌ها با ايران گرفت. اين در حالي بود كه در جريان جنگ قره‌باغ، ايران بيش از 20 ميليون دلار جهت كمك به انتقال آوارگان آذري مساعدت كرده بود.[46]

ارمنستان
در رابطه با جمهوري ارمنستان، پيشتر نيز اشاره كرديم كه پس از فروپاشي شوروي، سياست‌هاي انقلاب اسلامي تا حدود زيادي با سياست‌هاي روسيه، هم‌آهنگي نشان داده است. در واقع، آغاز روابط دو جانبه ايران و ارمنستان، مقارن اوج‌گيري درگيري ارمنستان و آذربايجان بر سر قره‌باغ بود. احساسات ناسيوناليستي آذري‌هاي ايران و همچنين ذهنيات ايدئولوژيك نسبت به باورها و اعتقادات مردم آذربايجان، منجر به شكل‌گيري شرايطي گرديد كه در نتيجه آن، شاهد رفتارهايي با فراز و نشيب در مواضع ايران نسبت به جمهوري‌هاي قفقاز بوديم. فقدان استراتژي و الگوي رفتار ژئوپوليتيك در ديپلماسي و رفتار منطقه‌اي ايران مشهود بود. در اين شرايط، روابط ايران و ارمنستان نه به شكل روابط مستقل با يك كشور مهم همسايه، بلكه به عنوان تابعي از نحوه رفتار آذربايجان تنظيم شد. البته به دليل نبودن حساسيت‌هايي نظير آن چه در خصوص آذربايجان وجود داشت، نقش فاعلي ايران در ارمنستان، با توفيقات بيشتري همراه بود. «از جمله اقدامات اساسي نمايندگي ايران در ارمنستان؛ فعاليت جهت انتخاب نمايندگان علاقه‌مند به ايران در انتخابات خرداد 1378 (1999)، تلاش براي ارتقاي جايگاه ايران در ارمنستان پس از تنش‌هاي داخلي سال 1999 ارمنستان از طريق تلاش براي برقراري مجدد وفاق ملي ميان جناح‌ها در ارمنستان و پي‌گيري سفر متقابل مقامات و هيئت‌هاي كاري بود».[47] از سوي ديگر، ارمنستان در ساليان پس از استقلال به عنوان اهرم فشار در روابط با آذربايجان مورد توجه ايران قرار داشت. با اين حال، اصرار ارامنه بر اشغال قره‌باغ و كسب استقلال اين منطقه با توجه به لابي قوي آذري‌ها در ايران، تقويت هر چه بيشتر روابط تهران ـ ايروان را با مشكل مواجه ساخته بود. اما وابستگي و علاقه ارامنه ايران به سرزمين مادري‌شان ايران از يك سو و عدم پي‌گيري جدي ارمنستان در بهره‌گيري از ارامنه ايران، از طرف ديگر مانع از تبديل آن به عامل منفي در روابط دو كشور شده است.[48]
در خصوص نقش ايران در بحران قره‌باغ بايد خاطرنشان كرد كه جمهوري اسلامي در اين خصوص نقش نسبتاً فعال و مثبتي را ايفا نمود تا اين­كه در نهايت، به عنوان يك ميانجي بي‌طرف توسط طرفين دعوا پذيرفته شد. «با ورود ايران به ميانجيگري در بحران قره‌باغ، نفوذ ايران در منطقه، افزايش يافته و صلح‌طلبي و تلاش ايران براي ايجاد ثبات در منطقه مورد توجه جهانيان و مردم منطقه قرار گرفت».[49] دو كشور آذربايجان و ارمنستان در بحران قره‌باغ، بيش از آن­كه به كشورهاي روسيه، تركيه و يا سازمان‌هاي بين‌المللي اميدوار باشند، به مداخله ايران در اين بحران به ديده مثبت مي‌نگريستند. «سياست‌مداران ارمنستان با توجه به واقع‌بيني و علاقه‌مندي نسبت به گسترش رابطه با ايران به عنوان كشوري كه مي‌تواند موجب نجات آنان از محاصره تركيه و آذربايجان شود، به رغم موضع برتر نظامي، تلاش مي‌نمودند تا با فعاليت‌هاي ميانجيگرانه جمهوري اسلامي ايران به نحو مثبتي برخورد نمايند؛ به حدي كه رئيس جمهور ارمنستان در سال 1994 براي امضاي موافقتنامه آتش‌بس با آذربايجان در اجلاس تهران شركت نمود».[50] به طور كلي، جمهوري اسلامي در خصوص مناقشه قره‌باغ، سه دوره ميانجيگري را انجام داد:
1. در اوايل نوامبر 1991، ولايتي وزير خارجه، پيشنهاد ميانجيگري داد.
