تحلیل فرهنگی از انتخابات نهم

آنچه در این گفتار تقدیم می کنم بیشتر صبغه فرهنگی دارد و هیچ تمایلی ندارم که جنبه سیاسی بحث، غلبه پیدا کند؛ گرچه همیشه بحث های فرهنگی در این حوزه ها آثار سیاسی هم پیدا میکند، ولی بحث ما صرفاً بحثی با صبغه فرهنگی است.
نکته دیگر اینکه هدف از ارائه این بحث، باز شدن باب گفتگو است وگرنه تحلیل جامع از یک حادثه بزرگ اجتماعی نیازمند مطالعات عمیق کتابخانه ای و میدانی است که آن هم باید بر اساس یک فلسفه تاریخ، که جایگاه انقلاب اسلامی و مراحل آن را در تاریخ بیابد و نیز مبتنی بر تئوری جامعه شناسانه ای که بتواند رفتار جامعه را تحلیل کند، انجام بپذیرد. به خاطر فقدان این مطالعات، طبعاً آنچه عرض می شود بیشتر یک تحلیل نظری، یک افق گشایی و باز شدن باب گفتگو در موضوعی میمون و مبارک است. باید این بحث ها به طور جدی در این زمینه مطرح شود تا ببینیم چه اتفاقی افتاد که این حادثه شگفت انگیز، در ناباوری همه تحلیل گران سیاسی به وقوع پیوست.
گفتار خود را در چند بخش تقدیم می کنم؛

1 ـ نگاهی به سه جریان فکری حاضر در انتخابات نهم
بخش اول، تحلیل جریانهایی است که در این انتخابات، حضور فعال پیدا کرده اند، که البته این هم صرفاً یک تحلیل نظری و فکری است. به اعتقاد ما سه جریان فکری به طور فعال، و با تمام توان، در این انتخابات حضور پیدا کردند؛ هرچند در نهایت، یک جریان فکری، مورد پذیرش ملت بزرگ ایران قرار گرفت.

1/1 ـ جریان سکولار با دو رویکرد جداگانه
جریان فکری اول، جریان سکولارهایی است که معتقد به حکومت دینی و حضور دین در عرصه زندگی اجتماعی بشر نیستند؛ گرچه برخی از ایشان برای دین، قداستی معنوی در حوزه زندگی فردی انسان قائل اند، اما دین مورد نظر آنها دینی نیست که چارچوب فطری دارد؛ دین مورد نظر ایشان، بیشتر، مبتنی بر مفاهیم عرفانی مبهم، به خصوص با گرایشهای تکثرگرایانه است. در عین حال برخی دیگر از این جریان فکری حتی همین حد از هویت را هم برای دین قائل نیستند و اصولاً به عالم معنا معتقد نمی باشند!
هر دو گروه، در این نگاه با هم مشترک اند که دین نباید در عرصه حیات اجتماعی بشر، دخالت کند. اگر پیامدهای این تفکر را در نظر بگیریم خواهیم دید که نگاه آنها به «حکومت دینی» همان نگاهی است که با عنوان «دموکراسی» مطرح می شود و در آن نگاه، خیال می کنند یک انسان، خود را نماینده خدا معرفی می کند و در واقع می خواهد همه جامعه را به خودش وصل کند! بر اساس این پندار، قانون اساسی ما که مشتمل بر اصل مترقی ولایت فقیه است، نوعی تفرعن(!) را قاعده مند و به یک ساختار حقوقی تبدیل می کند! درک آنها از حکومت دینی بیش از این نیست و قاعدتاً تفکری که این گونه می اندیشد این نکته را که اراده یک انسان، اگر تسلیم به ساحت قدس ربوبی تسلیم شد و در ارادة حضرت فانی گشت، می تواند مجرای ولایت الهی در سرپرستی انسان باشد، نه می فهمند و نه می پذیرند! گرچه طرفداران این جریان فکری، در زمرة روشنفکران مسلمان باشند!
