تحليلى بر واپسين نظريه مهندس مهدى بازرگان
مهدى بازرگان (1286 - 1373ش) در واپسين سالهاى زندگى خود، به تبليغ جدايى ديانت از سياست پرداخت و هفت دليل به نفع آن بر ساخت. چگونگى اين دليلها، شگفتى ناظران و داوران آگاه را برانگيخت. پرسش اصلى آن است كه آيا مطالب مهندس بازرگان، استدلال است يا اعتراض؟ ظاهر عبارات ايشان، فرضيّه اول را تأييد مىكند ولى دقّت و ژرفنگرى در بحثهاى ايشان و قرائن ديگر اين فرضيّه را تاييد نمىكند و به همين جهت چارهاى جز پذيرش فرضيّه دوم باقى نمىماند. در نتيجه نمىتوان بازرگان را از طرفداران سكولاريسم شمرد. او از روى تلخ كامى و در واكنش به وضع اجتماعى موجود و انتقاد به مخالفان، صرفاً اعتراضى سياسى بيان كرده و تذكّرى اخلاقى داده است.
واژههاى كليدى: مهدى بازرگان، سكولاريسم، اسلام و سياست، هدف بعثت پيامبران، مهار قدرت سياسى، اخلاق و سياست.
مقدمه
مهدى بازرگان يكى از رجال سياسى و تأثيرگذارى بود كه بيش از چهل سال - از دهه سى تا دهه هفتاد - در ايران نقشآفرينى كرد. وى هر چند، هيچ گاه موفق به تحصيل علوم دينى و اسلامى نشد،2 اما علاقه فراوانى به انديشه دينى داشت و براى آن كه سازگارى علم و دين با يكديگر را به اثبات رساند، تلاش زيادى نمود.3 بازرگان هر چند با فلسفه - اسلامى يا غربى - هيچ آشنايى و ميانهاى نداشت4 و بلكه با صراحت، به ابراز مخالفت با فلسفه مىپرداخت5 لكن سخت شيفته و معتقد به علوم تجربى و تحقّقى بود.6 تأثير ديدگاه پوزيتيويستى اگوست كنت را به خوبى مىتوان در آثار بازرگان مشاهده كرد.7
بازرگان، قبل از پيروزى انقلاب اسلامى يكى از علل عقبماندگى مسلمانان را دورى از فعاليّتهاى اجتماعى و سياسى مىدانست و مىگفت:
حقيقت اين است كه همه آرزومنديم وارد جنجال سياست نشويم. نه آلوده به مقامات و مفاسد آن شويم و نه زندان و محروميّت و زجرش را براى خود بخريم. روح و جسممان را راحت گذارده و با خيال راحت و آرامش و احترام، به كار دنيا و عبادت خدا بپردازيم... ولى... اگر ما و متديّنين حاضر باشيم دولت و سياست را رها كنيم، آنها به هيچ وجه ما را آزاد و مختار نخواهند گذاشت بلكه به عكس و به طورى كه مىدانيد دخالت و مزاحمت عميق و كامل در تمام شئون دينى و دنيايى ما اعمال مىنمايند. هر قدر ما بيشتر به حكومت و سياست بىاعتنايى نشان دهيم و كنارهگيرى كنيم آنها بيشتر براى خود، حاكميت و صاحب اختيارى قائل و عامل مىشوند... .8
او مىافزود:
اگر دين، سياست را در اختيار و امر خود نگيرد سياست، دين را مضمحل خواهد كرد يا در سلطه اقتدار خود خواهد گرد.9
وى حتّى آشكارا، جدايى دين از سياست را فكرى بيگانه و غربى مىشمرد كه متناسب با محيط و دين شرقى نيست.10 و ضرورت حضور و فعاليت سياسى را بر طبق سيره معصومينعليه السلام، به اثبات مىرساند و سرانجام چنين نتيجهگيرى مىكرد:
يك - دين نه تنها با سياست بلكه با همه شئون زندگى و با جهان، مرز مشترك دارد، ولى مرزى است يك طرفه؛ دين در زندگى و در اخلاق و عواطف و سياست دخالت مىكند و هدف و جهت مىدهد. اما آنها نبايد دخالت در دين بنمايند و راه و رسم را تعيين كنند، در اين صورت ناخالصى و شرك پيش مىآيد... دو - دين، اصول سياست و حكومت را تعيين مىكند، ولى وارد جزئيات نمىشود... سه - سياست بايد للَّه باشد. للَّه هم در خيلى از آيات قرآن و دستورها مترادف يا لااقل ملازم با للنّاس است. هدف سياست خير و سعادت مردم است. ولى باز يك شاخص مرزى نمودار مىشود: بر خلاف تصوّر خيلى از متجدّد نماها، هدف دين تنها خير و سعادت دنيوى نيست، اخروى صرف هم نيست و اصولاً در قرآن، سعادت و تأمين دنيا و آخرت از هم جدا نيستند، با يكديگر توأماند: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ». بلكه هدف و حيات اصلى آخرت است: «وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» يا به فرموده پيغمبر: «الدنيا مزرعة الآخرة» دنيا و راحت و لذّت دنيا تا آن جايى قابل قبول و مطلوب است كه نه تنها لطمه به آخرت و سعادت ابدى نزند بلكه تدارك و تأمين آن را بنمايد. بديهى و ضمنى است كه با اين ترتيب و تا حدود اعتدال صحيح، تأمين سلامت و بركت و فعاليّت و لذّت دنيا هم خواهد شد. چهار - همان طور كه نماز خواندن مقدّمات و مقارنات دارد و به اعتبار وجوب نماز، تحصيل و تأمين آن مقدّمات و مقارنات نيز واجب است، ورود در سياست به معناى اعمّ كلمه و بر طبق حدود و مرزهاى فوق الذكر نيز چون ضرورى و ظاهراً واجب است (واجب عينى) بنابراين بايد گفت، تدارك و توجه به مقدّمات و شرايط و لوازم آن نيز واجب مىشود... پنج - دين و سياست نبايد با هم مخلوط و مشتبه شوند. حفظ مرز لازم است. در هر دو جا رعايت اصالت و استقلال و آزادى لازم است... احزاب و رجال سياسى نبايد هيچ گاه ديانت را وسيله يا ملعبه برنامههاى سياسى خود قرار دهند... براى اسلام همين افتخار بس كه از چهارده قرن قبل پايههاى زندگى و حكومت را بر عقيده و بر مرام و مسلك قرار داده است و آن چه خواسته و كرده، در راه آن بوده است... .11
