ترور در ايران و جهان
استمرار پديدهها نشاندهنده تداوم منابع مولّد آنهاست. ديرينگي ترور در جوامع بشري نيز از پيوستگي حضور عواملي حكايت ميكند كه روابط انساني را به سوي خشونت و ارعاب سوق ميدهد. تحمل نكردن و اقدام به حذف فيزيكي و غيرفيزيكي حريفان، فينفسه نشانه ضعف پويايي در ساماندهي مراودات و ارتباطات در يك مجموعه انساني است. اين مقاله، با مروري بر تاريخچه ترور در ايران و جهان روشن ميسازد كه ترور، معلول شكافها، تبعيضها و نابرابريهايي است و بيتوجهي به آنها، دوام ترور و گسترش دامنه آن را در آينده موجب ميگردد.
ترور پديدهاي است كه عمري برابر عمر تاريخ بشر دارد. از يك منظر، انسان موجودي فزونطلب، استيلاجو، تملّكگرا و رقابتپيشه است و مجموعه اين ويژگيهاست كه او را به كسب قدرت وادار ميكند. از اين منظر انسان موجودي جستجوگر قدرت تلقي ميشود كه چگونه كسبكردن قدرت براي وي مهم نيست. نماينده اين نگرش ماكياولي است كه براي نخستينبار سياست عاري از تقيّدات اخلاقي، ديني و تعهدات انساني را مطرح كرد. او به شاهزاده سفارش ميكند در پي تحقق سه اصل بر محوريت قدرت باشد:
1ــ كسب قدرت. هدف كسب قدرت است و اين مهم نيست كه چگونه آن را بهدست ميآوري، با تزوير، ريا يا كشتن رقيب. زيرا شمشير مظهر قدرت است و هركس آن را بهدست آورد، صاحب قدرت است. پس اگر رقيب قدرتي خود را نكشي، مطمئن باش، شاهزاده، او تو را خواهد كشت. پس در ميدان قدرتطلبي راهي جز چشم برهم گذاشتن بر روي ارزشها و باورهاي ساختگي دست قدرتها نيست. براي كسب قدرت جز بيرحمي و خشونت چارهاي نيست. مدل ماكياولي، سزار بورژيا، حاكم فلورانس و مظهر خباثت و جنايت، بود. همانگونه كه مدل خواجه نظامالملك در پيادهكردن انديشه سياسي ايرانشهري، اردشير بابكان و انوشيروان بود كه مزدك و مزدكيان را كه رقيب قدرت او بودند، قتلعام كرد.
2ــ حفظ قدرت. بر صاحب قدرت واجب است براي حفظ قدرت روي تمام وجدانيات پاگذارد. (همانگونه كه شاهعباس صفوي دو فرزندش را كشت و دو فرزند ديگرش را كور كرد، زيرا تصور ميكرد كه رقبايش را در دامان خود پرورش ميدهد.)
3ــ اعمال قدرت يا نمايش قدرت. صاحب قدرت بايد براي ايجاد وحشت و اطاعت ميان پيروان خود، قدرتش را به انحاي مختلف به رخ آنان بكشد، زيرا نمايش قدرت موجب ميشود قدرت حفظ گردد و تقويت شود.[1]
قدرت در پي سلطه است و سلطه از زماني بهوجود آمد كه يك نفر بر ديگران يا اقليتي بر اكثريتي مسلط شد و همچنين در اينجا علائم شكلگيري دولت پديدار گرديد. بنابراين دولتها خود را مسئول دفاع از قدرت خويش براي تامين و تضمين اصل بقا ميدانند و به همين اعتبار در جستجوي امنيت از طريق آمادگي براي جنگ هستند و جنگ وسيلهاي است براي مهار تهديد و خشونت كه ميتواند امنيت و قدرت دولت را متزلزل كند و تروريسم شكلي از خشونت و تهديد در مقابل عامل تهديدكنندة قدرت و امنيت است.
آيزنهاور، رئيسجمهوري امريكا، در دهه 1950 معتقد بود «تا زماني كه جنگ در نظام بينالمللي وجود دارد، عدم آمادگي نظامي به همان اندازة درگيري نظامي، فاجعهآميز است.»[2] براساس يك نظريه استراتژيك، صلح محصول قدرت است و امنيت در سايه سلطه و برتري بر دشمن بهدست ميآيد. به عبارت ديگر امنيت هر ملتي محصول قدرت آن ملت نسبت به ملتهاي ديگر است.
بنابراين تروريسم حاصل جمع تعارض و تقابل مدعيان قدرت است كه براي كسب يا حفظ قدرت از اين روش خشن عليه رقيب بهره ميگيرند. البته جدال ميان صاحبان قدرت و مدعيان آن ضرورتاً و صرفاً بر سر قدرت سياسي نيست كه دولت متولي آن است. جدال بر سر مسائل اقتصادي، جدال براي اثبات حقانيت و مشروعيت فرقههاي ديني و حساسيت بر سر برتري قومي و نژادي، همه مواردي هستند كه تروريسم را بهوجود ميآورند.
معمولا ترور و تروريسم يك اقدام سياسي در جهت حذف رقيب سياسي به منظور رسيدن به هدف سياسي است. اما گاهي ممكن است گروههايي در پناه انديشة ايدئولوژيك بهعنوان مدعيان قدرت سياسي، فرد يا افراد وابسته به صاحبان قدرت سياسي را ترور كنند، ولي درنهايت هدف اين گروهها رسيدن به قدرت سياسي و استقرار ايدئولوژي خود است. همچنين ممكن است صاحبان قدرت اقتصادي، با ترور، رقباي اقتصادي خود را به وحشت اندازند يا به منظور بيرون راندن رقباي خود از ميدان رقابت اقتصادي، آنان را با ترور حذف كنند.
بنابراين ترور هم ميتواند حربهاي باشد در دست صاحبان قدرت عليه ناقدان قدرت ــ كه اين گروه دوم ميتوانند تهديدي عليه صاحبان قدرت باشند ــ و هم ميتواند وسيلهاي باشد در دست فاقدان قدرت در مقابل گروههايي كه ميل به سلطهگري دارند.
هدف مقاله اثبات اين موضوع است كه ماهيت و اهداف ترور و تروريسم از گذشته تاكنون تفاوت چنداني نكرده، بلكه روش و تاكتيكها و حوزة عملكرد آن پيچيدهتر و گستردهتر شده است. ديگر اينكه تروريسم در گذشته واكنشي محلي و ملي بود، اما امروز اشكال دولتي ــ بينالمللي به خود گرفته و با توجه به فرآيند جهانيشدن و در كنار عوارض ناشي از جهانيشدن، مثل ايدز، آنفولانزاي مرغي و گرمشدن كره زمين، از حوزه قدرتهاي ملي فرا رفته و به صورت يك معضل بينالمللي درآمده است. از سوي ديگر با توجه به عصر انقلابات اطلاعاتي ــ مخابراتي كه فناوريهاي متنوع ارتباطي را در دسترس تمام ملتها قرار داده است، امكان كنترل تروريسم براي هيچ دولتي به تنهايي مقدور نيست، زيرا امروزه تروريسم در چارچوب جنگهاي نامتقارن، «تروريسم اطلاعاتي» (Info Terrorism)، «تروريسم رايانهاي» (Cyber Terrorism) و «تروريسم هستهاي» (Nuclear Terrorism) به صورت نگرانكنندهاي امنيت جهان را بهخطر انداخته است و متاسفانه هر روز به صورت ترور كور، جان هزاران شهروند بيگناه را ميگيرد.
در سايهروشن توضيح و تعريف تروريسم دو نكته مهم پنهان است: اول اينكه هر دولتي از ديدگاه منافع، سليقه و ايدئولوژي خود به تروريسم مينگرد و تعريف خاصي را ارائه ميدهد. بههمين دليل گاه از تروريسم تعبير به دفاع مشروع ميشود. دوم اينكه سازمان ملل متحد و ديوان بينالمللي كيفري طي سه دهة گذشته به دليل اختلاف ديدگاه نتوانستهاند تعريف واحدي از اين اقدام ناپسند ارائه دهند كه مقبول عام باشد.[3]
تعريف ترور و تروريسم
در لغتنامه روابط بينالملل ذيل كلمه Terrorism آمده است: ترور و تروريسم به فعاليتهاي بازيگران دولتي و غيردولتي اطلاق ميشود كه شيوه و تمهيدات خشن را در اعمال خود براي رسيدن به اهداف سياسي به كار ميبرند.[4]
همة منابع بر اين مساله تاكيد ميكنند كه ترور يك اقدام خشن سياسي براي نيل به اهداف سياسي است، اما در اين ميان نوع اين اقدام اهميت چنداني ندارد. ممكن است يك قهرمان حريف خود را يا يك سرمايهدار رقيب خويش را با كشتن از سر راه بردارد. معمولا ترور دو حالت دارد: در حالت اول شخص يا اشخاصي با انگيزه سياسي فرد يا افرادي را ميكشند تا مانع يا موانعي را از سر راه اهداف سياسي خود بردارند. حالت دوم عبارت است از احساسات و عكسالعملهايي كه اين ترور در جامعه بهوجود ميآورد؛ يعني رعب و وحشت شهروندان را در برميگيرد و دولت براي نمايش قدرت و مهار تهديد، خود نيز به رفتارهاي رعبآور دست ميزند.