به هر حال، این یک شاخصه فکر آنها است که از یک سو حکومت دینی را بر نمی تابند و از سوی دیگر، تنها راه پیشرفت و سعادت اجتماعی بشر را راههای عرفی و زمینی، که مستغنی و مستقل از آموزه های قدسی و دینی و مبتنی بر انانیت اجتماعی خودبنیاد است می دانند. نتیجه این تفکر آن است که به طور مصداقی تنها راه سعادت بشر را همان راه طی شده در غرب می دانند و معتقدند مدرنیزاسیون تنها راه نجات ملتها است؛ همان ادعایی که تمدن غرب از دهه های گذشته و قبل از آن، آنرا در جهان تبلیغ می کرده است! این یک تفکر است که به صورت قهری، «مردم سالاری دینی» را هم بر نمی تابد؛ چرا که معتقد است در اینجا «مردم سالاری» تقید، به «دین» پیدا می کند و هر گاه این قید مطرح شود یک ساختار متناقض بوجود می آید! در این نگاه، اصل انقلاب اسلامی و ایده آن برای ایجاد یک حکومت در قالب «جمهوری اسلامی» مقبول نیست. آنها معتقدند جوششی که از دل جامعه در «دوم خرداد» اتفاق افتاد، انفجاری اجتماعی و به مثابة یک توبه سیاسی ـ اجتماعی بوده و در واقع، بیانگر این بود که جامعه ما از انقلاب اسلامی رویگردان شده و قانون اساسی را نیز نمی خواهد، بلکه تنها خواست عمومی، بازگشت به حکومت دموکراتیک است؛ حکومتی که اسلام در آن نقش ندارد و تماماً ساحتهایش (به قول خودشان) «انتخابی» است!
وقتی در این نگاه، حوادثی مانند انتخابات «دوم خرداد» به معنای رویگردانی از اصول انقلاب اسلامی و یک توبه سیاسی باشد، ایشان به طور طبیعی مدعی می شوند که هر گاه در جامعه ما یک حضور حداکثری پیدا شود، نهادهای (به قول خودشان) استبدادی! فرو می ریزند و رأی نمی آورند! لذا تنها هنگامی گروه موسوم به اصول گراها موفق می شوند که حضور مردم در انتخابات صرفاً یک حضور حداقلی باشد؛ آنها رأی ثابت هفت هشت میلیونی را برای اصول گرایی ترسیم می کردند و معتقد بودند مابقی جامعه ما اصولاً معتقد به اصول گرایی نیستند!
به اعتقاد ما حضور این تفکر در انتخابات و اجازه دادن به آنها برای ورود به صحنه انتخابات، به خصوص فراهم کردن فضای تبلیغاتی برابر برای ایشان، در واقع، به معنی پذیرش رفراندوم بود. به بیان بهتر، انتخابات اخیر ریاست جمهوری که با تدبیر رهبر بزرگوار انقلاب به یک رفراندوم تبدیل شد، عملاً به آنها اجازه داد که حرف بزنند و شعار تغییر قانون اساسی بدهند، یا حذف نهادهای (به قول خودشان) انتصابی حکومت را سر داده و خود را در معرض آراء مردم و در محک امتحان قرار دهند. این تفکر اگر به قدرت می رسید، به صورت رسمی و بدون تعارفات سیاسی، به دنبال آن می رفت که با یک رفراندوم، قانون اساسی را تغییر بدهد! طبعاً شکست این تفکر به معنی شکست رفراندوم است؛ یعنی همان چیزی که مکرراً مقام معظم رهبری «مدظله العالی» تأکید می فرمودند مبنی بر این که حضور مردم، به معنی رأی به جمهوری اسلامی و قانون اساسی است، مطلبی بود که از سر کمال آگاهی و بصیرت، صورت گرفت. فضا باز شده بود تا کسانی که طالب رفراندوم هستند بیایند و خود را در معرض آن قرار دهند، اما همگی شاهد بودیم که مجموع آراء آنها به 15% نیز نرسید! حال آنکه همگی تلاش خود را بکار بردند تا بخش عمده ای از آرای بیش از شصت درصدی مردم را که در انتخابات شرکت کرده بودند، کسب کنند.

1/2 ـ جریان معتقد به «مدرنیتة اسلامی» با دو رهیافت متفاوت
اما تفکر دوم، که در این انتخابات با چهره های متعددی حضور پیدا کرد، تفکری است که معتقد به حقیقت دین الهی و عالم معناست؛ علاوه بر آن، معتقد به «حضور دین در عرصه حیات اجتماعی»، نیز هست. البته اعتقاد برخی از ایشان به حضور دین صرفاً در حد گذاشتن یک لاک بر پیکرة فرهنگ غرب و یا پوشاندن قبای سبز بر اندام برنامه های غربی است. این نگرش عمدتاً به اسلامیزه کردن حضور دین در عرصه حیات اجتماعی و محدود کردن این حضور می انجامد.
