تبارشناسی پیشرفت و شکست ایرانی

۱ـ ایران جدید از صفویه شروع می شود. و تبارشناسی پیشرفت و شکست ایرانی نیز از صفویه شروع می شود چرا که صفویه معاصر با شروع رنسانس در اروپا است که تعامل و تقارب و تباعد با غرب نیز برای ما تریسم می کند .
حال، چرا پیشرفت صفویه مثل اروپا ادامه پیدا نکرد.
۲ـ شکست همیشه با فقدان عقلانیت و یا اضمحلال عقلانیت رخ می دهد. و بر عکس، تشکیل و تشکل عقلانیت در یک جامعه، پیشرفت را درپی خواهد داشت. پس برای تبارشناسی پیشرفت و شکست بایستی بر تبارشناسی عقلانیت و سیر تاریخی آن پرداخت.
۳ـ عقلانیت را اگر کاربرد عقل بدانیم امری است که تابع جهان پدیداری و نظام معنایی و فرهنگ و دین یک جامعه است. چرا که کاربردهای عقل بسیار متفاوت و تابع فرهنگ است. پس عقلانیت ترسیمی، کنشهای انسانی را نظم و نسق بخشیده است و تمرکز و هدف گزینی را بوجود می آورد که سبب میشود پیشرفت بوجود آید.
۴ـ در صفویه باگسل های معرفتی که ایجاد شد، جامعه دچار عدم عقلانیت گردید. گسل بین معرفت نخبگان و معرفت مردم، فلسفه و ادبیات و هنر دچار انتزاع گرایی شدند. پس از زندگی روزمره فاصله گرفته از طرف دیگر دین و فرهنگ عامه اوج گرفته و زندگی روزمره را شکل دادند. که اوج آن در مذهب احساسی و حس گرایی غربی یعنی اخباری، تجلی یافت و مذهب ضد عقل را شکل داد.
۵ ـ غرب گرایی سبب خلل در عقلانیت دوران صفویه شد، که با باز تولید آن در مذهب و روش شناسی دینی تجلی یافت. و در انتهای دوران صفویه این مذهب اوج گرفت و جامعه را دارای خلل در گزینش و کنش کرد و فضای تردید و عدم ثبات جامعه را پوشاند و با کوچکترین حمله خارجی در هم شکست.
۶ـ فضای تردید و غیر عقلانی، جامعه ایرانیان را در بحرانهای پی در پی فرد برد. و حرکتهای داخلی و خارجی افشاریان وزندیان نیز نتوانست ایران را نجات دهد. با آمدن قاجاریه و ثبات نسبی ایران، اصولیان با رهبری محقق بهبهانی به بازسازی عقلانیت در زندگی ایرانیان پرداختند. و اوج آن با شیخ اعظم انصاری است که فلسفه اعتباری و روش شناسی عقلانیت اسلامی را ترسیم کرد.
۷ـ با عقلانیت ترسیمی شیخ انصاری و ادامه آن توسط شاگردانش و ورود در سیاست عمومی یعنی نهضت تنباکو و مشروطه توسط میرزای شیرازی و میرزا حسن آشتیانی و نائینی و آخوند خراسانی، توجه غرب اروپایی بر آن جلب شد. و با غرب گرایی، نهضت مشروطه عقلانیت ترسیمی شیخ شکست خورد.
۸ـ واسطه غرب گرایی علمای مذهبی محلی، روشنفکران محلی بودند (مثل سرجان ملکم خان) در مرحله اولیه نهضت عقلانیت ترسیمی اسلامی حاکم بوده و این عقلانیت ترسیمی، نهضت را با کنش های متمرکز شکل داده و به هدف می رساند ولی عقلانیت غربی، ترسیمی توسط روشنفکران محلی وتلفیق با عقلانیت اسلامی، انگل وار از عقلانیت اسلامی برای رشد خود استفاده می کند و سپس عقلانیت اسلامی را بر کنار می کند و خود جایگزین می شود (مثل مرید شدن بهبهانی برای سرجان ملکم خان. پس اشرافیت غرب گرا سبب انحراف و شکست مشروطه می شود.
۹ـ عقلانیت ترسیمی اسلامی در جریان تنباکو و مشروطه براساس عدالت و تاسیس عدالت خانه، شکل یافته بود. ولی بعد از انقلاب عقلانیتی، عدالت تبدیل به آزادی شد و چار چوب ضد خود، به خود پذیرفت و نتیجه شکست نهضت پیشرفت گرای ایرانی در اول قرن بیستم میلادی بود که سبب عقب ماندگی ساختار ایرانی در قرن مذکور گشت .
۱۰ـ این وضعیت با غارت منابع ایرانی و به گونه خاص نفت همراه شد. و باز حوزه فقاهت با این غارت منابع و ظلم سرسازگاری نداشت. پس روحانیت با عقلانیت فقاهتی خاص خود، نهضت ضد ظلم را شروع کرد ولی اشراف غرب گرای آن زمان یعنی مصدق در کنار نهضت رشد می کنند وسپس بعد از استقرار، شروع به نابودی ریشه روحانیتی نهضت می کند و با حمله زبانی و تبلیغاتی ونرم و خشونت سخت افزاری، شکست نهضت را رقم می زند که نتیجه غرب گرایی شدیدتر ایران بعد از جنگ جهانی دوم را به ارمغان می آورد.
۱۱ـ ده سال بعد که غرب گرایی به اوج می رسد سعی در نابودی ساختار سنتی اقتصادی و فرهنگی ایرانی با انقلاب سفید امریکایی ـ شاهنشاهی می شود. عقلانیت فقاهتی امام که معطوف به عقلانیت فقاهتی شیخ انصاری می شود، به مبارزه می پردازد. عقلانیت مدرن چپ (مارکسیستها) و راست (غرب گراها) با آن مخالفت می کنند، که شکست آن نیز رقم می خورد.
۱۲ـ بعد از انقلاب ایران گرای امام که براساس یک معرفت شناسی اسلامی و به دنبال یک عقلانیت جدید در قرن جدید بود، امام آن را در قالب ولایت فقیه ترسیم می کرد چرا که پادشاهی ایرانی از زمان صفویه تا آن زمان، یک نوع اشرافیت غرب گرا ترسیم می شد که ضد عقلانیت ایرانی بود. کافی است به همراهی پادشاهان صفویه با نهضت غرب گرایی اخباری گری و ضدیت با ملاصدرا و عقل گرا و پادشاهان قاجاریه با غرب گرایی یا شرق گرایی در مشروطه نگاه کرده شود (مثل ناصر الدین شاه در غرب گرایی و محمدعلی شاه در شرق گرایی).
۱۳ـ انقلاب اسلامی با یک نوع نرم افزار عقلانیت ترسیمی براساس ولایت ـ فطرت ـ مردم و عرف، شکل گرفت که عقلانیت معطوف به پیشرفت جدیدی را ترسیم کرد. و قرن بیستم را اینگونه به پایان رسانید. و انقلاب های عقلانیتی در جهان نیز رقم خورد مثل پیدایش مدرنیسم ولی آنچه این عقلانیت ترسیمی را با تهدید روبرو می کند اشرافیت شکل یافته بعد از انقلاب است که ثروت با قدرت در قالب خانواده های محدودی آمیخته و غرب گرایی را با تمام وجود تبلیغ و ترویج می کنند.