2. در فوريه و مه 1992، اجلاس سه جانبه در تهران برگزار شد كه نتيجه‌اي در بر نداشت.
3. در سال 1994، مذاكراتي با ميانجيگري ايران و روسيه برگزار شد كه به برقراري آتش بس در مه 1994 منجر شد.[51]

گرجستان
روابط ايران و گرجستان از هنگام استقلال اين كشورها، همواره از وضعيت مطلوبي برخوردار بوده است. نداشتن مرز مشترك و عدم وجود چالش و تعارض منافع بين دو كشور موجب شده است تا روابط دو كشور تنش‌زا و مناقشه‌آميز نباشد. از زمان استقلال گرجستان، ايران تلاش نمود تا گرجستان بريده از محوريت روسيه را به سوي خود بكشاند، اما گرايش شديد به غرب در نزد روشنفكران و سياست‌مداران اين كشور، اين ايده را ناكام گذاشت. به طور كلي، روابط ايران با گرجستان از ابتداي استقلال در سال 1991 تا 1994 سير كاملاً صعودي داشت. طي آن سال‌ها شوارد نادزه، رئيس جمهور اين كشور، دوبار به ايران سفر كرد، اما از سال 1994 به بعد، اين روابط، سير نزولي پيدا نمود و رفت و آمد مقامات دو كشور كاهش يافت و همزمان، روابط آن كشور، به ويژه پس از انقلاب مخملي با آمريكا و اروپا روز به روز جدي‌تر گرديده است.[52] هم اينك، گرجستان، علي‌رغم داشتن روابط خوب با آمريكا، فاقد ظرفيت‌هاي تهديد عليه منافع ايران در منطقه است و همواره تلاش نموده تا رابطه با ايران را حفظ نمايد.[53] در خصوص منازعات و بحران‌هايي مانند بحران آبخازيا، آجاريا و اوستياي جنوبي در گرجستان، جمهوري اسلامي ايران در راستا حفظ امنيت كل منطقه، از ابتدا، خواهان حفظ تماميت ارضي گرجستان بود و مخالف هرگونه جدايي طلبي و استقلال جمهوري‌هاي خودمختار در اين كشور بوده و اعلام كرده است آماده هرگونه كمكي در جهت حل و فصل مناقشات در گرجستان مي‌باشد.[54]

نتيجه‌گيري و راهكارهاي پيشنهادي
با توجه به مؤلفه‌هاي رهيافت همگرايي منطقه‌اي مبني بر عمل‌گرايي، فوق ملي‌گرايي، توسعه تعاملات، تأكيد بر ارتباطات و ايجاد مركز هم‌آهنگ كننده منطقه‌اي، مي‌توان گفت كه اراده انقلاب اسلامي و نظام برآيند آن، يعني جمهوري اسلامي، در عين پاي‌بندي به سه مفهوم كليدي انقلاب اسلامي، يعني «استقلال‌گرايي»، «جامع‌گرايي» و «عام‌گرايي ـ خاص‌گرايي»، در مقاطعي به آموزه‌هاي اين رهيافت ـ به ويژه پس از فروپاشي شوروي ـ تعلق گرفته است. اما سنجش ميزان موفقيت انقلاب اسلامي در تأثيرگذاري بر تحولات سياسي منطقه قفقاز، در خور تأمل بسيار است. به باور بسياري از صاحب‌نظران از نگاه نظري و معنوي هم در زمان حيات شوروي و هم پس از آن، انقلاب اسلامي تلاش نمود الگويي بديل الگوي كمونيستي را در منطقه قفقاز ارائه كند. اين الگو كه برخواسته از متن دين اسلام بود، تا حدودي توانست بر بينش و فهم سياسي قفقازي‌ها تأثير بگذارد و علي‌رغم حضور الگوهاي رقيب، انقلاب ايران، حس استقلال‌خواهي و آزادي‌خواهي را در منطقه قفقاز، وارد فاز جديدي كند.
