تحلیلی درباره چگونگی شکل گیری جریان نفاق و واقعه هفتم تیر

واقعه هفتم تیر که منجر به شهادت متفکر و اندیشمند ارجمند شهید مظلوم آیت الله بهشتی و 72 صحابی باوفای اسلام و انقلاب گردید اوج توحش دشمنان اسلام را به نمایش گذاشت. این فاجعه بزرگ توسط سازمان منافقین و با طرح و نقشه و همکاری های عوامل خودفروخته ای چون بنی صدر صورت گرفت. آنچه پیش روی دارید تحلیلی است درباره ماهیت عوامل و چگونگی شکل گیری واقعه هفتم تیر که مطالعه آن برای نسل جوان امروز که از عمق فجایع و توطئه های دشمنان خارجی و ایادی داخلی آنان در آن مقطع حساس از تاریخ انقلاب اسلامی بی اطلاع میباشند بسیار ضروری است.
“منافقین” ابتدا یک سازمان مذهبی به شمار می رفتند که با عنوان “سازمان مجاهدین خلق” فعالیت خویش را آغاز نمودند و به جذب و عضوگیری نیروهای معتقد و مسلمانی که در راه تحقق آرمانهای الهی خود را آماده و مهیای مبارزه مسلحانه و انقلابی با رژیم ستمشاهی کرده بودند پرداختند. اعضا کادر مرکزی سازمان به مرور در اثر تغییر و تحول فکری به مارکسیسم روی آوردند و با حفظ ظاهر اسلامی به تحقق اهداف ماتریالیسم و مارکسیسم در ایران همت گماشتند!
ماتریالیسم و مارکسیسم براساس افکار شیطانی خویش استفاده از “مذهب” برای مبارزه با مذهب را یک راه و روش موفق برای تحقق آمال و اهداف خویش تشخیص دادند و این روش را در ایران نیز به مورد اجرا گذاشتند.
تحریف شخصیت های بزرگ عرفانی از جمله “حافظ” و “حلاج” و انتساب آنان به ماتریالیسم و کفر و الحاد یکی از شیوه هایی است که مارکسیست های ایران برای مقابله با مذهب بکار گرفتند.
تحریف آیات قرآن کریم و تفسیرهای مادی از آنها شیوه پلید دیگری است که مارکسیسم به آن دست یازید.
تحریف آیات قرآن به این صورت تحقق می یافت که افکار و اندیشه های الحادی در قالب آیات و مفاهیم قرآنی عرضه می شد و در واقع تفسیر اصلی آیات “مادی” بوده لکن پوشش ظاهری آن الفاظ قرآنی به شمار می رفت !
این طرح از موسس ماتریالیسم یعنی “کارل مارکس” است. اساس طرح مارکس این است که: “برای مبارزه با مذهب در میان توده معتقد باید از خود مذ هب علیه مذهب استفاده کرد به این صورت که مفاهیم مذهبی از محتوای معنوی و اصلی خود تخلیه و از محتوای مادی پر شود تا توده مذهب را به صورت مکتبی مادی دریابد. پس از این مرحله دور افکندن پوسته ظاهری دین ساده است” (1)
مارکسیستها در یک فرمول کوتاه این هدف را اینگونه بیان می کنند: “بایستی دین را براندازیم این الفبای هر نوع مادیگری و لذا الفبای مارکس می باشد. امالله مکتب مارکس دورتر می رود. باید دانست چگونه با دین مبارزه کرد و برای این کار باید منابع ایمان و دین توده ها را با مفاهیم مادیگرا توضیح داد” (2)
سازمان منافقین با تفکر علم گرائی محض حاکم بر “نهضت آزادی” رشد ونمو کرد. زیرا سازمان افکار و اندیشه های نهضت آزادی را پذیرفته بود و منابع فعالیت های ایدئولوژیکی خود را کتابهای مهندس بازرگان از جمله “راه طی شده” قرار داده بود و در واقع غیر از اعتقاد به مبارزه مسلحانه که وجه تمایز سازمان با نهضت آزادی به شمار می رفت سازمان تفکر و بینش اعتقادی نهضت را که رنگ و بوی اندیشه و تفکر غربی داشت پذیرفته بود و این خود اولین ضعف و زمینه ساز گرایش آنان به “التقاط” به شمار می رود چرا که دور بودن از اندیشه و تفکر ناب اسلامی و علما و متفکرانی که اسلام اصیل را بدون پیرایه ها و به دور از خودباختگی در برابر تفکرات غربی و شرقی به شیفتگان حق و حقیقت ارائه می دادند عامل اصلی بوجود آمدن خلاهایی بود که منجر به التقاط می شد. چنانکه بعدا دیدیم سازمان مطالعه و تفحص در مارکسیسم را آغاز می کند و عدم استحکام در باورهای دینی گرفته شده از نهضت آزادی آنان را در دام مارکسیسم می اندازد و به التقاط کامل سوق می دهد.
مطالعه و بررسی آثار مارکسیسم بدون داشتن پشتوانه های قوی مطالعاتی در اسلام ناب و اصیل اولین اشتباه سازمان و زمینه ساز اولیه انحراف اعضا کادر مرکزی بود. همین مطالعه و بررسی های ناشیانه و ناآگاهانه بود که باعث شد سران سازمان برخی از تعالیم اسلام را که از دیدگاه آنان قابل تطبیق و تفسیر با مارکسیسم بود جدا سازند و بپذیرند و جلوه های دیگر فرهنگ و معارف الهی را که از نظرشان قابل تطبیق با مارکسیسم نبود رها سازند!
اعضای سازمان پس از مدتی در اثر محاسبات درون گروهی به این نتیجه رسیدند که برای پیشرفت در مبارزه با رژیم باید با نیروهای چپ مشی مسالمت آمیز داشته باشیم و با وحدت استراتژیک با آنان مبارزه علیه استبداد را شدت بخشیم ! این دومین اشتباه بزرگ سازمانی بود که تحت عنوان تشیع انقلابی و اسلام مبارز با حمایتهای روحانیت و مردم مسلمان در عرصه نبرد با استبداد و استعمار حضور داشتند.
این اشتباه و خطای بزرگ باعث شد ملحدان مارکسیست در کادر مرکزی سازمان رخنه کنند و به مرور اهداف نامقدس خویش را جامه عمل بپوشانند و با ایجاد یک کودتای عقیدتی در سازمان بخش قابل توجه ای از اعضای آنرا به آبشخور ناصاف و آلوده تفکر مارکسیست لنینیست رهنمون شوند. این حرکت با مخالفت نیروهای معتقد و مذهبی همچون “مجید شریف واقفی” واقع شد لکن پاسخ این اعتراض و مخالفت “مرگ” بود و سرانجام شریف واقفی در راه تحقق آرمانهای الهی و مخالفت با افکار الحادی سران سازمان منافقین که راهها را برای گسترش هرچه بیشتر تفکر مارکسیستی در سازمان هموار می کردند به درجه شهادت نائل آمد.