در نتيجه، نظريّه اصلى و اولى مهندس بازرگان آن بود كه دين از سياست هرگز جدا نمىشود و بايد دينداران در امور سياسى دخالت كنند و از ابزار قدرت سياسى براى پيشبرد اهداف دينى بهره بگيرند. بازرگان اين نظريه را سالها تبليغ مىكرد و بلكه در آن راه مبارزه عملى نيز مىنمود؛ اما بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و چشيدن تجربه تلخ ناكامى دولت موقّت، ناگهان در واپسين سالهاى زندگى او - 85 سالگى - تجديد نظر و تغيير و تحوّلى روى داد و به تبليغ عرفگرايى و جدايى ديانت از سياست پرداخت و هفت دليل شگفتآور به نفع آن ساخت. پرسش اصلى آن است كه آيا دليلهاى هفتگانه مذكور، استدلال است يا اعتراض؟ مقصود آن است كه آيا اين اظهار نظر، نظريه و ديدگاه جديدى را مىرساند كه بازرگان بر اساس انديشه و تجزيه و تحليل اطلاعات علمى به آن دست يافته است و يا اين اظهار نظر، ديدگاه جديدى نيست بلكه نوعى اعتراض سياسى به مخالفان است كه بر اثر ناكامى در صحنههاى مديريتى و اجرايى پديد آمده و در آن، وضع مطلوب شرح داده مىشود و وضع موجود، مورد نقد قرار مىگيرد. براى رسيدن به پاسخ اين پرسش، بعد از اشارهاى به نظريه آخرتگرايى، ابتدا ادلّه مذكور را بيان كرده و بعد نقد مىكنيم و آن گاه تحليلى عرضه خواهد شد كه مىتواند پاسخى به اين پرسش باشد.
آخرتگرايى و هدف بعثت
يكى از «نظريههاى مهمّ در بحث هدف بعثت پيامبران»12، آخرتگرايى است. خلاصه اين نظريّه را مىتوان به اين ترتيب بيان كرد: پيامبران آسمانى آمدهاند تا مردم را از ظلمات جهل و شهوات مادّى برهانند و آنان را تربيت اخلاقى كنند تا آدمى از زندگى مادّى و مادّيات چشم بپوشد و زندگى اخروى و روز قيامت را فراموش نكند. پس رسيدن به سعادت آن جهانى و معنوى، هدف اصلى بعثت پيامبران الهى است. در اين نظريّه با اصالت دادن به آخرت و امور اخلاقى و معنوى، نفى تأمين سعادت مادّى و دنيوى استنتاج مىشود. در اين نظريّه يا نظريّهها گاه تأمين رفاه مادّى و دنيوى، بدون اصالت و اهميّت و مسئلهاى عرضى و طفيلى تلقّى مىگردد و گاه تصريح مىشود كه پيامبران فقط براى تحصيل سعادت اخروى آمدهاند و كارى به امور اجتماعى و سياست و حكومت و فرهنگ و اقتصاد و... ندارند و اين گونه مسائل را به خود مردم وا گذاردهاند تا هر چه خود مىپسندند انجام دهند. اين آخرتگرايان ادّعا دارند كه وحى و دين، مسئلهاى متعالى، قدسى، روحى و روحانى است و براى آگاهى بر مسائل مرگ و بعد از مرگ و بهشت و جهنّم است و ارتباطى به حكمرانى و دنيادارى و ساير امور مادّى ندارد. آنان اظهار مىكنند كه خدا، دين و پيامبران آسمانى، برتر و والاتر و مقدّستر از آن هستند كه در امور پست و مادّى دنياى فانى؛ نظر و دخالت كنند و متوجّه اين گونه مسائل كوچك و ناپايدار شوند. به نظر مىرسد نكته اصلى مورد نظر در نظريّههاى آخرتگرا؛ همين مطلب اخير، يعنى سكولاريسم و لائيسيته و تفكيك دين از همه عرصههاى فرهنگى، اقتصادى، حقوقى، سياسى و اجتماعى است. روشنفكرانى مانند على عبدالرّازق، عبدو فيلالى انصارى، عبدالكريم سروش، بازرگان، مهدى حائرى يزدى و... نظريّه يا نظريّههايى آخرتگرايانه عرضه كردهاند. البتّه بىترديد، تبيين و نقد و تحليل تمامى مطالب آخرتگرايان؛ كتاب يا كتابهايى مفصّل و جداگانه مىطلبد.13
بازرگان، در بحثى تحت عنوان «آخرت و خدا هدف بعثت انبياء» با طرح نظريّهاى آخرتگرا و تصريح به اين كه مقصودش از اين بحث و گفت و گو، اصرار بر «منحصر دانستن هدف دين به آخرت و خدا و تفكيك رسالت انبيا از سياست و اداره دنيا» است؛ هفت دليل به نفع نظريّه مقبول خود مىآورد. اين ادلّه بيشتر ناظر به تبعات منفى و سوئى است كه به پندار ايشان در صورت پيوند بين «رسالت پيامبران آسمانى» و «اداره و تدبير دنيا و جامعه انسانى» پديدار مىگردد.
