تحلیلی کوتاه از انقلاب اسلامی ایران در نگاه میشل فوکو

در آنچه در ایران روی می داد چه چیزی وجود داشت که کم و بیش خشم مجموعه ای از هواداران چپ یا راست را برانگیخت؟ ماجرای ایران و چگونگی روی دادنش آن شکل از همدلی بی چون و چرایی را که برای مثال در مورد پرتغال یا نیکاراگوئه دیدیم، برنینگیخت. انقلاب ایران نوعی واکنش سطحی و خفیف حاکی از همدلی بی درنگ نبود.
 ۱) در آنچه در ایران روی می داد چه چیزی وجود داشت که کم و بیش خشم مجموعه ای از هواداران چپ یا راست را برانگیخت؟ ماجرای ایران و چگونگی روی دادنش آن شکل از همدلی بی چون و چرایی را که برای مثال در مورد پرتغال یا نیکاراگوئه دیدیم، برنینگیخت. انقلاب ایران نوعی واکنش سطحی و خفیف حاکی از همدلی بی درنگ نبود.
پدیده ای که می توان آن را انقلابی (به معنای بسیار گسترده این واژه) دانست –در رابطه با ایران و خشم مردم آن به درستی صدق می کند چون عبارتست از قیام همه ملت علیه قدرتی که بر آن ستم می راند. اما ما در صورتی یک انقلاب را به رسمیت می شناسیم که دو دینامیک را در آن مشاهده کنیم. یکی دینامیک تضادهای درون این جامعه، یعنی دینامیک مبارزه طبقاتی یا دینامیک رویارویی های بزرگ اجتماعی و دیگری دینامیک سیاسی یعنی حضور یک پیشگام، یعنی یک طبقه، حزب یا ایدئولوژی سیاسی و خلاصه نیروی پیشتازی که همه ملت را به دنبال خود می کشد. اما به نظر می رسد که در آنچه در ایران رخ می دهد نمی توان هیچ یک از این دو دینامیک را که برای ما نشانه های بارز و علامت های روشن پدیده ای انقلابی اند، تشخیص داد. جنبشی انقلابی که نتوان جایگاه مبارزه طبقاتی و تضادهای درونی جامعه و یک پیشگام را در آن مشخص کرد، چه چیز می تواند باشد؟
۲) در کتاب فرانسوا فوره در مورد انقلاب فرانسه، به گونه ای هوشمندانه سردرگمی های تحلیلی ناشی از سانتریپت گروه های مختلف و گاهاً متضاد در روند شکل گیری انقلاب را تا حدودی حل می نماید. فوره تمایزی را میان مجموعه فرایندهای دگرگونی اقتصادی و اجتماعی که مدت ها پیش از انقلاب ۱۷۸۹ آغاز شدند و مدت ها پس از آن به پایان رسیدند و ویژگی رویداد انقلابی قائل می شود. یعنی ویژگی آنچه مردم در اعماق خود تجربه و احساس کردند و نیز ویژگی آنچه مردم در این نوع از نمایشی که هر روز بر پا می کردند و انقلاب را شکل می دهد آن را تجربه و زیست کردند.
درست است که تناقض هایی مطلقاً انکار ناپذیر در جامعه ایران وجود دارد، اما به طور قطع رویداد انقلابی که از یک سال پیش از پیروزی انقلاب در جریان بود و تجربه ای درونی و نوعی نیایشِ بی وقفه و تجربه ای جمعی بوده است، همگی به مبارزه طبقاتی پیوند خورده است ولی مبارزه طبقاتی را به گونه ای مستقیم و شفاف بیان نمی کند و به نمایش نمی گذارد.
پس مذهب با آن تسلط شگفت انگیزش بر مردم و جایگاهی که همواره نسبت به قدرت سیاسی داشته است و با محتوای خود که آن را به مذهب مبارزه و ایثار و ... بدل می کند، چه نقشی دارد؟ نه نقش یک ایدئولوژی که به پنهان کردن تضاد ها یا به تضمین نوعی وحدت مقدس میان مجموعه کاملی از منافع نا همسو امکان می دهد. مذهب به راستی واژگان، آیین و نمایشی بی زمان بوده است که می توان در درون آن نمایش تاریخی ملتی را جا داد که هستی شان را در مقابل هستی پادشاهشان قرار می دهند.