تغییر ایدئولوژی سازمان با انشعاب تقی شهرام و بهرام آرام از کادر مرکزی و پیوستن آنان به گروههای الحادی مارکسیستی خاتمه نیافت. بلکه این حرکت غ کفرآمیز شتاب بیشتری گرفت تا آنجا که اعضا اصلی سازمان با پذیرش فرهنگ مارکسیستی با نقشه های شومی که در سر می پروراندند در مسیر ایجاد انحراف تدریجی در اعضا سطوح دیگر سازمان تلاش و فعالیت مستمری را آغاز کردند. این تلاش عبارت بود از آموزش افکار مادی و مارکسیستی در قالب و پوشش تعالیم مقدس اسلام به اعضا سازمان و این همان طرح و نقشه درازمدت ماتریالیسم و مارکسیسم بود که در ایران جامه عمل به خود می پوشاند. بدین ترتیب امکاناتی که از طرف نیروهای مذهبی در اختیار سازمان قرار می گرفت در مسیر کفر و الحاد و به انحراف کشاندن فرزندان این مرز وبوم بکار گرفته شد و از همین رو بود که برخی از روحانیون و نیروهای مذهبی ارتباط خود را با این سازمان مارکسیستی که در پوشش اسلام تبلیغ گر و مروج الحاد بود قطع کردند.
در حالی که باقیمانده سازمان در زندانها همچنان بر تفکر مارکسیستی اصرار می ورزیدند و ایدئولوژی اسلام بطور کامل از جانب آنان طرد و نفی شده بود حرکت پرشور مردم مسلمان با رهبری حضرت امام خمینی آغاز شد و انقلاب شکوهمند اسلامی همچون طوفانی سهمگین رخ نمایان ساخت و سران استبداد و ظلم و ستم را از اریکه های قدرت فرو آورد و با برپائی یک نهضت خالص اسلامی و مردمی رژیم ستمشاهی از صفحه روزگار محو گردید و نظام مقدس اسلامی استقرار یافت.
ماهیت “نفاق” رخ می نماید.
پس از پیروزی انقلاب و آزادی اعضا منافقین از زندان امید بود که با مشاهده معجزه ای که ملت قهرمان و مسلمان ایران با هدایت و رهبری های حضرت امام خمینی و علما و روحانیون آگاه و نستوه بوجود آورده بودند افرادی چون مسعود رجوی و موسی خیابانی و برخی دیگر از اعضا سازمان از حرکت در “بیراهه” هایی که منجر به فروپاشی پایه های اصلی سازمان گردید خودداری ورزند و در “راه” روشن و نورانی تعالیم اسلام که بدور از هرگونه کژی و ناراستی بشریت را به آبشخور زلال معرفت الهی سوق می دهد حرکت بیاغازند. لکن اینان بر همان اندیشه و تصورات باطل خود اصرار ورزیدند و با اینکه می دیدند اصیل ترین باور و نظریه آنان که عبارت بود از به ثمر رسیدن مبارزات ملت فقط در پناه “مبارزه مسلحانه” با شکست مواجه گشت و انقلاب از مسجدها شروع شد و توده های مردم به رهبری روحانیت و با دست خالی و سلاح “خون” به مقابله با دشمن سرتا پا مسلح پرداخته و سرانجام به پیروزی رسیدند باز هم بر باورهای نادرست خویش تکیه کردند و براساس بیماری های نفسانی خود از جمله “خودمحوری” همچنان انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی و حضور توده های پرخروش مسلمان را حرکتی ناکام و ناکافی پنداشته و به روشهای مختلف به مخالفت و انتقاد از انقلاب پرداختند.
اینان در شرایطی که مردم مسلمان در 21 و 22 بهمن در اوج ایثار و از خودگذشتگی برای خلع سلاح نظامیان به پادگانها هجوم می بردند به سواستفاده از حرکتهای ایثارگرانه مردم و غارت اسلحه ها و ذخیره کردن آنها در انبارهای خود برای استفاده های نامشروع یعنی مقابله با نظام اسلامی در آینده می پرداختند!
مشکل اساسی که در واقع خیانت بزرگ اعضا سازمان از جمله رجوی و خیابانی به شمار می رود این بود که اینان از همان ابتدای پیروزی انقلاب باطن منافقانه خویش را پنهان داشتند و در ظاهر به نفع اسلام و نظام و در مخالفت با آمریکا شعار دادند!
اینان که باقیمانده سازمان به شمار می رفتند خیلی سریع در شرایطی که پس از پیروزی انقلاب بوجود آمده بود اظهار وجود کردند و با پوشاندن چهره اصلی خود با نقاب “اسلامیت” به تبلیغ و ترویج برای سازمان پرداختند و با مخفی کردن باطن و درون خویش و با دورویی و نفاق هرچه تمامتر حداکثر بهره برداری را از اوضاع و شرایط جدید به عمل آوردند و با شعارهای تند انقلابی احساسات پاک جوانانی را که در پی یافتن حقیقت به اسلام و روحانیت و امام بعنوان بوجودآورندگان و تداوم دهندگان انقلاب اسلامی روی آورده بودند به سوی خویش جذب نمودند و سپس به مرور زمان و با شیوه های منافقانه خود آنان را از عقاید و باورهای دینی تخلیه کردند و رودرروی نظام و انقلاب و مردم قرار دادند.
منافقین برای رسیدن تدریجی به اهداف و آمال شیطانی خویش پس از تبلیغ و جذب هواداران ناآگاه به اندازه کافی با تحلیل های مغرضانه درون گروهی آنان را به خیابانها کشاندند و با ایجاد درگیری های ساختگی و مصنوعی بین هواداران و پاسداران آمادگی های اولیه را در آنان برای نقشه های آینده خود در مقابله با نظام بوجود آوردند.
یکی دیگر از طرحهای منافقانه آنان اتحاد با بنی صدر و بهره برداری های لازم از او برای بدبین کردن مردم به نظام و روحانیت و بوجود آوردن شرایط لازم برای مقابله نهایی با انقلاب بود!
بنی صدر که خود آماده و مهیای چنین اتحاد شوم بود از این شرایط بعنوان یک تاکتیک موفق برای کنار زدن روحانیت و نیروهای متعهد مسلمان بهره جست.
پس از شکست تدریجی طرح مشترک منافقین و بنی صدر برای مقابله با نظام منافقین برای مبارزه مسلحانه علیه انقلاب آماده شدند.
اولین جنایت آنان در روز 30 خرداد سال 60 با یورش وحشیانه به مردم مسلمان بوقوع پیوست. در این روز اعضا سازمان ماموریت یافتند که با اسلحه سرد و گرم به جان نیروهای مردمی معتقد به نظام که همچون سایر مراحل نهضت در اوج ایثار و شهامت خود را برای مقابله با هر توطئه ای آماده می کردند و از نثار خون پاک خویش دریغ نمی ورزیدند بیفتند و بطور رسمی و بصورت یک اقدام مسلحانه اولین ضربه انتقامی را به آنان وارد سازند.
منافقین در 30 خرداد 60 با کلت نارنجک سه راهی مواد منفجره و درفش و کارد و تیغ موکت بری گروهی از مردم مظلوم و بی گناه را به شهادت رساندند و مجروح و زخمی ساختند.
پس از رسوایی بنی صدر و بدنبال آن فرار ذلت بار او و رجوی به فرانسه ترور وانفجار در راس ماموریتهای اعضا خانه های تیمی منافقین قرار گرفت. پس از ترور رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر و در حین سخنرانی عظیم ترین و اسفناکترین فاجعه ای که بوقوع پیوست انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید مظلوم آیت الله بهشتی و 72 تن از یاران اسلام و انقلاب بود. این حادثه اوج درندگی و شقاوت منافقین را به نمایش گذاشت.