در رابطه با تأثيرات عيني و راهبردي، مي‌توان گفت كه كارنامه انقلاب اسلامي در خصوص قفقاز، فراز و فرودهاي بسياري داشته است. در حالي­كه در برخي مقاطع، سياست‌گذاران انقلاب ـ كه به اهميت ژئوپوليتيك منطقه قفقاز واقف بودند ـ دست‌آوردهاي مثبتي بر تحولات قفقاز، به ويژه در رابطه با كشورهاي جنوبي اين منطقه از خود برجاي گذاشتند، اما در پاره‌اي از مقاطع به دليل ضعف شناخت از واقعيت‌هاي اين منطقه و البته مداخلات قدرت‌هاي منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي نتوانستند آن چنان­كه بايد تحولات سياسي اين منطقه را بر اساس منافع ملي ايران مديريت كنند. بنابراين با توجه به تحليل‌هايي كه گذشت، از پاسخ مقدماتي (فرضيه) به سؤال اصلي موضوع، استدراك نموده و آن­چه را كه به آن دست يافته‌ايم را در دو حوزه قابل تفكيك مي‌دانيم:
انقلاب اسلامي به دليل داشتن عناصر ديني از لحاظ تئوري و معنوي از بدو پيروزي‌اش در سال 1979 علي‌رغم اين­كه قفقاز تحت حاكميت و كنترل شديد حكومت مسكو بود، تأثيرات ايدئولوژيكي و معنوي مشخصي بر قفقاز گذاشت. اين مسئله از انقلاب اسلامي، الگويي ارائه كرد كه به عنوان چراغ راهنماي مردم منطقه قفقاز در مسير اسلام‌گرايي، آزادي‌خواهي و استقلال طلبي قرار گرفت و از اين جهت، زمينه تحولات سياسي چند سال بعد فراهم آمد.
پس از فروپاشي شوروي و شكل‌گيري جمهوري‌هاي مستقل در قفقاز جنوبي، اميد آن بود كه جمهوري اسلامي ايران از فضاي مساعد به وجود آمده براي نفوذ در اين منطقه و انتشار پيام و الگوي انقلاب اسلامي، استفاده بهينه كند، اما آن­چه در عمل اتفاق افتاد، اين بود كه هيچ يك از دولت‌هاي برآمده از انقلاب اسلامي، آن چنان كه بايد نتوانستند تحولات سياسي سه كشور آذربايجان، ارمنستان و گرجستان ـ كه هر كدام، آبستن تحولات دروني و بيروني بسياري بودند ـ در قفقاز جنوبي را تحت تأثيرات قابل توجه قرار دهند (ميانجيگري در بحران قره‌باغ، يك استثناء محسوب مي‌شود). سياست‌مداران ايران با چالش‌هاي بيروني مواجه بودند كه محصول دخالت قدرت‌هاي جهاني و منطقه‌اي در رقابت با ايران در اين منطقه است. همين طور چالش‌ها و موانع طبيعي و ذاتي مانند تفاوت نژادي و مذهبي با دو كشور ارمنستان و گرجستان و گرايشات پان‌تركيسم كه در آذربايجان وجود دارد. بنابراين مي‌توان گفت كه انقلاب اسلامي ايران در تحولات منطقه قفقاز جنوبي پس از استقلال اين جمهوري‌ها سهم بالايي ندارد و حال آن­كه مي‌توانست داشته باشد. اين واقعيت در رابطه با قفقاز شمالي مشهودتر است؛ چرا كه تنظيم سياست‌هاي كلان با فدراسيون روسيه و همين طور مقررات بين‌المللي، امكان چنداني جهت مانور در جمهوري‌هاي واقع در قفقاز شمالي كه تحت حاكميت روسيه قرار دارد، باقي نمي‌گذاشت.