در ترورهاي محلي و ملي، معمولا ترور به دو شكل اجرا ميشد: يكي «ترور سرخ»؛ يعني تروري كه با اسلحه، اعم از سرد يا گرم، و به قصد كشتن اجرا ميشود كه گاهي ممكن است به قتل منجر نشود كه در اين صورت ترور ناموفق ناميده ميشود. از آنجايي كه هدف تروريسم حذف فيزيكي رقيب يا رقبا از صحنه سياست است، گاهي ممكن است ترور به صورت غيرمستقيم صورت گيرد. مثل تصادفهاي ساختگي با اتومبيل، انفجار هواپيماي حامل مقامات سياسي ــ نظامي يا انفجار قطار براي بهنمايش گذاشتن قدرت، انتقامگيري از دولتها يا تهديد آنان. انفجار قطار در سال 2004 در اسپانيا كه طي آن بيش از سيصد نفر از شهروندان به قتل رسيدند و نيز انفجار متروي لندن در سال 2004 به منظور هشدار به اين دو دولت به دليل حمايت از حمله امريكا به عراق بود. از ديگر اقدامات تروريستي ميتوان به مسمومكردن مخالفان اشاره كرد؛ شيوهاي كه در دوره دوم سلطنت رضاشاه رواج داشت. اين جنايت را شخصي بهنام اليمالدوله انجام ميداد كه دفتري در پادگان عشرتآباد داشت. هركسي كه رضاشاه به او بدگمان بود ميبايست در دفتر اليمالدوله قهوهاي نوشجان ميكرد كه مواد سمي به آن افزوده شده بود.
نوع دوم «ترور سرد» است كه گاهي به ترور شخصيتي شهرت دارد. در اين نوع ترور، عامل ترور به منظور تخريب و حذف رقيب، به هياهو و جنجالآفريني، تبليغات از طريق رسانههاي جمعي، از جمله انتشار كتاب و مقاله و حتي ساخت فيلم، دست ميزند و گاهي رقيب را به مصرف مواد مخدر، داشتن روابط نامشروع و رشوهدهي و رشوهگيري نيز متهم ميكند. اين شيوه معمولا در دنياي هنر، ورزش و گاهي اقتصاد به كار ميرود. اما همانگونه كه قبلا يادآوري شد، اصطلاح ترور عمدتا اهداف سياسي را تعقيب ميكند.
يكي از تعاريف آكادميك و جامع از تروريسم، تعريف آلكسي پ. اشميد (Alex P. Schmid) است. اشميد كه از مساعدت بيش از پنجاه دانشپژوه در بسط و پالايش تعريف خود بهره برده است، نتيجه ميگيرد: تروريسم شيوة اقدامات تكراري به منظور ايجاد دلهره، رعب و وحشت است كه به دلايل سليقهاي، جناحي يا سياسي، گروههاي مختلف از آن استفاده ميكنند. البته تعريف اشميد به همينجا خاتمه نمييابد و در ادامه بين نوع اهداف موردنظر، تاثير موردنظر، تصادفي يا انتخابي بودن عمل و... تفكيك قائل ميشود.[5] بهرغم اينكه تعريف اشميد از تركيب صدونه تعريف حاصل شده، خود وي معتقد است كه هنوز تعريف او جاي انتقاد دارد.
وزارتخارجه امريكا از سال 1983 تعريف مندرج در سند 22 از قانون ايالاتمتحده، ماده 2656، بند «د» را به كار ميبرد: «واژه تروريسم به معناي خشونت عمدي و با انگيزه سياسي است كه عليه اهداف عمومي نظامي، سياسي و اقتصادي توسط گروههاي فراملي (Trans national) يا فروملي (Subnational) و يا عوامل پنهاني و معمولا با قصد نفوذ در مخاطبان صورت ميگيرد.»
تروريسم در ايران
در تاريخ ايران باستان احتمالاً نخستين اقدام تروريستي كشتن بردياي دروغين بود. بعد از داريوش، خشايارشا پس از خلاصي از جنگ با يونان روزگار خود را به لهو و لعب گذراند و در سال 465 قبل از ميلاد به دست يكي از درباريان خود كشته شد. از اين تاريخ، با ورود زنان به دربار، موج ترور و كشتار در سلسله هخامنشي بالا گرفت. احتمالاً اسكندر نيز در نتيجه يك توطئه تروريستي كشته شد. در دوره اشكاني نيز آثار اقدامات تروريستي عليه شاهان به چشم ميخورد.
در دوره ساسانيان كشتن پادشاهان رواج بيشتري داشت و مشهورترين آن قتل خسروپرويز، شاهنشاه ساساني، در سال 628.م به دست درباريان خود بود و بعد از او اين مساله تا ظهور اسلام ادامه پيدا كرد.[6] اما ريشههاي ترور سازمانيافته در ايران بعد از اسلام را بايد در فعاليتهاي فرقه اسماعيليه به رهبري حسن صباح در دوره ملكشاه سلجوقي به بعد سراغ گرفت.[7]
حشاشين اصطلاحي است كه اروپاييان در مورد فدائيان اسماعيليه به كار ميبرند. حشاشين در قرن پنجم هجري قمري تقريبا برابر با قرن يازدهم ميلادي و در عصر ملكشاه و سنجر به قدرت رعبآوري تبديل شدند كه رقباي خود را به سبك ترور با كاردهاي مخصوص به قتل ميرساندند. حسن صباح در اواخر قرن پنجم در كوههاي الموت دژ مفصل و محكمي تاسيس كرد. فداييان او هم شاهزادگان سلجوقي و هم خلفاي عباسي را بهعنوان دو عنصر غاصب قدرت در ايران در هر موقعيت مناسب ترور ميكردند.[8]
در تاريخ ايران فداييان اسماعيليه نخستين هسته تروريستي بودند كه سازمانيافتگي، ايدئولوژي و اهداف مشخص سياسي داشتند. اين گروه بهقدري در ميان درباريان سلجوقي و عباسي وحشت ايجاد كرده بودند كه نام آنها نيز رعبآور بود. اسماعيليه در جنگهاي صليبي بهعنوان يكي از كانونهاي قدرت در شرق، مورد توجه امراي صليبي و سپس مورخان اروپايي قرار گرفتند. توجه اروپاييان به هستههاي تروريستي اسماعيليان چند دليل داشت: اولا اسماعيليه خصم سلجوقيان بودند كه شاخه رومي اين سلسله تهديدي عليه امپراتوري روم شرقي بود. ثانيا اسماعيليان دشمن خلفاي بغداد بودند كه ايشان نيز تحريكاتي عليه صليبيان اعمال ميكردند.[9] بنابراين براساس اصل نظريه «دشمن دشمن من، دوست من است» صليبيان با اسماعيليه روابط پنهاني داشتند، زيرا نشانهاي وجود ندارد كه تروريستهاي اين فرقه حتي يكي از امراي صليبي را ترور كرده باشند.[10] ثالثاً بيتالمقدس قبلا در دست فاطميان بود كه رهبران اصلي اسماعيليه در مصر بودند، اما سپس اين مكان مقدس و حساس به دست صلاحالدين ايوبي افتاد.