تحلیل واقعه هفتم تیر
پس از آنکه آمریکای جنایتکار با وقوع انقلاب شکوهمند اسلامی ایران منافع خود را یکی پس از دیگری از کف داد و هیچ راه سازش و رخنه ای را در نظام مقدس نوپای جمهوری اسلامی ایران نیافت تمام سعی و تلاش خود را صرف روی کار آوردن یک دولت متمایل به غرب کرد.
در اسناد لانه جاسوسی می بینیم که شیطان بزرگ سخن از یک دولت میانه رو بمیان می آورد و تمایل خویش را از به قدرت رسیدن چنین دولتی اعلام میدارد. آمریکا تاکید میکند که چنین دولتی هرگز نباید راه نفوذ و قدرت و نظارت روحانیون را در مسایل مربوط به حکومت باز گذارد و این دولت دولتی خواهد بود که در آن ملی گرایان در راس قدرت قرار دارند و از قدرت ونفوذ روحانیت خبری نخواهد بود!
پس از روی کار آمدن “دولت موقت” آمریکا آرزویش را متحقق یافت و جهت نیل به اهداف و مطامع شیطانی به زمینه سازی برای هموار کردن راه ارتباط با نظام جمهوری اسلامی ایران پرداخت.
مامور سیاسی سفارت آمریکا طی گزارش به دولت متبوعش این واقعیت را مطرح می سازد که بین حضرت امام خمینی و اعضا دولت موقت بر سر ارتباط با آمریکا اختلاف تفکر وجود دارد.
“دولت موقت ایران و (امام) خمینی درباره ارزش مناسبات با آمریکا اختلاف نظر دارند. ماهیت ضدآمریکایی نظریات (امام) خمینی باعث شده است که فعالیتهای ضدآمریکائی افزایش یابد... در حالی که دولت موقت ایران اهمیت مناسبات حسنه را با ما به رسمیت شناخته است آیت الله خمینی و اطرافیان او چنین اهمیتی را به رسمیت نمی شناسند” (3)
همچنین کاردار سفارت به وزارت امور خارجه آمریکا درباره تثبیت یک موقعیت مناسب در ایران برای آمریکا در صورت دوام دولت موقت چنین می نویسد:
“اگر این دولت دوام پیدا کند روابط اقتصادی و سیاسی چنان خواهد بود که یک موقعیت بهتری برای ما بدست خواهد آورد.” (4)
از همین رو بود که آمریکا تمام تلاشهای خویش را متوجه به انحراف کشیدن دولت موقت نمود و سعی کرد بطرق گوناگون عناصر ملی گرایی که در هیئت دولت بودند بطرف خود متمایل ساخته و راه را برای هدف شیطانی خویش هموار سازد. علت توجه آمریکا به دولت موقت جز این نبود که افراد ملی گرا و لیبرالی که در آن مجموعه قرار داشتند از سالها قبل مورد شناسائی قرار گرفته و نسبت به اندیشه ها و تفکرات خاص آنها شناخت پیدا شده بود.
آمریکا میدانست که طیف ملی گرای هیئت دولت موقت نسبت به غرب و ارزشهای برخاسته از تفکرات غربی دلبستگیهایی دارند و آنگونه نیست که سر ستیزه با آن داشته و هیچ راهی را برای بازگشت ایدئولوژی و فرهنگ غرب بازنگذارند.
براین اساس بود که آمریکا دولت موقت را مورد توجه قرار داد و بزودی پی برد که پیش بینی اش درباره اندیشه های غرب گرایانه عناصر لیبرال دولت موقت درست از آب درآمده است.
شرایط پس از انقلاب و بیداریهای رهبر بیداردل امت اسلام باعث گشت که دولت موقت نتواند به مسیر باطل خویش که عبارت بود از نزدیکی با غرب و ایجاد روابط با عامل و مسبب همه بدبختیها و نابسامانیها یعنی آمریکای جهانخوار ادامه دهد و در نتیجه این دولت پس از مدتها اشتباه کاری و انحراف و ضرر و زیانهایی که متوجه انقلاب نمود از کار برکنار شد و امید آمریکا از این جهت تبدیل به یاس گشت.
پس از سقوط دولت موقت آمریکا به بنی صدر امید بست.
بنی صدر بدلیل وابستگی فکری اش به غرب و از آنجا که ارزشهای غربی با گوشت و پوست او درآمیخته و جداناشدنی بود مورد توجه آمریکا واقع شد و بصورت یک مهره کارساز وامیدبخش درآمد.
طرح آمریکا این بود که بنی صدر روی کار بیاید و قدرت را در دست گیرد و به کمک سایر همفکرانش روحانیت و نیروهای انقلابی را منزوی نموده و از صحنه خارج کند و پس از آنکه مراکز حساس دولتی را به چنگ گروه خود درآورد راه نفوذ آمریکا را باز و هموار نماید.
برای نیل به این مقصود ماموران سیا در پاریس خود را به بنی صدر نزدیک کردند و صحبتهایی بین آنها رد وبدل شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی این ملاقاتها در ایران ادامه پیدا کرد و بنی صدر قول همکاریهای لازم را به آمریکائیان داد.
درباره ارتباط بنی صدر با ماموران آمریکا اسنادی در سفارتخانه آمریکا در ایران بدست آمد که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام پس از فتح لانه جاسوسی این اسناد را کشف نمودند و پس از عزل بنی صدر از ریاست جمهوری به نشر آن اقدام کردند. این اسناد در تیرماه سال 1360 در روزنامه ها منتشر شد(5)
بنی صدر پس از بقدرت رسیدن بنای مخالفت با نظام را گذاشت و با نقشه های ماهرانه و شیطانی خویش اساس اسلام و جمهوری اسلامی را به خطر افکند.
او نظام نوپا و مقدس جمهوری اسلامی را که ثمره هزاران شهید و معلول و ماحصل سالهای دراز رنج و درد و شکنجه و محرومیت بود مورد انتقادهای تند قرار داد که این انتقادها و حملات ناجوانمردانه جز اینکه مخالفتها و دشمنیهای دشمنان انقلاب را مهر تائید بزند و در همه جا آنان را حق جلوه دهد چیز دیگری ببار نیاورد.
حرکات بنی صدر بهترین خوراک تبلیغاتی ضدانقلاب از جمله هواداران فریب خورده منافقین بود و رسانه های گروهی دنیا با آب و تاب عبارات ناحق او را بیان میکردند و اتفاقا مورد تایید و قبول همگان قرار میگرفت. زیرا او رئیس جمهور قانونی بود و گفته های او برای همه صائب و درست مینمود. او وهمفکرانش مصمم بودند نظام جمهوری اسلامی را براندازند و بنی صدر برای نیل بمقاصد شوم خویش ائتلاف با سر سختترین دشمن اسلام وروحانیت یعنی سازمان منافقین را نزدیکترین راه تشخیص داد.
درست در زمانی که طبق رهنمودهای امام تمام مسئولین کشور این گروه را “منافق” می نامیدند و بشدت با آنان مبارزه می کردند بنی صدر خائن دست در دستشان نهاد و برای منحرف کردن نهضت و کنار گزاردن روحانیت و افراد مومن و متعهد عزم خویش را جزم نمود.