اما برخی دیگر از این دسته، به صورت عمیق تر می اندیشند و معتقدند ما باید ترکیبی از دستاوردهای مدرن را با دین به وجود بیاوریم و جامعه را بر مبنای اصلاح مدرنیته، آباد کنیم. در واقع، این گروه، معتقد به «مدرنیتة اسلامی» یا «اسلامی کردن مدرنیته» هستند. من در اینجا نمی خواهم نامی از این گروه ببرم؛ چه اینکه اسم و رسم آنها کاملاً معلوم است. شاخصه های متعددی در کار نیست و معدل تفکرشان با اختلافهایی که در بین آنها وجود دارد در همین حدّ خلاصه می شود. البته در این دسته یک تفکر منسجم، روشن و هماهنگ که بتواند نسبت بین تمدن غرب و دین اسلام را تبیین کند به چشم نمی خورد، در عین آنکه به نظر می آید یک راه روشن و طی شده ای را هم پیشنهاد می کنند! به عنوان نمونه پیشنهاد «دموکراسی صنعتی» و «تأمین عدالت در چارچوب تأمین اجتماعی» از همین پیشنهادها است که در واقع، مدرنیزاسیون را می پذیرد ولکن می خواهد آنرا به اصول اخلاقی اسلام مقید سازد. به گمان من، یک انسجام فکری روشن در این تفکر به چشم نمی خورد و عمق اندیشی نسبت به تمدن جدید، مطرح نیست، لذا لایه های باطنی این تمدن را آمیخته با دیگر زوایای آن نمی بیند، بلکه درصدد است بین ظاهر و باطن این تمدن تفکیک کند و در فرآیند بازسازی و اصلاحات، ترکیبی از اسلام و تجدد را ارائه نماید. این تفکر سالهاست که در جامعة ما حضور دارد و بارها خود را در معرض آزمون قرار داده است.

1/3 ـ جریان معتقد به «دولت حداکثری اسلامی»
و بالاخره تفکر سوم، تفکری است که به اعتقاد من، همان تفکر انبیاء الهی است؛ تفکری است که در اسلام به عنوان دین خاتم، ظهور پیدا کرده و در اندیشه و رفتار امام راحل (ره) و در هویت انقلاب اسلامی متبلور است. تفکری که می خواهد همه حوزه های حیات را به گونه ای به خدای متعال متصل کند و تمامی آنها را با جلوه های متعالی الهی پیوند بدهد و پیوستگی تام و تمام با حضرت حق را در عرصه حیات اجتماعی بشر ایجاد نماید.
این تفکر، طبیعی است که اسلام را در همه ابعاد قابل تحقق بداند؛ برای اسلام، هم ظرفیت رهبری جامعة بشری را در همه ابعاد قائل باشد و هم اینکه تنها راه سعادت بشری را، زندگی در سایة ادیان الهی به ویژه اسلام و مکتب اهل بیت(ع) معرفی کند.
طرفداران این تفکر معتقدند باید با تمام توان تلاش کرد تا احکام الهی در همه عرصه های حیات بشر محقق شود و همه زندگی بشر، آهنگ پیوستگی و اتصال به حضرت حق را پیدا کند. این تفکر می خواهد فضای زیست انسان را به فضای عبودیت تبدیل کند. بر اساس این نگاه، «حکومت» موضوعاً موضوع پرستش و عبادت است و جریان قدرت، جریان سرپرستی عبادت بوده و خود نیز نوعی عبادت است. من در اینجا بنا ندارم ابعاد جامعه شناسی این تفکر را تشریح کنم که چگونه می شود در یک جامعه ، جریان اراده ها به سمتی حرکت کند که «ولایت و تولی» بستر عبادت و بندگی خدای متعال شود. در هر صورت یکی از شاخصه های مهم این تفکر آن است که معتقد به «کارآمدی» و «جامعیت» اسلام و ظرفیت تام و تمام آن برای هدایت بشر و امکان تحقق آن در عرصه حیات اجتماعی است وتنها راه سعادت را، پیوند زندگی بشر با حیات طیبه اسلامی می داند و معتقد به «اسلام در تحقق» و «اسلام در عمل »است.