اگر بخواهيم در جهت رفع كاستي‌هاي موجود و بهبود ايفاي نقش انقلاب اسلامي در تحولات سياسي آينده قفقاز، راهكارهايي را پيشنهاد كنيم، بايد بر چند محور مهم تأكيد نماييم:
1. پاي‌بندي به «اسلاميت» انقلاب: بايد اين حقيقت را پذيرفت كه پيش از هر چيز، انقلاب ايران يك انقلاب اسلامي است. ويژگي «اسلاميت» انقلاب به روشني بر تعريف ايران از فرصت‌ها و تهديدات و در رفتار سياسي آن تأثير گذاشته است. بر اين اساس، سياست خارجي ايران در قالب عمل‌گرايي و يا آرمان‌گرايي، از سوي ديگر بازيگران منطقه‌اي از زاويه ايدئولوژي اسلامي نگريسته خواهد شد. اين امر با توجه به مسلمان بودن بخشي از قفقاز به عنوان عامل ارتباطي بين اين منطقه مي‌تواند با حساسيت بيشتري دنبال شود.[55]
2. توجه به ارشادات مثبت نظريه همگرايي منطقه‌اي: منطقه‌گرايي و تأكيد بر راه‌حل‌هاي منطقه‌اي مي‌تواند از ديگر عناصر انقلاب اسلامي در قبال منطقه قفقاز باشد. البته اين ديدگاه به معناي نفي پذيرش نقش برخي مجامع بين‌المللي نيست. نظريه همگرايي منطقه‌اي موجب مي‌شود تا ايران علاوه بر تلاش براي پيشبرد روابط دو جانبه با كشورهاي قفقاز، همكاري‌هاي چند جانبه را نيز پايه‌ريزي كند.[56] عنصر مهم در عملياتي نمودن نظريه همگرايي، تطبيق اين نظريه بر اساس مكتب نوكاركردگرايي است كه تأكيد آن بر همكاري‌هاي سازماني در منطقه است و سه فرضيه مهم دارد؛ «فرضيه رهاسازي و گسترش»[spillover Hypothsis] كه اعضاي منطقه براي جلب رضايت ديگران و كاستن نارضايتي‌ها تلاش مي‌كنند؛ «فرضيه‌هاي برون‌گرايي»[Externalization Hypothsis] كه موجب تحريك ديگران به پيوستن به سازمان مي‌شود؛ و «فرضيه سياست‌گرايي»[politicization Hypothsis] كه بازيگران براي حل مشكلات، اختياراتشان را به يك مركز واحد واگذار مي‌كنند.[57] به نظر مي‌رسد كه جاي عملياتي شدن چنين فرضياتي در تعاملات ايران و كشورهاي قفقاز جنوبي خالي است.
3. تأكيد بر ارتباطات منطقه‌اي: در رابطه با تعاملات منطقه‌اي، نظريه ارتباطات در روابط بين‌الملل در كنار ساير نظريات بسيار مطرح است. ديدگاه‌هاي كارل دوويچ به عنوان نظريه‌پرداز اصلي در اين زمينه و در سطوح جهاني و منطقه‌اي مورد توجه بسيار قرار گرفته است.[58] در سطح منطقه‌اي، همان طور كه هاس تأكيد مي‌كند، توجه به مناطق مرزي، ارتباطات و انجام برنامه‌ريزيهاي لازم در اين زمينه، بسيار مهم است. در كنار پي‌آمدهاي فراوان همگرايي، همگرايي در جهت كمرنگ كردن مرزهاي متعارف و متصلب ميان واحدهاي ملي تعيين‌كننده است. بنابراين، توجه به اهميت ارتباطات منطقه‌اي و همجواري مرزي ميان ايران با دو كشور قفقاز جنوبي، يعني آذربايجان و ارمنستان مي‌تواند در بستر سازي تأثير انقلاب اسلامي بر تحولات سياسي اين كشورها مؤثر واقع شود.
4. توجه به نقش تاريخي ايران در قفقاز: تئوريسين‌هاي انقلاب اسلامي بايد دريابند كه قفقاز در گردونه تاريخ، همواره بخشي از قلمرو ايران بوده است و علي‌رغم دو قرارداد گلستان (1813) و تركمنچاي (1828) كه از ايران جدا شد، همچنان پيوندهاي تاريخي و فرهنگي خود با ايران را حفظ كرده است. مرز، تاريخ، فرهنگ مشترك و از همه مهم‌تر، تأثير مستقيم تحولات قفقاز جنوبي بر امنيت و تماميت ارضي ايران به عنوان مصاديق مفاهيم كليدي در همگرايي منطقه‌اي، مي‌تواند دلايل روشن و محكمي بر مشروعيت حضور مؤثر ايران در روند تحولات منطقه قلمداد شود.

5. درك صحيح از تهديدات و چالش‌ها: ديپلماسي انقلاب اسلامي همواره از سوي قدرت‌هاي جهاني با محدوديت‌ها و تهديداتي روبه‌رو بوده است. اين امر در رابطه با منطقه قفقاز به دليل شرايط خاصي كه دارد جدي‌تر است. از سوي ديگر، انقلاب اسلامي مي‌بايد خود را با چالش‌هاي احتمالي منطقه قفقاز آماده كند. به عنوان مهم‌ترين اين چالش‌ها مي‌توان به تغيير مرزها به دليل تداوم مناقشات و جنگ‌هاي قومي و مرزي، خطر گسترش بي‌ثباتي و هجوم آوارگان به ايران در صورت وقوع جنگ‌هاي احتمالي در منطقه اشاره نمود. بديهي است اين عوامل به همراه هرگونه تقويت حضور كشورهاي متخاصم در منطقه، امنيت ايران را تهديد خواهد كرد.