وجود بنی صدر برای آمریکا نعمت بزرگی بود که بدینوسیله میتوانست اهداف شوم خویش را در ایران جامه عمل بپوشاند. همچنین منافقین چشم امیدشان به او بود و راه پیروزی بر جمهوری اسلامی را جز با اتحاد نامقدس با بنی صدر عملی نمی دیدند.

ایجاد بحران عمومی
از بین بردن حضور دائم و گسترده مردم در صحنه های مختلف انقلاب همچنین مبارزه با رهبری حضرت امام خمینی و جدا ساختن مردم از رهبری هدف اساسی و اولیه ائتلاف شوم و نامقدس بنی صدر و دفتر هماهنگی با منافقین به شمار می رفت.
اقدام بنی صدر و منافقین برای مبارزه با حضور فعال مردم در صحنه های مختلف انقلاب و حمایت عملی آنان از نظام و امام و روحانیت ایجاد یک “بحران عمومی” بود. یکی از عناصر اصلی “دفتر هماهنگی” در مصاحبه ای اعلام نمود که در یک بحران عمومی مسائل حل خواهد شد.
دفتر هماهنگی که زیر نظر بنی صدر و دارودسته اش فعالیت می کرد در تدارک ایجاد یک بحران عمومی برآمد و بزرگترین هدفی که از این رهگذر دنبال می کردند دوقطبی کردن جامعه و ایجاد تشتت و تفرقه در صفوف متحد مردم مسلمان بود.
هواداران منافقین نیروهای سازمان داده شده ای بودند که به کمک سایر نیروها می توانستند این بحران را بوجود آورند.
و اما بحران عمومی چگونه بوجود آمد این بحران با ایجاد درگیری های مختلف خیابانی توسط عناصر وابسته به دفتر هماهنگی و منافقین آغاز گشت.
سرگرم کردن مردم به مسائل فرعی و بازداشتن آنان از تفکر و اندیشه نسبت به مسائل اصلی و موقعیت حساس مملکت و هر روز گروهی در جایی حرکتی و تظاهراتی انجام دادن و درگیری هایی را بدنبال آن بوجود آوردن از جمله روشهای ایجاد بحران عمومی برای خارج ساختن مردم از صحنه بود.
اقدام بعدی مبارزه با رهبری حضرت امام و جدا ساختن مردم از رهبر انقلاب و در نتیجه به شکست کشاندن انقلاب بود.
بدیهی است که رهبری حضرت امام خمینی یکی از مهمترین عوامل پیروزی انقلاب اسلامی محسوب می شود.
امام بزرگوار با کوچکترین اشاره ای میلیون ها انسان را نه تنها در ایران که در سرتاسر جهان به جنبش و حرکت و قیام وامی داشت.
آمریکای جنایتکار در اسناد لانه جاسوسی براین مساله مهم تاکید می کند که هیچکس همچون آیت الله خمینی قادر به ایجاد انسجام در اقشار مختلف ملت و به حرکت واداشتن آنان نیست.
اصولا “رهبری و امامت” و نقش ارزنده آن در اسلام چیزی نیست که بتوان بسادگی از آن گذشت.
وجود اسلام و دوام و بقای این آئین حیاتبخش به وجود این اصل مهم بستگی دارد و چنانچه امامت و رهبری را از اصول پنجگانه این دین مقدس خارج کنیم تمام اصول دیگر به خطر می افتند و از اسلام هیچ چیز باقی نمی ماند و جامعه اسلامی متحیر و سرگردان هر لحظه به بیراهه ای می رود و سرانجام جز مرگ و نابودی هیچ فرجامی قابل تصور نمی یابد.
استکبار جهانی بدلیل درک و شناختی که از رهبری های قاطعانه و پیامبرگونه حضرت امام خمینی پیدا کرده بود می دانست که با بودن این شخصیت بزرگ که جهانی را به لرزه درافکنده هرگز امید پیروزی بر انقلاب اسلامی وجود نخواهد داشت. آنچه که باعث وحشت روزافزون آمریکا و سایر قدرتهای شیطانی می شد این بود که مشاهده می کردند عشق و توجه و علاقه به حضرت امام خمینی تنها به مردم مسلمان ایران اختصاص نمی یابد بلکه تمام مسلمانان جهان به این رهبر الهی عشق می ورزند و نه تنها مسلمانان جهان که همه مستضعفان در سراسر دنیا چشم امید به دست های توانا و پرمهر این رجل عظیم القدر دوخته اند و راه نجاتشان را در پیروی از او خلاصه می کنند.
براساس این مشاهدات بود که آمریکا و ایادی او مبارزه با رهبری حضرت امام را در راس برنامه های خود قرار دادند و مصمم شدند هرچه زودتر این رهبریت واحد را بشکنند و این تقدس را در بین توده های مسلمان از بین ببرند.
ولی آیا می توانستند بطور مستقیم وارد میدان مبارزه شوند و تمام حملات خود را متوجه شخص امام کنند هرگز. آنان به این نتیجه رسیدند که با نفوذی که حضرت امام در میان مردم دارد محال است بتوان او را از مردم گرفت و مستقیما وارد میدان مبارزه شد نتیجه گرفتند که ابتدا یاران حضرت امام را از مردم جدا سازند و آنگاه که زمینه های بدبینی نسبت به روحانیت اوج گرفت و حضرت امام در اثر شکستن شخصیت هایی که بازوان پرتوان او محسوب می شدند تنها ماند ضربه نهایی را وارد سازند.
و براین اساس بود که حملات سخت و وقفه ناپذیر دشمنان انقلاب متوجه یاران امام شد.
در این میان آنکس که بیش از دیگران در مخالفتها و مبارزات و جبهه گیری های مختلف با دشمنان انقلاب حضور فعال و مستمر داشت بیشتر مورد حمله و هجوم واقع شد. و این شخص کسی جز شهید بهشتی نبود (اول بلا به مرغ بلند آشیان رسید)

جنگ روانی و ترور شخصیت
چنانکه پیشتر اشاره کردیم نقشه آمریکا این بود که یک دولت میانه رو روی کار بیاید و در اسناد لانه جاسوسی به این مساله اعتراف می کند که در این دولت روحانیون نباید نظارت و دخالت داشته باشند.
برای روی کار آوردن چنین دولتی که بصورت یک دولت وابسته به استعمار غرب ولی با نام اسلام باید عمل می نمود مبارزه با شهید بهشتی و یاران او بعنوان کسانی که بیشتر از همه درصدد استقرار یک نظام صددرصد اسلامی هستند در دستور کار قرار گرفت. آنان در تحلیل های خود اذعان و اعتراف دارند که شهید بهشتی بیشترین تلاشش را صرف مبارزه با کسانی می کرد که با تاسیس یک حکومت اسلامی مخالفت می کردند. تایمز لندن دراین باره چنین تفسیر می کند:
“بهشتی مردی زیرک و اهل عمل بود و هرآنگاه که اوضاع و شرایط اقتضا می کرد به اندیشمندی با سیاست و چیره دست مبدل می شد و بخش اعظم نیرویش را صرف تعقیب و برکناری کسانی می کرد که با تاسیس یک حکومت الهی ضدیت داشتند. این کیاست و زیرکی وی توام با احاطه او بر زبان های انگلیسی و آلمانی و نیز شناختی که از روحیه مقامات مغرب زمین علی الخصوص نقطه ضعف های آنان داشت در طی چهارده ماه نحوه اداره امور مربوط به گروگان ها بطور ویژه ای نمایان گردید.