این اندیشه، از سوی دیگر، نگاهش به غرب، نگاهی بسیار دقیق است و لایه های عمیق این تمدن را می شناسد و هم می داند که در این لایه ها دعوت به دنیا وجود دارد، و تمدنی است که با دعوت به خدای متعال، سازگار نمی باشد. این نگاه، تناقض بین این تمدن و مظاهر و لایه های باطنی اش را، با حرکت به سمت عبودیت خدای متعال، با تمام وجود لمس می کند. این تفکر، به نظر من تفکر انبیاء و اولیاء الهی و در دوره معاصر، به ویژه تفکر امام راحل(ره) است که معتقد است انسان باید به ساحت ربوبی راه پیدا کند و اگر بر مبنای تعالیم انبیاء الهی در تمام شئون حرکت کند، آن وقت، «تمدن دینی»، ساخته می شود.
این تفکر حقیقتاً می خواهد حکومت را به حقیقت دین متصل کند، لذا معتقد به پیوند بین دین و دولت و «دولت دینی حداکثری» است. البته مقصودم از دولت حداکثری، تصدی گری حداکثری نیست، بلکه مدیریت و سرپرستی جامعه و برنامه ریزی آن بر اساس حضور حداکثری دین است. اصولاً همه کسانی که قائل به توسعة هماهنگ، پایدار و همه جانبه هستند، مدیریت حداکثری را قبول دارند ولو اینکه معتقد باشند تصدی گری دولت باید تصدی گری حداقلی باشد! خلاصه اینکه تفکر سوم، همان اندیشة ناب اسلامی است که در طول تاریخ اسلامی بلوغ پیدا کرده و در انقلاب اسلامی، تبلور یافته است.
این سه تفکر با شاخصه هایی که عرض شد، خود را در معرض امتحان قرار دادند و در ناباوری همه تحلیل گران، تفکر سوم به یک پیروزی مسلم و قطعی دست یافت؛ یعنی شخصی که نماینده همین تفکر و معتقد به حضور دین در عرصه حیات اجتماعی بوده، و شعار اصلی او، شعار «دولت اسلامی» بود به پیروزی رسید.
به تعبیر دیگر، در این تفکر، باید دولتی پدید آید که احکام نورانی اسلام در تاروپودش جاری شود و در قالب جریان اسلام در مدیریت اجتماعی دنبال گردد. حال، کسی که مظهر این تفکر بوده و در عمل هم به این اصول التزام داشت، و با درک و منش و روش و دعوتی متناسب با همین رشد، وارد میدان شد و هرگز خود را با شیوه های تبلیغ مدرن هماهنگ نکرد، توانست با مقبولیت شایسته ای از طرف جامعه روبرو شود؛ با اینکه رقبای او کاملاً قوی به میدان آمدند و پرتوان بودند!

2 ـ بررسی پیامدهای پیروزی هر یک از سه جریان فکری

2/1 ـ «حذف دین از عرصه اجتماعی، و انحلال در تمدن غربی»؛ پیامد پیروزی تفکر اول
مسأله دوم این است که اگر هر یک از این سه تفکر، پیروز می شد چه اتفاقی می افتاد، و اکنون که تفکر سوم، پیروز شده است چه امری در حال ظهور و بروز است؟ خیلی روشن است که اگر تفکر اول پیروز می شد، معنایش این بود که انفجارهایی در درون و بطن جامعه صورت گرفته، که به مفهوم رویگردانی از تفکر دوم به تفکر اول است؛ یعنی تفکر دوم که وجهة غالب تفکر مدیریت اجرایی کشور نیز بود عملاً به سمت تفکر اول و حذف دین از عرصه حیات اجتماعی و طبیعی حرکت کرده است. طبعاً این رخداد، چالشهای تندی رادر پی می داشت که حاصل آنها ممکن بود به حذف اسلام از عرصه حیات اجتماعی ختم شود و اگر هم چنین نمی شد، جامعه ما ناگزیر با گردنه های خطرناک و دشوار روبرو می گردید.