اسماعيليان و خلافت عباسي بالاخره در قرن هفتم هجري قمري به دست هلاكوخان نابود شدند. احتمالا نخستين اقدام تروريستي فداييان اسماعيليه در ايران قتل مؤذن ساوجي در اصفهان بوده است كه سعي كردند وي را به كيش خود دعوت كنند، ولي چون او اين دعوت را نپذيرفت، تروريستها از بيم آنكه رازشان فاش گردد، او را كشتند. پايگاه اصلي اسماعيليان دژ الموت قزوين بود، اما آنان علاوه بر آن، در سراسر ايران حدود صدوپنج قلعه در اختيار داشتند و حوزه فعاليت آنان حتي تا بينالنهرين و شامات نيز گسترش يافت.[11]
جنجاليترين اقدام فداييان، ترور خواجه نظامالملك طوسي، وزير مشهور و قدرتمند ملكشاه سلجوقي، بود. وي كه نسبت به فرقه حنبلي تعصب شديدي داشت، دستور سركوب فتنه اسماعيليه را صادر كرد، زيرا اينان هم شيعه (زنديق) و هم باطني بودند، به علاوه با سلطنت سلجوقيان بهعنوان عناصر ترك مهاجر كه سرزمين ايران را اشغال كرده بودند، مخالف بودند. حسن صباح خود ايراني و اهل ري بود.[12]
هنگاميكه ملكشاه به قصد ملاقات با خليفه عازم بغداد بود، خواجه را كه از وزارت بركنار شده بود، به همراه خود برد. بوطاهر اراني كه مامور ترور خواجه بود، در هيأت درويش دنبال خواجه بود تا در فرصت مناسب كار او را بسازد. اردوي سلطان به صحنه كرمانشاه رسيده بود، ولي روزي كه طاهر اراني به صحنه رسيد، خواجه به همراه ملكشاه به شكار رفته بود. اراني چند روزي صبر كرد تا اينكه خواجه به صحنه بازگشت. آنگاه به بهانه تقديم عريضه، خود را به خواجه رساند، درحاليكه دشنهاي زير نامه خود پنهان كرده بود. در يك حركت غافلگيرانه دشنه را در سينه خواجه فرو كرد و ضربهاي هم به شاهرگ او زد. محافظان خواجه در دم بوطاهر اراني را كشتند. خواجه روز بعد در شب دوازدهم رمضان سال 485.ق بر اثر اين ضربات درگذشت.[13]
خواجه رشيدالدين فضلالله نوشته است كه در مدت سيوپنج سال فرمانروايي حسن صباح چهلوهشت تن از شخصيتهاي مهم، از جمله خواجه نظامالملك و دو فرزندش، ملكشاه سلجوقي و دو خليفه عباسي، به دست باطنيان كشته شدند، ولي كساني كه به دست فداييان بعد از حسن صباح ترور شدند، بسيار بيش از اين تعداد است.[14]
بعد از سقوط اسماعيليان به دست هلاكوخان مغول، تقريبا آثار مشهودي از ترور در تاريخ ميانه ايران ديده نشده است. اما قتل نادرشاه افشار در فتحآباد قوچان در سال 1160.ق و قتل آقامحمدخان قاجار در شهر شوشي هنگام لشكركشي به گرجستان در سال 1212.ق آخرين شيوه ترور به سبك اسماعيليان بود. ترور ناصرالدينشاه در جوار حضرت عبدالعظيم(ع) به دست ميرزارضا كرماني در سال 1313.ق نقطه شروع موج تروريسم به شكل مدرن بود كه جامعه ايران را فرا گرفت.
با وقوع انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 و گسترش فرهنگ سياسي آن در سراسر جهان، پديده زشت ترور و تروريسم بهعنوان يك واژه و اصطلاح سياسي قدم در واژگان علم سياست گذاشت. بهويژه حكومت ژاكوبنها در دوره خشن كنوانسيون كه از مارس 1792 تا ژوئيه 1795 ادامه يافت، به حكومت ترور شهرت يافت.[15] خانم هانا آرنت معتقد است جنگ عمري برابر تاريخ دارد، ولي انقلاب پديده جديدي است كه با انقلاب كبير فرانسه شناخته شد و لازمه انقلاب خشونت است و مردم اروپا خشونت اجتماعي را با انقلاب فرانسه تجربه كردند.[16]
ايران از دو طريق با مفهوم و كاربري تروريسم آشنا شد: يكي اينكه از دوره ناصرالدينشاه روابط خارجي ايران با كشورهاي اروپايي و حتي امريكا توسعه يافت. سفارتخانههاي ايران در اروپاي غربي و استقرار هياتهاي نمايندگي خارجي در تهران هر روز افزايش پيدا ميكرد. كتابها، مجلات و روزنامههاي اروپا پنهان و آشكار به ايران ميآمد. اين دوره درواقع نقطه عزيمت آشنايي ايران با تمدن مدرن اروپايي است كه طي آن محافل روشنفكري، سياسي و انقلابي ايران از طريق ترجمه كتب و اسناد سياسي با مفهوم انقلاب و ترور آشنا شدند. ديگر اينكه در قرن نوزدهم در روسيه تروريسم به صورت يك مكتب سياسي ــ انقلابي در كنار سوسياليسم و نيهيليسم ظاهر شد و گروهها و احزاب سياسي به اين باور رسيدند كه براي مبارزه با تزاريسم، ترور شخصيتهاي معروف روسي نزديكترين راه موفقيت است. بهطوريكه حزب انقلابيون اجتماعي فقط در سال 1906 به هشتادودو مورد ترور اقدام كرد.[17] انديشههاي سياسي رايج در روسيه بهويژه تفكر سوسياليستي و خشونت همراه آن از طريق حزب سوسيال دموكرات و به وسيله ايرانيان مقيم قفقاز خصوصا قبل از جنبش مشروطه وارد ايران شد. بهاينترتيب كشور ما نخستينبار تروريسم مدرن را با ترور ناصرالدينشاه شروع كرد، درحاليكه قبلا شيوههاي ترور سنتي را با رگزدن اميركبير و خفهكردن قائممقام به كار برده بود. بنابراين تروريسم بهعنوان ارمغان تمدن مدرن سرمايهداري از جامعه اروپا و از دروازههاي روسيه به كشور ما وارد شد.
محمدرضا آشتيانيزاده در بخشي از خاطرات خود تحتعنوان «كميته مجازات و حسين لَله» ميگويد: «قبل از جنبش مشروطه بمبگذاري يا بمباندازي و موزربندي در ايران معمول نبود و ايرانيها بهطوركلي از موضوع ترور و تروريسم آگاهي نداشتند. انداختن بمب و تروريسم را قورچيهاي قفقازي در صدر مشروطه از بادكوبه به ايران آوردند.»[18] او ترور ناصرالدينشاه را به دست ميرزارضا كرماني يك اقدام تروريستي نميداند، زيرا قاتل حرفهاي نبوده است. وي اضافه ميكند اولين شخصي كه ساختن بمب و بمباندازي را در ايران مرسوم كرد، يكي از اهالي بادكوبه بهنام حيدرخان عمواوغلي بود كه در ايام سلطنت مظفرالدينشاه از روسيه به ايران آمد. آشتيانيزاده ميافزايد «در آستانه مشروطه هفتصد تا هشتصد نفر از اعضاي حزب سوسيالدموكرات قفقاز به ايران آمدند و موزركشي را در ايران مرسوم نمودند، از جمله يپرمخان ارمني كه بعداً در زمره آزاديخواهان مشروطه درآمد.»[19]
از اين دوره با قدم نهادن در قرن بيستم، ترور با دو ويژگي مهم از گذشته متمايز گرديد. اول اينكه ترور تحت عنوان تروريسم بهعنوان يك طرز تفكر و به مثابه يك نوع انديشه سياسي بهويژه مورد توجه محافل سياسي چپ و سپس راست افراطي و گروههاي مذهبي در ايران قرار گرفت. در اين دوره امواج تروريسم تحتتاثير اخبار و اطلاعات سياسي ــ انقلابي و جنبشهاي آزاديبخش ملي و ماركسيستي كه قصد خروج از سلطة امپرياليسم را داشتند، از سازمانيافتگي، آموزش و ايدئولوژي برخوردار شد. مهمتر اينكه در ايران تروريسم از حالت سنتي خارج گرديد و تروريستها به كمك فنون و ابزارهاي مدرن و در اردوگاههاي پنهاني تحت تعليمات پيشرفته قرار گرفتند. با گسترش ايدئولوژي ماركسيسم ــ لنينيسم در ايران، تروريسم بهعنوان يك اقدام انقلابي، مشروعيت سياسي پيدا كرد. در سالهاي محدود پس از مشروطه مذهبيان در حزب اعتدالي، و سوسيالدموكراتها در حزب اجتماعيون اصليترين محافل تروريستي مقابل هم بودند. البته يك اقليت بيطرف هم از مجلس دوم به بعد شكل گرفت. دوم اينكه تروريسم بعد از جنگ جهاني دوم و همزمان با رشد جنبشهاي آزاديبخش در آسيا و سپس آفريقا و امريكاي لاتين يكي از مباحث مهم دنياي سياست شد و بهعنوان ابزاري مهم در سياست خارجي برخي از دولتهايي كه با امپرياليسم درگير بودند، مورد توجه و عمل سياستگذاران داخلي قرار گرفت. بهويژه اينكه رفتهرفته ترور و تروريسم از حيطه احزاب سياسي خارج شد و به صورت يك مساله بينالمللي درآمد، در صورتي كه پيش از آن پديدهاي ملي محسوب ميشد. بدينترتيب تروريسم عنوان دولتي به خود گرفت و تحت نظارت، آموزش، سازمان و هزينه و ماموريتهاي دولتها درآمد. دولتها يا خود اقدام به ايجاد گروههاي تروريستي مينمايند يا با گروههاي تروريستي بزرگ دنيا ارتباط سازماني پيدا ميكنند و از طريق اين گروهها با دادن امكانات مالي و نظامي به اهداف خود ميرسند.