۳) یکی از چیزهای سرشت نمای رویداد انقلاب اسلامی ایران این واقعیت است که این رویداد انقلابی اراده مطلقاً جمعی را نمایان می کند و کمتر مردمی در تاریخ چنین فرصت و اقبالی داشته اند. اراده جمعی اسطوره ای سیاسی است که حقوق دانان یا فیلسوفان تلاش می کنند به کمک آن، نهاد ها و ... را تحلیل یا توجیه کنند. اراده جمعی یک ابزار نظری است. «اراده جمعی» را هرگز کسی ندیده است و خود من فکر می کردم که اراده جمعی مثل خدا یا روح است و هرگز کسی نمی تواند با آن روبرو شود. نمی دانم با من موافقید یا نه، اما ما در تهران و در سرتاسر ایران با اراده جمعی یک ملت برخورد کردیم. و خُب باید به آن احترام بگذاریم.
چون چنین چیزی همیشه روی نمی دهد. وانگهی، یک مقصود و هدف و تنها یک هدف به این اراده جمعی داده شده است، یعنی رفتن شاه و در همین جاست که می توان از معنای سیاسی آیت الله خمینی سخن گفت. این اراده جمعی که در نظریه های ما همواره اراده ای کلی است، در ایران هدفی کاملاً روشن و معین را برای خود معین کرده و بدین گونه در تاریخ ظهور کرده است.
در ایران عرق ملی بی نهایت قوی بوده است: سر باز زدن از اطاعت از بیگانگان، بیزاری از چپاول منابع ملی، عدم پذیرش سیاست وابستگی به خارج و دخالت همه جا آشکار آمریکایی ها، همه و همه عوامل تعیین کننده ای بودند تا شاه یک دست نشانده غرب به شمار آید. اما عرق ملی در فرایند انقلاب اسلامی ایران فقط یکی از اجزاء رد و طردی به مراتب رادیکال تر بوده است. نه تنها رد و طرد بیگانگان از سوی ملت بلکه رد و طرد هر آنچه در طول سال ها و سده ها سرنوشت سیاسی یک ملت را رقم زده بود.
۴) آنچه در ایران ما را شگفت زده کرده است این است که مبارزه ای میان عناصر متفاوت وجود ندارد. آنچه بر همه این ها زیبایی و در عین حال اهمیت می بخشد این است که فقط یک رویارویی وجود دارد: رویارویی میان تمام مردم و قدرتی که با سلاح ها و پلیس اش مردم را تهدید می کند. یعنی در یک سو کل اراده مردم و در سوی دیگر مسلسل ها. مردم تظاهرات می کنند و تانک ها از راه می رسند. تظاهرات تکرار می شود و مسلسل ها بار دیگر آتش می کنند و همه اینها تقریباض به گونه ای یکسان تکرار می شود، البته هر بار بدون هیچ تغییری در شکل یا ماهیت آن، تشدید می شود. این تکرار تظاهرات است.
خوانندگان روزنامه های غربی بی شک می بایست کم و بیش زود خسته شده و گفته باشند: بیا باز هم یک تظاهرات دیگر در ایران. اما من فکر می کنم که نفس تکرار تظاهرات معنایی شدیداً سیاسی دارد. باید این واژه تظاهرات را در معنای دقیق کلمه در نظر گرفت: یک ملت به طور خستگی ناپذیر اراده خود را ظاهر می کنند. فقط به دلیل تظاهرات نبود که سرانجام شاه رفت. اما نمی توان انکار کرد که شاه با عدم پذیرشی که به طور بی پایان ظاهر می شد مواجه بود. در این تظاهرات، رابطه ای میان کنش های جمعی، آیین مذهبی و بیان حقوق عمومی وجود داشت. در خیابان های تهران، کنشی سیاسی و قضایی جریان داشت که در آیین های مذهبی به طور جمعی اجرا می شد –کنش سلب حق از پادشاه.
۵) به طور قطع، در آنچه در ایران رخ می دهد واقعیتی بسیار قابل ملاحضه وجود دارد. مردم با حکومتی سر و کار داشتند که تا بن دندان مسلح بود و ارتش بزرگی را در خدمت خود داشت که به گونه ای شگفت انگیز و غیر قابل تصور وفادار بود. مردم با پلیسی سر و کار داشتند که گرچه یقیناً بسیار کارا نبود، اما خشونت و بی رحمی اش اغلب جای خالیِ زیرکی و ظرافت را پر می کرد. همچنین، رژیمی که مستقیماً متکی به ایالات متحده بود. و سرانجام رژیمی که از پشتیبانی تمام جهان و کشورهای بزرگ و کوچک اطراف برخوردار بود. به یک معنا، این رژیم تمام برگ های برنده و حتی نفت را در دست داشت که درآمدهایی را برای دولت تضمین می کرد و دولت می توانست به دل خواه از آن استفاده کند. با این حال مردم قیام کردند؛ البته مردم در بافتی از بحران و مشکلات اقتصادی و ... قیام کردند، اما مشکلات اقتصادی ایران در این دوران آنقدرها بزرگ نیست که مردم در دسته های صد هزار نفری و میلیونی به خیابان ها بریزند و در مقابل مسلسل ها سینه سپر کنند. در مورد این پدیده است که باید صحبت کرد.