استدلالهاى هفتگانه و نقد آن
استدلالهاى هفتگانه مذكور بنا بر تقرير مهندس بازرگان چنين است:
1. تبديل توحيد به شرك
وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع و مديريت مطلوب دنيا پا به پاى آخرت و خدا، هدف و منظور دين قرار گرفت و مورد علاقه و عقيده شد، از آن جا كه به طور كلى اهداف و معبودهاى بشرى منضمّ شده به خداوند يكتا، محسوس و مأنوس انسانها و در دسترس آنها قرار مىگيرد و راحتتر و زودتر مورد توجّه و تمايل واقع مىشوند، اخلاص در دين و عبوديّت خدا در محاق رفته، پس زده و فراموش مىشود. و بدين وسيله توحيد، تبديل به شرك - با همه آثار و مظالم و مفاسد هلاكتبار آن - گرديده، ديانت و ديندارى از اصالت و خاصيّت مىافتد.14
نقد دليل اول: در دليل اول (تبديل توحيد به شرك) ايشان پنداشتهاند كه اگر اهداف بعثت؛ اصلاح امور دنيوى را نيز شامل شود، توحيد تبديل به شرك مىگردد! دليل اول ايشان ادّعايى بيش نيست و پشتوانه استدلالى ندارد. بايد توجّه كرد كه تحصيل سعادت اخروى و تقرّب به خداى تعالى اصالت دارد و چيزى در عرض آن قرار داده نمىشود تا شرك شمرده شود. اصلاح امور دنيوى در طول پرستش خداى متعال و آباد ساختن آخرت است و با آن تعارض و تزاحمى ندارد. سخن اصلى نظريّههاى جامعيّتگرا و نظريّه برگزيده آن است كه براى تحصيل هدف اصلى (عبادت و تقرّب به خداى كريم) پيامبران بايد زمينهها و مقدّماتش را نيز فراهم سازند و دنياى مردم را بر اساس قوانين شريعت الهى سامان دهند تا مردم، توحيد را دريابند و بتوانند از طاغوت اجتناب كنند. انبياى آسمانى، قسط و عدالت اجتماعى را اقامه مىكنند تا زمينه عبادت واقعى خداوند متعال و تحقّق توحيد نظرى و عملى در جامعه انسانى هر چه بيشتر آماده گردد. دنياى مذموم عبارت از فريفته شدن به زينتها و لذات و شهوات مادّى و فراموش كردن آخرت است و اگر كسى دنيا را وسيله و پلى براى رسيدن به سعادت اخروى و عبادت خداوند قرار دهد، نه تنها مشمول هيچ مذمتى نيست بلكه شايسته تحسين نيز است. همان طور كه رسول اكرم(ص) فرمود: «لا تسبّوا الدنيا فنعمت مطيّة المؤمن فعليها يبلغ الخير و بها ينجو من الشّرّ».15
و اميرالمؤمنين على(ع) وقتى شنيد كسى دنيا را مذمّت مىكند او را مورد انتقاد قرار داد و فرمود: «... ان الدّنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتّعظ بها، مسجد احبّاء اللَّه و مصلّى ملائكة اللَّه و مهبط وحى اللَّه و متجر اولياء اللَّه اكتسبوا فيها الرّحمة و ربحوا فيها الجنة فمن ذا يذمّها و قد آذنت ببينها و نادت بفراقها...».16
و حضرت امام باقر(ع) در تفسير آيه «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ»، دنيا را مصداق آن شمرد.17
2. انصراف از دين و سلب اميد و ايمان
از آن جا كه مكاتب توحيدى و رسالت انبيا و شريعتها، نه براى جوابگويى به مسائل علمى و عملى جهان بىنهايت گسترده و مرموز به وجود آمده و نه به منظور درمان دردهاى آدمى و مشكلات دنيايى نازل گرديده است و چنين انتظار و ادعا، پشتوانه محكم و مستندى در كتاب و سنّت نداشته، صرفاً مخلوق آمال و افكار بشرى است، وقتى مردم مؤمن و مخصوصاً جوانان پرشور و اميد، مواجه با ناتوانى و عجز اديان گردند و ببينند كه متصديان و مدافعان ناچار مىشوند به اصلاح و التقاط يا اعتراف به عجز بپردازند، نسبت به اعتقادات خود سرد و بدبين مىگردند.18
نقد دليل سوم: در اين دليل (انصراف از دين و سلب اميد و ايمان)، بازرگان ادّعاى ديگرى را مطرح مىكند و آن؛ سلب اميد و ايمان مردم نسبت به دين است. مىپرسيم: به نظر شما چرا چنين نتيجهاى اتّفاق مىافتد؟ ايشان پاسخ مىدهد: زيرا اگر پيامبران نتوانند وضع جامعه را اصلاح كنند؛ طبيعى است كه مردم دلسرد مىشوند! پس بهتر است از اول وارد دنيا نشوند! مىپرسيم: چرا فرض منفى (شكست پيامبران) را مطرح مىكنيد؟! در حالى كه پيروزى آنان با نظر به كمالات و توانايىهاى متعدّدشان، طبيعى و منطقى به نظر مىرسد. ايشان در جواب و به عنوان استدلال، مدّعا را تكرار مىكند و مىگويد، زيرا «مكاتب توحيدى و رسالت انبيا و شريعتها، نه براى جوابگويى به مسائل علمى و عملى جهان بىنهايت گسترده و مرموز به وجود آمده و نه به منظور درمان دردهاى آدمى و مشكلات دنيايى نازل گرديده است». واقعاً اين گونه دليل آوردن شگفتآور است! زيرا در آن هيچ استدلالى بيان نمىشود و ادّعا، بار ديگر به منزله دليل تكرار مىگردد. اين گونه استدلال كردن همان است كه در منطق، «مصادره به مطلوب» ناميده مىشود و يكى از انواع مغالطات است.