در دوره مظفرالدينشاه به دليل ارتقاي سطح تاثيرپذيري فرهنگ سياسي ايران از حوزههاي فكري اروپا و به تبع آن توسعه خِرَد اجتماعي مردم، سطح آسيبپذيري سياسي دولت بيشتر شد. بههمين دليل در آستانه جنبش مشروطه، ما شاهد انبوهي از موج ترور در كشور هستيم.[20] جالب اينكه پديده ترور وسيلهاي شده بود در دست مخالفان استبداد تا از طريق آن به اهداف سياسي خود در مهار قدرت مطلقه و ساماندهي نهادهاي مدني مثل پارلمان دست يابند. اما رفتهرفته پس از صدور فرمان مشروطه، تروريسم وسيلهاي شد براي حذف فيزيكي طرفداران احزاب سياسي عليه يكديگر و متاسفانه با دستيابي آسان به اسلحه، تسويهحسابهاي شخصي نيز ميان افراد غيرسياسي رواج پيدا كرد. بهاينترتيب رعب و وحشت همهجاگير شد و هيچكس احساس امنيت نميكرد. اين مساله مقدمهاي شد براي ازهمپاشيدگي شيرازه زندگي اجتماعي، ناپايداري كابينهها و قدرتگيري كانونهاي محلي كه همه اين مشكلات را مردم و حتي دولتمردان ناشي از ناكامي مشروطه ميدانستند. فقدان امنيت، هرج و مرج، ركود شديد اقتصادي، جدالهاي پايانناپذير احزاب سياسي و ترور شخصيتهاي مختلف به دست افراد خودسر، مثل «كميته مجازات»، زمينه را براي ظهور ديكتاتوري ميليتاريستي رضاشاه فراهم كرد.[21]
بدون شك در فاصله مشروطه تا كودتاي 1299 و به سلطنترسيدن رضاشاه (پنجم ارديبهشت 1305) تاريخ ما پيچيدهترين و ناهموارترين دوران حيات سياسي خود را پشت سر گذاشت كه درواقع اوراق آينده سرنوشت اين ملت را رقم و ورق زد. زيرا وقوع جنبش مشروطه و بههمريختگي مناسبات و همبستگيهاي سنتي و ورود مظاهري از مدرنيزاسيون و تقابل اين دو، جامعه را با نوعي بلاتكليفي روبرو كرده بود، و بهعلاوه ناكامي مشروطه در پي قرارداد 1907 ــ كه تقريبا به بهانه تهديد اروپا از سوي آلمان، ميان انگليس و روسيه به امضا رسيد ــ و وقوع جنگ جهاني اول، فروپاشي امپراتوريهاي روسيه، اتريش و بهويژه عثماني و ضعف قدرت انگليس در ايران، انقلاب 1917 بلشويكي و نگراني انگليس از شيوع انديشه ماركسيستي در ايران و تن دادن وثوقالدوله به قرارداد 1919 كه ايران را تا آستانه تحتالحمايگي پيش ميبرد و ظهور قدرت بزرگي مثل ايالاتمتحده معادلات نظام بينالمللي را به هم ريخت. در چنين شرايطي شيوع روزافزون امواج تروريستي در ايران امنيت اجتماعي و ادامه حيات سياسي را مختل كرده بود.
تا سالهاي اول قرن بيستم سازمان اجتماعي و ساختار سياسي كشور، هنوز بر علائق قومي، قبيلهاي، تعهدات مذهبي و احساسات و باورهاي سنتي مبتني بود. در اين سالها فقط يكپنجم از كل جمعيت هشت تا نُهميليوني كشور در شهرها زندگي ميكردند و فقط نيم تا يكدرصد جمعيت باسواد بودند. درحاليكه ماكس وبر، جامعهشناس مشهور آلماني، يكي از شرايط توسعهپذيري سياسي ــ اقتصادي را حجم بالاي شهرنشيني ميداند. علاوه بر پايينبودن سطح جمعيت شهرنشين، كشور ما در دوره موردنظر، هيچكدام از شرايط توسعهيافتگي و تحولپذيري سياسي ــ اقتصادي، از جمله نيروي متخصص، انباشت سرمايه، تكنولوژي، تمركز قدرت، وجود دولت ملي و امنيت مبتني بر قانون، را نداشت. دورافتادگي شهرها با شرايط اقتصادي و فرهنگي متفاوت و گاه متضاد، جدايي جغرافيايي ــ فرهنگي شهر از روستا كه باعث جدايي مردم از يكديگر شده بود، خود عامل اصلي در عدم تحقق پديده ملت بود، پايينبودن خرد جمعي، بيتفاوتي مردم نسبت به نوع و رفتار حكومت و فاصله ميان مردم و دولت و نگرش تقدسمآبانه نسبت به شاه، فقدان عوامل همبستگي ملي و احساس ناامني دولتمردان از ناحيه شاه و مقامات بالاتر و نبود اشرافيت ملكي، شاه را به يك قدرت بيرقيب تبديل كرده بود.
تمام اين عوامل جامعه ايران را به محيطي مسدود تبديل كرده بود كه بههيچوجه نه بر نظام مدرن بينالمللي منطبق بود و نه امكان بهرهبرداري اقتصادي قدرتهاي امپرياليستي از آن وجود داشت. از سوي ديگر كشور سنتي، مهياي پذيرش شبيخون سياسي، اقتصادي، فرهنگي جديد اروپا نبود. ناصرالدينشاه در پي سه سفر به فرنگ ظاهرا تحتتاثير جذابيتهاي اروپايي، بيعلاقه نبود كه كشورش را به مسير تجدد بياندازد، اما خود او دچار بلاتكليفي شده بود، زيرا مدرنشدن ايران به قيمت پايمالشدن باورهايي بود كه حافظ سلطنت شاه بودند. يكي از باورهاي مهم مردم نگاه قداستآميز نسبت به شاه بود. در اين دوره كه ايران همچون عثماني و مصر الزاما در مسير تجددخواهي قرار گرفته بود، ناصرالدينشاه قرارداد «رژي» را با تالبوت انگليسي امضا كرد. در پي تحريم تنباكو به فتواي ميرزاي شيرازي، نخستين اعتراض مردم در برابر شاه شكل گرفت. اين اعتراض بهگونهاي بود كه ناصرالدينشاه مجبور شد عقبنشيني كند و قرارداد را لغو نمايد. درنهايت تعارض ميان سنت و مدرنيسم به ترور ناصرالدينشاه منجر شد.
ترور ناصرالدينشاه سرآغاز تحولات وسيعي در تاريخ معاصر ايران شد، زيرا اين ترور جامعه ما را به سرعت به سوي تغييرات بنيادي سياسي ــ اجتماعي هدايت كرد. ترور ناصرالدينشاه محصول تضاد و دوگانگي فكري ميان دو ديدگاه سنتي و مدرنيستي بود. نظام سرمايهداري ميخواست موانع رشد و توسعه سرمايهداري را در ايران از پيش پاي خود بردارد. بنابراين شاه بهعنوان مظهر ارتجاع و حافظ سنتهاي كهنه و مندرس بايستي حذف ميشد. البته ظلم و ستم حكام و استبداد سلطنتي زمينه حذف را مهيا كرده بود. زيرا هيچ قدرت و انديشه بيگانهاي نميتواند جامعهاي را تحتتاثير قرار دهد مگر زماني كه زمينه تحولپذيري داخلي فراهم باشد. با ترور شاه هالهها و باورهاي قداستگونة مردم نسبت به شاه فرو ريخت.
همانگونه كه نظام سرمايهداري در اروپا براي هموار كردن راه پيشرفت خود و برداشتن موانع توسعهيافتگي لازم ديد وحدت ديني كاتوليك را به هم ريزد و با رفرم مذهبي پروتستان را بهعنوان مذهب سرمايهداري طراحي كند، در ايران نيز امپرياليسم روس و انگليس فرقههاي شيخيه، بابيه و بهائيه را بهعنوان ديدگاههاي مدرن دينگرايانه مطرح كردند تا به وحدت ديني و قدرت نهادهاي شيعي لطمه وارد كنند. ايجاد لژهاي فراماسوني از جمله اقداماتي بود كه موجبات تزلزل ساختار اخلاقي و سنتهاي ديني و تاريخي را فراهم آورد.[22] همين حوادث موجي از تروريسم را در ايران به وجود آورد كه فرصت ذكر آنان نيست.[23]
در دوره ناصري رفتوآمد هياتهاي سياسي ــ تجاري؛ واگذاري امتيازات؛ نصب و راهاندازي كارخانجات؛ ورود و شيوع انديشههاي سياسي غربي در ايران؛ انتشار شبنامه؛ ورود مهاجران ترك و ارمني به ايران، حتي در لباس آزاديخواهي و مشروطهطلبي، مثل حيدرخان عمواوغلي و يپرمخان ارمني، منشأ رشد و گسترش فرهنگ ترور و تروريسم در ايران شد.