6. كنش مبتني بر عقلانيت: به نظر مي‌رسد در صورتي كه فضاي كنش و مشاركت مبتني بر عقلانيت در منطقه قفقاز بر فضاي واكنش و تضاد غلبه كند، همكاري ايران و ديگر بازيگران منطقه قفقاز، نه تنها ميّسر، بلكه در جهت تأمين منافع تمامي بازيگران منطقه‌اي و حتي فرامنطقه‌اي خواهد بود. اگر زماني ايجاب مي‌كرد كه انقلاب اسلامي بر اصل «صدور انقلاب» تأكيد نمايد، در شرايط كنوني به نظر مي‌رسد كه انقلاب اسلامي طبق عقلانيتي كه در ذاتش نهفته دارد و با عنايت به مقتضيات جديد منطقه و با در نظرداشت مصالح كلان ايران، مناسب است استراتژي معتدل‌تري را در پيش گيرد.

پي­نوشت­ها
* دانش آموخته حوزه علميه قم، پژوهشگر و کارشناس ارشد علوم سياسي جامعة المصطفي العالمية
1. حسن عميد، فرهنگ عميد (دو جلدي)، ج اول، (تهران: اميركبير، چ سوم، 1373) ص 253.
2. حسين بشيريه، آموزش دانش سياسي، مباني علم سياست نظري و تأسيسي (تهران: نگاه معاصر، چ سوم، 1382) ص 193.
3. محمدباقر حشمت‌زاده، چارچوبي براي تحليل و شناخت انقلاب اسلامي در ايران (تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چ اول، 1378) ص 33.
4. مينو افشاري راد و علي آقابخشي، فرهنگ علوم سياسي (تهران: نشر چاپار، چ اول، 1383) ص 349.
5. جان ال اسپوزيتو، انقلاب ايران و بازتاب جهاني آن، ترجمه محسن مدير شانه‌چي (تهران: مركز بازشناسي اسلام و ايران، 1382) ص 86.
6. در مقدمه و بند 16 از اصل سوم قانون اساسي ايران بر حمايت از مستضعفين عليه مستكبرين در سطح جهان تأكيد شده است. همين طور در فصل دهم در اصل‌هاي 152 و 154 بر مسئله استقلال، آزادي و عدالت به عنوان حق مسلم مردم جهان انگشت گذاشته شده است كه بايد به عنوان چراغ راهنماي سياست خارجي جمهوري اسلامي مدنظر قرار گيرد.
7. منوچهر محمدي، بازتاب جهاني انقلاب اسلامي (قم: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چ دوم، 1381) ص 71.
8. محمدكاظم سجادپور، چارچوب‌هاي مفهومي و پژوهشي براي مطالعه سياست خارجي ايران (تهران: دفتر مطالعات سياسي بين‌الملل، چ دوم، 1383) ص 68.
9. محمد حسين افشردي، ژئوپلوتيك قفقاز؛ سياست جمهوري اسلامي ايران (تهران: سپاه پاسداران، چ اول، 1381) ص 448.
10. محمدرضا مجيدي و ديگران، غرب آسيا، نظام بين‌الملل و همگرايي منطقه‌اي (تهران: پژوهشگاه مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چ اول، 1387) ص 5.
11. علي‌رضا ازغندي، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران (تهران: قومس، چ اول، 1381) ص 18 ـ 9.
12. محمد حسين افشردي، پيشين، ص 37.
13. رومن گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معين (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1368) ص 188.
14. گراهام فولر، قبله عالم، ژئوپلوتيك ايران، ترجمه: عباس مخبر (تهران: نشر مركز، 1373) ص 159.
15. حبيب برجيان، ايرستان، جمهوري ايراني‌زبانان قفقاز شمالي، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز (ش 37، بهار 1381) ص 43.
16. منوچهر مرادي، جنگ در قفقاز؛ امنيت و منافع جمهوري اسلامي ايران، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز (ش 63، پاييز 1378) ص 13.
17. حسين احمدي، تحولات منطقه ويژه قفقاز (تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، چ اول، 1385) ص 101.
18. محمد حسين افشردي، پيشين، ص 422.
19. شيرين هانتر، سياست منطقه عمل گرايانه ايران، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز (ش 43، پاييز 1382) ص 260.