3. تصرّف دين و دولت به دست رهبران شريعت
زيان ديگر، نتايج معكوس و تجربيات تلخى است كه از تصرف دين و دولت به دست رهبران شريعت حاصل مىشود... هزار سال رياست بلامنازع دينى پاپها و حاكميت قهار كليساى كاتوليك بر پادشاهان و اشراف و مردم اروپاى قرون وسطى، يادگارى جز جهل و تاريكى، ركود و عقبماندگى و اختناق افكار يا انگيزيسيون وحشتناك به جا نگذاشت، ضمن آن كه سرخوردگى و فرار از دين و خدا و بازگشت به فرهنگ يونانى به وجود آورد كه همراه با تجدّد ضدّ مذهبى بود.19
نقد دليل سوم: در دليل سوم (تصرّف دين و دولت به دست رهبران شريعت)، بازرگان با استشهاد به وقايع تاريخى مانند حاكميّت كليسا در قرون وسطى و منفوريّت جهانى آن، كوشيده است كه نسبت به حاكميّت پيامبران بر امور سياسى و دنيوى و اصل حكومت دينى به طور كلّى و در هر زمان و مكان و مكتبى؛ انزجار و تنفّر روحى ايجاد كند. چنين دليلى بيش از هر چيزى، شگرد تبليغى و جنگ روانى است. تصرّف دين و دولت به دست رهبران شريعت، نه تنها اشكالى ندارد، بلكه از آن نظر كه رهبران شريعت (پيامبران آسمانى) معصوم از گناه و اشتباه هستند، آرمان و ايدئال هر انسان كمالجويى شمرده مىشود و در اين صورت، عالىترين و برترين نظام سياسى و حكومتى ممكن پديد مىآيد. و اگر منظور از «رهبران شريعت»، عالمان و روحانيان و فقهاى اسلامى هستند، در اين صورت نيز اولويّت و ترجيح رياست و حكومت فقيه و اسلامشناس عادل و آگاه بر مصالح انسانى و الهى، براى هيچ پژوهشگر منصفى پوشيده نيست. و البتّه همه افراد جامعه اسلامى و به ويژه خبرگان امت، وظيفه خيرخواهى و نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر را نسبت به يكديگر و حتّى حاكمان و رهبران سياسى و دينى بر عهده دارند.
اگر اربابان كليسا اشتباه و ظلم كردند؛ كه البته چنين است، از سوى ديگر فراموش نكنيم كه راندن اهل ايمان و معرفت و فقيهان عادل و اسلامشناسان باتقوا از عرصه سياست و اداره جامعه و سپردن مسئوليت به ديگران نيز، ناروا و ترجيح مفضول بر فاضل و ستمى بزرگ بر همگان و اشتباه و ظلمى ديگر است.
4. كالاى شيطان يا دين خدا
اسلامى كه با پشتوانه قدرت و روش اكراه، پيش برود بيشتر، كالاى شيطان است تا دين خدا... نازل كننده قرآن و فرستنده پيامبران، نخواسته و نمىخواهد كه آيين او جز از طريق اختيار و آزادى، با حفظ كرامت انسانى و با پشتوانه ارشاد و علم ارائه و اجرا گردد. نام اسلام هم ريشه با تسليم است، ولى نه تسليم آمرانه و اجبارى، بلكه تسليم داوطلبانه عارفانه و عاشقانه، با سلام و صفا و رضا. اساس دعوت انبيا نيز بر محبّت و معرفت بنا شده است... .20
نقد دليل چهارم: اين دليل (كالاى شيطان يا دين خدا) آزادى را شرط لازم براى پيشبرد اهداف پيامبران مىشمارد و از سوى ديگر ادّعا مىكند كه اگر پيامبران حاكم گردند، چون قدرت دارند پس بىترديد راه ديكتاتورى و زورگويى در پيش مىگيرند و مردم را ملزم به اجراى فرامين خود مىكنند! و در اين صورت، دين با روش اكراه و اجبار، تفهيم و تبليغ مىشود و پيش مىرود؛ و اين ديگر دين مطلوب خدايى نيست، بلكه فريب و كالاى شيطان است. گويى چنين فرض شده كه سرنوشت محتوم و سياه هر قدرت سياسى - دير يا زود و خواهى و نخواهى - آن است كه به فساد و ظلم و جور و توتاليتاريسم ختم گردد و بر اساس اين تلازم كلّى، ديگر هرگز نمىتوان فرض جمع بين «حضور در عرصه رياست و حكومت و قدرت سياسى» و «تقوا و پرهيزكارى و رعايت عدالت و آزادى و كرامت انسانى» را فرضى معقول و باور كردنى دانست.
براى بررسى و نقد اين دليل، نخست بايد بين چند گزاره تفكيك كرد:
1. «پيامبران الهى، هرگز دين خدا را بر مردم تحميل نمىكنند و از روش اكراه و اجبار بهره نمىگيرند». اين گزاره، درست و قابل دفاع است. فرستادگان آسمانى نيازى به ورود از ديوارها ندارند، آنان از قلبها وارد مىشوند و عقلها را تسخير مىكنند، پس احتياجى به غلبه بر اجسام ندارند. اين گزاره اگر به صورت انشايى و بايد و نبايد نيز بيان گردد، مطلوب و پذيرفتنى است.
2. «خداى تعالى هرگز نمىخواهد كه انسانها به واسطه اجبار و تحميل حاكميّت و قدرت سياسى، به دين آسمانى ايمان بياورند، بلكه فقط ايمان آزادانه و با آگاهى و اختيار مورد نظر و اراده خداوند حكيم است». اين گزاره نيز كاملاً صحيح و معتبر است و نه تنها هيچ اشكالى ندارد بلكه به روشنى از برخى آيات قرآن كريم مانند «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»21 و «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»22 نيز استفاده مىشود. و به تعبير استاد شهيد مطهرى:
اگر امام به حقّ را مردم از روى جهالت و عدم تشخيص نمىخواهند، او به زور نبايد و نمىتواند خود را به مردم به امر خدا تحميل كند. لزوم بيعت هم براى اين است.23
3. «اگر پيامبران آسمانى؛ حاكميّت و اداره جامعه را بر عهده گيرند، مردم را با روش اكراه و اجبار و با زور شمشير و سرنيزه، وادار و مجبور به پذيرش دين مىكنند». اين گزاره ادّعايى بيش نيست و هيچ دليلى بر صحّت آن اقامه نشده است. معلوم نيست كه مهندس بازرگان ادّعاى علم غيبى دارد و يا صرفاً بر اساس سوء ظنّ به حضور و فعاليت سياسى پيامبران معصومعليه السلام گرفتار چنين پندارى شده است. و اگر مقصود و مشكل ايشان، حكومت دينى عالمان و فقيهان اسلامى و ولايت فقيه است؛ در اين فرض هم جواب روشن است. هيچ فقيه و اسلامشناس عادلى مردم را با زور و تهديد و ارعاب و اجبار وادار به پذيرش اسلام و ايمان نمىكند. در هر حال، هيچ تلازمى بين حاكميّت سياسى مؤمنان و دينداران و استفاده از روش اجبار و اكراه و خشونت غير قانونى وجود ندارد.