در آن هنگام گفته می شد که او طراح بیشتر فراز و نشیب های دیپلماتیکی است که دولت آمریکا را در رنج و عذاب نگه داشته است.”
بهشتی و همه کسانی که “بهشتی گونه” می اندیشیدند و بهشتی گونه مبارزه می کردند باید منزوی می شدند و از درجه اعتبار نزد مردم ساقط می گشتند.
ایادی آمریکا بزودی متوجه شدند که یاران امام را با تطمیع نمی توان از میدان خارج ساخت. اینان کسانی نیستند که با پول و مقام از راه بدر روند و به اسلام و انقلاب خیانت کنند و با دشمنان کینه توز جمهوری اسلامی که در راس آنها آمریکا بود کنار بیایند و به تسلیم و سازش تن دردهند.
همچنین اینان کسانی نبودند که با تهدید صحنه را خالی گذارند تا عوامل مزدور آمریکا یعنی بنی صدر و دارودسته خائنش هرجور که دلشان می خواهد تاخت و تاز کنند و انقلاب را در دامان آمریکا رها سازند.
پس چگونه باید با این مردان استوار و مقاوم مبارزه نمود چسان باید این عاشقان دلسوز ولایت فقیه را از مردم جدا ساخت و آنگاه آسوده بر پیکر این نظام نوپا تازیانه زد
به زعم آنان تنها روشی که شخصیت بهشتی و سایر یاران حضرت امام را خرد می کرد و آنان را منزوی می ساخت “ترور شخصیت” بود.
پس از این تصمیم سیل تهمت ها دروغ ها و فحش و ناسزا به سوی شهید بهشتی سرازیر گشت وتبلیغات مسموم و ناجوانمردانه علیه او نه تنها در دل همه شهرها که در دل تمام روستاهای کشور نیز رخنه کرد.
شهید بهشتی با استقامت و بردباری در برابر تمام زخم زبانها و تهمت و افتراها ایستادگی نمود وبه راه پاک خویش همچنان ادامه داد.
دشمنان انقلاب او را مسئول تمام نابسامانی ها و درگیری ها معرفی می کردند. این تبلیغات ضدانسانی بدان حد بود که در خوزستان برق پیرزنی را قطع می کنند وبعد به او می گویند بهشتی برق خانه ات را قطع کرده است !
مظلومیت شهید بهشتی وقتی اوج می گیرد و بیشتر دردناک می شود که امر بر برخی از دوستان و آشنایان نیز مشتبه می گردد و آنان نیز درباره او همان را می پندارند که دشمن می پندارد.
بهشتی عزیز در جمع دوست ودشمن “مظلوم” بود. اوج مظلومیت شهید بهشتی را در این عبارات و جملات حضرت امام می یابیم:
“آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این مخالفین انقلاب است. افرادی که بیشتر متعهدند موثر در انقلابند آنها را بیشتر مورد هدف قرار داده اند. ایشان مورد هدف اجانب و وابستگان آنها در طول زندگی بود. تهمت های ناگوار به ایشان زدند. از آقای بهشتی می خواستند یک موجود ستمکار دیکتاتور معرفی کنند. در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را می شناختم و برخلاف آنچه این بی انصاف ها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و مرگ بر بهشتی گفتند من او را یک فرد مجتهد متدین علاقه مند به ملت علاقه مند به اسلام و بدردبخور برای جامعه خودمان می دانستم. (6)
باتوجه به صحبت های حضرت امام مشخص می شود که آمریکا و ایادی داخلی اش یعنی بنی صدر و منافقین با هدف قراردادن شهید بهشتی با کل نظام به مبارزه برخاسته بودند. مخصوصا اگر به این سخن عمیق امام که “بهشتی یک ملت بود” بیشتر دقیق شویم نیات شوم این جنایتکاران بهتر آشکار خواهد شد.
شهید بهشتی می دانست این راهی که انتخاب کرده رنج و مشقت دارد و او باید همواره با مشکلات و سختی ها دست و پنجه نرم کند و از همه چیز خود برای انقلاب بگذرد.
او معتقد بود برای این انقلاب باید از جان گذشت از مال گذشت باید انسان آبرویش رابذل کند تا این انقلاب و این نظام صدمه نبیند.
یکی از دوستان شهید بهشتی در این باره می گوید: “برای عبور از فرهنگ شتاب و رسیدن به فرهنگ تعادل او می گفت که می دانید اینجا معلوم نیست از خون زیاد کار برآید و باز از پول و بذل مال هم کاری نمیاید. فقط یک چیز می خواهد وآن آبروست که باید آبرو را کف دست گذاشته و برای کشاندن جامعه در آن شعاعی که در حیطه ماست آبروی خودمان راتقدیم بکنیم.
دوستان شهید بهشتی اصرار می کردند که او در برابر سیل تهمتها و ناسزاها چیزی بگوید و دفاعی از خویش بکند ولی شهید بهشتی از اینکار خودداری می کرد و برای این امتناع تعبیر بسیار زیبایی بکار می برد. یکی از دوستان آن شهید بزرگوار درباره پاسخ شهید عزیزما به کسانی که از او می خواستند در برابر سیل تهمتها ازخویش دفاع کند چنین می گوید:
“یادم هست که یک روز در مجلس خبرگان به ایشان گفتم که خیلی به شما توهین می کنند مخصوصا آن روزهایی که قانون اساسی داشت بحث ولایت فقیه را مطرح می کرد شعارهای تندی علیه ایشان داده می شد و گروهکها شدیدا این عزیز را مورد انتقاد بلکه بهتر بگویم مورد انتقام خودشان قرار داده بودند. من به او عرض کردم که شما چرا از خودتان دفاع نمی کنید
جمله ای گفت که بسیار راهگشا بود. فرمود: این آیه قرآن را خوانده ای “ان الله یدافع عن الذین آمنوا” عرض کردم: بله. فرمود: ببین در این آیه خداوند یک وظیفه ای برای ما مقرر کرده و یک وظیفه ای برای خودش مقرر فرموده است. آن وظیفه ای که برای ما بیان فرموده این است که حرکت ما باید از جوهره ایمان سرشار باشد وظیفه ای که برای خودش مقرر کرده این است که اگر دید که عمل ما توام با ایمان است از ما دفاع کند. بنابراین دفاع به عهده من نیست ایمان و جوهره ایمان بعهده من است.
آری این راه شهید بهشتی بود و او به همراه 72 ستاره تابناک که به گرد خورشید وجودش حلقه زده بودند پای در راهی نهاده بودند که جز باتحمل دروغها تهمتها و زخم زبانها و شایعات و ادامه تلاشها و کفرستیزیها و ظلم ستیزیهایشان به پیروزی ختم نمی شد.
شهید بهشتی می دانست این نهضت را فقط روحانیت آگاه و راستین که با تکیه بر نیروی الهی مردم مسلمان ایجاد کننده و بوجود آورنده آن است می تواند از شر اجانب نجات دهد.