باید ببینیم که چرا مردم قیام کردند و گفتند دیگر این وضعیت را نمی خواهیم. ایرانیان با قیامشان به خود گفتند و این شاید روح قیامشان باشد: ما به طور قطع باید این رژیم را تغییر دهیم و از دست این آدم خلاص شویم، باید کارکنان فاسد را تغییر دهیم، ما باید همه چیز را در کشور اعم از تشکیلات سیاسی، نظام اقتصادی و سیاست خارجی تغییر دهیم. اما به ویژه باید خودمان را تغییر دهیم. باید شیوه بودنمان و رابطه مان با دیگران، باچیزها، با ابدیت، با خدا و ... کاملاً تغییر کند و تنها در صورت این تغییر ریشه ای در تجربه مان است که انقلابمان انقلابی واقعی خواهد بود.
من فکر می کنم که در همین جاست که اسلام ایفای نقش می کند. آیا این نقش همان جاذبه ای است که تکالیف و دستورهای اسلام دارد؟ شاید، اما به ویژه در رابطه با شکل زندگی چنین نقشی برایشان دارد، و مذهب برای آنان نوید و تضمین وسیله ای برای تغییر ریشه ای ذهنیت (سابژکتیویته) شان است. تشیع دقیقاً شکلی از اسلام است که با تعالیم و محتوای باطنی خود میان اطاعت صرف بیرونی و زندگی عمیق معنوی تمایز قائل می شود؛ وقتی می گویم که آنان از طریق اسلام در جستجوی تغییری در ذهنیت خویش اند، این گفته کاملاً سازگار است با این واقعیت که روش سنتی اسلامی از پیش حضور داشته و به آنان هویت می داده است.
در این شیوه که آنان مذهب اسلام را به منزله نیرویی انقلابی زیست می کنند، چیزی غیر از اراده به اطاعتی وفادارانه تر از قانون شرع وجود داشت، یعنی اراده به تغییر کل هستی شان با بازگشت به تجربه ای معنوی که فکر می کنند در قلب اسلام شیعه می یابند. همیشه از مارکس و افیون مردم نقل قول می آورند. اما جمله ای که درست پیش از آن جمله وجود دارد و هرگز نقل نمی شود، می گوید که مذهب روح یک جهان بی روح است. پس باید گفت که اسلام در سال ۱۹۷۸ افیون مردم نبوده است، دقیقاً از آن رو که روح یک جهان بی روح بوده است.
۶) زمانی فرا خواهد رسید که این پدیده که تلاش می کنیم درکش کنیم و ما را به شدت مجذوب خود کرده است –یعنی خود تجربه انقلابی خاموش خواهد شد. انقلاب ایران دقیقاً نوری بود که در همه این مردم روشن بود و در عین حال همه آنان را در خود غرق کرد. این نور خاموش خواهد شد. آنگاه نیروهای متفاوت سیاسی و جریان های متفاوت سر بر خواهند آورد، سازش هایی صورت خواهد گرفت و من به هیچ وجه نمی دانم چه کسی پیروز خواهد شد و گمان نکنم زیاد باشند کسانی که بتوانند از هم اکنون این را پیش گویی کنند. این نور محو خواهد شد. فرایند هایی متعلق به سطحی دیگر و به نوعی متعلق به واقعیتی دیگر وجود خواهد داشت.
منظورم این است که آنچه شاهدش بوده ایم، نتیجه یک ائتلاف، مثلاً میان گروه های متفاوت سیاسی نبود، نتیجه سازش میان دو طبقه اجتماعی هم نبود که یکی با عقب نشینی بر سر این موضع و دیگری بر سر موضعی دیگر، سرانجام بر سر مطالبه این یا آن انتخاب به توافق برسند. ابداً. چیز دیگری روی داد. پدیده ای همه مردم را در بر گرفت و روزی از حرکت باز خواهد ایستاد. در آن زمان دیگر فقط محاسبه های سیاسی باقی خواهد ماند، محاسبه هایی که هر کس پیوسته در سر داشته است. یک عضو فعال یک گروه سیاسی را در نظر بگیرید. هنگامی که او در یکی از تظاهرات شرکت می کرد دوپاره بود: هم محاسبه سیاسی خود را در سر داشت و هم فردی درگیر این جنبش انقلابی، یا به عبارت بهتر، یک ایرانی قیام کرده علیه پادشاهش بود. و این دو بر هم منطبق نیستند، زیرا او به دلیل فلان محاسبه حزب خود، علیه شاه قیام نکرده است.