محمدعليشاه بر پذيرش قانون اساسي و متمم آن سوگند خورد، ولي ترور ناموفق و احتمالا ساختگي عليه او، بهانه به دست او داد تا مقابل مشروطه و مجلس بايستد. او كه از حمايت سنتي روسيه و عناصر داخلي برخوردار بود، با به توپ بستن مجلس شوراي ملي به دست لياخوف روسي موفق شد موج جديدي از تروريسم دولتي به راه اندازد و طي آن مخالفان خود را نابود كند. البته مخالفان نيز به اقدام متقابل دست زدند.
نخستين موج ترور دولتي در اين دوره در ايران شكل گرفت و دولتيان با برنامه تنظيمشده عدهاي از نمايندگان مجلس را ترور كردند و گروهي كه موفق شده بودند فرار كنند بعد از دستگيري به فجيعترين شكل در باغشاه ترور شدند.[24] بهاينترتيب ترور از نظر متوليان حكومت، مشروعيت پيدا كرد و بر فرهنگ سياسي جامعة ما سايه انداخت، درحاليكه هيچگونه سازگاري با روح لطيف فرهنگ ايراني نداشت.
برخي از انديشمندان سياسي معتقدند كه براي گذار از يك مرحله تاريخي به مرحله ديگر و محو آثار اقتصادي ــ اجتماعي مرحله قبلي، چارهاي جز دستبردن به انقلاب نيست. بنابراين اين گروه انقلاب را ضرورتي تاريخي ميدانند و انقلاب نيز جز رعب و وحشت چيز ديگري بهبار نميآورد.[25] بهاينترتيب با شروع انقلاب 1905 روسيه، جنبش مشروطه 1906 نيز با تاثيرپذيري از اين انقلاب موج وحشت، تروريسم و نيهيليسم را به ايران وارد كرد.
ظهور و رقابت غيرمنطقي دو حزب سياسي اجتماعيون و مليون (اعتدالي) و حضور آنان در مجلس و محافل سياسي، بهدليل فقدان خرد سياسي مطلوب و ضعف فرهنگ مشاركتي، خود باعث شد تروريسم در ايران گسترش يابد. در همين ايام بود كه در «كميته مجازات»[26] تحت حمايت و هدايت حسين لَله، كريم دواتگر و ابوالفتحزاده ترور به مرحله سازمانيافتگي وارد شد و بهعنوان مجازات سياسي مطرح گرديد.
به دنبال اين حوادث بار ديگر موج ترور تهران و مخصوصا آذربايجان را كه كانون مشروطهخواهي بود، فراگرفت. سالداتهاي روسي مخالفان را از هر گروه كه بودند، ترور كردند، از جمله ثقهًْالاسلام تبريزي را از منبر پايين كشيدند و كشتند. در همان روزها در تبريز يك افسر غيور ايراني بهنام امان آميرزا كه از دست سالداتها به كنسولگري انگليس پناه برده بود، تاب اين ننگ را نياورد و رو به قبله خوابيد و گلولهاي در دهان خود خالي كرد. مساله شرمآور اين بود كه سالداتها ترور و آدمكشي را تا ضريح مقدس ثامنالائمه(ع) پيش بردند و مرقد مطهر را غارت كردند و چند ده نفر را كشتند.
در سالهاي قبل از جنگ جهاني اول موج ترور تاحدودي فروكش كرد، زيرا كميته مجازات لو رفت و متلاشي شد و مردم تا حد زيادي، به دليل انحراف جامعه و دولتمردان از مشروطه، از كانونهاي سياسي و فعاليتهاي اجتماعي كنار كشيدند. در آستانه جنگ، قدرتهاي اروپايي دخيل در تحولات ايران به زدوبندهاي بينالمللي و حل اختلاف ميان خود عليه آلمان سرگرم بودند و كمتر به ايران توجه ميكردند. در چنين فضايي قدرتهاي محلي، مثل جنگليها در گيلان، پسيان در خراسان و خياباني در آذربايجان، سربرآوردند و ترور تاحدودي متمركز و كنترل شد.
موج تازه ترورها با قتل صدراعظم قدرتمند و پرسابقه، ميرزاعلياصغرخان امينالسلطان، به راه افتاد. اين ترور در ميدان بهارستان و در هشتم شهريور 1286.ش مطابق با بيستويكم رجب 1325.ق به تحريك حيدرخان عمواوغلي و به دست عباسآقا صراف تبريزي رخ داد.[27] در بهمن همين سال بمبي نيز به سوي كالسكه محمدعليشاه انداخته شد كه كار مجاهدان قفقاز بود. در شانزدهم اسفند 1286.ش برابر با صفر 1326.ق، ميرزامحمدرضاخان قوامالملك شيرازي، از مخالفان سرسخت مشروطه كه موجب فتنه و فساد فراوان بود، به دست جواني بهنام نعمتالله بروجردي در باغ حكومتي شيراز با شليك چهار گلوله ترور شد و به قتل رسيد. روز نوزدهم اسفند در مجلس ترحيم قوامالملك، به پسرش، سالارالسلطان، سوءقصد شد و با تير تپانچه يكي از مشروطهخواهان زخمي گرديد. در اين بين دو نفر از هواداران قوام كشته شدند. بدن اين تروريست كه احمد دشتكي نام داشت، به دست نوكران قوام در مسجد قطعه قطعه شد.[28] در پنجم آبان 1287 نيز شكراللهخان شجاعنظام مرندي، از سران استبداد محمدعلي شاهي، با بمب دستي ساخته حيدرخان عمواوغلي ترور و همراه پسرش كشته شد.
در ادامه اين جريان كريم دواتگر، از اعضاي كميته مجازات، براساس طرح مستعانالملك، شيخ فضلالله نوري را در شب نهم ديماه 1287.ش برابر با شانزدهم ذيالحجه 1326 هدف گلوله قرار داد كه فقط موجب زخميشدن وي گرديد. شيخ فضلالله ضارب را بخشيد و او تا سال 1327.ق كه قواي آزاديخواهان، تهران را فتح كردند، در زندان بود. خود كريم دواتگر هم بعدها به دليل اختلاسهاي مالي از كميته مجازات سرخورده شد و اسرار كميته را فاش كرد و از همين رو رشيدالسلطان، عضو ديگر كميته، او را در دوازدهم ارديبهشت 1296.ش ترور كرد. همچنين در اول اسفند 1287.ش آقا بالاخان سردار، حاكم رشت، به دست معزالسلطان و چند مجاهد قفقازي ترور و همراه سه تن از محافظانش كشته شد.
مهمترين ترور در دوره احمدشاه كشتن آيتالله بهبهاني در بيستوششم تيرماه 1289.ش برابر با نهم رجب 1328.ق بود كه به تحريك حيدرخان و به وسيله رجب سرابي، حسين لَله و علياصغر زماني اتفاق افتاد، زيرا بهبهاني براي اخراج تقيزاده از مجلس كه مخالف با اهداف و برنامههاي حزب اعتدالي بود، تلاش ميكرد. اعتداليها به تلافي ترور رهبر خود در نهم مرداد 1289 عليمحمدخان تربيت، از سران حزب دموكرات، را در خيابان لالهزار با شليك سه گلوله ترور كردند.[29]
در دوره سردارسپهي و وزارت جنگ رضاخان به دليل تسلط نظاميان بر اوضاع، موج ترور تقريباً فروكش كرد. سردارسپه به منظور اجراي سياست سقوط پيدرپي كابينهها و بيرونكردن رقباي قدرتمند از صحنه سياسي، چنين شايع كرد كه قوامالسلطنه (رئيسالوزراء) با همدستي محمدحسنميرزا، وليعهد احمدشاه، كميتهاي براي ترور وي تشكيل داده است. بههمين دليل سردارسپه دستور بازداشت قوامالسلطنه را صادر كرد، ولي بهدليل التماس همسرش نزد احمدشاه، رضاخان او را به شرط خروج از كشور آزاد كرد و به اروپا فرستاد.