او می دانست بنی صدر مهره ای است که بانقشه و طرح آمریکا باید در موقع مناسب مرحله نهایی ماموریت خویش را انجام دهد.
او می دانست این عنصر خائن درپی تماسهایش با مامورین سیا مامور مبارزه با نظارت و دخالت روحانیت در امور مملکت و روی کار آوردن یک دولت متمایل به آمریکاست.
شهید مظلوم آیت الله بهشتی با این درک عمیق از حیله های دشمن فریاد می زد:
“آنهایی که نظارت روحانیت را نمی توانند تحمل کنند لطفا جایشان را به کسانی بدهند که از این نظارت صمیمانه استقبال می کنند.”
همچنین در باره شدت علاقه و تمایلش به اصل ولایت فقیه که برای تصویب آن در مجلس خبرگان تلاش فراوانی مبذول داشت و حملات زیادی از جانب دشمنان به طرف او سرازیر شد چنین می گفت:
“برای ملت من فقط یک توضیح دارم و آن این است که ما معتقدان سرسخت به ولایت فقیه و امامت قاطع رهبر عالیقدرمان امام هستیم”
علما و روحانیون مبارز و تمام کسانی که در مسئولیت های مختلف مشغول خدمت به نظام اسلامی ایران بودند با تشخیص حرکات مرموز بنی صدر و دار و دسته اش به گرد شمع وجود شهید بهشتی حلقه زدند و به پیروی از او و با هدایت های روشنگرانه اش صفی پولادین در مقابل بنی صدر و متحدینش یعنی منافقین و لیبرالها بوجود آوردند.
بهشتی مظلوم محور مبارزه با بنی صدر و نقشه های شوم و استعماری او بود.
او همچون سدی پولادین اسلام و انقلاب را در برابر نقشه های شیطانی و حملات وقفه ناپذیز دشمنان محافظ و نگاهبان بود.
72 ستاره به گرد خورشید وجود او حلقه زدند و برای صیانت از اسلام و انقلاب آماده شهادت شدند.
این راه راهی بود که ایثار می خواست ایثار جان این راه راهی بودکه حسین و یارانش رفتند. آنان جانهای پاک و مطهرشان را برکف گرفتند و به مسلخ عشق شتافتند و بهشتی و یارانش نیز آگاهانه در این مسیر گام نهادند.
حیله های شیطانی بنی صدر و گروه لیبرال طرفدار او و منافقین با الطاف خفیه الهی کشف شد و مردم مسلمان ایران پی بردند که او جز راه خیانت نمی پوید و لذا بنای مخالفت نیروهای مومن حزب الله با بنی صدر آغاز شد. حضرت امام در اوج هوشیاری و در کمال قدرت جریانات را زیر نظر داشت و وقتی راهی برای هدایت این عنصر پلید نیافت او را از فرماندهی کل قوا که از جانب خویش به وی تفویض کرده بود برکنار کرد. (7)
پس از آن مجلس شورای اسلامی که سخت مورد تنفر بنی صدر بود و بارها مورد حمله آن خیانتکار واقع شده بود با اکثریت قاطع رای به عدم کفایت سیاسی بنی صدر داد و حضرت امام بنابر تکلیف ووظیفه خویش در قانون اساسی او را از مقام ریاست جمهوری عزل نمود.
عزل بنی صدر تمام آرزوهای امریکا و ضدانقلاب داخلی از جمله منافقین را از بین برد و تمام امیدها را تبدیل به یاس کرد.
مدتها طرح ریزی و صحنه سازی و جوسازی و دروغ و خدعه و نیرنگ و سرمایه گذاری در این زمینه سرانجام به شکست انجامید. بنی صدر و منافقین و سایرین نتوانستند نظام مقدس جمهوری اسلامی را از میان بردارند و با کنار زدن روحانیون خود زمام امور را در دست گرفته و بنابر میل ارباب حکمرانی کنند.
همه چیز برای آنها از دست رفته بود. تنها یک راه باقی ماند و آن اینکه تصمیم گرفتند با یک “کودتا” که نزدیکترین راه برای نیل به مقصود بود کار را تمام کنند.
نقشه این بود که تمام مسئولین اصلی کشور را یکباره از بین ببرند و بعد با حمله به کمیته های انقلاب و سپاه پاسداران قدرت را در دست گیرند.
و اینچنین بود که فاجعه جانگداز هفتم تیر بوقوع پیوست.

ابطال تحلیلهای دشمن و آثار خون شهدای هفتم تیر
بنی صدر و دار و دسته خائنش معتقد بودند با انفجار سالن سخنرانی دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی که میعادگاه شخصیتهای مهم مملکتی برای انجام مذاکرات بود جمهوری اسلامی را ساقط خواهند نمود.
آمریکا و عمال او در سراسر جهان به یاوه های بنی صدر و گروههای مخالف نظام جمهوری اسلامی سخت دل بسته بودند و در انتظار سقوط حکومت اسلامی در ایران لحظه شماری میکردند.
این تحلیل و این انتظار در گزارشات و مطالبی که رسانه های گروهی استکباری در سراسر جهان پخش می نمودند بخوبی مشهود است. “نیوزویک” در این باره چنین مینویسد:
“دشمنان (امام) خمینی این هرج و مرج را اولین قدم مرحله قیام برضد انقلاب تفسیر میکنند. در ظاهر بنظر میرسد که رژیم (امام) خمینی در زیر حمله تمام جناحها در حال خردشدن باشد. همه روزه گروه ضربت چپی ها در کمین وفاداران آیت الله نشسته اند... و هر روزه بنی صدر درست بعد از اینکه چند نفر دیگر کشته میشوند به یکی دیگر از روزنامه نگاران غربی میگوید که رژیم کمتر از یک ماه دیگر سقوط خواهد کرد... (امام) خمینی ورقهای زیاد دیگری برای بازی در دست ندارد او حدودا بیش از ده نفر دیگر در اطراف خود ندارد.”
“وال استریت ژورنال” چاپ امریکا مینویسد:
“ناظران آمریکائی و اروپایی در ایران انفجار خونین دفترمرکزی حزب جمهوری اسلامی را که بوسیله روحانیون اداره میشود مهمترین حرکت علیه رشد فزاینده ملاها تلقی میکنند.”
“جمهوریت” ترکیه در این باره چنین مینویسد:
“بدون شک ایران از مدتها پیش در لبه پرتگاه قرار گرفته است... به نظر میرسد که در ایران. همه خود را از (امام) خمینی کنار کشیده اند و تعداد آنهایی که چه بنا به دعوت امام و چه بنا بدعوت دوستان امام به کوچه و خیابان می آیند کم شده و مبدل به گروهی بنام چماقدار شده اند.”
رسانه های گروهی استکباری که جریانات قبل از انفجار را بخوبی دنبال می نمودند و در سطح جهان اینگونه وا نمود میکردند که ایران دچار بحران سرگیجه آوری شده که آنرا در معرض موت قرار داده است پس از واقعه انفجار بر این تحلیلهای مغرضانه خویش افزودند و وسیله ای شدند برای خام نگاه داشتن افکار مردم جهان نسبت به آنچه در ایران میگذرد. همچنین بدین طریق استحکام بخشیدن پایه های سست و لرزان گروههای محارب و شخصیتهای سیاسی شکست خورده را از اهداف نامقدس خویش قرار داده بودند.