اگر این تفکر پیروز می شد قاعدتاً به هضم انقلاب اسلامی در هاضمة تمدن غرب و تفکر مدرن می انجامید؛ چه اینکه مدعیان این تفکر هم بی محابا این سخنان را بر زبان می راندند که ما باید در جامعه جهانی حضور پیدا کنیم و این حضور را به رسمیت بشناسیم! طبعاً با این رخداد، کشور ما به یکی از اقمار این تمدن تبدیل می شد. و بخشهایی از ساختار اجتماعی و قانون اساسی، که عهده دار حضور دین در سرپرستی جامعه بودند، متزلزل می شدند و انقلاب اسلامی، مسیر دیگری را می پیمود.

2/2 ـ «هماهنگی با سیاست جهانی شدن بر محور لیبرال دمکراسی» ؛ پیامد پیروزی تفکر دوم
اما تفکر دوم، طبیعی است که به صراحت چنین ادعایی را مطرح نکند؛ چرا که این جریان، قانون اساسی را قبول دارد و حضور دین در عرصه حیات اجتماعی را می پذیرد، ولی مهم این است که سازوکار تأمین اجتماعی و بازسازی جامعه را همان سازوکارهای علمی مدرن می داند و مابقی حرف ها را به عنوان شعار تلقی می نماید. از نظر ایشان، تنها راه طی شده همین راه «دموکراسی صنعتی» است. حتی ایده هایی مثل عدالت، مبارزه با فساد و تبعیض را می توان از طریق تأمین اجتماعیـ محقق کرد و همان چیزی را که در غرب محقق شده است به کف آورد. ایشان معتقدند که عدالت دینی هم در همان الگوی جامعه غربی وجود دارد.
چنین تفکری اگر در این مرحله، حاکم می شد با توجه به اینکه غرب می خواهد دموکراسی را در دنیا، به خصوص در خاورمیانه (از طریق طرح خاورمیانه بزرگ) حاکم کند طبیعی بود که شرائط جدیدی برای جامعة اسلامی رقم می خورد. طرح خاورمیانه بزرگ، طرحی است که می خواهد استحاله فرهنگی را در منطقه ایجاد کند. در این استحاله فرهنگی، گرایش به اسلام کم رنگ خواهد شد. آخرین نظر سنجی ها نشان می دهد، اگر غرب بخواهد دموکراسی را به شکل آزاد و واقعی اجرا کند؛ به برپایی حکومتهای دینی در منطقه منتهی خواهد شد. آخرین نظر سنجی که اخیراً توسط یک مؤسسه آمریکایی در ترکیه ـ که به منزله یکی از ایالت های اروپاست ـ انجام شد 93% از مردم ترکیه گفته بودند که منفورترین دولت، دولت آمریکاست و 95% گفته بودند که محبوبترین کشور، کشور ایران است. این نظرسنجی را اگر در بقیه کشورهای خاورمیانه انجام بدهیم؛ مشابه همین خواهد بود! این بدان معناست که اگر دموکراسی آزاد در این منطقه صورت گیرد به حاکمیت دولت های اسلامی ختم می شود، همان رشدی که در دهة گذشته در الجزایر و در انتخابات شهرداری ها بوجود آمد، که البته جلوی آنرا گرفتند! از این رو برای اینکه چنین اتفاقی از یک سو (به اصطلاح) رویکرد دموکراتیک داشته باشد و دولت های منطقه را به سمت دموکراسی سوق داده و در برنامة  جهانی سازی با هدف ایجاد وحدت رویه، تشویق کند، و هم اینکه این رویکرد دموکراتیک، منجر به حاکمیت اسلام نشود، طرحی برای خاورمیانه پی ریزی کردند که حاصل آن، استحاله فرهنگی است.