رضاخان پس از سركوب قدرتهاي محلي و حذف رقباي سياسي، از جمله خانهنشين كردن مستوفيالممالك، مشيرالدوله و دكتر مصدق و تبعيد قوامالسلطنه و بدرقه احمدشاه در سفر اروپا و جلوس به سلطنت در آذرماه 1304 يك شبكه ترور دولتي براي كشتن مخالفان و متمردان تاسيس كرد. وي حتي به كساني كه به قدرتيابي او مساعدت كرده بودند، رحم نكرد، از جمله اين افراد ميتوان به سردار اسعد، نصرتالدوله، علياكبرخان داور، ميرزاده عشقي اشاره كرد.[30]
در آغاز حكومت پهلوي دوم ترور با بار ايدئولوژيك متداول شد. در اين ميان ترور با ارزش مذهبي به ابتكار سيدمجتبي ميرلوحي، معروف به نواب صفوي، و به دست كساني مانند حسن و حسين امامي، مظفر ذوالقدر، خليل طهماسبي، عبدالحسين واحدي و محمدمهدي عبدخدايي تحت پرچم جمعيت فداييان اسلام رايج گشت. نخستين عمليات اين گروه، ترور سيداحمد كسروي در بيستم اسفند 1324 به دست برادران امامي بود. پس از كسروي, اين دو برادر عبدالحسين هژير، وزير دربار وقت، را در دوازدهم آبان 1328 ترور كردند، اما اين ترور ناموفق بود. يكسال و چند ماه بعد، در شانزدهم اسفند 1329، سرلشكر علي رزمآرا، نخستوزير وقت، هنگام خروج از مجلس ترحيم آيتالله فيض كه در مسجد شاه تهران برگزار شد، به دست خليل ملكي، عضو سابق حزب ميهن و از همكاران پيشين مظفر بقايي و از كاركنان نشريه شاهد كه به فداييان اسلام پيوسته بود، ترور شد. در همان زمان در مورد اين ترور شك و ترديدهاي زيادي وجود داشت. زيرا براساس كالبدشكافي اوليه مشخص شد كاليبر اسلحه قاتل با اسلحه خليل طهماسبي تفاوت دارد و احتمالا بر سر مساله نفت به تحريك انگليسيها و به دست عناصر درباري كشته شده است. دو نفر اخير، يعني هژير و رزمآرا، از طرفداران سياست نفتي امريكا در ايران بودند.[31] از ترورهاي ديگر فداييان اسلام ترور ناموفق دكتر حسين فاطمي، مدير روزنامه باختر امروز و وزيرخارجه دكتر مصدق، به دست محمدمهدي عبدخدايي بود كه در بيستوپنجم بهمن 1330 بر سر مزار محمد مسعود، روزنامهنگار، در مقبره ظهيرالدوله در خيابان دربند و در مراسم پنجمين سالگرد ترور محمد مسعود انجام شد.
جمعيت موتلفه اسلامي هم كه به طرفداري از فداييان اسلام به استراتژي ترور گرايش داشتند، اول بهمن 1343 با همكاري محمد بخارايي، مرتضي نيكنژاد، رضا صفارهرندي و حاجمحمدصادق اماني، نخستوزير حسنعلي منصور را در مقابل مجلس شوراي ملي ترور كردند.
از جمله سازمانهاي تروريستي، بهويژه در دوره جنبش مليشدن صنعت نفت، حزب توده بود. از جمله اقدامات اين گروه ميتوان از ترور محمد مسعود، مدير روزنامه مرد امروز، در بيستودوم بهمن 1326 در خيابان اكباتان تهران ياد كرد. اين ترور با برنامهريزي خسرو روزبه و به دست سروان ابوالحسن عباسي انجام شد. سه سال بعد در ششم خرداد 1329، احمد دهقان كرماني، از روزنامهنگاران معروف و مدير مجله تهران مصوّر، براساس اسرار خانه سدان، بازوي مطبوعاتي سفارت انگليس، به دليل مخالفت با واگذاري امتياز نفت به شوروي به دست حسن جعفري، از اعضاي حزب توده، ترور شد.[32]
يازدهم سپتامبر و رويكرد جديد به تروريسم
رويداد يازدهم سپتامبر از يك سو نقطه عزيمت نظام بينالملل در جهت تغيير به نفع ايالاتمتحده امريكا، يعني در جهت محقق ساختن نظام تكقطبي، بود و از سوي ديگر عامل مهمي بود در شكلگيري تروريسم فوق مدرن. حادثه يازدهم سپتامبر بهانه محكمي براي سرعت بخشيدن به استراتژي استيلاجويانه امريكا بر جهان تحت رهبري نومحافظهكاران درون كاخ سفيد بود، زيرا در پشت اين بهانه امريكا بر افغانستان و عراق مسلط شد و تروريسم از مرحله نظريهپردازي به مرحله عملياتي وارد گرديد و مبارزه با تروريسم در صدر استراتژي كلان و بلندمدت امريكا قرار گرفت.
فاصله زماني ميان فروپاشي اتحاد شوروي در سال 1991 تا يازدهم سپتامبر 2001، براي سياست خارجي امريكا كه طرح نظم نوين جهاني توسط بوش پدر عنوان شد، دوران گذار بود و حادثه يازدهم سپتامبر به دوران گذار خاتمه داد. از آن پس بوش، نخستوزير امريكا در پناه استراتژي مبارزه همهجانبه با تروريسم و حاميان آن نظريه محور شرارت شامل ايران، عراق و كرهشمالي را در دوره اول رياستجمهوري خود طرح كرد.
در دوره گذار، بهويژه از سالهاي 1993 تا 1996، امريكا با فعالكردن سازمانهاي اطلاعاتي ــ امنيتي خود كوشش كرد آثار نظام دوقطبي را محو نمايد و جهان را تحت رهبري خود به سمت نظام سلسلهمراتبي متمايل به نظام تكقطبي و در جهت مبارزه با تروريسم و بهويژه تروريسم بنيادگراي اسلامي هدايت كند. تعقيب سياست مبارزه با تروريسم بنيادگراي اسلامي درواقع تعقيب استراتژي كلي امريكاست. زيرا اين كشور براي توجيه سلطهگريهاي خود در سطح جهان و مهار افكار داخلي به جاي خطر ماركسيسم، اينك بنيادگرايي اسلامي را بهعنوان يك دشمن فرضي در مقابل منافع ملي و امنيت ملي شهروندان خلق كرده است. بنابراين دولت بوش با طرح امنيت سرزمين و فراسرزمين امريكا، مساله مبارزه با تروريسم را به يك گرايش بينالمللي بدل كرده است تا در پشت اين ادعا به اهداف خود دست يابد.
بهرغم تمام اقدامات تبليغاتي كه امريكا پس از فرداي يازدهم سپتامبر براي مبارزه با تروريسم و جنگ با القاعده به راه انداخت، پس از سقوط حكومت بنلادن در افغانستان و صدامحسين در عراق، اين دولت تاكنون موفقيتي براي دستيابي به نظام تكقطبي كسب نكرده است. موفق نبودن امريكا در تحقق نظام تكقطبي و سياست يكجانبهگرايي واشنگتن بيشتر از ناكامي امريكا در مهار بدون دردسر افغانستان و بهويژه عراق نشأت ميگيرد. البته مساله پرونده هستهاي كره شمالي و بهخصوص بهراهانداختن جنجال بينالمللي بر سر پرونده هستهاي ايران مانعي بر سر راه تحقق نظام تكقطبي ميباشد. بهنظر ميرسد گرچه اتحاديه اروپا و حتي چين و روسيه به ايجاد يك جمهوري اسلامي اتمي علاقه ندارند، از طرفي نيز حاضر نيستند ايران به سرنوشت عراق دچار شود و كشوري با اين همه اهميت همچون زمان شاه در حيطه قدرت امريكا قرار گيرد. اتحاديه اروپا تصور ميكند كه در صورت تسلط امريكا بر ايران كل خاورميانه در سيطره امريكا قرار خواهد گرفت و در اينصورت واشنگتن ميتواند از نظر انرژي اروپا، چين، ژاپن و كانادا را تحتفشار و اطاعت خود درآورد. به همين دليل است كه امريكا برخلاف حمله به عراق كه به مخالفتهاي روسيه، چين، فرانسه و آلمان توجه نكرد، اينك در مورد ايران اتحاديه را مامور كرده است با ايران بر سر پرونده هستهاي مذاكره كند. بهرغم صدور قطعنامه 1696 شوراي امنيت كه ايران را به متوقفساختن جريان غنيسازي تا آخر ماه اوت 2006 مجبور كرده بود، فرانسه و تاحدودي آلمان راضي نيستند تحريم عليه ايران سريع اجرا شود، و بار ديگر سياست ديپلماسي را مطرح ميكنند. بنابراين امريكا بر سر مساله پرونده هستهاي ايران به جاي سياست واگرايي، سياست همگرايي را پيش كشيده است. قبلا امريكا در برابر تروريسم كه ايران را يكي از حاميان اصلي آن ميدانست، استراتژي جنگ «پيشگيرانه و پيشدستانه» و حتي موضوع تغيير رژيم را مطرح كرده بود، درحاليكه خانم رايس پيشنهاد كرد در صورتي كه ايران جريان غنيسازي را متوقف سازد، امريكا حاضر است با ايران بر سر اختلافات ديگر مذاكره كند.
سازمان ملل متحد و مساله تروريسم
تاكنون حملات تروريستي را جرايمي دانستهاند كه عاملان آن بايد براساس قوانين داخلي و در دادگاههاي ملي مجازات شوند. معاهدات بينالمللي زيادي كه در اين زمينه وجود دارد، دولِ متعهد را مكلف ميسازد تا براي سركوب چنين جرايمي معاضدت قضايي لازم را به عمل آورند. بهنظر ميرسد كه سازمان ملل متحد و تمام سازمانهاي بينالمللي و حتي دادگاه بينالمللي كيفري تاكنون نتوانستهاند بنا به ملاحظات سياسي به يك تعريف واحد و مستقلي از تروريسم دسترسي پيدا كنند و مجازات آن را بهعنوان يك جرم بينالمللي مشخص سازند.