5. دين براى دنيا يا ترك دنيا به خاطر دين
دين براى دنيا يا ترك دنيا به خاطر دين، دو حالت افراط و تفريط در دين است. اين دو شعار در حقيقت، دو روى سكه واحدى هستند كه به دست بشرى جاهل در ضرّابخانه شيطان، قالب خوردهاند... يك روى سكه، نقش متفكّرين نزديكنگر و انسان دوستان نارس را دارد كه تصور كردهاند تعليمات و تلقينات اديان الهى به خاطر بهبود بخشيدن به زندگى افراد و حسن اداره اجتماعات بوده است. روى ديگر سكه، تصاوير زاهدهاى رهبان صفت و تارك دنياهاى مرتاض مسلك را نشان مىدهد. كسانى كه دنيا و خوشىهاى آن را دامهاى شيطان براى گمراهى و گناه كردن انسانها دانسته، معتقدند بايد از تمام آنها پرهيز كرد و نفس اماره را به سختى و مشقت و محروميت انداخت!24
نقد دليل پنجم: اين دليل (دين براى دنيا يا ترك دنيا به خاطر دين) بر آن تأكيد مىكند كه استفاده ابزارى از دين و وسيله قرار دادن آن براى رسيدن به مطامع حقير دنيوى به هيچ روى صحيح نيست و از سوى ديگر نبايد در مذمّت دنياى فانى افراط كرد و هرگز نبايد بين ديندارى و اسلام و بهرهگيرى معقول و معتدل از نعمتهاى دنيوى، تقابل و تضادّى ايجاد كرد. اسلام همه مؤمنان را به اعتدال مىخواند و از افراط و تفريط پرهيز مىدهد. در نقد اين دليل بايد يادآورى كرد كه توصيه به رعايت اعتدال و پرهيز از افراط و تفريط در هر موردى و به ويژه در باب ارتباط ديندارى و زندگى دنيوى كاملاً درست و پذيرفتنى است، همان طور كه مسئله نفى استفاده ابزارى از دين براى رسيدن به شهوات و لذّات دنيوى و مادّى، جاى ترديد ندارد و صحيح است، اما مطلب اصلى در بحث حاضر آن است كه اين گزارههاى مقبول و سودمند، چه ارتباطى با ادّعاى شما دارد؟! روشن است كه بايد بين دليل و مدّعا، ربط منطقى وجود داشته باشد و هر مطلب صحيحى نمىتواند دليل بر هر مدّعايى قرار داده شود. درست است كه «آب در صد درجه به جوش مىآيد و در صفر درجه يخ مىبندد». اما از اين گزاره مطابق با واقع نمىتوان به اين نتيجه رسيد كه مثلاً «اسلام با دموكراسى، سازگار / ناسازگار است». زيرا بين اين دو (دليل و مدّعا) پيوند محتوايى وجود ندارد.
6. پيامبران؛ خبردهندگان قيامت و آخرت
اعتقاد به اين كه پيامبران خدا صرفاً خبردهندگان و تدارك كنندگان قيامت، آخرت و معرفى كنندگان خالق يكتا بودهاند. دنيا چيزى جز مزرعه و كشتزار يا ميدان فعاليت و تربيت آدمى براى حيات جاودان و خدايى شدن انسان نمىباشد، ضرورتى است نيروبخش براى بقاى دين و دنيا و نگاهدارى انسانها، در چنين روزگار سراسر رنج و ملال.25
نقد دليل ششم: وضع اين دليل (پيامبران؛ خبردهندگان قيامت و آخرت) نيز بسيار روشن است زيرا در آن هيچ دليلى جز تكرار ادّعاى ايشان بيان نشده است. ادّعاى اصلى و مورد بحث و نقد ايشان آن است كه «پيامبران الهى وظيفهاى در باب سياست و حكومت و امور دنياى مادّى ندارند». خواننده منتظر است كه استدلال و دليلى به نفع اين فرض و ادّعا مطرح گردد، ولى نويسنده محترم، طفره مىرود و به جاى بيان استدلال قابل قبول، بار ديگر خودِ ادّعا را با بيان و عباراتى متفاوت عرضه مىدارد و اعتقاد به آن را ضرورتى نيروبخش براى بقاى دين و دنيا و نگاهدارى انسانها، در چنين روزگار سراسر رنج و ملال مىشمارد. حال اگر پرسيده شود كه چرا و با كدام استدلال و دليل معتبر چنين ادّعايى را اظهار مىداريد؟! در كلام بازرگان، هيچ پاسخى براى آن نمىتوان يافت. در حقيقت، اين گونه دليل آوردن را بايد مصداق بارزى براى «مغالطه مصادره به مطلوب» شمرد كه در آن به اين صورت استدلال مىشود: «الف، ب است». چرا؟ زيرا: «الف، ب».