مردم ایران، در انقلابشان خطر مسلسل هایی را که همیشه در مقابلشان قرار داشت، پشت سر گذارده بودند.
۷) چیزی که به نظر من عجیب می آید: شیوه استفاده از سلاح نفت بود. اگر در واقع یک نقطه کاملاً و فوراً حساس وجود داشته باشد، همانا سلاح نفت است که هم علت شر و هم یک سلاح تمام عیار است. شاید روزی بفهمیم که چه روی داده است. اما کاملاً به نظر می رسد که اعتصاب و تاکتیک هایش از پیش حساب شده نبود. بلکه کارگران در خود محل و بدون داشتن شعاری محوری و در لحظه ای معین دست به اعتصاب می زدند و از شهری به شهر دیگر و به شیوه ای کاملاً آزادانه با یکدیگر هماهنگ می شدند.
وانگهی این یک اعتصاب به معنای توقف کار و ممانعت از تولید نبود، بلکه آشکارا تایید این نکته بود که نفت به مردم ایران تعلق دارد نه به شاه یا مشتریان و شریکان او. این یک اعتصاب برای ملی کردن دوباره بود.
۸) نظام حقیقت ایرانیان با نظام حقیقت ما غربی ها یکی نیست. نظام ما حتی اگر تقریباً جهانی شده باشد، همچنان کاملاً خاص است. یونانی ها نظام خود را داشتند و عرب های مغربی نظام دیگری دارند. در ایران نیز تا حدود زیادی این نظام مبتنی است بر مذهبی که دارای شکلی ظاهری و محتوایی باطنی است. به عبارت دیگر، هر آنچه در شکل صریح قانون بیان می شود، در همان حال به معنای دیگری باز می گردد. پس گفتن چیزی که معنایی دیگر دارد، نه تنها دوپهلویی و ابهامی قابل سرزنش نیست بلکه بر عکس، معنای اضافیِ ضروری و ارزشمند است. در واقع مردم چیزی را می گویند که در سطح داده ها حقیقت ندارد اما به معنای عمیق تری باز می گردد که در قالب درستی و مشاهده غیر قابل هضم است.
۹) آنچه به جنبش ایران قدرت بخشید، یک ویژگی دوگانه است. از یک سو، اراده جمعی که از لحاظ سیاسی کاملاً مستحکم شده است و از سوی دیگر اراده به تغییر ریشه ای زندگی. اما این تایید دوگانه صرفاض می تواند بر سنت ها و نهادهایی متکی باشد که حامل یک بار میهن پرستی افراطی، ملی گرایی و طردند و حقیقتاً نیرویی بسیار عظیم برای به دنبال کشیدن افراد دارند. برای رویارویی با قدرتی مسلح و چنین مهیب، نباید احساس تنهایی کرد یا از هیچ آغاز کرد.
جدا از مسائل مربوط به جانشینیِ بی درنگ شاه، مسئله دیگری نیز توجه مرا جلب کرده است: آیا این جنبش یک پارچه و واحد که به مدت یک سال مردم را در برابر مسلسل ها برانگیخته است، قدرت آن را خواهد داشت که از مرزهای خاص خود فراتر رود و پا را فراتر از آن چیزهایی بگذارد که مدتی بر آنها متکی بوده است؟ آیا این محدودیت ها و این تکیه گاه ها به محض انجام خیزش، محو خواهند شد یا برعکس، ریشه خواهند دواند و تقویت خواهند شد؟ بسیاری در غرب و برخی در ایران، انتظار و امید دیدن لحظه ای را دارند که سرانجام لائیسم حقوق خود را باز یابد و لحظه ای که انقلاب خوب و حقیقی و جاودانه ظاهر شود.
من از خودم می پرسم که این راه منحصر به فرد، راهی که طی آن مردم علیه سرسختی سرنوشتشان و علیه همه آنچه برای قرن ها بوده اند، «چیزی کاملاً متفاوت» را جستجو می کنند، آنان را تا کجا خواهد برد.