برخی دیگر از اخبار و تحلیلهای این رسانه های استعماری را بقول خودشان در باره شکست جمهوری اسلامی در اثر فاجعه هفتم تیر از نظر میگذرانیم:
“نیوزویک” مینویسد: “بنی صدر معتقد است که فقط دو تن از مقامات مهم در دستگاههای دولتی باقی مانده اند فقط یک انفجار دیگر و از آن پس همه چیز تمام میشود.”
“فرانکفورتروندشاو” چاپ آلمان از قول بنی صدر چنین گزارش میدهد:
“بنی صدر به مجله اشپیگل چاپ هامبورگ اظهار داشت در کمتر از چند ماه دیگر به کشورش باز خواهد گشت و روحانیون دیکتاتور حاکم بر ابران هیچ شانسی برای باقی ماندن ندارند.”
همچنین یک نشریه دیگر آلمانی مینویسد:
“آنطوری که رئیس جمهور سابق در مصاحبه خود میگوید نیروهای مسلح روشنفکران و سایر گروههای ملی مهم را پیرو خود میداند و اضافه میکند که تنها 15 درصد از جمعیت در پشت سر(امام) خمینی رهبر انقلاب که توانسته است خود را با اعمال روشهای فشار در قدرت نگه دارد قرار دارند.”
آنانکه جز به مادیت نمی اندیشند و از دنیا جز “خور” و “خواب” نفهمیده اند چگونه میتوانند پا از تحلیلهای مادی گرایانه خویش فراتر نهند !
راستی چگونه است که اینان لحظه ای سر از آخور دنیا بیرون نمی آورند تا حقایق را مشاهده کنند و بر ذلت و زبونی و تحیر و سرگردانی خویش اشک بریزند و راه را از چاه باز یابند !
چرا نمی نگرند که این ملت خداجوی رانمیتوان با اینگونه اعمال از میدان خارج ساخت
و چرا تکیه گاه این امت را که دست غیبی حضرت باریتعالی است نمی بینند و از این توجهات و عنایات و معجزات پند نمیگیرند
آیا جز این است که خداوند بر دلهاشان مهر زده و بر گوشها وچشمهاشان پرده کشیده که فهم حقایق نمی کنند و آیا جز خودشان و میل و اراده خودشان عاملی باعث این تحیر و سرگردانی و گمراهی شده است
اینان توجهات پروردگار بزرگ را ندیدند و ایمان استوار چون کوه مردم را به هیچ انگاشتند و وعده پیروزی حق بر باطل را تکذیب کردند و سرانجام با تمام توان و قدرتشان با اینکه دست در دست هم نهاده و سخت به پیروزی خویش امیدوار بودند شکست و ذلت خود را با چشم مشاهده کردند.
انفجار دفترمرکزی حزب جمهوری اسلامی و بشهادت رسیدن بهشتی مظلوم و 72 تن از یارانش علیرغم میل و خواسته ستم پیشگان زمان جز به نفع اسلام تمام نشد و جز اعتلای کلمه حق به ارمغان نیاورد.
سرانجام بوقهای تبلیغاتی استکبار جهانی بالاجبار و با حسرت تمام اعتراف کردند که نظام اسلامی ایران علیرغم آنچه که پیش بینی میشد همچنان استوار و پابرجاست !
روزنامه نگار “شیکاگو تریبیون” اعتراف میکند که: انفجار دفترمرکزی آشکارا برای نابودی رهبریت ایران طرح ریزی شده بود اما شواهد اولیه حاکی از آن است که تلاش کارگذاران بمب علیرغم از میان رفتن شماری از چهره های برجسته حزب جمهوری در مجموع با شکست روبرو شده است... حادثه بمب گذاری آتش جنگ داخلی را در ایران شعله ور نساخت و در ضمن برخلاف انتظار موجب طغیان عمومی مردم را بر علیه رهبران روحانی بازمانده فراهم نیاورد برعکس دولت همچنان با کفایت به انجام وظایف خودپرداخته و در گردآوری دهها تن از تروریستهای مظنون و اعدام آنها پس از یک محاکمه کوتاه مدت با مشکلی روبرو نبوده است.”
“فاینشال تایمز” نیز اینچنین اعتراف میکند:
“در حالیکه حادثه انفجار بمب کم و بیش به پایان رسیده است ایران آیت الله خمینی تاکنون نشان داده است که بیش از تصور هر یک از مخالفان قدرت ادامه حیات را دارا میباشد.”
آری آنان که از قدرت اسلام و نیروی معنویت ناشی از آن هیچ اطلاعی ندارند و سر در لاک خویش گرفته اند و می پندارند با کشتن و از میان برداشتن عناصر مومن و فعال انقلاب ملت مسلمان ایران را تسلیم امیال و خواسته های شیطانی خویش میکنند. سخت در جهل و گمراهی اند.
این مدعیان دفاع از خلق به پیروی از اربابان خود فرزندان اسلام را در خون غوطه ور ساختند تا عزم استوار ملت مسلمان ایران را سست کنند و با ایجاد خوف و وحشت در جامعه آنان را از ادامه نهضت بازدارند. ولی از اندیشه باطل و جاهلانه خود نتیجه معکوس گرفتند و عیب بزرگشان همانا عدم شناخت اسلام و ایمان اسلامی بود که در تمام اعضا و جوارح ایمان آورندگان به این آئین مقدس جاری و ساریست.
حضرت امام در پیام خویش به مناسبت فاجعه هفتم تیر این حقیقت را مورد اشاره قرار میدهند:
«... عیب بزرگ شما و هوادارانتان آن است که نه از اسلام و قدرت معنوی آن و نه از ملت مسلمان و انگیزه فداکاری او اطلاعی دارید شما ملتی را که برای سقوط رژیم پلید پهلوی و رها شدن از اسارت شیطان بزرگ دهها جوان عزیز خود را فدا کرد و با شجاعت بی مانند ایستاد و خم به ابرو نیاورد نشناخته اید. شما ملتی را که معلولانشان در تختهای بیمارستانها آرزوی شهادت میکنند و یاران را به شهات دعوت میکنند. نشناخته اید. شما کوردلان با آنکه دیده اید با شهادت رساندن شخصیتهای بزرگ صفوف فداکاران در راه اسلام فشرده تر و عزم آنان مصمم تر میشود. میخواهید با به شهادت رساندن عزیزان ما این ملت فداکار را از صحنه بیرون کنید!
شما تا توانستید به فرزندان اسلام چون شهید بهشتی و شهدای عزیز مجلس و کابینه با حربه ناسزا و تهمتهای ناجوانمردانه حمله کردید که آنها را از ملت جدا کنید و اکنون که آن حربه از کار افتاد و کوس رسوایی همه تان بر سر بازارها زده شد در سوراخها خزیده و دست به جنایاتی ابلها نه زده اید که بخیال خام خود ملت شهیدپرور و فداکار را با این اعمال وحشیانه بترسانید و نمیدانید که در قاموس شهادت واژه وحشت نیست.