7. زيان تفكّر دين براى دنيا
اما مسئله مهمتر، زيان سنگينى است كه طرز تفكّر «دين براى دنيا» به بار مىآورد. انتظار يا اعتقاد به اين كه بعثت پيامبران و تعليمات آنان - كلّاً يا ضمناً - به خاطر اصلاح انسانها و اداره صحيح امور فردى و اجتماعى آنها در دنيا است و اديان توحيدى، علاوه بر اصول و احكام عبادى، جامع انديشهها و رهنمودهاى لازم براى بهبود زندگى افراد و جوامع بشرى هستند، باعث مىشود كه مؤمنين و علاقهمندان، احساس وظيفه و نگرانى نكنند و درباره مسائل و مشكلات خود، اجتماع و جامعه بشرى به اميد اين كه دستورالعمل و پاسخ اين وظايف و مسائل در دين آمده است. در صدد تدبير، فعاليت و تلاش خارج از احكام دين بر نيايند، بلكه كافى خواهد بود كه در انجام حدود و وظايف شرعى، مراقبت لازم به خرج دهند تا دنيا و آخرتشان به وجه احسن تأمين گردد؛ بدون آن كه احتياج به كسب دانشها و كنجكاوى و تفحّص در مسائل و قوانين طبيعت و خلايق داشته باشند و به بسط روابط با دنياى خارج خودشان و اكتشافات و اختراعات براى چارهجويى مشكلات فزاينده زندگى و دنيا بپردازند... .26
نقد دليل هفتم: اين دليل (زيان تفكّر «دين براى دنيا») ادّعا دارد كه اگر پيامبران، وظيفه و مسئوليت برقرارى قسط و عدالت اجتماعى و اداره دنيا را نيز بر عهده داشته باشند؛ نتيجه آن، تنبلى و كسالت مردم مىشود و انسانها دست از توليد و فعاليت و جست و جوى علم و... برمىدارند و به اميد آن كه پيامبران؛ همه امور را سامان دهند؛ تمامى فعاليّتهاى لازم و مفيد اجتماعى تعطيل مىگردد. دليل هفتم بازرگان نيز، ادّعايى بيش نيست. اگر پيامبران وظيفه برقرارى قسط و عدالت اجتماعى را بر عهده دارند؛ وجود چنين مسئوليتى براى آنها، هرگز به اين معنا نيست كه ديگران مسئوليت و وظيفهاى ندارند. بنابراين، افزون بر پذيرش اهميّت و ارزشمندى وحى و وظايف پيامبران الهى در سعادت دنيوى و اخروى؛ ارزش و اعتبار حسّ و تجربه و عقل و مسئوليت همه مردم در زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى نيز هر كدام به جاى خود محفوظ و مقبول است و هيچ يك جاىگزين ديگرى نمىشود. شاهد اين مطلب، زندگى و سيره رسول اكرم حضرت محمدصلى الله عليه وآله است كه خود علاوه بر انجام وظايف معنوى و اخروى و دعوت مردم به توحيد و عبادت خداى تعالى، حاكميّت سياسى جامعه اسلامى را بر عهده گرفت و به ايجاد قسط و عدالت اجتماعى پرداخت و با اين همه؛ مردمان را به جهاد اصغر و اكبر و كار و فعاليّت هر چه بيشتر مىخواند و مىفرمود: «كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته».27
در پايان به نظر مىرسد نكته اصلى در مورد تمامى هفت دليل آن است كه ايشان بيش از آن كه به تحقيق بپردازد به تبليغ اهتمام ورزيده است و جز تكرار مدّعا و بيانهاى متعدّد براى يك فرض، استدلال و تحليلى ندارد28 و اين نكته نشان مىدهد كه مطالعه و انديشه او را به چنين رأيى نرسانده، بلكه مخالفتها و تلخكامىهاى سياسى او را به چنين موضع و اعتراضى كشانده است. و سرانجام روشن است كه هيچ ادّعايى با تكرار آن ثابت نمىشود و پژوهشگر حقّ دارد، مطالبه دليل كند و به تعبير قرآن كريم: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».29
نقد آخرتگرايى
بعد از نقد هفت دليل مذكور، نگاهى كاملتر به آخرتگرايى مىافكنيم و مقصود اصلى و ادّعاى نهايى طرفداران اين نظريه را تجزيه و تحليل مىكنيم تا قوت يا ضعف آن آشكار شود. ممكن است مقصود اصلى آخرتگرايان؛ صرفاً يكى از گزارههاى ذيل باشد:
1. «سعادت معنوى و اخروى، اصالت و اهميّت فوق العاده دارد و هدف اصلى بعثت پيامبران است و سعادت مادّى و دنيوى هدف اصلى نيست. دنيا مقدّمه و مزرعه براى آخرت است».
2. «قدرت سياسى در هر جامعهاى، حتّى جامعه اسلامى ممكن است آلوده به فساد (اخلاقى، اقتصادى و...) گردد. بنابراين لازم است همگى به ارزش بىبديل سعادت اخروى توجّه كنيم و مغرور و فريفته لذّات و شهوات دنياى فانى نشويم».
3. «اگر افراط شود و دين از قلمرو خود خارج گردد و جاى عقل و تجربه بشرى را بگيرد و به جاى آن داورى كند، تبعات و نتايج اسفبارى به وجود مىآيد، مانند آن چه براى ارباب كليسا در قرون وسطى روى داد».
4. «هدف دين و بعثت پيامبران فقط تذكّر و ارشاد است تا مردم، آخرت و خدا را فراموش نكنند و غرق دنيا و مادّيات نگردند. و انبياى الهى هيچ مسئوليتى درباره سياست و اداره دنيا ندارند».