در مجمع عمومي سازمان ملل متحد گروهي از كشورها، از جمله الجزاير، هندوستان، سريلانكا و تركيه، پيشنهاد كردند تروريسم بهعنوان يك جرم بينالمللي شناسايي شود و در صلاحيت دادگاه بينالمللي كيفري قرار گيرد؛ يعني جرمي در حق بشريت شناخته شود. بسياري از دولتها از جمله امريكا با چنين پيشنهادي عمدتا به چهار دليل زير مخالفاند: 1ــ اين جرم به خوبي تعريف نشده است؛ 2ــ بهنظر اين دولت درج اين جرم در فهرست جرائمِ ضدبشري، دادگاه بينالمللي كيفري را سياسي ميكند؛ 3ــ برخي اقدامات تروريستي آن اندازه شديد نيستند كه مستلزم صدور قرار تعقيب از سوي يك دادگاه بينالمللي باشد؛ 4ــ بهطور كلي تعقيب و مجازات چنين جرايمي در دادگاههاي داخلي كارآمدتر است تا در دادگاههاي بينالمللي.
بسياري از كشورهاي در حال توسعه نيز با پيشنهاد درج اين جرم در ليست جرايم اساسنامة دادگاه بينالمللي كيفري مخالفت كردند، زيرا احساس ميكردند اساسنامه بايد ميان تروريسم و مبارزاتي كه مردمِ تحت سلطه خارجي، استعمار يا اشغال براي آزادي خود و تعيين سرنوشت خويش انجام ميدهند، تفكيك قائل شد. بنابراين هم اين پيشنهاد و هم پيشنهاد اول رد شد.[33]
تروريسم بينالملل
با گذشت بيش از سه دهه از ظهور تروريسم بينالملل و بهرغم نگارش دهها كتاب و مقاله دراينخصوص، هنوز تعريف جامعي از اين اصطلاح بيان نشده است كه بتواند رضايت خاطر بسياري از علاقهمندان به اين موضوع را تامين كند. تروريسم بينالملل گرچه سابقهاي طولانيتر از اقدام تروريستي اسامه بنلادن دارد، نام او با تروريسم بينالملل مترادف شده است. بنلادن در جنگهاي آزاديبخش افغانستان عليه اشغال شوروي به يك شخصيتي خشونتآميز در جهان تبديل شد. بنلادن با حمايت مالي و تسليحاتي امريكا در دهه 1980 بر ضد شوروي در افغانستان ميجنگيد. وي با تاسيس اردوگاههاي آموزشي براي نيروهاي مذهبي طرفدار خود، به اقدامات تروريستي و تخريبي عليه نيروهاي شوروي دست ميزد.[34]
پس از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان و فروپاشي كمونيسم، بنلادن دشمن شماره يك امريكا شد و در يك رشته اقدامات تروريستي، از جمله در اوت 1998، با دو خودروي بمبگذاريشده سفارتخانههاي امريكا در تانزانيا و كنيا را منفجر كرد و بيش از دويستوپنجاه نفر كشته و پنجهزاروپانصد نفر زخمي به جا گذاشت. امريكا در سال 1998، در زمان كلينتون، تعداد هفتادوپنج موشك توماهاك (Tomahawk) را از پايگاههاي خود در درياي عربي و درياي سرخ به پايگاههاي القاعده در افغانستان شليك كرد.
وزارت امورخارجه امريكا وقوع 856 اقدام تروريستي را در سراسر جهان در سال 1986 گزارش كرد. اين اقدامات بالاترين سطح تروريسم بينالملل را به نمايش گذاشت.[35] قبل از بنلادن شبكههاي معروف تروريسم بينالملل عبارت بودند از گروه آلماني «بادر مانهوف» (Bader Mienhoff) در دهه 1980، ارتش سرخ آلمان شرقي و بريگاد سرخ ايتاليا.[36]
دولتمردان امريكا (نومحافظهكاران و نوليبرالها) تروريسم را پديدهاي بينالمللي معرفي ميكنند و خواهان مقابله جهاني با اين پديده هستند ــ صرفنظر از اينكه در پشت اين پديده به دنبال تحقق هژموني تكقطبي خود ميباشند ــ اما عملاً خاورميانه و برخي كشورهاي اسلامي را مركز بهوجود آمدن و صدور تروريسم ميدانند، زيرا پس از حادثه يازدهم سپتامبر امريكا استراتژي دو جنگ همزمان را در زيرمجموعه استراتژي خاورميانه بزرگ مطرح كرد.
براساس استدلال امريكا پس از پيروزي كاپيتاليسم بر كمونيسم، اينك دو جنگ همزمان، يعني رويارويي ليبرالدموكراسي و بنيادگرايي اسلامي، مطرح است. از سوي ديگر منازعات قومي ــ ملي نيز بهويژه در خاورميانه اصل استراتژي نظامي ــ سياسي امريكا را از چارچوب بينالمللي به چارچوب منطقهاي بدل كرده است.
آنچه اهميت دارد اين است كه خاورميانه در كانون توجهات امريكا قرار دارد. امريكا نگاهش جهاني است، اما توجهش منطقهاي است، زيرا بحران افغانستان، پيچيدگي مساله عراق، پرونده هستهاي ايران و بهويژه پيروزي حزبالله بر اسرائيل اين منطقه را حساستر از گذشته كرده است. سفرهاي بسيار ديپلماتهاي امريكايي ــ اروپايي و سفر دو روزه كوفي عنان (روزهاي دهم و يازدهم شهريور 1385) به منطقه نشانه اهميت آن است.
امريكا در مبارزه با تروريسم، استراتژي جنگ پيشگيرانه و پيشدستانه و حتي موضوع تغيير رژيمهاي واگرا با منافع اين كشور را مطرح ميكند. استدلال امريكا در طرح جنگ پيشگيرانه اين است كه بعضي از كشورها، از جمله ايران و سوريه، با تدارك و تجهيز تروريستها امريكا را وارد جنگ نامتقارن كردهاند.
اصطلاح جنگ نامتقارن براي نخستينبار در سال 1997 در گزارش برآورد استراتژيك سالانه دانشگاه دفاع ملي امريكا مطرح شد. اين جنگ به معني بهكارگيري رويكردهاي پيشبيني نشدني يا نامتعارف براي خنثيكردن يا تضعيف قواي دشمن است و درعينحال بر بهرهبرداري از نقاط آسيبپذير دشمن از طريق فناوريهاي غيرمنتظره يا روشهاي خلاقانه تاكيد ميكند. نوع مواجهه در جنگها مساله تازهاي نيست؛ در همه جنگها طرفهاي درگير سعي ميكنند با استفاده از روشها، ابزارها و موقعيتهاي پيشبينينشدني در مواقعي نامتعارف به دشمن ضربه بزنند. همچنين آنان تلاش ميكنند با بخشي از قدرت دشمن روبرو شوند كه بتوانند به آن ضربه بزنند. اما آن چيزي كه در جنگ نامتقارن جديد است به كارگيري اين روش در وضعيت غيرجنگي و با استفاده از سلاحهايي است كه امروزه به نام سلاحهاي نامتعارف مشهور شدهاند و تشديد خطر برآمده از اين شيوه نيز به همين دليل است. در يازدهم سپتامبر 2001 گروهي نسبتا ناشناخته بدون اعلام جنگ و با استفاده از ابزارهاي كاملا نامتعارف به تنها ابرقدرت جهان حمله كرد.
جنگ نامتقارن محصول همسويي تروريسم سازمانيافته و فناوري پيشرفته در جهان است. عاملان اين جنگ سرزميني، مردمان مشخص و ثابتي ندارند كه بتوان با تهديد به تلافي، آنان را از اقدام خصمانه بازداشت. با توجه به اين ويژگيها بود كه تروريسم در كنار اشكال ديگر تهديد نامتقارن، نمود عالي جنگ نامتقارن تلقي گرديد و اعلام شد كه امريكا با محيطي نامتقارن روبروست.[37]
نتيجه
از آنچه گفته شد ميتوان نتيجه گرفت كه ترور پديدهاي تاريخي است كه عمري برابر تاريخ دارد و از زماني كه موضوع قدرت در چارچوب دولت شكل گرفت، ترور نيز بهوجود آمد و تروريسم محصول تنازع بر سر قدرت است كه در طي تاريخ با تغيير ابزار منازعه از جهت شكلي تغيير كرده است. يك روز با كارد و دشنه ترور انجام ميشود، روز ديگر با اسلحه آتشين، و امروز با بهرهگيري از سيستمهاي رايانهاي. تا ديروز تروريسم اقدامي فردي يا گروهي بود، اما امروز تروريسم اقدامي برنامهريزي شده دولتي است. تا ديروز تروريسم يك اقدام محلي و ملي بود ولي امروز تروريسم به صورت يك پديده جهاني ظاهر شده است و هرقدر فرآيند جهانيشدن رشد ميكند، تروريسم نيز به همان نسبت معضل جهاني ميشود. يكي از جنبههاي وحشتانگيز تروريسم مدرن يا تروريسم شبكهاي ضربهزدن به امنيت جهاني و سطح حجم تخريب، خسارات و جانباختگان يا شهروندان بيگناه است. در تروريسم مدرن هدف تروريستها يك شخص و يا يك نهاد مشخص نيست، بلكه ايجاد وحشت و به نمايشگذاشتن قدرت است و آنها هيچ محدوديتي براي خودشان قائل نميشوند. درواقع اينان به يك «ترور كور» دست ميزنند و در چنين وضعيتي جان شهروندان هميشه در خطر است.