20. محمود دهقان طرزجي، سياست خارجي ايران و همسايگان در دهه دوم انقلاب اسلامي (تهران: سروش، چ اول، 1379) ص 42.
21. محمدرضا مجيدي و ديگران، پيشين، ص 24.
22. ادموند هرزيك، ايران و حوزه جنوبي شوروي سابق، ترجمه: كامليا احتشامي اكبري (تهران: وزارت امور خارجه، چ اول، 1375) ص 31.
23. سيد محمد خاتمي، مجموعه مقالات يازدهمين همايش بين‌المللي قفقاز و آسياي مركزي (تهران: وزارت امور خارجه، 1383) ص 2.
24. محمود واعظي، ژئوپلوتيك ايران در آسياي مركزي و قفقاز (تهران: انتشارات وزارت خارجه، چ اول، 1386) ص 288.
25. ادموند هرزيك، پيشين، ص 71.
26. عباس ملكي، روابط ايران و جمهوري‌هاي آسياي مركزي، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز (ش 1، تابستان 1371) ص 8.
27. ادموند هرزيك، اسلام، فراملي‌گرايي و زير منطقه‌گرايي در كشورهاي Cis، ترجمه امير مسعود اجتهادي، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز، (شماره 32، زمستان 1379) ص 113.
28. الهه كولايي، بازي بزرگ جديد در آسياي مركزي (تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي وزارت خارجه، چ اول، 1384) ص 191.
29. به نقل از: جمهوري اسلامي، 19/9/1365.
30. ايگور باليف، اسلام و سياست، مجله سياست دفاعي (دوره 4، ش 4، سال 1375) ص 197.
31. همان، ص 198.
32. به نقل از ابوالحسن شيرازي، ملت‌هاي آسياي ميانه (تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي، 1370) ص 334.
33. بر گرفته از: www. Farsnews. Com 16/5/1385.
34. روزنامه جمهوري اسلامي، 26/5/1378، ص 11.
35. روزنامه جمهوري اسلامي، 25/3/1378، ص 2.
36. تامس سانيا و ديگران، گسل‌هاي منازعه در آسياي مركزي و قفقاز جنوبي، ترجمه گروهي از مترجمان (تهران: مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين‌المللي ابرار معاصر، چ اول، 1382) ص 299.
37. علي رضا شيخ عطار، ريشه‌هاي رفتار سياسي در آسياي مركزي و قفقاز (تهران: وزارت خارجه، چ سوم، 1373) ص 88.
38. همان، ص 89.
39. تامس سانيا، پيشين، ص 301.
40. ر. ك: سيد محمد كاظم سجادپور، ايران آسياي مركزي و قفقاز، بررسي مقوله سطح تحليل در روابط اقتصادي و سياسي، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز (ش 7، تابستان 1373) ص 11.
41. منوچهر مرادي، چشم انداز همكاري ايران و اروپا در تأمين ثبات و امنيت قفقاز جنوبي، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز (ش 54، تابستان 1385) ص 66.
42. محمد حسين افشردي، پيشين، ص 359.
43. همان، ص 365.
44. حسين احمدي، پيشين، ص 104.
45. محمد حسين افشردي، پيشين، ص 360.
46. همان، ص 370.
47. محمد حسين افشردي، پيشين، ص 393.
48. منوچهر مرادي، چشم انداز همكاري ايران و اروپا در تأمين امنيت قفقاز جنوبي (تهران: وزارت امور خارجه، چ اول، 1385) ص 47.
49. همان، ص 439.
50. علي‌رضا شيخ عطار، پيشين، ص 126.
51. ادموند هرزيك، پيشين، ص 25.
52. محمد حسين افشردي، پيشين، ص 400.
53. منوچهر مرادي، پيشين، ص 47.
54. غلامرضا بهشتي، امنيت در قفقاز جنوبي (تهران: وزارت امور خارجه، چ اول، 1384) 166.
55 منوچهر مرادي، پيشين (فصلنامه مطالعات آسياي ميانه و قفقاز، ش 54) ص 61.
56. همان، ص 66.
57. سيد حسين سيف‌زاده، نظريه‌هاي مختلف روابط بين‌الملل (تهران: نشر سفير، چ سوم، 1372) ص 243.
58. كارل دوويچ و ديگران، نظريه‌هاي روابط بين‌الملل، ترجمه وحيد بزرگي، ج 2 (تهران: جهاد دانشگاهي، 1375) ص 783.