نقد و نظر: اگر مقصود آخرتگرايان تأكيد بر گزاره يك باشد؛ در اين صورت بايد اذعان كرد كه هيچ اشكالى بر آن وارد نيست و نظريه برگزيده نيز مطلبى در مخالفت با آن بيان نمىكند. البتّه در اين فرض، ديگر اختلاف معنوى و جدّى بين نظريه آخرتگرا و نظريه برگزيده باقى نمىماند. و اگر مقصود آخرتگرايان تأكيد بر گزاره دو باشد؛ در اين صورت نيز اشكالى نيست و نكته درست و قابل قبولى ذكر شده است و در واقع؛ توصيهاى اخلاقى بيان كردهاند كه شايد بتواند مايه تذكّر و تنبّه براى مردم و مسئولان شود. هر چند در تأييد و ادامه اين توصيه و تذكّر اخلاقى، مىتوان بحثهاى مفيد ديگرى مانند راههاى كنترل برونى و درونى قدرت سياسى از نظر اسلام و نهادينه و قانونمند كردن آن و... را مطرح ساخت؛ امّا بايد توجّه كرد كه اين تذكّر و توصيه و بحثها، همگى باارزش، ولى خارج از موضوع مورد بحث هستند و در اين فرض نيز اختلاف بين نظريه آخرتگرا و نظريه برگزيده؛ ظاهرى و لفظى مىشود. و اگر مقصود آخرتگرايان تأكيد بر گزاره سه باشد؛ در اين صورت نيز اشكالى نيست و يادآورى و تذكّر سودمند ديگرى مطرح شده كه البتّه بيشتر جنبه روانشناسى اجتماعى دارد و علل و زمينههاى ناهنجارىهاى جامعه را وارسى مىكند. به راستى افراط و تفريط در هر مسئله فردى يا اجتماعى، زيانبار و موجب پشيمانى است. نبايد ترديد كرد كه هر كدام از دين و عقل و تجربههاى بشرى به اندازه و در جاى خود مفيد و ضرورى هستند و هيچ يك جاىگزين ديگرى نمىشود. لكن با پذيرش همه آن چه گفته شد، بايد دانست موضوع و سؤال اصلى اين پژوهش، مطلب ديگرى است و در اين فرض نيز دعوا لفظى مىشود. امّا اگر مقصود جدّى آخرتگرايان تأكيد بر گزاره چهار باشد؛ ديگر اختلاف لفظى و ظاهرى نيست و كاملاً معنوى و حقيقى است. و همين گزاره چهارم است كه به هيچ روى، مورد پذيرش نظريّههاى جامعيّتگرا و نظريّه برگزيده نيست. در واقع گزاره چهارم، همان نظريه معروف سكولاريسم است كه نقد و بررسى آن فرصتى بس فراخ مىطلبد. در اين جا برخى از نقدها و نكتهها در باب اين گزاره به اختصار يادآورى مىشود:
1. دليل، اخصّ از مدّعاست. به بيان ديگر اين ادّعا دو جنبه دارد: جنبه ايجابى (هدف بودن سعادت آخرت) و جنبه سلبى (نفى هدف بودن رفاه دنيوى و تأمين عدالت اجتماعى). ادلّه صاحبان اين نظريه تنها جنبه ايجابى را اثبات مىكند، امّا از اثبات جنبه سلبى آن عاجز است. براى پذيرش اين گونه نظريهها نمىتوان به اثبات طرف موافق اكتفا كرد بلكه بايد طرف مخالف نيز ابطال شود تا نظريه انحصارگرا (انحصار هدف بعثت در آباد ساختن آخرت) اثبات گردد. اشكال اين مدّعيان، آن است كه مىخواهند از «اثبات شىء»؛ «نفى ما عدا» را استنتاج كنند، امّا مىدانيم كه تلازمى بين اين دو نيست. اگر كسى بپذيرد كه يا دنيا هدف بعثت است يا آخرت، يعنى اين دو مانعة الجمع هستند، در اين صورت مىشود از هدف بودن آخرت؛ نفى هدف بودن دنيا و بالعكس را نتيجه گرفت. ولى اين مطلب (مانعة الجمع بودن دنيا و آخرت) دليلى ندارد و مىشود هر دو هدف قرار داده شوند.
2. اين نظريه علاوه بر مخالفت با سيره عملى پيامبران آسمانى، با آياتى كه هدف پيامبران را برقرارى عدالت اجتماعى و مبارزه با طاغوت و فرعونها مىشمارد، در تعارض آشكار قرار دارد. اگر انبياى الهى هيچ مسئوليّتى درباره سياست و اداره دنيا ندارند؛ پس آياتى از قبيل آن چه در ذيل مىآيد، چه معناى خردپذيرى دارند و براى برآوردن كدام غرض حكيمانه نازل شدهاند؟!
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».30 به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است، پديد آورديم تا خدا معلوم نمايد چه كسى در نهان او و پيامبرانش را يارى مىكند، آرى خدا نيرومند شكستناپذير است. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ».31 و در حقيقت در ميان هر امتى فرستادههايى برانگيختيم [تا بگويد ]خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد پس از ايشان كسى است كه خدا [او را] هدايت كرده و از ايشان كسى است كه گمراهى بر او سزاوار است، بنابراين در زمين بگرديد و ببينيد فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است و... .
3. گذشت كه استدلالهاى مهندس بازرگان بيشتر ناظر به تبعات منفى و سوئى است كه به پندار ايشان در صورت پيوند بين «رسالت پيامبران آسمانى» و «اداره و تدبير دنيا و جامعه انسانى» پديدار مىگردد. اگر مراد ايشان از اين استدلالها، تأييد و تأكيد بر همه يا هر يك از گزارههاى يك (اصالت آخرت) و دو (تذكّر اخلاقى) و سه (تقبيح جاىگزينى هر يك از دين و عقل و تجربه به جاى يكديگر) باشد؛ همان طور كه گذشت، اين نكتهها درست و قابل دفاع است و هيچ اشكالى در ميان نيست و اما اگر مراد جدّى ايشان، تبيين و اثبات گزاره چهار (سكولاريسم) باشد؛ مىتوان پرسيد: آيا تلازمى بين اين آثار و نتايج ناپسند و دخالت پيامبران در سياست و اداره دنيا وجود دارد؟! اگر مدّعى ملازمه هستيد با كدام استدلال آن را اثبات مىكنيد؟ با اندكى دقّت و تدبّر روشن مىگردد كه هيچ يك از دليلهاى هفتگانه مذكور توان اثبات گزاره چهارم را ندارد و نهايت چيزى كه مىتوان از آن استفاده كرد عبارت از قرائن و شواهد و تأييدهايى بر گزارههاى اول و دوم و سوم است.
پىنوشتها
1. حجة الاسلام خردمند كارشناسى ارشد فلسفه و كلام موسسه آموزش عالى باقرالعلومعليه السلام.
2. سعيد برزين، زندگىنامه سياسى مهندس مهدى بازرگان، (تهران: نشر مركز، 1374)، ص 89.
3. براى مثال، بازرگان در كتاب مطهرات در اسلام كوشيد تمامى حكمهاى طهارت و نظافت اسلامى را از منظر تصفيه بيوشيمى و بر طبق قوانين فيزيك و شيمى و فرمولهاى رياضى، توصيف و تبيين كند. و «عشق و پرستش» نيز تلاشى براى تفسيرى رياضى و ترموديناميك از عبادت و تقوا بود.