من گمان می کنم اگر تفکر دوم پیروز می شد با توجه به قرابت طرحها و ایده های اجرایی آنها با چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ، عملاً آنها به سمت پذیرش این طرح سوق می داد و چه بسا در یک پروسه، ممکن بود تدریجاً کار به جایی برسد که دین، تضعیف شده و ناتوان و منزوی گردد. اگر این اتفاق می افتاد و احیاناً شتاب می گرفت آن بخش از پیکرة مدیریت، و جامعه، که وابستگی به دین را تمام می کنند، مجبور بودند از گردونة حضور خارج شوند. من فکر می کنم در یک پروسه طولانی تر، این تلقی نیز، در عمل، به همان تفکر اول منتهی می شد! چون ایشان یک تفکر روشن برای تحقق دولت اسلامی در عینیت ندارند و الگوهای عینی را دقیقاً در همان الگوهای غربی با نوعی ترکیب سازی با اسلام جستجو می کنند. البته این احتمال نیز وجود داشت که رفته رفته وظیفة ترکیب سازی اسلام و مدرنیته را هم از عرصة وظایف حکومتی خارج کنند و آنرا به عهدة حوزه های علمیه بگذارند!
طبیعی است نتیجة حاکمیت این تفکر، توفیق نسبی در ایجاد خاورمیانه بزرگ و هماهنگ با بستر جهانی سازی، و در نهایت، توفیق نسبی غرب در ایجاد یک جامعه نسبی بر محور لیبرال دموکراسی در ایران بود. تذکر این نکته را ضروری می دانم که علیرغم تحلیل فوق، نمی خواهم بگویم طرفداران تفکر دوم چنین کاری را می خواهند انجام دهند؛ آنچه بیان شد لازمة تفکر و رفتار ایشان در عرصة عینی است ولو ایشان، خود را بحق از چنین اموری مبرّا بدانند.

2/3 ـ «احیای آرمان های انقلاب اسلامی، و شکست طرح خاورمیانه بزرگ» ؛ پیامد پیروزی تفکر سوم
پس از پیروزی تفکر سوم، طبیعی است که دگرگونی عمیقی باید در جامعه در سمت و سوی اهداف انقلاب اسلامی، اتفاق بیفتد. انقلاب اسلامی، حرکتی است در قلب دنیای مدرن و بر علیه موج حاکم، که می خواهد حیات اجتماعی بشر را به بستر عبودیت تبدیل کند. این پیروزی نیز قطعاً پیروزی در همان مسیر حرکت انقلاب اسلامی است. این پیروزی، بازتاب همان تفکری است که یک بار ظهور پیدا کرده است. با این نتیجه، ما باید آمادة دگرگونی های عمیقی در ساحت اجتماعی باشیم. این انتخابات و این پیروزی مقدمة یک دگرگونی عمیق است و ادامه همان ندایی است که انقلاب اسلامی در ربع قرن پیش، سر داده بود و تک صدایی را در عالم شکسته بود؛ فریادی که توانست این تفکر را که تنها راه سعادت بشر را همان راه غرب می دانست و نقطه آغاز پیشرفت را جدا شدن عرصه حیات اجتماعی از مفاهیم قدسی و تعالیم انبیاء الهی، می پنداشت، بشکند. این تک صدایی شکسته شد و در انقلاب اسلامی این ادعا مطرح شد که انسان می تواند راه سعادت را در سایه تعالیم انبیاء الهی طی کند و عدالت معنوی، حاکم بر زندگی بشر گردد، بلکه تنها راه سعادت بشر همین است! با این پیروزی، از یک سو، رفراندوم عمومی اتفاق افتاد و معلوم شد که ملت ایران از اصول انقلاب اسلامی رویگردان نیستند و توبه نکرده اند، بلکه کماکان خواهان تقویت دولت اسلامی هستندو از طرف دیگر، آنها خواستار تحولات عمیقی در ساحت مدیریت اجتماعی می باشند.
مردم ایران طعم هر دو تفکر قبل را چشیده اند؛ اینها اندیشه هایی با سابقه تاریخی هستند؛ به خصوص تفکر اول، که از زمان مشروطه نیز وجود داشته که اکنون، سازمان یافته تر و کاملتر پا به میدان گذاشته است. لذا هم، هر دو تفکر برای مردم ما شناخته شده بودند و هم اینکه حدود چهار دوره و تقریباً دو دهه در معرض دید جامعه قرار داشتند. این تفکرات فرآیندی را در «بازسازی و اصلاحات» طی کردند، ولی از این آزمون، سربلند بیرون نیامدند؛ یعنی ملت ایران آنها را نخواستند و نپسندیدند. گرچه مردم همواره در معرض شعارهای زیادی از سوی طرفداران این دیدگاهها بودند اما با یک حضور حداکثری، راه سوم را انتخاب کردند. این بدان معناست که همان انفجاری که در باطن جامعه اتفاق افتاده بود، به جای اینکه به سمت گرایش اول برود، به سمت گرایش سوم سوق پیدا کرده است؛ گرایشی که معتقد است همه حوزه های حیات بشر باید متصل به دین شود و حکومت، اتصال حقیقی به ساحت دین بیابد.