اکنون اسلام به این شهیدان و شهیدپروران افتخارمیکند و با سرافرازی همه مردم را دعوت به پایداری می نماید و ما مصمم هستیم که روزی رخش ببینیم و این جان که از اوست تسلیم وی کنیم...” (8)
آنانکه می خواستند با این عمل ننگین مردم مسلمان را از صحنه بیرون بکنند خود از صحنه بیرون رفتند و مردم شهیدپرور مسلمان ایران نه تنها از صحنه خارج نشدند بلکه منسجم تر از گذشته و در اوج آگاهی و شناخت و ایمان نسبت به انقلاب مقدس اسلامیشان همچنان پایدار و استوار در راه صیانت از انقلاب و ره آوردهای آن فداکاری نموده و روز بروز بر این ایثار و گذشت اصرار می ورزند.
دشمن کینه توز می خواست با این عمل ننگین به آنچه که در طول مدت ریاست جمهوری بنی صدر نتوانسته بود انجام دهد برسد. لکن این مکر نیز به خودشان بازگشت و ایران اسلامی اگر چه شخصیت والایی چون شهیدبهشتی را از دست داد و اگر چه 72 انسان عاشق و مخلص و دلسوز انقلاب با عروج خونینشان انقلاب اسلامی را از خدمات ارزنده خویش محروم ساختند لکن آنچه بدست آمد قابل مقایسه با آنچه از دست رفت نبود.
آنچه از این خونها حاصل شد عبارت است از تثبیت نظام جمهوری اسلامی و نجات اسلام و انقلاب از بزرگترین فتنه و توطئه.
خون بهشتی و یارانش جریانهای باطل را رسوا ساخت.
خون بهشتی و یارانش مردم مسلمان را که در اثر تبلیغات مسموم به اشتباه افتاده بودند بیدار ساخت و اراده و تصمیم استوارشان را برای مقابله با دشمنان و حفاظت از اسلام و انقلاب تقویت نمود.
و خون بهشتی و یارانش اسلام را از فتنه ای بزرگ رهانید و آنرا حیاتی تازه بخشید.

پی نوشتها:
1 ـ علل گرایش به مادیگری استاد مطهری ص 34
2 ـ همان ماخد ص 35
3 ـ اسناد لانه جاسوسی شماره 25 ص 77. 78
4 ـ خط سازش ج 1 ص 215
5 ـ علاوه بر اسناد مزبور که خوانندگان عزیز می توانند به آن مراجعه نموده و مورد مطالعه قرار دهند خاطره تکان دهنده یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی پرده از خیانت و جنایت بنی صدر برمیدارد. این خاطره دردناک را نویسنده کتاب “انقلاب اسلامی راه آینده ملتها” در مبحث توطئه هایی که از جانب آمریکا برای نابودی انقلاب طرح ریزی و اجرا شده درج نموده است که از نظرتان میگذرانیم:
«... در این زمینه نکته تکان دهنده ای از خاطرات یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی وجود دارد که بسیار روشنگر است.
آقای “سیدنورالله طباطبائی نژاد” نماینده مردم اردستان در مجلس شورای اسلامی که در انفجار بمب در دفترمرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه 1360 بشهادت رسید ماهها قبل از این واقعه هنگامیکه بنی صدر در مقام ریاست جمهوری بود این خاطره را برای من نقل کرد.
او میگفت: در زمستان 1357 در اوج انقلاب بهنگام سخنرانی در یکی از مساجد شرق تهران دستگیر و در کلانتری آن منطقه بازداشت گردیدم نیمه شب رئیس کلانتری به اطاقی که من در آن بازداشت بودم آمد و با من به صحبت نشست. رئیس کلانتری بمن گفت: شما بیهوده تلاش میکنید. درست است که رژیم شاهنشاهی سقوط کرد ولی این را هم بدانید که شما نمیتوانید رژیم مورد علاقه خود یعنی جمهوری اسلامی را بر سر کار بیاورید.
من تبسمی کردم و به او گفتم: چه دلیلی برای این عقیده دارید
رئیس کلانتری از من پرسید: آیا شما بنی صدر قطب زاده و دکتر یزدی را می شناسید در جواب گفتم: از این افراد فقط اسم دکتر یزدی را شنیده ام.
رئیس کلانتری در حالیکه لبخندی برلب داشت بمن گفت: اینها از سوی آمریکا ماموریت دارند خود را به امام خمینی نزدیک کنند و به مقامات عالی اجرایی کشور دست یابند و مانع برقراری حکومت اسلامی در ایران شوند.
من ناباورانه به این سخن رئیس کلانتری خندیدم و پیش خود فکر کردم این هم از ترفندهایی است که مامورین شاه برای جلوگیری از به ثمررسیدن انقلاب به آن متوسل میشوند.
بعدها که دکتریزدی بهمراه مهندس بازرگان با برژینسکی مشاور امنیتی کارتر در الجزیره دست داد و مذاکره کرد و در روزنامه کیهان با استفاده از سمت سرپرستی خیانتهایی به انقلاب کرد و قطب زاده در سمت وزارت امورخارجه خیانتهای آشکاری به انقلاب اسلامی نمود و برای آزاد ساختن گروگانها با آمریکا همکاری کرد و بنی صدر در سمت ریاست جمهوری با آمریکا همصدا شد تا دولت رجایی را سرنگون کند و یک دولت متمایل به آمریکا بر سر کار آورد و در جنگ عراق علیه ایران مرتکب آنهمه جنایت و خیانت شد بیاد سخنان آن رئیس کلانتری افتادم و به این نتیجه رسیدم که او اطلاعات دقیقی در زمینه این افراد داشت ولی خوشبختانه آنها نتوانستند ماموریت خود را با موفقیت به انجام برسانند....”
6 ـ صحیفه نور ج 15 ص 44
7 ـ حضرت امام خمینی قدس سره پیش از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا که زمینه ساز اصلی و مرحله اول خلع او از مقام ریاست جمهوری محسوب می شود سعی نمود او را از اشتباه و انحراف بازدارد. دقت در سخنان حضرت امام در آن ایام بخوبی نشان می دهد که آن پیشوای بزرگ چقدر با شخصی چون بنی صدر با مدارا و سعه صدر برخورد نمودند.
حضرت امام در سخنانی که در تاریخ 60 3 18 در جمع مردم ایراد نمودند فرمودند “من تا آنجا که بتوانم نصیحت می کنم لکن این را باید همه بدانند آن روزی که من احساس خطر برای جمهوری اسلامی بکنم آن روزی که من احساس خطر برای اسلام بکنم آن روز اینطور نیست که باز من بنشینم نصیحت کنم دست همه را قطع خواهم کرد”.
حضرت امام در تاریخ 60 3 26 فرمودند:
“متاثرم از اینکه با دست خودشان اینها گور خودشان را کندند من نمی خواستم که شما ائتلاف بکنید با منافقین که برضد اسلامند.”
و در پیامشان به مناسبت نیمه شعبان (تاریخ 60 3 28) فرمودند:
“نزدیک به یکسال بود که صلاح نمی دیدم آنچه را که می دانم برای ملت شرح دهم. چرا تا آرامش کشور حفظ شود و شما با آرامش کامل علیه مستکبران جهانی بجنگید. تا احساس کردم دیگر مساله از این حرفها گذشته است و خطر اساس جمهوری اسلامی را که با خون هفتاد هزار شهید و معلولیت بیش از یک هزار نفر بوجود آمده بود تهدید می کند”