4. سعيد برزين، همان، ص 35.
5. جالب است كه مهندس بازرگان با طرح ادّعاى تقابل بين استدلال عقلى و فلسفه و حكمت اسلامى از سويى؛ و پيشرفت دين و ترقّى جوامع انسانى از سوى ديگر و اين كه چنين فلسفه و حكمتى از جانب امامان اطهار(ع) مذمّت شده؛ به حديث «الحكمة ضالة المؤمن». استناد و استشهاد كرده؛ چون پنداشته است كه امام معصوم(ع) مىخواهد حكمت را نفى و طرد كند و آن را مايه ضلالت و گمراهى مؤمن بشمارد! با آن كه اين كلام؛ مطلب مشهورى است و معناى روشنى نيز دارد و چند روايت با همين مضمون وارد شده است و ادامه اين روايتها، معناى آن را آشكارتر مىكند: «فخذوا الحكمة و لو من اهل النّفاق»، و «فاطلبوها و لو من اهل الكفر» و... امّا با اين همه؛ اين نويسنده و نوانديش معاصر دوران ما تفاوت بسيار آشكار بين ضالّة (از باب ثلاثى مجرّد، به معناى گم شده) و مضلّ و مضلّة (از باب ثلاثى مزيد فيه - باب إفعال - به معناى گمراه كننده) را درنيافته است! ر.ك: مهدى بازرگان، راه طى شده، دومين نشريّه انجمن اسلامى دانشجويان، ناشر: كتابخانه سقراط، 1327ش. ص 64. امّا در چاپ جديد اين اثر در مجموعه آثار، مباحث بنيادين (راه طى شده، عشق و پرستش و ذرّه بىانتها)، استشهاد به اين روايت حذف شده است! و اين نكته نشان مىدهد كه ناشر محترم نيز متوجّه شده است كه اشتباه آشكار مؤلّف گرامى، قابل توجيه و چشمپوشى نيست. ر.ك: مهدى بازرگان، مجموعه آثار، ج 1، مباحث بنيادين (راه طى شده، عشق و پرستش و ذرّه بىانتها)، بنياد فرهنگى مهندس مهدس بازرگان، انتشارات قلم، چاپ اول، 1377ش، ص 106.
6. مراحلى كه بازرگان در كتاب راه طى شده براى تحوّل انديشه بشرى بيان مىكند در حقيقت همان مراحل سهگانه اگوست كنت - فيلسوف فرانسوى و پدر پوزيتيويسم - است. و البته بازرگان - بر خلاف اگوست كنت - متدين به دين الهى است. ر.ك: دانشنامه جهان اسلام، جمعى از نويسندگان، بنياد دايرة المعارف اسلامى، تهران، ج 1، ص 448.
7. افزون بر كتاب راه طى شده، مىتوان به آثارى چون «باد و باران در قرآن» و «عشق و پرستش» رجوع كرد. براى نقد و بررسى ديدگاه حسّى و پوزيتيويستى بازرگان بنگريد به علامه سيد محمدحسين طباطبايى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، با مقدمه و توضيحات استاد مطهرى، منتشره در مجموعه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، ج 6، چاپ نهم، 1382ش، ص 893 - 898.
8. ر.ك: مهدى بازرگان، مجموعه آثار، ج 8، ص 360 - 361.
9. همان، ص 364.
10. همان، ص 365 - 366.
11. همان، ج 8، ص 379 - 383.
12. مهمترين نظريهها در باب هدف بعثت پيامبران الهى را مىتوان از منظر ارتباط با زندگى اجتماعى انسان؛ در سه گروه آخرتگرا، دنياگرا و جامعيّتگرا طبقهبندى كرد. در نظريه(ها)ى گروه اول و دوم، غرض از ارسال رسل در يكى از دو منظور رفاه دنيوى و مادى يا سعادت اخروى و معنوى منحصر مىگردد، امّا در نظريه (ها)ى گروه سوم هيچ انحصارى نيست و تلاش مىگردد بين آن دو جمع شود.
13. براى تفصيل و آگاهى بيشتر بنگريد به عبداللَّه جوادى آملى، نسبت دين و دنيا؛ بررسى و نقد نظريّه سكولاريسم، (مركز نشر اسراء، چاپ اوّل، 1381)؛ احمد فرامرز قراملكى، مبانى كلامى جهتگيرى دعوت انبياء، (پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، چاپ اوّل، 1376)؛ عبدالحسين خسروپناه، انتظارات بشر از دين، (پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، چاپ اوّل، 1382) و گستره شريعت، (دفتر نشر معارف، چاپ اوّل، 1382).
14. مهدى بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبيا، (تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 1377)، ص 91 - 92.
15. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 178.
16. سيّد رضى، نهج البلاغه، حكمت 131.
17. محمدباقر مجلسى، همان، ج 73، ص 107.
18. مهدى بازرگان، پيشين، ص 93.
19. همان، ص 94.
20. همان، ص 96 - 97.
21. سوره انسان (76)، آيه 3.
22. سوره بقره (2)، آيه 256.
23. مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، (قم: انتشارات صدرا، چاپ اول، 1365)، ج 3، ص 107.
24. مهدى بازرگان، پيشين، ص 98.
25. همان، ص 99.
26. همان، ص 102.
27. محمدباقر مجلسى، همان، ج 72، ص 38.
28. براى اطلاع بيشتر از نقدهايى كه بر ادله هفتگانه مهندس بازرگان وارد شده است بنگريد به: احمد بهشتى، تأمّلات كلامى، (تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1378ش)، ص 482 - 497؛ عبداللَّه نصرى، انتظار بشر از دين، (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1378)، ص 54 - 57 و ص 167 - 177. و در مورد نظر قرآن كريم در اين موضوع ر.ك: مصطفى كريمى، قرآن و قلمروشناسى دين، (قم: مؤسّسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چاپ اول، 1382)، ص 219 - 371.
29. سوره بقره (2)، آيه 111 و سوره نمل، آيه 64.
30. سوره نحل (16)، آيه 36.
31. سوره حديد (57)، آيه 25.