از این منظر، ما باید به سمتی برویم که سازوکارهای اداره کشور، سازوکارهای دینی باشد و مدیریت های کلان کشور و چشم انداز و سیاست های آن تحت هدایت دین قرار گیرند.
اما اثری که این انتخاب بر منطقه می گذارد به چالش کشاندن طرح خاورمیانه بزرگ است که البته از همین الان، این چالش آغاز شده است. یعنی آمریکا در توفیق خود در این طرح، تردید پیدا کرده است؛ چون ملت ها ـ چه ما بخواهیم و چه نخواهیم ـ به این کشور به عنوان یک الگو نگاه می کنند. ایران تنها جایی است که مقابل تمدن غرب، سخن دیگری برای گفتن دارد، و تنها کشوری است که پرچم عدالت خواهی را در جهان برافراشته و تسلیم شرق و غرب نشده است؛ هرچند خیلی از افراد بخواهند این واقعیت را انکار کنند و مدعی شوند که ایران اسلامی در بعضی ساحت ها در درون کشور، توفیقات کافی نداشته است.
لذا اگر ما راهی که انتخاب کنیم همان راه پیش بینی شده غرب باشد، معنایش این است که ما هم با آنها همراه شده و پذیرفته ایم که تنها راه همین است! ولی اگر ما پرچم جدیدی برداریم و مدعی شویم که به جای دولت رفاه یا دمکراسی صنعتی، بدنبال «دولت اسلامی» هستیم، و اگر ملت ها ببینند ایران به عنوان پرچمدار این حرکت بزرگ، در حال طی کردن این راه است، طبعاً امید مضاعفی در درون آنها پیدا می شود و به راحتی تسلیم شرایط موجود جهانی نخواهند شد.
من گمان می کنم مسأله چالش تمدنی بین دو تمدن اسلامی و غربی وارد فضای جدیدی شده است. این همان چیزی است که گاهی در اخبار رسانه های غربی هم می بینید و دیگران هم به عنوان تحلیلگران ناظر بر این صحنه، آن حرفها را با ادبیات دیگری بیان کرده اند. این پیروزی، بر تفکر حاکم بر رسانه های بیگانه ـ اعم از عربی و غربی ـ تأثیر گذاشته است. این رسانه ها، انتخابات نهم را تاریخی و کاملاً دور از انتظار دانسته و پیروزی شگفت آور محمود احمدی نژاد را ضربه ای به طرح دموکراسی آمریکایی در خاورمیانه قلمداد کرده اند.
ما هم همین را می  گوییم! ملتی که در معرض دید ملتهای دیگر بوده و امید آنها است، راه جدیدی را انتخاب کرده است. اگر مردم می گفتند ما دموکراسی غربی را بجای حکومت دینی می خواهیم، معنایش این بود که این آزمون، موفق از آب در نیامده است. پیروزی تفکر سوم، ضمن آنکه امید دوباره ای در جان ملتهای آزادیخواه ایجاد کرد، در یک نگاه کلان تر، حرکتی به سمت ایجاد یک آمادگی در وجدان فرهنگی بشریت برای پذیرش ولایت معصوم (ع) است؛ یعنی حرکت به سمت پذیرش حکومت دینی بعد از این همه چالش ها و فتنه های جهانی، چنین ثمری را در پی خواهد داشت؛ به خصوص اگر توجه داشته باشیم که دنیای غرب، همه تلاش خود را کرده، و درهای کشور ما به سوی رسانه ها و ابزار ارتباط جمعی آنها بازگذاشته شده بود! در عین حال، با تمام فضای باز، به راحتی ما توانسته ایم یک نقطة امن و قابل قبول برسیم. اما به راستی این پیروزی را چگونه باید تحلیل کرد؟ چه شد که این حادثه اتفاق افتاد و تفکر سوم چرا به پیروزی رسید؟