تروريسم امروزه به صورت عارضهاي جهاني مطرح شده است و هيچ دولتي بهتنهايي نميتواند آن را مهار كند. از سوي ديگر تروريسم امروز بيشتر ناشي از شكافهاي طبقاتي و تفاوتهاي اقتصادي است كه اين شكافها هر روز ميان كشورهاي جهان سوم و كشورهاي صنعتي جهان عميقتر ميشود. از جهت ديگر اجحافهاي سياسي ــ نظامي گروهي از دولتهاي قوي عليه ملتهاي ضعيف، دستيابي به ديدگاهي واحد را در خصوص تعريف و توضيح تروريسم با مشكل روبرو كرده است. دفاع مشروع فلسطينيان در مقابل تجاوزات اسرائيل را امريكا و انگليس به تروريسم تعبير ميكنند. از جهت ديگر نگاه تحقيرآميز همراه سوءظن غربيها به شرقيان و بهويژه به مسلمانان و محرومكردن اينان از بسياري از امتيازات اجتماعي در غرب ميتواند حس انتقامجويي را در مسلمانان ايجاد كند. براي مبارزه با تروريسم، جنگ با القاعده و بنلادن و كشتار فلسطينيان راهحل منطقي و نهايي نيست، بلكه بايد ريشههاي نارضايي را جستجو و درمان كرد. تا زمانيكه نابرابري اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگي وجود دارد، تروريسم نيز هست.
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
* استاد دانشگاه شهيد بهشتي.
[1]ــ براي مطالعه بيشتر رك: علي بيگدلي، تاريخ انديشه سياسي در غرب، ج 1، ذيل عنوان ماكياول.
[2]ــ جان گرنويل، تاريخ جهان در قرن بيستم، ج اول، زيرنظر هرمز همايونپور، تهران، فرزان، 1377، ص510
[3] - Alin McLEAN, The Concise Oxford Dictionary of Politics New York, University Press, 1975
[4] - The International Relations Dictionary, Jack Planc, Fourth Editior, Western Michigan University, 1980
[5]ــ توماس جي بدي، «تعريف تروريسم بينالملل»، ترجمه: سيدرضا ميرطاهر، فصلنامه مطالعات راهبردي، شماره 5 و 6، پاييز و زمستان 1378
[6]ــ آرتور كريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه: رشيد ياسمي، تهران، صداي معاصر، 1378، صص550ــ353
[7]ــ برنارد لوئيس، تاريخ اسماعيليان، ترجمه: فريدون بدرهاي، تهران، توس، 1362
[8]ــ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ رشيدي، به كوشش بهمن كريمي، تهران، اقبال، 1338، ص65
[9]ــ علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، ج1، تهران، سروش، 1377، ص 66
[10]ــ برنارد لوئيس معتقد است فداييان كنت ريموند دوم، حاكم ترابلس، و ماركي كنرادمونفرا، پادشاه لاتيني اورشليم، را ترور كردند. اما در منابع فارس به آن اشارهاي نشده است. براي اطلاعات بيشتر رك: Bernard, Lewis, The Assassin, London, 1967, P. 47
[11]ــ برنارد لوئيس، اسماعيليان در تاريخ، ترجمه: يعقوب آژند، تهران، مولي 1363، ص162. همچنين رك: تاريخ عقايد اسماعيليه، نوشته فرهاد دفتري، ترجمه: فريدون بدرهاي، تهران، فرزان روز، 1375
[12]ــ مارشال گ. س. هاجسون، فرقه اسماعيليه، ترجمه: فريدون بدرهاي، تهران، علمي و فرهنگي، 1378، ص122
[13] - Laqueur, The Age of Terrorism, Foreign Affairs, Vol 64, 1986, P. 88
[14]ــ رشيدالدين فضلالله، همان، ص68
[15]ــ علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، همان، مقدمه.
[16]ــ هانا آرنت، انقلاب، ترجمه: عزتالله فولادوند، تهران، كتابهاي جيبي، 1362، ص19
[17]ــ عليرضا طيب، تروريسم، تهران، نشر ني، چ1، 1382، ص28
[18]ــ كتاب تاريخ معاصر ايران، مجموعه مقالات، كتاب اول، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1368، ص38
[19]ــ يپرمخان ارمني از اعضاي معروف حزب داشناك بود كه با جنبش مشروطه از قفقاز وارد ايران شد، در جنگ رضاخان و سردار اسعد عليه رحيمخان چليپانو در اردبيل شركت كرد. سپس تحت فرماندهي عبدالحسينميرزا فرمانفرما و در كنار رضاخان شصتتيري به جنگ سالارالدوله رفت كه قصد فتح تهران را داشت و در اين جنگ كشته شد.
[20]ــ محمود طلوعي، هفت پادشاه، ج1، تهران، نشر علم، 1377، صص99ــ94
[21]ــ علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، همان، مقدمه، ص و
[22]ــ يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدي، محمدابراهيم فتاحي، تهران، نشر ني، 1378، ص92
[23]ــ براي اطلاعات بيشتر رك: علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، تهران، سروش، 1377
[24]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ج2، تهران، اميركبير، ص644
[25]ــ اين نظر برگرفته از فلسفه سياسي ماركسيسم است و اصولا تفكر چپ تاحدودزيادي از انديشه و نظريه «اراده جمعي» ژان ژاك روسو متاثر ميباشد، درحاليكه در عصر پستمدرن انقلاب تاحدودزيادي از واژگان سياسي حذف شده است.
[26]ــ كميته مجازات ظاهرا به منظور انتقام از كساني بهوجود آمد كه باعث انحراف جريان مشروطهخواهي شده بودند، ولي بعداً مشخص شد اين كميته ساخته و پرداخته كانونهاي طرفدار انگليس است براي بحرانسازي در جامعه ايران و فراهمكردن محيط براي اجراي كودتا.
[27]ــ احمد كسروي، همان، ص13
[28]ــ اسماعيل رائين، حيدرخان عمواوغلي، تهران، جاويدان، 1355، ص40
[29]ــ درباره كميته مجازات رك: جواد تبريزي، اسرار تاريخي كميته مجازات، تهران، فردوسي 1362؛ و نيز علي بيگدلي، همان، ص919
[30]ــ درباره ترور مدرس رك: حسين مكّي، مدرس قهرمان آزادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358، ص312
[31]ــ خواندنيها، شماره 39، سال 13؛ اطلاعات، شماره 2794، مورخ 18/12/29
[32]ــ فواد روحاني، تاريخ ملي شدن صنعت نفت ايران، ص145
[33]ــ مجله نگاه، تحليلهاي نظامي، راهبردي، سال چهارم، شماره 36، تيرماه 1382
[34]ــ مجله نگاه، مركز تحقيقات و مطالعات جنگ، سال سوم، شماره 27، مهر 1381
[35]ــ فصلنامه مطالعات استراتژيك، سال هشتم، شماره دوم، تابستان 1384، شماره مسلسل 28
[36]ــ از نگاه ديگر، فروپاشي اتحاد شوروي بر استراتژي نظامي امريكا بسيار اثر گذاشت، چراكه پس از مدتي طولاني با تغيير اساسي ژئوپولتيك و ژئواستراتژي جهان، امريكا ديگر با يك ابرقدرت روبرو نبود. در نتيجه برخلاف روند سابق تمركز استراتژي امريكا از سطح جهاني به سطح منطقهاي كاهش يافت. براساس استراتژي جديد، اتحاديههاي منطقه توسعه يافت، حضور نظامي در مناطق مختلف افزايش پيدا كرد و به جاي منازعات جهاني بر منازعات منطقهاي تاكيد شد.
[37]ــ محمود يزداننام، «استراتژي دفاعي ايالاتمتحده پس از يازدهم سپتامبر»، فصلنامه مطالعات استراتژيك، سال هشتم، شماره دوم، تابستان 1384، شماره مسلسل 28، ص378